معرفی کتاب سالشمار زندگی باغچه بان
توان نامه
فصلنامه مطالعاتی و اطلاع رسانی ویژه معلولیت و توانمندسازی
Quarterly of Studies and Information Specially Disabled and Empowerment
شماره 4-5، بهار و تابستان 1395، 128 صفحه
با تحقیقات ویژه: جامعهسازی جبار باغچهبان؛ کتاب معلولیتی؛ معلولیت در افغانستان
(Jabbar baghche ban’s Sociology, Book for Disabled People, Disability in Afghanistan)
دریافت کامل مجله: PDF، 5 MB
معرفی کتاب سالشمار زندگی باغچهبان
اخیراً کتابی با عنوان و مشخصات زیر درباره باغچهبان به چاپ سپرده شده است:
سالشمار زندگی، فعالیتها و دربارههای جبار باغچهبان، به کوشش محمد نوری، دفتر فرهنگ معلولین، 1394، 150ص.
اکنون مقدمه این اثر تقدیم میگردد:
درباره جبار عسکرزاده مشهور به باغچهبان (1264-1345) کتاب و مقاله و پایاننامههای متعدد نوشتهاند. هر چند بسیاری از آنها تکراری است ولی هنوز پارهای از موضوعات مهم تحقیق نشده است. در اینجا نمیخواهم مطالب پیشین و منتشر شده، تکرار گردد بلکه هدف پرداختن به شخصیت و فعالیتهای باغچهبان از زاویه خاص است. یعنی درصدد هستم جایگاه و نقش او در سازندگی و معماری جامعه و فرهنگ ناشنوایی بررسی گردد؛ از اینرو منظر سازندگی او به قضایای زندگیاش نگریسته میشود.
باغچهبان هم معمار آموزش و پرورش عمومی کودکان و بچههای دوره ابتدایی به ویژه کلاس اول تا سوم ابتدایی است و هم معمار آموزش و پرورش بچههای ناشنوا و ناگویا (کر و لال) است. از اینرو به ابداع روش خاصی برای بچههای عادی و بچههای ناشنوا پرداخت.منبع این تحقیق نخست زندگینامه خودنوشت خود باغچهبان و دوم گزارشها و دیدگاههای کارشناسان است که در منابع درباره او عرضه شده است.
اهمیت و تأثیر و جایگاه باغچهبان باعث شده که سالروز وفاتش یعنی چهارم آذرماه هر سال، علاقهمندانش به تکریم او بپردازند. او در 1264 در ایروان متولد شد. چند عامل مهم در زندگی و ساختار شخصیتش مؤثر بود. از بیست سالگی یعنی از 1284 به فعالیتهای فرهنگی روی آورد. و از بیست و چهار سالگی به فعالیت آموزشی رو آورد. دقیقاً 62 سال از عمرش را مشغول تحصیل، تدریس، تحقیق و تألیف بوده است.
باغچهبان خودجوش و خلاّق بود، منتظر نمینشست تا کسی راه را به او نشان دهد، و کسی از بالا به او امر و نهی کند. با مطالعه، مشورت و تلاش، راهش را پیدا میکرد و میکوشید با حداقل هزینه آن راه را بپیماید. علاوه بر همه اینها دلسوز بود، بچههای مردم را مثل فرزندان خود، مواظبت و مراقبت میکرد. با تمام وجود و حتی با خرج حقوق شخصی به کودکان رسیدگی میکرد. دانشآموزان را نوازش کرد، در دامن خود مینهاد و چون مادری مهربان به درد دل آنان میرسید. با خوشرویی و اخلاق جذاب با کودکان تعامل مینمود.
این کتاب درصدد معرفی باغچهبان و معرفی ابتکارات، خلاقیتها و تلاشهای او در این معماری است.
ابتکارات و فعالیتهای باغچهبان به ترتیب سنوات از نگاه خودش یا از دیدگاههای برخی نخبگان مثل دکتر مهدی محقق و احمد آرام گزارش خواهد شد.
نخستین معمار فرهنگی و تربیتی
همه نخبگان ایرانی معاصر در مبتکر و مبدع و خلاق بودن باغچهبان اتفاق نظر دارند. نیز همگان پشتکار، دلسوزی و ایمانش به کار را میستایند. این دو ویژگی کمتر در شخصی جمع میشود؛ اما اگر جمع شود منشأ بسیاری از خیرات و اقدامات نیک میگردد. معمولاً افراد خلاق، زود ناراحت و مأیوس شده و تا آخر پای یک کار نمیمانند. نیز افراد پشتکاردار معمولاً خلاقیت و ابتکار ندارند. از اینرو به ندرت این دو ویژگی جمع میشود. اما باغچهبان هم خلاقیت داشت و هم سختیهای کار مانع او نمیشد و با جدیت و پشتکار ادامه میداد.
