کتاب صبر ایوب: ایوب نبی اسوه معلولین
صبر ایوب
ایوب نبی، اسوه معلولین
تهیه شده در دفتر فرهنگ معلولین
شناسنامه
صبر ایوب: ایوب نبی، اسوه معلولان
پدیدآورنده: خدیجه صفی زاده
تهیه پرونده علمی: اباذر نصراصفهانی
ویراستار و ناظر: محمد نوری
تاریخ: پاییز 1393
ناشر: دفتر فرهنگ معلولین
قم، بلوار امین، خیابان گلستان، کوچه11، پلاک4
تلفن: 32913452 دورنگار: 32913552-025
www.HandicapCenter.com info@HandicapCenter.com
– این کتاب به روش الکترونیک و گویایی منتشر شده است.
– نسخه الکترونیک و نسخه گویای این اثر بر روی پایگاه دفتر فرهنگ معلولین موجود است.
– هرگونه برداشت و استفاده از کتاب، تنها با ذکر مأخذ و اجازه دفتر امکان پذیر است.
فهرست
پیشگفتار
مقدمه
**زندگانی و ابتلای حضرت ایوب
هویت
بیماری و آسیب جسمی
علت گرفتاری
نقش شیطان
واکنش حضرت ایوب
اجابت دعا و شفا یافتن
تدبیر حضرت ایوب
درسها و عبرتها
فرجام سخن
**پرونده علمی: مجموعه اسناد و متون
تفسیر المیزان
تفسیر نمونه
الفرقان فی تفسیر القرآن
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
دائرةالمعارف تشیع
دائرۀ المعارف قرآن کریم
دانشنامه قرآن کریم
تنزیه انبیاء و پیامبران نابینا
مروج الذهب
تاریخ یعقوبی
فرهنگ ایّوبی
نقد و بررسی کتاب صبر ایّوب: ایّوب نبی اسوه معلولان
مأخذشناسی آثار درباره حضرت ایوب(ع)
مآخذ
مولانا جلال الدین رومی:
آن یکی اندر بلا ایوبوار
وآن دگر در صابری یعقوبوار
هفت سال ایوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضیف خدا
تا چو وا گردد بلای سخت رو
پیش حق گوید بصد گون شکر او
کز محبت با من محبوب کُش
رو نکرد ایوب یک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شیر و عسل او با بلا
گفت حق ایوب را در مکرمت
من بهر موییت صبری دادمت
او شد تسلیم او ایوبوار
کی اسیرم هرچه میخواهی بیار
مرغِ آبی غرق دریای عسل
عین ایوبی شراب و مغتسل
که بدو ایوب از پا تا بفرق
پاک شد از رنجها چون نور شرق
(مثنوی معنوی)
پیشگفتار
گاهی از طرف بعضی مطرح شده که دین و مشخصاً اسلام از حقوق معلولین دفاع نکرده و حقوق آنان را به رسمیت نشناخته است. جهت اثبات سخن خود به قسمتهایی از کتاب عهدین استناد مینمایند. حتی جودوئیکا (دائرةالمعارف ویژه یهود) در مقاله ناشنوایی از نگاه یهود صریحاً نوشته حِرِش در زبان عبری به معنای کر و لال و افراد فرودست و کودن است.
نیز میگویند در فقه اسلامی، برای همه اقشار جامعه، احکام و باید و نبایدهایی هست؛ نیز در کتب حسبه وظایف عاملان جامعه مثل نانوایان،چشم پزشکان، پرستاران، شهرداران مشخص شده است. ابن اخوه (648ـ 729ق) در کتاب معالم القربه همه گروهها از کسبه و مشاغل مختلف را نام برده و برای هر کدام تکالیفی بیان کرده است. اما از معلولین یا مشاغل مرتبط با معلولین مانند پزشکان، پرستاران، سازندگان وسایل کمک حرکتی مثل عصا یا کمک بینایی مثل عینک یاد نشده است.
البته استدلال اینان صحیح و کامل نیست و در پاسخ آنان میتوان گفت منابع اصیل اسلامی به معلولان، ناشنوایان و نابینایان احترام خاصی قائل است. در مصادر اولیه مثل قرآن و روایات اسلامی، در دفاع از معلولین نکات و رهیافتهای فراوان یافت میشود. سوره «عبس و تولی» اساساً برای دفاع از یک نابینا نازل شد و با شدت خاص از این نابینا دفاع کرده است. آیات فراوانی درباره اعمی، اعرج، اصّم و غیره در قرآن یافت میشود. اما مهمتر و جالبتر اینکه خداوند از پیامبرانی نام میبرد که آسیبهای جسمی مثل نابینایی یا فقدان حرکت داشتهاند. حضرت ایوب بر اساس آیات قرآن مبتلا به ضُرّ و نُصب بوده است. بر اساس آیات قرآن حضرت ایوب ضُرّ و نُصب داشته و مفسرین این واژگان را به فلج، سوء حال، جسمپریشی، معلولیت و امراض خاص تفسیر کردهاند. خلاصه اینکه ایوب با اینکه از انبیاء عظیم القدر بوده و خداوند از او با احترام فراوان یاد کرده ولی در عین حال معلولیت هم داشته است. به عبارت دیگر معلولیت مانع از پیامبری نیست؛ معلولیت متضاد با عبودیت و شکر خداوند نیست؛ بلکه معلولیت یک ویژگی جسمی مثل رنگ پوست یا شکل و قیافه آدمی است. معلولیت نوعی بیماری مثل دیگر بیماریها چون سرماخوردگی است. قرآن سرگذشت ایوب را نقل کرده، تا عبرت و پند برای مردم و به ویژه معلولین باشد؛ زیرا پس از بیان سرگذشت حضرت در سوره ص میفرماید: ذکری لاولی الالباب یعنی این گزارش تاریخی تذکری برای خردمندان است تا پند و عبرت گیرند. (سوره ص، آیه 43).
از اینرو سرگذشت حضرت ایوب بر اساس آیات و روایات و نیز تفاسیر، در این نوشتار بازخوانی شده است؛ به این امید که سرمشق و عبرتی برای معلولین باشد. مؤلف محترم خانم صفیزاده در ایام کودکی در یکی از روستاهای کرمانشاه روی مین رفته و یک پای خود را از دست داده است. ولی به دلیل اراده قوی و پشتکار و خلاقیت توانست موفقیتهایی به دست آورد و هماکنون مراحل آخر تحصیل رشته پزشکی را در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان میگذراند. و انشاءاللّه جزء پزشکان حاذق و دلسوز این مرز و بوم خواهد شد.
این کتاب شامل دو بخش است. بخش نخست به قلم خانم صفیزاده گزارش تحلیلی از زندگانی و ابتلای ایوب است؛ بخش دوم شامل مجموعهای از اسناد و متون است که با هدف آسان نمودن پژوهش درباره حضرت ایوب تهیه شده است. خانم صفیزاده توسط حجةالاسلام دکتر محمد نصر، به ما معرفی شد تا پایاننامه تحقیقاتیاش درباره حضرت ایوب را منتشر کنیم.اما این پایاننامه به دلیل حساسیت موضوعش چند بار بررسی شد و نهایتاً توسط قرآن پژوه به نام حجة الاسلام و المسلمین محمدعلی کوشا بررسی و نظارت گردید. بالاخره سرانجام به شکل کنونی منتشر گردید.
نیز پرونده علمی و کتابشناسی پایانی توسط پژوهشگر ارجمند جناب آقای اباذر نصراصفهانی آماده شده است.
ضمن تشکر از مؤلف محترم، خانم خدیجه صفیزاده، برای ایشان آرزوی سلامتی و پیشرفت مینماییم. همچنین از دیگر کسانی که در این اثر دفتر فرهنگ معلولین را یاری رساندند، کمال تشکر را داریم. در پایان از همۀ کسانی که کتاب، مقاله و پژوهش درباره معلولین و موضوعات معلولیتی دارند، این دفتر از آثارشان استقبال مینماید و به چاپ و انتشار آنها مبادرت میورزد.
(محمد نوری)
مقدمه
حقیقت این است که قشری از جامعه را در سراسر دنیا معلولین تشکیل می دهند و متأسفانه بعضی از معلولین به دلیل عدم سازگاری با حقایق و وقایع و فقدان روحیه مناسب برای حلّ مشکلات ناشی از معلولیت به انواع بیماریهای روحی و روانی دچار شده و حتی عده ای اقدام به خودکشی می نمایند. به نظر میرسد این معضل محصول کم کاری جامعه و حتی خود افراد معلول است. این روزها در کتابخانه ها، خیابانها، فروشگاهها، شرکتها، بیمارستانها، ستادهای راهنمایی و رانندگی و تقریباً در همه مکانهای عمومی، خدمات به معلولین و اهتمام به امور آنها کاملاً مشهود است؛ برای عبور و مرور این افراد مناسبسازی شده است. اما این تأسیسات مربوط به زندگی مادی و رفاه و آسایش جسمی آنهاست. در حالی که بر هیچ شخصی مستور نیست که روح و ذهن آدمی، مخصوصاً معلولین، نسبت به جسم آنها، بسیار مهمتر، پیچیده تر و حساستر است و باید بیش از اینکه به فکر آرامش جسمی معلولین باشند، به فکر آرامش روانی ـ فکری آنها باشند. البته این بدان معنا نیست که بعد جسمانی مهم نبوده و کارهای تأسیساتی انجام شده لازم نیستند؛ بلکه منظور این است که در کنار رفاه جسمی معلول، آرامش روح و شکوفایی استعدادهای آنها نیز اهمیت دارد. لازم است مسئولین جامعه، حداقل افراد الگوی این قشر، شیوه زندگی آنها و نحوه کنار آمدنشان با معلولیت را به جامعه بشناسانند. که هم درسی باشد برای معلولین و هم برای سایر اقشار که دچار افسردگی، خودباختگی و دل مردگی نشوند و جوانه امید در دلهایشان بروید. شاید از این طریق یا طرق دیگر به معلولین کمک شود تا بتوانند از سلامت و صلابت روحی برخوردار شوند. چه بسا بسیاری از این افراد هستند که به رغم کمبودها، اما با تلاش و درایت خودشان، نمونۀ ایمان، اخلاق، عقیده و روحیه شدهاند و راه خود را به سمت کمال یافته¬اند.
متأسفانه فرهنگسازی برای معلولین جدی گرفته نمیشود؛ البته همه از اهمیت فرهنگسازی و ضرورت آن میگویند ولی مدیران ارشد در سازمان مختلف اقدام عملی به کار نگرفتهاند. یک بخش مهم فرهنگسازی، الگو پردازی است. اگر الگو برای آحاد جامعه یک ضرورت است، برای معلولان، ضرورت مضاعف است.
از آنجا که من خود معلول هستم، علاقهمندم که معلولین اسوه و نگاه آنها به دنیا را بشناسم، و چه الگویی بهتر و کاملتر از پیامبر خدا! از اینرو بر آن شدم که سبک زندگی حضرت ایوب را در دوره بیماریاش بشناسم و با اطمینان از اینکه ایوب نبی(ع) راه صحیح را طی کرده ¬است، این شناخت را پله ای برای صعود به سمت کمال قرار دهم.
داستان حضرت ایوب در کتابهایی چون قصصالانبیاء، تاریخ انبیاء و تفاسیر قرآن کریم و منابع مختلف دیگر آمده -است. اما تلاش کرده¬ام بر بعد معنوی زندگی ایشان در دوران بیماری و گرفتاری آن حضرت تمرکز کنم.
طبق آنچه در روایات آمده است، ایوب از نوادگان حضرت اسحاق و نوه ابراهیم بود. مادرش دختر حضرت لوط بود و همسرش رحیمه دختر افرایم فرزند یوسف فرزند یعقوب بود.
حضرت ایوب مردی خوش سیما، خوشخو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. خداوند او را به پیامبری برگزید و به وی دارایی و فرزندان بسیار عطا کرد. او مردم را به سوی خداوند فرا خواند ولی تنها چند نفر به او ایمان آوردند. در تورات هم این توصیفات برای حضرت ذکر شده است اما از حضرت به عنوان پیامبر یاد نکرده است.
اما قرآن کریم از ایوب با عنوان نبی نام برده و چهار بار در سوره های نساء، انعام، انبیاء و ص از او یاد شده است. خلاصه این آیات چنین است:
ایوب از نسل ابراهیم بود (سوره انعام/ آیه84). او از انبیاء بود و بر او وحی نازل میشد (سوره نساء/ آیه 163). از او با اوصافی چون هدایت یافته الهی، برتری یافته بر جهانیان، نیکوکار و شایسته (انعام/ 84-87)، صبور، بندهای نیک و اهل بازگشت به خدا، یاد شده است (سورۀ ص/آیه 44). ایوب از کسانی بود که خداوند به آنها کتاب، داوری و نبوّت داده است و به پیامبر اسلام میفرماید: از هدایت آنها پیروی کن (سوره انعام/ آیات89-90). ایوب دچار نوعی گرفتاری شد. آنگاه دعا کرد که پروردگارا، به من گرفتاری رسیده و تو مهربانترین مهربانانی (سوره انبیاء/ آیه 83). شیطان مرا به رنج و عذاب مبتلا کرده است (سوره ص/ آیه41). پروردگار دعای او را اجابت کرد (سوره انبیاء آیه 84) و به او گفت: پای خود را بر زمین بکوب. شستنگاهی سرد و نوشین پدیدار گشت (سوره ص/ آیه42). خداوند او را شفا بخشید و از روی رحمت خویش و پند آموختن به عبادت کنندگان و خردمندان، خانواده و کسانِ او را با مثلِ آنان، به او باز گردانید (سورۀ انبیاء/ آیه84، سوره ص/ آیه43). (ایوب سوگندی یاد کرده بود)، خداوند به او فرمود: دستهای گیاه بردار و او (همسرت) را، تنبیه کن و سوگند خود را نشکن (سوره ص/ آیه44).
در تفسیر آیه های 41 سوره ص و 83 سوره انبیاء، بیماری حضرت به تفصیل شرح داده شده است. من نکات مربوطه را از این تفاسیر استخراج کرده و پاسخ پرسشهای زیر را بیان کرده ام:
1. آسیبها و مشکلات جسمی حضرت ایوب(ع) چه بودند؟
2. شیطان در گرفتاریهای حضرت ایوب(ع) چه نقشی داشت؟
3. واکنش حضرت ایوب(ع) در برابر بیماریاش چه بود؟
4. حضرت ایوب چگونه به اجابت و شفا رسید؟
5. چاره گزینی حضرت ایوب در رابطه با عهدی که در مورد همسر خود بسته بودند چه بود؟
6ـ بالاخره از سرگذشت حضرت ایوب چه درسها و عبرتها میتوان گرفت؟
با تشکر از دفتر فرهنگ معلولین که در آمادهسازی، ویرایش و انتشار این پژوهش یاری کردند. و در واقع مطالعات مرا در اختیار عموم قرار دادند تا همگان از این طریق بتوانند از سرنوشت حضرت ایوب پند و عبرت بگیرند.
(خدیجه صفی زاده)
زندگانی و ابتلای حضرت ایوب
هویت
درباره مشخصات شخصی حضرت ایوب اختلافهای بسیار وجود دارد. بعضی او را پیامبری از ذریه اسحاق نبی دانستهاند؛ در حالی که بعضی او را معاصر حضرت ابراهیم میدانند. بعضی از نسب شناسان، جد ششم او را، ابراهیم(ع) دانسته. و به آیه 84 انعام که میفرماید «و من ذُریته داود و سلیمان و ایوب» اشاره میکنند. اکثراً ایوب را از انبیاء بنی اسرائیل نمیدانند. چون بنی اسرائیل از نسل یعقوباند ولی ایوب از نسل برادر یعقوب، عیص است. مسعودی نامش را به این صورت ضبط کرده است: ایوب بن موص بن زراح بن رعوایل بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم.
اما در اینکه ایوب پیامبری بوده که علاوه بر مقام تبلیغ و ارشاد و راهنمایی، کتاب هم داشته و به اصطلاح اولوالعزم بوده، نیز در اینکه علاوه بر مقام نبوت پادشاهی هم داشته اختلاف است. در عهد عتیق با اینکه مفصلاً به ایوب پرداخته ولی به پیامبری او اشاره نشده است. مستر هاکس در قاموس کتاب مقدس نوشته است: جزقیا اولین دفعه نام ایوب را به کار برد. به نظر او، ایوب در شرق فلسطین در جایی به نام عوص زندگی میکرد.
اما در معنای این نام و نیز در ریشه لغوی آن اختلاف است. بعضی ایوب را اصالتاً عبری و اصل آن را ایبوب یا یوباب میدانند. نیز بعضی معتقدند: ریشه عبری ایبوب به معنای گریه است. و ایوب به کسی گفته میشد که فراوان گریه میکرده و اشک میریخته است. مولانا هم درباره ایوب میگوید: من بهر موییت صبری دادمت. یعنی خداوند به دلیل مویههای ایوب، به او صبر داد البته اگر این دیدگاه را بپذیریم، تناقضی پیدا میشود. از یک طرف گفته شده ایوب صابر و خوشنود به رضای حق بود و از طرف دیگر او را در مقابل مصائب و عارضه امراض و معلولیت، دائماً ناراحت و گریان میبود و اشک میریخت. اینها مخالف علم و صبر است. از اینرو نمیتوان گفت ایوب صابر بوده و بر اثر صبرش به بزرگی و رحمت و بسیاری از محاسن رسیده ولی از طرف دیگر او را گریان و نالان در برابر مشکلات و معلولیت معرفی کردهاند. نیز اسمش ایوب به معنای گریان است.
این تناقض را میتوان به دو صورت میتوان حل کرد؛ یک راهحلّ این است که زاری در دورۀ نخست بیماری و از دست دادن اموال بوده ولی صبر و شکر در دوره زمانی دیگر بوده است.اما راهحلّ دوم این است که ریشه نام ایوب و معنای ایوب را گریه و زاری ندانست؛ بلکه ریشه لغوی ایوب را ایب و به معنای بازگشتکننده به سوی خداوند دانست. البته برخی ایب را عبری و برخی عربی و نقل شده به فرهنگ عبری میدانند. این معنا با توصیفی که در قرآن راجع به ایوب آمده و او را اوّاب یعنی بازگشتکننده به خداوند معرفی کرده ، سازگاری دارد. نیز بازگشت و بازگشتکننده با سرگذشت ایوب هم سازگاری بیشتر دارد. چون ایوب پس از سالهای بیماری و صبر کردن، شکر خداوند را به جای آورد و از خداوند استمداد نمود تا سلامت پیدا کند.
