عشق در مسیر همیشگی
محسن قهرمانی
صدای رانندههای تاکسی که بلند میشود مسافران که همراهان همیشگی رانندهها محسوب میشوند از طلوع تا غروب خورشید یکی پس از دیگری پیاده و سوار میشوند. در این شهر پر هیاهو، یکی دکتر میشود دیگری شاعر، یکی گل میفروشد و آن یکی هم کارگر است و تمام این افراد را یکی به مقصدشان میرساند… آقای «راننده»
یکی از سختترین مشاغل، شغل «راننده تاکسی» است. بیستوچهار ساعته، بدون مرخصی، سرما و گرما هم نمیشناسد، صبح تا شب باید پشت فرمان باشی و مدام ترمز و کلاچ بگیری و صبور باشی. خیابانهای شلوغ با ترافیک سنگین و آلودگی هوا کافیست هر انسان سالمی را بیمار کند. در این شماره به سراغ یکی از حرفهایهای این شغل رفتهایم و قصد داریم شما را با مزیتها و مشکلات این شغل و همچنین زندگی مشترکش بیشتر آشنا کنیم.
«محسن قهرمانی» سالهاست فرمان اتومبیلش را با یاد خدا در پی روزی حلال میچرخاند و با تجربههای فراوانی که در این حرفه دارد تلاش میکند تا تمام سرنشینان، با رضایت و احساس آرامش و امنیت به مقصد برسند. او را به جرات میتوان در زمره انسانهای مبتکر و خلاق قرار داد، همچنین او قهرمان رشته بسکتبال روی ویلچر و ویلچررانی است و مقامهای بسیاری را در این دو رشته کسب کرده است. حاصل این گفتگو را بخوانید:
«محسن قهرمانی» هستم متولد سال ۵۷ اهل تهرانم، فرزند چهارم و تنها فرد مبتلا به بیماری «پولیو» فلجاطفال در خانواده هستم. از دوران نوجوانی هر وسیلهای که چرخ داشت و میچرخید مورد کنجکاوی و بررسی من قرار میگرفت برای همین چند صباحی را در دوچرخهسازی کار کردم و تخصصهای فنی این حرفه را یاد گرفتم، ابتکار و خلاقیت در کارهای فنی باعث شد در کنار رانندگی به کار تعمیرات عصا و ویلچر باشگاهها بپردازم. اما رانندگی را خیلی دوست داشتم و شاید به همین دلیل شغل مسافرکشی را انتخاب کردم و معتقدم یکی از مسئولیتهای هر رانندهای بعد از احترام به حقوق مسافران و تامین امنیت، ایجاد انرژی مثبت و شاد در فضای اتومبیل است.
هر روز یک درس تازه
عکسالعمل مسافران به محض ورود دیدنیست، بلافاصله بعد از دیدن دستی ماشین متوجه معلولیت من میشوند و دستگیره کنار درب یا بالای پنجره را میگیرند و محکم روی صندلی جابجا میشوند. بعضیها هم دچار اضطراب و دلهره میشوند. اکثر آنها با توضیحات من کمی آرامتر میشوند و شروع به تحسین و تشویق میکنند و با پرداختن کرایه اضافه سعی دارند به نوعی کمک کنند. در این شغل هر روز درس تازهای یاد میگیری ارتباط با آدمهای مختلف، عبور از خیابانهای سرسبز شمالی شهر، خیابانهای قدیمی با بناهای تاریخی، محلههای قدمتدار و کوچه و پس کوچههای طولانی و میانبرها که به خیابانهای فرعی و اصلی راه دارند، همه از زیباییهای این شغل محسوب میشوند. باید عاشق جادهها و خیابانها باشی تا بتوانی احساس خوبت را منتقل کنی. من وظیفه خودم میدانم که بناهای قدیمی و تاریخی این شهر را در طول مسیر مانند یک لیدر برای مسافران غریب و شهرستانی معرفی کنم و لذت میبرم از اینکه بتوانم به نمایندگی از تمام همکاران با شرایط خودم به مسافران سرویس دهم تا نگرش مردم نسبت به راننده دارای معلولیت تغییر کند.