در باب پروژههایی ابتکاری او که به سرانجام رساند، عدد و ارقام متفاوت گفتهاند. اما اغلب حداقل نُه عنوان پروژه به انجام رسیده را برایش برمیشمارند. گاه ابتکارات او را تا 25 عنوان برمیشمارند. اینجانب بیست ابتکار از زندگینامه و دیگر اسناد شناسایی و در مقاله «روزنامهنگاری باغچهبان» آوردهام. مواردی مثل تأسیس نخستین تربیت معلم در ایران؛ الفبای گویا؛ ایجاد جمعیت اتفاق در تبریز؛ تلفن کنگ؛ دبستان کر و لالهای تهران در 1312؛ جمعیت حمایت از کودکان کر و لال در تهران؛ نمایشنامهنگاری؛ نشریهنگاری فکاهی مردمی و نشریه تخصصی ناشنوایان از اهم ابتکارات او است.
اما اینجا تلاش کردم با تحقیقات گستردهتر در همه مواردی که او مؤثر بوده و حتی اندک تأثیری در فرهنگ ناشنوایی و معلولیتی داشته، رصد و استقراء کنم و بیاورم. سعی کردهام، تا میتوانم بر خود گفتهها و نوشتههای باغچهبان تکیه کنم. بالاخره حدود سیصد مورد شناسایی کردم که باغچهبان یا مبدع و مخترع بوده یا نظریهپرداز و دارای فکر و ایده جدید است و یا حداقل فعالیتی داشته و برای اولین بار منشأ اثری شده است. دامنه تأثیرات او را هم گسترده گرفتم، از اینرو شامل پیوندها و دوستی با افراد و تأثیر در افراد یا تألیف کتاب یا انتشار نشریه یا مخالفت و موافقت و غیره میشود.
زمینههای خانوادگی و تربیت در خانه نخستین خشت بنای شخصیت مبتکر است. پس از خانواده محیط درس و مدرسه و محیط جامعه اهمیت دارد. این سه عامل برای باغچهبان مهیا بود. تا جوانی در قفقاز و ایروان بود و آنجا برای جریانهای آزاد اندیشی و تضارب افکار مساعد بود. البته پدربزرگش به نام رضا اصالتاً تبریزی بود. پدرش به نام عسکر معمار، مجسمهساز، نقال و قوال شاهنامه فردوسی و قناد بود. تابستانها معماری و زمستانها قنادی و قوالی میکرد. نیز مادربزرگش بنفشه شاعر و طبیب محلی بود. او نزد پدرش کار میکرد و از خلاقیتها و هنرورزیهای پدر خود به خود میآموخت. علت مهاجرت پدربزرگش به ایروان، وضعیت نابسامان ایران در دوره قاجاریه و رونق اقتصادی در ایروان است.
نیز پدرش او را به مکتبخانه و نزد شیخ اکبر فرستاد تا قرآن خواندن و سواد خواندن و نوشتن و دیگر دانشها را یاد بگیرد. البته پدرش و شیخ اکبر هر دو متعصب و دارای افکار سنتی بودند. معمولاً افرادی که در محیطهای اینگونهای قرار میگیرند، به اندیشههای جدید و روشنفکری رو میآورند. باغچهبان هم اینچنین شد. زیرا بسیاری از رفتارها و افکار پدر یا مربیاش برایش قابل هضم نبود و پرسش داشت و آنان هم پرسشهای او را جواب نمیدادند یا سرکوب میکردند. خود باغچهبان در این باره مینویسد:
من جوان کم سن و سال و چشم و گوش بستهای بودم. تا هفده سالگی به جز حصار خانهمان و روی پدر و مادرم و مهمانانشان، جای دیگر و کس دیگری را ندیده بودم. مغزم انباشته بود از پندها، موعظهها و تلقینات خرافاتی پدرم که او هم اینها را از پدرش به ارث برده بود و پدرش هم از پدر خودش. پدرم مردی درستکار و راستگو و یک مذهبی متعصب و مستبد بود. جز صداقت، کسب حلال، راستگویی و درستکاری چیز دیگری نمیدانست مگر قصههایی از قبیل: حسین کرد و نوشآفرین و اسکندر و رستم و سهراب، شغلش معماری بود و عشقش کاشیکاری دیوار و منارههای مسجد. در زمستانهای سخت قفقاز، که کار بنایی میخوابید، قنادی میکرد.
من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چند تا مداد رنگی گیر آورده و نقاشیهایی کرده بودم. یک روز پدرم دفتر نقاشیام را دید. پرسید: اینها چیست که کشیدهای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت: مگر نمیدانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورتهایی را که کشیدهای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت: حالا که اینها را کشیدهای، باید به آنها جان بدهی، و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی، چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت… زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگیها را هم بشکن و دور بریز، و از صورت سازی توبه کن.
