دستان هنرمند دلهای امیدوار
هیچکس نمیداند چه موضوعی باعث شد تا با نادیده گرفتن معلولیتشان نه تنها خود را به سطح زندگی افراد سالم برسانند، بلکه حتی پا را از این هم فراتر گذاشته و کارهایی انجام دهند که از عهده بسیاری از افراد سالم هم خارج است. شاید نگاههای ترحمانگیز سالهای کودکی این حس را در آنها به وجود آورده؛ شاید هم زمانی که دیدند کسی به فکرشان نیست، تصمیم گرفتند برای خودشانکاری انجام دهند. دلیلش هرچه که بود باعث شد تا امروز به جایی برسند که در نگاه اول معلولیتشان به چشم نیاید و همه آنها را به چشم یک هنرمند و حتی یک کارآفرین نگاه کنند. در یک روز زیبای بهاری و در نگارخانه «آشیانه مهر» پای صحبتهای 3 نفر از توانیابان هنرمند هممحلهای نشستیم تا برایمان از زندگی پر فراز و نشیب و راز موفقیتشان بگویند.
سبز سبزم ریشه دارم
از 9 ماهگی دچار عارضه فلج اطفال شد و هیچوقت نتوانست لذت راه رفتن را تجربه کند؛ اما به جای آن لذت کار کردن با رنگ و قلم و نقشآفرینی روی بوم نقاشی را تجربه کرد و حالا یک نقاش تمامعیار است. مرجان محمدی، عمل جراحی سختی را که در 17 سالگی پشت سر گذراند نقطه عطف زندگیاش میداند و میگوید: «بعد از عمل جراحی ستون فقرات، 2 سال خانهنشین شدم و مجبور بودم قید درس خواندن در دانشگاه را بزنم. خیلی دلم میخواست وکالت بخوانم اما انگار قسمتم چیز دیگری بود. در همان روزها با خانم نقاشی آشنا شدم که به من تکنیکهای نقاشی را یاد داد. بعد از اینکه 2 سال تمرین کردم و دوره نقاهتم به پایان رسید، مربیام گفت آثارت را به مدیران مدارس و مراکز هنری نشان بده و بهعنوان مربی کمکم به آغوش جامعه برگرد. من هم که اعتماد به نفسم بیشتر از قبل شده بود، از وزارت کار کارت مربیگری گرفتم و نقاشیهایم را به هنرستانهای منطقه بردم. مدیر یکی از هنرستانها وقتی وضعیت جسمیام را دید، با تدریسم در مدرسه مخالفت کرد اما کوتاه نیامدم و گفتم فقط یک هفته به من وقت بدهید. حالا 13 سال است که در همان مدرسه مشغول به کار هستم و به بچهها نقاشی یاد میدهم.»
اوقات فراغت ندارم
مرجان که تجربه حضور در 3 نمایشگاه گروهی و یک نمایشگاه انفرادی نقاشی را دارد، همزمان با کار، وارد دانشگاه شد و مدرک کاردانی گرافیک و کارشناسی نقاشی ایرانیاش را دریافت کرد تا یک توانیاب نقاش و تحصیلکرده باشد. حالا دختر گوشهگیر سالهای نه چندان دور، حتی اوقات فراغت هم ندارد. میگوید: «8 ساعت از وقتم را در مدرسه میگذرانم. بقیه ساعات روز هم بهعنوان جانشین دبیر کل کانون معلولان تهران به دنبال رفع مشکلات معلولان هستم. هر وقت هم که به خانه میروم، قلم به دست میگیرم و نقاشی میکشم. حالا اگر به من بگویند زندگی چه رنگی است میگویم سبز.»
