می خواستم پدر همه بچه های ناشنوا باشم
میخواستم پدر همه بچههای ناشنوا باشم
«فریدون یونسی» پدر دلسوزی ست که از روزی که فهمید فرزندش «محمد» ناشنواست تمام تلاشش را کرد تا آینده بهتری نسبت به آنچه منتظرش هست بسازد.
مجلهمهر: در یکی از خیابانهای شرق تهران مغازهای وجود دارد که سر در آن نوشته شده است:« این مغازه محصولات تولیدی انجمنی از ناشنوایان به نام «سپنا» را میفروشد.» مغازهای که وقتی وارد آن میشوید دو پسر جوان عینکی تمام تلاششان را میکنند تا فروشندههای خوبی برایتان باشند، اما ممکن است متوجه بعضی از حرفهای شما نشوند. با زحمت می فهمیم که این مغازه کوچک، فروشنده تولیدات یک تولیدی کوچک است که همه بچههای آن ناشنوا و کم شنوا هستند. رد این تولیدی را که میگیریم از کارگاه کوچکی در کنج جنوبی پایتخت سردرمیآوریم. جایی که تنها صدای چرخهای خیاطی شنیده میشود و بچهها خوشحال و سرحال مشغول کار هستند و گهگاه با زبان اشاره با هم حرف میزنند. کارگاه کوچکی که سرپرست آن آقای «فریدون یونسی» ست و حکم پدرشان را دارد. پدری که با بالا و پایین پریدنهای بسیار توانست سقفی را برایشان روبراه کند تا بیخیال تمام سختیهایی که بیرون از کارگاه میکشند، اینجا به امید آرزوهای خوب حسابی کار کنند. حالا آقای یونسی همه چیز را رها کردهاست تا در این کارگاه برای بچهها روزهای بهتری بسازد. به مناسبت روز پدر با این پدر که حالا فرزندان زیادی دارد گفتگو کردیم.
آموزشگاههای ناشنوایان بیشتر شبیه کودکستان است
«محمد» ۷ماه بیشتر نداشت که پدرومادرش فهمیدند ناشنواست. از همان لحظه تمام آرزوهایی که پدر برایش داشت به باد میرود و جایش را دغدغه میگیرد:«بارها میدیدم که بچههای ناشنوای بزرگسال در محیطهای کاری شهروندان درجه ۲ حساب میشوند. به آنها هردستوری که بخواهند میدهند و مثل یک پادو از آنها کار میکشند. در زمینه آموزشی هم بسیار ضعیف است. ناشنوایان در زمینه آموزشی یک جورهایی انگار سرکارهستند. انگار آموزشگاه نیست؛ کودکستان است. در میان ناشنوایان فقط آنهایی که خودشان به صورت ذاتی زرنگ هستند میتوانند کاری انجام دهند وگرنه خیلی کم میدانند. انشاءشان که خیلی بد است. بارها گفتهام لازم نیست بچهها زبان انگلیسی یاد بگیرند همان فارسی را درست یاد بگیرند. بفهمند وقتی بانک میروند چطور باید کار کنند. چیزهایی که به آنها آموزش میدهند کاربردی نیست. همین الان این بچهها نوشتنشان و زبان فارسیشان خیلی ضعیف است چون در مدرسه درست یاد نگرفتهاند.»
تلفن همراه به بچههای ناشنوا فارسی یاد دادهاست
آقای یونسی میگوید از وقتی موبایلهای هوشمند و نرمافزارهای پیامرسان همهگیر شدهاند، ناشنوایان مجبور شدهاند که برای ارتباط باهم دست به نوشتن شوند و همین نوشتن باعث شده زبان فارسی آنها تقویت شود:« خدا پدر آنکه موبایل را ساخت بیامرزد. چون بچه ها مجبور شدهاند باهم ارتباط برقرار کنند و همین موضوع باعث شده نوشتار و انشایشان بهتر شود. مثلا من وقتی به بچهام پیام میدهم که کجایی؟ برایم مینویسد:«سمنگان دوست هست آمد» من باید این کلمهها را مثل یک پازل کنار هم بچینم تا بفهمم که الان در خیابان سمنگان با دوستش است و بعدش به خانه میآید. یا اینکه وقتی میخواهد بگوید تو گفتی؟ میگوید تو گفتم. یعنی هنوز یاد نگرفتهاست.»