در آن ایام، مدارس جدیدی در ایروان تأسیس شده بود؛ از جمله دبستان روس و اسلام. خیلیها فرزندانشان را به این مدارس میفرستادند. اما پدرم از اینکه بدون مشورت با شیخ اکبر، ملای مسجد محل خودمان، در مورد تعلیم و تربیت من تصمیم بگیرد، واهمه داشت.
او برای کسب تکلیف خدمت شیخ اکبر رفت و او پاسخ داد: مبادا این بچه را به این مدارس جدید بفرستی. معلمان این مدارس همه بیدین و کافر هستند. بدان که اگر چشم این بچه به خط روسی بیفتد و یک کلمه لفظ روسی به زبان بیاورد، چشم و زبانش نجس شده و طولی نخواهد کشید که بیدین شود.
پدرم مرا برای سوادآموزی و تعلیم و تربیت به شیخ اکبر، سپرد. من نزد شیخ اکبر، خواندن قرآن و دروس دینی را میآموختم. یک روز که شیخ جمله طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه را برایم ترجمه میکرد، از او پرسیدم: حالا که طلب علم بر زنان مسلمان هم فرض است، چرا مادر من، خواهر من و دیگر زنان و دختران به مکتبخانه نمیروند؟ استادم جواب داد: علمی که برای زنان منظور است، همان علم قرآن است و بس؛ آن هم به شرط اینکه چشمشان به سوره یوسف نیفتد. گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه ذات زن مایل به فساد است! و توضیح دیگری نداد. من هم جرئت توضیح خواستن نداشتم. تلقینات او چنان بود که من نه فقط نسبت به خواهران و مادر خودم، بلکه نسبت به تمام زنان جهان بدبین شدم. در چشم من زنان مایه ننگ و بیناموسی خانواده بودند.
پدر ساده لوح من عقلاً اسیر اینگونه تلقینات بود. او هدفی نداشت جز اینکه مرا هم مثل خودش، مقلدی بیچون و چرا بار بیاورد. من هم در مکتب شیخ اکبر، همان طور که او میخواست بار میآمدم. اما خوشبختانه من مثل پدر و پدربزرگ و اجدادم، محکوم نبودم تا همه عمرم را در تاریکی جهل و در چنگ خرافات به سر ببرم.
به زودی توانستم تار و پود دامی را که در آن اسیر بودم، پاره کنم.
منازعات مذهبی و دینی ارامنه و مسلمانان در قفقاز عامل محیطی و اجتماعی مهمی در شکوفایی استعدادهای او بود. به ویژه وقتی به زندان افتاد، در زندان با روشنفکری آشنا شد و او بر شخصیت و اندیشههایش تأثیر گذاشت. نام این فرد وارطان و مسیحی و ارمنی بود ولی اخلاقیات انسانی جذاب نیز دانش و معلومات وسیع داشته است. به رغم اینکه در ابتدا باغچهبان با او درگیر میشود و درصدد زدن او برمیآید ولی به تدریج جذب اخلاقیات او میگردد.
در زندان مشغول تولید و نشر مجله فکاهی ملانهیب و ملاباشی میشود و با استقبال مواجه میگردد. در واقع اولین ابتکار او را کنار نمیگذارند و رد نمیکنند. بسیاری از مبتکران وقتی کارشان ردّ میشود یا استقبال نمیشود، روحیهشان شکسته میشود و از کارهای ابتکاری خداحافظی میکنند.
اینها خلاصهای از عوامل و زمینههای مؤثر در روحیه سازنده و رشد شخصیت خلاق او بود. ابتکارات و فعالیتهای او به نحوی متأثر از این عوامل است.
متأسفانه اطلاعات درباره او پراکنده است؛ ولی با مطالعه منابع مختلف تلاش کردهام همه نوع فعالیتهای او را رصد کنم و پس از استقراء و جستجوی نسبتاً کامل به ثبت آنها بپردازم.
سالشمار فعالیتها و ابتکارات
باغچهبان در 1264 در ایروان متولد شد، و در 1284 اختلافات مسلمانان و ارامنه تشدید شد و جنگهای سختی بین آنها در گرفت. برخی از مسلمانان بیگناه یا خطا کار به زندان افتادند، از جمله باغچهبان به زندان رفت. زندانی شدنش موجب تحولات ژرفی در اندیشه زندگیاش گردید زیرا با فردی در زندان آشنا شد که به دلیل دانش فراوان و دیدگاههای روشنفکریش در باغچهبان مؤثر واقع شد. این تأثیرات همانجا در زندان خودش را نشان داد و شروع به تولید و نشر مجلههای فکاهی ملانهیب و ملاباشی نمود.