سرانجام مستقل شدم
نگاه ترحمآمیز دیگران از همان زمان کودکی برای مرجان آزاردهنده بود و او از همان ایام به خودش قول داد تا یک روز کاملاً مستقل شود؛ قولی که سال گذشته عملی شد و حالا کسی که خانوادهاش اجازه نمیدادند تنها در خانه بماند، به تنهایی رانندگی میکند و زندگی مستقلی دارد: «بچه که بودم، همیشه نگاه اقوام که مرا سرباری برای پدر و مادرم میدانستند آزارم میداد. از طرفی خانوادهام مرتب نگرانم بودند که نکند چای را روی خودم بریزم، تنها در خانه بمانم و به تنهایی بیرون از خانه بروم. در همان روزها به خودم میگفتم مرجان تو میتوانی روزی مستقل شوی و از پس همه کارهایت بربیایی. یادم هست آن روزها که برای خودم ماشین خریدم، پدرم همیشه همراهم بود و نمیگذاشت تنهایی بیرون بروم و من همیشه آرزو میکردم یک روز پدرم خواب بماند! تا اینکه سرانجام یک روز که پدرم خواب بود به تنهایی سر کار رفتم. همین باعث شد تا کمکم اعتماد خانوادهام نسبت به من بیشتر شود و در مسیر مستقل شدن گام بردارم.»
این دستان هنرمند
وقتی به دنیا آمد، همه خانواده نگرانش بودند؛ چون از ناحیه 2 دست دچار معلولیت بود و زندگی کردن با چنین شرایطی واقعاً سخت به نظر میرسید. همینطور هم بود و زندگی برای «محمود بیات» واقعاً در ابتدا بسیار سخت بود اما او برای اینکه به خودش ثابت کند میتواند موفق باشد، سراغ همه کارهایی رفت که نیاز به دستهایی سالم داشت. بین ورزشها، تنیس روی میز را انتخاب کرد و برای تحصیل وارد رشته گرافیک شد؛ رشتهای که برای فارغالتحصیل شدن در آن، باید واحدهای مختلفی از جمله نقاشی، عکاسی و گرافیک را پاس میکرد. میگوید: «در کودکی همیشه گوشهگیر بودم و سعی میکردم تا جایی که ممکن است از خانه بیرون نروم تا اینکه یک روز دوستانم پیشنهاد دادند همراهشان به باشگاه بروم. وقتی به باشگاه رفتم برای نخستین بار راکت تنیس روی میز را دستم گرفتم و حالا سالهاست که آن را زمین نگذاشتهام. در سالهایی که حرفهایتر ورزش میکردم، چندین مدال کشوری کسب کردم و بارها به اردوی تیمملی جانبازان و معلولان دعوت شدم. همین ورزش باعث شد تا روحیهام بهتر شود و دیگر خودم را در خانه حبس نکنم.»
دانشآموز نمونه شدم
محمود بیات در زمینه تحصیل هم از افراد سالم جامعه سبقت گرفته است. ادامه میدهد: «در نخستین گام تصمیم گرفتم دنبال رشته دلخواهم بروم و گرافیک بخوانم. روزی که برای شرکت در آزمون ورودی هنرستان هنری مالکاشتر به این مؤسسه رفتم، همه با تعجب نگاهم میکردند. حتی وقتی در آزمون هم پذیرفته شدم، یکبار دیگر از من آزمونی جداگانه گرفتند و در نهایت به سختی مرا پذیرفتند. اما مدتی بعد، مدیران مدرسه میگفتند نه تنها از دانشآموزان سالم عقبتر نیستی، بلکه جزو بهترینهای مدرسه هم به شمار میروی.»
با خودم لجبازی نکردم
بیات که تنها فرد معلول یک خانواده 8 نفری است و از سال 88 به جرگه متأهلان پیوسته، در حال حاضر دانشجوی ارشد رشته گرافیک است و مدیریت هنری هفتهنامه بازار کار وابسته به جهاد دانشگاهی و ماهنامه بازار کار نوین را برعهده دارد. او که با آثار گرافیکیاش تاکنون چندین نمایشگاه انفرادی و گروهی برگزار کرده و بارها پوسترها و آرمهایش در جشنوارههای مختلف برگزیده شده، موفقیتهایش را مدیون حمایت همیشگی خانواده و تلاش و پشتکار خودش میداند و میگوید: «پدر و مادرم از همان کودکی همیشه حمایتم میکردند. حالا هم که ازدواج کردهام، همسرم خیلی برایم زحمت میکشد. با اینکه همیشه دوست داشتم همه کارهایم را خودم انجام بدهم اما هیچوقت با خودم لجبازی نکردهام و جایی که نمیتوانستم کاری را انجام بدهم، از خانوادهام کمک گرفتهام. ضمن اینکه هر آدمی وقتی با معلولیتی درگیر است، تلاشش را بیشتر میکند و همین تلاش و فعالیت بیشتر باعث میشود حتی نسبت به افراد سالم هم موفقتر باشد.»
