متن خاطره نابینایی، برگزیده دومین جشنواره خاطرهنویسی کتابداران و اعضای کتابخانهها
همزمان با برگزاری آیین گرامیداشت یازدهمین سالروز تأسیس نهاد کتابخانههای عمومی کشور، برندگان دومین دوره جشنواره خاطرهنویسی معرفی و تقدیر شدند. از میان بیش از 4 هزار اثر دریافت شده، 18 اثر برگزیده، و 17 اثر شایسته تقدیر شناخته شدند که اثر سرکار خانم مریم رمضانی، کارشناس محترم امور کتابخانههای استان قم نیز در میان آثار برگزیده این جشنواره بود. این موفقیت را به ایشان تبریک گفته، سلامتی و توفیق روزافزون ایشان را از خداوند متعال خواستاریم.
متن خاطره خانم رمضانی، برگزیده دومین جشنواره خاطرهنویسی کتابداران و اعضای کتابخانهها
«هوالمحبوب»
دخترک دست در دست مادر وارد کتابخانه آیت الله العظمی خامنهای می شود. مادر در دل آرزو میکند تا لااقل امروز بتواند کتابی جدید برای دخترک پیدا کند و او را خوشحال ببیند. آخر دخترک همه کتابهای کودک بخش نابینایان کتابخانه را خوانده است و کتابخانه دیگر چیز جدیدی برای او ندارد.
از چند ماه قبل کتابداران بخش نابینایان در تکاپوی چاپ یک کتاب جدید هستند. در این وانفسای چاپ و نشر کتاب بریل، همین چند کتاب کودک هم دل امثال دخترک را خوش میکند. تنها مرکز چاپ کتاب بریل کشور یعنی رودکی هم توان پاسخگویی به خیل عظیم متقاضیان خود را ندارد و همین چند کتاب اندک را نیز به قیمتی گزاف میفروشد. برای همین همکاران بخش نابینایان تصمیم گرفتهاند خود چند کتاب بریل چاپ کنند.
برای چاپ یک کتاب بریل یا باید فایل وُرد کتاب را داشت یا باید کتاب را دوباره تایپ کرد. کتاب «قصههای ماندنی» را با حجم نسبتا زیادی که دارد به کسی سپردیم که تایپ کند. بعد از چندین دوره اصلاح و رفع اشکال توسط کتابدار بخش، خانم عبدلی، متن آماده چاپ شده است. دستگاه چاپ بریل، فایل ورد را به بریل تبدیل کرده و خروجی، چندین برگ کاغذ سفید است اما با برجستگیهایی که انگشتان کوچک کودکان نابینا باید قصهها را از دل آن بیرون بکشند.
اما این بار کتاب قرار است یک چیز خاص دیگر هم داشته باشد: تصویر. تصویر؟! آن هم در کتاب بریل؟! میخواهیم برای اولین بار در کشور کاری انجام دهیم که شاید در نظر بعضیها شدنی نیست. بعد از کلی دوندگی و تلاش، بالاخره آقای عبدلی کتابدار دیگر بخش نابینایان توانسته هزینه خرید یک دستگاه زایفیوز را که میتواند تصاویر را برجسته کند، از استانداری قم جذب کند.
تصویر شخصیتهای کتاب را یکی از همیاران بخش در چند برگه مخصوص زایفیوز طراحی کرده است. کاغذها از دستگاه عبور داده شده و تصاویر برجسته شدهاند. کتاب را همان آقای عبدلی پرتلاش سیمی کرده است و حالا کتاب در بین کتابهای بریل دیگر، در قفسه قرار دارد.
دخترک با مادرش وارد بخش میشود. مادر قبل از اینکه سراغ قفسه کتابهای کودک برود، از خانم عبدلی سراغ کتاب جدید را میگیرد. خانم عبدلی که در چندین دفعه قبل، به خاطر نبودن کتاب جدید خجالتزده مادر شده است، این بار اما با صدایی رسا خبر خوش تولد یک کتاب جدید بریل را در بخش به او میدهد. مادر با لبخند حاکی از رضایت به سمت قفسهها میرود و کتاب را در میان دستان جستجوگر دختر قرار میدهد.
داستان اول که به پایان میرسد دختر به صفحهای میرسد که تا حدودی برایش غریبه است. در این صفحه از نقاط برجسته خبری نیست. بعد از چند دقیقه کنکاش در مییابد که صفحه یک تصویر در خود دارد. دخترک با کنکاش بیشتر یک جفت گوش دراز را پیدا میکند و ناگهان گویی به کفشی بزرگ رسیده باشد. در حالی که چشمان بیفروغش از شادی میدرخشند، فریاد میکشد: «ماماااان! خرگوش!» من که تمام این مدت بالای سر دخترک ایستاده بودم دیگر توان فرو خوردن بغضم را ندارم. اشکها از روی گونههایم راه خود را باز میکنند و پایین می غلتند. خدایا شکرت! همین فریاد شادی دخترک تمام خستگی را از تن من و همکاران نابینای ساعیام به در میکند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.