همسر او با نامهایی چون الیا، لیا و رحمه (رحیمه) معرفی شده و او را دختر لوط یا دختر یعقوب دانستهاند. بعضی مادر او را، دختر لوط دانستهاند. پدر ایوب هم فردی متدین، خدا گرا و موحد و تابع آیین ابراهیم شمرده شده است.
بیماری و آسیب جسمی
در قرآن مشکلات جسمی ایوب با دو واژه ضُرّ و نُصب بیان شده است. ایوب خطاب به خداوند میگوید:
«و اَيّوبَ اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ و اَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمين» (سورۀ انبیا، آیه83)
و نیز «واذكُر عَبدَنا اَيّوبَ اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَالشَّيطـنُ بِنُصب و عَذاب» (سورۀ ص، آیه 41)
بر اساس تفسیر نمونه، کلمه ضُرّ (بر وزن حر) به هرگونه بدى و ناراحتى كه به روح و جان يا جسم انسان برسد، و همچنين نقص عضو، از بين رفتن مال، مرگ عزيزان، پايمال شدن حيثيت، و مانند آن گفته مىشود.
و بر اساس تفسیر المیزان، كلمه «ضر»- به ضم ضاد- به معناى خصوص بلاهايى است كه مستقیماً به جسم آدمى مىرسد، مانند مرض، و لاغرى، و امثال آن. و كلمه «ضر»- به فتح ضاد- همه انواع بلاها را شامل مىشود. و از ظاهر آيات بعدى برمىآيد كه مرادش از «نصب و عذاب» بد حالى و گرفتاريهايى است كه در بدن او و در خانوادهاش پيدا شد. و «نُصب و عذاب» به معناى رنج و سختى و بلا و شر است. پس ايوب(ع) مورد هجوم انواع بلاها قرار گرفت. و مبتلا به درد و رنج فراوان و طاقت فرسا و شدید شده بود. بعضی منابع بسیاری او را اینگونه توصیف کردهاند: مبتلا به انواع بیماریهای خبیث و بدخیم شده بود، به طوری که غیر از قلب و زبانش، عضو سالمی برای او باقی نمانده بود.
طبرسی گزارش کرده که: بعضیها گفتهاند: بيمارى «ايوب» چنان شدت پيدا كرد که مردم از او دورى گزيدند و شيطان نيز به آنان وسوسه كرد كه آن حضرت را پلید دانسته و از او بدشان آید. نیز به دلشان انداخت، ایوب را از شهر بیرون کنند؛ حتی اجازه نمیدادند همسرش به عنوان یگانه پرستارش نزد مردم برود. ایوب از این مسئله بسیار متأذی شد و در مناجات خود از بیماری سخت خود گلایه نکرد؛ بلکه از شیطنت شیطان که رابطه حضرت را با مردم قطع کرد و حضرت را از چشم مردم بیندازد، شکوه میکرد.
این بلا و بیماری در تورات چنین وصف شده است که سر تا پای بدن حضرت دچار دملهای دردناک شود به گونهای که ایوب(ع) از شدت درد و رنج به خودش میپیچد و مردم نیز به سبب عفونتهای بدنش از وی دوری میکردند.
اما امام صادق(ع) در این زمینه فرمودهاند که هيچ يك از ابتلائات ايوب(ع) عفونت پيدا نكرد، و بدبو نشد، و نيز صورتش زشت و زننده پیدا نگرديد، و حتى ذرهاى خون و يا چرك از بدنش بيرون نيامد، و احدى از ديدن او تنفر نيافت. مردم نسبت به مقام او نزد پروردگارش جاهل بودند، و نمىدانستند كه خداى تعالى او را تأييد كرده، و به زودى فرجى در كارش ايجاد مىكند. بر اساس تفسیر نور نیز بیماری و رنج وی مايه تنفّر مردم از او نبوده است، زيرا در اين صورت، علاوه بر آنكه برخلاف قاعده لطف است، با بسيارى از روايات و تفاسير، از جمله تفاسير الميزان، تفسیر کبیر از فخر رازى، اطيب البيان، روض الجنان و روح الجنان از ابوالفتوح رازی و تفسیر نمونه نيز سازگار نيست.
از نظر عقلی هم، تنفر و دوری مردم از حضرت ایوب با عقل انسان سازگار نیست.
پیامبر نباید به گونهای باشد که نتوان به وی نزدیک شد و پیامبر همیشه جاذبه دارد. یعنی انبیاء مرجع و هدایتگر مردماند و باید زمینه حضورشان در بین مردم فراهم باشد که این هدایت تحقق پذیرد. چنانچه این آیه هم همین نکته را میفرماید: پيامبر نبايد چنان باشد كه مردم از اطرافش پراكنده شوند: «فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضّوا من حولك»: یعنی در پرتو رحمت الهى براى آنها نرم و مهربان شدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مىشدند (سوره آل عمران، آیه 159).
از این گفتهها چنین بر میآید که دوری مردم از حضرت ایوب به خاطر نداشتن جاذبه و یا وضع ظاهری او نبوده بلکه به خاطر ضعف مالی حضرت و از دست دادن فرزندان و اقوامش بوده است، و این از کوتهبینی مردم بوده که خودشان را از این رحمت الهی (حضور ایوبِ نبی) محروم کرده بودند.
البته این مطلب که حضرت ايوب علاوه بر بیماری، فرزندان، ثروت و نعمتهاى زندگى را نیز از دست داده را میتوان از واژههای نُصب و ضُرّ یعنی بلا و آسیب به دست آورد.هرچند این دو واژه در سوره انبياء و ص آمده است، اما در روايات و نیز در تورات آمده است. از بین رفتن اموال و فرزندان به صراحت نتیجه اینکه از منظر قرآن، ایوب به نُصب و ضُرّ دچار شده و معنای عام این واژگان شامل هرگونه آسیب جسمی، مالی، خانوادگی و غیره میشود. از اینرو حضرت آسیبمند و آسیبپذیر شده بود. بر اساس روایت تورات، شیطان نخست اموال و فرزندان و اقوامش را گرفت و هلاک ساخت، سپس جسمش را معیوب و بیمار نمود. از اینرو وقتی جسمش معیوب شد، توانی برای اصلاح و مقابله برایش باقی نمانده بود. تعبیر و گزارش منابع از وضع جسمی حضرت ایوب متفاوت است. حمدالله مستوفی معتقد است جسم ایوب که آکنده از زخمها و آسیبها بود با ورود به چشمه یا عین آیوبی درمان شد و معلولیتش از بین رفت چنانکه دیگر معلولین هم با رفتن به این چشمه، شفا پیدا میکنند.
اکثر منابع نُصب و ضُرّ را به گونهای معنا کرده یا گزارش آنها از شرح وقایع و وضعیت جسمی ایوب به گونهای است که نشان میدهد او بر اثر بیماری ناتوان و زمینگیر شده بود. این تعابیر مترادف و مرادف با معلولیت است. از اینرو کسانی که نسبت به استفاده از واژه معلول برای حضرت ایوب حساسیت دارند، درست نیست. مهم این است که نباید به معلول بار منفی داد؛ معلول نوعی آسیب جسمی و نوعی بیماری است که بر هر انسانی حتی انبیاء ممکن است عارض گردد. حتی رسول اکرم محمد مصطفی(ص) بیمار میشد. اگر انسانی بیمار نشود و حد بالای بیماری که معلولیت است را نداشته باشد، انسان نیست بلکه فرشته و ملک است یعنی جسم ندارد. هر موجودی جسم داشته باشد، ماهیت و لازمه آن، عروض بیماری، پیری، گذر از مسیر تولد تا مرگ است.
علت گرفتاری
در مورد علت بیماری و ناتوانی جسمی حضرت بین مفسرین و مورخین اختلاف هست و چند تحلیل گفتهاند: گاهى سبب آن را پناه بردن ايوب به فرعون بر اثر قحطى در سرزمين شام گفتهاند و اينكه در حضور فرعون به اعمال او اعتراض نكرده است. دلیل اين افراد،آيه 41 از سوره ص: «واذكُر عَبدَنا اَيّوبَ اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَالشَّيطـنُ بِنُصب و عَذاب»است . به نظر اینان چون ایوب مرتكب گناه ترك امر به معروف و نهى از منكر شده بود، به عذاب یعنی بیماری و ناتوانی مبتلا گشت. زيرا عذاب، جزاى گناه است. نظر دیگر این است که عدم یاری مظلومى كه از ایوب يارى خواسته بود يا مغرور شدن وى به مال فراوان را سبب گرفتاریاش گفتهاند. اما دانشمندان معتزله و مفسران شيعه اين دسته گزارشها را برنتابيده و آن را برگرفته از تورات و اسرائيليات دانستهاند. آنان در ردّ دیدگاه اول میگویند: بیماری حضرت مجازات گناه وی است و واژۀ عذاب در آیه 41 سوره ص نیز به معنای مجازات نیست و هيچ دليلى هم وجود ندارد كه بيمارى و گرفتاریهاى ایوب پیامد گناه او باشد. واژه «عذاب» در آیه 41 از سوره ص: «اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطـنُ بِنُصب و عَذاب» به معناى مجازات نیست، بلكه به معناى درد، تعب، رنج و ضرر است، برخلاف واژه «عقاب» كه همواره به معناى مجازات است. در واقع عذاب در این آیه مترادف نُصب و توضیحگر معنای آن است. نُصب از ریشه ن ص ب یک بار در قرآن به کار رفته و به معنای تعب (رنج و آسیب) و انصبنی به معنای اتعبی است.
در عهد عتیق وجود دارد که: «اصحاب حضرت ایوب به وی گفتند: بگو ببینم تو چه گناه بزرگی کردهای که این چنین مبتلا شدهای؟».
اما طبق آنچه در روایات و تفاسیر اصیل اسلامی موجود است، بیماری ایوب به خاطر گناه یا کفر نعمت نبوده بلکه به خاطر شکر نعمت حضرت بوده است.ابلیس بر شاکریاش حسد ورزیده نزد خداوند عرضه داشت که عبادت و شکرگزاری ایوب به خاطر رفاه وی میباشد. پس اجازه تصرف در مال و فرزندان و جسم حضرت را خواست که ثابت کند که ایوب وقتی در کام مشکلات فرو رود دیگر شاکر نخواهد بود.
علامه طباطبایی روایتی از امام صادق(ع) نقل کرده و حضرت فرموده که ابتلاء ایوب به خاطر شکرگزاری او نه عدم شکرگزاری بوده است.
ولی همه جا چشیدن سختىها نشانهى دورى از خدا نیست. گاهى اولیاى خدا سختترین شرایط را تحمّل مىكنند،تا به نعمت الهی برسند. ایوب هم پس از گرفتاری و سختی و ناتوانیها با زدن پا بر زمین چشمۀ آب خنك برایشان جارى شد و با شستشو و نوشیدن به رضای الهی رسید.
در تفسیر المیزان به نقل از تفسیر قمی نیز چنین آمده که: همیشه بلاها و مصائب جنبه كیفرى و تنبیهى ندارد، بلكه گاهى براى اعطاى درجه است و جنبه آزمایشى دارد. «مَسّنى الضُر» (با توجّه به اینكه انبیا معصوم هستند ناگوارىها به خاطر ارتكاب گناه و گوشمالى نیست).
بر اساس تفسیر نمونه شکوفایی استعدادها دلیل این رخداد است. بدین شکل که بدون آزمایشهای سخت استعدادهای نهفته شکوفا نمیشوند. پس گاهی وجود این حوادث چه برای افراد عادی یا انبیاء یک ضرورت است، ضرورت شکوفایی استعدادها.
در تفسیر المیزان روایتی پیرامون چرایی ابتلاء حضرت ایوب ذکر شده است که: امام صادق(ع) از پدرشان نقل کردهاند که اگر خداى تعالى او را به بلایى عظیم گرفتار كرد، بلایى كه با آن در نظر مردم خوار و بىمقدار گردد، براى این بود كه مردم دربارهاش دعوى ربوبیت نكنند، و از مشاهده نعمتهاى عظیمى كه خدا به وى ارزانى داشته، او را خدا نخوانند.
قرآن این حادثه را اینگونه تحلیل کرده است: این اتفاق به واسطه رحمت خداوند بوده تا درس عبرتی برای صاحبان عقل و خرد و اهل هوش باشد. «رَحْمَةً مِنَّا وَ ذِكْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ» (سورۀ ص، آیه43)
این دلیل واضح و روشن این حادثه است که قرآن بیان کرده و تفاسیر مختلف از جمله مجمعالبیان، اطیب الطبیان، المیزان، کشاف، نمونه و نور نیز همین علت را ذکر کردهاند.
پس دلیل این رخداد، درس عبرتی به همۀ انسانها، اعم از سالم یا معلول و حتی عبادت کنندگان (ذكرى للعابدین: آیه 84 از سوره انبیاء و ذِكْرى لِأُولِی الْأَلْبابِ: آیه 43 از سوره ص) در همه اعصار و قرون است که صبر و شکیبایی در برابر مشکلات و ناملایمتهای زندگی نتیجهاش فارغ آمدن بر مشکلات و کسب مقام والا در پیشگاه خداوند است؛ و اینکه فرزند آدم نباید از مشکلات خم به ابرو آورده و نه غرق در شادیها، غافل از خداوند باشند. چرا که خارج از توان خداوندی نیست که هر لحظه حالها را دگرگون کرده و قوی را ضعیف و ضعیف را قوی کند و کسی را از عرش بر فرش بنشاند و دیگری را از فرش به عرش بکشاند. پس بدا به حال آنهایی که ضعیف را به خاطر فقرش ترک کرده و ثروتمند و قوی را به خاطر قوّتش ستایش کنند.
پس سنت خداوندی اینگونه است که به هنگام بروز مصیبتها، صبر و شکیبایی موجب گشایش و آرامش است و در برابر مشقت و سختیها باید صبور بود و نباید به سراغ یأس و دلمردگی رفت.
سنت دیگر که در سرگذشت ایوب آموزنده است: ارادۀ خداوند اینگونه محقق میشود که از طریق سلسله علل انسانها به ذلت یا قدرت میرسند. آیه «…تعزُّ مَن تشاءُ و تُذِلُ مَن تَشاء…» (آیه 26 سورۀ آل عمران) گویای همین نکته است. یعنی خداوند هر که را بخواهد با فقر، مریضی، ثروت یا هر وسیلۀ دیگری امتحان میکند، خواه پیامبر خودش باشد یا هر شخص دیگری.
گاه کسی را با این امتحان بالا برده به سعادت میرساند و یا کسی را به شقاوت کشانده و غرق بدبختی میکند.
این مبحث ریشه در بحث مهم کلامی «قضا و قدر» دارد. ولی خلاصه آن این است که خداوند علت اصلی در بیماری یا معلولیت نیست بلکه علل مختلف دست به دست هم داده و موجب معلولیت میگردد.
نقش شیطان
داستان ایوب گویای نکات مهمّی است. یک نکته این است که معلولیت و مرضهای حادّ را خداوند به وجود نیاورده و منسوب به خداوند نیست. چون ایوب میگوید: انی مسنی الشیطان بنُصب و عذاب (سوره ص، آیه 41)؛ یعنی شیطان در من بیماری و معلولیت و رنج به وجود آورده است. مشکلات را منسوب به شیطان کرده است. با اینکه حضرت ایوب به وضوح نصب و عذاب را به شیطان نسبت داده اما سؤالاتی پیش میآید:
1ـ نقش شیطان در گرفتاری حضرت ایوب چه بوده است؟
2ـ همانطور که میدانیم یکی از ویژگیهای انبیاء عصمت آنهاست
که طبیعتاً باید مانع سلطه شیطان بر انبیاء شود، اما چرا حضرت ایوب بیماری و مشکلات خود را به شیطان نسبت داده است؟
3ـ از آنجا که بیماری هم علل طبیعی دارد و هم علل عادی، چگونه حضرت بیماری خود را هم به بعضی از عوامل طبیعی نسبت دادهاند و هم به شیطان؟
متکلمین مسلمان از قدیم به این مبحث پرداختهاند که آیا شیطان در سرنوشت انبیاء راه دارد و اگر دارد تا چه اندازه. آنان در پاسخ پرسشهای فوق گفتهاند:
1ـ بعضی احتمال دادهاند که دخالت شیطان در بیماری و مشکلات حضرت ایوب به واسطه وسوسههای او بوده است که پیوسته خطاب به حضرت میگفته: تو نعمتهای بزرگی داشتی و روزگاری بر تخت سلامت و صلابت و قوّت نشسته و حال خوار و ذلیل گشتهای، خدایی که عبادتش میکردی، تو را فراموشت کرده و به خویش رهایت ساخته است و دیگر به تو رحمت و موهبتی ندارد. تا بدین طریق حضرت را مسیر نورانی عبادت منحرف ساخته و به وادی ناسپاسی واردش کند.
بعضی دیگر از تفاسیر از جمله المیزان و مجمعالبیان نقش شیطان را وسوسه کردن مردم اطراف حضرت دانستهاند که از حضرت ایوب متنفر شده و وی را از شهرشان بیرون کنند و از او دوری گزینند.