با 13 هزار تومان شروع کردم
2 سال بعد از به دنیا آمدنش با تب شدیدی مواجه شد و پدر و مادرش او را به بیمارستان بردند. برای کاهش عفونت و پایین آمدن دمای بدنش، به او پنیسیلین تزریق کردند، غافل از اینکه به این دارو حساسیت دارد. نتیجه این حساسیت دارویی، فلج کلی بدنش بود و 13 بار عمل جراحی بعد از آن هم نتوانست سلامتی کامل را به «محسن بهمنآبادی» بازگرداند. محسن که کمکم به حرکت کردن با ویلچر عادت کرده بود، در 9 سالگی از روی ویلچر به زمین افتاد و بینایی چشم چپش را هم از دست داد. اما هیچکدام از این اتفاقات تلخ سد راهش نشدند و حالا او در 32 سالگی یک کارگاه هنری دارد و برای خودش و 7 معلول دیگر، کارآفرینی کرده است. محسن که دوران کودکی و نوجوانیاش را در مشهد گذرانده، درباره چگونگی علاقهاش به معرق میگوید: «در بخشی از کتاب فنی و حرفهای مدرسه باید با چوب لوستر میساختیم. برای نخستین بار با برش چوب آشنا شدم و لوستر ساختم؛ لوستری که در منطقه مقام آورد و باعث شد خاطره خوشی از کار با چوب در ذهنم نقش ببندد. مدتی بعد از کنار مجتمع توانیابان عبور میکردم که متوجه شدم کلاسهای رایگان معرق برگزار میکنند. در آن کلاسها ثبتنام کردم و چند وقت بعد، نخستین کارم را که تابلوی «فاطمه زهرا(س)» بود با قیمت 13 هزار تومان به یکی از اقوام فروختم. وقتی دیدم با هنر دستم میتوانم به درآمد برسم، دیگر معرق را رها نکردم. در خانه کار معرق انجام میدادم و کارهایم را به مراکز مختلف میبردم و میفروختم. بهطوری که از 17 سالگی دستم در جیب خودم بود و دیگر از خانوادهام پول توجیبی نمیگرفتم.»
کارآفرینی برای معلولان
محسن از 12 سال پیش به تهران آمد تا این بار تابلوها و کارهای چوبیاش را در روزبازارهای پایتخت به فروش برساند. هرکدام از آثارش که زمان زیادی برای خلق آنها صرف کرده بود، هزار تا 2 هزار تومان فروش میرفت و با جمع کردن این پولها توانست برای مادرش یک ماشین لباسشویی بخرد. او میگوید: «حاصل دسترنجم بعد از مدتها 500 هزار تومان شد که آن را برای مادرم ماشین لباسشویی خریدم. بعد از آن پولهایم را جمع کردم و یک زیرپله 6 متری اجاره کردم تا بتوانم کارم را گسترش بدهم. حالا یک کارگاه 100 متری در پاکدشت دارم که به جز خودم، 7 نفر دیگر از معلولان نیز با کار در آن به منبع درآمدی رسیدهاند.» محسن بهمنآبادی حالا بین جامعه معلولان و حتی افراد سالم، فرد شناختهشدهای است. او بارها در جشنوارههای مختلف شرکت کرده و بهعنوان یک کارآفرین نمونه از محسن تجلیل شده است. او ادامه میدهد: «حالا که به گذشته فکر میکنم، میگویم شاید اگر سالم بودم، آنقدر در کارم موفق نمیشدم. معلولیت باعث شد تا پشتکار بیشتری داشته باشم و برای ثابت کردن خودم به دیگران، بیشتر تلاش کنم. به همین دلیل هیچوقت از وضعیتم ناراضی نیستم و همیشه بابت این معلولیت، خدا را شکر کردهام.»
منبع: همشهری محله ؛ سایت مجتمع رعد، 2 اردیبهشت 1396
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.