معماران فرهنگ و جامعه ناشنوایی ایران/ فصل سوم و چهارم
معماران فرهنگ و جامعه ناشنوایی ایران
تألیف: جمعی از پژوهشگران دفتر فرهنگ معلولین
انتشار: زمستان 1394
ناشر: دفتر فرهنگ معلولین
قم، بلوار محمدامین، خیابان گلستان، کوچه۱۱، پلاک۴
تلفن: ۳۲۹۱۳۴۵۲-۰۲۵ فکس: ۳۲۹۱۳۵۵۲-۰۲۵
www.HandicapCenter.com , info@handicapcenter.com
فصل سوم: ذبیح بهروز مولد اندیشه و فرهنگ
ذبیح بهروز (1269- 1350)
تولد تا وفات
ذبیح بهروز به عنوان مورخ ایران، پژوهشگر آموزش و پرورش ناشنوایان و ادیب و نمایشنامه نویس مطرح است. در 1269ش. در خانوادهای اهل علم، در نیشابور به دنیا آمد. پدرش ابوالفضل ساوجی، از دانشمندان و ادیبان دوره قاجار و یكی از نویسندگان كتاب نامه دانشوران است. نام كامل او، ذبیحاللّه بهروز ساوجی و نام مستعارش، ابن دیلاق است.
بهروز، تحصیل در مکتبخانه و مدارس قدیمی را آغاز کرد، در ادامه به مدرسه آمریکایی در تهران رفت. برای تکمیل تحصیلاتش در بیست سالگی به مصر رفت. او ده سال در قاهره ماند و زبان عربی، علوم اسلامی و زبان انگلیسی را در آنجا آموخت. پس از آن به انگلستان رفت و در دانشگاه كمبریج به تحصیل ریاضیات پرداخت و در این رشته، مدرك كارشناسی ارشد گرفت. او در دانشگاه كمبریج، پنج سال دستیار ادوارد براون، شرقشناس انگلیسی ورنالد نیکلسن بود. براون، در كتابش، تاریخ ادبی ایران، از همكاری بهروزِ جوان به نیكی یاد میكند. بهروز چون درباره چگونگی بررسی زبان، تاریخ و فرهنگ ایران با شرقشناسان انگلیسی همعقیده نبود، انگلستان را ترك كرد و به آلمان رفت. او یك سال در آنجا ماند و با شرقشناسان آلمانی آشنا شد و نظریههای آنان را نیز در ایرانشناسی نپسندید.
در 1302 به ایران بازگشت و در دارالفنون و مدتی نیز در دانشكده افسری و مدرسه عالی بازرگانی تدریس میكرد. مدتی نیز مأمور واژهسازی برای اصطلاحات ارتش شد.
زندگی فرهنگی بهروز، پس از بازگشت به ایران، آغاز شد. او در زمینههای شعر، نمایشنامهنویسی، زبانشناسی، خطشناسی و حتی ریاضی و تقویمنگاری فعالیت كرد؛ اما كوشش او در به كار بردن فارسی سَره، و پالایش زبان فارسی از واژهها و اصطلاحات بیگانه، از مهمترین فعالیتهای او بوده است.
دوره آفرینشهای ادبی او میان سالهای 1302 تا 1310 است كه شامل شعرها، نمایشنامهها و آثار طنز اوست. آثار او در این زمینه، عبارتاند از: نمایشنامههای جیک جیك علیشاه، شاه ایران و بانوی اَرمن، در راه و مهر، شب فردوسی. اثر طنز وی به نام گنْدِ بادآورد، مجموعهای است هجوآمیز به نظم و به وزن و سبك لیلی و مجنون نظامی گنجوی. مرآتالسرائر یكی دیگر از آثار هجوآمیز اوست كه به نظم و نثر نوشته شده است. او در این اثر دو شرقشناس خیالی به نامهای پروفسور شُلكُنهایْم و پروفسور سِفتكُنْ بِرْگ را دست انداخته است.
بهروز از نخستین کسانی است که شیوه شرقشناسی و ایران شناسی غربیها را نقد کرد و غرض ورزیهای آنها را متذکر شد.
ذبیح بهروز اهل مطالعه و فکر بود و مثل باغچهبان که اهل عمل و اجرا بود، کمتر وارد مقولان اجرایی میشد. بهروز تمام وقت در کتابخانه مشغول مطالعه بود. او مثل پورداوود، محیط طباطبایی و اقبال آشتیانی همواره در کتابخانه مجلس دیده میشدند. عباس اقبال درباره بهروز میگوید: بهروز سؤالات را با تواضع و روی باز پاسخ میگفت، قیافه نجیب، مهربان، گشادهرویی و سخنان شیرین او همه را به خود جلب میکرد. هر سخن را اگر اشتباه بود با متانت و استدلال و اخلاق نیک پاسخ میگفت.
بهروز، در سالهای آخر عمر، سرپرستی كتابخانه باشگاه افسران را به عهده داشت. او در 1344 در 73 سالگی بازنشسته شد. ذبیح بهروز در 21 آذر 1350، در تهران درگذشت و در پارك ملی شهر ساوه، زادگاه پدرش، به خاك سپرده شد.
ایران گرایی و تقویت حس ملیت
ذبیح بهروز مثل ابراهیم پورداوود، صادق کیا، صادق هدایت و احمد کسروی طرفدار احیای تاریخ، تمدن و فرهنگ باستانی ایران و ناسیونالیسم افراطی بود. برای ترویج ایران گرایی بهروز به همراه صادق کیا، محمد مقدم، اقدام به انتشار نشریه ایران کوده نمود. این نشریه در آن زمان بینظیر بود. و جنبههای مختلف ایران و ایران شناسی را محققانه معرفی میکرد. نیز بهروز کتاب تقویم و تاریخ در ایران قدیم را به همین منظور تألیف و منتشر کرد. اما بهروز و همفکرانش بسنده به ایران گرایی نکرده و به نفی فرهنگ رقیب یعنی فرهنگ عربی و دین و آیین سامی هم میپرداختند. احمد کسروی، صادق هدایت مثل بهروز فکر میکردند. البته بهروز با هدایت دوستی عمیق داشت. نیز بزرگ علوی در ایران پرستی با آنان همفکر بود و معتقد بودند باید ایران پرستی را از طریق کتاب و نشریه به جوانان منتقل کرد.
البته شخصیتهای مزبور اختلاف سلیقه و اختلاف نظرهای جزئی داشتند ولی در خطمشی کلی اشتراک نظر و وحدت رویه داشتند. به ویژه در مسئله تقویت حس ملیت در جامعه ایرانی مشترک فکر میکردند. و میگفتند باید به ایرانیان یادآور شد. حیثیت اصیل ایرانیت شکسته شده؛ مجد و عظمت ما در ایران باستان در جریان حمله اعراب به حاشیه رانده شد و غرور ایرانی لگدمال گردید، ثروت و تمدن و مظاهر ملی ایران تاراج شد. هر ایرانی اگر متوجه این واقعیتها بشود، وجدانش بیدار و حس ملیت و ایران دوستی او تهییج خواهد شد.
ذبیح بهروز آغازگر پارسی سرهنویسی، یعنی بیرون راندن همه کلمههای بیگانه از زبان فارسی نبود. پیش از او، کسان دیگری نیز به این کار دست یازیده بودند، بی آنکه اثرِ چندانی در اصلاح زبان موجود داشته باشند. ذبیح بهروز این کوشش را از نو گرفت و با پایداری، استواری و سرسختی کممانندی آن را پیگیری کرد و، گرچه راه افراط پیمود، کوشش او بینتیجه نماند و جنبشی پدید آورد که همراه با کژیها و کاستیهای گوناگون همچنان ادامه دارد. نوشتههای بهروز پیش از 1310 هیچ کدام نشانه پارسی سرهنویسی نیست. پس از آن است که او به این فکر افتاد و در کتاب کوچکی به نام زبان ایران، فارسی یا عربی؟ که در 1313 منتشر شد، اندیشههای خود را مدون و منتشر ساخت. همانطور که گفتم، پیش از آن، فکر اصلاح زبان و خط فارسی، پیراستن زبان و ساده کردن خط به منظور آسان کردن فهم و آموزش آن وجود داشت و احساسات ناسیونالیستی نیز به آن دامن میزد. دولت نیز با اغراض سیاسی این احساسات را بر میانگیخت و از آن بهره میگرفت. به دنبال آن، در 1313 رضاشاه فرمانی برای اصلاح زبان و خط فارسی صادر کرد و طرفدارانِ اصلاح پر و بال گرفتند و به نگاشتن مقاله و تبلیغ در تأیید آن دست زدند. در مقابل، بعضی از نویسندگان معروف به مخالفت برخاستند و مشاجره میان طرفین درگرفت. این مخالفان به پیراستن زبان در بنیاد ایرادی نداشتند ولی طرفداران اصلاح را از افراط بر حذر میداشتند. یکی از این مخالفان سید حسن تقیزاده بود که در آن زمان ظاهراً به علت انعقاد قرار داد با شرکت نفت انگلیس مغضوب شده بود و در انگلستان میزیست. او مقاله مستدلی در این باره نوشت و برای نصراللّه فلسفی، مدیر مجله تعلیم و تربیت، که وزارت فرهنگ منتشر میکرد، فرستاد. فلسفی نیز دل و جرأت به خرج داد و آن را عیناً چاپ کرد و در نتیجه از کار برکنار شد، ولی این مقاله کار خود را کرد و دامنه بحث و مشاجره را به سختی گسترش داد.
ذبیح بهروز در نمایشنامه نویسی هم از مبنا و هدف خود یعنی ترویج ایرانگرایی و احیای تاریخ و تمدن باستانی ایران را تبعیت میکرد. در نمایشنامه شاه ایران و بانوی ارمن همینگونه رفتار کرده است.
بهروز همراه کاظم برهان، علینقی وزیری، افلاطون شاهرخ، میرسیف الدین کرمانشاهی و علی اصغر گرمسیری جمعیتی جهت ترجمه آثار نمایشی از زبانهای خارجی و نیز نگارش نمایشنامه بر اساس داستانهای اصیل ایرانی مثل لیلی و مجنون، خسرو و شیرین تشکیل دادند. و فعالیتهای سودمندی در این زمینه داشتند.
بهروز در زمینه آواشناسی فارسی تخصص داشت و صادق هدایت گاه ساعتها با او مینشست و از دانش او استفاده میکرد.
زمینههای تعلیم خواندن و نوشتن به ناشنوایان
بهروز از طریق ایرانگرایی و اهتمام به خط زبان فارسی، توجه پیدا کرد که باید خط و زبان فارسی را برای همه اقشار و طبقات قابل استفاده کند از جمله برای ناشنوایان. از اینرو شروع به تحقیق کرد که چگونه فارسی را برای اینها خواندنی و نوشتنیپذیر سازد.
پس از مشروطیت و آشنایی ایرانیان با نهادها و مؤسسات جدید در عرصه آموزش و پرورش، زمینههای بازسازی نظام آموزشی ایران فراهم آمد. پیدایش این زمینهها در حوزه ناشنوایی هم مؤثر بود و گاه نظریاتی بیان میشد. اما پیشینه آموزش و پرورش كودكان ناشنوا در ایران، به طور رسمی به اولین دهه 1300 باز میگردد. در این زمان، جبار باغچهبان مدرسه ناشنوایان را به عنوان نخستین مركز آموزشی ناشنوایان در ایران بنیانگذاری كرد. نام ذبیح بهروز (1269-1350) را در مورد آغاز آموزش به ناشنوایان و به ویژه انتشار مطالبی درباره ناشنوایان، نباید فراموش كرد. در اینكه كدام یك از این دو، در زمینه آموزش و پرورش ناشنوایان، كار را آغاز كردند، اختلاف نظر وجود دارد. ذبیح بهروز، اولین متفكر ایرانی بود كه در این زمینه، سالها تحقیق كرد و مطالبی علمی درباره آموزش ناشنوایان، منتشر كرد. مسلم است مطالب بهروز، اولین مطالب مكتوب در این باره است و نشان میدهد كه وی، سالها در زمینه آموزش ناشنوایان، مشغول بوده و تحقیقات و تجربیاتی كسب كرده است. حتی نامبرده، چندین ناشنوا را به طور خصوصی، برای كسب تجربه به آموزش گرفته است. بهروز، در آن زمان، در توجیه فعالیتهای خود، یادآور شده كه در ایران، حدود چهل هزار ناشنوا وجود دارد و اینان، مشكلات پر شماری دارند كه ایجاب میكند افرادی به پژوهش و مطالعه درباره آنها بپردازند.
گرچه باغچهبان، نخستین مدرسه ناشنوایان را بنیان گذارد، ولی ذبیح بهروز نیز، نخستین كسی است كه مطالبی را درباره ناشنوایان و شیوه آموزش آنان به صورت علمی و مكتوب، ارائه كرده است. شباهت زیادی نیز بین آنچه بهروز نوشته و آنچه در مدرسه باغچهبان از نظر آموزش انجام میگردد، وجود دارد و این شباهت، در برخی موارد، از جمله استفاده از تصاویر و علایم است. اینها تأثیر یكی را بر دیگری به خوبی آشكار میسازد. به هر حال، هر دو در تاریخ آموزش و پرورش ناشنوایان ایران و وضعیت كنونی آن ایران، سهیم بودهاند. اهمیت آنان، در این است كه جبار باغچهبان، به عنوان بنیانگذار نخستین مدرسه ناشنوایان در ایران، در دورهای كار را آغاز كرد كه آموزش و پرورش آن روز، وضع قابل قبولی نداشت و بهروز، كار پژوهشی را هنگامی آغاز كرد كه تحقیقات اینگونهای ناشناخته بود.
دوره پژوهش بهروز در زمینه خط، زبان، تاریخ و فرهنگ ایران، پیشتر از 1310 آغاز شد، اما اوج فعالیت او در سالهای 1318 تا 1324 است. او در این دوره، در زمینه آموزش و پرورش نیز مطالعات بسیاری كرد و طرحی برای كوتاه كردن دوره تحصیل كودكان در مدارس داشت. بهروز، در آموزش حروف، خواندن، املا روش آموزش كودكان ناشنوا و ناگویا نیز تألیفات و آرایی داشت.
یكی از فعالیتهای او مربوط به آموزش ناشنوایان بود. در اینكه او یا جبار باغچهبان، آغازگر آموزش و پرورش ناشنوایان بودند، اختلاف نظر وجود دارد.
بهروز، از بنیانگذاران انجمن ایرانویچ بود. نشریه این انجمن، ایران كوده نام داشت و او از نویسندگان بنام این نشریه بود و بسیاری از آثارش را در زمینه زبان، گاهشماری و آموزش و پرورش، در همین نشریه، چاپ و منتشر كرد. در جلد هشتم آن، كه با عنوان خط و فرهنگ، چاپ شد، مطالبی مفصل درباره آموزش و پرورش ناشنوایان دارد كه نشان دهنده تحقیقات گسترده او در این باره است. در همین دوره، او خط «كودك دبیره» را كه خطی ویژه برای آموزش است، ابداع كرد. او در این خط، حرفهای الفبا را به شكلی انتخاب كرده بود كه میان صدای حرفها با حركت و صدای لب، زبان، دندان، حلق و بینی، رابطهای وجود داشته باشد.
ذبیح بهروز در سال 1304ش، یک سال بعد از زمان آغاز آموزش ناشنوایان ایران توسط جبار باغچهبان به ایران برگشت و بر اساس مبانی نظری که با سالها مطالعه و تحقیق یافته بود در فکر بود چگونه ناشنوایان میتوانند فارسی را بخوانند و بنویسند.
او به منظور یافتن روشی مناسب برای خواندن و نوشتن به کودکان عادی، تحقیق خود را در زمینه آموزش زبان فارسی ادامه داد. البته او نسبت به همه گروههای ویژه و دارای معلولیت، مانند سالمندان و کودکان استثنایی دغدغه داشت. بهروز با اینکه اثر مستقلی در زمینه آموزش ناشنوایان از خود باقی نگذاشت، دیدگاهش در لابهلای جملات موجود در آثاری همانند رساله خط و فرهنگ (1325) و جزوه دبیره (1323) در نشریه ایران کوده شماره دو و همچنین شماره هشت (1325) که جنبه زبانشناسی، ادبی و تاریخی دارد، آمده است.
آموزش خواندن و نوشتن (= سواد آموزی)
بهروز معتقد بود که الفبا، کلید فرهنگ است و دشواری یادگیری خواندن و نوشتن توسط کودک به یک عیب بزرگ در الفباهای قراردادی جهان بر میگردد که شکل حرف یا صدا به وضع دهان بستگی ندارد یعنی معلوم نیست به چه دلیل اشکال حروف را برای صداها قرار دادهاند. بنابراین چون اشکال حروف الفباهای جهان قراردادی و غیرمنطقی است، باید خواندن و نوشتن را فقط و فقط از راه تکرار یاد گرفت. به علت این عیب، چندین سال از بهترین دوره زندگی کودک بیهوده تلف میشود و وقتی که رشد جسمانی او برای رفتن به دبستان مناسب شد، استعداد تمیز اصوات که کلید خواندن و نوشتن است، در او رو به نقصان میگذارد و به سختی و کندی پیش میرود. باید پیش از هر چیز، خط و زبان مادری طوری ساده و منطقی شود که هر کس حتی کر و لال و کم استعداد هم بتواند مقدمات ضروری فرهنگ را که عبارت از خط و زبان و ریاضی باشد، قبل از چهارده سالگی به سهولت یاد بگیرد و یاد بدهد.
بهروز برای این منظور، خط ویژه ای تحت عنوان «کودک دبیره» (که به معنای خط کودک است) پدید آورد و آن را «الفبای نو بنیاد برای خط فارسی» نامید که اساس آن، رسم مقطعها برای حروف است. او میگوید: «آسانترین راه برای پیدا کردن حروف این الفبا، این است که ببینیم کدامیک از اعضا در تلفظ یک صدای معین، دخالت قابل مشاهده دارد تا شکل مقطع همان عضو در حالت تلفظ را برای آن حرف رسم کنیم».
بهروز بر اساس اشکال مقاطع ترسیم شده سی و دو حروف الفبای فارسی، در پایان چنین نتیجهگیری کرده است:
«چنانکه ملاحظه شد حروف این الفبا از روی خواب و خیال و یا اشکال وهمی حیوانات گرفته نشده بلکه هر حرفی مستقلاً شکل مقطع صدایی میباشد و پس از آزمایشات علمی بسیار انتخاب شده به طوری که تمام تغییرات یک صدایی را بتوان با آن نشان داد. بهترین شاهد حسن انتخاب حروف، همانا کودکان سه ساله میباشند که در ظرف زمان کمی، با بازی آنها را میآموزند. با طریق تعلیم حروف این الفبا میتوان لالان و گنگان و مخصوصاً کوران را در اندک مدتی، به آسانی به خواندن و نوشتن فارسی آشنا کرد». یعنی مصور کردن صدا که بهروز در سایه تحقیقات خویش به آن رسید، برای لالان هم قابل استفاده است زیرا به صورت مشاهده اشکال مقاطع و مخرجهای هر صدا با کمک حواس بینایی و نیز لمس صدا با کمک حواس لامسه خود تقریباً مثل کودکان عادی، میتوانند ادای حروف و حرکات آن را به عنوان عناصر اصلی زبان یاد بگیرند.
اطلاع و اشاره ذبیح بهروز به نظریه «گفتار قابل رؤیت» که آن را «خط نمایان» ترجمه کرده، نشان میدهد که بهروز با نظریه فوق که برای اولین بار توسط الکساندر ملویل بل – پدر گراهام بل (مخترع تلفن) – مطرح شد، آشنا بوده و کم و بیش از آن الهام گرفته است.
آموزش سخن گویی (= گفتار درمانی)
بهروز عقیده داشت که علم صدا شناسی از سخت ترین علوم عملی جهان است و بدون مشق کافی و ورزش نمیتوان به رموز آن پی برد و بدون تجربه سابق کتاب کودک دبیره و آزموده شدن در تشخیص و تعلیم صداها، نباید شروع به آموزش لالها کرد زیرا که لال گوش ندارد و باید صداها را بوسیله حس دست تقلید کند و اگر آموزگار ورزیده نباشد، ممکن نیست که از عهده چنین کاری به آسانی برآید. اولین قدم گویا کردن لال این است که به او صدا شناسی و خواندن کودک دبیره تعلیم شود و وقتی که لال توانست با آن خط کلمات را شمرده و با درنگ بخواند، دیگر انتقال معانی به او اشکال نخواهد داشت.
بهروز معتقد بود که لال برای اینکه تلفظ خوب پیدا کند و صداها را کاملاً از هم تشخیص بدهد، باید از پنج شش سالگی شروع به درس دادن او کرد تا اینکه از همین سن، گلو و زبان و لبهای او به کار بیفتد و دستش برای حس کردن صداها بجای گوش، طوری حساس گردد که در تاریکی هم بتواند مقاصد دیگران را با گرفتن دست نزدیک دهان گوینده درک کند. بنابراین هرچه در تعلیم لالها اهمال شود و سن آنها بالا رود، لب و زبان و گلوی آنها بیکارهتر میشود و احتمال دارد که بعد از سی سالگی دیگر نتوانند با تلفظ صحیح مقاصد خود را برای هرکس بیان کنند. چون بسیاری از لالهای سالمند کارگر هستند و کف دست آنها زبر و سخت است، باید همیشه پشت دست یا مچ آنان را که نسبتاً حساستر است، به کار انداخت. همچنین سالمندانی که دندانهای مصنوعی دارند، چون از ادا کردن بسیاری از صداها عاجز هستند، باید با آنان با کمال مراعات و حوصله رفتار کرد. لالهایی که جز کری علت مزاجی دیگر ندارند، اگر پیش از بیکار شدن عضلات لب و زبان و گلو شروع به تعلیم آنها شود، میتوان آنها را سخنگو و هنرمند بار آورد. پس اگر عضلات زبان، گلو و همچنین سوراخهای بینی لالی سالم باشد، میتواند سخن گویی را به آسانی یاد بگیرد و اگر در نتیجه مرض، صدمهای به قوه حافظه او نرسیده باشد پس از چند هفته خواندن را که مقدمه گویایی است، یاد خواهد گرفت و پس از چند ماه ورزش (= تمرین) و درس میتواند مقاصد خود را با گفتن بیان کند و هر چه دیگران میگویند از روی حرکات لب و زبان بفهمد.
به این ترتیب، بهروز بدون اینکه اصطلاحات گفتار درمانی و نیز لبخوانی را بکار برده باشد، آنها را از اهداف آموزش ویژه ناشنوایان دانسته است.
استفاده از اشارات
بهروز با توجه به اینکه لالها در یادگیری سخن گویی و لبخوانی از حواس بینایی و لامسه استفاده میکنند، در موارد مختلف به استفاده از تصاویر رنگی و آینه و لمس کردن به وسیله دست و در نهایت استفاده از اشارات تصریح و تأکید داشته است.
به نظر بهروز، کتابهای مخصوص لالها با تصاویر رنگی مناسب باید در دسترس آموزگار باشد تا پس از تعلیم خواندن، معانی کلمات را به لالها یاد بدهد. این کتابها تاکنون در ایران چاپ و منتشر نشده است. بنابراین آموزگار باید تا موقع انتشار آنها، کلمات و جملاتی را که مورد احتیاج لال است، از روی سلیقه و ذوق خود تهیه کند و در دفتری برای او بنویسد و همچنین باید کتابهای ساده را برای تمرین خواندن به لال بدهد و سعی کند که معانی آنها را حتیالامکان برای او با اشاره مجسم نماید. پس در مییابیم که بهروز استفاده از زبان اشاره، یعنی زبان طبیعی کودکان ناشنوا را برای آموزش به آنها مجاز میشمرده است.
ذکر این نکته بجاست که نظر بهروز در مورد نبودن کتاب مخصوص لالها با تصاویر که هنوز در ایران چاپ نشده است، بیانگر عدم اطلاع کافی او از جریان آموزشی ناشنوایان ایران شامل تألیفات متعدد باغچهبان که بعضیهایش را با ذوق عالی خویش مصور کرده بود، میباشد.
ارزیابی و جمع بندی
یک) بهروز صاحب ذوقی عالی بود و برای اثبات این امر که میتوان به همه کودکان بی هیچ زحمتی تا سن پنج سالگی در محیط خانه خواندن و نوشتن یاد داد، خط ساختگی و واسطهای تحت عنوان «کودک دبیره» اختراع کرد تا از این طریق، طرز آموزش کودکان را تغییر دهد و چند جزوه ادبی اعم از نثر و شعر از جمله «موش و گربه» عبید زاکانی را نیز با آن خط ساختگی چاپ کرد.
به نظر میآید که بهروز نیروی ذهن و جوهر ذوق خود را در راههای بیفایده به کار میبرد، چون «کودک دبیره» موجب قطع ارتباط نسل جوان با آثار منتشر شده با خط کنونی زبان فارسی میشد و با توجه به پیشینه غنی فرهنگ و ادب فارسی، امکان کنار گذاشتن خط امروزی وجود نداشت. البته به گفته علی حصوری، ذبیح بهروز به تغییر خط امروزی فارسی چندان اعتقادی نداشت زیرا متوجه بود که تغییر خط باعث ضایع کردن نیرویی عظیم در سطح ملی است. از این رو، «کودک دبیره» را فقط به عنوان وسیله آموزش به کودکان میدانست.
دو) بهروز مدعی بود که با «کودک دبیره» در ظرف دو هفته هر کودک و برنایی باسواد میشود و آنگاه میافزاید: «ما هیچوقت نباید به کودک درس بدهیم و او را مجبور به کاری کنیم و یا او را چندین ساعت متوالی در دبستان یا کودکستان برای اینکار نگاه داریم. بلکه باید بوسیله نمایش و موزیک و نقاشی و ادا کردن صداهای کشیده و غلیظ و با درنگ و خنده دار، به طوری استعداد تقلید کودک را تحریک کنیم که خواندن و نوشتن را قبل از پنج سالگی در چند ساعت، با فهم و رغبت و بی خستگی، از اطرافیان خود به منزله یک بازی کودکانه یاد بگیرد و بتواند به کودکان دیگر یاد بدهد. معلوم است اگر چنین طریقهای برای تعلیم پیش گرفته شود، دیگر کودکان برای باسواد شدن چندان احتیاجی به رفتن کودکستان و دبستان ندارند».