انتشار این نشریات نخستین فعالیت فرهنگی باغچهبان است که به هنگام بیست سالگی و در 1284 ش انجام شد. روزنامهنگاری و تولید مجله در بیست سالگی آن هم در محیطی که حداقل امکانات برای این نوع فعالیت وجود نداشت، گویای خودجوشی فعالیتها و خلاقیتهایش است. اما لازم است این فعالیتها به ترتیب سنوات جمعآوری و معرفی شود.
اطلاعات حاضر از نظر زمانی از 1264 یعنی تولد تاکنون را شامل میشود و شامل شش قسمت است: ایروان، مرند، تبریز، شیراز، تهران و پس از وفات.
مهم این است که باغچهبان به عنوان یک شخص منظور نشده بلکه یک شخصیت فرهنگساز در نظر گرفته شده است. این شخصیت در مراحلی از زندگیاش از عواملی مثل خانواده یا شیخ اکبر به عنوان مربیاش تأثیر پذیرفته و در مراحلی از عمرش مؤثر بوده و ابتکاراتی داشته یا آثار تألیف کرده است، همچنین این شخصیت با وفات فقط جسمش از حرکت ایستاد ولی افکار و ایدهها و تأثیر فعالیتهایش از حرکت باز نایستاده و همچنان تداوم داشته است. از اینرو کسانی به نقد افکار یا آثارش پرداخته، دیگران به معرفی ابعاد او اهتمام ورزیده و بالاخره دیگران آثارش را مجدداً منتشر کردهاند. همه این موارد در قلمرو استقراء بوده و تلاش شده، همه عوامل مؤثر و دخیل در شکلگیری یکی از عظیمترین و ریشهایترین جریانات فرهنگی در ایران معاصر رصد شود، نیز همه تأثیرات و نقشهای او در حوزه آموزش و پرورش کودکان، آموزش و پرورش زنان، آموزش و پرورش ناشنوایان، روزنامهنگاری، هنر نمایشنامهنویسی و اجرای تئاتر فرهنگی و تألیف و نشر کتاب کشف و معرفی شود.
به نظر میرسد جامعه مدنی در دوره مدرن در ایران، تکیه بسیار به شخصیت باغچهبان دارد و او در ایجاد و بسط نهادهای فرهنگی مدنی سهم بسزا و بیبدیلی ایفاء کرده است.
متأسفانه باغچهبان و دیگر معماران فرهنگ معاصر ایران آنگونه که حقشان بوده مورد ملاحظه و تأمل قرار نگرفتهاند به اذعان همگان باغچهبان بینانگذار حداقل شیوه جدید آموزش کودکان است اما در کتب درسی ابتدایی تا دانشگاه آیا او را شناساندهاند؟ دانشآموزان و دانشجویان، معلمان و استادان ما چقدر او را میشناسند؟ رسانهها و مطبوعات چند مقاله و چند برنامه درباره او داشتهاند؟
یکی از علل نپرداختن به او و نشناختن او، این است که تاکنون سالشمار حیاتش و آثار و فعالیتهای او منتشر نشده است. به همین دلیل مجموعه فعالیتهای او یکجا، خلاصه، سلسلهوار، مرتبط و شبکهای در اختیار عموم قرار نگرفته است. به همین دلیل شناخت عموم از او مثل لمس فیل در تاریکی توسط افراد است و هر کس گوشهای از شخصیت باغچهبان را شناخته و به همان صورتی که شناخته، شناسانده است. اما شیوه کرونولوژی و سالشمار مثل فیلم سیمای جامع و پیوسته از شخصیت او عرضه میکند.
برای مطالعه و تألیف این بخش بیش از شش ماه، هر روز به طور میانگین پنج ساعت وقت گذاشتم. تلاش کردم کار جامعی بشود؛ اما قطعاً ضعفها و مشکلاتی خواهد داشت و لازم است اصحاب خرد و پژوهش، با نقدهای خود بر کمال و صحت آن بیفزایند.
پس از اینکه مقدمه، بخش اول این کتاب که مربوط به دوره حضورش در ایروان است را میآورم.
ایروان 1264- 1298ش
جبار غیر از اینکه چند ماهی در سال 1293 به ترکیه رفته و در ایگدیر سکونت داشت. و سپس به ایروان باز گردید، تمامی سالهای بین 64 تا 98 یعنی 34 سال از عمرش را در ایروان زندگی کرد. حوادث این دوره از عمرش به ترتیب سنوات اینگونه است:
1264
تولد در ایروان؛ باغچهبان در این باره مینویسد: جد من رضا از اهالی تبریز، پدرم عسکر نام داشت و در شهر ایروان با شغل معماری و قنادی زندگی میکرد من در 1264 در ایروان متولد شدم.
