بازدید اکبر محمدزاده روشندل پر تلاش از دفتر فرهنگ معلولین
بازدید اکبر محمدزاده
روشندل پر تلاش ایلامی از دفتر فرهنگ معلولین
دوشنبه 29 آبان 1396 جلسه ای با حضور آقای حاج اکبر محمدزاده در دفتر فرهنگ معلولین برگزار شد. ایشان نابینای مطلق و از فعالان اجتماعی شهر سیروان از توابع ایلام است که دارای خدمات بسیار برای عموم مردم روستا و استان اش می باشد.
«اکبر محمدزاده» روشندلی بااراده و پرتلاش اهل روستای «لرینی»، شهرستان سیروان در استان ایلام است که نه تنها توانسته در زندگی شخصی خود فردی موفق و خوشبخت باشد که حتی موجب تحولات بسیاری در منطقه محل زندگیش هم شدهاست.
چند روز پس از تولد به بیماری آبسیاه مبتلا میشود، به دلیل کمبود امکانات و عدم تامین هزینههای درمان، برای همیشه نابینا میشود اما این محدودیت باعث نمیشود که امید به زندگی را از دست بدهد و با روحیهی قوی و توانمندی خارق العادهای که دارد با سختیها میجنگد، به کشاورزی و دامداری پرداخته و در عرصهی اجتماعی و فرهنگی هم یکی از موثرترین چهرههای منطقه میشود.
اکبرآقا که بیش از 50 سال از عمر با برکتش میگذرد، با همسر و 5 دخترش زندگی آرام و عاشقانهای دارد و نمونهای از یک خانواده موفق ایرانی است. کشاورزی میکند و به تنهایی کشت پرزحمت برنج را با دقت و ظرافت خاصی انجام میدهد. پرورش مرغ محلی با روش های ارگانیگ و بدون استفاده از داروهای شیمیایی از دیگر فعالیتهای سازنده اوست.
این روشندل سیروانی با وجودی که سواد خواندن و نوشتن ندارد، ارتباط مستمر و سازندهای با مسئولان و فعالان اجتماعی دارد و از همین طریق هم ضمن کمک به انتقال روستایشان به محلی جدید، مانع مهاجرت روستاییان شده و در زمینه ساخت مدرسه و مسجد هم تلاشهای بینظیری انجام داده و خادمی مسجد را هم بر عهده دارد.
همه اینها در شرایطی به وقوع پیوسته که اکبرآقا بیماریهای سختی را هم پشت سر گذاشته، یک کلیهاش را از دست داده و سرطان خوشخیم دارد ولی همچنان پرتلاش است و کارهای خارقالعادهای انجام میدهد، زندگی منظمی دارد و برای تمام ساعات روزانهاش برنامه دارد: از دوساعت پیادهروی مستمر تا سرکشی به خانوادههای کمبضاعت و کمک به حل مشکلات اهالی در کنار رسیدگی به امورات مسجد، کشاورزی و دامداری و… .
در خصوص زندگی این روشندل ایلامی مستندی فاخر هم ساختهشده که بسیار مورد توجه قرارگرفته و توانسته در جشنوارههای مختلف بدرخشد و از شبکههای مختلف تلویزیونی پخش شود.
***
محمد نوری:
یکی از کارهایی که ما اینجا انجام میدهیم اشتغال معلولین است، و بصورت کتاب تا حالا دو تا کتاب اشتغال را منتشر کردهایم. یکی آسیب شناسی اشتغال معلولین ایران است، یکی هم اشتغال معلولین قم است. بعضی از رؤسا میگفتند که شما بیایید عینی تر کار بکنید. بحثهای نظری و بحثهای فکری و اینها را دیگر بگذاریم کنار، عینی. کشورهایی که مثل ژاپن کل مشکل اشتغال معلولینشان را حل کردهاند و معلولینشان بهترین زندگی را دارند، اینها چکار کردهاند، چه راهی را رفتهاند. از طرف دیگر در ایران نمونههای زیادی را داریم. مثلاً قزوین یک نمونهاش است، همان شرکت فیروز که چند صد معلول را جذب کرده، و آقای حاج اکبر محمدزاده در ایلام یک نمونه بسیار مهمی است که باید این نمونهها مطرح بشود. ایشان به هرحال یک تنه در شهرستان سیروان تقریباً معلولان را به یک سروسامانی رسانده است. این واقعاً یک افتخاریست برای ایران که یک آدمهای اینجوری هستند، ولی ناشناخته هستند. آقای محمدزاده لطفاً خودت را معرفی کن.