مردی برای تمام فصول
مسافرکشی آن هم با اتومبیل پراید مشکلات زیادی را برای دوستان معلولی که مجبور به انتخاب این شغل شدهاند ایجاد میکند. تقریبا در تمام فصول سال با مشکلات زیادی دستوپنجه نرم میکنیم بطور مثال در فصل گرم و داغ تابستان کمتر میشود از کولر استفاده کرد چون به سرعت جوش میآورد و در فصل سرد زمستان هم بطور مداوم نمیشود از بخاری استفاده کرد تا فشار به ماشین نیاید. پس باید در برابر سرما و گرما مقاومت بدنی را بالا ببریم تا بتوانیم زمان را مدیریت کنیم تا خرج همان روز در بیاوریم.
سربالاییها وسراشیبیهای تند ..
اعتراض به بالا رفتن کرایهها، سر و کله زدن با مسافران کمطاقت و غرغرو، بحثهای سیاسی و اجتماعی برخی از آنها، رعایت نکردن قوانین رانندگی، تصادفات و مشاجراتی که گاهی به رفتارهای ناشایست ختم میشود همه و همه از دغدغههای این شغل مهم است که هر کدام از اینها به تنهایی میتواند انرژی را به صفر برساند و راننده را خسته و کلافه کند. از کنار همهی اینها که بگذریم بیتوجهی و ناآگاهی مردم از پلاک معلولین هم خودش حکایتیست آزار دهنده که اگر گاهی مجبور بشوی در خیابان برای چند دقیقه دوبله بایستی، رانندههای پشت سرت فریاد میکشند: تو که معلولیت داری مگه مجبوری پشت فرمان بشینی؟ نمیتونی، بشین خونت !!
من رو با خودت ببر… من به رفتن قانعم
سفر، همسفر خوب میخواهد، همسفرم را از بین اهالی معلولین انتخاب کردم. با «نرگس توکلی» در باشگاه ورزشی در کلاس تیراندازی با اسلحه بادی، و تنیس روی میز آشنا شدم، او هم مقامهای زیادی در این رشته ها کسب کرده بود، با صداقت، مهربان و بسیار متفاوت بود و خیلی زود به هم علاقمند شدیم انگار فکر هم را خوانده بودیم، تصمیم گرفتیم تاریخ ازدواجمان به معنای واقعی تاریخی باشد. روز روز ماست ۱۲/۹/۸۳ مصادف با روز جهانی معلولین زندگی مشترکمان را جشن گرفتیم دلمان پر از غرور شد و پیامی داشتیم، هدفمان از انتخاب این روز انگیزه دادن به پیوند و ازدواج در میان دوستانمان بود، نیتمان خیر بود و خیر واقع شد کما اینکه بعد از ما دوستان زیادی تصمیمهای قشنگی گرفتند.
نازنین
زندگی یک مسیر یک طرفه است باید به سمت جلو پیش رفت. به سفر رفتیم یک سفر بیادماندنی… قشنگترین خاطره درآلبوم زندگی مشترک… ازطرف انجمن حمایت از معلولین قرعه بناممان افتاد و یکبار دیگر لباس سفید بر تن کردیم لباس زیبا و پاک احرام… به خانه خدا مشرف شدیم طواف کردیم و نیتمان فرزندی شد که ظاهرا از نظر پزشکان تقریبا غیر ممکن بود. «نازنین زینب» دخترمان ۹ سال دارد و سوغاتی ما از آن سفر است.