از گفته بهروز در مییابیم که با کودکستان و دبستان میانه خوبی نداشته و از این لحاظ، با دیدگاه آموزشی جبار باغچهبان در تقابل است.
سه) دکتر محمد رضا بیگدلی، ذبیح بهروز را پایهگذار آموزش ناشنوایان در ایران میداند که درست به نظر نمیرسد. زیرا هنگامی که بهروز در سال 1304 شمسی از انگلستان به ایران برگشت، یک سال از آغاز آموزش جبار باغچهبان به سه کودک ناشنوا در تبریز میگذشت و ضمناً نظریات بهروز بیشتر جنبه صداشناسی و زبانشناسی – که امروزه گفتار درمانی نامیده میشود – دارد تا جنبه آموزشی.
بهروز با اینکه چند کر و لال را به طور خصوصی تعلیم داد، از فعالیتاش در مدرسه کر و لالها هیچ یادی نمیشود.
چهار) محمود پاکزاد که دوره یک ساله تربیت معلم را در دبستان کر و لالهای باغچهبان گذرانده بود، در کتاب «کودکان استثنایی» میگوید:
«آنچه مسلم است مطالب نوشته شده توسط بهروز اولین مطالب مکتوب در مورد ناشنوایان است. شباهت زیادی نیز بین آنچه بهروز نوشته و آنچه در مدرسه باغچهبان از نظر تعلیم انجام میگردد وجود دارد و این شباهت در برخی موارد از جمله استفاده از روش و تصاویر کودک دبیره بهروز در علایم به کار رفته در مدرسه باغچهبان کاملاً چشمگیر و نمایان است و تأثیر یکی را بر دیگری به خوبی آشکار میسازد».
از تلاش عمدی پاکزاد در کمرنگ ساختن اهمیت خلافیت و ابتکارات جبار باغچهبان که واقعاً بینظیر بود، در میگذرم و معتقد هستم پاکزاد بایستی سندی تاریخی مبنی بر تقدم اثر بهروز بر اولین تألیف باغچهبان در مورد ناشنوایان را ارائه میداد. ناگفته پیداست که اثبات چنین نظریهای ممکن نیست.
جبار باغچهبان علاوه بر پایهگذاری آموزش ناشنوایان در ایران، اولین تألیف مکتوب در مورد ناشنوایان را تحت عنوان «الفبای دستی ویژه ناشنوایان» در سال 1313ش، یعنی یک سال بعد از آغاز مجدد آموزش به ناشنوایان در تهران، به سر و سامان رساند و همچنین «دستور تعلیم الفبا» را در سال 1314ش نوشت که در تغییر روش تدریس الفبا در ایران تأثیر مهمی گذاشت. در حالیکه اولین مطالب مکتوب در مورد ناشنوایان توسط بهروز، ده سال بعد (1323ش) به وجود آمد که البته با توجه به آن روزگار قابل تحسین است. به طور کلی، هرچیزی را میبایست در ظرف زمانی خویش سنجید. یعنی اگر باغچهبان را از زمان تاریخی خودش جدا کنیم، اصلاً قادر نیستیم از آن «تحلیلی» ارائه بدهیم. بنابراین باغچهبان و همچنین بهروز میباید در موقعیت و ظرف زمانی خودشان دیده و سنجیده شوند.
در مجموع، در مقاطعی کسانی میآیند و تأثیراتی از خود به جا میگذارند، مثل ذبیح بهروز که طریقه تعلیم زبان به کر و لالها را در قالب گفتار درمانی و به زبان علمی نوشت. اما این تأثیر به نوعی در جای خودش میایستد و امتداد نمییابد. در حالیکه باغچهبان در همان قدم اول میگوید که میخواهم آموزش به ناشنوایان را در عرصه ملی مملکتم رواج بدهم و مدارس مخصوص ناشنوایان بسازم. اینگونه نگاه نه تنها «کودک محور»، بلکه «ملی نگر» نیز هست. جهش بلند باغچهبان کجا، قدم کوتاه بهروز کجا؟!
شواهد نشان میدهد که جا دادن سه کودک کر و لال در باغچه اطفال تبریز توسط باغچهبان در سال 1303ش به طور اتفاقی و تصادفی و بدون یک برنامه از قبل تعیین شده صورت گرفته است. در حالیکه ذبیح بهروز از آموزش ناشنوایان (به قول خودش، لالها) در اروپا به خصوص انگلستان که به مدت ده سال در آنجا زندگی کرده، اطلاع داشته است. اهمیت کار باغچهبان در این است که با اینکه در زمینه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا هیچ تجربهای از قبل نداشت و هیچگونه دوره تخصصی را طی نکرده بود اما در سایه اندیشه و تلاش زیاد و پشتکار بیمانند موفق به کشف اسرار صداهای زبان شد و آن را به دو گروه صداهای تنفسی و حنجرهای و هریک از آنها را به دو دسته صداهای امتداد پذیر و غیر امتداد پذیر تقسیم کرد. این کشف عظیم و همچنین پی بردن به وجود صداهای مشترکالمخرج، معمای تعلیم و اصلاح تلفظ و آموزش گفتار به کودکان ناشنوا را برای باغچهبان حل کرد. او از سال 1303ش در تبریز و سپس سال 1312ش در تهران تا زمان فوتش در روز چهارم آذر سال 1345ش همیشه رو به تکامل بوده و از پتانسیل بالای نو نگری و روشمندی برخوردار بوده است به طوری که توانست به تنهایی سیستمی ایجاد کند و عدهای را در جریان این سیستم هدایت کند و حرکت بدهد.
ذکر این نکته بجاست که ذبیح بهروز در دهه سی و چهل شمسی بارها والدین ثروتمند و تحصیلکرده و دارای طبقه ممتاز را که دارای کودکان ناشنوا میباشند و به امید تعلیم به نزدش میآمدند، به جبار باغچهبان و مدرسهاش معرفی میکرد، زیرا دیگر به آموزش کودکان ناشنوا اشتغال نداشت. چقدر مضحک است که شخصی همچون پاکزاد بگوید آخرین اثر جبار باغچهبان یعنی «روش آموزش کر و لالها» (1343ش) که حاوی ایدههای بدیع میباشد، از اثر ذبیح بهروز که بیست سال قبل نوشته شده، تأثیر پذیرفته است.
پنج) یکی از ستایشگران ذبیح بهروز، دکتر خسرو گیتی در مقالاتش بارها از بهروز یادی میکند و او را به خاطر نوشتههای علمیاش در زمینه آموزش به ناشنوایان میستاید.
در پاسخ، باید گفت: باغچهبان در واقع، بیشتر عملگرا بود ولی بهروز بیشتر نظریه پرداز. بهروز که دایماً کتاب میخواند و تئوریها را میشناسد اما تئوریهایش هرگز به مرحله عمل نمیرسد و کارکرد اجتماعی ندارد. در واقع، داناییاش پر از اطلاعات غیرکاربردی است. بنابر این فایده چندانی جهت کودکان ناشنوا نداشت.
در زمینه وجود شباهتهای تفکری و متدی (روشی) میان ذبیح بهروز و دکتر خسرو گیتی، نکاتی هم وجود دارد که برای آن، نوشتن مقالهای جداگانه میطلبد.
تداوم آراء
دیدگاههای بهروز در زمینه ناشنوایان و روش آموزش خواندن و نوشتن به آنها توسط تشکلها و نخبگان پس از او ادامه و توسعه نیافت. و این تحقیقات در همان مقطع نماند و رشد نکرد. یک علت مهم آن گم شدن تحقیقات انسانی و ضروری او در هیاهوی آراء ناسیونالیسم افراطی او است. ایران پرستی و نقدهای او بر فرهنگ و ادبیات عرب و لزوم پالایش ادبیات فارسی از واژههای تازی، دیگر آراء او را به حاشیه رانده و جرأت طرح او و آراء او را از متفکران گرفته بود. به ویژه این دیدگاهها با تحولات سیاسی گره خورده است.
گاه انتقادات پژوهشگران آنقدر برجسته میشد که به دیگر جنبههای کارنامه ذبیح سایه میافکند. مثل اینکه بهروز، در دانش گاهشماری و تقویم نیز نظریاتی ابراز كرده است كه با انتقاد پژوهشگران، رو به رو شد. او در كتاب تقویم و تاریخ در ایران، توضیح میدهد كه زردشت، اخترشناس بود و نخستین رصدهای نجومی و حسابهای تقویمی از كارهای اوست.
بهروز، در 1308، انجمن زبان ایران را تأسیس كرد. تلاش و اصرار او در فارسینویسی سره و جایگزین كردن واژههای فارسی به جای كلمات بیگانه، یكی از مهمترین فعالیتهای او بود كه گاه به افراط كشیده میشد. او دیدگاههای خود را در این باره در كتاب زبان ایران: فارسی یا عربی بیان كرده است. بهروز، به سبب شناخت فراوانی كه از اصول زبانشناسی و بنیاد واژههای زبان فارسی داشت، برای شركت در بخش واژهگذاری اصطلاحات اداری به فرهنگستان دعوت شد و در انتخاب و جایگزینی واژههای مناسب فارسی به جای واژههای غیرفارسی كوشید.
اما فکر کنم علت اصلی عدم تداوم و عدم اهتمام کافی به اینگونه اندیشهها، ریشه در نکات زیر دارد. یعنی این علل مهمتر است:
1- تحقیقات ناشنوایی و کلاً معلولیت پژوهی، در ایران متولی و پشتیبان نداشته و ندارد.
کسانی هم مثل آقای سید جواد شهرستانی که پشتیبانی میکنند، حمایت آنها به نیازهای ضروریتر میرسد و به تحقیقات قد نمیدهد.
در غرب شرکتهای بزرگی مثل فولکس یا بنز یا مایکروسافت، از طرحها و پروژههای تحقیقاتی حمایت میکند و بودجههای حمایتی آنها آنقدر زیاد است که میتوان طرحهای مختلف را با هم اجرا کرد.
2- فرهنگ سازی در ایران نسبت به توجیه پروژههای علمی ضعیف است. لذا مردم و کسانی که توانایی حمایت دارند توجیه نیستند.
3- ذهنیت عمومی این است که معلولین و از جمله ناشنوایان به هر دلیل مثلاً به دلیل مغضوب قضا و قدر الهی بودن یا به دلیل نافرمانی و معصیت باید در همین وضعیت بمانند و برای تغییر وضعیت فرهنگی و اجتماعی آنها نباید کوشید.
از اینرو تلاش برای سواد دار کردن آنان مخالفت با مشیت قاهر است.
اما به دلایل نقلی و عقلی این ادله صحیح و تمام نیست. خود رسول خدا(ص) برای تغییر وضع زندگی آنان میکوشید.
اما در این دوره لازم است همه تلاشها و تفکرات گذشته حداقل گردآوری شود و در اختیار پژوهشگران گذاشته شود و به مبنای آنها کارهای جدید شروع شود.
آثار
1- زندگینامه، احوال و افکار ذبیح اللّه بهروز و نقش او در آموزش و پرورش ناشنوایان ایران، محمدرضا بیگدلی، تهران، نشر غلامرضا خواجه پور، بیتا.
در این کتاب، ابتدا شرحی از زندگی، احوال و اندیشههای ((ذبیحاللّه بهروز)) فراهم میآید؛ سپس خدمات علمی، فرهنگی او بازگو شده و سرانجام نقش تاثیرگذار نامبرده در آموزش و پرورش ناشنوایان ایران ارزیابی میشود. در بخش بعدی کتاب، کتابشناسی آثار ((ذبیحاللّه بهروز)) درج گردیده است. در خاتمه نیز، بخشی از نوشتههای بهروز در خصوص آموزش و پرورش ناشنوایان به چاپ رسیده است.
2- ذبیح بهروز: زندگی و گزیده آثار، به کوشش وحید ایوبی، تهران، کتاب سرای نیک، 1385.
منابع
«بهروز، ذبیح»، محمد نوری، دانشنامه ناشنوایان، ص 289-290؛ «دیدگاههای آموزشی ذبیح بهروز»، روزبه قهرمان، دانشنامه ناشنوایان، ص 290-294؛ پاکزاد، محمود، هیاهو در دنیای سکوت، تهران، 1374؛ فرهنگنامه کودکان و نوجوانان، ج8، ص 61-62؛ IRANICA, Vol, 4, P. 111-113؛ بیگدلی، محمدرضا، «ذبیح بهروز آغاز کرد یا جبار باغچهبان؟»، مجله استثنایی، شماره 8، زمستان 1375؛ همو، زندگینامه، احوال و افکار ذبیح اللّه بهروز و نقش او در آموزش و پرورش ناشنوایان، پژوهشکده کودکان استثنایی، آذر 1378؛ حصوری، علی، «ذبیح بهروز و خط کودکان»، مجله رودکی، شماره 3 و 4 (دی و بهمن 1350)؛ پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، تهران، فرهنگ معاصر، 1383؛ دانشنامه ناشنوایان، محمد نوری، تهران، فرجام جام جم، 1387؛ ذبیح بهروز: زندگی و گزیده آثار، به کوشش وحید ایوبی، تهران، کتابسرای نیک، 1385؛ «ذبیح بهروز»، سایت ویکی پدیا؛ «ذبیح بهروز»، سایت ایران بوم، 27 تیر 1392؛ «دیدگاه آموزشی ذبیح بهروز در مورد ناشنوایان»، روزبه قهرمان، سایت بنیاد پژوهشهای ناشنوایان ایران.
فصل چهارم: سید رضا قلی شهیدی شاگرد و تربیت یافته مکتب باغچهبان
مقدمه
چند بار در جلسات خانم شهیدی را دیده بودم؛ نیز وصف پدر مکرمش را شنیده و همواره آرزو داشتم او را ملاقات کنم. تا اینکه در چهارم مهرماه 1394 برای گفتوگو با آقای موسوی و خانم آقاجانی به کانون ناشنوایان ایران رفتیم. خانم آقاخانی در وسط صحبتها گفت، خانم شهیدی هم میخواهد بیاید، بدون پیش زمینه و فکری، گفتم اگر میتواند پدرشان را هم بیاورند، بعد از دقایقی بدون انتظار در باز شد و چشممان به انسانی فهیم و فکور و جذاب خیره شد و دانستم همان آقای شهیدی است. بسیار مسرور شدیم و گویا آرزوی دیرینه و چندین ساله من برآورده شده است. در نگاه نخست ناگهان فکر کردم باغچهبان را میبینم. زیرا هم شکل ظاهری آن دو شخصیت شباهتهایی دارد و هم اخلاقیات و سیرت آنان. چند ساعتی با ایشان گفتوگو داشتیم. نیز خانم شهیدی کتابچهای درباره پدرشان اهدا کرد که در ابتدای آن چنین آمده است:
این جزوه برای اولین بار در تاریخ 22 آبان 1387 (به مناسبت شصتمین سالگرد ارائه خدمات ارزشمند به جامعه ناشنوایان ایران) در تهران منتشر شد. در چاپ دوم، کارنامه کاری آقای سید رضاقلی شهیدی به همراه تغییرات دیگری اضافه شده است. امیدواریم که مورد توجه جامعه ناشنوایان ایران و مردم فرهنگ دوست ایران قرار بگیرد.
(شهیدا شهیدی، 1390)
پس از اینکه جریان تدوین کتاب زندگینامه آقای شهیدی و بزرگداشت ایشان قطعی شد، این کتابچه کمک مؤثری داشت و مبنای بررسیها و تحلیلهای پژوهشی قرار گرفت.
شخصیت فرهیخته سید رضاقلی شهیدی میتواند الگوی مناسب و مطلوب برای مددجویان به ویژه ناشنوایان باشد. از اینرو کتابچهای که از خانم شهیدی دریافت کرده بودم با اندکی تغییرات، ابتدا خواهد آمد و در پی آن چند گفتوگویی که با آقای شهیدی داشتیم میآید.
البته تغییرات به نظر خانم شهیدی رسانده شد؛ تا هر آنچه مورد نظر ایشان نیست حذف گردد.
درست است هر شخصیتی ممکن است اشتباهات و قصورهایی در طول زندگی داشته باشد و آقای شهیدی هم از این قاعده مستثنا نیست؛ اما هر کس خودش را به حوادث بسپارد و وارد عرصه خدماترسانی و فعالیت شود، اشتباهاتی خواهد داشت ولی آن کس که کاری انجام نمیدهد و آسوده و بی خیال است در واقع کاری نمیکند چه رسد به اینکه خطا کند.
سید رضاقلی شهیدی از اولین گروه شاگردان مرحوم باغچهبان، ناظم مدرسه باغچهبان، معتقد به راه و روش استادش و فعال در بسط و گسترش آموزش و پرورش ناشنوایی است. اما چهره و افکار او کمتر شناخته شده است.
اولین بار خانم شیدا شهیدی، فرزند مکرم سید رضاقلی شهیدی، کتابچهای با عنوان «تاریخچه جامعه ناشنوایان ایران (1327-1390)» تدوین و تلاش کرد پدرش را به نسل جدید به ویژه اقشار فرهنگی و نخبه ایران معرفی کند. تلاش موفقی بود. دفتر مجله پس از یک جلسه گفتوگو با آقای شهیدی و خانم شهیدی تصمیم گرفت اولاً متن مصاحبه را همراه با این کتابچه تلفیق و یکجا منتشر کند. متن حاضر همین تلاش را شامل است.
امیدواریم بتوانیم در فرصتهای آتی گفتوگوهای بیشتری با آقای شهیدی داشته باشیم و تجارب نزدیک به قرن را که تماماً در سینه ایشان ذخیره است، آماده انتشار نماییم. متأسفانه از میراث فرهنگی تاریخ ناشنوایی در ایران که یکصد سال سابقه دارد، نکات، مطالب، نوشتهها، ابزارآلات و ابداعات اندکی به ما رسیده است. با اینکه میراث بینظیر و عظیمی و مبتنی بر جریان شتابنده و عمیق فرهنگی بوده است. اشکال این است که گزارشگران، ژورنالیستها و نویسندگان قوی در درون این جریان نبودهاند تا نکته نکته و مرحله به مرحله را معرفی کنند. البته گزارشهایی هست ولی خیلی مجمل و مختصر؛ نیز جاهای مهم و عطفهای تاریخی را هم بعضاً گزارش نکردهاند.
خانم شهیدی چون از خردسالی در سنت ناشنوایی بود، و در بسیاری از حوادث حضور داشته، الآن خوب میتواند کمک کند تا این میراث را تبدیل به کتاب کنیم و به آیندگان تحویل دهیم. نوشته حاضر اولین همکاری فرهنگ معلولین، مؤسسه معلولان فرهیحته، تواننامه و خانم شهیدی است و امید است ادامه پیدا کند.
نوشتار حاضر شامل زندگینامه خودنوشت کوتاه به قلم سید رضاقلی شهیدی، گزارشی از کارنامه کارها و فعالیتهای ایشان، آثار قلمی ایشان که مشتمل به دیدگاههای او است، بعضی از تصاویر ایشان با عنوان گذشت روزگار در آینه تصاویر و بالاخره پیاده شده مصاحبه با ایشان به تاریخ در 1 شهریور ماه 94 است. لازم به ذکر است کارنامه کارها و فعالیتها هم به قلم ایشان در واقع بخشی از زندگینامه خودنوشت است.
زندگینامه خودنوشت سید رضاقلی شهیدی
اینجانب سید رضاقلی شهیدی در سال 1302 در تهران به دنیا آمدم پدرم در وزارت دادگستری و مادرم در وزارت فرهنگ به خدمت مشغول بودند.
حدود دو سالم بود که به بیماری مننژیت مبتلا شدم و متأسفانه شنوایی خود را از دست دادم. تقریباً هفت سال داشتم که پدرم به مشهد منتقل شد و در آنجا مرا در یک مدرسه معلمولی ثبت نام کرد؛ اما چون امکان ارتباط نداشتم و نیز بچهها نسبت به روش ارتباط با یک ناشنوا توجیه نشده بودند، از اینرو برای من امکان همراهی با دیگر کودکان میسر نبود. اغلب گوشهگیر و در کنار بودم. در نتیجه پدرم تصمیم گرفت، مرا به اصفهان ببرد و در مدرسهای مختص معلولان (اعم از ناشنوا و نابینا و غیره) که توسط استادان آلمانی اداره میشد ثبت نام کند. پس از گذشت چندین ماه، آموزشهای مدرسه را سودمند ندانسته و مجدداً مرا به تهران بازگردانید. پدرم مجدداً تصمیم گرفت مرا جهت تحصیل به اروپا بفرستد. خوشبختانه در همان دوره، روزنامهها اعلام کردند، دبستان کر و لالها در تهران تأسیس شده است. من و چند شاگرد دیگر در این دبستان که خانهای محقر واقع در چهارراه حسنآباد بود، ثبتنام کردیم. استاد جبار باغچهبان (بنیانگذار آموزش و پرورش ناشنوایان ایران)در همه دوره تحصیل مربی و معلم ما بود.
این سرآغازی برای ورود من و دیگر دوستان به دنیایی جدید بود؛ دنیایی پر از روشنی و نور که اگر وجود پرارزش استاد جبار باغچهبان نبود هرگز به آن دست نمییافتیم. در دوره تحصیلی خواندن و نوشتن یاد گرفتیم و از جهل و نادانی رهایی یافتیم. همه اینها را مدیون استاد باغچهبان هستیم. زیرا با پشتکار و دقت به ما نه تنها سواد خواندن و نوشتن بلکه اخلاق و ارزشهای انسانی یاد میداد.
سالها پیش، برای انجام کارهای متفرقه و دیدار با آقای باغچهبان گاهگاهی به مدرسه رامسر یا مدرسه یوسفآباد میرفتم. در آنجا با خانم مهین رئیس روحانی از شاگردان آقای جبار باغچهبان آشنا شدم. ایشان خانم موقر و با اخلاق بود. در آن زمان فدراسیون ورزشی کر و لالهای ایران اعلام کرده بود که نیاز به سرپرستی ورزشی دختران دارند. ایشان را به فدراسیون معرفی کردم و اواخر سال 1337 طبق تصمیم رئیس فدراسیون کر و لالها، خانم مهین رئیس روحانی به سمت «سرپرست ورزشی دختران در کمیته فنی فدراسیون» منصوب شد. برای اولین بار یک خانم ناشنوا پُست و مسئولیت میگرفت، آن هم سمتی مهم. خبر این حادثه تحولساز موجب روحیه گرفتن ناشنوایان شد و همه آحاد جامعه ناشنوایان متوجه شدند با تلاش و پشتکار و با داشتن امید و روحیه و اخلاص میتوانند به مدارج عالی برسند. من هم در آن زمان در وزارت صنایع مشغول و کارمند شده بودم. و در سن 36 سالگی یعنی در سال 1338 تصمیم گرفتم با خانم رئیس روحانی ازدواج کنم. ازدواج انجام شد و زندگی خوبی داریم و هر دو همواره در ترقی و پیشرفت بودهایم، البته به زندگی و بچهها هم رسیدگی کردهایم. خانم رئیس روحانی دو سال بعد، «سرپرستی امور بانوان و دوشیزگان کانون کر و لالها» شد. یعنی علاوه بر سمتهای دولتی در کانون که یک نهاد مردمی بود، هم مسئولیت مهمی به خانمم واگذار شد. در ضمن ایشان به هنرهای خیاطی و آرایشگری تسلط کامل داشتند، و در حین انجام مسئولیتها، به این کارها نیز مشغول بودند. یعنی علاوه بر کارهای بیرون، از طریق کارهایی که در خانه انجام میداد، به اقتصاد خانواده کمک میکرد و مهمتر به ناشنوایان یاد میداد که چگونه زندگی کنند.
حاصل ازدواجمان 3 فرزند (دو دختر و یک پسر) میباشد. خانم شبنم لیسانس طراحی لباس و دبیر مدرسه ناشنوایان، خانم شیدا فوق دیپلم و کارمند شرکت آب و فاضلاب استان تهران، و آقای شهرام که در آمریکا مشغول درس خواندن میباشند. از زندگی راضی هستم و بچهها به رغم مشکلات ناشنوایی، اما از هر نظر مطلوب هستند، آنان خادم جامعه میباشند و برای پیشرفت امور ناشنوایان کوشا و خلاق هستند.
از نظر من اگر ناشنوا با ناشنوا ازدواج کند بهتر همدیگر را درک کرده و زندگی بهتری خواهند داشت. متأسفانه گاه خانوادهها دخالت کرده و مانع از ازدواج پسر ناشنوای خود با یک دختر ناشنوا میشوند یا برعکس و با فشار میخواهند همسر شنوا برای فرزند ناشنوای خود انتخاب کنند. تجربه نشان داده این شیوه موجب اشکالات و مشکلاتی شده است. نمونه ازدواج و زندگی من میتواند برای آقایان و خانمهای ناشنوا الگوی مناسبی باشد.
خدمات، مشاغل و فعالیتهای فرهنگی: فعالیتهای من از 1326 به بعد عبارتاند از:
– از سال 1326 تا 1353 در وزارت صنایع مشغول به کار بودم.
– از سال 1334 ضمن خدمت در وزارت صنایع به صورت مأمور، در فدراسیون ورزشی، کانون ناشنوایان ایران، انجمن خانواده ناشوایان ایران، آموزشگاه باغچهبان، و سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران مشغول به کار بودم.
– از سال 1344 تا 1352 به سمت ناظم و رابط اطلاعات عمومی کر و لالها در آموزشگاه باغچهبان انجام وظیفه میکردم. یعنی وزارت صنایع من را مأمور به خدمت در اداره آموزش و پرورش تهران کرد و آنجا مرا به آموزشگاه باغچهبان فرستادند.
– از سال 1350 تا 1359 در سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران به سمت کارشناس و متخصص زبان اشاره و رابط ناشنوایان مشغول به کار بودم.