اکبر محمدزاده:
بنده اکبر محمدزاده از استان ایلام از شهرستان سیروان، متولد 1344، فرزند علیاکبر، نابینای مادرزاد و دارای پنج دختر، چهار تا از دخترهایم شوهر کردهاند، یک کوچولویی هم دارم. بعد دو تا از دامادهایم یکی تأمین اجتماعی و یکی هم کارمند بنیاد مسکن است، دو تا هم نجاری دارند.
من سال 1368 ازدواج کردم، تا حالا تحت پوشش سازمان بهزیستی هستم.
محمد نوری:
خانمت هم معلول است؟
اکبر محمدزاده:
خانمم بطور کامل معلول نیست. یک پایش یک موقعی میلنگد، ولی آنطور معلول نیست.
من فردی هستم که واقعاً سعی میکنم با توکل به خدا “تَعَاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالتَّقْوَی”
همکاری و همیاری البته نیاز است با پشتوانه خدا، با پشتوانه مسئولین سازمان بهزیستی و جامعه خدمات معلولین.
بعد من روزی کار شروع کردم، شاگرد یک آهنگر بودم. آهنگر آن موقع بادزن داشت، بادزن دستی بود، زغال میریختی بعد باد میزدی میشد آتش داغ میکرد، تبر و داس و این چیزها میگذاشتی بعد تیز میکرد. یادم است برای روزی 25 ریال کار میکردم.
من برای اینکه روی پای خودم بایستم، و زیاد منت نکشم، کار من برنج کاری است. آن برنجی که ما داریم کیلویی ده تومان خودمان میفروشیم، در مغازهها کیلویی حدود سیزده هزار تومان است. این برنجی که من میکارم ارگانیکی است، سم نمیریزم، کود نمیریزم، چون من به فکر کیفیت هستم، به فکر تولید نیستم. من زمینم 1400 متر است، 1400 متر میشود تقریباً هفت من. این زمین ارث پدری من است. با توجه به اینکه کود حیوانی میریزم و سالی حدود 450 تا 500 کیلو برنج برداشت میکنم. البته همه کس با این زمین این مقدار برداشت نمیکنند، چرا، چون آن کاری که باید بکنند نمیکنند.
بعد من در کار پرورش مرغ هستم، در پرورش بوقلمون هستم، من صد تا بوقلمون گرفتم آمدم قم از خانم نائینی. بوقلمون یک ماهه را دانهای سی تومان گرفتم. اگر این بوقلمونها بیایند تخم، هر بوقی تا بیاید تخم نزدیک شصت هزار تومان هزینه بردار است. بعد آن موقع هر تخم چنانچه زیرساخت باشد بازار باشد هر یک دانه تخم هشت هزار تومان قیمتش است. بع هر کیلو گوشت بوقلمون شانزده هزار تومان است. بعد من یک دستگاه جوجه کشی دادهام درست کردهاند که این دستگاه چنانچه تخم باشد داخلش بگذاری سالی 2250 جوجه تولید میکند. این بوقلمونها تا دوازده تا چهارده کیلو میشود. بعد هفت تا ماده و یک نر، چون خب ژنتیکی باید اینجوری باشد.
معلولین عزیز ما میتوانند در روستاها مثلاً پرورش قارچ بدهند، میتوانند پرورش بوقلمون بزنند، میتوانند پرورش مرغ بزنند. اینهایی که نزدیک شهر هستند همین سبزیجات و گوجه و این چیزها یا پس ماندههای غذاهای هتلها را بیاورند بشویند خشک بکنند آسیابشان بکنند به اینها بدهند اصلاً هزینهای ندارد، این خیلی خوب است.
