اشتغال خودجوش
اشتغال خودجوش
برای زیارت و خرید به میدان تجریش تهران رفتم، روز یکشنبه 10 دیماه است و ساعت 11 صبح میباشد. از مترو پیاده شدم و به طرف در خروجی رفتم، در مسیر طولانی افرادی را دیدم که مشغول نواختن تار یا دیگر وسایل نوازندگی بودند و برخی هم آواز میخواندند. اغلب اینان نابینا یا دارای معلولیت حرکتی بودند. درخیابان فروشندهای تعداد زیادی شلوار گرم در سکوی مغازهای تعطیل چیده بود و مقوای نوشته قیمتها با ماژیک و درشت نظر مرا جلب کرد و متوجه شدم حداقل هر شلوار را دو هزار تومان ارزانتر از دیگران میفروشد.
با نگاهی به چهرهاش متوجه شدم ناشنوا است. فرصت را غنیمت شمرده و درصدد برآمدم با او دوست شوم و سؤالاتی از کسب و کارش داشته باشم. اما مثل دیگر ناشنوایان دیریاب و بدبین بود. چهار شلوار از او خریدم و با پرداخت مبلغی به او فهماندم بقیهام را نمیخواهم و بقیهاش برای خودت.
اما او با عصبانیت دو قطعه ده هزار تومانی به من داد و فهماند گدا نیست و قصد تکدیگری ندارد و به رزق با کار و تلاش باور دارد. با اشاره بازو و دستانش را نشان میداد و میخواست بگوید از راه کار و کوشش زندگی میگذارنم.
عکسالعمل مردم را زیر نظر داشتم، بعضی مردم وقتی قیمتها روی مقوا را میدیدند متوجه ناشنوایی فروشنده شده، و با احترام، اقدام به خرید میکردند ولی بعضی اطلاعی از ناشنوایی و زبان اشاره نداشتند و مدام با تکرار جملاتی، از قیمت یا جنس شلوارها سؤال میپرسیدند و وقتی با سکوت فروشنده مواجه میشدند، معمولاً متحیر مانده و لحظاتی نگاه دوخته و میرفتند. با اینکه این مشکل را رسانهها و به ویژه صدا و سیما میتواند با آموزش ساماندهی کند.
به فروشنده گفتم اجازه میدهی عکس بگیرم؟ گفت: نه. گفتم اجازه بده، چند سؤال از شما بپرسم، پاسخش منفی بود و حتی اسمش را به من نگفت. با اینکه کارت خودم مبنی بر کار در یک تشکل مردمی به او نشان دادم؛ اما ورود به ذهن و قلب او بسیار سختتر از باورم بود و به هیچ وجه اجازه طرح دوستی را نمیداد و مرا مزاحم کسب و کارش میدانست.
گفتم چرا اجازه نمیدهی عکس بگیرم و از تو تبلیغ کنم، گفت مأمورین شهرداری بسیار مرا اذیت کردهاند و چند بار تمام دارایی مرا بردهاند و دوباره با قرض پارچه خریدهام و خودم در خانه میدوزم و میآورم. و من به هیچ کسی اعتماد ندارم.
تازه متوجه شدم علت بیاعتمادی او چیست؟ آن مأمور شهرداری که تمام هستی یک معلول را به یغما میبرد، او هم آموزش ندیده و توجیه نشده است مهمتر اینکه شهرداریها به آسانی میتوانند در بازارچهها و محلها شلوغ چند متر به معلولین اختصاص دهند تا کسب و کاری داشته باشند و شرمنده خانواده خود نشوند.
وقایع امروز مرا به یاد عکسی انداخت که چند سال قبل در یکی از نشریات چاپ انگلستان دیده بودم. در این تصویر شهردار یک منطقه در حال احوالپرسی از یک دستفروش دارای معلولیت در یک بازارچه بود.
چطور میشد شهرداری منطقه تجریش هم میآمد و با همه معلولانی که در این محله مشغولاند احوالپرسی میکرد و با هم عکس یادگاری میگرفتند؛ در این صورت دلهای آنان جلب و جذب میشد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.