– سرپرستی کانون کر و لالها از سال 1327 به مدت چند سال
– ریاست کمیته فنی فدراسیون کر و لالهای ایران از بدو تشکیل فدراسیون از سال 1335
– رابط مخصوص ورزشکاران کر و لالها از سال 1336
– از سال 1339 تا 1378 نایب رییس کانون ناشنوایان ایران
– رئیس امور عمومی باشگاه از سال 1341
– رابط و مترجم ناشنوایان دایره گواهینامه از سال 1345
– از سال 1351 تا 1358 رئیس هیئت مدیره انجمن خانواده ناشنوایان ایران
– سمت سرپرستی ورزشکاران (در سالهای متمادی)
– رابط و مترجم ناشنوایان در ادارات دولتی و سازمانهای ملی و امور قضایی (در سالهای متمادی)
– عضو جمعیت حمایت کودکان کر و لال (در سالهای متمادی)
– تأسیس کانون ناشنوایان ایران در سال 1339 با همکاری آقایان به ترتیب الفبا: علی سرتیپی، رضاقلی شهیدی، محمدعلی حکیمباشی، محمد مرصعی، حسین میرجلالی، حسین میرحسینی، میرزا آقا همایونفر.
– ایجاد انجمن خانواده ناشنوایان ایران در سال 1351
– پایهگذاری و ایجاد زبان اشاره فارسی و گسترش آن در جاهای مختلف در سال 1352 با همکاری خانمها جولیا سمیعی ـ ایران بهادری و آقایان به ترتیب الفبا: مرتضی پیروزی، حبیب تهرانیزاده، رضاقلی شهیدی، محسن موسوی، رضا محمودی و عدهای دیگر.
– تدریس زبان اشاره در مجامع ناشنوایان در سال 1355
– تدریس کلاسهای آموزشی معلمان در مرکز آموزش حرفهای در سال 1355
– تدریس زبان اشاره در مدارس باغچهبان شماره یک، دو و سه در سال 1356-1357
– تدریس زبان اشاره در جلسه مادران و کارآموزان در مرکز آموزش حرفهای در سال 1358
– تدریس و شرکت در تهیه کتب مربوط به زبان اشاره در سال 1358
– گردهمایی هفتگی، برای همکاری با گروه کارشناسان ناشنوایان در مورد زبان اشاره در دفتر پژوهش در سال 1361
– شرکت در دفتر پژوهشی واحد ناشنوایان برای تبادل نظر و شرکت در جلسات مربوط به امور ناشنوایان و طرح و بررسی پیشنهادات در رابطه با مسائل ناشنوایان
– چاپ کتاب ویژه کنفرانس آموزش ناشنوایان در دانمارک تحت عنوان زندگی در خانوادههای ناشنوا Life in families with deaf members در سال 1978 (1356)
– همکاری در چاپ کتاب مهمانهای ناخوانده به زبان اشاره فارسی در سال 1359
– همکاری در چاپ نخستین جلد فرهنگ زبان اشاره فارسی برای ناشنوایان در سال 1359
– شرکت در فیلم کوتاه 35 دقیقهای مستند «آن مرد کیست؟» به کارگردانی مهناز رکنی (زندگینامه مرحوم جبار باغچهبان) در سی و هشتمین جشنواره بینالمللی فیلم رشد در سال 1387
– همکاری در تهیه جزوه تاریخچه جامعه ناشنوایان ایران چاپ اول (1387) و چاپ دوم (1390)
– شرکت در فیلم مستند «معلم کاشف» به کارگردانی لادن صحرایی (مورد مرحوم جبار باغچهبان) در سال 1389
– شرکت در فیلم مستند «فاتح سکوت» (بیوگرافی مرحوم جبار باغچهبان) به کارگردانی محمد حسینپور در سال 1390
همایشها: در کنفرانسها و سمینارهای بینالمللی و داخلی زیر به عنوان نماینده ناشنوایان ایران و عرضه مقاله شرکت داشتم:
– مراسم جشن تجلیل از پیشکسوتان جامعه ناشنوایان به مناسبت شصت ساله شدن تلاشهای سازمانی ناشنوایان در ایران در 22 آبان ماه سال 1387
– اولین گردهمایی به مناسبت زنده نگهداشتن یاد و خاطره معلمان و شاگردان مدرسه باغچهبان در سالروز تولد شادروان جبار باغچهبان در 19 اردیبهشت ماه سال 1387
-کنفرانس دانمارک در سال 1977
– نخستین همایش منطقهای مسائل آموزشی و رفاهی ناشنوایان از تاریخ 14 تا 18 آبان ماه 1356 (به مناسبت پنجاه سال خدمات فرهنگی جبار باغچهبان)
– هفتمین کنگره جهانی فدراسیون جهانی ناشنوایان در واشنگتن (آمریکا) سال 1975
– ششمین کنگره جهانی فدراسیون جهانی ناشنوایان در پاریس سال 1971
– پنجمین کنگره جهانی فدراسیون جهانی ناشنوایان در ورشو (لهستان) سال 1967
– چهارمین کنگره جهانی فدراسیون جهانی ناشنوایان در استکهلم (سوئد) سال 1963 (1341)
– نهمین دوره المپیک ناشنوایان در سال 1961 میلادی در هلسینکی (فنلاند)
– المپیک زمستانی ناشنوایان اسکی در سوئد
– شرکت در مراسم و همایشهای مختلف در شهرستانهای ایران
سرفصلها و عناوین مهم کارهایی که از سال 1326 تا کنون انجام دادهام در چند صفحه معرفی شد. ذاتاً دوست ندارم از کارهای خود تعریف کنم ولی در طی هفتاد سال هرکاری که به من رجوع میشد و هر وظیفهای از من خواسته میشد، دوست نداشتم پاسخ منفی بدهم و نه بگویم. از اینرو فهرست مزبور گویای تنوع و تکثر است و انواع مختلف کارها از رشتههای گوناگون در آن یافت میشود.
دوستان و ناشنوایان عزیز، برای انواع طرحها به سراغم میآمدند و من هم تا حدّ توانایی کمک میکردم. اگر کم و کاستی بوده به بزرگی خود ببخشند و اگر نفع و منفعتی داشته، مرا به نیکی یاد کنند.
یکی از ویژگیهایم دوست داشتن و رابطه داشتن با همه عزیزان از تفکرها و سلایق مختلف است. زیرا بر این باور هستم جامعه ناشنوایی اگر با هم پیوند و تعاون و مهربانی نداشته باشند و در سختیها به کمک یکدیگر بشتابند و همیشه به فکر جبههسازی برای خود و تضعیف دیگران باشند، تمامی نیرو و توان و استعدادهای خود را در منازعات بیحاصل نابود میکنند. نتیجه اینکه به پیشرفت و ترقی هم نمیرسند و همواره عقب خواهند ماند.
ما بابد بتوانیم با یکدیگر کنار آمده، با رفیق خود با اینکه تفکر و ایده و سلیقه دیگر دارد، کنار آمده و همزیستی مسالمتآمیز داشته باشیم؛ با تساهل و تسامح با هم تعامل داشته باشیم؛ نفرت و تنفیر و خشونت را کنار نهاده و با مهربانی و دوستی برخورد کنیم. نیز به نسل جوان و نوجوانان ناشنوا این طرز زندگی را یاد بدهیم؛ آنان را با اخلاق و متعالی تعلیم دهیم.
دهم دی
زادروز سید رضاقلی شهیدی (1302)
وی یکی از شاگردهای جبار باغچهبان در سال 1312 بود و به عنوان اولین معلم زبان اشاره در ایران فعالیت کرد. شهیدی یکی از اولین فعالان فدراسیون ورزشی ناشنوایان بوده است و جزء مؤسسان کانون ناشنوایان ایران (1339) و انجمن خانواده ناشنوایان ایران (1351) نیز میباشد.
نهم اردیبهشت
تأسیس انجمن خانواده ناشنوایان ایران (1351)
پیش از این خانوادههای ناشنوا نمیتوانستند همانند مردم عادی از امکانات تفریحی، فرهنگی به صورت فردی و گروهی بهرهمند شوند، علاوه بر این نبود مکانی مناسب برای فعالیت بانوان ناشنوا که از نظر اجتماعی با محرومیت بیشتری مواجه بودند، زمینه را برای تأسیس انجمن خانواده ناشنوایان ایران فراهم ساخت. این انجمن با حمایت سرکار خانم ثمینه باغچهبان و سید رضاقلی شهیدی رئیس هیئت مدیره، حسن تقوی به عنوان معاون و خانم نسرین ظللی به عنوان خزانهدار انجمن تأسیس شد.
سید رضاقلی شهیدی: الگوی متعالی از اخلاق و خدمت
شهیدی شاهد حوادث تاریخ
سید رضاقلی شهیدی تنها ناشنوایی است که در مکتب باغچهبان نه تنها درس خواندن و نوشتن آموخت بلکه آداب زندگی و معاشرت و اخلاقیات انسانی و رموز پیشرفت را فرا گرفت. اگر ایشان مثل مرحوم باغچهبان به تفصیل فعالیتها و خدمات خود را مینوشت و زندگینامه خودنوشت جامعی عرضه میکرد، بسیاری از مکنوفات فاش میشد و همگان به جواهر درونی ایشان پی میبردند. اما شخصیت آقای شهیدی طوری است که گویا دوست ندارد از خودش بگوید و به حداقلها اکتفا میکند و فقط عناوین فعالیتهای خود را گفته است.
ایشان گواه و شاهد فعالیتهای مرحوم باغچهبان بوده، ارتباطات باغچهبان با دیگران، دوستانی که باغچهبان مینویسد از پشت به من خنجر زدند و کلاً وقایع و حوادث حدود یک سده تاریخ ناشنوایان در ایران بوده است. اگر ایشان اطلاعات خود؛ مشاهدات و شنیدههای خود را مکتوب کند تاریخ ناشنوایی را تکمیل کرده و کار جستجوی پژوهشگران را آسان میسازد. همانطور که مرحوم باغچهبان با تألیف کتاب زندگینامه جبار باغچهبان به قلم خودش (منتشر در سال 1356) نوری به اضلاع تاریخ ناشنوایی در دوره معاصر تاباند و ابهامات آن را زدود؛ انتظار هست آقای شهیدی هم کار باغچهبان را تکمیل کند. زیرا گذشته چراغ راه آینده است و ملتی که تاریخ ندارد، هویت، سرنوشت و حتی آینده ندارد. از اینرو باید در تدوین تاریخ گذشته ناشنوایان کوشید. نسلهای آینده با تجربهآموزی از تحولات و رخدادهای گذشته میتوانند، عبرت آموخته و حال جامعه خود را بسازند.
شهیدی به عنوان سرمایه فرهنگی
نسل سالخورده در کشورهای پیشرفته به عنوان «جامعه مرجع» است. مدیریت نهادها، نوجوانان و جوانان را به سمت آنان سوق میدهند تا به فراگیری و تجربه آموزی بپردازند. اما متأسفانه در ایران، مسئولین آموزش و پرورش، به ویژه مدیریت بپردازند. اما متأسفانه در ایران، مسئولین آموزش و پرورش، به ویژه مدیریت آموزش و پرورش استثنایی چند جلسه از کسانی مثل آقای شهیدی استفاده کردهاند.
چندبار بچهها را به خانه او بردهاند، چند بار از او دعوت کردهاند تا با حضور در مدارس از تجربهها و اطلاعات او استفاده کنند. اساساً چرا مدیران مدارس از حضور نسل گذشته در مدارس و آمدن کنار بچهها، هراس باید داشته باشند. این همه در متون اخلاقی و ادبی مثل گلستان، بوستان و مثنوی بر پندگیری از پیران و خردمندان مجرّب قوم تأکیده شده، چرا ما توجه و اهتمامی به این توصیهها نداریم.
پیران ما در واقع سرمایههای هر جامعه محسوب میشوند. سرمایه فقط معادن و نفت و گاز نیست، بلکه گنجها و دفینههایی پر از تجربه و عبرت که در نهان هر یک از پیران قوم است، سرمایه معنوی و اخلاقی آن قوم است.
کارنامه فعالیتها
شهیدی در تأسیس و بنیانگذاری نخستین تشکلها و نهادهای ناشنوایان ایران سهم اساسی داشت. از اینرو اگر باغچهبان را بنیانگذار نظام تعلیم و تربیت ناشنوایان میدانند باید شهیدی را بنیانگذار بنیانهای نظام اجتماعی ناشنوایان دانست. او در تأسیس کانون کر و لالها که اولین سمن و تشکیلات ناشنوایان ایران است فعالانه کوشید. پس از آن در «کانون کر و لالهای ایران» و در «انجمن خانوادههای ناشنوا که بعداً به خانواده ناشنواین ایران» تغییرنام یافت، کوشا بود. همچنین در نهادهای صنفی مثل فدراسیون ورزشی کر و لالها نقش اول و عمده داشت. این مقاله به معرفی نهادهایی که شهیدی نقش اساسی داشته میپردازد و به ترتیب تاریخ تأسیس آنها را تحلیل مینماید.
اهم سرفصلهای فعالیت او عبارتاند از:
1. تشکیل و تأسیس کانون کر و لالها
2. تأسیس فدراسیون ورزشی کر و لالهای ایران
3. تأسیس فدراسیون ورزشی ناشنوایان ایران
4. کانون کر و لالهای ایران
5. کانون ناشنوایان ایران
6. انجمن خانواده ناشنوا
7. انجمن خانوادههای ناشنوایان ایران
8. تأسیس سازمان رفاه ناشنوایان
9. تأسیس نشریات ناشنوایی
10. مدیریت و ناظم مدرسه باغچهبان
11. عضویت در گروه پژوهشی زبان اشاره
12. تألیف کتاب
این موارد اصلیترین اقدامات و فعالیتهای آقای شهیدی است. اکنون یکی یکی آنها را توضیح میدهم.
کانون کر و لالها در سال 1327
در آن زمان فرهنگ و سطح معلومات افراد جامعه پایین بود، مردم با افراد ناشنوا آشنا نبودند و آنها را به سختی قبول میکردند و حتی در برخی مواقع بیماری آنها را واگیردار تصور میکردند. خانوادهشان با آنها نمیتوانستند ارتباط برقرار کنند، بنابراین فرد ناشنوا بسیار منزوی و تنها بود و بیهدف و بیحوصله به دنبال مکانی بود که بتواند همدرد خود را پیدا کرده و با آنها ساعاتی را بگذارند و به دلیل نبودن جایی مخصوص و مشخص در گوشه و کنار خیابانها مکانی را برای دیدار و گفتوگو انتخاب میکردند و حتی گاهی تا نیمههای شب به گفتوگو میپرداختند. البته این موضوع با مشکلات زیادی از جمله تمسخر دیگران و اعتراض کاسبان و مغازهداران که در پیادهروها ایشان مزاحم کسب آنان بودند مواجه بود، و بسیاری مواقع این تمسخر دیگران و شکلک درآوردن به دعوا ختم میشد.
و همچنین بیشتر اوقات ناشنوایان به قهوهخانهها میرفتند و دور هم مینشستند و میگفتند و میخندیدند و چای مینوشیدند. آنها متوجه گذر زمان نبودند و ساعتهای طولانی را آنجا سپری میکردند. در این قهوهخانهها رفته رفته تعداد مشتریان ناشنوا بیشتر میشد و مشتریان شنوا با نارضایتی آنجا را ترک میکردند و آن قهوهخانه میشد «هوهخانه ناشنوایان» و همچنین گاهی تمسخر و خیره شدن به آنها و ادا درآوردن موجب درگیری میشد و خساراتی را در آنجا به بار میآورد.
محل تجمع معمولاً در بابا همایون، چهارراه لالهزار، میدان توپخانه، چهارراه انقلاب، میدان تجریش، خیابان کارگر نبش نصرتی و غیره بود. قهوهخانههایی که معمولاً برای نشستن و تجمع انتخاب میشد اینها بودند: نزدیک شمس العماره، خیابان ناصرخسرو، باب همایون، چهارراه لالهزار و غیره بود.
نخبگان ناشنوا مثل آقای شهیدی که شاهد این وضعیت نابسامان ناشنوایان بودند از این وضعیت رنج میبردند. نهادهای دولتی مثل شهرداریها علی القاعده باید در پی رفع چنین مشکلاتی باشند ولی هیچ عکسالعمل مطلوبی نشان نمیدادند. از اینرو آقای شهیدی و دوستانش در پی راهحلی برای حل این معضل برآمدند. شهیدی با استاد جبار باغچهبان که نزدیکترین فرد به او و در واقع پدر دوم او بود، درباره این معضل صحبت کرد و ضرورت راهاندازی تشکلی برای ناشنوایان را به باغچهبان گفت. باغچهبان مثل همیشه که از مشکلات فرار نمیکرد بلکه به خوبی درک میکرد، از این پشنهاد استقبال کرد. آقای شهیدی و یارانش بعد از مدتی تصمیم گرفتند مکانی را به نام «کانون کر و لالها» راهاندازی کنند. ناشنوایان از این موضوع بسیار استقبال کردند. استاد باغچهبان به طور موقت یکی از اتاقهای مدرسه رامسر واقع در خیابان رامسر را در اختیارمان گذاشت. به این ترتیب در سال 1327 کانون کر و لالها تأسیس شد. آقای شهیدی سرپرستی کانون را پذیرفت. نخستین اقدام آقای شهیدی، قانونی کردن کانون و اخذ مجوز بود. برای گرفتن مجوز خیلی دوندگی کرد، ولی متأسفانه به علت درک نادرست و قبول نداشتن ناشنوایان در آن زمان موفق به اخذ مجوز نشد. از طرف دیگر چون درآمدی و بودجه نداشتند، کار دیگر نمیتوانستند انجام دهند. از اینرو آنجا حالت نیمه تعطیل داشت و با اینکه مجوز نداشت، چندسال کانون کارش را ادامه داد و ناشنوایان به آنجا میآمدند و به هر صورتی که بود آنجا را حفظ کردند.
این کانون نخستین تشکل و سمن ناشنوایان در ایران بود. ولی تاکنون درباره اهداف و خطمشی، نیز اینکه چه برنامههایی در آنجا اجرا میشده، گزارشی منتشر نشده است. این کانون چون نخستین اقدام جمعی و ناشی از عقل جمع بود و تشکیل آن ولو به صورت نیمبند و رها شدن از خیایان نشینی، تشکیل آن موجب غرور و مباهات و مسرت ناشنوایان شد و احساس کردند اگر با هم باشند هرکاری ولو بزرگ را میتوانند انجام دهند.
اما برخورد غیرمتعارف و نامطلوب نهادهای دولتی با آنها و ندادن مجوز به آنها، احساس یأس و ناامیدی را در آنان پدید آورد. از اینرو این تجربه، هم جنبههای مثبت و سودمند بر جای گذاشت و هم تأثیرات منفی داشت. ولی بهرحال یک تجربه در مجموع سازنده بود. ناشنوایان متوجه بسیاری از واقعیتها شدند و دانستند باید چکار کنند، نسبت به ساختارها دولت و جامعه به حقایقی رسیدند.
اما مهمترین تأثیر این پروژه که تا سالها و دههها، آثارش باقی ماند، تجمع، گعده و در هم جمع شدن و دیالوگ، گفت و شنید درباره مسائل مورد علاقه بود ناشنوایان و کلاً معلولین و هم اقشار آسیبپذیر، گفتوگو برایش یک دارو و مرحم دردها و راهی برای تخلیه از فشارهای روحی و اجتماعی است؛ گفتوگو موجب میشود.
گفتوگو آن هم به شکل دور هم جمع شدن و به اصطلاح گعدهای و تجمعی، کارگاهی برای یادگرفتن چگونه با هم کنار آمدن، روش تعامل و ارتباط با یکدیگر است. و بالاخره گفتوگوها به انتقال تجارب و دانشها منجر میشود و در سازندگی شخصیت و ساختار فکری و اجتماعی فرد بسیار مؤثر است.
علاوه بر آن نوعی تفریح و تفرج و گذراندن اوقات فراغت به شیوه سالم هم هست. از اینرو دور هم جمع شدن ناشنوایان در گذرها و خیابانها یا قهوهخانهها و اقدام برای ساماندهی آن را نباید یک اقدام ساده دانست بلکه این اقدام آقای شهیدی زیربنایی کار ممکن در آن زمان بود و تمامی رخدادهای اجتماعی و فرهنگی پسین در قلمرو ناشنوایی متأثر از آن است. چون در آن دوره که هیچ رسانه ارتباطی برای ناشنوایان نبود و امکاناتشان صفر بود، از این طریق به سازندگی شخصیت آنها اقدام شد و گفتوگو جایگزین هم خلأ است و جبران کننده همه کمبودها بود.
البته اگر گزارش میدانی از مباحث و موضوعات مورد بحث و حوادثی که به وقوع میپیوست داشتیم، میتوانستیم ابعاد جامعهشناختی، انسانشناسی و روانشناختی آن را دقیقاً تحلیل کنیم.
فدراسیون ورزشی کر و لالهای ایران 1334
سال 1333 نامهای از طرف سرتیپ ایزدپناه رئیس سازمان تربیتبدنی و پیشاهنگی ایران برای آقای شهیدی و دوستانش واصل شد. در این نامه از آقای شهیدی دعوت شده بود در جلسهای جهت مشورت و تشکیل فدراسیون ورزشی کر و لالها شرکت کند. این موضوع موجب خوشحالی مسئولین کانون و نخبگان ناشنوا شد. در جلسه شرکت کرد و اعلام کردند ناشنوایان علاقمند به ورزش به صورت پراکنده کار خود را انجام میدهند، به دلیل اینکه جای مشخصی ندارند. مجدداً در سال 1334 جلسهای دیگر تشکیل گردید. نظریات ناشنوایان را مطرح کرده و بر اهمیت و ضرورت مکان ورزشی و نیز آموزش ناشنوایان در رشتههای ورزشی را یادآور شدند. از آن پس سعی در جمعآوری و تمرکز ورزشکاران ناشنوا در یک مکان به عنوان یک اولویت پیگیری شد. سرانجام در سال 1334 «فدراسیون ورزشی کر و لالها» با کمک تیمسار سرلشگر گرزن تشکیل گردید و اولین پایهگذاران عبارت بودند از: آقای جبار باغچهبان به عنوان مشاور عالی، خانم ثمینه باغچهبان (دختر شادروان جبار باغچهبان) به عنوان خزانهدار و آقای شهیدی به عنوان رئیس کمیته فنی فدراسیون ورزشی کر و لالها ایران و رابط، مکان باشگاه موقت در خیابان فردوسی بود.
بالاخره در شهریور ماه 1335 فدراسیون ورزشی ناشنوایان ایران به نام «فدراسیون ورزشی کر و لالها» شکل اجرایی گرفت. پیش از تشکیل این فدراسیون اولین اقدام، شناسایی و جمعآوری ناشنوایان ورزشکار در اتحادیههای مختلف ورزشی پراکنده بود. تا اینکه با تلاش فراوان جمعآوری و و در هشتمین دوره المپیک در 1957م/1336ش در ایتالیا شرکت داده شدند. یکی از مشکلات و موانع عدم عضویت ایران در «فدراسیون بینالمللی ناشنوایان» بود. با تلاشهای فراوان آقای شهیدی و دیگر همکارانش این عضویت اجرایی شد و ایران عضو فدراسیون بینالمللی گردید. در این مسابقات، ایران موفق به اخذ چهار مدال طلا شد. چهار سال بعد در 1961م/1340ش ناشنوایان ورزشکار ایرانی در نهمین دوره المپیک ناشنوایان در فنلاند (هلیسنگی) شرکت کردند و ایران در رشته کشتی آزاد به اخذ سه مدال طلا و یک مدال نقره و احراز مقام دوم، در رشته کشتی فرنگی به دریافت سه مدال نقره و یک مدال برنز و و نیل به مقام سوم در جهان توفیق یافت.
در 1965م/1344ش نیز ایران در دهمین دوره المپیك كه در امریكا (واشنگتن) برگزار گردید، در رشتههای كشتی، دو و میدانی و تنیس روی میز شركت جست و در رشته كشتی آزاد و فرنگی به مقام دوم جهان دست یافت. در شهریورماه 1345 باشگاهی در خیابان شهباز ـ گوته، خریداری و به ناشنوایان اهدا شد.
در 1969م/1348ش در یوگسلاوی (بلگراد) یازدهمین دوره بازیهای المپیك ناشنوایان برگزار شد و ایران كه در رشته كشتی، دو و میدانی و تنیس روی میز شركت كننده داشت، در رشتههای كشتی و دو و میدانی موفق به اخذ چندین مدال طلا، نقره و برنز گردید. در سال 1350 تیم كشتی ایران راهی مسابقات جهانی ایتالیا شد كه در هر دو رشته كشتی آزاد و فرنگی به مقام قهرمانی جهان رسید.
در 1973م/1352ش ناشنوایان ایران راهی دوازدهمین دوره المپیك ناشنوایان شدند كه در سوئد (مالنمو) برگزار میشد. ایران در رشته كشتی، والیبال، دو و میدانی دختران و پسران، تنیس روی میز دختران و پسران شركت كننده داشت كه تیم كشتی ایران، صاحب دو مدال طلا شد، و برای نخستین بار تیم والیبال ایران مقام دوم المپیك را احراز كرد.
فدراسیون ناشنوایان، همه ساله مسابقات دوستانهای با كشورهای دیگر برگزار میكرد. مسابقات قهرمانی كشور نیز، همه ساله در یكی از شهرستانها برگزار میشد كه هشتمین دوره آن در 1354 در خرمآباد برگزار شد. افزون بر گسترش كوششهای ورزشی ناشنوایان، این فدراسیون در تأمین رفاه ناشنوایان از طریق كاریابی و مساعدتهای نقدی و دیگر اقدامات اقتصادی و رفاهی گامهایی برمیداشت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357، این فدراسیون به «فدراسیون ورزشهای ناشنوایان جمهوری اسلامی ایران» تغییرنام یافت.
این فدراسیون نخست در تهران فعالیت خود را در محیطی محدود آغاز كرد. در سالهای بعد با همت رئیسان وقتِ این فدراسیون و به ویژه شادروان جواد كلهر، زیربنای یك مجموعه ورزشی اختصاصی برای ورزشكاران ناشنوا پایهریزی شد و سرانجام در 1357 مجموعه ورزشی ناشنوایان ایران در زمینی به مساحت چهارده هزار متر مربع شامل زمین چمن فوتبال، استخر سرپوشیده، زمین والیبال و بسكتبال، سالنهای كشتی، پینگپنگ، بدنسازی، رزمی، آمفیتئاتر و رستوران كه از قبل برنامهریزی و احداث شده بود افتتاح گردید. چند سال بعد نیز بنای جدید بخش اداری این فدراسیون، با مساحت دویست متر زیربنا ساخته شد و مورد استفاده قرار گرفت.