الآن شما فرض کن هر خانواری در سال هفتصد هشتصد تا تخم مرغ مصرف میکند، هر دانه را پانصد تومان حساب کن، چقدر هزینه است واقعاً. ولی در صورتی که این را میتوانند خودشان تولید کنند. یا این برنجی که من در سال سیصد کیلو مصرف میکنم میشود سه میلیون تومان، خب این قوت قلبی است واقعاً. هیچ معلولی نمیتواند در سال سه میلیون تومان برنج تهیه بکند.
بعد دو هکتار زمین دیم دارم، که یکسال یک هکتار میکارم، و سال دیگر یک هکتار، بعد تقریباً سالی هشتصد نهصد کیلو گندم برداشت میکنم که آن هم اندازه نانمان است.
خلاصه کلام ما باید به فکر گدا پروری نباشیم، ما باید به فکر بهزیستی نباشیم، ما باید طوری باشیم که از دسترنج خودمان استفاده بکنیم، از دسترنج خودمان پخت بکنیم.
شما میتوانید در خانه خودتان گیوه ببافید، گیوههای محلی، نه از این گیوههای فارسی. این گیوهها الآن هر جفتش صد و پنجاه هزار تومان است. اتفاقاً همین سمنوهایی که مردم در عید میخرند میشود معلول این را چند من گندم بخرد این را درست بکند و در بازار بفروشد، حداقل یک تا یک میلیون و پانصد هزار تومان برایش میماند. ولی به شرط اینکه برند سازی بشود.
الآن چندین و چند سال است میگذرد، بهزیستی اسمش بزرگ است نامش بزرگ است. میگویند شما تحت پوشش بهزیستی هستی. چقدر میدهد، ماهی صد تومان دویست تومان. به هر کس میگویی باورش نمیشود.
من الآن یک معلول هستم. یک مسجد ساختم 450 متر زیربنایش است، با توکل به خدا، یک مدرسه من ساختم، یک {خانه آرا} من ساختم، یک خانه بهداشت من آنجا ساختم، دو تا پایگاه من ساختم، امسال پنج تا سرویس بهداشتی برای کسی که معلول بود بی بزاعت بود من توسط خیرین ساختم. من در طول این مؤسسهای که احداث کردم ده تا خانه محرومین بدون کمک دولت من ساختم. مگر قد و قیافه من خوب است یا قد و قیافه شما؟ شما حرف میزنید، من هم حرف میزنم. ولی ارتباطات اجتماعی خیلی مهم است، به مسجد بروی خیلی مهم است، پای صحبت روحانی بنشینی خیلی مهم است، انسان باید در خانه ننشیند، منزوی میشود، استرس میگیرد. هر کسی در خانه باشد بیکار باشد شب که میخواهد بخوابد انواع فکر میآید سراغش. من خواهش میکنم بیایید قدمی بردارید.
محمد نوری:
شما آقای محمدزاده میگویی ارتباطات، حالا چطوری این ارتباطات ایجاد بشود؟ این سخت است.