1270
تربیت پدر و مادر (1267- 1270)؛ از حدود چهار و پنج سالگی تا وقتی به مکتبخانه رفت، تحت تربیت و تعلیم پدر و مادرش بود. دوره کودکی به پندهای توأم با خشونت و استبداد پدرش خو گرفته و به پدرش اعتقاد داشت چون اقدامات او را سعادت آفرین میدانست. زجرهایی که به جبار میداد مثل داروی تلخ بود که به باورش تأثیر خوب داشت. پدرش را باید مظهر درستی و راستی میشمرد چون آشنایان او را از اولیاءاللّه میدانستند.
طرز تربیت مادرش به عکس ملایم و مهرآمیز بود و به نظر جبار این روش مفیدتر بود.
1270
شیخ علی اکبر قفقازی؛ او شیخ و آخوند محله باغچهبان بود و پدرش به شیخ بسیار علاقه داشت و در امور مختلف با او مشورت میکرد. باغچهبان از حدود سال 70 به مکتب شیخ رفته و تحت تأثیر آموزشهای او قرار میگیرد. تا پانزده سالگی مداوم در جلسات درس شیخ حضور داشت و در پانزده سالگی به دلیل ترک تحصیل از شیخ جدا میشود.
با اینکه آموزههای شیخ را ابتدا دربست میپذیرفته ولی به تدریج خواستار توضیح میشود و گاه نقد میکند.
1270
رفتن به مکتبخانه از 1270 تا 1279؛ پدرش به جای فرستادن او به مدرسههای جدید، او را به مکتبخانه فرستاد. مکتبخانه تنگ و تاریک و با نی بوریا ساخته شده بود. ملای مکتب شیخ علی اکبر بود. به دلیل چوب زدن و تنبیه کردن و به فلک بستن خاطره خوشی از مکتبخانه نداشت.
1279
ترک تحصیل؛ باغچهبان در این باره مینویسد: تحصیلات من با اصول قدیمه و در مساجد بوده است. در پانزده سالگی با مختصر سواد بیارزشی که داشتم مجبور به ترک تحصیل شدم. و از طریق حرفههای پدرم گذران زندگی میکردم.
1281
نقاشی و مخالفت پدر؛ من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چند تا مداد رنگی گیر آورده و نقاشیهایی کرده بودم. یک روز پدرم دفتر نقاشیام را دید. پرسید: اینها چیست که کشیدهای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت: مگر نمیدانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورتهایی را که کشیدهای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت: حالا که اینها را کشیدهای، باید به آنها جان بدهی، و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی، چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت… زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگیها را هم بشکن و دور بریز، و از صورت سازی توبه کن.
در آن ایام، مدارس جدیدی در ایروان تأسیس شده بود؛ از جمله دبستان روس و اسلام. خیلیها فرزندانشان را به این مدارس میفرستادند. اما پدرم از اینکه بدون مشورت با شیخ اکبر، ملای مسجد محل خودمان، در مورد تعلیم و تربیت من تصمیم بگیرد، واهمه داشت.
1284
زندانی شدن؛ در سال 1905م/ 1284ش بین ترکها (مسلمانان) و ارمنیها جنگ شد. تزار روسیه مردم را به جان هم انداخته بود. برخی از جوانان مسلمان مثل جبار هم بیدلیل زندانی شده بودند. سه ماه و اندی در زندان بود ولی بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و تغییر و تحول پیدا کرد.
1284
آشنایی با وارطان؛ جبار در زندان با جوان ارمنی به نام وارطان آشنا شد. وارطان اخلاق نیک و معلومات وسیع داشت و در افکار و منش جبار تأثیر گذاشت و او را از جهل و خرافات نجات داد.
1284
انتشار نشریات ملا نهیب و ملا باشی؛ او با همکاری هم زندانیاش و با استفاده از امکانات اولیه دو نشریه ملانهیب و ملاباشی را تولید و به صورت دستنویس در تیراژ کم در بیرون زندان به فروش میرساند. این دو مجله فکاهی و با شوخی و مزاح به مسائل روز میپرداخت.
1284
آزادی از زندان؛ در منازعات ارامنه و مسلمانان با روش تعصبآمیز از مسلمانان دفاع میکرد از اینرو به زندان افتاد. آنجا با شخصی به نام وارطان آشنا شد و درباره او و دوره پس از زندان مینویسد:
وارطان با درسهایش برای همیشه مرا از زندان تاریک جهل و خرافات آزاده کرده بود. او با خلوص تمام، آن منابع فساد و جهل و گمراهی را که موجب بدبختیِ اجدادم، پدرم و خودم شده بود، از ذهن من زدود.
من که تا سه ماه قبل، یک مذهبیِ متعصب و خرافاتی بودم و چون او را نجس میدانستم، از دست زدن به استکان او واهمه داشتم؛ روی او را با قدرشناسی و احترام و تشکر بوسیدم. اما حیف! پس از آنکه آزاد شدم.