پر پرواز
سفر کردن برای ما اتومبیل نمیخواهد واقعا بال و پر میخواهد چرا که از ابتدای راه به بنبست های زیادی بر میخوریم که با وجود سالها اعلام و اطلاعرسانی به مسئولین هنوز هم اقدامی صورت نگرفته است. نمونهاش سرویسهای بهداشتی در اکثر میان راهها برای استفاده معلولین مناسبسازی نشده و اگر هم باشد یا قفل بوده یا مسئولش نبوده است و یا بقدری آلوده بوده که باز هم استفاده از آن را غیر ممکن کرده است. نمونهی دیگرش اگر به کنسرت، تئاتر و یا مجلس عروسی دعوت بشویم باید در اینترنت سرچ کنیم که تمام فضاهای سالن مناسبسازی شده یا نه؟ وگرنه برنامه کنسل میشود و درجهی افسردگیمان بالا میرود. معمولاً در طی یک سال خورشیدی از هر ده مراسم شاید سه تا از آنها را بتوانیم شرکت کنیم.
آرزوهای صورتی رنگ
اگر کمی دقت کنید میبینید اکثر پدر و مادرهایی که دارای معلولیت هستند و فرزندان سالم دارند توجه بیشتری به فرزندان خود نسبت به والدین سالم دارند. من بعنوان یک پدر به نازنین با وجود سن کمش، رانندگی را آموزش دادهام. در اوقات فراغت او را به اسبسواری میبرم و برای اینکه رابطهی پدر و فرزندی محکمتر شود نسبت به علاقمندیهایش، برنامههای تفریحی مختلفی میریزم بهطور مثال، برای اینکه از نزدیک شاهد مسابقات جهانی والیبال باشیم به استادیوم میرویم و همچنین همسرم که دنیای صورتی نازنین را خوب میشناسد آموزشهای مذهبی و خانهداری و غیره… را کمکم آغاز کرده و برایش آرزوهای صورتی دارد.
شادی از آنچه که فکر میکنید به شما نزدیکتر است
آینههای بغل و جلوی اتومبیل غیر از دید رانندهها، منعکس کنندهی لبخند و شادی سرنشینان هم هست. افراد موفق کار کردن را نوعی تفریح میدانند، آنها واقعا از کار و تلاش خود لذت میبرند. شاد بودن یکی از بهترین احساسها در زندگی روزانه است. از ساعت هفتصبح با یاد خدا استارت ماشین را میزنم و تا هشتشب رانندگی میکنم. مسافران معمولا صبحها خوابآلود و کمانرژی هستند و شاید اولین کسی را که میبینند راننده باشد. تمام سعی خودم را میکنم تا در طول مسیر آنها را بخندانم و شاد کنم. یک روز به یک سرباز خسته و غمگین که مسافرم بود گفتم: «سعی کن با خدمت سربازی حال کنی که متوجه گذشت دو سال نشوی، همانطور که من با رانندگی عشق میکنم.»
باید دیوار ترس فرو بریزد
توصیهی من برای دوستانی که توانایی و استعداد در رانندگی دارند و ترس از مسافرکشی مانع انتخاب این شغل شده این است که اگر بخواهند ماهها و سالها منتظر باشند تا در اداره و ارگانی استخدام شوند انتظار عبث و بیهودهای است. من بعنوان یک فرد معلول سالهاست چرخ زندگی سه نفرهمان را با همین شغل میچرخانم و راضی هستم. توجه داشته باشید طبق محاسبهای ساده، اگر شما روزی پنجاههزار تومان یا کمتر در بیاورید میشود ماهی یکمیلیون و پانصدهزار تومان که در هر صورت بیشتر از حقوق وزارتکاری ست. خوشبختانه ما بانوان قطعنخاعی داریم که که در بازار مسافرکشی میکنند و خرج زندگیشان را در میآورند و این از کنجخانه نشستن و انزوا بهتر است. باید دیوار ترس را با تلاش و همت فرو بریزیم.
کلام آخر
فرصتها دیگر تکرار نمیشوند. میشود با وجود تمام کمبودها گذشت کرد، خوش بود و خوش گذراند. زندگی در مسیر همیشگی جاریست.
منبع: سیما سلطانی آذر، سایت کانون توانا، ۳ دی ۱۳۹۷
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)