مسئولان فعال و ارشد فدراسیون: مصطفی داودی، كه در مشاغل و سامانههای متعددی حضور داشته است؛ از جمله: دبیر ورزش دبیرستانهای تهران، داور بینالمللی كشتی، مدیر كل تربیت بدنی آموزش و پرورش، دبیر كل كمیته ملی المپیك، مدیر كل دفتر امور مشترك فدراسیونهای ورزشی، معاون نخست وزیر و رئیس سازمان تربیت بدنی ایران، مدیر كل معین سازمان تربیت بدنی، مدیر عامل اموال تسلبكی، مدیركل بازرسی سازمان تربیت بدنی؛ در امور ورزشی ناشنوایان هم فعالانه مدیریت دارد و مسئولیتهایی را پذیرفته است.
پرویز سیروسپور، كه از 1362 ریاست فدراسیون ایران را به عهده گرفت، در عناوین ذیل فعالیت داشته است: كارمند سازمان تربیت بدنی ایران، داور بینالمللی كشتی، مربی و سرمربی تیمهای ملی كشتی آزاد ایران، مربی باشگاههای ورزشی تهران، دبیر كل فدراسیون ناشنوایان، دبیر كل فدراسیون كشتی جمهوری اسلامی ایران، رئیس فدراسیون كشتی جمهوری اسلامی ایران.
امروزه، ورزش ناشنوایان ایران، در 25 استان كشور فعال است و رؤسای هیئتهای ورزشی هر استان امور ورزش ناشنوایان را تحت پوشش دارند. ورزش برای ناشنوایان دختر و پسر به صورت رایگان است.
همه ساله با گردهمایی رئیسان هیئتهای ورزشی ناشنوایان كشور، تقویم ورزشی سالانه فدراسیون تنظیم و محل برگزاری مسابقات و تاریخ برگزاری آن تعیین و به استانهای مربوط اطلاع داده میشود و در طول سال، مسابقات قهرمانی ناشنوایان كشور در رشتههای والیبال، كشتی فرنگی و آزاد، فوتبال، فوتسال، لیگ برتر فوتبال، پینگ پنگ، شطرنج، شنا، دو و میدانی بین بانوان و آقایان انجام میشود.
بر اساس مقررات بینالمللی كلیه ناشنوایانی كه در این فدراسیون عضو میشوند، بایستی سنجش شنوایی شوند و حداقل میزان ناشنوایی ورزشكار باید 55 دسیبل به بالا باشد.
بازیهای آسیایی ناشنوایان هر سه سال یك بار، و بازیهای المپیك ناشنوایان هر چهار سال یك بار در یكی از كشورهای جهان برای بانوان و آقایان برگزار میشود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، ورزشكاران ناشنوای ایران در سالهای 1989، 1993، 1997، 2001 در بازیهای المپیك در كشورهای نیوزیلند، بلغارستان، دانمارك و ایتالیا شركت كردند.
همچنین ورزشكاران ناشنوای كشورمان در سالهای 1992- 1996 و2000 در بازیهای آسیایی كه در كشورهای كره، مالزی و چین تایپه برگزار شده است، حضوری فعال داشتهاند.
تیم ملی فوتبال ناشنوایان در سالهای 1992 در كشور كره جنوبی، 1996 در كشور مالزی، و در 2000 در كشور چین تایپه به مقام قهرمانی آسیا دست یافته است. ناشنوایان ایران در رشته پینگپنگ به مقام نایب قهرمانی و سوم آسیا دست یافتهاند. در بازیهای آسیایی مالزی در رشته دومیدانی، با كسب شش مدال طلا به مقام نایب قهرمانی دست یافتهاند و در سال 2000 در چین تایپه با كسب یازده مدال طلا، چهار نقره و یك مدال برنز مقام خود را حفظ كردهاند. در والیبال نیز مقام نایب قهرمانی آسیا متعلق به ورزشكاران ایران است.
ورزشكاران پرتلاش ناشنوای ایران در بازیهای المپیك، مجموعاً 41 مدال طلا، 27 مدال نقره، 18 مدال برنز و در بازیهای آسیایی 20 مدال طلا، 10 مدال نقره و 2 مدال برنز كسب كردهاند.
همچنین ورزشكاران ناشنوای ایران در نوزدهمین دوره بازیهای المپیك كه در ایتالیا انجام شد، بین 84 كشور شركت كننده پس از امریكا و روسیه در مجموع امتیازات بانوان و آقایان به مقام سوم بازیها دست یافتهاند كه این افتخار بزرگ برای نخستین بار نصیب كشورمان شده است.
ناشنوایان در رشته فرنگی و كشتی آزاد، به موفقیتهایی دست یافتهاند. برجستهترین ناشنوا در این رشته، كریم رئیسینیا است. پس از تشكیل فدراسیون ورزش ناشنوایان در ایران، در چند مسابقه شركت كرد و به مقام قهرمانی كشور رسید.
او برای نخستین بار در مسابقات المپیك ناشنوایان در میلان ایتالیا در 1957 شركت كرد و در رشته كشتی آزاد و فرنگی به كسب دو مدال طلا نایل آمد. در 1981 در مسابقات المپیك ناشنوایان در فنلاند شركت كرد و دو مدال طلا گرفت.
رئیسینیا در 1965 در مسابقات المپیك ناشنوایان در امریكا به علت ضربدیدگی نتوانست مسابقه را به پایان برساند. رئیسینیا مدرك كشوری و بینالمللی در زمینههای مربیگری و داوری دارد. مثلاً در 1970، گواهینامه مربیگری از روسیه گرفت.
نتیجه اینکه نهالی که آقای شهیدی و یارانش در سال 1334 کاشتند و با زحمات فراوان نگهداری و حمایت کردند، اکنون یکی از مهمترین فدراسیونهای منطقه و جهان است و خدمات مهمی برای ناشنوایان داشته و دارد. متأسفانه نسل جدید ناشنوایان و مردم از گذشته این فدراسیون و بنیانگذاران آن کمتر میدانند. حق ناسپاسی است که مدیریت کنونی توجهی به آقای شهیدی و دیگر فعالان فدراسیون نداشته باشد. بلکه مدیریت جدید اخلاقاً و وجداناً باید جلسه بزرگداشت و تقدیر از آقای شهیدی برگزار کند و از زحمات او و دیگران تشکر نماید.
اما راجعبه تأثیر و کارایی این فدراسیون میتوان گفت اگر خوب مدیریت شود میتواند بسیاری از مشکلات اقتصادی و معیشتی و اشتغال ناشنوایان را رفع کند.
کانون کر و لالهای ایران
کانون ناشنوایان ایران با اساسنامه جدید در مجمع عمومی فوق العاده روز 3 بهمن 1338 شمسی با این نام جدید به تصویب رسیده است. آقای شهیدی درباره علت تأسیس این کانون مینویسد:
«بعد از افتتاح فدراسیون ورزشی فرصت را برای راهاندازی مجدد کانون مناسب دیدم اما تنها بودم. اکثر ناشنوایان آن دوره بیسواد بودند و من نیاز به همراهی و کمک داشتم. یک روز آقای علی سرتیپی را ملاقات کردم (جوانی 18 ساله که به علت بیماری، شنوایی را از دست داده بود و او و خانوادهاش ساکن قزوین بودند و بعد به خرمآباد کوچ کرده بودند. او اکثر اوقات برای دیدار دوستان ناشنوا به تهران میآمد) او سواد داشت بنابراین از او خواستم در تهران بماند و به من کمک کند تا بتوانیم مجوز بگیریم، او در تهران ماند و به من کمک کرد و بعد از دوندگی فراوان توانستم مجوز را اخذ کنیم. در آن زمان به علت اینکه در یک حزب سیاسی فعالیت داشتم، استاد باغچهبان پیشنهاد کردند که من رئیس کانون نباشم تا از طرف ساواکیها برای ما مشکلی ایجاد نگردد، بنابراین از آقای سرتیپی خواستیم که ریاست کانون را بپذیرد و من نیز نایب او شدم تا به او کمک کنم. بعد از 11 سال مبارزه و تحمل سختیها در سال 1338 جلسهای تشکیل شد که نتیجه آن ثبت «کانون کر و لالهای ایران» در سال 1339 بود. »
بنابراین پس از تعطیلی نخستین كانون کر و لالها كه در 1327 تأسیس شده بود، كانون دیگری به سال 1339، یعنی حدود یازده سال پس از تعطیلی كانون اول، به همت رضاقلی شهیدی و شادروان علی سرتیپی كه خود ناشنوا بود، تأسیس یافت. طبق اساسنامه برقراری ارتباط و اشتراك مساعی اجتماعی و احقاق حق و حمایت از منافع فردی و اجتماعی همه كران و لالان، اعم از كودك و زن و مرد، هدف این كانون بود.
كانون کر و لالهای ایران را خود کر و لالها تشكیل داده و هیئت مدیره و همه اعضای اصلی آن، جز دبیر، از ناشنوایان بودند و در 1354 طبق ماده پانزدهم اساسنامه، كانون به تأسیس یك صندوق تعاونی اقدام کرد. این صندوق وابسته به کانون بود. مخارج كانون کر و لالهای ایران از درآمدهای سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران تأمین میشد.
کانون در ابتدا در دبستان سعدی سابق در خیابان سپه مستقر شد. البته اینجا را به طور موقت در اختیار کانون گذاشته بودند. اما بعداً در خیابان نصرت جایی را به طور دائم گرفتند. از اینرو دومین کانون ناشنوایان به عنوان تشکلی برای ساماندهی به امور آنان شکل گرفت.
پس از بازگشت دكتر محمود پاكزاد از امریكا و فراغت از تحصیل، او به توصیه باغچهبان، به دبیر كلی كانون ناشنوایان ایران در سال 1342 برگزیده شد. در این زمان علی سرتیپی رئیس هیئت مدیره بود. نیز او در سمت مشاور عالی فدراسیون ورزشهای ناشنوایان فعالیت داشت. از اینرو با مذاكره با مسئولان فدراسیون ورزشی ترتیبی داد تا كانون هفتهای یكبار، در روز و ساعاتی معین با تشكیل جلسات هیئت مدیره در محل فدراسیون در كاخ ورزش ، به فعالیتهای كانون نظم دهد.
گرچه این امر سر و سامانی بهتر به فعالیتهای كانون داد و تشكیل جلسات هفتگی را ترتیبی منطقی بخشید و برای مراجعهكنندگان تسهیلاتی فراهم شد، اما اولاً، به دلیل عدم استقلال و تبعیت از فدراسیون، گردهمایی ناشنوایان تابع فعالیت زمانی فدراسیون ورزشی بود و زمانی كه فدراسیون یا كاخ ورزش تعطیل بود، جلسات كانون نیز ناچار تعطیل میگردید؛ دوم اینکه اشتراك مكان با فدراسیون ورزشی در مواردی سبب نفوذ خواستههای فدراسیون و تحمیل دیدگاهها به هیئت مدیره كانون میگردید.
هر چند به دلیل آنكه دبیر كل كه در عین حال مشاور عالی فدراسیون ورزشی نیز بود، كوشید كانون را مستقل نگاه دارد، در مواردی تداخلی هر چند ناچیز به وجود میآمد و گهگاه فعالیتهای كانون را محدود میكرد.
نخستین رئیس هیئت مدیره كانون، مرحوم علی سرتیپی بود كه به علت برخورد خودروی سواری با او در چهارراه ولیعصر به جوی آب افتاد و پس از روزها جدال با مرگ، دار فانی را وداع گفت.
پس از فوت سرتیپی برای مدتی در كار كانون وقفه ایجاد شد و فعالیتها محدود گردید و كسی حاضر به پذیرش مسئولیت نبود تا اینكه انتخابات تعیین هیئت مدیره پس از چهارده سال انجام گرفت و هیئت مدیره جدید كانون، هادی معیری را به ریاست هیئت مدیره و محمود پاكزاد را به دبیر كلی كانون انتخاب کرد.
با توجه به تجارب گذشته، با همه نبودها و كمبودها، نخستین هدف هیئت مدیره جدید، داشتن محلی مستقل برای كانون بود. فكر داشتن مكانی مستقل برای كانون فعالیتهایی را در پی داشت كه نخستین آن، پس از تأمین بودجه، تهیه مكانی بود كه در دسترس تمامی ناشنوایان باشد. بنابراین پس از جستوجوی بسیار، آپارتمانی در خیابان كارگر اجاره شد و گامهای اولیه در جهت فعالیت دوباره كانون برداشته شد.
نخستین قدم، اقدام به صدور كارت شناسایی و كارت عضویت برای ناشنوایان شد و برای سهولت ناشنوایان در سفرهای برون مرزی، برای گروهی كه قصد سفر خارج داشتند، كارت بینالمللی صادر گردید. فعالیت كانون سبب شناخت آن و در نتیجه شناخت بیشتر ناشنوایان، نیازهای آنان و مشكلاتشان در جامعه گردید. ناشنوایان به تدریج به عنوان عضوی از اعضای جامعه مطرح شدند و صاحب نام و امتیاز گردیدند.
برای كانون اوراق سربرگدار چاپ شد و تصویب شد در مكاتبات، از جمله نامهنگاری با مراکز ناشنوایان سایر كشورها، از اوراق رسمی استفاده شد. در این دوره و برای نخستین بار، كتابهایی در زمینه آموزش و پرورش، روانشناسی و رفاه و مسائل اجتماعی آنان به قلم محمود پاكزاد به نگارش درآمد و برای شناخت بیشتر كانون، برخی از آنان به نام كانون منتشر گردید؛ در حالی كه كانون هیچگونه سهمی در انتشار آنها نداشت.
كانون ناشنوایان ایران، در شانزدهم اسفند 1339 به نام كانون کر و لالهای ایران به ثبت رسیده بود و در مجمع عمومی فوقالعاده در سوم بهمن 1382 اساسنامه جدید آن با نام كانون ناشنوایان ایران به تصویب رسیده است.
هیئت مؤسس: در جزوه منتشره به مناسبت بیست و پنجمین سال تأسیس كانون، یك گروه هشت نفری، همگی ناشنوا، به اسامی زیر، به عنوان اعضای هیئت مؤسس كانون معرفی شدهاند:
علی سرتیپی، رضاقلی شهیدی، محمد مرصعی، محمدعلی حكیم باشی، حسین میرجلالی، شعبان رئیس دانا، میرزا آقا همایونفر، حسین میرحسینی. از این گروه جز رضاقلی شهیدی و حسین میرجلالی، همگی به رحمت ایزدی پیوستهاند. ولی تاكنون نام همه افراد خیراندیش شنوایی كه به تشكیل كانون و تهیه و ثبت اساسنامه آن كمك كردهاند معلوم نشده است.
شادروان علی سرتیپی، نخستین رئیس هیئت مدیره كانون، در مقالهای با عنوان «گفتاری چند با هموطنان عزیز» در نشریه شماره یک پاییز 1342 كانون کر و لالهای ایران، چنین نوشته است: «این محرومیت، من و سایر همدردانم را بر آن داشت كه به خاطر حفظ حقوق بشری خود و یاری و كمك به همنوعان خویش، با كمك چند نفر از افراد خیراندیش شنوا، كانون کر و لالهای ایران را تشكیل داده و اساسنامه آن را در هفده ماده به ثبت برسانیم.»
جالب توجه اینكه «حقوق بشر» مورد اشاره شادروان علی سرتیپی در 1342 عنوان یكی از كمیسیونهای علمی كنگره جهانی ناشنوایان در مونترال كانادا در تابستان 1382 بود.
وضع حقوقی كانون: كانون سازمانی غیردولتی، غیرسیاسی، غیرانتفاعی و عامالمنفعه است. درباره عامالمنفعه بودن كانون این توضیح لازم است كه چون خدمت كانون به ناشنوایان یك خدمت اجتماعی است، شنوایان نیز از وجود آن به طور غیرمستقیم بهرهمند میشوند.
خدمات كانون: خدمات كانون به ناشنوایان كه در یك عبارت كلی، خدمات حمایتی از ناشنواست، دو گونه است: حمایت جمعی، حمایت فردی.
در حمایت جمعی، كانون به طور كلی برای بهبود كیفیت زندگی ناشنوایان با پیشنهاد وضع قوانین لازم و اتخاذ تدابیر اداری مناسب و اعلام دیدگاههای خود در امور مربوط به ناشنوایان، از جمله آموزش اطفال ناشنوا، بهداشت و امور توانبخشی و اشتغال آنان و پیگیری قبول و اجرای این خواستها فعالیت دارد. در حمایت انفرادی كانون از ناشنوایان خدمات اصلی كانون عبارت است از: تهیه توصیهنامه خطاب به هر مقام و هر مؤسسه برای كمك به حل مشكل و تأمین خواست هر ناشنوایی كه به كانون مراجعه كند. این توصیهها غالباً مؤثر است؛ صدور كارت شناسایی داخلی كه ارائه آن، موجب كمك به ناشنوای دارنده كارت میگردد؛ صدور كارت شناسایی بینالمللی؛ اعزام رابط زبان اشاره به مراجع انتظامی و قضایی و اداری برای كمك به ناشنوایان و انجام وظیفه مراجع مزبور در رابطه با ناشنوایان از جمله كمك به اداره راهنمایی و رانندگی در برگزاری آزمون و صدور گواهینامه رانندگی برای ناشنوایان؛ تهیه و توزیع برچسب نشان ناشنوا برای مشخص كردن اتومبیلهایی كه ناشنوایان میرانند؛ میانجیگری در رفع اختلافات بین ناشنوایان و كارفرمایان و اختلافات خانوادگی آنها و معرفی ناشنوایان به ادارات نظام وظیفه برای صدور كارت معافیت دائم از خدمت.
چون از محل كانون، افزون بر انجام امور اداری آن (تشكیل جلسات هئیت مدیره و پاسخگویی به مراجعات) استفاده باشگاهی نیز میشود و كانون محل تجمع و دیدار ناشنوایان و وقتگذرانی آنها با گفتوگو و بازی شطرنج و تماشای تلویزیون و تشكیل كلاسها و جلسات آموزشی نیز هست، ناشنوایان، كانون را خانه دوم خود میدانند.
گردهمایی: یکی از فعالیتهای مدیریت کانون، برگزاری گردهمایی مسئولان استانها و شهرستانهای کانون برای تعامل و تبادل نظر بیشتر بوده است.
در چهارمین گردهمایی اساسنامه کانون ناشنوایان ایران که در خرداد ماه 1381 در مشهد برگزار گردید، بازسازی اساسنامه کانون و تجدیدنظر مالی توسط 44 نفر از رؤسای کانون در دستور کار قرار گرفت.
رؤسای کانون با توجه به گرایشی که به سمت غیردولتی و خصوصی شدن حمایت از معلولیتها صورت میگرفت حل مشکل ناشنوایان کشور را در دو مرحله امکانپذیر میدانستند؛ ابتدا اطلاعرسانی و آگاهی دادن به جامعه و شناساندن حقوق ناشنوایان و بعد، ارتباط با ارگانها و طرح مسائل و مشکلات ناشنوایان و متقاعد نمودن جامعه نسبت به پذیرش ناشنوایان. این امر مهمتر از همه به دست صدا و سیما امکانپذیر است. شرکتکنندگان در این گردهمایی اقدام تشکلهای غیردولتی را عامل مؤثری در حل مشکلات ناشنوایان و ارتقای سطح علمی، رفاهی و اجتماعی آنان تلقی کردند.
تشكیلات عمومی: كانون ناشنوایان ایران، به عنوان مرجع عالی تصمیمگیری كانون از یك نماینده از هر یك از كانونهای سراسر كشور تشكیل میشود. در این مجمع، رئیس هیئت مدیره كانون، نماینده ناشنوایان مقیم تهران است و در انتخابات هیئت مدیره و بازرسان مكلف است رأی اكثریت ناشنوایان مقیم تهران را به مجمع عمومی اعلام كند.
هیئت مدیره كانون مركب از ده ناشنواست كه هفت تن از آنان عضو اصلی و سه تن دیگر، عضو علیالبدلاند، و مدت انجام وظیفه هیئت مدیره دو سال است. مجمع عمومی دو ناشنوا را نیز به عنوان بازرس برای مدت یك سال انتخاب میكند. عضو كانون میتواند شخص حقیقی یا حقوقی باشد. عضویت سه گونه است: اصلی، وابسته، افتخاری.
منابع مالی: منابع مالی كانون عبارت است از: هدایا، كمكها و اعانات اشخاص و كمك مؤسسات دولتی و غیردولتی و حق عضویت. در امور جاری كانون بیشتر از حق عضویت و كمك دولت استفاده میشود و برای تكمیل ساختمان كانون در شهرك قدس، بیشتر از كمك دولت و اشخاص استفاده شده است.
عضویت: كانون ناشنوایان ایران از یازدهم ژانویه 1995 با فعالیت دبیر كل وقت كانون، به عضویت اصلی فدراسیون جهانی ناشنوایان پذیرفته شده كه این فدراسیون در سیستم سازمان ملل متحد وابسته به چهار مؤسسه تخصصی سازمان ملل متحد است و این چهار مؤسسه عبارتاند از: شورای اقتصادی و اجتماعی، سازمان آموزشی و علمی و فرهنگ یونسكو، سازمان بینالمللی كار، سازمان بهداشت جهانی.
كانون به فدراسیون جهانی ناشنوایان حق عضویت میپردازد و به عنوان عضو اصلی در مجمع عمومی فدراسیون حق نماینده و رأی دارد و از راه نشریات فدراسیون به آخرین اخبار و تحولات فكری و علمی و عملی در امور ناشنوایان در سطح جهان دست مییابد.
اساسنامه جدید كانون: اساسنامه جدید كانون، مصوب مجمع عمومی فوقالعاده در سوم بهمن 1382 است كه از نظر ساختاری و اصول، اداره كانون را در مرحله جدیدی از حیات خود قرار میدهد.
با تأسیس و وجود بیش از شصت كانون ناشنوایان در سراسر كشور و احتمال تأسیس كانونهای دیگر در آینده، حفظ وحدت و هماهنگی كلی ناشنوایان و كانونها با اجرای اساسنامه جدید كانون مقدور خواهد بود.
آری، ناشنوایان به عنوان یك اقلیت فرهنگی طی 44 سال روزگار پر تلاطم، نه فقط سازمان خود را حفظ كردهاند، بلكه با تصویب اساسنامه جدید، كانون را از نظر ساختاری از یك سازمان ساده ناشنوایان به یك فدراسیون یا اتحادیه كانونها تبدیل كردهاند؛ به گونهای كه اینك كانون ناشنوایان ایران، كانون كانونهای سراسر كشور است و اجرای درست و دقیق این اساسنامه، راهگشای پیشرفتهای آینده جامعه ناشنوای ایران خواهد بود.
تأسیس محل دایمی: یكی از دغدغههای مهم كانون ناشنوایان ایران در طول حیات چهل ساله خود، داشتن مكانی مناسب، مستقل و آبرومند برای انجام امور كارهای ناشنوایان، پاسخگویی و انجام كار مراجعان، برخورداری از امكاناتی مناسب برای برگزاری سمینارها و جشنها، تشكیل كلاسهای هنری، آموزشی، اجتماعی و تخصصی و به طور كلی، محل دایمی و چند منظوره بوده است.
فكر داشتن مكانی مستقل برای كانون قشر ناشنوایان كشور، از جمله مشغلههای فكری سالهای متمادی دبیر كل كانون نیز بود و این موضوع به صورت یك آرزو و خواسته برای وی و بسیاری از ناشنوایان به عنوان امری جدی و اولیه همواره مطرح بوده است. ولی به دلایل مختلف از جمله عدم همكاری و همراهی برخی نهادهای مسئول كه باید در كنار كانون بوده و در واقع یار و یاوری برای كانون باشند، متأسفانه به تعویق افتاده بود، تا اینكه با همكاری و كوشش مستمر پاكزاد و همیاری سازمان عمران شهرك قدس، كانون موفق به دریافت زمینی مناسب در فاز هفت شهرك غرب گردید. زمینی كه از نظر موقعیت، مناسب و از نظر ارزش مادی در حدی بسیار بالاست. در این میان، اقدام وراث مالك محل استیجاری قدیمی كانون در خیابان كارگر، كه با همدستی شهرداری منطقه، چندین بار در ورودی كانون را تیغهچینی و مسدود كرده و به آزار و ایجاد مزاحمت برای ناشنوایان پرداخته بودند، به انجام این خواسته و فكر، سرعت بخشید و در واقع تلنگری بود كه به فعالیت مستمر و مداوم دبیر كل كانون برای دریافت مكان یا زمینی مناسب برای ایجاد ساختمان، جهتی منطقی داد.
فعالیتهای اولیه منجر به دریافت آپارتمانی در فلكه دوم صادقیه با همیاری و همراهی برخی مقامات شهرداری، از جمله آقای بنیسی، مسئول وقت املاك كمیسیون ماده پنج شهرداری به صورت اجاره رایگان شد. به عبارتی مكان فعلی كانون در صادقیه، به كانون هدیه گردید.
گرچه با استقرار در محل جدید كانون در صادقیه، موقتاً نیاز كانون برطرف شده بود، ولی هنوز فكر ایجاد مكانی مستقل و دایمی كه فضای كافی داشته و متعلق به خود كانون باشد، فكر پاكزاد را به خود مشغول كرده بود. از این روی، به موازات استقرار در آپارتمان صادقیه، تلاش برای دریافت زمینی مناسب شدت یافت تا در نهایت منجر به واگذاری زمین شهرك غرب گردید. كانون در 1372 در محل اهدایی شهرداری در فلكه دوم صادقیه مستقر شد و در همان اوان، قرارداد دریافت زمین بین كانون و سازمان عمران منعقد گردید.
نخستین گام در انجام این مهم به کمک این کسان برداشته شد: مهندس سید محسن رئوف، مسئول وقت سازمان عمران؛ آقایان مقدسزاده و عظیمی از مسئولان دفتر فروش سازمان عمران؛ مهندس لسانی مسئول بخش مهندسی آن سازمان.