اکبر محمدزاده:
ارتباطات اجتماعی باید در خانوادهها ایجاد بشود، باید در فامیلها ایجاد بشود. مشکل ما این است که الآن مردم منزوی هستند. خانه هر کس که میروی پنج نفر هستند پنج تا گوشی دستشان است، سرشان توی گوشیهاست، توی فضاهای مجازی. ما این بدبختی را داریم. باید با یک روشندل شب نشینی بکنند، دعوت یکدیگر بکنند. یواش یواش وقتی این شب نشینی شد، وقتی ارتباطات با فامیلها برقرار شد، بعد بحث زندگی میشود، بعد بحث رفتار میشود، بحث شما چکار میکنی میشود، بحث اینکه شما چرا کاری نمیکنید میشود. می گوید من پول ندارم. بعد آن فامیل شاید یک کسی را بشناسد، یا در محل کارش، یا در بنگاه یا در هر جایی. میگوید باشد شما چه کاری بلد هستی. میگوید مثلاً من این کار. یواش یواش مثلاً احتمالاً آن خیّر میآید در صحنه. وقتی ارتباطات اجتماعی
مثلاً من الآن خودم تنها میروم حرم، یکی دستم را میگیرد. میگوید چه کسی همراهت است، میگویم هیچ کس. میگوید چطور آمدی؟ میگویم با توکل به خداوند متعال. پرسیدهاند زندگی چطور است؟ زندگی من بهزیستی کمک میکند، افراد خیری کمک میکنند. این کمک را از من قبول میکنی؟ چرا، قبول میکنم. بعد من بهش میگویم شما بچه کجایی؟ بچه مثلاً فلان جا. میگویم باشد، کمک من میکنی، آیا در آینده مثلاً ما مؤسسهای داریم، میشود کمک کرد؟ میگوید چرا. من خیلیها را به واسطه همین مسافرت گیر آوردهام.
من در سال 1376 مریض بودم، سرطان خوش خیم داشتم. دکترها جواب کردند. در بیمارستان طالقانی شش ماه من را خواباندند. برادری داشتم معلم بود، بعد شش ماه مرخصی بدون حقوق برای من گرفت. گفت بالاخره باید مراقب این باشم. من پنج سال تک و تنها آمدم تهران برای شیمیایی. ولی چون رعایت کردم، توکل به خدا کردم، تازه الآن یک کلیه هم ندارم، ولی شفا پیدا شد. متوسل شدم به امام رضا، خدا خودش رحم کرد.
من یک سال آمدم جمکران بخاطر همین قضیه. پول نداشتم. گفتم خدایا میشود یک خیری پیدا بشود اینجا به من هشت هزار تومان بدهد؟ بعد آمدم بیرون، اتفاقاً تولد امام زمان هم بود، جمکران بودم، یک جوانی آمد گفت کجا میروی؟ گفتم میخواهم بروم بیرون، کسی نیست دستم را بگیرد. بعد دست کرد توی جیبم. توی دلم گفتم من چیزی توی جیبم نیست. {… بعد گفت چیزی توی جیبت است، هشت هزار تومان است.} گفتم اتفاقاً من هشت هزار تومان از آقا خواستم. ببینید خداوند متعال میگوید از تو حرکت از من برکت.
الآن من خودم راه میروم، وجین میکنم، کار کشاورزی میکنم. خانهام تا زمینم سه کیلومتر راه است. خودم تک و تنها میروم، بدون اینکه کسی دستم را بگیرد، بدون اینکه کسی بگوید زمینت کجاست.
ارتباطات اجتماعی ما باید قوی باشد. مثلاً این روشندلی که الآن نترسد، ده بار سه بار برود به حرم، بگوید آقا من را میبری تا حرم، آقا من را تا این خیابان راهنمایی میکنی، یواش یواش مردم میشناسنش. میشناسند و میآیند به سمت او تو فامیلها تو مراسم عروسیها در مجالسها سوگواریها در مراسم دعاها … راه من این است.
میشود کار کرد، به شرطی که زیرساخت باشد، به شرطی که همیاری باشد، به شرط اینکه مسئولین همراهی بکنند. الآن معلول در کشور ایران اصلاً نامی ندارد، اسمی ندارد، این نشد کار آقای نوری.
محمد نوری:
در سیروان آسیبهای اجتماعی زیاد است؟
اکبر محمدزاده:
ما چون شهرستان کوچکی هستیم بیشتر با فامیلها ازدواج میکنیم. خیلی کم.
محمد نوری:
مثلاً اعتیاد؟
اکبر محمدزاده:
ما اتفاقاً چند تا بدسرپرست داشتیم که شوهرهایشان فرار کرده بودند، من با آستان قدس رضوی رایزنی کردهام، قرار است یک چیزی بهشان بدهند، خانه برایشان بسازند، ببینیم روی پای خودشان میایستند یا نه. ما اتفاقاً یک خانم داریم که با هزار متر زمین و کاشت بامیه زندگی خودش را میچرخاند.