2ـ تفسیر المیزان به نقل از تفسیر كشاف گفته است که به هیچ وجه نمىتوانیم این وجه را بپذیریم كه خدا شیطان را بر انبیاى خود مسلط كند تا هر جور دلش خواست آن حضرات را اذیت و آزار كند و دچار عذاب نماید و از این راه داغ دل خود را از آنان بستاند، چون اگر بنا باشد این كار نسبت به انبیاء جایز باشد، نسبت به پیروان انبیاء یعنى مردم صالح نیز جایز است، آن وقت رانده درگاه خدا هیچ مؤمن صالحى را از این انتقام خود سالم نمىگذارد، همه را بیچاره و هلاك مىكند با اینكه در قرآن كریم مكرر آمده، كه شیطان به غیر از وسوسه هیچ دخالت و تأثیر دیگر ندارد. لکن این اشکال زمخشری وارد نیست؛ براى اینكه آنچه در قرآن كریم از خصائص انبیاء و سایر معصومین شمرده شده، همانا عصمت است كه به خاطر داشتن آن، از تأثیر شیطان در نفوسشان ایمناند، و شیطان نمىتواند در دلهاى آنان وسوسه كند. و اما تأثیرش در بدنهاى انبیاء و یا اموال و اولاد و سایر متعلقات ایشان، به اینكه از این راه وسیله ناراحتى آنان را فراهم سازد، نه تنها هیچ دلیلى بر امتناع آن در دست نیست، بلكه دلیل بر امكان وقوع آن هست، و آن آیه شریفه فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیطانُ أَنْ أَذْكُرَهُ «2» مىباشد كه راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش یوشع(ع) و یوشع به موسى مىگوید: اگر ماهى را فراموش كردم این فراموشى كار شیطان بود، او بود كه نگذاشت من به یاد ماهى بیفتم. پس از این آیه برمىآید كه شیطان اینگونه دخل و تصرفها را در دلهاى معصومین دارد. و اما اینكه گفت: لازمه جواز و امكان مداخله شیطان در دلهاى انبیاء این است كه در دلهاى پیروان انبیاء نیز دخل و تصرف بكند، در پاسخش گفتهاند: این ملازمه را قبول نداریم، زیرا ما كه مىگوییم ممكن است شیطان چنین تصرفهایى در دلهاى معصومین بكند، معتقدیم كه هر جا چنین تصرفهایى بكند به اذن خدا مىكند، به این معنا كه خدا جلوگیرش نمىشود، چون مداخله شیطان را مطابق مصلحت مىبیند، مثلاً مىخواهد مقدار صبر و حوصله بندهاش معین شود، از آن گذشته این تصرف محدود و موقتی بوده و ترفیع حضرت را به دنبال داشته است. و لازمه این حرف این نیست كه شیطان بدون مشیت و اذن خدا هر چه دلش خواست بكند و هر بلایى كه خواست بر سر بندگان خدا بیاورد.
3ـ پاسخ این سؤال را علامه طباطبایی چنین بیان کرده است که: این دو سبب یعنى شیطان و عوامل طبیعى، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یك مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولىاند . ممكن است گفته شود: اگر چنین استنادى ممكن باشد، ولى صرف امكان دلیل بر وقوع آن نمىشود، از كجا كه شیطان چنین تأثیری در انسانها داشته باشد كه هر كس را خواست بیمار كند؟ در پاسخ گفته است: نه تنها دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلكه آیه شریفه «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیطانِ» (سوره مائده/ 90). دلیل بر وقوع آن است، براى اینكه در این آیه، شراب و قمار و بتها و ازلام را به شیطان نسبت داده و آن را عمل شیطان خوانده است.
به هرحال فراوان از معلولین میشنویم که خداوند مرا به این معلولیت دچار ساخته است و تمامی مشکلات را گردن خداوند میاندازند. در حالیکه ایوب مشکلات خود را به شیطان نسبت داده است. چون خداوند خیر، رحمت، نیکی و سعادت برای بندهاش میخواهد ولی شیطان شقاوت، بدبختی، مرض و معلولیت را به ارمغان میآورد.
واکنش حضرت ایوب
در جمله « …انّا وجدناه صابراً نعم العبد انّه اوّاب». (سورۀ ص، آیه 44) حضرت ایوب به سه وصف مهم توصیف شده است که در هر شخص باشد انسان کاملی است: 1. مقام عبودیت 2. صبر و شکیبایی و استقامت 3. بازگشت پی در پی به سوی خدا.
1. بندگی
خداوند در تجلیل و بزرگداشت «ایوب» او را به بندگى خود مفتخر ساخت و دربارۀ او این تعبیر را به کار برد: (وَاذْكُرْ عَبْدَنَا)
بندگی در جامعه انسانی و بین دو انسان به معنای بردگی، دربند، بسته بودن، دنباله رو، غلام و گوش به فرمان ارباب بودن است. اما در بندگی خداوند که یک طرف آن خداوند و طرف دیگر انسان است. یعنی عشق به خدا به عنوان کمال محض و منجی انسان داشتن، رکوع در برابر خداوند بی هیچ تفاخر و تکبر، یعنی دلبسته و تسلیم خداوند، تسلیمی اختیاری و تنها از سر عشق، تسلیم محضی که سراسرش لذت است و بس. این بنده عاشقی است که جز خواست معشوقش را نمیخواهد، در برابر خواست خداوند در خودش اختیاری نمیبیند؛ برای رضایتش میگوید، برای رضایتش میپوشد، برای رضایتش کار میکند، برای رضایتش میخوابد و اینکه یکایک ثانیههای زندگیاش در سایهسار رضایت خداوند سپری میشوند. کمال تمام زیباییها را در وجود خداوند میبیند، جز او را خوب مطلق نمیداند، پیوسته و هر کجا و هر زمان با خدایش است و تابع امر او. این بنده وابستگی به معشوقش را در تک تک سلولهای تنش احساس میکند، و جسم و جان خود را، دارایی خود را، خویشان و نزدیکان خود را و خلاصه هستی خود را در گرو وجود خداوند و متعلق به او میداند.اگر دارای ثروت باشد یا نباشد؛ قوم و خویشی داشته یا نداشته باشد؛ تمام اعضای تنش سالم باشد یا دردمند؛ ظاهری طبیعی یا غیرطبیعی داشته باشد؛ خلاصه انسان عابد همواره در مقام رضایت تام است. چرا که میداند نه مالک خود است و نه مالک چیز دیگری از این دنیای فانی، بلکه مالک حقیقی همان معبود است. پس کسی که به مقام بندگی حضرت حق نائل آید خود را چنان کودکی در آغوش گرم خداوند رها میکند و با تمام وجود به این ناخدای کشتی زندگی اعتماد کرده و سرسپردۀ امر او، به هر سو که خدایش برد خشنود است. حال اگر نعمتی را از کف دهد به عزایش نمینشیند که هیچ، بلکه خواست خدا را بر خواست خود ترجیح میدهد. و حضرت ایوب(ع)، این شکیب مرد تاریخ، با وجود همۀ گرفتاریها و مشکلاتشان پای در عرصۀ بندگی نهاده و از طرف خداوند میزبان این مقام عظیم قرار میگیرند.
در واقع بندگی خداوند، آزاد شدن از همه قیود و بردگیهای انسان نسبت به انسانهای دیگر؛ ساختن خویشتن در عرصۀ کمالات و تربیت نفس خویش و پرورش اخلاقیات نیک در ضمیر خود است.
2. صبر
مفسران و قرآن پژوهان، ابتلای حضرت ایوب را بین هفت تا هیجده سال دانستهاند.
بیمار نیاز به آرامش و تسلّی خاطر دارد ولی نزدیکان و مردم دورۀ ایوب به جای ایجاد آرامش، یا او را ترک کردند و یا به شماتت و ملامت ایوب میپرداختند.
حضرت ایوب در این دوران كه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد، دردی تازه به جانش افتاد و در میان تمام ناراحتیها و رنجها آنچه بیشتر روح ایوب را آزار مىداد مسئله شماتت دشمنان بود.
پس دوستانش، این کوته فکران سطحینگر، بیرحمانه زبان به شماتت و ملامت وی گشوده و زخم زبانش میزدند، زخمی بس التیام ناپذیر و دردآور. در آخر پراكنده شده و تنهایش گذاشتند. حتی کسی نبود زیر شانههایش را بگیرد و یا اینکه دردش را ببیند. اما هیچ یک از این ناملایمتهای روزگار نتوانستند ایشان را به انحراف از مسیر حق بکشانند.
آن پیامبر بزرگ خدا هرگز نه در مهر و لطف خدا ذرهاى تردید كرد و نه از شكیبایى در برابر گرفتاریها ذرّهاى تزلزل به خود راه داد. و برای عبور از این بحران صبر را برگزینند (انّا وَجَدناه صابراً: سورۀ ص/ آیه44).
پیداست كه دعاى او به درگاه خدا، و تقاضاى دفع وسوسههاى شیطان، و رنج و محنت و بیمارى، منافات با مقام صبر و شکیبایی ندارد، آن هم بعد از هفت سال یا به روایتى هیجده سال با درد و بیمارى و فقر و نادارى ساختن و تحمل كردن و شاكر بودن. و سرگرم عشقبازی با خدایش و بیتفاوت نسبت به تعریف و تحقیر و دوستی و دشمنی مردمان، بالاترین دلیری و جسارت را به خرج داده و خزان را به امید جوانهای دوباره تحمل نمودند (انّا وَجَدناه صابراً). اگرچه بیماری و مشکل روی خوشی ندارند اما برای دوستان خدا، درد خود عالمی دارد چنانکه حضرت با بودن با خدایش از درد و رنج تهی میشدند. زیرا عشق خداوندی برایشان مرهم زخم زبانها بود و داشتنش جبران همه نداشتنها. سالها بر این منوال گذشت تا آنگاه که تنشان از درد بیماری چو شمع میسوخت، و آنگاه که زمین تنگ و روزگار پریشان شده بود، آنگاه که سنگینی مشکلات ایوبِ پیامبر حتی رعشه بر تن کوه میانداخت و بیخردان اطرافش اما صحنه آزمون خداوند را ترک گفته و رهایش کردند، آنگاه که لحظاتشان سخت تشنۀ باران رحمت خداوندی بودند، آنگاه که دردهای کهنهشان را مرهم نیاز بود، شاید هر شخص دیگر غیر از آن حضرت در آن آشفتگی دقایق، طوفان مصیبت تار و پودش را زیر و رو میکرد و چهار ستون بدنش زیر فشار مشکلات تا میخورد، حضرت اما فقط دست نیازشان را به سوی خداوند دراز کرده و فرمودند: پروردگارا به من رنج و عسرتی رسیده است و تو ارحمالراحمینی. (سورۀ انبیاء/ 83).
حضرت حل مشكلات خود را با تعبیرى بسیار مؤدبانه و خالى از هرگونه شكایت از خدا خواست. آنگاه که گفت: «پروردگارا! به من رنجی رسیده است، همانا تو ارحمالراحمینی». ایوب در جریان دعا کردنشان از تعبیری استفاده نکرده که بوی شکایت بدهد و حتی نمیگویند پروردگارا گرفتاری مرا برطرف کن، بلکه میگویند گرفتار مشکلاتی شدهام و تو ارحمالراحمینی، زیرا میداند که خداوند بزرگ است و رسم بزرگی را میداند؛ نیز در این آیه خدا را با صفتی خوانده که با نیازشان تناسب دارد. یعنی گفت: ارحمالراحمین. این گفتار نشان از این دارد که حضرت به غیرِ درگاه حق یاری از خلق نمیخواهد و غیر پروردگار به دیگری امیدی ندارد (انت ارحمالراحمین: سوره انبیاء/ 83).
3. بازگشت کننده
سوره (ص) سه نفر از پیامبران بزرگ را به عنوان اواب توصیف کرده است: داود و سلیمان و ایوب، و در سوره ق آیه 32 این وصف را براى همه بهشتیان ذكر کرده است، «هذا ما توعدون لكل اواب حفیظ». این تعبیرات نشان مىدهد كه مقام اوابین مقام والا و ارجمندى است، و هنگامى كه به منابع لغت مراجعه مىكنیم مىبینیم اواب از ماده «اوب» «بر وزن قول» به معنى رجوع و بازگشت است .
این رجوع و بازگشت با توجه به صیغه اواب كه مبالغه است، دلالت بر تكرار و كثرت دارد. و اشاره به این است كه اوابین در برابر عواملى كه آنها را از خدا دور مىسازد اعم از زرق و برق جهان ماده، یا وسوسههاى نفس و شیاطین، حساسیت بسیار دارند، اگر لحظهای دور شوند بلافاصله متذكر شده به سوى او باز مىگردند، و اگر لحظهای غافل گردند به یاد او مىافتند و جبران مىكنند. طبق این توصیف حضرت ایوب پیوسته مواظب اعمال خود بود. حتی در دورۀ بیماری، روح خود را بهگونه ای پرورش داد که مطابق میل خداوند باشد.
بنابراین حضرت ایوب با وجود همه مصیبتها در نهایت خداوند وی را بنده خطاب کرد؛ و بنده یعنی عاشق و در عالم عشق جای هیچ گله از معشوق نیست، وگرنه که آن عشق نیست.
به قول حافظ:
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشق بازان چنین مستحق هجرانند
خزائلی و بعضی دیگر، وصف أوّاب که در قرآن آمده، ریشه عربی واژه ایوب میدانند. و گفتهاند آیِب اسم فاعل أوب و أوّاب صیغه مبالغه آن است و ایوب متناسب با این دو واژه در طول قرون به این صورت متداول شده است.
اجابت دعا و شفا یافتن
دعای حضرت ایوب(ع) مستجاب شد (فاستجبنا… ، سورۀ انبیاء/ 84). سپس ندا آمد که «اركض هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ: اینك در برابر دیدگانت چشمهاى است براى شستشوى بدن و داراى آبى سرد و گوارا براى نوشیدن». (سورۀ ص، آیه 42)؛ «اركض» از ماده «ركض» (بر وزن مكث) به معنى كوبیدن پا بر زمین، و گاه به معنى دویدن آمده است، و در اینجا به معنى اول است.
واژه «مغتَسَل» به مفهوم جایگاه شستشو آمده است، گرچه بعضی آن را به همان آبى كه در آن شستشو مىكنند نیز معنا كردهاند. گاه گفته شده معنای آیه چنین است: آبی پدید آمد، حضرت از آن نوشید و حمام کرد و شفا یافت؛ و یا اینکه چشمهای جوشید و حضرت بهبود یافتند، در مفهوم آیه تفاوتی ایجاد نمیکند، اما معنی اول مورد تأیید اکثر تفاسیر از جمله المیزان و نمونه است. به نظر مىرسد كه در آیه چیزى حذف شده باشد و در اصل گویى اینگونه است: پس او پاى خود را بر زمین كوبید؛ و آنگاه چشمهاى جوشید. به باور برخى با كوبیدن پا بر زمین به خواست خدا دو چشمه جوشید كه یكى از آن دو براى شستشوى بدن بهره گرفت و بهبود یافت و از دیگرى آب سرد و گوارا نوشید.
در تفسیر المیزان چنین آمده است: در این جمله کلمهای در تقدیر است و اصل آن اینگونه است: «فاستجبنا له و قلنا أركض …» و سیاق آیه كه سیاق امر است اشعار دارد بلكه كشف مىكند از اینكه: آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود كه قادر به ایستادن و راه رفتن با پاى خود نبوده، و در سراپاى بدن بیمارى داشته، و خداى تعالى اول مرض پاى او را شفا داده، و بعد چشمهاى در آنجا برایش جوشانده، و دستور داد كه از آن چشمه حمام بگیرد، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از سایر مرضها بهبودى یابد. و این مطالب، مورد تأیید روایات هم هست.
در تفسیر قمی در ذیل آیه «وَ آتَیناهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ…» (سورۀ انبیاء/ 84) آمده: یعنى خداوند همان فرزندان وى را كه مرده بودند زنده كرد، چه آنهایى كه قبل از گرفتاری حضرت مرده بودند، و چه آنها كه در حال گرفتاری از دنیا رفته بودند. از امام صادق علیهالسلام دربارهى «و مِثلهم مَعهم» سؤال شد كه چگونه همانند آنان را نیز به ایوب داد؟ حضرت فرمود: خداوند از فرزندان او كه قبلاً به مرگ طبیعى مرده بودند نیز به همراه كسانى كه هلاك شده بودند، به او برگرداند. و خانواده او را سالم و با نشاط به او بازگرداندیم. وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ و خاندان و بستگان و همانند آنها را و ثروت از دست رفتهاش را به او بازگرداندیم و همه آنها را به صورت دو برابر افزایش دادیم.
در روایات آمده: تمامى كسان او به غیر از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود، و بعداً خدا همه را برایش زنده كرد، و آنان را مثل سابق به آن جناب بخشید.
بعضى گفتهاند كه فرزندانش در ایام ابتلا از او دورى كردند و خدا با بهبودىاش آنان را دوباره دورش جمع كرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچهدار شدند. پس معناى اینكه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وى بخشید همین است كه آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع كرد.
همچنین در تفسیر جمله «آتیناه اهله و مثله معهم»، گفته شده که خداوند علاوه به فرزندان خودش، فرزندان دیگرى نیز به او داد. بعضى نیز احتمال دادهاند كه خداوند فرزندان تازه و نوههایى به ایوب داد كه جاى خالى فرزندان از دست رفتهاش را پر كردند.
اما نکاتی که از این دو آیه (سورۀ انبیاء، آیه 84 و سوره ص، آیه 44) میتوان آموخت، عبارتاند از:
1ـ نتیجه بندگی خدا، بنده شدن حوادث است. همانطور که به محض اینکه حضرت خدایش را خواند، مشکلات و حوائج در برابر استقامت و امیدواری این شکیب مرد قد خم کرده و به زانو در آمدند.
2- رابطه خاص حضرت ایوب با پروردگار در کنار موج مصیبتهای وارد شده بر ایشان.
3ـ لطف الهی بیش از درخواست بندگان است؛ چرا که حضرت ایوب فقط میگویند: پروردگارا به من بیماری و رنجی رسیده است و تو مهربانترین مهربانانی. اما خداوند هم بیماری حضرت را شفاء میبخشد و هم اقوام و ثروت ایشان را به وی باز میگرداند.
خلاصه اینکه «انَّ مَعَ العُسرِ یُسرا: قطعاً در پی دشواریها آسانی است» (سورۀ انشراح، آیه 6). خداوند در قرآن با زبانی واضح و رسا با بندگانش صحبت کرده است؛ فقط کافی است اندکی هشیار باشیم، به گفتههایش گوش جان بسپاریم، توکل کرده و به وعدههایش اعتماد کنیم تا همچون حضرت ایوب که جواب توکل و صبرش را گرفت و به مقام بندگی نائل آمد، ما هم اگر همین را راه برویم، به آرامش حقیقی میرسیم.