از زندان که آزاد شدم آدم دیگری بودم. دنیا و مردمانش را با چشم دیگری میدیدم. دیگر ارمنی و مسلمان برایم فرقی نداشتند. وارطان تعصبات و خرافات را از مغزم ریشهکن کرده بود و به جای آن تخمی پاشیده بود که روز به روز سبزتر میشد. به طور قاچاق به خانهها رفته، با مزدی کم و اغلب داوطلبانه و رایگان، خواندن و نوشتن را به زنان و دختران میآموختم به همان زنان و دخترانی که شیخ اکبرها فقط علم قرآن را برای آنها به رسمیت میشناختند. آن هم مشروط به اینکه چشمشان به سوره یوسف نیفتد! چرا که ذات این جنس را مایل به فساد دانسته و هر گونه رفتار با آنان و حتی تعیین سرنوشت آنان را حق مسلم خود میدانستند.
1284
پیدایش انتباه؛ آگاه شدن نسبت به رفتارهای دوگانه پدر و پیبردن به عوامل گمراهی و بدبختی که پیش از این آنها را عامل سعادت و نجات بشر میدانستم. این انتباه در گوشه زندان و به طور غیرمترقبه برایم حاصل شد. چند ماه انتباه از با سعادتترین ایام عمر من محسوب میشود.
1285
ریاضت دو ماهه؛ برای رهایی از تندخویی و آدمی بردبار و نرمخو شدن تصمیم گرفتم دو ماه هر سال با نفس و اخلاقیات ناپسند خودم مبارزه کنم. تأثیر پرهیز دو ماه این است که خشونت، عکسالعمل شدید از خود بروز نمیدهم. در نتیجه زندگی برایم آسانتر شده و به مرور که توانستم آن شخصیت پرخاشجو و عصبانی را در خود بکشم و انضباطی در کار و زندگیام ایجاد کنم و بسیاری از موفقیتها و کامیابیهای من نتیجه آن بوده است.
1288
تشکیل کلاس دختران؛ محیط ایروان و قفقاز به دلیل تعصبهای مذهبی مخالف تحصیل دختران بود و تفکر سنتی و ضد زن حاکمیت داشت. باغچهبان برای شکستن این جو به روش مخفیانه کلاس برای دختران برپا میکرد و برای باسواد شدن این قشر فعالانه میکوشید.
باغچهبان تحصیلات جدید نداشت ولی به دلیل جو خانه و باسواد بودن پدرش و نیز در مکتب و نزد مربی مکتبخانه خوب درس خوانده بود و به خوبی بر متون مسلط بود.
او درباره تدریس برای دختران چنین نوشته است: در دوران جوانی به طور قاچاق در منازل دختران درس میدادم.
1289
خبرنگاری و روزنامهنگاری؛ باغچهبان در زندگینامه خودنوشت خود مینویسد در دوران جوانی از خبرنگاران روزنامههای قفقاز بودم.
1290
آغاز تدریس در ایروان؛ به زودی تدریس در کلاسهای اول ابتدایی شهر ایروان را شروع کردم. روش ابتکاری من برای آموزش الفبا، در همان روزها پایهریزی میشد. آموزگار موفقی شده بودم و شهرت پیدا کردم. برای کودکان قفقاز شعرهای کودکستانی مینوشتم. مجلههای فکاهی ملا نهیب و ملا باشی را، که عمر زیادی نداشتند، به تنهایی مینوشتم و با چاپ ژلاتینی تکثیر و توزیع میکردم. طولی نکشید که یکی از نویسندگان روزنامههای ایروان و یکی از شاعران و نویسندگان روزنامه فکاهی ملا نصرالدین و پس از آن هم در سال 1291ش مدیر مجله فکاهی لک لک شدم.
1290
تألیف و انتشار داستان برای کودکان؛ دو کتاب داستان منظورم کودکانه با عناوین قیزیللی یاپراق (برگ زراندود) و بایرامچلیق (مژده رسانی عید) در ایروان به نام جبار عسکرزاده و تخلص عاجز منتشر کرد.
1290
روزنامه نگاری در ملانصرالدین؛ از فکاهی نویسان و شاعران اشعار فکاهی در روزنامه ملانصرالدین منتشره در ایروان بود.
1291
مدیریت مجله فکاهی لک لک؛ این مجله را در شهر ایروان منتشر میکرد و انتشار آن پس از شروع جنگ بینالمل اول تعطیل شد. یعنی خود باغچهبان به منظور نجات از توقیف آن را تعطیل کرد.