پس از تحویل زمین، کانون به تهیه مقدمات ساخت و ساز، برای ساختمانی مناسب شؤون و شایسته نوع فعالیتهای ناشنوایان پرداخت. رایزنی با صاحبان تخصصهای گوناگون و انجام مطالعات گسترده برای طراحی ابعاد این ساختمان، وقت و امکانات فراوانی میطلبید. غیر از اینها، تهیه بودجه کافی، بسیار مهم بود و باید منابع دولتی و مردمی شناسایی و با آنها ارتباط برقرار میشد و برای گفتوگو و مذاکره برنامهریزی میگردید. پیشبینی اولیه کارشناسان، نیاز به پانصد میلیون ریال از مرحله نخست تا تکمیل نهایی بود. این بودجه به سرعت باید تهیه میشد و فعالیتهای ساختمانی بیدرنگ آغاز میگردید زیرا خطراتی در کمین بود؛ از جمله امکان تصرف آن زمین از سوی دیگران وجود داشت.
نخستین گام، ملاقات دبیر كل كانون با مهندس مروت، مشاور وزیر وقت مسكن و جلب موافقت وزیر برای مساعدت بیست میلیون ریال به كانون بود. این اولین مساعدت مالی و دستمایهای برای آغاز كار ساختمان گردید. به موازات اقدامات مستمر تهیه بودجه، نقشه ساختمان نیز تهیه و ترسیم گردید و به شهرداری منطقه دو تسلیم شد. شهرداری پس از بازدید نقشه و بررسی آن، مبلغ یكصد و هفتاد میلیون ریال به عنوان عوارض ساختمان و كسری پاركینگ از كانون مطالبه كرد كه پاكزاد طی مذاكره با مسئولان شهرداری گفته بود كه حتی ثروت تمامی ناشنوایان تهران، چنین مبلغی نمیشود. بنابراین، موضوع طی نامهای به كمیسیون ماده پنج شهرداری ارجاع گردید و ضمن توضیح حضوری به ریاست وقت كمیسیون ماده پنج، ایشان در حاشیه نامه كانون دستور دادند كه عوارض هنگام فروش ساختمان كانون اخذ شود كه بدین ترتیب موضوع اخذ عوارض منتفی شد؛ زیرا محل كانون هرگز فروختنی نخواهد بود.
گام بعدی توسط خاندان امیری برداشته شد و مبلغ قابل توجهی کمک مالی از سوی خانم امیری (سروش) اهداء شد. این خانواده به دلیل داشتن چند فرزند ناشنوا، ضرورتها و اقتضائات این قشر را به خوبی درک میکردند. پیش از این هم، افزون بر همکاریهای معنوی با کانون، در شرائط مختلف از هرگونه همراهی و مساعدت با این نهاد، دریغ نمیورزید. مساعدتهای این خاندان با طرحهای خدماتی، عمرانی و فرهنگی ناشنوایان در تاریخ فعالیتهای اینان ماندگار است.
با توجه به اطمینانی كه همگان، به خصوص دبیر كل كانون به خانم امیری داشتند، قرار شد مخارج مربوط به ساختمان كانون با نظر و نظارت ایشان و مشورت هیئتی از جمله آقای هادی معیری، رئیس كانون، مرتضی پیروزی، نایب رئیس و مهندس حمید امیری، مهندس ناظر ساختمان صورت گیرد و گزارش نهایی كار به دبیر كل داده شود.
آقای مهندس حمید امیری، افزون بر نظارت بر كار ساختمان كه آن را افتخاری انجام میداد، در تهیه نقشه اولیه ساختمان سهمی مؤثر داشته است و مرحوم مهدی امیری، فرزند دیگر خانم امیری نیز در ترسیم نقشه اولیه ساختمان زحمات قابل توجهی كشید.
پس از تهیه نقشه نهایی كه با تغییراتی برای زیباسازی و استفاده بهینه ساختمان از سوی شركت آتك و به دستور معاونت وقت عمران و مهندسی شهرداری به عمل آمد، قرار شد با حضور معاونت امور اجتماعی شهرداری، آقای مهندس حقانی، كلنگ ساختمان بر زمین زده شود كه متأسفانه با توصیه غلط شهردار وقت منطقه دو، به بهانه اینكه همسایگان اعتراضاتی دارند و ممكن است مشكلاتی فراهم كنند، معاونت امور اجتماعی را كه به دفعات با كانون همراهی كرده بودند، از حضور بر سر زمین و مراسم كلنگزنی منع كرد؛ بنابراین مراسم كلنگزنی با حضور دبیر كل كانون، رئیس هیئت مدیره، شماری از ناشنوایان و اولیای آنها، مرحوم خانم امیری و آقای مهندس عباسیان، رئیس جمعیت اولیای ناشنوایان، به دست خردسال ناشنوا، عباسیان، بر زمین زده شد.
در این مراسم، دبیركل كانون طی سخنانی، با قدردانی از حضور مدعوین گفت كه در این محل ساختمانی مجهز برای كانون، شامل سالن اجتماعات و نمایش فیلم، كلاسهای مختلف برای دروس تخصصی، اجتماعی و هنری، محلی برای تجمع همه روزه ناشنوایان، چایخانه، قسمتهای اداری، نمازخانه، پلیكلینیك شنوایی، سوئیت و خوابگاه برای مراجعان شهرستانی و احیاناً میهمانان ناشنوای خارجی و تعاونی مصرف برای ناشنوایان، خانواده آنان، مربیان مراكز آموزشی ناشنوایان و اهالی محل بنا خواهد شد كه با یاری خداوند متعال و كمك و كوشش همگان، حدود 550 میلیون ریال كه در آن زمان برای انجام ساختمان پیشبینی شده بود، تأمین و جمعآوری گردید كه مقداری صرف انجام كارهای اولیه، خرید آهنآلات و اسكلت فلزی ساختمان شد و بقیه در حسابی تحت نظارت خانم امیری در یكی از بانكها به نام سه تن از ناشنوایان آقایان: هادی معیری، حمید امیری و خسرو خوشپور نگاهداری شد تا منحصراً برای انجام امور ساختمان مصرف گردد.
سالها است کانون ناشنوایان ایران همواره در حال توسعه بوده است و در شهرهای مختلف ایران کانونهای ناشنوایان فعال هستند و هر سال نشستهای کانونهای سراسر کشور اجرا میشود.
آقای شهیدی با تأسیس کانون توانست قدم مؤثری در جامعه ناشنوایی بردارد و همراه دوستانش تشکیلاتی به وجود آوردند که از نظر فرهنگی، اجتماعی و دیگر ابعاد به یاری ناشنوایان شتافته است.
خانه فرهنگی جوانان ناشنوای ایران
پس از رشد فرهنگی ناشنوایان، در اواخر پنجاه شمسی، بسیاری از آنها مدارج عالی دانشگاهی را طی کرده و در مشاغل فرهنگی اشتغال داشتند و خلاصه طبقهای از ناشنوایان در حدود سال 1350 شکل گرفته بود که نیاز به کلوپها، نشستها و همایشها و هماندیشیهای فرهنگی داشت. از اینرو آقای شهیدی و دوستانش به فکر تأسیس «خانه فرهنگی جوانان ناشنوای ایران» افتادند. شهیدی در این باره مینویسد:
«جوانان ناشنوای تحصیل کرده محلی نیاز داشتند برای گردهمایی و تفریحات سالم و فرهنگی و هنری، در سال 1349 «خانه فرهنگی جوانان ناشنوا» در تالار اجتماعات آموزشگاه کر و لال باغچهبان تأسیس یافت و بعد به تالار آموزشگاه حرفهای ناشنوایان در یوسفآباد انتقال یافت. از 1353 این خانه فرهنگی به محل جدید خود واقع در خیابان فلسطسن تغییر مکان داد.»
جوانان فرهنگ دوست و علاقهمند به پیشرفت در واقع تا 1349 محلی نداشتند كه بتوانند در آنجا گردهم آیند و دانش خود را در زمینههای فرهنگی و هنری و تا حتی برنامههای تفریحی گسترش دهند. در نتیجه، چون دیگر ناشنوایان، رو به قهوهخانهها میآوردند و ساعتها دور هم مینشستند و میگفتند و میخندیدند و چایی مینوشیدند. چون در این قهوهخانهها رفته رفته تعداد ناشنوایان نسبت به مشتریان شنوا بیشتر میشد، مشتریان شنوا كمكم آنجا را ترك میكردند؛ به گونهای كه آن قهوهخانه، در اختیار ناشنوایان قرار میگرفت. ناشنوایان همچنین سالها گوشهای از خیابان صبای شمالی و پیادهروهای خیابان انقلاب اسلامی (شاهرضا سابق) را برای دیدار و گفتوگوهای خود انتخاب كرده بودند و گاهی تا نزدیكیهای نیمه شب در كنار این خیابان ایستاده و نشسته به گفتوگو میپرداختند و گل میگفتند و گل میشنیدند.
از اینرو، با توجه به لزوم یك مركز ویژه برای دختران و پسران تحصیل كرده ناشنوا، در 1349 خانه فرهنگی جوانان ناشنوا در آموزشگاه كر و لالهای باغچهبان با حضور گروهی از جوانان دانشآموخته ناشنوا، تأسیس شد و پس از تعیین هدفها، كار خود را در زمینه گسترش دانش فرهنگی و هنری ناشنوایان آغاز كرد.
یكی از هدفهای این گروه، ایجاد دوستی و رفاقت و تفاهم بیشتر بین جوانان شنوا و ناشنواست كه از طریق بازدیدها و ترتیب دادن نمایشهای ناشنوایان در كاخ جوانان شنوا، عملی گردید.
در فروردین 1352، تالاری از سوی آموزشگاه حرفهای ناشنوایان، در اختیار این گروه گذاشته شد؛ در حالی كه پیشتر محل اجتماع آنان، تالار اجتماعات آموزشگاه باغچهبان بود و از آذرماه 1353، این باشگاه به محل جدید خود واقع در خیابان كاخ تغییر یافت.
مخارج خانه فرهنگی جوانان ناشنوا از درآمد حق عضویت افراد و مختصر مبلغ دریافتی از سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران، تأمین میشد و به مصرف هزینههای اجاره محل و خرید لوازم و وسایل خانه فرهنگی جوانان میرسید.
جوانان ناشنوا هر هفته سه شب در خانه فرهنگی جمع میشدند و به امور مربوط رسیدگی میشدند. در این جلسهها برنامههای تفریحی، هنری، ورزشی و فرهنگی طرح و اجرا میشد.
این جوانان در پی تأسیس شركت تعاونی بودند كه مشكلات خود را از آن طریق نیز، حل و فصل كنند و به كنفرانسها و مجامع بینالمللی ناشنوایان نیز راه یابند و از تجارب ناشنوایان كشورهای پیشرفته بهرهگیری كنند.
انجمن خانوادههای ناشنوا (انجمن خانواده ناشنوایان ایران)
تا قبل از سال 1350 خانوادههای ناشنوا که در نقاط مختلفی زندگی میکردند به هم دسترسی نداشتند. آنها هیچگونه وسیله ارتباطی برای آگاهی از حال همدیگر نداشتند. و برای هر کاری باید حضوراً همدیگر را ملاقات میکردند و شخصاً به منزل دوستشان مراجعه میکردند که ممکن بود آنها در منزل نباشند یا مزاحم دوستان و خانوادهشان شوند. آنها نیاز به محلی داشتند که تبادل نظر کنند، از مشکلاتشان بگویند و از حال یکدیگر باخبر باشند و بعد از کار و تلاش روزمره ساعاتی را دور هم به صحبت و تفریح بپردازند که برای یک فرد ناشنوا که ارتباطی با دنیای بیرون نداشت و معمولاً از همه چیز بیخبر بود، لازم بود، و تحولی را در روحیه افراد ناشنوا ایجاد میکرد تا منزوی و گوشهگیر نباشند. مخصوصاً بانوانی که از لحاظ شرایط اجتماعی محرومیت بیشتری داشتند.
آقای شهیدی درباره شرایط و اقتضائاتی که ایجاب میکرد در این انجمن شکل بگیرد، اینگونه مینویسد: خانوادهها نیاز داشتند دور هم جمع شوند. گاهی خانوادهها و زوجها از محل خانه فرهنگی جوانان ناشنوا استفاده میکردند. ولی آنجا مکانی برای جوانان بود و مناسب خانواده نبود. به کمک خانم ثمینه باغچهبان در سال 1350 به طور موقت مکانی را در تالار آموزشگاه حرفهای ناشنوایان در یوسفآباد به صورت هفتهای یک شب برای خانوادهها در نظر گرفتیم. با تجربه قبلی که داشتیم توانستیم مجوز تأسیس انجمن را بگیریم و در سال 1351 شمسی «انجمن خانوادههای ناشنوا» تأسیس شد و از سال 1353 به محل دائمی در خیابان فلسطین تغییر مکان داد. در آن زمان اعضای هیئت مدیره این انجمن سه نفر بودند. شامل: بنده به عنوان رئیس انجمن، آقای تقوی به عنوان بازرس و خانم نسرین ظلی به عنوان خزانهدار و در انجمن سعی میکردیم به مشکلات مختلف خانوادههای ناشنوا رسیدگی کنیم تا سال 1358 که انجمن را به هئیتی دیگر واگذار کردیم.
پس از شکلگیری انجمن در سال 51، به سرعت رشد کرد و اعضای انجمن، مرکب از هشتاد نفر با چهل خانواده شد. هر عضو، ماهیانه پنجاه ریال به عنوان حق عضویت میپرداخت. درآمد انجمن، از محل حق عضویت افراد و مدد ملی سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران، تأمین میشد و به مصرف اجاره محل خرید لوازم و وسایل انجمن میرسید.
سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران
این سازمان یک نهاد دولتی برای خدماترسانی به ناشنوایان است. به پیشنهاد خانم ثمینه باغچهبان در اواسط سال 1350 شکل گرفت. زیرمجموعه و بخشی از وزارت کار و امور اجتماعی بود. اما در سال 1353 با تأسیس وزارت رفاه اجتماعی، وابسته به این وزارتخانه شد. آقای شهیدی در شکلدهی به این تشکیلات کوشا و بسیار فعال بود. اما راجع به جزئیات فعالیتهای او چیزی نمیدانیم.
طبق اساسنامه، هدف این سازمان عبارت بود از: ایجاد هماهنگی و همكاری بین مؤسسهها، اعم از دولتی و غیردولتی و خیریه در برنامههای پیشگیری، درمان، آموزش درمانی، اشتغال و رفاه اجتماعی ناشنوایان و نیمهشنوایان و كسانی كه دشواری گفتاری دارند. هدف دیگر این سازمان، بالا بردن شخصیت ناشنوایان و سازگاری آنان در اجتماع شنوایان و استفاده از روشهای جدید در انواع خدمات مربوط به این گروه بود.
برای تحقق بخشیدن به این هدفها، سازمان ناچار بود با توجه به نیازمندیها و با در نظر گرفتن امكانهای مالی و نیروی انسانی، اولویتهایی برای برنامهها قائل شود و با روشهایی متناسب و عملی دست به اقدام بزند. با توجه به اهمیت متخصصان، سازمان برای حل مشكل كمبود متخصص، اولویت خاص قائل شد و كوشید تا پیش از سرمایهگذاریهای بزرگ ثابت، با استفاده از منابع داخلی و خارجی، متخصصان خود را تا حد امكان آماده خدمت كند.
به طور كلی، خطمشی سازمان، به رغم وسوسههای بلندپروازی، برداشتن قدمهای آرام و مطمئن و برنامهریزیهای بنیادی بود. این سازمان میكوشید با برخورداری از تجربه سازمانهای مشابه ملی كه سابقه بیشتری در امور رفاهی و توانبخشی داشتند و استفاده از همكاریهای آنها، سادهترین و با صرفهترین راه را برای تأمین رفاه ناشنوایان برگزیند.
تشخیص، پیشگیری و تجویز سمعك: با توجه به اهمیت اجرای برنامههای پیشگیری از افزایش جمعیت ناشنوایان مادرزاد و كاهش شمار مبتلایان به اختلالهای شنوایی، در اثر بیماریها یا آلودگی صوتی محیط كار و محیط زیست و تصادفات و غیره، سازمان رفاه ناشنوایان شش ماه پس از تأسیس، خدمات خود را در زمینه تشخیص و پیشگیری و درمان آغاز كرد و از فروردینماه 1351 با موافقت جمعیت حمایت كودكان كر و لال كلیه مراجعان خود را هفتهای سه روز به درمانگاه مجهز این جمعیت گسیل میداشت. در این درمانگاه، خدمات زیر به مراجعان عرضه میشد:
معاینه كامل حلق و گوش و بینی، برای تشخیص علل ناشنوایی و درمان احتمالی آن؛ آزمایش مقدماتی؛ اُدیومتری؛ تشخیص و عرضه خدمات درمانی، آموزش درمانی، تجویز و تهیه گوشی، ساختن قالب گوش، هدایت مددجو به مراكز مربوط.
خدمات این درمانگاه به طور رایگان در اختیار كلیه مراجعان از خردسال و كهنسال تهرانی و شهرستانی قرار میگرفت. در اثر افزایش مراجعان، رفته رفته شمار روزهایی كه درمانگاه مذكور در اختیار مراجعان سازمان قرار داشت، افزایش یافت تا اینكه سازمان ناچار به ایجاد درمانگاه دیگری در جنوب تهران شد. این مركز در یكم دیماه 1353 شروع به كار كرد و به این ترتیب گشایشی در كار مراجعان تهرانی و شهرستانی پدید آمد.
برای هر یك از مراجعان پرونده بهداشتی تهیه میشد كه در آن، نتیجه معاینات كامل حلق و گوش و بینی و آزمایش مقدماتی شنوایی و ادیومتری، و وضع خانوادگی مددجو و نیازهای او ذكر شده بود بر اساس این پروندهها كه با دقت تهیه میشد، سازمان موفق به تهیه آرمانهای مختلف شد كه از آنها در برنامهریزیهای گوناگون، از جمله برنامههای پیشگیری استفاده میكرد.
سازمان بنابر تقاضای مركزهای مختلف از جمله دفتر امور كودكان استثنایی، گروه متخصصان خود را برای سنجش شنوایی، تجویز سمعك، ساختن قالب گوش به شهرستانهای مشهد، اهواز، آبادان، یزد، و اصفهان میفرستاد.
برای اینكه سازمان بتواند به كسانی كه به علت دوری راه، امكان مراجعه به درمانگاههای مركزی را نداشتند، خدمات خود را عرضه كند، سه دستگاه واحد سیار شنوایی خریداری كرده بود.
از آغاز كار با توجه به محدود بودن بودجه درمانی، با توافق جمعیت حمایت كودكان كر و لال و سازمان ملی رفاه ناشنوایان، این جمعیت، هزینه عمل جراحی و بیمارستانی مددجویانی را كه كمتر از ده سال داشتهاند، میپرداخت و سازمان نیز پرداخت هزینه عملهای جراحی و بیمارستانی مددجویان بیش از ده سال را پذیرفته بود.
گسترش فعالیتها در همه ایران: این سازمان در شهرها و استانها، شعبههایی دایر كرد و از این طریق در صدد پوشش دادن به همه ناشنوایان در تمامی ایران برآمد.
در سال 1353 در اصفهان، شعبه سازمان رفاه ناشنوایان فعالیت خود را با شمار اندكی دختر و پسر ناشنوا آغاز كرد كه در سطح سنیای بودند كه آموزش و پرورش آنان را نمیپذیرفت. البته خدمات فرهنگی و اجتماعی ناشنوایی در این استان پیشینه داشت و حسین گلبیدی از 1350 آموزش و پرورش ناشنوایان را آغاز کرده بود. از این رو با شکلگیری سازمان ملی رفاه ناشنوایان در این شهر، به سرعت توسعه یافت. گویا نام شعبه اصفهان این سازمان، مرکز رفاه ناشنوایان بوده است.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی و شكلگیری سازمان بهزیستی، سازمان رفاه هم زیر مجموعه آن شد و ساختار اداری آن در سازمان بهزیستی ادغام شد و در واقع، به كار سازمان رفاه، به عنوان یك واحد اداری مستقل، پایان داده شد.
گروه پژوهشی زبان اشاره
پس از تأسیس سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران به مدیریت ثمینه باغچهبان در 1350، بخش پژوهشی برای ارتقاء و توسعه زبان اشاره به نام «گروه پژوهشی زبان اشاره فارسی» وابسته به این سازمان در سال 1352 شکل گرفت. آقای شهیدی در این گروه مینویسد: «در سال 1352 با همکاری خانم جولیا سمیعی، من و عدهای دیگر اولین «گروه پژوهشی زبان اشاره فارسی» را تشکیل داده و در هفته چند بار در مکانهای مختلف زبان اشاره فارسی را به شنوایان تدریس میکردیم. خانم جولیا سمیعی اولین رابط زبان اشاره فارسی ناشنوایان در ایران بود.»
افرادی مثل سید محسن لوح موسوی در این گروه فعال بودند. ولی پس از مدتی اختلاف افتاد و دو جریان شدند. عدهای به رهبری جولیا سمیعی معتقد بودند زبان اشاره امریکایی باید ترجمه و در اختیار ناشنوایان ایرانی قرار گیرد. دسته دیگری به رهبری موسوی و شهیدی میگفتند زبان اشاره بر اساس بنیهها و امکانات فرهنگ ملی باید ساخته شود و شکل بگیرد. اما به تدریج طرفداران فکر دوم پیروز شد و قرار شد اشارههای ایرانی ضبط و ثبت گردد و کتابهایی تألیف شود.
این گروه خطمشی و هدف خود را به بررسی قوتها و کاستیها و توسعه زبان اشاره ناشنوایان و جمعآوری اشارات منحصر کرد. مهمترین هدف این گروه، تدوین زبان اشاره بر اساس نیازها و اقتضائات جامعه ناشنوایان است. آنها درصدد ایجاد هماهنگی بین ناشنوایان سراسر کشور از طریق بکارگیری یک زبان مشترکاند؛ تا مربیان، خانوادهها، دانشجویان رشتههای مربوطه، رابطان، صدا و سیما و علاقهمندان ارتباط با ناشنوایان در تمام نقاط کشور یک ادبیات و زبان داشته باشند.
این گروه را گاه به اختصار گروه زبان اشاره مینامند. آثار مهمی بین سالهای 1353 تا 1359 منتشر کردند. مثل: فرهنگ زبان اشاره برای ناشنوایان، تألیف فاطمه آقامحمد، الهه افضلی، مرتضی پیروزی، حبیب تهرانی، رضاقلی شهیدی، محسن لوح موسوی، تهران، انتشارات سازمان رفاه ناشنوایان ایران، 1359، جلد 1؛ مهمانهای ناخوانده به زبان اشاره.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی شکلگیری سازمان بهزیستی در سال 1359 و نیز تأسیس دانشگاه بهزیستی این گروه به «کمیته پژوهش و توسعه زبان اشاره» تغییر نام یافت. وابسته به معاونت پژوهشی دانشگاه شد.
این کمیته کتاب زبان اشاره فارسی که بر اساس خاستگاههای ملی تدوین شده، یک کتاب زبان اشاره خاص فرهنگ کشورهای اسلامی تدوین کرد. این کمیته تا کنون چهار جلد فرهنگنامه زبان اشاره و شماری کتاب کودکان و تعدادی فیلمهای آموزشی تدوین كرده و از ابتدای مسئولیت، آموزش زبان اشاره را در دورههای مختلف آموزش و دورههای رابطی به عهده داشته و در تدوین کتابها از دیدگاههای تمام ناشنوایان سراسر کشور و مراکز مربوط به ناشنوایان بهره برده است.
کمیته توسعه زبان اشاره با مراکز ناشنوایان از جمله کانون ناشنوایان، انجمن خانواده ناشنوایان، انجمن فرهنگی ناشنوایان و انجمن والدین ناشنوایان و شورای کتاب کودکان ناشنوا و مرکز ناشنوایان بهزیستی در ارتباط است.
همچنین با کشورهای همسایه مانند افغانستان برای آموزش کارشناسان ناشنوای آن کشور همکاری داشته و با شرکت در سمینارهای خارجی مربوط به ناشنوایان در جریان اطلاعات روز دنیا قرار میگیرد و آن را در اختیار جامعه ناشنوایان ایرانی قرار میدهد.
کتاب زبان اشاره فارسی که بر اساس خاستگاههای ملی تدوین کرد. این کمیته تا کنون چهار جلد فرهنگنامه زبان اشاره و شماری کتاب کودکان و تعدادی فیلمهای آموزشی تدوین كرده و از ابتدای مسئولیت، آموزش زبان اشاره را در دورههای مختلف آموزش و دورههای رابطی به عهده داشته و در تدوین کتابها از دیدگاههای تمام ناشنوایان سراسر کشور و مراکز مربوط به ناشنوایان بهره برده است.
اختلافات و جبههبندی و ممنوعیت آموزش زبان اشاره موجب تضعیف کمیته میگردد. برخی میگویند فعالیت کمیته در دانشگاه بهزیستی کلاً ملغا شده است. اما کانون ناشنوایان ایران چندی است کمیته را نیمه فعال کرده است و مشغول پژوهشهایی است.
گفتوگوی تاریخی با دو تن از یادگاران میراث مرحوم باغچهبان
مصاحبه کننده: محمد نوری
جبّار عسگرزاده (1264-1345) معروف به جبّار باغچهبان بنیانگذار آموزش و پرورش ناشنوایان، شاگردانی را تربیت کرد و توانست جریان قوی و مستحکم فرهنگ و جامعه ناشنوایان پدید آورد. متأسفانه ریز ابعاد فعالیتها و برنامهها و اقدامات باغچهبان ضبط و ثبت نشده و به دست ما نرسیده است. از نسل همراه باغچهبان کسی در قید حیات نیست و از شاگردان و نسل دومیها هم معدود افراد باقی ماندهاند. از شاگردان باغچهبان کسانی که در قید حیات هستند، کمتر از 65 سال ندارند. امید است نسل دومیهای در قید حیات، دستاوردها و تجارب خود را ضبط و ثبت کرده و به نسلهای آتی منتقل کنند. از اینرو رسالت تاریخی کسانی مثل رضاقلی شهیدی، محسن میرلوح موسوی بسیار سنگین است و باید کمکاریهای گذشتگان را جبران نمایند. به همین منظور و با همین ذهنیت به کانون ناشنوایان ایران رفتیم و با آقایان میرلوح موسوی و شهیدی و خانمها شیدا شهیدی و مرضیه آقاخانی به گفتوگو پرداختیم. هدف اولیه ما، روشن شدن ابهاماتی است که در تاریخ فرهنگ و جامعه ناشنوایی ایران وجود دارد.