بالاخره ایوب با صبوری و شکیبایی نه تنها عافیت و سلامت یافت بلکه به امکانات و داراییهای فراوان هم رسید. این درس بزرگی برای معلولین است.
تدبیر حضرت ایوب
در رابطه با عهدی که در مورد همسر خود بسته بود، ایوب تدبیری اندیشید. نام همسر حضرت ایوب رحمت دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم(ع) بود. یا طبق برخی روایات دیگر نامش لیا و دختر یعقوب بود.
در قرآن هیچ نامی از همسر حضرت ایوب برده نشده است اما آیه: وَ خُذْ بِیدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ… یك مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشى (سورۀ ص/ 44) اشاره به تکلیف حضرت ایوب در رابطه با تصمیمی است که در مورد همسرش گرفته بوده است. و باز در قرآن علت این تصمیم حضرت ذکر نشده است.
اما در تفسیر المیزان به نقل از تفسیر قمی آمده است که: همسر وفادار حضرت ایوب نزد مردم مىرفت تا صدقهاى بگیرد، و طعامى براى ایوب تهیه كند و چون گیسوانى زیبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مىدهیم به شرطى كه گیسوانت را به ما بفروشى. رحمت از روى اضطرار و ناچارى و به منظور این كه همسرش ایوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت.
ایوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینكه از جریان بپرسد سوگند خورد كه صد تازیانه به او بزند. و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایوب(ع) نسبت به سوگندش اندوهگین شد.
عدهای در این مورد نوشتهاند: آن بزرگوار به خاطر برخى كوتاهىهاى همسرش عهد كرده بود كه پس از بازیافت سلامتى خویش یكصد تازیانه به او بزند. بعضی دیگر دلیل این تصمیم «ایوب» را دیر آمدن همسرش میدانند.همسرش از پى كارى روان شد و در بازگشت اندكى دیر آمد. آن بزرگوار كه از فشار درد و رنج و تأخیر او ناراحت شده بود، سوگند یاد كرد كه پس از بهبودى كامل یكصد تازیانه به او بزند. پس از بهبودی در این اندیشه بود که این تصمیم را عملی کند یا نه؟ که مهر و لطف خدا بر او فرود آمد و فرمان رسید كه: وَ خُذْ بِیدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ براى عمل به نذر كافى است كه دستهاى از گل و گیاه و یا ساقه گندم را برگیرد و به وسیله آنها به همسرش بزند تا هم به نذر خویش وفا نموده باشد و هم یار و مددكار روزهاى گرفتاریش را نرنجاند.
درست است كه زدن یک دسته ساقه گندم یا چوبهاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نبوده است، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانونشکنی او این كار را انجام داد، و این تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد و انسان مىخواهد در عین عفو، حفظ ظاهر قانون را نیز بكند، وگرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنین كارى مجاز نیست. حال که حضرت ایوب در برابر انواع مصیبتها بندگی کرد یا به بیان دیگر هوای ایمان خود را داشت تا مبادا از فراز آسمانها و همسایگی خداوند به زمین آمده و از درگاهش دور شود، پس از بهبودی وی نیز خداوند اینچنین هوای حضرت را داشت که در زمینه این تصمیم راه درست را به حضرت نشان داد. از اینرو بندۀ شایسته خداوند، نه عهدی را شکست و نه به همسرش ظلمی کرد.خوشا آنان که تا این حدّ با خداوند دوست و رفیق باشند.
درسها و عبرتها
از نظر قرآن، معلولیت سد راه ترقی انسانها نیست؛ حتی خداوند معلولیت را مانع پیامبری نمیداند. اینکه خداوند فرد معلولی را به پیامبری برگزیده خود مایه درسآموزی است. نکات و عبرتهای زیادی در سرگذشت ایوب در قرآن آمده است و مایه عبرتآموزی مسلمانان است. قرآن پس از بیان سرگذشت حضرت میفرماید این تذکری است برای اولیالالباب (خردمندان)؛ به پارهای از این نکات اشاره میشود:
ـ ایوب از هدایت یافتگان است. (انعام، آیه 84)
ـ ایوب از محسنین و نیکوکاران است. (انعام، آیه 84)
ـ به ایوب وحی میشده است. (نساء، آیه 163)
ـ ایوب همردیف ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، یونس، هارون و سلیمان است. (نساء، آیه 163 و انعام، آیه 84)
ـ بدبختیها و مشکلات در زندگی انسان از جمله در زندگی ایوب منسوب به شیطان است. (سوره ص، آیه 41)
ـ ایوب با تلاش شخصی خودش و بهرهگیری از توانمندیهای خود، نُصب ضُر و معلولیت را کنار زد و بیاثر ساخت. (سوره ص، آیه 42)
ـ باید از خداوند برای رفع مشکلات ناشی از معلولیت طلب کمک نمود (انبیاء، آیه 83)
ـ اجابت و پاسخ مثبت خداوند به درخواست ایوب (انبیاء، آیه 84)
ـ رفع مشکلات و ناراحتیهای ناشی از معلولیت پس از خدا گرایی ایوب. (انبیاء، آیه 84)
ـ ایوب بر اثر معلولیت نه تنها فقیر و بیچاره نشد بلکه ثروتمند و صاحب امکانات فراوان گردید. (انبیاء، آیه 84)
ـ سرگذشت ایوب را عبرتی برای بندگان و خردمندان دانسته است. (سوره انبیاء، آیه 84)
ـ ایوب را بر اثر مرض و معلولیت از جامعه طرد کردند و مردم با او رفتار ناشایسته داشتند ولی او هرگز مردم را نفرین نکرد و بد مردم را نخواست.
ـ خداوند به او امر کرد که پا به زمین بکوبد و چشمهای آب گرم برای شستشوی بدن بیمارش و چشمهای آب سرد به او اعطا کرد. (سوره انبیاء، آیه 84) یعنی او روی پای خودش بپا خواست و عافیت بازیافت.
ـ خداوند ایوب را به اوّاب یعنی بازگشتکننده به سوی خداوند (ص، آیه 32)، صابر (ص، آیه 44) و عبودیت (سوره انبیاء، آیه 84).
ـ معلولیت منتسب به خداوند نیست بلکه ایوب میگوید شیطان مرا به بلایا دچار کرده است. (ص، آیه 41)
ـ خداوند به ایوب کتاب، داوری و نبوت اعطاء کرد. (انعام، آیات 89ـ90)؛حتی بر اساس برخی اسناد پادشاهی به او داد.
داستان سرگذشت ایوب در سه فرهنگ اسلامی، یهودی و مسیحی مؤثر بوده است. به طوری که هم در قرآن به آن توجه شده و هم در تورات، رسالهای به نام ایوب هست. نیز در ادبیات فارسی مثلهایی مثل صبر ایوب، چشمه ایوبی، شراب ایوبی رواج دارد. ایوب نبی در بلاکشی و صبر و تحمل و یعقوب نبی هم در فراق و دوری از فرزندش و صبر در همه این فرهنگها اسوه و الگو شدهاند.
فرجام سخن
داستان حضرت ایوب(ع) حاکی از این است که همۀ انسانها؛ اعم از معلول و غیر معلول، در همه دورهها به تذکار نیاز دارند، که اگر به هر شکلی اوضاعشان تغییر کرد (به بدترین شکل یا بهترین شکل)، یاد خاطرشان باشد که غلام، برده و بندۀ خدایند پس باید پذیرای تغییر و راضی به رضایش باشند (ذکری لاُولیِ الالباب). و بدانند که حوادث وارده طبق مصلحت خداوندی است و حتماً حکمتی دارد.
هدف از زندگی رسیدن به کمال است و اگر در شادی¬ها غرق باشیم و خدا را فراموش کنیم و یا غم زمانه، سایه¬ی ناامیدی بر زندگی¬مان بیافکند مسافتی به وسعت تمام عمر از کمال و مقام قرب الهی جا می¬مانیم. اما اگر هدفمان را درک کنیم و کیفیت و لذت عالم قرب را به کام خویش بچشیم، هیچ حادثه و گرفتاری و مسئلهای ما را از مسیر بندگی منحرف نمی¬سازد و واقعیتی که پیوسته جاری است، زندگی است. زندگی صحنه بازیگری است و پروردگار با همۀ جبروتش کارگردان بازی ما، تلخی و شیرینی دوران بازیگریمان میگذرد، بازی ما اما محفوظ میماند. و هنرمند، آنکه در این فرآیند با اجرای خوبش محبوب کارگردان شود.
پرونده علمی: مجموعه اسناد و متون
شامل ده متن از منابع تفسیری، تاریخی، دائرةالمعارفی؛
یک مقاله درباره فرهنگ ایّوبی؛ یک مقاله در نقد همین
کتاب و بالاخره مأخذشناسی درباره حضرت ایّوب است.
تفسیر المیزان
وَاذْكُرْ عَبْدَنَا أَيُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ الشَّيْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَابٍ ﴿41﴾ رْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَشَرَابٌ ﴿42﴾ وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَذِكْرَى لِأُوْلِي الْأَلْبَابِ ﴿43﴾ وَخُذْ بِيَدِكَ ضِغْثًا فَاضْرِب بِّهِ وَلَا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ ﴿44﴾
ترجمه آیات
به یاد آور بنده ما ایّوب را آن زمان كه پروردگار خود را ندا داد كه شیطان مرا دچار عذاب و گرفتارى كرد (41).
(بدو گفتیم) پاى خود به زمین بكش كه آب همین جا نزدیك توست، آبى خنك، در آن آبتنى كن و از آن بنوش (42).
و اهلش را با فرزندانى به همان تعداد و دو برابر فرزندانى كه داشت به او بدادیم تا رحمتى باشد از ما به او و تذكرى باشد براى خردمندان (43).
و نیز به او گفتیم حال كه سوگند خوردهاى كه همسرت را صد تركه چوب بزنى تعداد صد ترکه به دست بگیر و آنها را یك بار به زنت بزن تا سوگند خود نشكسته باشى، ما ایّوب را بندهاى خویشتن دار یافتیم چه خوب بود همواره به ما رجوع میكرد (44)
بیان آیات
این آیات متعرض سومین داستانى است كه رسول خدا(ص) مأمور شده به یاد آنها باشد و در نتیجه صبر كند، و آن عبارت است از: داستان ایّوب پیغمبر(ع) و محنت و گرفتاریهایى كه خدا برایش پیش آورد تا او را بیازماید. و سپس رفع آن گرفتاریها و عافیت خدا و عطاى او را ذكر كرده، و سپس دستور مىدهد تا ابراهیم و پنج نفر از ذریه او از انبیا را به یاد آورد.
«وَ اذْكُرْ عَبْدنا ایّوب اِذْْ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ»
این جمله دعایى است از ایّوب(ع) كه در آن از خدا مىخواهد عافیتش دهد، و سوء حالى كه بدان مبتلا شده از او برطرف سازد. و به منظور رعایت تواضع و تذلل درخواست و نیاز خود را ذكر نمىكند، و تنها از اینكه خدا را به نام «ربى= پروردگارم» صدا مىزند فهمیده مىشود كه او را براى حاجتى مىخواند.
كلمه «نُصْب» به معناى تعب و به تنگ آمدن است. و جمله «اذ نادى…» به اصطلاح ادبى بدل اشتمال است. در آغاز مىفرماید: «به یاد آر بنده ما ایّوب را» بعداً بعضى از خاطرات او را نام برده، مىفرماید: به یاد آر این خاطرهاش را كه پروردگار خود را خواند كه «اى پروردگار من…». پس جمله «اذ نادى» هم مىتواند بدل اشتمال از كلمه «عبدنا» باشد، و هم از كلمه «ایّوب». و جمله «انّى مسّنى…» حكایت نداى ایّوب است.
و از ظاهر آیات بعدى برمىآید كه مرادش از «نُصْب و عَذاب» بد حالى و گرفتاریهایى است كه در بدن او و در خاندانش پیدا شد. همان گرفتاریهایى كه در سوره انبیا، آن را از آن جناب چنین حكایت كرده كه گفت: «مَسَّنِىَ الضُّرُّ وَ اَنْتَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ» . البته این در صورتى است كه بگوییم كلمه «ضرّ» شامل مصیبت در خود آدمى و اهلبیتش مىشود. و در این سوره و سوره انبیاء هیچ اشارهاى به از بین رفتن اموال آن جناب نشده، هرچند كه این معنا در روایات آمده است.
و ظاهراً مراد از «مس شیطان به نصب و عذاب» این است كه: مىخواهد «نصب» و «عذاب» را به نحوى از سببیت و تأثیر به شیطان نسبت دهد. و بگوید كه شیطان در این گرفتاریهاى من مؤثر و دخیل بوده است. و همین معنا از روایات هم برمىآید.
و در اینجا این سؤال پیش مىآید كه یكى از گرفتاریهاى ایّوب مرض او بود، و مرض علل و اسباب عادى و طبیعى دارد، پس چگونه آن جناب مرض خود را هم به شیطان نسبت داد و هم به بعضى از علل طبیعى؟ جواب این اشكال آن است كه: این دو سبب یعنى شیطان و عوامل طبیعى، دو سبب در عرض هم نیستند، تا در یك مسبب جمع نشوند، و نشود مرض را به هر دو نسبت داد، بلكه دو سبب طولىاند و توضیح آن در تفسیر آیه «وَ لَوْ اَنَّ اَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ» ، در جلد هشتم این كتاب بیان گردیده، بدانجا مراجعه شود.
ممكن است گفته شود: اگر چنین استنادى ممكن باشد، ولى صرف امكان دلیل بر وقوع آن نمىشود، از كجا كه شیطان چنین تأثیرى در انسانها داشته باشد كه هر كس را خواست بیمار كند؟ در پاسخ مىگوییم: نه تنها دلیلى بر امتناع آن نداریم، بلكه آیه شریفه «اِنَّماَ الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ اْلاَنْصابُ وَ اْلاَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ» دلیل بر وقوع آن است؛ براى اینكه در این آیه، شراب و قمار و بتها و ازلام را به شیطان نسبت داده و آن را عمل شیطان خوانده، و نیز از حضرت موسى(ع) حكایت كرده كه بعد از كشتن آن مرد قبطى گفته: «هذا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ اِنَّهُ عَدُوُّ مُضِلٌّ مُبینٌ» كه در تفسیرش گفتیم كلمه «هذا» اشاره است به مقاتله آن دو.
و به فرضى هم كه از روایات چشم پوشى كنیم، ممكن است احتمال دهیم كه مراد از نسبت دادن «نصب» و «عذاب» به شیطان این باشد كه شیطان با وسوسه خود مردم را فریب داده و به مردم گفت: از این مرد دورى كنید و نزدیكش نشوید؛ چون اگر او پیغمبر بود این قدر بلا از همه طرف احاطهاش نمىكرد، و كارش بدینجا نمىكشید، و عاقبتش بدینجا كه همه زبان به شماتت و استهزایش بگشایند نمىانجامید.
در تفسیر كشّاف این وجه را كه گفتیم انكار كرده و گفته: به هیچ وجه نمىتوانیم این وجه را بپذیریم كه خدا شیطان را بر انبیاى خود مسلط كند تا هر جور دلش خواست آن حضرات را اذیت و آزار كند و دچار عذاب نماید و از این راه داغ دل خود را از آنان بستاند، چون اگر بنا باشد این كار نسبت به انبیاء جایز باشد، نسبت به پیروان انبیاء یعنى مردم صالح نیز (به طریق اولى) جایز است، آن وقت رانده درگاه خدا هیچ مؤمن صالحى را از این انتقام خود سالم نمىگذارد، همه را بیچاره و هلاك مىكند با اینكه در قرآن كریم مكرر آمده، كه شیطان به غیر از وسوسه هیچ دخالت و تأثیر دیگر ندارد .
لیكن این اشكال زمخشرى وارد نیست؛ براى اینكه آنچه در قرآن كریم از خصائص انبیاء و سایر معصومین شمرده شده، همانا عصمت است كه به خاطر داشتن آن، از تأثیر شیطان در نفوسشان ایمنند، و شیطان نمىتواند در دلهاى آنان وسوسه كند. و اما تأثیرش در بدنهاى انبیاء و یا اموال و اولاد و سایر متعلقات ایشان، به اینكه از این راه وسیله ناراحتى آنان را فراهم سازد، نه تنها هیچ دلیلى بر امتناع آن در دست نیست، بلكه دلیل بر امكان وقوع آن هست، و آن آیه شریفه «فَاِنّى نَسیتُ الْحُوتَ وَ ما اَنْسانیهُ اِلَّا الشَّیطانُ اَنْ اَذْكُرَهُ» مىباشد كه راجع است به داستان مسافرت موسى با همسفرش یوشع(ع) و یوشع به موسى مىگوید: اگر ماهى را فراموش كردم این فراموشى كار شیطان بود، او بود كه نگذاشت من به یاد ماهى بیفتم.
پس از این آیه برمىآید كه شیطان اینگونه دخل و تصرفها را در دلهاى معصومین دارد. و اما اینكه گفت: لازمه جواز و امكان مداخله شیطان در دلهاى انبیاء این است كه در دلهاى پیروان انبیاء نیز دخل و تصرف بكند، در پاسخش مىگوییم: این ملازمه را قبول نداریم؛ زیرا ما كه مىگوییم ممكن است شیطان چنین تصرفهایى در دلهاى معصومین بكند، معتقدیم كه هرجا چنین تصرفهایى بكند به اذن خدا مىكند، به این معنا كه خدا جلوگیرش نمىشود، چون مداخله شیطان را مطابق مصلحت مىبیند، مثلاً مىخواهد مقدار صبر و حوصله بندهاش معین شود.
و لازمه این حرف این نیست كه شیطان بدون مشیّت و اذن خدا هرچه دلش خواست بكند و هر بلایى كه خواست بر سر بندگان خدا بیاورد، و این خود روشن است.
«أُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هذا مُغْتَسَلٌ باردٌ وَ شَرابٌ»
واقع شدن این آیه در دنبال آیه قبلى كه درخواست و نداى ایّوب(ع) را حكایت مىكرد، این معنا را افاده مىكند كه خداى سبحان خواسته است به وى اعلام كند كه دعایش مستجاب گشته. و جمله «أُرْكُضْ بِرِجْلِكَ» حكایت آن وحیاى است كه در هنگام كشف از استجابت به آن جناب فرموده. و یا اینكه در این جمله چیزى از ماده «قول» تقدیر گرفته شده، كه اگر اظهار مىشد چنین مىشد: «فاستجبنا له و قلنا أركض…». و سیاق آیه كه سیاق امر است اشعار دارد بلكه كشف مىكند از اینكه: آن جناب در آن موقع آن قدر از پا درآمده بود كه قادر به ایستادن و راه رفتن با پاى خود نبوده، و در سراپاى بدن بیمارى داشته، و خداى تعالى اول مرض پاى او را شفا داده، و بعد چشمهاى در آنجا برایش جوشانده، و دستور داد كه از آن چشمه حمام بگیرد، و بنوشد تا ظاهر و باطن بدنش از سایر مرضها بهبودى یابد. و این مطالبى كه گفتیم از سیاق آیه استفاده مىشود، مورد تأیید روایات هم هست.
و در آیه شریفه از طریق حذف جزئیات ایجاز به كار رفته، و تقدیر آن این است كه: «اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب، فركض برجله و اغتسل و شرب فبرأ الله من مرضه= پاى خود به زمین بكش كه پهلویت چشمهاى خنك و نوشیدنى ایجاد شده، پس ایّوب پاى خود بدان سو كشید، و چشمه را یافته از آن غسل كرد، و از آبش نوشید و در نتیجه خدا او را از همه مرضها بهبودى داد».
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَۀً مِنّا وَ ذِكْرى لِاُولِى اْلاَلبابِ»
در روایات آمده: تمامى كسان او به غیر از همسرش مردند و آن جناب به داغ همه فرزندانش مبتلا شده بود، و بعداً خدا همه را برایش زنده كرد، و آنان را و مثل آنان را به آن جناب بخشید.
بعضى گفتهاند كه فرزندانش در ایام ابتلایش از او دورى كردند و خدا با بهبودىاش آنان را دوباره دورش جمع كرد، و همان فرزندان زن گرفتند و بچهدار شدند. پس معناى اینكه خدا فرزندانش را و مثل آنان را به وى بخشید همین است كه آنان و فرزندان آنان را دوباره دورش جمع كرد.
«رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرى لِاُولِى اْلاَلْبابِ» – كلمه «رحمة» مفعول له است. و معناى جمله این است كه: ما این كار را كردیم براى اینكه رحمتى از ما به وى بوده باشد، و نیز تذكرى براى صاحبان عقل باشد تا با شنیدن سرگذشت آن جناب متذكر شوند.
«وَ خُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ اِنّا وَجَدْناهُ صابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ»
در مجمعالبیان مىگوید: كلمه «ضغث» به معناى یك مشت پر از شاخه درخت و یا از گیاه و یا از خوشه خرما است و ایّوب(ع) سوگند خورده بود كه اگر حالش خوب شود همسرش را صد تازیانه بزند، چون در امرى او را ناراحت كرده بود – كه به زودى روایتش ذكر مىشود ـ و چون خداى تعالى عافیتش داد، به وى فرمود تا یك مشت شاخه به عدد تازیانههایى كه بر آن سوگند خورده بود (صد عدد) در دست گرفته یك نوبت آن را به همسرش بزند تا آن كه سوگند خود را نشكسته باشد.
و سیاق این آیه به آنچه ذكر شده اشاره دارد. و اگر جرم همسر او و سبب سوگند او را ذكر نكرده براى این است كه هم تأدب و هم نامبرده را احترام كرده باشد.
«اِنّا وَجَدْناهُ صابِراً» – یعنى ما او را در برابر ابتلائاتى كه به وسیله آن او را آزمودیم یعنى در برابر مرض و از بین رفتن اهل و مال صابر یافتیم. و این جمله تعلیل جمله «واذكر» و یا تعلیل جمله «عبدنا» است و چنین معنا مىدهد كه اگر ما او را عبد نامیدیم، و یا عبد خود نامیدیم، براى این است كه ما او را صابر یافتیم.
البته در بین این دو احتمال احتمال اول بهتر است. و جمله «نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ» مدح ایّوب(ع) است.
«وَ اذْكُرْ عِبادَنا اِبْراهیمَ وَ اسحاق وَ یَعْقُوبَ اُولِى اْلاَیْدى وَ اْلاَبْصارِ»
این آیه شریفه انبیاى نامبرده را مدح مىكند به اینكه: داراى ایدى و ابصارند، و كلمه «ید» و نیز كلمه «بصر» وقتى قابل مدحند كه دست و چشم انسان باشند (وگرنه حیوانات هم دست و چشم دارند) و در مواردى استعمالش نمایند كه آفریدگار آن دو را براى همان موارد آفریده باشد، و شخص نامبرده دست و چشم خود را در راه انسانیت خود به خدمت گرفته باشد، و در نتیجه با دست خود اعمال صالح انجام داده، و خیر به سوى خلق خدا جارى ساخته باشد. و با چشم خود راههاى عافیت و سلامت را از موارد هلاكت تمیز داده، و به حق رسیده باشد، نه اینكه حق و باطل برایش یكسان و مشتبه باشد.
پس اینكه فرمود: ابراهیم و اسحاق و یعقوب داراى دست و چشم بودند، در حقیقت خواسته است به كنایه بفهماند نامبردگان در طاعت خدا و رساندن خیر به خلق، و نیز در بینایىشان در تشخیص اعتقاد و عمل حق، بسیار قوى بودهاند.
آیه شریفه «وَ وَهَبْنا لَهُ اِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَة وَ كُلّاً جَعَلْنا صالِحینَ وَ جَعَلْناهُمْ اَئمَّةً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا وَ اَوْحَیْنا اِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ایتاءِ الزَّكوةِ وَ كانْوا لَنا عابِدینَ» به آن دو معنا كه در آیه مورد بحث آمده اشاره نموده و متعرض هر دو شده است؛ چون ائمه بودن، و به امر خدا هدایت كردن، و وحى خدا را گرفتن همه آثار «ابصار» است و زكات دادن و فعل خیرات، و اقامه نماز، آثار «ایدى» است. این معنا را قمى هم در تفسیر خود از ابى الجارود از امام ابى جعفر(ع) روایت كرده؛ چون در آن روایت «اولى الایدى» به نیرومندى در عبادت، و ابصار به داشتن بصیرت در عبادت تفسیر شده است.
«اِنّا اَخْلَصْناهُم بِخالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ»
كلمه «خالصة» وصفى است كه در جاى موصوف خود آمده. و حرف «با» كه بر سرآن است، باى سببیت است، و تقدیر كلام «به سبب خصلة خالصة» است. و جمله «ذِكْرَى الدّارِ» بیان آن خصلت است. و منظور از كلمه «دار» دار آخرت مىباشد.
این آیه، یعنى جمله «اِنّا اَخْلَصْناهُمْ…» تعلیل مضمون آیه قبلى است كه نامبردگان از انبیا را «اولى الایدى و الابصار» مىخواند. ممكن هم هست تعلیل باشد براى كلمه «عبادنا» و یا براى جمله «واذكر» و از این سه احتمال اولى از همه مناسبتر است؛ براى اینكه وقتى انسان مستغرق در یاد آخرت و جوار ربالعالمین شد، و تمامى همش مرتكز در آن گردید، قهراً معرفتش نسبت به خدا كامل گشته، نظرش در تشخیص عقاید حق مصاب مىگردد، و نیز در سلوك راه عبودیت حق، تبصر پیدا مىكند، و دیگر بر ظاهر حیات دنیا و زینت آن مانند ابناى دنیا جمود ندارد، همچنان كه در شأن چنین كسانى در جاى دیگر نیز فرموده: «فَاَعْرِضْ عَمَّنْ تَوَلّی عَنْ ذِکْرنا وَ لَمْ یُرِدْ اِلَّا الْحَیوۀَ الدُّنْیا ذلِكَ مبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ» ، پس جمله «اِنّا اَخْلَصْناهُمْْ» براى تعلیل جمله «اُولِى اْلاَیْدی وَ اْلاَبْصارِ» مناسبتر است تا براى جمله «عبادنا» و یا جمله «واذكر».
و معناى آیه این است كه: اگر گفتیم اینان صاحبان ایدى و ابصارند، براى این است كه ما آنان را به خصلتى خالص و غیر مشوب، خالص كردیم، خصلتى بس عظیم الشأن، و آن عبارت است از یاد خانه آخرت.
بعضى از مفسرین گفتهاند: مراد از كلمه «دار» همین دار دنیا است، و منظور آیه این است كه: ما ایشان را خالص كردیم براى دار دنیا یعنى مادام كه دنیا برقرار باشد ذكر خیر آنان بر سر زبانها باشد، همچنان كه در جاى دیگر فرموده: «وَهَبْنا لَهُ اسحاق وَ یَعْقُوبَ – تا آنجا كه مىفرماید – وَ جَعَلْنا لَهُمْ لِسانَ صِدْقٍ عَلِیّاً» ولى وجه سابق به نظر ما مناسبتر است.
«وَ اِنَّهُمْ عِنْدَنا لَمِنَ الْمُصْطَفَیْنَ اْلاَخْیارِ»
در سابق گذشت كه «اصطفا» ملازم با اسلام و تسلیم شدن به تمام معنا براى خداى سبحان است. در این آیه شریفه اشارهاى دارد به آیه «اِنَّ اللهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ اِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ» .
كلمه «اخیار» – به طورى كه گفتهاند – جمع «خیر» است كه در معنا مقابل «شرّ» است ولى بعضى گفتهاند كه: «جمع «خیر» – با تشدید یاء، و یا با تخفیف -، مانند «اموات» كه جمع «میّت» – با تشدید -، و «میت» – بدون تشدید – است.
«وَ اذْكُرْ اِسْمعیلَ وَ الْیَسَعَ وَ ذَا الْكِفْلِ وَ كُلٌّ مِنَ اْلاَخْیارِ»
معناى این آیه روشن است و حاجتى به توضیح ندارد.
سرگذشت ایّوب(ع)
1ـ داستان ایّوب از نظر قرآن: در قرآن كریم از داستان آن جناب به جز این نیامده كه: خداى تعالى او را به ناراحتى جسمى و به داغ فرزندان مبتلا نمود، و سپس، هم عافیتش داد، و هم فرزندانش را و مثل آنان را به وى برگردانید.
و این كار را به مقتضاى رحمت خود كرد، و به این منظور كرد تا سرگذشت او مایه تذكر عابدان باشد .
2- ثناى جمیل خداى تعالى نسبت به آن جناب: خداى تعالى ایّوب(ع) را در زمره انبیا و از ذریه ابراهیم شمرده، و نهایت درجه ثنا را بر او خوانده و در سوره «ص» او را صابر، بهترین عبد، و اواب خوانده است.
3 – داستان آن جناب از نظر روایات: در تفسیر قمى آمده كه پدرم از ابن فضال، از عبدالله بن بحر، از ابن مسكان، از ابى بصیر، از امام صادق(ع) چنین حدیث كرد كه ابوبصیر گفت: از آن جناب پرسیدم گرفتاریهایى كه خداى تعالى ایّوب(ع) را در دنیا بدانها مبتلا كرد چه بود، و چرا مبتلایش كرد؟ در جوابم فرمود: خداى تعالى نعمتى به ایّوب ارزانى داشت، و ایّوب(ع) همواره شكر آن را به جاى مىآورد، و در آن تاریخ شیطان هنوز از آسمانها ممنوع نشده بود و تا زیر عرش بالا مىرفت. روزى از آسمان متوجه شكر ایّوب شد و به وى حسد ورزیده عرضه داشت: پروردگارا! ایّوب شكر این نعمت كه تو به وى ارزانى داشتهاى به جاى نیاورده، زیرا هر جور كه بخواهد شكر این نعمت را بگذارد، باز با نعمت تو بوده، از دنیایى كه تو به وى دادهاى انفاق كرده، شاهدش هم این است كه: اگر دنیا را از او بگیرى خواهى دید كه دیگر شكر آن نعمت را نخواهد گذاشت. پس مرا بر دنیاى او مسلط بفرما تا همه را از دستش بگیرم، آن وقت خواهى دید چگونه لب از شكر فرو مىبندد، و دیگر عملى از باب شكر انجام نمىدهد. از ناحیه عرش به وى خطاب شد كه من تو را بر مال و اولاد او مسلط كردم، هر چه مىخواهى بكن.
امام سپس فرمود: ابلیس از آسمان سرازیر شد، چیزى نگذشت كه تمام اموال و اولاد ایّوب از بین رفتند، ولى به جاى اینكه ایّوب از شكر باز ایستد، شكر بیشترى كرد، و حمد خدا زیاده بگفت. ابلیس به خداى تعالى عرضه داشت: حال مرا بر زراعتش مسلط گردان. خداى تعالى فرمود: مسلّطت كردم. ابلیس با همه شیطانهاى زیر فرمانش بیامد، و به زراعت ایّوب بدمیدند، همه طعمه حریق گشت. باز دیدند كه شكر و حمد ایّوب زیادت یافت. عرضه داشت: پروردگارا مرا بر گوسفندانش مسلّط كن تا همه را هلاك سازم، خداى تعالى مسلّطش كرد. گوسفندان هم كه از بین رفتند باز شكر و حمد ایّوب بیشتر شد.
ابلیس عرضه داشت: خدایا مرا بر بدنش مسلط كن، فرموده مسلط كردم كه در بدن او به جز عقل و دو دیدگانش، هر تصرفى بخواهى بكنى. ابلیس بر بدن ایّوب بدمید و سراپایش زخم و جراحت شد. مدتى طولانى بدین حال بماند، در همه مدت گرم شكر خدا و حمد او بود، حتى از طول مدت جراحات كرم در زخمهایش افتاد، و او از شكر و حمد خدا باز نمىایستاد، حتى اگر یكى از كرمها از بدنش مىافتاد، آن را به جاى خودش برمىگردانید، و مىگفت به همانجایى برگرد كه خدا از آنجا تو را آفرید. این بار بوى تعفن به بدنش افتاد، و مردم قریه از بوى او متأذّى شده، او را به خارج قریه بردند و در مزبلهاى افكندند.
در این میان خدمتى كه از همسر او – كه نامش «رحمت» دختر افراییم فرزند یوسف بن یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم (ع) بود ـ سرزد این كه دست به كار گدایى زده، هرچه از مردم صدقه مىگرفت نزد ایّوب مىآورد، و از این راه از او پرستارى و پذیرایى مىكرد.
امام سپس فرمود: چون مدت بلا بر ایّوب به درازا كشیده شد، و ابلیس صبر او را بدید، نزد عدهاى از اصحاب ایّوب كه رهبان بودند، و در كوهها زندگى مىكردند برفت، و به ایشان گفت: بیایید مرا به نزد این بنده مبتلا ببرید، احوالى از او بپرسیم، و عیادتى از او بكنیم. اصحاب بر قاطرانى سفید سوار شده، نزد ایّوب شدند، همین كه به نزدیكى وى رسیدند، قاطران از بوى تعفن آن جناب نفرت كرده، رمیدند. بعضى از آنان به یكدیگر نگریسته آنگاه پیاده به نزدش شدند، و در میان آنان جوانى نورس بود. همگى نزد آن جناب نشسته عرضه داشتند: خوبست به ما بگویى كه چه گناهى مرتكب شدى؟ شاید ما از خدا آمرزش آن را مسألت كنیم، و ما گمان مىكنیم این بلایى كه تو بدان مبتلا شدهاى، و احدى به چنین بلایى مبتلا نشده، به خاطر امرى است كه تو تاكنون از ما پوشیده مىدارى.
ایّوب(ع) گفت: به مقربان پروردگارم سوگند كه خود او مىداند تاكنون هیچ طعامى نخوردهام، مگر آنكه یتیم و یا ضعیفى با من بوده، و از آن طعام خورده است، و بر سر هیچ دو راهى كه هر دو طاعت خدا بود قرار نگرفتهام، مگر آن كه آن راهى را انتخاب كردهام كه طاعت خدا در آن سخت تر و بر بدنم گرانبارتر بوده است. از بین اصحاب آن جوان نورس رو به سایرین كرد و گفت: واى بر شما آیا مردى را كه پیغمبر خداست سرزنش كردید تا مجبور شد از عبادتهایش كه تاكنون پوشیده مىداشته پرده بردارد، و نزد شما اظهار كند؟!
ایّوب در اینجا متوجه پروردگارش شد، و عرضه داشت: پروردگارا اگر روزى در محكمه عدل تو راه یابم، و قرار شود كه نسبت به خودم اقامه حجت كنم، آن وقت همه حرفها و درد دلهایم را فاش مىگویم.
ناگهان متوجه ابرى شد كه تا بالاى سرش بالا آمد، و از آن ابر صدایى برخاست: اى ایّوب تو هم اكنون در برابر محكمه منى، حجتهاى خود را بیاور كه من اینك به تو نزدیكم هرچند كه همیشه نزدیك بودهام.
ایّوب(ع) عرضه داشت: پروردگارا! تو مىدانى كه هیچگاه دو امر برایم پیش نیامد كه هر دو اطاعت تو باشد و یكى از دیگرى دشوارتر، مگر آن كه من آن اطاعت دشوارتر را انتخاب كردهام، پروردگارا آیا تو را حمد و شكر نگفتم؟ و یا تسبیحت نكردم كه این چنین مبتلا شدم؟!
بار دیگر از ابر صدا برخاست، صدایى كه با ده هزار زبان سخن مىگفت، بدین مضمون كه اى ایّوب! چه كسى تو را به این پایه از بندگى خدا رسانید؟ در حالى كه سایر مردم از آن غافل و محرومند؟ چه كسى زبان تو را به حمد و تسبیح و تكبیر خدا جارى ساخت، در حالى كه سایر مردم از آن غافلند. اى ایّوب! آیا بر خدا منت مىنهى، به چیزى كه خود منت خداست بر تو؟ امام مىفرماید: در اینجا ایّوب مشتى خاك برداشت و در دهان خود ریخت، و عرضه داشت: پروردگارا منّت همگى از تو است و تو بودى كه مرا توفیق بندگى دادى.