تصمیم گرفتم به جای پسرم برای همه ناشنواها کار کنم
وقتی آقای یونسی میبیند آموزشهای مدرسه برای پسرش کارآمدی زیادی ندارد، یک مغازه در شرق تهران میگیرد تا شاید بتواند یک کار و کاسبی ساده برایش جور کند:« اول باطری خریدم و آنجا گذاشتم. گفتم کار سادهایاست. بیشتر از ۵مدل که نداریم. قیمتهایش هم که مشخص است. دیدم بازار خوبی ندارد. گفتم دزدگیر هم بگذارم دیدم باز هم آبی گرم نشد. نا امید شدم.» حسابی نا امید شده بود که به یکباره چیزی به ذهنش میرسد که خودش میگوید مثل ارشمیدس که رفت داخل آب و دید وزن سبکتراست، شده بود:« به خودم گفتم اینکار را برای همه بچههای ناشنوا انجام بدهم و برایشان پدری کنم. بچههای ناشنوا از نظر اجتماعی ۴۰درصد بقیه شاید توان داشته باشند. حالا من این ۴۰ درصدها را بگذارم کنار هم تا یکدیگر را مثل یک پازل کامل کنند. چون ممکن است کسی هوش بهتری داشته باشد، یکی زور بیشتری داشته باشد و اینطوری همه باهم کنار هم هستند. در انجمن اولیا مربیان مدرسه موضوع را مطرح کردم که بچهها دور هم جمع شوند و کنار هم نان در بیاورند. مثل همه کارها یکسری همان اول مخالفت کردند. یک عده هم تشویق کردند. قرار شد که یک تعاونی به پا کنیم که همه با پرداخت یک مقدار هزینه عضو آن شوند. اما این موضوع تا راه بیفتد و شکل بگیرد یکسال طول کشید.»
همه باهم یک تولیدی لباس راه انداختیم
با موافقت و عضویت بچههای مدرسه تعاونی کوچکی شکل میگیرد که نامش را «سِپنا» میگذارند. سپنا از عبارت «سکوت پویا ناشنویان» گرفته شده است و حالا بچههای سپنا برای شروع به کار نیاز به یک مکان داشتند:« معلولان و به طور مشخص ناشنوایان جزو جامعه هدف بهزیستی کل کشور هستند و بهزیستی باید به آنها خدمات بدهد. هرجایی که ممکن بود رفتیم و هرکاری که ممکن بود انجام دادیم. حتی به نمایندگان مجلس نامه نوشتیم که ما را به بهزیستی معرفی کرد و بعد از کلی بالا و پایین پریدن اینجا را در ۱۵ فروردین ۹۵ تحویل گرفتیم و الان دقیقا یکسال و چند روز است.»
بچهها کارگاه را تحویل میگیرند اما حالا باید در این کارگاه چه کاری انجام بدهند؟ آقای یونسی میگوید:« یک آشنایی در همان نزدیکی مغازه داشتم که در کار تولید لباسهای زیر بود. خیلی به ما کمک کرد. بچهها را راه انداخت و راه و چاه را به ما نشان داد. فهمیدیم که پارچه را از کجا بخریم و چرخها را چطور تهیه کنیم که واقعاً کمکهای بزرگی بود. بعد از آن خودمان به طور کامل کارها را انجام دادیم. تا آبانماه کارهایمان کمی خطا داشت اما در حال حاضر دیگر خطا هم ندارد و واقعا کارهایمان خوب است.»