آقای شهیدی ناظم مدرسه باغچهبان در دوره حضور مرحوم باغچهبان و همکار آن مرحوم به رغم کهولت سن، با آغوش باز با گفتوگو استقبال کرد. سؤالات را با دقت و حوصله پاسخ میگفت. گاه چیزی که نمیدانست با تواضع کامل به دیگران احاله میفرمود.
متوجه شدیم نسل گذشته نه تنها اهل تلاش و مجاورت بودند بلکه از نظر اخلاقی و اجتماعی هم انسانهای وارسته و خودساختهاند. حیف اینکه مدیریت آموزشی از این چهرهها در ساختن دانشآموزان استفاده نمیکند. شخصیت کسی مثل آقای شهیدی را باید در مدارس استثنایی و عادی میبردند برای بچهها چند دقیقه صحبت کنند. شخصیت اینگونه افراد برای الگوپردازی بسیار مؤثر است.
ساعت 12 (18 مرداد 1394) به محل کانون در شهرک غرب در غرب تهران رسیدیم. آقای موسوی به استقبال آمد. موضوع بحث را قبلاً اعلام کرده بودیم که زبان اشاره و تاریخچه آن است.
شرکت کنندگان اینها بودند: محمد نوری مدیرعامل دفتر فرهنگ معلولین، علی نوری، آقای موسوی رئیس کمیته پژوهش و توسعه زبان اشاره، خانم مرضیه آقاخانی عضو کانون ناشنوایان ایران، خانم میرشفیعی مترجم، آقای سید رضاقلی شهیدی عضو کمیته پژوهش و توسعه زبان اشاره و سرکار خانم شیدا شهیدی دختر آقای شهیدی و عضو کانون ناشنوایان ایران.
آقای سید رضاقلی شهیدی، ایشان در مدرسهی باغچهبان تحصیل کردند و پس از پایان تحصیلات در همانجا به عنوان ناظم مشغول به کار شدند.
آقای نوری: آقای شهیدی آیا خاطرهای از باغچهبان دارید که بیان کنید؟
آقای شهیدی: بله البته خاطرات زیادند که همه را خودم و دخترم مکتوب کردیم. همسرم را آقای باغچهبان انتخاب کردند و در عروسیم شرکت کردند.
بنده قبل از تأسیس دبستان کر و لالها در سال 1312 برای تحصیل به شهرهای مختلفی چون شیراز، اصفهان و مشهد رفتم ولی نتوانستم دوام بیاورم و بمانم. زیرا در آنجاها مرا مسخره میکردند. در آن زمان به دلیل ناشنوایی همه از کر و لالها فرار میکردند. در آن موقع از واژهی کر و لال به جای ناشنوا استفاده میشد. مردم میگفتند کر و لالها مثل مریضی وبا میمانند و واگیر دارند، بنابراین همه از من میترسیدند. میترسیدند که به ناشنوایی مبتلا شوند. مرا مسخره میکردند. حتی در کوچه با من بازی نمیکردند. در سال 1312 باغچهبان اولین دبستان کر و لالها را در تبریز تأسیس کرد. اولین مدرسه در مرند، بعد تبریز و بعد شیراز تأسیس شد. چون در این شهرها ناشنوایان سنین پایین زیاد بود. بعد از این چند شهر به تهران آمدیم. پدرم سید کاظم میخواست برای ادامهی تحصیل مرا به خارج از کشور بفرستد؛ اما شبی در روزنامه خواند که دبستان کر و لالها باز شده است. پدرم مرا در مدرسه باغچهبان ثبتنام کرد. این دبستان چون اولین مدرسهی کر و لالها بود از همهی سنین در آنجا درس میخواندند. آنجا یک مدرسه کوچک بود زیرا باغچهبان از نظر مالی با کمبود مواجه بود. روی تابلوی مدرسه نوشته شده بود دبستان کر و لالها. مردم هم باغچهبان را به خاطر این کارش مسخره میکردند، مثلاً به تابلوی مدرسه سنگ میزدند، او را جادوگر و دروغگو خطاب میکردند و آزار و اذیتهای دیگر. به همین دلیل باغچهبان مجبور شد تابلوی مدرسه را برداشت و به جای آن نوشت معالجهی کر و لالها. زیرا میخواست مردم فکر کنند آنجا یک کلینک درمانی است و باغچهبان دکتر است. مردم هم فکر میکردند در آنجا در گوش ناشنوایان آمپول میزنند تا معالجه شوند..
خانم شهیدی دختر آقای شهیدی فرمودند: زمانی که ما به ترکیه رفته بودیم با کشیشی آشنا شدیم که هم نابینا بود و هم ناشنوا و اطلاعات بالایی داشت که در اختیارتان قرار خواهیم داد. ما از لحاظ رابط تفاوتهای زیادی با کشورهای دیگر داریم. مترجمی که ما از ایران بردیم از او خواستیم که با زبان خودش توضیحات را ارائه دهد و صحبت کند؛ اما رابط متوجه شد که تفاوت زیادی با رابطین کشورهای دیگر دارد. آنها دارای امکانات زیادی هستند. رابط باید هر شش ماه یک بار در کلاسهای آموزشی شرکت کند. ما متأسفانه از این کنگره خبر نداشتیم وگرنه رابط باید دو هفته قبل از شروع کنگره آنجا حضور داشته باشد. چون قانونشان این بود که رابطها باید پنج روز قبل از شروع کنگره آنجا حضور میداشتند. و این که رابطها باید دو نفر باشند. هر بیست دقیقه باید رابط عوض شود؛ ولی ما یک نفر برده بودیم. روش تعویض رابطین نیز باید طبق قوانین دقیق و منظم باشد. مثلاً کسی که فنلاندی است زبان اشاره بینالمللی را بلد نیست زبان خودش را میداند رابط فنلاندی وقتی ناشنوا صحبت میکند رابط باید ترجمه کند به مترجم ایرانی و رابط ایرانی ترجمه کند به مترجم بینالمللی و مترجم بینالمللی به ترکی؛ یعنی همزمان سه چهار نفر باید با هم صحبت کنند. همهی رابطها با هم صحبت میکردند و یک نفر گوش میکرد و همزمان تایپ میکرد و به صورت زیرنویس نشان داده میشد و همین ما را گیج میکرد. ما از مترجممان خواستیم همه را بنویسد و برایمان بیاورد.
سپس آقای شهیدی در ادامه فرمودند: حدود 40 سال پیش در فنلاند 500 رابط وجود داشت ولی در ایران هر 80 نفر یک رابط هم نداشتند. در کشورهای دیگر رابطین حقوق و مزایای ثابتی دارند. در حال حاضر 500 نفر رابط به طور رسمی کار میکنند. رابط با مترجم متفاوت است. مترجم کسی است که کلمه به کلمه معنا میکند ولی رابط به دلیل این که نوع جملهبندی ناشنوایان با افراد عادی تفاوت دارد باید جملات را با زبان خود ناشنوا انتقال دهد. زمانی که بنده برای آموزشی به دانمارک رفته بودم در آن کشور برای ناشنوایان کلاسهای مختلفی دایر بود. با استعداد، کم استعداد، بیاستعداد. کلاسها متفاوت بود و هر کدام معلم مخصوص به خود را داشت. وقتی کلاسشان تمام میشد یک مرحله بالاتر میآمدند تا به با استعداد برسند. زمانی هم که آقای باغچهبان به من کتاب اول را درس میداد، در صفحه اول یکی دو سطر را کلمه به کلمه به من میآموخت و تا خوب یاد نمیگرفتم سراغ صفحات بعدی نمیرفت. او تا یک هفته وقتی با تعجب به بچهها نگاه میکردم که نصف صفحه را میخواندند، ایشان لبخند میزدند و به من میگفتند پسر جان تا زمانی که این صفحه را خوب یاد نگیری یاد گرفتن صفحات دیگر برایت فایدهای ندارد.
آقای نوری: از مشکلات آموزش به ناشنوایان بگویید.
آقای شهیدی: از مشکلات درس دادن به ناشنوایان لغتنامه مرئی و نامرئی است. مثلاً اشیایی مثل میز و صندلی مشخص و قابل مشاهده هستند ولی کلماتی مثل اطمینان، سود و… قابل مشاهده و ترسیم نیستند در زبان اشاره هم نماد و تعریف مشخصی ندارند.
آقای نوری: آیا راهی برای حل این مشکل وجود دارد؟
آقای شهیدی: خیر آقای باغچهبان زحمات زیادی کشید و مدرسه ناشنوایان را تأسیس کرد؛ ولی در حال حاضر ناشنوایان به اجبار به مدرسه عادی میروند و در مدرسه ناشنوایان نمیمانند؛ البته ما مخالف نیستیم چه بسا افرادی بودند و هستند که موفقیتهای زیادی کسب کردهاند ولی باید استعدادهایشان شناسایی شود.
خانم شهیدی: حدود پنج سال پیش به مدرسه باغچهبان رفته بودم معلمها بر لزوم تدریس با زبان اشاره تأکید داشتند ولی مدیر مدرسه اجازه نمیداد آنها میگفتند: استفاده از الفبا برای تدریس باعث میشود که دانشآموزان ناشنوا مفهوم کلمات را متوجه نشوند. من که کوچک بودم میدیدم که ما استعدادهایمان با هم متفاوت است. مثلاً دختری را میشناسم که باید با این که دانشجو است ولی باید کلمه به کلمه برایش معنی کرد مثلاً مفهوم کلمات مدیر عامل یا غیر حضوری را نمیدانست. متأسفانه وضع کنونی به مراتب بدتر شده است. اساتید نمرات را ارفاق میکنند و این به ضرر ناشنوا است. به نظر من بهتر است حجم دروس پایین بیاید تا ناشنوا بهتر متوجه شود نه این که بیتفاوت بگذرند و به آنان نمره ارفاق شود.
آقای شهیدی: ضروری است در دانشگاه، کلانتری، دادگاه و دیگر اماکن رابط حضور داشته باشد ولی دولت حمایت نمیکند. البته تقصیر دولت نیست اطلاعرسانی در این زمینه ضعیف است. البته ما از طریق آموزش و پرورش پیگیری کردیم اما به ما وقت ملاقات ندادند. بهزیستی هم در زمینه رابط همکاری نمیکند. به نظر من نابینایان از ما خوشبختترند آنها به وسیله عصا کارهایشان را انجام میدهند ولی ما چون نه حرف میزنیم و نه میشنویم باید با کمک رابط کارهایمان را انجام دهیم. معلولین هم میتوانند از حقوقشان دفاع کنند ولی ما که نمیتوانیم بشنویم و حرف بزنیم از حقوقمان دفاع نمیشود. البته ما با بقیه معلولین همراهیم و کمکشان میکنیم.
آقای نوری: ناشنوایان هم میتوانند با تألیف و چاپ کتاب و مجله افکار و آراءشان را منتقل کنند. متأسفانه در قانون جامع حمایت از حقوق معلولین بندهای مربوط به ناشنوایان از همه کمتر است.
در ادامه گفتوگو خانم شهیدی به داستانی اشاره میکند که آوردن آن خالی از لطف نیست. در امریکا دو سرنشین بر خودرویی سوار بودند؛ یکی راننده که ناشنوا بود و دیگری کمکراننده و شنوا. راننده در اتوبان به سرعت رانندگی میکرد که پلیس جلوشان را میگیرد. پلیس علت را از راننده جویا میشود و راننده با اشاره میفهماند که ناشنوا است پلیس هم با اشاره با او صحبت میکند و تخفیف لازم را در پرداخت جریمه میدهد. در همهی این اتفاقات و اوصاف کمک راننده به خواب عمیقی فرو رفته بود و متوجه وقایع رخداده نشد. وقتی از خواب بیدار شد متوجه موضوع شد و جای خود را با فرد ناشنوا عوض کرد و او هم خود را به ناشنوایی زد و به سرعت شروع به رانندگی کرد. وقتی پلیس جلوآنها را گرفت او به پلیس گفت که من ناشنوا هستم. پلیس هم با زبان اشاره با او صحبت کرد ولی او زبان اشاره نمیدانست و نتوانست به پلیس جواب دهد. در کشورهای دیگر در همهی اماکن از جمله ادارات دولتی یک فرد به عنوان رابط حضور دارد ولی در ایران این طور نیست و این به ضرر ناشنوایان است. مثلاً در یک ترم دانشگاه که سه تا چهار ماه طول میکشد ما نیز مانند دانشجویان عادی تلاش و تمرین و رفت و آمد میکنیم ولی در پایان ترم نتیجه خوبی به دست نمیآوریم. برای من هم این مشکل پیش آمد موقع امتحان استاد که در پشت سر راه میرفت سؤال را مطرح کرد و همه نوشتند بغلدستی من نیز سؤال را برایم نوشت وقتی امتحان تمام شد استاد به من از پنج نمره سه نمره داد در حالی که من میتوانستم نمره کامل را بگیرم. اعتراض کردم ولی نتیجهای نداشت. من چون نمیشنیدم در صورتی که میتوانستم نمره کامل را بگیرم اما حقم تضییع شد. اینجا است که ضرورت رابط کاملاً احساس میشود.
در پایان قرار شد کانون ناشنوایان گزارشی از کنگره ترکیه، اسامی و زندگینامه نخبگان و خاطراتشان و همچنین تاریخچه زبان اشاره به طور کامل جهت چاپ ارائه نمایند. آقای نوری نیز درباره طرحهای در دست اقدام با آنان به بحث و گفتوگو پرداخت و از آنها خواست در اجرای این طرحها مشارکت نمایند.
زحمت ترجمه بر عهده خانم شفیعی بود و مصاحبه ساعت 5/2 به اتمام رسید و سه ساعت و نیم طول کشید.
مصاحبه با رضاقلی شهیدی
تنظیم سؤالات: محمد نوری
تدوین: شیدا شهیدی
توضیح: جهت تکمیل اطلاعات در گفتوگوی پیش، مواردی که اطلاعات کم بود یا اطلاعاتی نداشتیم به صورت سؤال برای جناب آقای شهیدی فرستادم. خانم شیدا شهیدی زحمت کشیدند این پرسشها را با پدرشان در میان گذاشته و پاسخ آنها را برای ارسال کرد.
نوری: درباره تاریخچه و تحولات دبستان ناشنوایان بفرمایید؟
شهیدی: اینجانب میخواهم درباره تاریخچه تأسیس دبستان کر و لالها صحبت کنم. قبل از تأسیس دبستان کر و لالها چند سال به مدرسه معمولی رفتم و نتوانستم درسها را بخوبی یاد بگیرم تا سال 1312 که دبستان کر و لالها در چهارراه حسن آباد تأسیس شد و پدرم مرا به آنجا برد و زیر نظر استاد جبار باغچهبان به تحصیل مشغول شدم. این سرآغازی بود و برای نجات یافتن از تاریکی و رسیدن به روشنایی و درهای پیشرفت برای ناشنوایان.
من نزد استاد باغچهبان درس خواندن را شروع کردم. استاد ابتدا حرف زدن را به من آموخت. تقریباً یک سال طول کشید تا حروف الفبا را به من یاد داد. سپس وارد کلاس بالایی شدم و خوشبختانه توانستم تا کلاس ششم درس بخوانم. کلاس باغچهبان شبیه مکتب بود و ما با امکانات محدودی درس میخواندیم، اما امروزه امکانات تحصیلی بیشتر شده است. اگر در آن زمان چنین امکاناتی در اختیارمان بود شاید مهندس و یا کارشناس در رشته دیگر میشدم.
نوری: درباره مشخصات شیوه باغچهبان بفرمایید؟
شهیدی: باغچهبان همیشه در آموزش، دو روش داشت. یکی تفهیم مطالب به صورت عملی مثلاً وقتی میخواست جمع را یاد بدهد دو گوی را میگذاشت و دو گوی دیگر در طرف دیگر، بعد آنها را کنار هم میآورد و به بچه تفهیم میکرد دو به علاوه دو میشود چهار. روش دوم او با خواندن و نوشتن و استفاده از کلمات بود. او بیشتر به عمل تکیه میکرد. بعداً به تدریج به حرف و نوشتن و خواندن را یاد میداد.
روش تدریس باغچهبان اینگونه بود که ابتدا با استفاده از اشیاء عینی و ملموس و به طور عملی به بچهها آموزش میداد. سپس حرفها و کلمات را میآموخت. در آموزش کلمات و حروف عجله نداشت و با حوصله هر روز روی یکی از حروف الفبا کار میکرد و سپس کلمه به کلمه به بچهها درس میداد. مثلاً از کتاب اول در صفحه اول، روزی 2 سطر به بچهها میآموخت تا این که یک هفته صرف آموزش یک صفحه میشد و باغچهبان معتقد بود که باید یک صفحه را به خوبی یاد بگیرد و سپس وارد صفحه بعد بشود. البته به ویژگیهای فردی و ذاتی بچهها هم توجه داشت و سعی کرد ویژگیهای برای بهتر شدن روال آموزش از آنها استفاده کند.
چون بچههای شنوا در زمان ثبتنام بسیار از کلمات را در حافظه خود به طور ثبت شده دارند اما بچههای ناشنوا خیلی چیزها را نمیدانند و دارای معلومات محدودی میباشند، لذا آموزش حروف الفبا و کلمات به آنها کاری دشوار و وقتگیر است. بنابراین باغچهبان برای آموزش بهتر و مؤثرتر به عمل تکیه میکند و با اشاره به تابلوها، اشیا، و… کلمات و اسامی مخصوص آنها را میآموزد حتی برای درک مفهوم کلماتی که وجود نامرئی داشتند نیز ناگزیر از عمل استفاده میکرد به عنوان مثال:
یادم است، یک روز چند تا لیوان آورد و روی میز گذاشت توی آن آب سرد، آب داغ، آرد، شکر، نمک…. بود به ما نشان میداد و میگفت دستت توی آن آب فرو کن، ما دستمان توی آن فرو میرفتیم و اول متوجه میشویم که آب سرد است بعد او کلمه سرد را میگفت. یا خوارکیها با مزههای مختلف را میداد بخوریم. هر کدام را میخوردم، اسم مزه مثل شوری، تندی را یاد میداد.
همچنین یک روز ما را بردند مغازه بقالی فروشی، باغچهبان از هرگونه، یک دونه را بر میداشت به بچهها میداد و همه میخوردند، پس از اینکه کاملاً انس گرفتند و درک کردند، باغچهبان اسمش را میگفت و تلاش میکرد بچهها را با اسم هر چیز آشنا کند. مغازه بقالی فروش از این کار باغچهبان تعجب کرده و کارهاش را تماشا میکرد.
باغچهبان با هر کدام از بچهها به طور جداگانه کار میکرد و چند بار درس را تکرار نموده و سپس از شاگرد میپرسید: آیا فهمیدی؟ اگر پاسخ میداد: خیر! دوباره میآموخت. اگر پاسخ بلی میداد میپرسید: چه گفتم؟ و به طور کلی در امر آموزش حساسیت و جدیت خاصی داشت.
چهار عملیات اصلی حساب یعنی: جمع، تفریق، تقسیم و ضرب را با استفاده از چرتکه، نخود و اشیاء عینی و ملموس آموزش میداد. اما مفاهیم انتزاعی را به سختی میتوان آموزش داد. ولی چیزهایی مثل محبت، روح، درد، علاقه و علم را با همین روش میآموخت.
مثلاً یک روز هنگام درس، رفت و یک میخ آورد و گفت: میخ را بردار و به سنگ بکوب! چون بچه بودم نمیفهمیدم منظورش از این کار چیست. سپس به من آموخت: «نرود میخ آهنین بر سنگ»
باز معنی جملهاش را نفهمیدم. او گفت: کسی که حرف مردم را نفهمد عین همین سنگ است که میخ در آن نمیرود! به این ترتیب او به من درس داد که اگر کسی علاقه و زمینه یادگیری نداشته باشد نمیتوان چیزی را به ذهن او فرو برد و مغز او مثل سنگ، سفت و غیرقابل نفوذ است.
بنابراین اصلیترین مشخصه او در تدریس و آموزش عینی و ملموسسازی مفاهیم دشوار به عبارت دیگر آسانسازی مفاهیم در سطح بچه اول دبستانی بود. برای بچه 6 و 7 ساله مفهوم جمع یا تفریق بسیار دشوار است. اما او به گونهای این مفاهیم را سادهسازی میکرد که قابل فهم برای بچهای در آن سن و سال باشد. در واقع اصلیترین هنر باغچهبان همین نکته بود. او خودش را به جای بچه کوچکی میگذاشت که ناشنوا هم هست و فکر میکرد چگونه و به چه روشی به او یاد بدهد.
نوری: مشکلات و سختیهای باغچهبان مشخصاً چه مواردی بود؟
شهیدی: مشکلات و سختیهای باغچهبان منحصر به آموزش و تدریس نبود. او بودجه کافی نداشت، آموزش و پرورش آن دوره درک درستی از آموزش ناشنوایان نداشتند و گاه مانع کارش میشدند؛ او امکانات کافی نداشت. از اینرو استاد باغچهبان برای تدریس به ما دچار زحمات بسیاری بود؛ چون در آن زمان کار بسیار سخت بود ایشان به تنهایی تمام کارهای مدرسه اعم از تدریس و مدیریت و حتی نظافت مدرسه را بر عهده داشت. تصور کنید در آن زمان تجربه کافی بر آموزش ناشنوایان وجود نداشت و در این باره کتاب و مقاله نبود. تحقیق نشده بود. باغچهبان باید خودش تحقیق میکرد اما امکانات نداشت، ولی شاگردانش پژوهشگاهش بودند و هر کلاس برایش یک تحقیق بود. در آنجا تجربه اندوزی میکرد، سپس این تجارب در قالب روش تدریس به بچهها آموزش میداد. قبل از باغچهبان افرادی آمدند و میخواستند به ناشنوایان درس بدهند اما به دلیل سختیها و مشکلات منصرف شده و نتوانستند کار را ادامه دهند.
دوستانش چند بار به باغچهبان گفتند این چه کاری است؟ این کار بسیار سخت است بهتر است این کار را رها کرده و جای دیگر بروید. باغچهبان میتوانست کارمند شود و با بهترین حقوقها راحت زندگی کند یا در مدرسه شنواها یا کار دیگری که از نظر اجتماعی و حقوقی بالاتر است را انتخاب کند. اما باغچهبان قبول نکرد و عاشق تدریس به کودک ناشنوایان بود و خیلی علاقه داشت که خواندن و نوشتن را به آنها بیاموزد، با وجود کار بسیار سخت و درآمد ناچیز. او در آن زمان با تردید گفته بود: من خودم نمیدانم آیا کر و لالها باسواد خواهند شد یا خیر؟ امروزه میبینیم که آرزوی او به تحقق پیوسته است. ناشنوایان در این دوره و کل نظام آموزشی ما در ایران مدیون او است و لازم است بیش از اینها از او قدرانی شود.
نوری: زبان اشاره چه جایگاهی در نظام آموزشی او داشت؟
شهیدی: ابتدا بگویم زبان اشاره به ویژه زبان اشاره فارسی در آن زمان چندان رشد نکرده بود و قواعد و ضوابط و نمادهای آن منقح و مشخص نبود. خلاصه در ابتدای راه بود. از اینرو باغچهبان هم نمیتوانست ریسک کند و سرنوشت بچهها را به روش آزمایش نشده بسپارد.
نوری: پس باغچهبان از چه شیوهای استفاده میکرد؟
شهیدی: شیوه باغچهبان جنبههای متعدد دارد و چند بعدی است. از یک نظر فقط متکی بر خواندن و نوشتن نبود و از تفهیم عملی هم بهره میبُرد. این روش بعداً به نام شیوه تلفیقی یا روش ترکیبی در اروپا و امریکا و نیز در ایران مشهور شد و به عنوان بهترین روش برای آموزش نوباوگان کلاس اولی تا سومی شناخته شد. هم اکنون هم نظام آموزش و پرورش ایران و بسیاری از کشورها امبتنی بر شیوه ترکیبی است. درواقع باغچهبان مبتکر این شیوه در ایران بود.
ثمینه باغچهبان دختر استاد در کتابش مینویسد وقتی برای بورس تحصیلی به امریکا رفتم استادم مرا نمیشناخت و روزی در درس گفت کسی در ایران شیوه ترکیبی را کار کرده و نتیجه گرفته است. منظورش باغچهبان بود.
از طرف دیگر باغچهبان بر آموزش حروف نه کلمات تأکید داشت و روشی به نام الفبای دستی گویا به وجود آورد. یعنی برای هر حرف یک علامت از دست و حالتی خاص از لب و دهان را نشان میداد.
بهرحال باغچهبان در دوره خودش مبتکر راهکارهای مثبت و نتیجهبخش برای آموزش ناشنوایان بود و توانست آموزش ناشنوایان را روی ریل درستی آغاز کند و حرکت دهد.
نوری: زبان اشاره در این دوره چه وضعی دارد؟
شهیدی: با تلاشهایی که شاگردان باغچهبان انجام دادند و تجارب استاد را توسعه دادند و تکمیل کردند و زبان اشاره را رسماً به نظام آموزش و پرورش ناشنوایان وارد نمودند. کمیته توسعه زبان اشاره چند سال بعد از وفات باغچهبان ولی در مدرسه باغچهبان و به کمک نیروهای این مدرسه شکل گرفت و متعهد شدند قواعد و ضوابط زبان اشاره را پیریزی کرده و آن را تکامل دهند تا حدی که بتوان از آن به عنوان شیوه تفهیم و تفاهم و ارتباطات در جامعه ناشنوایان استفاده کرد.
سپس کمیسیون علمی کنگره جهانی ناشنوایان زبان اشاره را به رسمیت شناخت و قوانین زیر را مصوب کرد:
ـ همه دولتها وظیفه دارند زبان اشاره را وارد نظام آموزشی ناشنوایان کرده و آن را به رسمیت بشناسند. و اگر تاکنون به آن عمل نکردهاند، باید آن را به عنوان یکی از زبانهای رسمی کشور برای افراد ناشنوا به رسمیت بشناسند. زبان اشاره باید نخستین زبان کودک ناشنوا شناخته و پذیرفته شود.