پس خداى عزّوجلّ فرشتهاى بر او نازل كرد، و آن فرشته با پاى خود زمین را خراشى داد، و چشمه آبى جارى شد، و ایّوب را با آن آب بشست، و تمامى زخمهایش بهبودى یافته داراى بدنى شاداب تر و زیباتر از حد تصور شد، و خدا پیرامونش باغى سبز و خرم برویانید، و اهل و مالش و فرزندانش و زراعتش را به وى برگردانید، و آن فرشته را مونسش كرد تا با او بنشیند و گفتگو كند.
در این میان همسرش از راه رسید، در حالى كه پاره نانى همراه داشت، از دور نظر به مزبله ایّوب افكند، دید وضع آن محل دگرگون شده و به جاى یك نفر دو نفر در آنجا نشستهاند، از همان دور بگریست كه اى ایّوب چه بر سرت آمد و تو را كجا بردند؟ ایّوب صدا زد، این منم، نزدیك بیا، همسرش نزدیك آمد، و چون او را دید كه خدا همه چیز را به او برگردانیده، به سجده شكر افتاد. در سجده نظر ایّوب به گیسوان همسرش افتاد كه بریده شده، و جریان از این قرار بود كه او نزد مردم مىرفت تا صدقهاى بگیرد، و طعامى براى ایّوب تحصیل كند و چون گیسوانى زیبا داشت، بدو گفتند: ما طعام به تو مىدهیم به شرطى كه گیسوانت را به ما بفروشى. «رحمت» از روى اضطرار و ناچارى و به منظور این كه همسرش ایّوب گرسنه نماند گیسوان خود را بفروخت.
ایّوب چون دید گیسوان همسرش بریده شده قبل از اینكه از جریان بپرسد سوگند خورد كه صد تازیانه به او بزند، و چون همسرش علت بریدن گیسوانش را شرح داد، ایّوب(ع) در اندوه شد كه این چه سوگندى بود كه من خوردم، پس خداى عزّوجلّ بدو وحى كرد: «وَخُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ= یك مشت شاخه در دست بگیر و به او بزن تا سوگند خود را نشكسته باشى. او نیز یك مشت شاخه كه مشتمل بر صد تركه بود گرفته چنین كرد و از عهده سوگند برآمد» .
مؤلف: ابن عباس هم قریب به این مضمون را روایت كرده. و از وهب روایت شده كه همسر ایّوب دختر میشا فرزند یوسف بوده. و این روایت – به طورى كه ملاحظه گردید – ابتلاى ایّوب را به نحوى بیان كرد كه مایه نفرت طبع هر كسى است، و البته روایات دیگرى هم مؤیّد این روایات هست، ولى از سوى دیگر از ائمه اهل بیت(ع) روایاتى رسیده كه این معنا را با شدیدترین لحن انكار مىكند و – ان شاءالله – آن روایات از نظر خواننده خواهد گذشت. و از خصال نقل شده كه از قطان از سكرى، از جوهرى، از ابن عماره، از پدرش از امام صادق، از پدرش (ع) روایت كرده كه فرمود: ایّوب(ع) هفت سال مبتلا شد، بدون اینكه گناهى كرده باشد؛ چون انبیا به خاطر عصمت و طهارتى كه دارند، گناه نمىكنند، و حتى به سوى گناه – هر چند صغیره باشد – متمایل نمىشوند.
و نیز فرمود: هیچ یك از ابتلائات ایّوب(ع) عفونت پیدا نكرد، و بدبو نشد، و نیز صورتش زشت و زننده نگردید، و حتى ذرهاى خون و یا چرك از بدنش بیرون نیامد، و احدى از دیدن او تنفر نیافت و از مشاهدهاش وحشت نكرد، و هیچ جاى بدنش كرم نینداخت، چه، رفتار خداى عزّوجلّ درباره انبیا و اولیاى مكرمش كه مورد ابتلایشان قرار مىدهد، این چنین است. و اگر مردم از او دورى كردند، به خاطر بى پولى و ضعف ظاهرى او بود؛ چون مردم نسبت به مقامى كه او نزد پروردگارش داشت جاهل بودند، و نمىدانستند كه خداى تعالى او را تأیید كرده، و به زودى فرجى در كارش ایجاد مىكند و لذا مىبینیم رسول خدا(ص) فرموده: گرفتارترین مردم از جهت بلا انبیا و بعد از آنان هر كسى است كه مقامى نزدیكتر به مقام انبیا داشته باشد.
و اگر خداى تعالى او را به بلایى عظیم گرفتار كرد، بلایى كه با آن در نظر تمامى مردم خوار و بى مقدار گردید، براى این بود كه مردم دربارهاش دعوى ربوبیت نكنند، و از مشاهده نعمتهاى عظیمى كه خدا به وى ارزانى داشته، او را خدا نخوانند.
و نیز براى این بود كه مردم از دیدن وضع او استدلال كنند بر اینكه ثوابهاى خدایى دو نوع است، چون خداوند بعضى را به خاطر استحقاقشان ثواب مىدهد، و بعضى دیگر را بدون استحقاق به نعمتهایى اختصاص مىدهد.
و نیز از دیدن وضع او عبرت گرفته، دیگر هیچ ضعیف و فقیر و مریضى را به خاطر ضعف و فقر و مرضش تحقیر نكنند؛ چون ممكن است خدا فرجى در كار آنان داده، ضعیف را قوى، و فقیر را توانگر، و مریض را بهبودى دهد.
و نیز بدانند كه این خداست كه هر كس را بخواهد مریض مىكند، هر چند كه پیغمبرش باشد، و هر كه را بخواهد شفا مىدهد به هر جور و به هر سببى كه بخواهد، و نیز همین صحنه را مایه عبرت كسانى قرار مىدهد، كه باز مشیتش به عبرتگیرى آنان تعلق گرفته باشد، همچنان كه همین صحنه را مایه شقاوت كسى قرار مىدهد كه خود خواسته باشد و مایه سعادت كسى قرار مىدهد كه خود اراده كرده باشد، و در عین حال او در همه این مشیتها عادل در قضا، و حكم در افعالش است. و با بندگانش هیچ عملى نمىكند مگر آن كه صالحتر به حال آنان باشد و بندگانش هر نیرو و قوتى كه داشته باشند از او دارند» .
و در تفسیر قمى در ذیل جمله «وَ وَهَبْنا لَهُ اَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ…» آمده كه خداى تعالى آن افرادى را هم كه از اهل خانه ایّوب قبل از ایام بلا مرده بودند به وى برگردانید، و نیز آن افرادى را كه بعد از دوران بلا مرده بودند همه را زنده كرد و با ایّوب زندگى كردند.
و وقتى از ایّوب بعد از عافیت یافتنش پرسیدند: از انواع بلاها كه بدان مبتلا شدى كدامیك بر تو شدیدتر بود؟ فرمود: شماتت دشمنان» .
و در تفسیر مجمعالبیان در ذیل جمله «أَنّى مَسَّنِىَ الشَّیْطانُ…» گفته: بعضیها گفتهاند دخالت شیطان در كار ایّوب بدین قرار بود، كه وقتى مرض او شدت یافت بطورى كه مردم از او دورى كردند، شیطان در دل آنان وسوسه كرد كه آن جناب را پلید پنداشته، و از او بدشان بیاید، و نیز به دلهایشان انداخت كه او را از شهر و از بین خود بیرون كنند، و حتى اجازه آن ندهند كه همسرش كه یگانه پرستار او بود، بر آنان درآید، و ایّوب از این بابت سخت متأذّى شد، به طورى كه در مناجاتش هیچ شكوهاى از دردها كه خدا بر او مسلط كرده بود نكرد. بلكه تنها از شیطنت شیطان شكوه كرد كه او را از نظر مردم انداخت.
قتاده گفته: این وضع ایّوب هفت سال ادامه داشت، و همین معنا از امام صادق(ع) هم روایت شده .
تفسیر نمونه
(41) وَ اذْكُرْ عَبْدَنَا ایّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنى مَسَّنىَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ
(42) اَرْكُض بِرِجْلِكَ هذَا مُغْتَسَلٌ بَارِدٌ وَ شرَابٌ
(43) وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنّا وَ ذِكْرَى لاِوُلىِ اْلأَلْبابِ
(44) وَ خُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِه وَ لا تَحْنَثْ اِنّا وَجَدْناهُ صابِرًا نِعْمَ الْعَبْدُ اِنَّهُ اَوّابٌ (سوره ص آیات 41 تا 44)
ترجمه
41ـ به خاطر بیاور بنده ما ایّوب را، هنگامى كه پروردگارش را خوانده كه شیطان مرا به رنج و عذاب افكنده.
42ـ (به او گفتیم) پاى خود را بر زمین بكوب این، چشمه آبى خنك براى شستشو و نوشیدن است.
43 ـ و خانوادهاش را به او بخشیدیم، و همانند آنها را با آنها قرار دادیم، تا رحمتى از سوى ما باشد و تذكرى براى صاحبان فكر.
44ـ (و به او گفتیم) بستهاى از ساقههاى گندم (یا مانند آن) را برگیر و به او (همسرت) بزن و سوگند خود را مشكن، ما او را شكیبا یافتیم، چه بنده خوبى كه بسیار بازگشتكننده به سوى خدا بود؟
تفسیر
زندگى پر ماجراى ایّوب و مقام صبرش
در آیات گذشته سخن از سلیمان و حشمت او بود كه قدرت خدا داد را نشان مىداد و این خود نویدى بود براى پیامبر(ص) و مسلمانان مكه كه آن روز در فشار سختى قرار داشتند.
در آیات مورد بحث سخن از ایّوب است كه الگوى صبر و استقامت مىباشد، تا به مسلمانان آن روز و امروز و فردا درس مقاومت در برابر مشكلات و ناراحتیهاى زندگى دهد، و به پایمردى دعوت كند، و عاقبت محمود این صبر را روشن سازد.
ایّوب سومین پیامبرى است كه در این سوره گوشهاى از زندگى او مطرح شده، و پیامبر بزرگ ما موظف گردید سرگذشت او را به یاد آورد، و براى مسلمانان بازگو كند تا از مشكلات طاقتفرسا نهراسند، از لطف و رحمت خدا هرگز مأیوس نشوند.
نام یا سرگذشت ایّوب در چندین سوره از قرآن آمده است: در سوره نساء آیه 163، در سوره انعام آیه 84 تنها به ذكر نام او در ردیف پیامبران دیگر اكتفا شده كه مقام نبوت او را تثبیت و تبیین مىكند، بر خلاف تورات كنونى كه او را در زمره پیامبران نشمرده بلكه بندهاى متمكن و نیكوكار داراى اموال و فرزندان بسیار مىداند.
در سوره انبیاء آیات 83 و 84 توضیح كوتاهى درباره زندگى او آمده، و در آیات مورد بحث از «سوره ص» مشروحتر از هر جاى دیگر قرآن شرح حال او ضمن چهار آیه بیان شده است.
نخست مىگوید: بنده ما ایّوب را بیادآور هنگامى كه پروردگارش را خواند و عرض كرد: شیطان مرا به رنج و عذاب افكنده (واذكر عبدنا ایّوب اذ نادى ربه انى مسنى الشیطان بنصب و عذاب).
«نصب» (بر وزن عسر) و «نصب» (بر وزن حسد) هر دو به معنى بلا و شر است.
از این آیه اولا مقام والاى ایّوب در پیشگاه خدا به عنوان «عبدنا» (بنده ما) به خوبى استفاده مىشود، ثانیاً اشاره سربستهاى است به گرفتاریهاى شدید و طاقتفرسا و درد و رنج فراوان ایّوب.
شرح این ماجرا در قرآن نیامده، ولى در كتب معروف حدیث و در تفاسیر ماجرا به این صورت نقل شده است: كسى از امام صادق سؤال كرد: بلائى كه دامنگیر ایّوب شد براى چه بود؟ (شاید فكر مىكرد كار خلافى از او سر زده بود كه خداوند او را مبتلا ساخت).
امام در پاسخ او جواب مشروحى فرمود كه خلاصهاش چنین است: «ایّوب به خاطر كفران نعمت گرفتار آن مصائب عظیم نشد، بلكه به عكس به خاطر شكر نعمت بود، زیرا شیطان به پیشگاه خدا عرضه داشت كه اگر ایّوب را شاكر مىبینى به خاطر نعمت فراوانى است كه به او دادهاى، مسلماً اگر این نعمتها از او گرفته شود او هرگز بنده شكرگزارى نخواهد بود! خداوند براى اینكه اخلاص ایّوب را بر همگان روشن سازد، و او را الگوئى براى جهانیان قرار دهد كه به هنگام «نعمت» و «رنج» هر دو شاكر و صابر باشند به شیطان اجازه داد كه بر دنیاى او مسلط گردد. شیطان از خدا خواست اموال سرشار ایّوب، زراعت و گوسفندانش و همچنین فرزندان او از میان بروند، و آفات و بلاها در مدت كوتاهى آنها را از میان برد، ولى نه تنها از مقام شكر ایّوب كاسته نشد بلكه افزوده گشت! او از خدا خواست كه این بار بر بدن ایّوب مسلط گردد، و آنچنان بیمار شود كه از شدت درد و رنجورى به خود بپیچد و اسیر و زندانى بستر گردد.
این نیز از مقام شكر او چیزى نكاست.
ولى جریانى پیش آمد كه قلب ایّوب را شكست و روح او را سخت جریحهدار ساخت، و آن اینكه جمعى از راهبان بنىاسرائیل به دیدنش آمدند و گفتند: تو چه گناهى كردهاى كه به این عذاب الیم گرفتار شدهاى؟!
ایّوب در پاسخ گفت: به پروردگارم سوگند كه خلافى در كار نبوده، همیشه در طاعت الهى كوشا بودهام، و هر لقمه غذائى خوردم یتیم و بینوائى بر سر سفره من حاضر بوده.
درست است كه ایّوب از این شماتت دوستان بیش از هر مصیبت دیگرى ناراحت شد، ولى باز رشته صبر را از كف نداد، و آب زلال شكر را به كفران آلوده نساخت، تنها رو به درگاه خدا آورد و جملههاى بالا را بیان نمود، و چون از عهده امتحانات الهى به خوبى برآمده بود خداوند درهاى رحمتش را بار دیگر به روى این بنده صابر و شكیبا گشود، و نعمتهاى از دست رفته را یكى پس از دیگرى و حتى بیش از آن را به او ارزانى داشت، تا همگان سرانجام نیك صبر و شكیبائى و شكر را دریابند» .
بعضى از مفسران بزرگ احتمال دادهاند كه رنج و آزار شیطان نسبت به ایّوب از ناحیه وسوسههاى مختلف او بود، گاه مىگفت: بیمارى تو طولانى شده، خدایت تو را فراموش كرده!
گاه مىگفت: چه نعمتهاى عظیمى داشتى؟ چه سلامت و قدرت و قوتى؟ همه را از تو گرفت، باز هم شكر او را بجا مىآورى؟!
شاید این تفسیر به خاطر آن باشد كه تسلط شیطان را بر پیامبرى همچون ایّوب و بر جان و مال و فرزندش بعید دانستهاند، اما با توجه به اینكه این سلطه اولاً به فرمان خدا بوده، و ثانیاً محدود و موقتى بوده و ثالثاً براى آزمایش این پیامبر بزرگ و ترفیع درجه او صورت گرفته، مشكلى ایجاد نمىكند.
به هر حال، مىگویند: ناراحتى و رنج و بیمارى او هفت سال و به روایتى هیجده سال طول كشید و كار به جایى رسید كه حتى نزدیكترین یاران و اصحابش او را ترك گفتند، تنها همسرش بود كه در وفادارى نسبت به ایّوب استقامت به خرج داد.
و این خود شاهدى است بر وفادارى بعضى از همسران!
اما در میان تمام ناراحتىها و رنجها آنچه بیشتر روح ایّوب را آزار مىداد مسأله شماتت دشمنان بود، لذا در حدیثى مىخوانیم: بعد از آنكه ایّوب سلامت خود را بازیافت و درهاى رحمت الهى به روى او گشوده شد از او سؤال كردند بدترین درد و رنج تو چه بود؟ گفت شماتت دشمنان!.
سرانجام
سرانجام ایّوب از بوته داغ این آزمایش الهى سالم به درآمد، و فرمان رحمت خدا از اینجا آغاز شد كه به او دستور داد «پاى خود را بر زمین بكوب، چشمه آبى مىجوشد كه هم خنك است براى شستشوى تنت، و هم گواراست براى نوشیدن» (اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب).
«اركض» از ماده «ركض» (بر وزن مكث) به معنى كوبیدن پا بر زمین، و گاه به معنى دویدن آمده است، و در اینجا به معنى اول است.
همان خداوندى كه چشمه زمزم را در آن بیابان خشك و سوزان از زیر پاشنه پاى اسماعیل شیرخوار بیرون آورد، و همان خداوندى كه هر حركت و هر سكونى، هر نعمت و هر موهبتى، از ناحیه اوست، این فرمان را نیز در مورد ایّوب صادر كرد، چشمه آب جوشیدن گرفت چشمهاى خنك و گوارا و شفابخش از بیماریهاى «برون» و «درون».
بعضى معتقدند این چشمه داراى یكنوع آب معدنى بوده كه هم براى نوشیدن گوارا بوده، و هم اثرات شفابخش از نظر بیماریها داشته، هر چه بود لطف و رحمت الهى بود، درباره پیامبرى صابر و شكیبا.
«مغتسل» به معنى آبى است كه با آن شستشو مىكنند، و بعضى آن را به معنى محل شستشو دانستهاند، ولى معنى اول صحیحتر به نظر مىرسد، و به هر حال توصیف آن آب به خنك بودن شاید اشارهاى باشد به تأثیر مخصوص شستشو با آب سرد براى بهبود و سلامت تن، همانگونه كه در طب امروز نیز ثابت شده است.
و نیز اشاره لطیفى است بر اینكه كمال آب شستشو در آن است كه از نظر پاكى و نظافت همچون آب نوشیدنى باشد!
شاهد این سخن اینكه در دستورهاى اسلامى نیز آمده، «قبل از آنكه با آبى غسل كنید جرعهاى از آن بنوشید»! .
عافیت و بهبودی
نخستین و مهمترین نعمت الهى كه عافیت و بهبودى و سلامت بود به ایّوب بازگشت، نوبت بازگشت مواهب و نعمتهاى دیگر رسید، و در این زمینه قرآن مىگوید: «ما خانوادهاش را به او بخشیدیم» (و وهبنا له اهله).