محمد نوری:
چقدر درآمد دارد؟
اکبر محمدزاده:
گفت من راضی هستم.
امسال در ماه مبارک رمضان تقریباً نزدیک 250 سبد کالا توزیع کردیم. آن خیّر، آن طرف هم آدم خیلی خوبی بود، به من هم اعتماد دارد، خیلی اعتماد میکند.
پول به دست معلول میدهند، پول ندهید، چیزی بدهید که کار بکند.
مسعود باقری:
شما گفتید دو تا سد بزرگ بر سر راه اشتغال معلولین است. یکی نداشتن ارتباطات قوی اجتماعی، که بچههای معلول منزوی شدهاند، ارتباطات اجتماعی ندارند، توی جامعه نمیآیند، و به تبع همین موضوع نمیتوانند شاغل بشوند. یک موضوع دیگر که شما با بهزیستی کلیدش را زدید درواقع نبودن حمایت از سمت دولتمردان که وظیفه زاتیشان است، و علی رقم اینکه این وظیفه زاتیشان است، از زیر کار درمیروند، و توجهی به معلولین ندارند.
حالا در حوزه اول توضیح دادید و گفتید که خود معلولین باید بیایند در جامعه و ارتباطات را از همان خانواده و فامیل شروع بکنند و کم کم گسترش بدهند. اما در معضل دوم که بحث ارگانهای دولتی و نهادهای ذیربط که در حوزه معلولین فعال هستند، و کمکاریهای بسیاری ما از آنها شاهد هستیم، به نظر شما در این حوزه چه راهکاری میتوانیم ارائه بدهیم؟
اکبر محمدزاده:
من چیزی که به ذهنم میرسد، خب ما در قانون معلولین باید در نظام جمهوری اسلامی سه درصد از استخدامهای دولتی از معلولین باشد. ولی این قانون زیر پا گذاشته شده. به نظر من باید با مجلس رایزنی بکنیم، مجلس در رابطه با بهزیستی و جامعه معلولین یک قانونی تصویب بکند که آن قانون را تن بهش بدهند. باید این مراجع تقلید ما و روحانیون ما بایستی در خطبههای نماز جمعه یواش یواش باید این را راه بیندازند. اگر چنانچه علمای اعزام آمدند به این سمت در خطبههای نماز جمعه، اگر دو تا {میانماری} از بنگلادش بیایند یک چوبی بلند کنند تمام دنیا فریاد میکشد. ولی یک معلول پیشانیش زخم بشود کسی احوالش نمیپرسد. باید آقایان علما با آقایان امام جمعهها باید بالاخره یک کاری بکنیم در تریبونها بگویند و یواش یواش این فرهنگ را جا بیندازند.
اقدس کاظمی:
ایشان اشاره کردند که اگر معلولی نباشد بهزیستی چکاره است. این یک واقعیت است. یک زمانی من رئیس دبیرستان بودم، یک مدتی میدیدم بعضی از معلمها خیلی توجهی به شاگردها ندارند، خانوادهها میآیند، بهشان بیحرمتی میکنند و اینها. بعد من یک روز جمعشان کردم گفتم نگاه کنید، ما وقتی وارد مدرسه میشویم بروید کلاسها را که الآن این همه میز و نیمکت چیده شده وارد بشوید ببینید بدون شاگرد شما احترامی دارید در آن کلاس؟ حضور شاگرد در کلاس باعث این عزت و احترام شما میشود. واقعاً بهزیستی اگر فکر داشته باشد، اگر خوب بیندیشد در این زمینه، که این معلولین پایه و اساس کار ما هستند، اینها ولی نعمت ما هستند، اینها هستند که ما از صدقه سرشان بهرمند میشویم و میز و مقام و اینها پیدا کردهایم. ولی متأسفانه علاوه بر اینکه به اینها توجهی ندارند، سنگ هم جلوی پای معلولین میاندازند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.