ـ برنامههای آموزش زبان اشاره به والدین و کسانی که با کودک ناشنوا سر و کار دارند باید هرچه زودتر اجرا شود.
البته در ایران، متأسفانه چندین سال نسبت به زبان اشاره خوب عمل نشده است. از آموزگاران کودکان ناشنوا انتظار میرود که زبان اشاره را بیاموزند و آن را به منزله زبان اول تدریس کنند و در جامعه مورد استفاده قرار دهند.
نوری: مشکلات اصلی جامعه ناشنوایان چیست و نسبت به دوره باغچهبان چه تحولاتی پیش آمده است؟
شهیدی: در آن دوره اصلیترین مسئله و مهمترین مشکل بیسوادی بود و باغچهبان و دیگر نخبگان معتقد بودند با رفع بیسوادی و سواد دار شدن جامعه ناشنوایی، بسیاری از مشکلات حل میشود. فکر میکردند اگر ناشنوایان سواد دار شوند، اشتغال و درآمد و شغل خوب هم میآید؛ تعاملات اجتماعی هم خوب میشود. البته دیدگاه درستی بود و با سواد دار شدن بسیاری از مشکلات حل شد اما مشکلات جدید دیگر هم به وجود آمد که ارمغان دوره جدید است. یعنی رخدادهای جدید مثل انقلاب اسلامی ایران یا جنگ تحمیلی یا تحریمها، اقتضائاتی داشته و دارد که بعضاً ناشنوایان را هم شامل میشود. هم اکنون در کشور ما دهها هزار نفر ناشنوا و کم شنوا وجود دارند. مجبوریم با هم در این کشور زندگی کنیم و با هم همزیستی مسالمتآمیز داشته و در زمینههای مختلف با هم همکاری داشته باشیم. از اینرو منازعات بینتیجه را باید کنار گذاشت و با دوستی و همافزایی و تعاون به پیشرفت و رشد اندیشید.
ناشنوایان مانند سایر افراد شنوا جامعه از هوش و استعداد کافی برخوردارند و از این بابت کمبودی ندارند. در حال حاضر در کشور ما عده زیادی دیپلم و لیسانس و فوق لیسانس ناشنوا وجود دارد که شغل خوب دارند. آنان با یاری همدیگر میتوانند بر مشکلات غلبه کنند و بهترین زندگی را داشته باشند.
فکر کنم اصلیترین مشکل این است که یاد نگرفتهایم چگونه با هم و به صورت جمعی کار کنیم. دنیای مدرن به ما میگوید پیشرفت، اشتغال، درآمد خوب، پولدار شدن در گرو کار جمعی است. یک نفر حتی چند نفر نمیتوانند یک پروژه را راهاندازی و مدیریت کنند و جمع باید با تقسیم کار و همزیستی و همافزایی کارهای مطلوب را شروع کند و اجرا کنند.
نوری: نظر شما درباره نیازها و تأمین نیازمندی ناشنوایان در این دوره چیست؟
شهیدی: ناشنوا دو نوع دارند: عدهای از این ناشنوایان بطور مادرزادی دچار ناشنوایی هستند. تعدادی از آنها در دوران اولیه کودکی و گاهی در سنین نوجوانی شنوا بوده بعداً به دلایل مختلف شنوایی خود را از دست دادند. این افراد به خوبی قادر به تکلم و بیان مطالب خود هستند، ولی آنها هم قادر به دریافت تمامی مطالب از دیگران نمیباشند.
شناخت احتیاجات آموزشی و ارتباطی و تأمین وسائل کمک آموزش مثل سمعک اصلیترین نیاز ناشنوایان در گروههای مختلف است.
آموزشها پیچیدهتر و وسیعتر شده، در این دوره ما فقط نیمکت و تخته سیاه و گچ نیاز بود ولی امروزه کامپیوتر، اینترنت و دهها وسیله دیگر نیاز است. همچنین ارتباطات بسیار گسترش یافته و ناشنوایان نیاز به موبایل و دهها وسیله و برنامه و سامانه دیگر دارند. از طرف دیگر توانایی تهیه ندارند. البته درهمه کشورها دولت و سازمانهای مردمی و نیکوکاری به کمک آنها میشتابند. لازم است در قانون به این مسائل توجه شود و به صورت مواد قانونی تصویب و اجرا گردد.
نوری: درباره جایگاه و نقش کانون ناشنوایان ایران چه میدانید؟
شهیدی: کانون ناشنوایان ایران همانطور که از اسمش پیداست کانون گرم، جای امن و خانه دوم تمام ناشنوایان کشور عزیزمان است؛ وکیل همه ما است. به حق از ما ناشنوایان دفاع میکند. باید تلاش کنیم تشکلی کارآمد و قوی داشته باشیم تا مدافع ما باشد. البته در دورههایی ضعیف شده و در دورههایی خوب کار کرده است. کانون در هر دوره باید اصلیترین مسائل و نیازها را شناسایی کند. سپس با تمام ظرفیت در آن زمینه اقدام کند.
نوری: روش ارتباطی کلی یعنی ترکیبی از زبان اشاره، کلام و لبخوانی که روی آن بعضاً تأکید میشود چقدر کارآیی دارد؟
شهیدی: برای آموزش به کودک ناشنوا باید از روش ارتباطی کلی استفاده کرد و تاکنون نتایج خوبی به دست داده و کارآیی آن خوب بوده است. بعضی از کشورها زبان اشاره به عنوان زبان اول ناشنوایان به رسمیت شناخته شد. ما هم باید زبان اشاره را به رسمیت بشناسیم و روی آن تأکید کنیم و در کنار آن دیگر شیوهها را هم معتبر بدانیم و اجرا کنیم.
معلم قبل از ورد مدرسه ناشنوایان باید دوره یا آموزش یا تخصص بگیرد بعد وارد مدرسه ناشنوا شود چون روش تدریس ناشنوا و شنوا فرق دارد. هم با حوصله و ایمان، در بعضی از نظرات کشور پیشنهاد دارد معلم اطراف فامیلی یا دوستان ناشنوا باشد که بهتر درک کند. دوم رابط برای ناشنوایان بسیار مهم است باید توجه کند. رابط باید دوره بینید و آموزش بگیرد و چگونگی اجرای روش ارتباط با ناشنوایان را باید فرا گیرد.
نوری: مشکلات آموزشی ناشنوایان به نظر شما اجمالاً چیست؟
شهیدی: اصلیترین هدف هر نظام آموزشی، افرادی است که در آن نظام آموزش میبینند و تربیت میشوند. در نظام آموزشی ناشنوایان هم خود ناشنوایان اصلیترین دغدغه هستند. اگر درست پرورش نداشته و آموزش نبینند، تبدیل به مشکل بزرگ میشوند.
یک بچه شنوا موقع ثبت نام در مدرسه حداکثر چند هزار کلمه میداند ولی بچه ناشنوا که یک کلمه نمیداند آیا میتوانند در یک سطح با هم درس بخوانند؟ از اینرو کسانی که بر درس خواندن بچههای ناشنوا در مدارس عادی تأکید میکنند، درست نیست. چون علاوه بر دامنه معلومات و تفاوت سطح دو گروه شنوا و ناشنوا، بعضی از جملات برای یاد دادن به کودک ناشنوا بسیار سخت است، مثل کلمات نامرئی و انتزاعی چون اعتماد به نفس، معنوی باغچهبان همیشه فکر میکرد چطور این کلمات را به من یاد بدهد؟
از طرف دیگر اصطلاحات و تعابیر کنایی و استعاری و ضرب المثلها مثل از چشمم افتادن که منظور بیاعتماد شدن نسبت به کسی است و ضربالمثل است. اما کودک ناشنوا: فکر میکند معنای آن افتادن چشم به زمین است.
پیغام آوردن که منظور اصلی خبررسانی است. اما کودک ناشنوا: فکر میکند چیزی توی دست آورده است. بهرحال معلم باید با درایت و به کارگیری انواع مهارتهاو با حوصله و صبر بسیار مفاهیم را به ناشنوایان یاد دهد.
خلاصه دانشآموز ناشنوا و معلم ناشنوایان دو رکن مهم نظام آموزشی است و در صورت عدم کارکرد درست، مشکلات بسیار را ناشی میشود.
نوری: مشکلات و کارآیی لبخوانی چیست؟ در سالهایی که مدیریت آموزشی را بر عهده داشتید چه تجاربی در این زمینه دارید؟
شهیدی: بعضی بر این باور هستند که لبخوانی یا نظام شفاهی برای ناشنواین بهترین روش است. اما لبخوانی کلمات مشابه که زیاد هستند برای کودک ناشنوا سخت میباشد بعنوان مثال: بچه ناشنوایی مدتها بود که به پدر شنوایش میگفت برام بز بخر و پدر نمیخرید، و او خواسته خود را مرتب تکرار میکرد؛ تا اینکه پدر بالاخره راضی شده و یک روز هنگامی که به خانه برمیگشت، پاکتی به دست او داده و میگوید: بیا این هم چیزی که میخواستی. بچه با تعجب پاکت را باز میکند و میبیند پدرش برایش موز خریده است. اگر فرد شنوا بیشتر توجه میکرد، تفاوت این دو کلمه را میفهمید و ناخواسته موجب رنجش کودک ناشنوایش نمیگردید.
روش شفاهی و لبخوانی موجب اشتباهات فراوان میشود. دو کلمه بز و موز کاملاً مثل هم ادا و گفته میشود. وقتی شنوایان نتوانند این دو را از هم تمیز دهند، تکلیف کودکان ناشنوا روشن است. کلمات فراوان هستند که ساختار گفتاری یکسان دارند و به هنگام بیان حرکت لب و دهان مشابه است. مثل مرگ و برگ؛ دو و نه؛ و کلمات زیاد دیگر اینگونه هستند. پس آموزش صحیح به کودک ناشنوا همان زبان اشاره است. در شیوه اشاره هم مفهوم واژهها و هم فرق کلمات درک میشود. زبان اشاره مزایای زیادی دارد، از جمله مواد درسی را میتوان به کودک انتقال داد؛ درک و سرعت یادگیری در روش اشاره بسیار زیاد است. خلاصه شیوه زبان اشاره به دلیل مزایای خودش در همه مناطق جهان پذیرفته شده است.
نوری: نظام آموزش و پرورش بدون اهتمام به پیشکسوتها و دخالت و مشارکت آنها کارآیی نخواهد داشت، نظر شما چیست؟
شهیدی: هر نظام آموزشی وقتی موفق است که الگوپردازی داشته باشد. یعنی دانشآموز نیاز مبرم به الگو دارد و معلم برای او یک قداست خاص دارد. ادارات آموزش و پرورش باید معلمان قدیمی که اکنون بازنشستهاند را به مدارس ببرد و آنها خاطرات خود را برای بچهها بگویند. تأثیر این به اندازه دهها ساعت کلاس است.
از طرف دیگر، بسیاری از آموزگاران ناشنوایان در حال بازنشستگی هستند یا از دنیا رفتهاند یا مشغول به کار در سالهای آخر اشتغالشان هستند، اینان باید تشکر و قدردانی شوند، واقعاً خیلی زحمت کشیدند چون کارشان با آموزگاران عادی بسیار فرق دارند روش تدریس شنوا با ناشنوا بسیار تفاوت دارد.
وقتی از معلمان قدیمی و پیشکسوت تقدیر میشود، خود این رخداد موجب الگوسازی در ذهن دانشآموزان میگردد. چون یاد میگیرند از معلم تشکر کنند؛ دوم اینکه مزایا و خصائل انسانی و ویژگیهای مبرز آنان در جلسه بزرگداشت مطرح میشود و بچهها اینها را میشنوند و اهمیّت معلم در ذهنشان تداعی میگردد.
نوری: آسیبشناسی عدم توجه به زبان اشاره جیست؟ یعنی اگر زبان اشاره اجرا نشود ممکن است چه آسیبهایی وارد کند؟
شهیدی: در همه مناطق جهان همه کارشناسان ناشنوایی دنیا به این نتیجه رسیدهاند که زبان اشاره کارآیی بسیار دارد و یک ضرورت برای ناشنوایان است. حذف آن از نظام آموزشی هم زیانها و آسیبهای جبران ناپذیری در پی دارد.
اینجانب که چند دهه در زمینه امور فرهنگی و آموزش ناشنوایان فعال بودهام، از سازمان آموزش استثنایی استدعا دارم به زبان اشاره اهتمام ویژه داشته باشند. فکر نکنند لبخوانی و روش شفاهی میتواند جای زبان اشاره را پر کند. هر کدام از این روشها قوتهایی دارند و در جای خودش خوب است. ناشنوایان اگر بخواهند با هم در ایران و با ناشنوایان در خارج از کشور ارتباطات مطلوب داشته باشند باید از راه زبان اشاره باشد. به ویژه در جهان مدرن، زبان اشاره را به عنوان تنها کانال و ابزار ارتباطی میشناسند. به همین دلیل در سیما و تلویزیون فقط از زبان اشاره برای بیان اخبار استفاده میشود.
نوری: نقش و اهمیت رابط به نظر شما جیست؟
شهیدی: رابط برای ناشنوایان بسیار مهم است، مثل نابینا که بدون عصا نمیتواند راه برود عصا برای نابینا یک وسیله راهنما است؛ رابط هم برای ناشنوایان وسیله ارتباطی بین شنوا و ناشنوا است. از اینرو بسیار مهم و مؤثر میباشد. زیرا بدون این وسیله به اهدافش نمیرسد.
دولت باید بودجه کافی برای تربیت رابط تصویب کنند. هر سازمانی موظف هست حداقل یک رابط داشته باشد. دولت باید در جاهایی مثل بیمارستانها، فرودگاهها، قطارها و دیگر اماکن عمومی، رابطهایی بگمارد و استخدام کند. تا به محض دیدن یک ناشنوا او را راهنمایی کنند.
متأسفانه هر دولت یا رئیس سازمان عوض میشوند و برنامه و طرح قبلی هم عوض میشود؛ بهتر است، که مصوبات درباره ناشنوایان؛ به ویژه قانون رابط به گونهای تصویب شود که هرگز عوض یا تعطیل نشود.
بعضی از کشورها را دیدهام در رستوران خود یکی از گارسون زبان اشاره بلد هست همچنین تقریباً چهل سال پیش در فرودگاه لندن برام مشکل پیش آمد بلافاصله رابط برای من فرستادند تعجب کردم چون در زمان قدیم به رابط چندان توجه نداشتند اما در آنجا رابط بود. حتی قشرهایی از جامعه، باید زبان اشاره را یاد بگیرند، چون ضرورتاً با ناشنوایان ارتباط خواهند داشت و لازم است که با ناشنوا صحبت کنند و مقاصد خود را به آنها بفهمانند. مثلاً پلیسها، پرستارها باید زبان اشاره بدانند.
همانطور که در مراکز توریستی مترجم نیاز است، همین طور در جاهایی که ناشنوایان تردد دارند، باید رابط در اختیار باشد تا سخنان ناشنوا را ترجمه کند.
یادم است، سالها پیش در کنگرهای در فنلاند شرکت کرده بودم. در آن زمان جمعیت کشور فنلاند چند میلیون نفر بود. ولی حدود پانصد رابط رسمی در فنلاند در اختیار بود. امروز که جمعیت کشور ما هفتاد میلیون نفر است حتی یک نفر رابط رسمی نداریم.
در فرودگاه مهم یعنی فرودگاه امام خمینی یا فرودگاه مهرآباد پرسیدم اصلاً نمیدانستند رابط چیست. و هیچ رابطی وجود نداشت. در خود سازمان بهزیستی با اینکه به اندازه یک وزارتخانه و ویژه امور معلولان است ولی یک رابط در این سازمان مشغول نیست.
نوری: درباره آقای حسین گلبیدی چه میدانید؟ او در اصفهان در زمینه آموزش ناشنوایان فعال بود و مدتی با باغچهبان کار میکرد.
شهیدی: راجع به آقای گلبیدی، بیشتر از چند بار او را ندیدم، یادم است وقتی که کوچک بودم در مدرسه درس میخواندم گلبیدی به دیدن مدرسه ما آمد و از ما بازدید کرد و رفت، تقریباً بعد از سی سال در اصفهان او را در منزل یکی از دوستانم دیدم. البته او من را نشناخت و بعد از توضیحاتم من را شناخت و خوشحال شد. با هم درباره مشکلات و وضعیت ناشنوایان حرف زدیم. او برای مدرسه ناشنوایان اصفهان بسیار زحمت کشید. اصفهانیها لازم است قدر او را بدانند و جلساتی برای او برگزار نمایند.
نوری: ضرورت فرهنگسازی برای جامعه را چگونه ارزیابی میکنید؟
شهیدی: در زمان قدیم مردم زیاد ناشنوا را نمیشناختند و فکر میکردند ناشنوا یک نوع بیمار و واگیردار است از او دوری میکردند و در کنار کوچهی مدرسه بچههای ناشنوا را مسخره و اذیت میکردند.
در زمان قدیم فرهنگ عمومی عقبمانده بود و اطلاعات مردم درباره ناشنوایی اندک بود. دیدگاه اغلب مردم نسبت به معلولان منفی بود و آنها را مثل جذامیها واگیردار میدانستند. از اینرو خیلی از ناشنوایان در خانه گوشهگیر میماندند. حتی خانوادهها، فرزند ناشنوای خود را به جامعه و حتی به فامیل خود نشان نمیدادند، درباره ناشنواها اطلاعات عمومی بسیار محدود و تنگنظرانه بود. خوشبختانه الان به وسیله تبلیغات و تلویزیون و اطلاعرسانی و مدارس با ناشنوا آشنا هستند و فکر و نظر جامعه درباره ناشنوایان خیلی تغییر کردند.
کتابها و مقالات و نشریات بسیار منتشر میشود، حتی احادیث از رسول اکرم(ص) یا ائمه درباره ناشنوا یا معلولان بیان میشود. رهبران دینی در گفتارشان به مدح و تمجید ناشنوا و معلول میپردازند، از طرف دیگر به جامعه گفته میشود و ادیسون که برق را اختراع کرد ناشنوا بود. بسیاری از مخترعین و مشاهیر معلول بودند و اشکالی هم نداشت. بالاخره با این روشها ذهن جامعه را بیدار کردند.
لازم است مؤسسهها، کانون ناشنوایان ایران، تشکلهای ناشنوایی تلاش کنند و هر چه بیشتر کتاب، نشریه و غیره منتشر کنند. هنوز جامعه ما نیاز به فرهنگسازی دارد و باید تلاش کرد.
نوری: نقش والدین در آموزش زبان اشاره چیست؟
شهیدی: لازم است والدین و اطرافیان از کودکی با ناشنوایان، زبان اشاره کار کنند. تا وقتی پا به مدرسه گذاشت، با مفاهیم و کلمات آشنایی داشته باشد.
برای این منظور مراکز و سازمانهای متصدی امور ناشنوایان باید برای خانوادهها کلاس آموزش زبان اشاره برپا کنند و خانوادهها را توجیه نمایند.
نوری: وضع اطلاعرسانی درباره زبان اشاره را چگونه ارزیابی میکنید؟
شهیدی: هنوز اهمیت زبان اشاره، ابعاد آن برای مردم و حتی برای ناشنوایان ناشناخته مانده است. صدا و سیما میتواند میزگرد بگذارد یا به روشهای مختلف دیگر اطلاعرسانی کند و جامعه را روشن سازد. مثلاً از کارشناسان دعوت کند تا به بحث درباره امور زبان اشاره و تأثیر آن بپردازند.
نوری: چند سال ناظم مدرسه باغچهبان بودید؟
شهیدی: به مدت 9 سال به عنوان ناظم در مدرسه باغچهبان کار کردم.
نوری: به نظر شما که تجربه کافی هم دارید عوامل موفقیت یک ناشنوا در چیست؟
شهیدی: من رسیدگی خانواده را بسیار مهم میدانم، پدر و مادر و دیگر اعضای خانواده باید با محبت و علاقه به فرزند ناشنوا گوش دهند و با او درد و دل کنند. اما من به دلیل عدم آشنایی پدر و مادرم، تا ده سالگی بیشتر وقتها تنها و ساکت بودم و اطلاعاتم بسیار پایین بود. چون ارتباطم با دیگران بسیار محدود بود و خانوادهام زیاد به من رسیدگی نمیکردند. البته مقصر ایشان نبودند برای اینکه نمیدانستند چطور با یک فرد ناشنوا ارتباط برقرار کنند. اما میبینم یک بچه شنوا از بچگی هر لحظه باخبر میشود ولی بنده با وجود سن بالا همیشه دیرتر باخبر میشدم.
از اینرو ما و همه ناشنوایان درد داریم و دلمان پرخون است. معلولین حرکتی و نابیناها از ما خوشبختتر هستند، برای اینکه حرف میزند و سر و صدا راه میاندازند و از حق خودشان دفاع میکنند. ولی ما ساکت هستیم؛ از سکوت ما اغلب سوءاستفاده میشود و حقوق ما ضایع میگردد. از اینرو ما احتیاج شدید به رابط داریم.
مصاحبه با رضا قلى شهیدى: اولین رئیس هئیت مدیره انجمن خانواده ناشنوایان ایران و شاگرد زنده یاد جبار باغچهبان
مصاحبهکنندگان: بهناز ستوده، حامد عابدینزاده، رضا محمودى
سید رضاقلی شهیدی در حدود ۱۳۰۰ در تهران محله شاپور پا به عرصه وجود گذاشت و در خانوادهای ۵ نفره که پدرش قاضی و مادرش معلم و دارای تحصیلات زبان فرانسه و ۲ خواهر کوچکتر از خودش داشت دوران کودکی خود را سپری کرد تا سن حدود ۴ سالگی که یکی از مهمترین وقایع زندگیاش رخ داد، او مبتلا به بیماری مننژیت شده و شنوایی خود را از دست داد و دوران جدیدی را تجربه کرد.
پدرش او را در سن حدود ۸ سالگی به مدرسهای مختص به معلولان (که اعم از بچههای ناشنوا، نابینا و معلول … بودند) در اصفهان برد که مدیری آلمانی داشت ولی بعد از ۶ و ۷ ماه آموزشهای مدرسه را مفید ندید و او را به تهران بازگرداند. پدرش تصمیم گرفت که فرزند خود را جهت تحصیل به اروپا بفرست اما در همان زمان بود که روزنامهها اعلام کردند که دبستان کر و لالها تأسیس شده است. لذا پدر از تصمیم خود صرف نظر کرده و فرزند خود را در سن ۱۱ سالگی وارد اولین مدرسه تازه تأسیس کر و لالها واقع در خیابان چهارراه حسنآباد، کوچه طرشتی، در یک خانه محقر با چند کودک کر و لال شد و موجبات پیشرفتش را زیر نظر جبار باغچهبان فراهم آورد.
خاطره اولین روز تابستان
وقتی که وارد اولین مدرسه ناشنوایان شدم جز چند صندلی شکسته و چند کودک کر و لال چیزی دیده نمیشد. از آنجا که خانواده یکی از همشاگردیها که ارمنی بود (ادیک ادموند) ثروتمند بودند با مشاهده مدرسه فقیرانه بچهها، از سپردن فرزند خود به آن مرکز امتناع کردند و او را به فرانسه فرستادند که البته پس از سه سال با شروع جنگ جهانی به ایران بازگشت. (در همان زمان بیشتر دوستان سید رضاقلی به اروپا رفتند بعد از مدتی به ایران بازگشتند ولی پیشرفت سید رضاقلی نسبت به آنها کاملاً مشهود بود و دوستان او در نتیجه فشارهای روحی و روانی ناشی از زندگی در اروپا دچار ناراحتیهای روحی و روانی هم شدند و خود سید رضاقلی معتقد است که کودکان چه ناشنوا و چه شنوا در سنین کودکی برای کار و تحصیل نباید به تنهایی به خارج سفر کنند چون نه تنها موقعیت سخت است بلکه دچار مشکلات عدیدهای مثل ناراحتیهای روحی شدید میشوند.) پس از بازگشت ادموند به ایران، والدین او به باغچهبان پیشنهاد کردند که برای او کلاس خصوصی بگذارد اما باغچهبان از پذیرش این پیشنهاد سرباز زده و گفتند که همه بچهها با هم یکسان هستند و هیچ فرقی ندارند. لذا ادموند مجددا وارد مدرسه باغچهبان شده و در ابتدا با کمک سید رضاقلی (که به مرحله بالاتر آموزش رسیده بود) دروس را تمرین کردند و سپس پا به پای سایر شاگردان خواندن و نوشتن را آموختند.
سید رضاقلی شهیدی در سال ۱۳۳۸ با خانم مهین رئیس روحانی که سرپرستی امور بانوان و دوشیزگان کانون کر و لالها را بر عهده داشت ازدواج کرد. حاصل ازدواج شان ۳ فرزند (دو دختر و یک پسر) میباشد. شبنم شهیدی لیسانس طراحی لباس و دبیر مدرسه ناشنوایان، شیدا شهیدی فوق دیپلم و کارمند شرکت آب و فاضلاب تهران، شهرام شهیدی که در آمریکا مشغول تحصیل میباشد.
• لطفاً بیوگرافى خود را به طور كامل شرح دهید؟
اول به نام خدا، من رضاقلی شهیدی متولد 1302 و اهل تهران میباشم. در سن 5/1 سالگی بیمار شدم و ناشنوایی را تجربه کردم.
در سن 11 سالگی پدرم مرا به مدرسههای گوناگون فرستاد ولی در تحصیل موفقیتی را کسب نکردم. چون در آن زمان مدرسه ویژه ناشنوایان وجود نداشت. پدرم تصمیم گرفت مرا به خارج بفرستد، زیرا در آنجا مدرسه ناشنوایان وجود داشت ؛ اما من مخالفت کردم. در این حین پدرم در سال 1312 در روزنامهای خواند که در تهران مدرسهای برای ناشنوایان تأسیس شده است که در محلی نزدیک چهار راه حسنآباد واقع و یک کلاس از مدارس عادی در اختیار دانشآموزان ناشنوا گذاشته شده بود.