1293
مهاجرت به ترکیه و قبول فرمانداری و تحویلداری ایگدیر؛ آخرین سال جنگ به دلیل منازعات سخت بین مسلمانان و ارامنه به ترکیه رفت و پس از چندی در شهرداری شهر ایگدیر به سمت تحویلدار منصوب شد. چندی پس از آن فرماندار آن شهر شد.
1293
بازگشت به ایروان؛ عثمانی در جنگ شکست خورد و مهاجرانی مثل باغچهبان تسلیم داشناک (داشناق یعنی ارامنه ملیگرا و طرفدار استقلال ارمنستان) شدند و به ایروان بازگردانده شدند.
1295
رسیدگی به آوارگان جنگ و بیچارگان؛ جنگ جهانی اول و جنگ محلی بین مسلمانان و ارامنه پیامدهای وخیمی داشت. جبار مسئولیت رسیدگی به مردم را بر عهده گرفت. بین بیچارگان گندم توزیع میکرد، افراد بیپناه و بیمسکن را مأوا و مسکن میداد و مردم او را به عنوان رئیس شهر میشناختند.
1297
روش ابتکاری آموزش الفبا؛ پس از آزادی از زندان ایروان تدریس در کلاسهای اول ابتدایی شهر ایروان را آغاز کردم. روش ابتکاری من برای آموزش الفبا در همین زمان پایهریزی شد.
1297
تنهایی و بیماری؛ در سالهای آخر جنگ جهانی اول و تشدید منازعات بین ارامنه و مسلمانان موجب شد که جبار مثل بسیاری از اهالی ایروان به دهات پناه ببرد. اما حصبه و سرمای شدید و نداشتن مکان موجب شد تا سر حد مرگ اذیت شود. این سالها، تجربه مهمی در زندگیاش بود و در ساختن شخصیت او مؤثر بود. به همین دلیل در زندگینامه خودنوشت، جبار این دوره را بسیار مهم و سازنده میداند.
او پس از حدود یک ماه بیهوشی بر اثر ابتلاء به حصبه وقتی به هوش میآید متوجه میشود در دهکدهای است و هیچکس همراهش نیست، نیز دارو و پزشک هم نبود، اثاثیه مختصری که از زادگاهش آورده بود سرقت شده بود. دو پایش از مچ به پایین بر اثر سرما سیاه شده و نیاز مبرم به پزشک داشت. تنها پرستار او در این مدت دختر بچه شش ساله به نام ربیعه بود. او به بیابان میرفت و سبزی به نام غازایاقی میآورد. جبار با جویدن و مکیدن این سبزیها، اندکی از آلامش کاهش مییافت.
بعضی مردم جبار را به شتری بستند و او را به روستایی که پزشک داشت فرستادند. اما تمام خانههای این روستا از آوارگان و جنگ زدگان پر بود. تنها گوشهای از طویلهای خالی بود و به جبار اینجا را معرفی کردند. در این هنگام زن مرد کوری که قبلاً از خدمات جبار بهرهمند شده بود، او را شناخته و به سراغ شوهر کورش رفته و خبر میدهد فلانی به اینجا آمده و میخواهند او را در طویله مسکن دهند. مرد کور آمد و جبار را به خانه خودش میبرد و جایی را که خودشان سکونت داشتند به جبار داده و خودشان به طویله میروند.
این محل در واقع مطبخ و در وسط آن تنور بوده که به آن تنورخان میگفتند و به رغم اینکه پر از موش و کک بود ولی نسبت به طویله پیشین خانهای اشرافی بود.
پزشک هر روز یک انگشت از پایش را قطع میکرد. بالاخره بیماری، بیکسی، بیکاری، بیپولی، بیعاطفگی مردم تأثیر عمیق در اندیشه او گذاشت از طرف دیگر مساعدت کوری که تنها دارایی خود را در اختیار او گذاشته بود یا ارتباط دوستی او با پزشک معالجش و خدماتی که برایش انجام داد، نگاهش را نسبت به محیط اطرافش عمیقتر نمود و انسانشناسی او را توسعه داد.
1297
رفتن به نوراشین؛ پس از تشدید جنگ در ایروان، در یک زمستان بسیار سرد همراه خانواده عازم ایران میشود ولی نزدیک مرز نزدیک روستای نوراشین؛ همگی به بیماری حصبه مبتلا میشوند. حدود یک ماه در حالت اغماء بودند و پس از به هوش آمدن، با کمک روستائیان جهت درمان به نوراشین، روستایی نزدیک ایروان میرود. در نوراشین حوادثی به وقوع میپیوندد که در سرنوشت او تأثیر داشته است.