«و همانند آنها را با آنها قرار دادیم» (و مثلهم معهم).
«تا رحمتى از سوى ما باشد، و هم تذكرى براى صاحبان فكر و اندیشه» (رحمة منا و ذكرى لاولى الالباب).
در اینكه چگونه خاندان او به او بازگشتند؟ تفسیرهاى متعددى وجود دارد، مشهور این است كه آنها مرده بودند خداوند بار دیگر آنها را به زندگى و حیات بازگرداند.
ولى بعضى گفتهاند آنها بر اثر بیمارى ممتد ایّوب از گرد او پراكنده شده بودند، هنگامى كه ایّوب سلامت و نشاط خود را بازیافت بار دیگر گرد او جمع شدند.
این احتمال نیز داده شده است كه همه یا عدهاى از آنها نیز گرفتار انواع بیماریها شده بودند، رحمت الهى شامل حال آنها نیز شد، و همگى سلامت خود را بازیافتند، و همچون پروانگانى گرد شمع وجود پدر جمع گشتند.
افزودن «همانند آنها بر آنها» اشاره به این است كه خداوند كانون خانوادگى او را گرمتر از گذشته ساخت و فرزندان بیشترى به او مرحمت فرمود.
گرچه در مورد اموال ایّوب در این آیات سخنى به میان نیامده است، ولى قرائن حال نشان مىدهد كه خداوند آنها را به صورت كاملتر نیز به او بازگرداند.
قابل توجه اینكه ذیل آیه فوق هدف بازگشت مواهب الهى به ایّوب را دو چیز مىشمرد: یكى «رحمت الهى بر او» كه جنبه فردى دارد، و در حقیقت پاداش و جائزهاى است از سوى خداوند به این بنده صابر و شكیبا، و دیگر «دادن درس عبرتى به همه صاحبان عقل و هوش در تمام طول تاریخ» تا در مشكلات و حوادث سخت، رشته صبر و شكیبائى را از دست ندهند، و همواره به رحمت الهى امیدوار باشند.
تنها مشكلى كه براى ایّوب مانده بود سوگندى بود كه در مورد همسرش خورده بود و آن اینكه تخلفى از او دید و در آن حال بیمارى سوگند یاد كرد كه هرگاه قدرت پیدا كند یكصد ضربه یا كمتر بر او بزند، اما بعد از بهبودى مىخواست به پاس وفاداریها و خدماتش او را ببخشد، ولى مسأله سوگند و نام خدا در میان بود.
خداوند این مشكل را نیز براى او حل كرد و چنانكه قرآن مىگوید: فرمود «بستهاى از ساقههاى گندم (یا مانند آن) را برگیر، و به او بزن و سوگند خود را مشكن»! (و خذ بیدك ضغثا فاضرب به و لا تحنث).
«ضغث» (بر وزن حرص) به معنى دستهاى از چوبهاى نازك ساقه گندم و جو و یا رشتههاى خوشه خرما و یا دسته گل و مانند آن است.
در اینكه تخلف همسر ایّوب كه طبق روایتى نامش «لیا» دختر یعقوب بود، چه بوده است؟ باز در میان مفسران گفتگو است.
از ابن عباس مفسر معروف نقل شده كه شیطان (یا شیطانصفتى) به صورت طبیعى بر همسرش ظاهر شد گفت من شوهر تو را معالجه مىكنم تنها به این شرط كه وقتى بهبودى یافت به من بگوید تنها عامل بهبودیش من بودهام، و هیچ مزد دیگرى نمىخواهم!
همسرش كه از ادامه بیمارى شوهر سخت ناراحت بود پذیرفت و این پیشنهاد را به ایّوب كرد، ایّوب كه متوجه دام شیطان بود سخت برآشفت و سوگندى یاد كرد همسرش را تنبیه كند.
بعضى دیگر گفتهاند ایّوب او را دنبال انجام كارى فرستاد، و او دیر كرد، او كه از بیمارى رنج مىبرد سخت ناراحت شد و چنان سوگندى یاد كرد.
ولى به هر حال اگر او از یك نظر مستحق چنین كیفرى بوده، از نظر وفاداریش در طول خدمت و پرستارى استحقاق چنان عفوى را نیز داشته است.
درست است كه زدن یكدسته ساقه گندم یا چوبهاى خوشه خرما مصداق واقعى سوگند او نبوده است، ولى براى حفظ احترام نام خدا و عدم اشاعه قانونشكنى او این كار را انجام داد، و این تنها در موردى است كه طرف مستحق عفو باشد و انسان مىخواهد در عین عفو، حفظ ظاهر قانون را نیز بكند، وگرنه در مواردى كه استحقاق عفو نباشد هرگز چنین كارى مجاز نیست .
و بالاخره در آخرین جمله از آیات مورد بحث كه در واقع عصارهاى است از آغاز و پایان این داستان مىفرماید: «ما او را صابر و شكیبا یافتیم، چه بنده خوبى بود ایّوب كه بسیار بازگشتكننده به سوى ما بود» (انا وجدناه صابراً نعم العبد انه اواب).
ناگفته پیداست كه دعاى او به درگاه خدا، و تقاضاى دفع وسوسههاى شیطان، و رنج و محنت و بیمارى، منافات با مقام صبر و شكیبائى ندارد، آن هم بعد از هفت سال یا به روایتى هیجده سال با درد و بیمارى و فقر و نادارى ساختن و تحمل كردن و شاكر بودن.
قابل توجه اینكه در این جمله، حضرت ایّوب به سه وصف مهم توصیف شده است كه در هر كس باشد انسان كاملى است:
1- مقام عبودیت 2- صبر و شكیبائى و استقامت 3- بازگشت پىدرپى به سوى خدا.
نكتهها
1ـ درسهاى مهمى ازداستان ایّوب
با اینكه مجموع سرگذشت این پیامبر شكیبا تنها در چهار آیه این سوره آمده، اما همین مقدار كه قرآن بیان داشته الهامبخش حقایق مهمى است:
الف: آزمون الهى آنقدر وسیع و گسترده است كه حتى انبیاء بزرگ با شدیدترین و سختترین آزمایشها آزموده مىشوند، چرا كه طبیعت زندگى این جهان بر این اساس گذارده شده، و اصولاً بدون آزمایشهاى سخت استعدادهاى نهفته انسانها شكوفا نمىشود.
ب: «فرج بعد از شدت» نكته دیگرى است كه در این ماجرا نهفته است هنگامى كه امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مىدهد، نه تنها نباید مأیوس و نومید گشت، بلكه باید آن را نشانه و مقدمهاى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست، چنانكه امیرمؤمنان على(ع) مىفرماید: عند تناهى الشدة تكون الفرجة، و عند تضایق حلق البلاء یكون الرخاء: «به هنگامى كه سختیها به اوج خود مىرسد فرج نزدیك است، و هنگامى كه حلقههاى بلا تنگتر مىشود راحتى و آسودگى فرا مىرسد» .
ج: از این ماجرا به خوبى بعضى از فلسفههاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مىشود، و به آنها كه وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحید مىشمرند پاسخ مىدهد، كه وجود این حوادث سخت گاه در زندگى انسانها از پیامبران بزرگ خدا گرفته، تا افراد عادى یك ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمایش و شكوفا شدن استعدادهاى نهفته، و بالاخره تكامل وجود انسان.
لذا در بعضى از روایات اسلامى از امام صادق(ع) آمده است: ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الذى یلونهم الامثل فالامثل: «بیش از همه مردم پیامبران الهى گرفتار حوادث سخت مىشوند، سپس كسانى كه پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصیت و مقامشان» .
و نیز از همان امام بزرگوار(ع) نقل شده كه فرمود: ان فى الجنة منزلة لا یبلغها عبد الا بالابتلاء: «در بهشت مقامى هست كه هیچكس به آن نمىرسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاریهایى كه پیدا مىكند» .
د: این ماجرا درس شكیبائى به همه مؤمنان راستین در تمام طول زندگى مىدهد، همان صبر و شكیبائى كه سرانجامش پیروزى در تمام زمینههاست، و نتیجهاش داشتن «مقام محمود» و «منزلت والا» در پیشگاه پروردگار است.
هـ: آزمونى كه براى یك انسان پیش مىآید در عین حال آزمونى است براى دوستان و اطرافیان او، تا میزان صداقت و دوستى آنها به محك زده شود كه تا چه حد وفادارند، ایّوب هنگامى كه اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نیز خسته و پراكنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و دیدیم كه رنج ایّوب از زبان آنها بیش از هر رنج دیگر بود، چرا كه طبق مثل معروف زخمهاى نیزه و شمشیر التیام مىیابد، ولى زخمى كه زبان بر دل مىزند التیامپذیر نیست!
و: دوستان خدا كسانى نیستند كه تنها به هنگام روىآوردن نعمت به یاد او باشند، دوستان واقعى كسانى هستند كه در «سراء» و «ضراء» در بلا و نعمت، در بیمارى و عافیت، و در فقر و غنا به یاد او باشند، و دگرگونیهاى زندگى مادى ایمان و افكار آنها را دگرگون نسازد.
امیرمؤمنان على(ع) در آن خطبه غرا و پرشورى كه در اوصاف پرهیزگاران براى دوست باصفایش «همام» بیان كرد، و بیش از یكصد صفت براى متقین برشمرد، یكى از اوصاف مهمشان را این مىشمرد:
نزلت انفسهم منهم فى البلاء كالتى نزلت فى الرخاء: «روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسایش و آرامش است» (و تحولات زندگى آنها را دگرگون نمىسازد).
ز: این ماجرا بار دیگر این حقیقت را تأكید مىكند نه از دست رفتن امكانات مادى و روى آوردن مصائب و مشكلات و فقر دلیل بر بىلطفى خداوند نسبت به انسان است، و نه داشتن امكانات مادى دلیل بر دورى از ساحت قرب پروردگار ، بلكه انسان مىتواند با داشتن همه این امكانات بنده خاص او باشد، مشروط بر اینكه اسیر مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دستدادن آن زمام صبر از دست ندهد.
2 – «ایّوب» در قرآن و تورات
چهره پاك این پیامبر بزرگ را كه مظهر صبر و شكیبائى است، تا آن پایه كه صبر ایّوب در میان همه ضربالمثل است، در قرآن مجید دیدیم، كه چگونه خداوند در آغاز و پایان این داستان بهترین تجلیل را از او به عمل مىآورد.
ولى متأسفانه سرگذشت این پیامبر بزرگ نیز از دستبرد جاهلان و یا دشمنان دانا مصون نمانده، و خرافاتى بر آن بستهاند كه ساحت قدس او از آن پاك و منزه است، از جمله اینكه ایّوب به هنگام بیمارى بدنش كرم برداشت، و آنقدر متعفن و بد بو شد كه اهل قریه او را از آبادى بیرون كردند!
بدون شك چنین روایتى مجعول است هرچند در لابلاى كتب حدیث ذكر شده باشد، زیرا رسالت پیامبران ایجاب مىكند كه مردم در هر زمان بتوانند با میل و رغبت با آنها تماس گیرند، و آنچه موجب تنفر و بیزارى مردم و فاصله گرفتن افراد از آنها مىشود، خواه بیماریهاى تنفرآمیز باشد، و یا عیوب جسمانى، و یا خشونت اخلاقى، در آنها نخواهد بود، چرا كه با فلسفه رسالت آنها تضاد دارد.
قرآن مجید در مورد پیامبر اسلام(ص) مىگوید: فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولك: «در پرتو رحمت الهى براى آنها نرم و مهربان شدى كه اگر خشن و سنگدل بودى از گرد تو پراكنده مىشدند» (آل عمران – 159).
این آیه دلیل بر آن است كه پیامبر نباید چنان باشد كه از اطرافش پراكنده شوند.
ولى در تورات كتاب مفصلى در باره «ایّوب» دیده مىشود كه قبل از «مزامیر داود» قرار دارد، این كتاب مشتمل بر 42 فصل است، و در هر فصل بحثهاى مشروحى وجود دارد، در بعضى از این فصول مطالب زنندهاى به چشم مىخورد، از جمله اینكه در فصل سوم مىگوید: ایّوب زبان به شكایت باز كرد و شكوه بسیار نمود، در حالى كه قرآن او را به مقام صبر و شكیبائى ستوده است.
3ـ توصیف پیامبران بزرگ به اواب
در همین سوره «ص» سه نفر از پیامبران بزرگ به عنوان «اواب» توصیف شدهاند: داود و سلیمان و ایّوب، و در سوره «ق» آیه 32 این وصف براى همه بهشتیان ذكر شده است، «هذا ما توعدون لكل اواب حفیظ».
این تعبیرات نشان مىدهد كه مقام اوابین مقام والا و ارجمندى است، و هنگامى كه به منابع لغت مراجعه مىكنیم مىبینیم «اواب» از ماده «اوب» (بر وزن قول) به معنى رجوع و بازگشت است.
این رجوع و بازگشت ـ مخصوصاً با توجه به صیغه اواب كه صیغه مبالغه است دلالت بر تكرار و كثرت دارد ـ اشاره به این است كه «اوابین» در برابر عواملى كه آنها را از خدا دور مىسازد اعم از زرق و برق جهان ماده، یا وسوسههاى نفس و شیاطین؛، حساسیت بسیار دارند، اگر لحظهاى دور شوند بلافاصله متذكر شده به سوى او بازمىگردند، و اگر لحظهاى غافل گردند به یاد او مىافتند و جبران مىكنند.
این بازگشت مىتواند به معنى بازگشت به اوامر و نواهى الهى باشد یعنى مرجع و تكیهگاه آنها همه جا فرمانهاى اوست، و از همه جا به سوى او باز مىگردند.
از آیه یا جبال اوبى معه و الطیر سوره سبا آیه – 10) كه درباره داود است معنى دیگرى نیز براى اواب استفاده مىشود و آن هم صدا شدن و هم آواز گردیدن است، زیرا مىگوید اى كوهها و اى پرندگان! با داود هم صدا شوید، بنابراین «اواب» كسى است كه هم صدا و هماهنگ با قوانین آفرینش، اوامر الهى و حمد و تسبیح عمومى موجودات جهان باشد و اتفاقاً یكى از معانى ایّوب نیز اواب است.
الفرقان فی تفسیر القرآن
وَ اُذْكُرْ عَبْدَنا ایّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنّیِ مَسَّنَِی اَلشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ (۴١) اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هَذا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرَابٌ (۴٢).
أترى أن الله یسلط الشیطان على عبده و رسوله ایّوب أن یمسه بنصب و عذاب، و «إِنَّ عِبَادِی لَیْسَ لَكَ عَلَیْهِمْ سُلْطَانٌ إِلاَّ مَنِ أتَّبَعَكَ مِنَ اَلْغَاوِینَ» و هو «نِعْمَ أَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»؟.
هنالك سلطة ممنوعة للشیطان على المخلَصین هی على عقولهم و أرواحهم و أعمالهم، لكیلا تبطل حجج الله على عباده، و هنا سلطة ممنوحة على أبدانهم و أموالهم هی من الابتلاءات الربانیة الشاملة لعباد الله الأمثل منهم فالأمثل.
و السلطة الشیطانیة على ایّوب فی ردح من زمن المحنة لم تكن إلاَّ على الناحیة المادیة، و قد بلورت فیها السماحة الروحیة «إِنَّا وَجَدْناهُ صَابِراً نِّعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ».
فیا لهذا العذاب الجسدانی من عذوبة روحیة حین یصبر العبد علیه دونما شكوى و لا نكوى، و كما نراه فی سائر الصالحین طول الزمن الرسالی من مختلف النُّصب التی تُنصب لهم، و العذاب الذی یقصدهم فی سبیل الدعوة، أم فی طریق التكملة الرسالیة لتكمل الدعوة، و هذه الثانیة تمثلت لایّوب «بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ».
«وَ ایّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أنِّی مَسَّنِیَ أَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ ألرَّاحِمِینَ.(83) فَأسْتَجَبْنا لَهُ فَكَشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ ءَاتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِنْدِنَا وَ ذِكْرَى لِلْعابِدِینَ (84)».
نصان فی سائر القرآن یتحدثان عن بلوى ایّوب و صبره علیها، باختصار فی الأنبیاء، و فصلاً هنا.
ذلك النبی العظیم الذی طمع الشیطان فی تضلیله بنصبه و عذابه، أن یصدّه عن عبادة ربه أم ینقصه، و لم یصده ربه امتحاناً لعبده، فعمل فی ذلك و اعتمل و لم یرجع عنه على طول المدة و طائل النصب و العذاب إلاَّ خاسئاَ و هو حسیر! أجل، ولیكن ایّوب قبساً وهَّاجاً فی الإیمان، و مثلاً عالیاً وحیداً فی الصبر و الیقین، حیث ینكص الشیطان على أعقابه و یجمع شیاطینه المردة، و یوحی لهم أن الله لیس لیصدهم عن أیة أذى یریدونها بایّوب، فقالوا: نجرِّده عن أهله و ماله و صحة حاله لیعود مجرداً عن إیمانه حیث تشغله بلیتُه بالَه هنا یرید الله بذلك السماح إمتحان عبده، و یرید الشیطان امتهانه «وَ اللهُ غَالِبٌ عَلَى أَمْرِهِ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ اَلنَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ»
و لقد سُلّط الشیطان على قصوره فجعلها قبوراً، و علِّ على ولده أیضاً فبدَّلهم میتاً، و على مواشیه و أمواله، و على بدنه، فقلبه فی حظوظه المادیة ظهر بطن لا یبقی له شیئاً و لا یذر إلاَّ أطاح به و دمَّر.
یرید الشیطان لیضطر عبدالله ایّوب إلى اختراق ثوب الاصطبار إذا تهدمت علیه أركان حیاته، فی ماله و أولاده و دُوره و حاله، و یرید الله لیجعل من ایّوب عبداً صبوراً أوَّاباً شكوراً، تصبح قصته ذكرى للعابدین و عبرة للمصابین، و عزاءً للمكروبین، و سلوى للمرضى و الزمنى و المجروحین.