بعد از کارگاه بچهها حسابی اعتماد به نفس گرفتهاند
آقای یونسی میگوید که قرار شد هر خانواده در ابتدا ۲میلیون تومان بگذارد که همه این مقدار را ندادند و به اندازه وسعشان کمک کردند تا حدود ۵۰ میلیون تومان جمع شد و کار شروع شد. حالا این تولیدی کوچک در کنج جنوبی پایتخت زندگی بچهها را زیرو رو کردهاست. زیر و رو نه اینکه بچهها از نظر مالی تغییری کردهباشند- که آقای یونسی نوید این موضوع را نیز در روزهای پیشرو میدهد -اما زیرو رو یعنی بچهها حالا حسابی اعتماد به نفس گرفتهاند و حس مفید بودن میکنند:«بچه های ما ابتدا چیزی نمی دانستند اما حالا طوری شدهاست که همان بچهها الان خودشان پارچه برش میزنند، خودشان میدوزند. مهمترین نکته اینجا برای بچهها این نیست که سود مالی میکنند، این است که در جامعه میتوانند مولد باشند. بارها به آنها گفتهام که من اینجا سرپرست هستم. من مدیر نیستم. من از خودتان هستم. فقط آمدهام اینجا که کمکتان کنم کار را پیش ببریم.»
وقتی بچهها به من غر میزنند؛ خوشحال میشوم
بچهها سِپنا حالا در سوزن به سوزن کارگاهشان سهم دارند و خیالشان راحت است که اگر کارگاهشان روز به روز پیشرفت کند و سود کند آنها در این سود شریک خواهد بود و این بزرگترین تفاوت کارگاه ناشنوایان سپنا با دیگر کارگاههای دیگر است. چون بچهها به هیچ عنوان حس کارگر بودن ندارند و برای خودشان کار میکنند. آقای یونسی میگوید گاهی بچهها به او اعتراض میکنند و غر بزنند و او برخلاف بقیه آدمها از این غر زدنها بسیار خوشحال میشود:« گاهی میآیند و خواستههایشان را طلب میکنند و غر میزنند. مثلا میگویند فلان لباس را دیگر نزنیم و من از این مخالفتهایشان خوشم میآید. اینکه دیگر چشم نمیگویند لذت بخش است. یعنی اعتماد به نفس گرفتهاند. یکی از بچهها اصلا اعتماد به نفس نداشت. الان میبینم خودش میرود برای خودش چای دم میکند و میگذارد کنار میزش و من خیلی خوشحال میشوم وقتی این صحنه را میبینم.»
کمک مالی از کسی نمیخواهیم؛ کمک فکری میخواهیم
بچهها هنوز کارهایشان اسم و نشانی از کارگاه و تعاونی ندارد. آقای یونسی دلیل این بی نام و نشان بودن را بالابردن کیفیت بچهها میداند چون میخواهد بچهها وقتی به کیفیت ایدهآل و کاملا بی عیب و نقصی رسیدند، با نام و نشان و آرم مخصوص کارشان را جلو ببرند اما این تولیدی کوچک بعد از یکسال هنوز در حال قد کشیدن است:« یکی از هایپرمارکـتهای بزرگ تهران حاضر شدهاست جنسهای ما را بخرد و بفروشد و تا الان همکاری خوبی داشتیم. یک مغازه در بازار هم جنسهایمان را میخرد و کم کم میخواهیم اسم «سپنا» را روی کارهایمان بزنیم که شناخته تر شویم.»
آقای یونسی هربار که اسم سِپنا را میآورد دوباره اسمش را توضیح میدهد و میگوید:«فکر میکنم اسم خوبی برایش انتخاب کردهام»
کارگاه تولیدی سپنا هیچ کمک مالی از کسی نمیخواهد. همه بچهها تلاششان را میکنند که حسابی کار کنند و بهترین کیفیت را ارائه دهند. اما آقای یونسی میگوید که همچنان نیاز به کمک فکری و آموزشی وجود دارد. اینکه فعالان حوزه پوشاک و پارچه بیایند و تجربههایشان را به آنها منتقل کنند.
منبع: خبرگزاری مهر، 23 فروردین 1396
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)