پدرم وقتی مرا به آنجا برد بسیار تعجب کرد چرا که فقط 6 دانش آموز ناشنوا با تفاوتهای سنی مختلف در کلاسی کهنه با میز و نیمکتهای شکسته، تحصیل میکردند. بهرحال من در آنجا و با این شرایط تحصیل کردم و یکی از همکلاسیهایم به خارج از کشور رفت اما هیچگونه پیشرفتی نکرد و ما در مدرسهای که هیچ گونه امکاناتی نداشت چندان خوب پیشرفت کردیم که هیچ کس باور نمیکرد. بنابراین وضعیت اسکان ما سخت شد به خاطر همین یکی از دوستان جبار باغچهبان به نام دکتر لبنان که فرزندی ناشنوا داشت یکی از اتاقهای منزلش را به عنوان کلاس آموزشی به ما اختصاص داد. (خدا رحمتش کند) البته این را نیز باید یادآور شوم که در آن زمان مردم از ناشنوایان فرار كرده و فکر میکردند که ناشنوایی یک نوع بیماری واگیردار است که مبادا آنان نیز ناشنوا شوند. به همین دلیل ما را اذیت میکردند و از خود دور میساختند.
• زندگینامه جبار باغچهبان را به طور خلاصه بیان کنید؟
جبار باغچهبان به گردن فرهنگ این کشور حق فراوان دارد. ایشان در شرایط بسیار بسیار سخت، بزرگترین خدمت را به فرهنگ و جامعه ایرانی کرد. آنقدر فروتن و متواضع بود که میگفت: من خدمتی به جامعه نکردهام بلکه این جامعه بوده که به من خدمت فراوان کرده است. جبار باغچهبان نخستین کودکستان را در سال1303 در تبریز به نام باغچه اطفال تأسیس کرد. به همین دلیل نام خانوادگی خود را از عسگرزاده به باغچهبان تبدیل نمود.
جبار باغچهبان خیلی بی نظیر بود. کارهای مدرسه را خودش انجام میداد و به تنهایی دست و صورت بچهها را میشست، مدرسه را نظافت میکرد و به گفتههای بچهها احترام میگذاشت به طور کل باغچهبان عمر شریف خود را وقف تربیت کودکان این مرزو بوم کرده بود و به ویژه عنایت و توجه او به کودکان ناشنوا چنان بود که در همه عمر از خدمت و کمک به این گروه معصوم که از مهمترین نعمتهای خداوندی بی بهره مانده بودند، غافل نبود خداوند آن معلم را غرق رحمت کند و در بهشت زیبای خود جای دهد.
• شیوه درس دادن استاد جبار باغچهبان چگونه بود؟
خیلی بینظیر بود هر چه بگویم انگار کم گفتهام. به راستی که او مردی عاشق بود و خیلی آرام و با حوصله درس میداد. در عرض یک روز 2 خط از یک صفحه را تدریس میکرد و آنقدر با ما تمرین مینمود تا با معانی آن آشنا گردیده و دروس را به خوبی درک کنیم. من از شیوه تدریس او بسیار تعجب کردم برای افراد عادی در طول یک هفته چند صفحه از کتاب را درس میداد و جبار باغچهبان در جواب تعجب من گفت: پسر جان تا صفحات و دروس اولیه را خوب یاد نگیرید، فراگرفتن صفحات بعدی آن بیفایده است.
روش تدریس او اینگونه بود که ابتدا کارهای عملی را نشان میداد، سپس حرف زدن و نوشتن را میآموخت. به طور مثال یک روز یک سنگ و یک میخ به کلاس آورد و از ما خواست که میخ را در سنگ فرو ببریم، اما ما مات ماندیم كه چرا این حرف را زد و با این روش برای ما مثال میزد که این عمل مانند حرفی است که در گوش کسی فرو نمیرود و ما از روش تدریس او بسیار لذت میبردیم.
استاد جبار باغچهبان به ما امانتدارى، اعتماد به نفس، خاطر جمعى و اطمینان آموخت. و ما را با دنیای پر هیاهو آشنا کرد و از عظمت تاریکی نجات داد.
• لطفاً اگر خاطرهای از جبار باغچهبان دارید برای ما بگویید؟
قبل از تأسیس آموزشگاه کر و لالها در محل یوسفآباد سابق 4 یا 5 معلم ویژه ناشنوایان وجود داشت اما هیچ کدام همانند جبار باغچهبان نبودند نتوانستند كارهایشان را ادامه دهد در آن زمان مدرسه ناشنوایان در جاهای مختلف واقع بود. (چهارراه حسن آباد، سرچشمه، خیابان امیرکبیر و…) و آخرین محل در یوسفآباد بود که زمین آن از طرف شهرداری و با همکاری سازمان برنامه و بودجه سابق، در اختیار ناشنوایان گذاشته شده بود.
زمانی که من شاگرد جبار بودم، یکی از همشاگردیهایم که بسیار تنبل بود، توسط جبار باغچهبان تنبیه میشد و برای تنبیه کردن او موهایش را کمی به طرف بالا میکشید. آن شاگرد روز بعد سرش را کچل کرد. جبار بار دیگر میخواست برای تنبیه کردن او موهایش را بکشد اما با نداشتن موهای او مواجه شد. پس چارهای اندیشید و با انگشتان دست خود به آرامی ضربهای به سرش زد.
باغچهبان کودکان را خیلی دوست میداشت و چون عاشق بود هرگز نتوانست دنیای سکوت را ترک کند و ما همه مدیون زحمات این معلم مهربان و دلسوز هستیم. «روحش شاد»
بعد از درگذشت جبار دخترش خانم ثمینه باغچهبان به طور جدی راه او را ادامه داد و در این راه زحمات بسیاری را متحمل شد. خداوند ثمینه خانم را حفظ نماید.
• انجمن خانواده ناشنوایان در چه سالی و در كجا تأسیس شد؟
انجمن در سال 1351 شروع به كار شده و در طول سالهاى مدیریتم ابتدا به طور موقت در یكى از سالهاى آموزشگاه كر و لالهاى باغچهبان و بعد به مركز آموزش حرفهاى ناشنوایان (یوسفآباد سابق) و سپس به خیابان فلسطین انتقال یافت و تا سال 57 فعالیت مىكردم و از آن سال مسئولیتم به هئیت مدیره بعدى تحویل دادم.
• آیا این انجمن مراجعه کننده داشت؟
بله، خیلی زیاد بود، به طور کلی بیش از 100 نفرعضو بودند که اکثر آنان از خانوادههای ناشنوا بودند و بقیه آنان را جوانان تشکیل میدادند.
• شما در انجمن چه نقشی داشتید و چه فعالیتهایی میکردید؟
اعضای هئیت مدیره این انجمن به طور کلی 3 نفر بودند یکی اینجانب با عنوان رئیس، آقای حسن تقوی با عنوان بازرس و خانم نسرین ظلی با عنوان خزانهدار که این اعضاء در همه حال به دردها و مشکلات خانوادگی ناشنوایان رسیدگی میکردیم. البته خانوادههایی که عضو این انجمن بودند حق رأی دادن و تصمیمگیری را داشتند ولی جوانان به عنوان مهمان بوده و چنین حقی را نداشتند.
• هدف از تأسیس انجمن چه بوده است؟
خانوادههای ناشنوایی که به صورت پراکنده در تهران زندگی میکردند، در یک جا جمع شوند و در مورد مشکلات خود و همچنین راهنماییهای لازم تبادل نظر کنند و از برنامههای تفریحی و اردویی تدارک دیده شده به صورت گروهی بهرهمند گردند.
ما با تأسیس انجمن، مکانی را در نظر گرفتیم تا ناشنوایان بتوانند مراسمهای خود را از جمله (اعیاد مذهبی، جشن عروسی، تولد، نمایش، ختم و…) برگزار نمایند و سعی نمودیم تا راههای مناسبی را برای ازدواج جوانان و اشتغال آنان فراهم سازیم.
• شما به غیر از عضویت در انجمن چه فعالیتهای داشتید؟
من کارمند بازنشسته وزارت صنایع و مأمور به خدمت با عنوان ناظم در آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان و نماینده ناشنوایان در فدراسیون ورزشی کر و لالها و نائب رئیس هئیت مدیره کانون کر و لالهای ایران سابق و رابط ناشنوایان در سازمان ملی رفاه ناشنوایان بودم.
به طور کلی بیش از نصف عمرم را در خدمت جامعه ناشنوا گذراندم.
• هم اکنون شما انجمن خانواده ناشنوایان فعلی را چگونه میبینید؟
بسیار عالی است. فعالیتهایی را شاهد هستم که در گذشته اینگونه نبود بلکه بسیار محدود بود، اما حالا خیلی بهتر شده و پیشرفت زیادی کرده است و بسیار خوشحالم که تعدادی از ناشنوایان دارای تحصیلات بالایی از جمله مهندسی و دکترا دارند و واقعاً پیشرفت این عزیزان لذت بخش است.
تهیه نشریه، توسط مسئولین انجمن و زحمات توانفرسای گروه جوانان زحمتکش و تحصیل کرده، خود جای بحث دارد و این خود راهکاری برای آشنایی هرچه بیشتر مردم با جامعه ناشنوایان میباشد.
• لطفاً از شخصیت و پیشنهادات خودتان، برای ما بگویید؟
به طور کل خیلی صبورم و جامعه ناشنوایان را دوست دارم. اگر چه بیشتر عمرم را در بین افراد شنوا گذراندم اما دلم همیشه، پیش ناشنوایان بوده است.
به نظر من در یک کلاس درس، باید یک معلم آشنا به زبان ناشنوایان وجود داشته باشد و یک کلاس نباید بیش از 5 شاگرد را در خود جای دهد تا هر یک از دانش آموزان بتوانند درس را خوب فرا گیرند.
هرکدام از ناشنوایان که در مدارس عادی تحصیل میکنند باید با آمادگى قبلى حضور داشته باشد، باید یک معلم رابط، به طور دائم حضور داشته باشد. اگر مسئولان آموزشی بیشتر به این مسائل توجه میکردند اکنون ناشنوایان شاید دانشگاه یا مدارس عالی برای خود داشتند.
اگر در آن زمان امکانات امروزی وجود داشت شاید من نیز میتوانستم به مدارک و تحصیلات عالی دست یابم.
• بزرگترین آرزوی شما چیست؟
بزرگترین آرزوی من این است که جامعه ناشنوایان به پای جامعه شنوایان برسند و حتی بیشتر.
• در آخر ضمن تشکر از شما و تشریففرماییتان هرگونه نظر یا حرفی دارید بفرمائید؟
بنده به نوبه خود از شما تشکر میکنم از اینکه مرا قابل دانسته و از من مصاحبه نمودید. دلم میخواهد همه ناشنوایان با هم متحد شویم، دور هم جمع گردیم و به هم رجوع کنیم تا فکرمان بازگردد، با هم همدردی کنیم، مشکلات یکدیگر را حل و فصل نمائیم، بیشتر همدیگر را درک کنیم، عاشق هم باشیم، یکدیگر را فراموش نکنیم، چون در همه حال به همدیگر نیاز داریم. در وهله اول به فکر هم باشیم. با هم وحدت داشته باشیم اگر اینطور عمل کنیم مطمئن باشید پیروزتر از این خواهیم بود.
و حرف آخر، امیدوارم که همیشه در تمام مراحل کار و زندگی موفق باشید و بتوانید موفقیتهای زیادی را تجربه کنید.
• لطفاً بیوگرافی خود را به طور کامل شرح دهید؟
من مهین رئیسی روحانی هستم متولد 1315 اهل تهران، پدرم اهل آمل و مادرم اهل تهران است. من در سن 5 سالگی پدرم را از دست دادم از پدرم خاطره چندانی ندارم اما وقتی میخواستند او را به خاک بسپارند دقیقاً یادم است و هرگز از خاطرم پاک نمیشود. ناشنوایی من مادرزادی است و پنج برادر دارم که یکی از آنها همانند من ناشنوا و دو خواهر است.
در سن 14 سالگی به کمک و تشویق داییام آقای اباصلتی به مدرسه ناشنوایان، پیش جبار باغچهبان رفتم و به طور کل تحصیلاتم در سطح پنجم ابتدایی است.
• لطفاً از جبار باغچهبان و سالهای درس و مدرسه خاطرهای بیان کنید؟
جبار باغچهبان برای من و بچههای دیگر زحمت زیادی کشیده بود وقتی او بیمار بود خیلی ناراحت شدم و در بیمارستان حضور داشتم و در زمان خاکسپاری او جمع زیادی از ناشنوایان در آنجا جمع شده بودند. خداوند ایشان را غرق رحمت کند. روی هم رفته انسانى مهربان بود و از خود گذشتگی فراوانی داشت.
در رابطه با مدرسه با همسن و سالهای خودم باید بگویم خیلی شیطان و بازی گوش بودم واقعاً لحظات شیرینی بود. ما دو شیفته درس میخواندیم از صبح تا 1 بعد از ظهر و بعد از صرف ناهار در منزل دوباره به مدرسه میرفتیم ساعت پایانی درس 4 بعدازظهر بود. به هرحال روزگار شیرینی را سپری کردم. به راستی اگر باغچهبان نبود هیچ گلی رشد نمیکرد و هیچ آبی نبود که گلی را برویاند.
• شما با همسرتان چگونه آشنا شدید؟
من آن موقع به ورزش خیلی علاقه داشتم تا اینکه به کمک یکی از دوستان نامهای از طرف باشگاه ورزشی به درب منزلمان آمد مبنی براینکه من میتوانم در باشگاه فعالیت کنم خوشحال شدم. در این باشگاه به دختران ناشنوا آموزشهایی از قبیل: تنیس، بدمینتون و… میدادند. این دختران تحت نظر من تمرین مىكردند این باشگاه ثریا نام داشت که در خیابان حافظ واقع شده بود. در این باشگاه با آقای شهیدی از اعضای فعال فدراسیون بود آشنا شدم البته جداگانه کار میکردیم. فقط روزهای اردویى با او و جمعی از دختران و پسران به پیک نیک میرفتیم این برنامهها ادامه داشت و یكدیگر را خوب شناختیم تا اینکه ما به هم علاقمند شده و در سال 1337 به عقد هم در آمدیم. در مراسم ازدواجمان جبار باغچهبان و ثمینه خانم و خانواده او هم شرکت داشتند و خیلی هم راضی بودند.
• شما چند فرزند دارید؟
سه فرزند دارم همه آنها ناشنوا بوده و ازدواج کردهاند حتی دامادهایم و عروسم نیز ناشنوا هستند و دو فرزند از دختر بزرگترم سالم میباشند دختر بزرگترم شبنم دارای لیسانس و دبیر خیاطی دوره راهنمایی دختران ناشنوا است و دختر دیگرم شیدا دیپلمه و کارمند سازمان آب و فاضلاب است پسر کوچکترم شهرام دیپلمه فنی برق و در خارج از کشور زندگی میکند و در حال حاضر تحصیلات خود را ادامه میدهد و به کار کامپیوتر مشغول است و اکنون من به فرزندانم افتخار میکنم.
• لطفاً از شخصیت خودتان برای ما بیان کنید؟
به طور کل من آدم صبوری هستم تا آنجا که ممکن باشد تحمل میکنم. زندگی ما آن زمان خیلی ساده بود. آن زمان به رشته خیاطی و آرایشگری خیلی بسیار علاقه داشتم و به حمدا… هر دو را گذراندم و اکنون فرد موفقی هستم و همه اینها را در وهله اول مدیون خداوند که باعث این همه موفقیت من شده و بعد همسرم میدانم. در هر حال سپاسگوی خداوند و شوهرم هستم.
• هم اکنون شما به عنوان یک ناشنوا انجمن را چگونه میبینید؟
خیلی عالی است برنامههایش به نفع بچههاست. در انجمن به درد بچهها دلسوزانه رسیدگی میشود خیلی خوشحالم که همه کسانی که در انجمن فعالیت میکنند با عاطفه بوده و دلسوزانه کار میکنند.
• آیا پیشنهادی برای بهتر شدن برنامههای انجمن دارید؟
من دلم میخواهد که انجمن به امید خداوند فضای بزرگتری داشته باشد تا بتوانیم برای بچهها جشنهای مختلف مثل عروسی، تولد و… را برگزار کنیم و همین طور دوست دارم حداقل ماهی یکبار برنامهای ترتیب داده شود تا خانمها دور هم جمع شوند و با هم درد دل کنند اگر این کار عملی شود خیلی زیباست.
• در آخر ضمن تشکر از شما اگر پیشنهادی دارید بفرمائید؟
حرف خاصی ندارم. فقط میخواهم بگویم که کار مجله شما بسیار عالی است چون همه از خواندن آن آگاه میشوند. اگر ممکن است از حوادثهای روز هم در مجله بیفزایید خیلی ممنون میشوم و ضمن تشکر، امیدوارم که شاهد موفقیتهای روز افزون شما جوانان باشیم و ما جامعه ناشنوایان به وجود هم افتخار کنیم و سربلند از امتحان الهی بیرون آییم.
خاطرات شنیدنی دانشآموز 92 ساله جبار باغچهبان
مصاحبه کننده: مریم عابدینی
رابط: مرجان میرشفیعی
به مناسبت روز جهانی ناشنوایان و همزمان با آغاز سال تحصیلی به سراغ مرد ناشنوایی رفتیم که روزی دانشآموز کلاس درس جبار باغچهبان (پایهگذار آموزش ناشنوایان) بوده است و پس از آن برای حدود 9 سال به عنوان ناظم در مدرسه باغچهبان حضور داشت.
این مرد، سید رضاقلی شهیدی است که اکنون 92 سال دارد؛ گفتوگو با آقای شهیدی در منزل وی انجام شد. او و همسرش به گرمی از خبرنگاران حوزه آموزش و پرورش استقبال کردند.
در انجام این مصاحبه مرجان میرشفیعی به عنوان رابط از کانون ناشنوایان حضور داشت که موجب ایجاد ارتباط صمیمانهتری بین خبرنگاران، آقای شهیدی و همسرش شد.
سید رضاقلی شهیدی متولد 1302 است؛ او در زمان تولد سالم بود و هیچ مشکل شنوایی نداشت اما هنوز دو ساله نشده بود که مبتلا به مننژیت شد و شنوایی خود را از دست داد.
همسر شهیدی نیز ناشنواست و حاصل ازدواج آنها 3 فرزند شامل دو دختر و یک پسر است که آنها هم ناشنوا هستند اما 2 نوه و 2 نتیجه آقای شهیدی، شنوا هستند.
شهیدی میگوید: قبل از تأسیس مدارس دانشآموزان ناشنوا در تهران، پدرم سعی میکرد مرا به مدرسه دانشآموزان عادی بفرستد اما نتوانستم کنار آنها دوام بیاورم؛ به همین دلیل پدرم تصمیم گرفت مرا به خارج از کشور بفرستد اما راضی نبودم و نمیخواستم به کشوری دیگر بروم و غریب و تنها باشم.
وی ادامه میدهد: همان زمان در روزنامه نوشته شد که دبستان ویژه کودکان کر و لال در چهارراه اسدآباد افتتاح شد و پدرم، مرا به این مدرسه جدید برد.
شهیدی اضافه میکند: روزی که با پدرم برای اولین بار به مدرسه دانشآموزان ناشنوا رفتیم، حدود 11 سال داشتم و چند بچه کوچک و بزرگ آنجا بودند؛ همانجا بود که برای اولین بار آقای باغچهبان را دیدم.
وی به نحوه تدریس باغچهبان اشاره میکند و میافزاید: یادم میآید آن زمان، ما در عرض یک هفته فقط یک صفحه درس خواندیم و این برایم خیلی سخت بود چرا که همسن و سالهایم در مدارس عادی، در همان زمان نصف کتاب را خوانده بودند.
این ناظم بازنشسته میگوید: باغچهبان ناراحتیام را از چهرهام متوجه شد و گفت «پسرجان، تا زمانی که این صفحه را خوب یاد نگیری، یاد دادن صفحه بعدی بی فایده است» راست میگفت اگر میخواست تند تند درس بدهد، فایده نداشت.
مخالفت با باغچهبان مهربان و جدی
شهیدی به مخالفتهایی که برخی افراد با باغچهبان داشتند، اشاره میکند و میگوید: خیلی از افراد به باغچهبان میگفتند که چرا مدرسه کر و لالها را ایجاد کرده است و به او پیشنهاد میدادند که در دانشگاه درس بدهد اما باغچهبان میگفت «عاشق دانشآموزان کر و لال هستم».
وی ادامه میدهد: آن زمان باغچهبان خیلی تحت فشار بود و حتی وزارت فرهنگ قبول نمیکرد که به او مکانی برای مدرسه دهد و میخواستند او استعفا دهد اما باغچهبان به دلیل علاقهای که به بچهها داشت، ماند.
این ناظم بازنشسته به شخصیت باغچهبان اشاره میکند و میافزاید: باغچهبان مهربان و جدی بود. او هر روز از من میخواست که یک صفحه کتاب را حفظ کنم و روز بعد، درسها را میپرسید؛ یادم میآید یک روز تنبلی کردم و درس را حفظ نکردم و هنگامی که از من درس پرسید، به طور خلاصه هرچی بلد بودم، گفتم.
وی اضافه میکند: منتظر بودم که باغچهبان مرا تنبیه کند اما او مرا تنبیه نکرد بلکه از اینکه درس در ذهنم مانده بود، خوشحال شد و تشویقم کرد.
شهیدی ادامه میدهد: زمانی که باغچهبان مدرسه دانشآموزان کر و لال را تأسیس کرد، خودش تنها بود؛ هم درس میداد و هم مدرسه را نظافت میکرد.
وی در پاسخ به این پرسش که «آیا مدرسه آنها شهریه هم داشت؟»، میگوید: هزینه تحصیل حدود 5 تا 10 تومان بود اما اگر دانشآموزی این هزینه را نداشت، باغچهبان به طور رایگان به او درس میداد؛ آن زمان وضعیت مالی پدرم خوب بود و شهریه مدرسه را میداد.
این ناظم بازنشسته در خصوص تعداد دانشآموزان مدرسه میافزاید: تعداد دانشآموزان مدرسه ما حدود 10 تا 15 نفر بود البته این رقم همیشه متغیر بود چرا که بعضی بچهها ادامه تحصیل نمیدادند اما من تحصیلم را در آن مدرسه تمام کردم و توانستم مدرک ششم دبستان باغچهبان را کسب کنم.
ناظم سختگیری بودم
شهیدی به ناظم شدنش در مدرسه باغچهبان اشاره میکند و میگوید: چند سال بعد و زمانی که دیگر بزرگ شده بودم، باغچهبان از من خواست که به عنوان ناظم در مدرسهاش کار کنم و من هم پذیرفتم.
وی ادامه میدهد: من ناظم سختگیری بودم ولی سعی میکردم که دوست بچهها نیز باشم؛ بالاخره شرایط بچههای ناشنوا با بچهها عادی متفاوت است.
این ناظم بازنشسته به وضعیت ناشنوایان در جامعه اشاره میکند و اظهار میدارد: در گذشته بچهها ناشنوا مورد تمسخر مردم قرار میگرفتند حتی یادم میآید آن زمان که دبستان کر و لالها ایجاد شد، مردم با سنگ به تابلوی مدرسه میزدند؛ تا جایی که مجبور شدند آنجا را محل «معالجه کر و لالها» بنامند.
وی اضافه میکند: بچهها در کوچه و خیابان با من بازی نمیکردند و مرا مسخره میکردند. همه اینها درد بود؛ حتی یادم میآید تا آن زمان که سینماها زیرنویس داشت، به سینما میرفتیم اما بعد که فیلمها دوبله میشد، دیگر امکانش بود؛ همان زمان با یکی از دوستانم که شنوا بود به سینما رفتم و او برایم بخشهای مختلف فیلم را ترجمه میکرد اما در اواسط فیلم خسته شد و من از آن زمان تا کنون به سینما نرفتم.
شهیدی میگوید: از آن زمان که در صدا و سیما، برای ناشنوایان، رابط گذاشتند، وضعیت ناشنوایان بهتر شد. اکنون نیز از دولت میخواهم که توجه بیشتری به ناشنوایان داشته باشد؛ در حال حاضر در کشور اول توجه به افراد شنوا، معلولان و در نهایت به ناشنواها میشود.
وی ادامه میدهد: وقتی یک ناشنوا برای انجام یک کار اداری به سازمانی میرود، اگر وارد اتاق رئیس اداره شود و او سرش پایین باشد و به ناشنوا بگوید «بنشین یا کاری انجام بده»، او متوجه نمیشود و در حقیقت یک ناشنوا به سختی میتواند خواسته خود را بگوید و یا حق خود را بگیرد.
دلیل ازدواج با همسری ناشنوا
شهیدی درباره ازدواجش میگوید: کوچک که بودم، کسی به بچههای ناشنوا توجه نمیکرد و جایی هم نبود که بتوانیم اوقات فراغتمان را سپری کنیم به همین دلیل ظهرها به قهوهخانه میرفتم و چای میخوردم، ضمن اینکه چند مرد ناشنوا بودند که بعد از سرکار به آنجا میآمدند و دور هم سرگرم بودند و بنده آنها را تماشا میکردم.
وی ادامه میدهد: دیدن آنها برایم جالب بود و متعجب بودم که چرا آنها بعد از سر کار به خانه بر نمیگردند؛ آخر سر یک روز با اشاره از آنها پرسیدم؛ یکی از آنها عصبانی شد و با اشاره به من گفت «چرا به خانه بروم، در خانه خبری نیست، خانمم همش با تلفن و دیگران صحبت میکند اما وقتی از او میپرسم چه خبر، میگوید خبری نیست».
این ناظم بازنشسته میگوید: این مردان که از زن شنوا و خانه گریزان بودند، تا نیمه شب در خیابانها میماندند و همین موضوع باعث میشد که مورد تمسخر مردم قرار گیرند و حتی کارشان به زد و خورد هم میرسید.
وی میافزاید: از همان زمان تصمیم گرفتم که با یک خانم ناشنوا ازدواج کنم که جزو اولین کسانی هستم که یک ناشنوا با ناشنوا ازدواج کرده است؛ همسرم را نیز خویشاوندان معرفی کردند.
آقای شهیدی از اینکه برای تهیه مصاحبه به منزلشان رفتیم، خوشحال است و به ما میگوید: امیدوارم با انجام مصاحبه، توجه دولت و مجلس به ناشنوایان بیشتر شود؛ البته از مردم کشورم متشکرم که به ناشنوایان احترام میگذارند.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)