1297
نجات از قانقاریا و قطع انگشتان پا؛ در حالت بیماری خودم را به دکتر صفیزاده رساندم. او پس از آگاهی از سابقه نویسندگی و سرگذشت من، به خصوص اینکه فهمید من یک آموزگار هستم، با دلسوزی بیمانندی مرا معاینه کرد. تشخیص او این بود که برای نجات من از قانقاریا و مرگ احتمالی، باید چهار انگشت از هر دو پایم، از نیمه، یا کمتر یا بیشتر، قطع شود. اما این دهکده کوچک و جنگزده، نه بیمارستانی داشت و نه جراحی. دکتر صفیزاده در تشخیص خود تردیدی نداشت. برای نجات من، باید این عمل فوراً انجام میشد. او چارهای هم جز این نمیدید که خودش این عمل را انجام دهد.
دکتر بدون فوت وقت دست به کار شد. خنجرش را در قابلمهای گذاشت و جوشاند. بعد هم آن را با الکل ضدعفونی کرد و اولین انگشتم را از بالای مفصل قطع و پانسمان نمود. من همانطور که از درد به خود میپیچیدم، گفتم: دکتر، من کی، کجا و چگونه میتوانم از شما تشکر کنم؟ او مرا دلداری داده و گفت: به زودی خوب خواهی شد و همین که خوب شده، به جای تشکر، دبستان مختلطی برای دختران و پسران نوراشین دایر خواهی کرد. از همین حالا میتوانی چهار نوآموز، دو دختر و دو پسر، را نامنویسی کنی. این دو دختر و دو پسر فرزندان من هستند و اولین شاگردان تو در مدرسه مختلط نوراشین خواهند بود. قرار شد یک روز در میان، یکی از انگشتهای پایم قطع بشود. عملهای جراحی تمام شد. فقط شصتهای پایم سالم بود. بقیه انگشتهایم، یا از زیر ناخن و یا از بالای مفصلها بریده شدند.
1297
آشنایی با دکتر حسین قلی خان صفیزاده؛ جبار را از روستایی دیگر به نوراشین نزد دکتر صفیزاده آورده بودند. صفیزاده به معالجه او پرداخت و روابط گرمی بین آنها پدید آمد. فرزندان دکتر را درس داد و بعداً با هم به ایران آمدند.
1297
تأسیس مدرسه نوراشین؛ بر اثر جنگ و منع شهرها و روستا به هم ریخته بود و مدارس تعطیل شده بود. جبار پس از بهبودی نسبی پاهایش با مساعدت دکتر صفیزاده مدرسهای باز کرد و آموزش چهار فرزند صفیزاده و چهار بچه دیگر را آغاز کرد.
1297
استخدام معلم زن؛ جبار تازه با همسرش ازدواج کرده بود و با تأسیس دبستان نوراشین، همسرش را توجیه کرد و روش تدریس و کلاسداری را به او آموخت.
1297
اداره مدرسه مختلط؛ جبار برای اولینبار مدرسه نوراشین را به روش مختلط دختران پسران اداره میکرد.
پس از جراحی مدتی طول کشید تا بتوانم راه بروم. همین که راه افتادم، با کمک دکتر و چند نفر دیگر، جایی را کرایه کرده و مدرسه دخترانه و پسرانه نوراشین را دایر کردیم. غیر از چهار فرزند دکتر صفیزاده، دو دختر و دو پسر دیگر هم از جمله اولین شاگردانم در آن مدرسه بودند.
1298
رفتن به نخجوان برای پیدا کردن خانواده؛ پس از رسیدن به روستای عربللر باخبر شدم خانوادهام به نخجوان برگشته و در جستوجوی من هستند. من از دکتر صفیزاده خداحافظی کردم و خودم را به نخجوان رساندم و آنها را یافتم. اما طولی نکشید که کشتارها شدیدتر از گذشته شروع شد. مردم وحشت زده به هر طرف میگریختند. اجساد زیادی در مسیر ریخته بود و فرصت دفن آنها را نداشتند. گروهی از مردم به طرف ارس میرفتند ولی گذشتن از ارس خطرناک بود. گروهی عظیم هم راه جلفای تبریز را در پیش گرفته بودند. من و خانوادهام در این گروه بودیم. من در این زمان مردی 34 ساله بودم.
ساختار
این کتاب شامل کلیات و پنج فصل زیر است:
ایروان (1264-1298ش)
مرند (1298-1299ش)
تبریز (1299-1306ش)
شیراز (1306-1312ش)
تهران (1312-1345ش)
حوادث هر دوره به ترتیب زمانی معرفی میشود.
هر مدخل شامل تاریخ و عنوان فعالیت است. پس از آن یک تعریف کوتاه میآید که به آن شناسه میگوییم. پس از آن توضیحگر یا گزارش حادثه و در ادامه رفرنس میآید.
مؤلف تلاش کرده بدون گزینش همه اطلاعات را بیاورد و چیزی را سانسور نکند؛ تا با این روش تصویر کاملی از باغچهبان عرضه شود.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.