مرت الأیام، و تحدرت الأعوام و ایّوب لا یزال على شكاته حتى هزل جسمه و ذهب لحمه، و أصبح منقوف الوجه شاحب اللون، لا یقر على فراشه من الآلام.
فرّ عنه الصدیق، و جانبه الرفیق، و رغبت عنه شیعته و مَن حوله إلاَّ زوجه الرؤوف العطوف الحنون حیث تحننت علیه ما وسع قلبها الحنان، و عنیت به ما استطاعت إلیه سبیلاً، و رَفّت علیه بجناحیها، و بسطت له أكناف قلبها، و ما شكت إلاَّ هموماً تُساورها من آلامه، و مخاوف تتحذرها على حیاته، ولكنها ظلت أیام مرضه حامدة راضیة، مؤمنة محتسبة.
لهذا أعیى أمر ایّوب عبدُالله إبلیس عدو اللّه، ولم یجد إلیه سبیلاً إلاَّ من قبل زوجه، فانطلق إلیها و هی فی بعض شأنها مع ایّوب، فتمثل لها رجلاً و قال: أین زوجك؟ قالت: هوذا عمیداً وقیذاً، یتضور من الحمى، و یتقلب مما ألح علیه من الداء، فلا هو حی و لا هو میت.
هنا طمع اللعین فی إغوائها فأخذ یذكرها بما كان لزوجها فی صدر شبابه و غضاضة إهابه من صحة و عافیة و نعمة صافیة، فأعادت لها الذكرى الأشجان، و أثارت لدیها كوامن الأحزان، ثم أخذ یدركها الضجر و ینساب إلى قلبها الیأس فذهبت إلى ایّوب قائلة:
حتى متى تعذَّب، أین المال؟ أین الجمال، این الحال و العیال، این شبابك الذاهب، این عزك القدیم؟! فأجابها قائلاً: أراك قد سوَّل لك الشیطان أمراً، أتراك تبكین على عزِّ فائت، و ولد مائت؟
فقالت: هلا دعوت الله أن یكشف عنك حزنك و یزیح بلواك؟
قال: كم مكثت فی الرخاء؟ قالت: ثمانین، قال: و كم فی البلاء؟ قالت سبعاً.
قال: أستحی من ربی أن اطلب إلیه كشف بلائی، و لمَّا قضیت فیه مدة رخائی، ولكن یخیل لی أنه قد بدأ یضعف إیمانك، و یضیق بقضاء الله قلبك، ولئن برئت و أتتنی القوة لأضربنك مائة سوط، و حرام علیَّ أن آكل من یدیك بعد الیوم طعاماً أو أشرب شرابا، أو أكلفك أمراً، فاغربی عنی حتى یقضی الله أمراً كان مفعولاً!
أصبح ایّوب ـ الآن ـ وحیداً فریداً و قد اشتدت آلامه، و تضاعفت أسقامه، ففزع إلى ربه داعیاً متحنناً، لا شاكیاً متبرماً فـ «نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِی ألشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ» «أَنِّی مَسَّنِی اَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرَّاحِمِینَ» و ذلك فی آخر الامتحان، و كما تدل الآیة التالیة «اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ.. .» استجابة دون فصل!
یشكو ربه الرحیم من الشیطان الرجیم دون أن یصارحه فی كشف ضره، و إنما عرضاً لحاله «أَنِّی مَسَّنِیَ اَلشَّیْطانُ.. .» و قرناً لرحمته تعالى إلى حاله «وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرَّاحِمِینَ» فإن رأیت فارحم عبدك، و إلاّ فأنا من الصابرین، فاستجاب له ربه فور عرضه «أرْكُضْ بِرِجْلِكَ.. . ».
أجل! ولحد الآن یصمد ایّوب لوسوسة الشیطان، فیرتقی إلى ذروة الإیمان «إِنَّا وَجَدْنَاهُ صَابِراً نِّعْمَ ألْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ». «اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ» – و لیس الركض حسب العادة إلاَّ برجل- فذلك لمحة إلى مدى مرضه لحد لم یك یمشی برجل، ولكنه الآن «اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ» عدْواً قفزة أولى إلى الصحة، ثم و ثانیة إلى العافیة: «هَذَا مُغْتَسَلٌ بارِدٌ وَ شَرَابٌ» فلم یكن یسطع قبل لاغتسال و لا شرب شراب.
فما شرب و اغتسل حتى اندملت قروحه ظهر بطن، و برئت جروحه، و كأن بارد الماء كان مرحماً ملحماً، رغم أنه یضر بالجروح فی عادیة الأحوال!.
و لقد كانت زوجته رق قلبها وحدبت علیه ولم تطاوعها نفسها الكریمة الحنونة أن تتركه و شأنه، و قد لزمته منذ أوَّل بلائه على طول المدة و طائل المحنة، فرجعت إلیه كعادتها تعاود إصلاح شأنه فترى عجباً حین ترى شاباً مكتمل الشباب، غض الإهاب، مكتنز اللحم، وافر المُنة و القوة، فحمدت الله على ما ردت إلیه من عافیة.
فهل إن ایّوب یتركها و یستبدل بها غیرها، بعد أن یضربها مائة سوط كما عهد من ذی قبل؟ ما هكذا الظن به و لا المعروف من فضله، أن یتناسى حنانها الدائب، و حضورها الواصب.
و حین لا یتركها فماذا یفعل بعهده علیها و هو بلاء على بلاء و عناءٌ على عناء، إذاً یأتی الوحی الحبیب من الحبیب:
«وَ خُذْ بِیَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِّهِ وَ لاَ تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْنَهُ صَابِراً نِّعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ (44)»:
خذ حزمة من القش و الریحان تشتمل على مائة باقة و اضرب بمجموعها زوجك مرة واحدة، حفیفاً رقیقاً رفیقاً، رخصة لك فی یمینك، و رحمة بهذه المخلصة الصالحة التی احتملتك فی مرضك، و شاركتك فی آلامك!.
و لئن سئلنا كیف یبتلى ایّوب بمثل هذه البلیة التی تنفِّر عنه الطباع، أبذنب؟ و الأنبیاء لا یذنبون، أم بغیر ذنب فأسوء و أنكى، و من لزامات الرسالات بقاء الرسل فی حالة جذابة غیر منفرة، و الروایات تقول أصبح بدنه كله منتناً مدوَّداً. فلنضرب بروایات متخلفات و مختلقات- تمس من ساحة نبیالله ایّوب و تنتقص من سماحته- نضربها عرض الحائط، كما هو مصیر آیات مختلَقات متناقضات فی العهد القدیم ، فقد طغت إسرائیلیات فی روایاتنا هنا وهناك فشوهت الحقیقة الناصعة التی أتى بها القرآن العظیم، و لا نؤمن إلا بما جاء نصه فی الذكر الحكیم.
و القول الفصل فی الجواب فی أصوب الصواب تجده عند باقر العلوم(ع): إن ایّوب(ع) ابتلی من غیر ذنب، و إن الأنبیاء لا یذنبون، لأنهم معصومون مطهرون، لا یذنبون و لا یزیغون و لا یرتكبون ذنباً صغیراً و لا كبیراً، و إن ایّوب(ع) مع جمیع ما ابتلی به لم ینتن له رائحة و لا قبحت له صورة، و لا خرجت منه مدة من دم و لا قیح و لا استقذره أحداً رآه، و لا استوحش منه أحد شاهده، و لا تدوّد شیءٌ من جسده، و هكذا یصنع الله عزّوجل بجمیع من یبتلیه من أنبیائه و أولیائه المكرمین علیه، و إنما اجتنبه الناس لفقره و ضعفه فی ظاهر أمره لجهلهم بماله عند ربه تعالى من التأیید و الفرج، و قد قال النبی(ص): أعظم الناس بلاءً الأنبیاء ثم الأمثل فالأمثل.
ابتلاه الله بالبلاء العظیم الذی تهون معه على جمیع الناس، لئلا یدعوا معه الربوبیة إذا شاهدوا ما أراد الله أن یوصله إلیه من عظائم نعمه متى شاهدوه، و لیستدلوا بذلك على ان الثواب من الله تعالى ذكره على ضربین استحقاق و اختصاص، و لئلا یحتقروا ضعیفاً لضعفه، و لا فقیراً لفقره، و لا مریضاً لمرضه، و لیعلموا أنه یُسقم من یشاء، و یشفی من یشاء متى شاء بأی سبب، و یجعل ذلك عبرة لمن شاء، و شقاوة لمن شاء، و سعادة لمن یشاء، و هو عزّوجل فی جمیع ذلك عدل فی قضائه، و حكیم فی أفعاله، لا یفعل بعباده إلاَّ الأصلح لهم و لا قوة لهم إلاّ به»
ثم فی «إِذْ نَادَى رَبَّهُ» تلمیحة أنه ناداه استرحاماً تربویاً كما یراه الرب صالحاً دونما اقتراح علیه أمرا، إلاَّ «أَنِّی مَسَّنِیَ اَلشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ» هنا و «أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرَّاحِمِینَ» فی الأنبیاء.
و «نُصُب» هی مختلف التعب «وَ عَذَابٍ» فوق التعب و قد عبر عنهما فی الأنبیاء بـ «أَنِّی مَسَّنِیَ اَلضُّرُّ».
و قد یعم ضرُّه الدعایةَ على رسالته تذرعاً إلیها بمرضه و ذهاب ماله و ولده، و ذلك صورة عامة عن السیرة الرسالیة لسائر المرسلین: «وَ مَآ أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَّسُولٍ وَ لاَ نَبِیٍّ إِلَّآ إِذَا تَمَنَّى أَلْقَى اَلشَّیْطانُ فِی أُمْنِیّتِهِ فَینْسَخُ اَللّهُ ما یُلْقِی اَلشَّیطانُ ثُمَّ یُحْكِمُ اَللّهُ ءَایَاتِهِ» .
و قد یعنی النصب سائر أتعابه الظاهریة، «وَ عَذَابٍ» هو العذاب الروحی حیث كان الشیطان ینفر خلصاءه القلائل و حتى زوجه الحنون، فیؤذیه ضلالهم أشد مما یؤذیه ضره!
إن الله تعالى عافاه بمغتسل بارد و شراب فور دعائه، لا فحسب، بل:
«وَ وَهَبْنا لَهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنَّا وَ ذِكْرَى لِأُولِی اَلْأَلْبابِ (۴٣) وَ خُذْ بِیدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لا تَحْنَثْ إِنَّا وَجَدْناهُ صَابِراً نِعْمَ اَلْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ»:
«أَهْلَهُ» تشمله زوجه، و بأحرى من سائر أهله، و قد كانت معه طیلة مصابه، فكیف «وَ وَهَبْنَا لَهُ أَهْلَهُ» ثم ماذا تعنی «وَ مِثْلَهُمْ مَّعَهُمْ»؟
هذه الوهبة الربانیة تشیر إلى انفصالة بینه و بین أهله ضمن مصابه الواصل إلى قمته، فرجعها الله إلیه قبل دعائه ـ كما رجع سائر أهله، ثم أتم وهبتها إلیه بعد استجابته، حیث لم یرفضها، و عالج موقفه من یمینه أن یضربها و لا یحنث.
ثم المیِّتون من أهله خلال المحنة أحیاهم الله و هم تتمة من أهله، و علَّ مثلهم معهم عدید كأمثالهم ماتوا من ذی قبل فأحیاهم معهم «رَحْمَةً مِّنَّا» زائدة على زحمة حصلت «وَ ذِكْرَى لِأُولِی اَلْأَلْبابِ» أن الله لا ینسى الصابرین یوم الدنیا كما لا ینساهم یوم الدین.
و قد تعنی «وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» أنه أولد له مثلهم من ولده، و زوجة مثل زوجته، اللِّهم إلاَّ هیه لو أنها ترفض الثانیة فإنها على كونها رحمة له ولكنها-حسب العادة- لها زحمة و مشقة! ولكن «مَعَهُمْ» تلمیحة لمعیة الأهلیة فلیكونوا آهلین لعشرتهم، ساهلین فی عشیرتهم.
و لأن النص لا یشیر إلى إحیاء میت من أهله، و لا أنهم أو بعضهم ماتوا فی هذه الفتنة، و أن «وهبنا» بعیدة عن إحیاء، فقد تعنی الهبة إرجاع أهله إلیه كما كانوا قبل الابتلاء، ثم أولد له مثلهم معهم.
ثم و فی أخذ الضغث ـ أن یضرب به و لا یحنث ـ دلیل أنه كان ما حلف به مسموحاً له غیر ممنوع، تأدیباً لزوجه فی محنته، إلاَّ أنها لما رجعت عما صدر منها خفف الله عنها، ولیس ذلك حیلة شرعیة فان الله لیس لیحتال لنفسه و هو طرف الحلف، و إنما احتراماً للحلف و الحالف و المحلوف له كضابطة ثابتة فی كافة الالتزامات، أن یحافظ علیها، مهما یخفف عن وطأتها حینما یخف سببها.
و فی ذلك لمحة إلى مدى التخفیف عن مجازاة المجرمین، حین یخف الإجرام، أم فی العقوبة زیادة على الاستحقاق كما فی الزانیین الذین لا یتحملان الحد المقرر لهرم أو و مرض.
ملاحظات بر دیدگاههای تفسیر القرآن
چند نکته درباره آقای آیت الله صادقی مؤلف الفرقان توسط محمد نوری نوشته شده است. جا دارد این نکات را ذیل همین تفسیر بیاوریم.
پیامبر معلول
دومین مورد آیات مرتبط به حضرت ایّوب با محوریت آیات 41 و 42 سوره ص است. با توجه به اینکه بالاترین مدارج انسانی، انبیاء و رسولان الهی هستند، قرآن كریم با طرح معلولیت حضرت ایّوب درصدد فهماندن این نكته است كه معلول میتواند به بالاترین مدارج انسانیت برسد یا والاترین انسانها شاید معلول شوند. معلولین آدمهای بدبخت، منزوی، ناتوان، عقب مانده و بیخاصیت نیستند بلكه انسانهایی هستند كه هر چند یك حس یا یك عضو را فاقداند ولی در عوض تواناییهای دیگر دارند و در برخی زمینهها از دیگران برتری دارند.
بر اساس مدارك و اسناد حضرت ایّوب از نوادگان حضرت اسحاق و نوه حضرت ابراهیم بود. او با اینكه پیامبر بود ولی به آسیب جسمی و معلولیت دچار شد. در قرآن مشكلات جسمی ایّوب با دو واژه ضُرّ و نُصب بیان شده است. ایّوب خطاب به خداوند میگوید:
«وَ ایّوب إِذْ نادى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»
و نیز «وَاذْكُرْ عَبْدَنَا ایّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَعَذَاب»
مفسرین كلمه ضُرّ (بر وزن حر) را اینگونه توضیح داده و معنا كردهاند: هرگونه بدی و ناراحتی كه به روح و جان یا جسم انسان برسد، و همچنین نقص عضو، از بین رفتن مال، مرگ عزیزان، پایمال شدن حیثیت، و مانند آن گفته میشود.
آیت الله صادقی نُصبِ را به رنج، ناراحتی شدید ؛ فقدان صحت جسمی ، بیماری، ناتوان از روی پا راه رفتن، فاقد توانایی حركت ؛ بیماری؛ رنج و سختی موجود در اعضاء و جوارح ظاهری معنا كرده است. واژه نصب در كتب لغت به معنای گوش بریده و كسی كه قدرت حركت و راه رفتن ندارد یا فاقد قدرت حركتی است آمده است . طریحی هر نوع مشكل و نقص در بدن یا نقص عضو را نُصب میداند .
سرگذشت حضرت ایّوب به تفصیل در سوره ص، سپس در سوره انبیاء آمده است. و صاحب الفرقان به تفصیل به بررسی و تفسیر آیات با استفاده از روش تفسیر قرآن به قرآن و استفاده از شیوههای متناسب پرداخته است. آوردن همه مباحث و تجزیه و تحلیل آنها فرصت واسع میطلبد. فقط چند نكتهای كه مرتبط به معلولین، حقوق معلولین و احترام به معلولین است مطرح میكنم.
1- در عهد عتیق (تورات) یك كتاب مفصل (حدود پنجاه صفحه) به نام ایّوب هست. بسیاری از بدفهمی و كجفهمیها درباره شخصیت حضرت ایّوب و نیز درباره معلولین از طریق كتاب ایّوب تورات وارد فرهنگها شده است. مثل استهزاء و مسخره كردن ایّوب به عنوان بیمار زمینگیر؛ رسوخ شیطان در روح و ذهن ایّوب و راهنمایی اشتباه او؛ سیطره شیطان بر او؛ عامل بیماری و معلولیت او خداوند است؛ فقدان اراده و توانایی در برابر شیطان و تسلیم شدن و چندین قضیه دیگر در این كتاب مطرح شده است . موضوعات مندرج در تورات اعمّ از كتاب ایّوب و چند كتاب دیگر، در راهنمای كتاب مقدس آمده است .
آیت الله صادقی به تفصیل نكات كتاب ایّوب را گزارش كرده و پس از بررسی آنها، با دیدگاههای قرآن مقایسه كرده است. قرآن در بسیاری از موارد دیدگاههایی دارد كه نقش سازنده در زندگی معلولین دارد. در قرآن به صراحت آمده كه شیطان راه و نفوذ در تعقل و ذهنیت و قلب انبیاء ندارد، فقط شیطان یا پیروان او میتوانند پیامبران را به زحمت انداخته و موجب مشكلاتی در مسیر آنها شوند. اما پیامبران با درایت، تدبیر و استعانت از خداوند مشكلات و موانع را از پیش پای خود برداشته و راه حركت خود به سوی اهداف الهی را باز مینمایند.
كتاب ایّوب عهد عتیق، گناهان ایّوب و پردهدری او و آلودگی او به خبائث را علت همه مشكلات، بیماریها، معلولیت و دیگر مصائب دنیوی ایّوب میداند. امّا قرآن هرگز چنین دیدگاهی را ترویج نمیكند. بلكه او را خداگرا، متقی، صابر و دارای اخلاق حسنه و قلبی پاك میداند. سرنوشت او هم به دلیل صبور بودن و استقامت در برابر مشكلات و متاعب معلولیت رقم خورد؛ بر همه مشكلات فائق آمد و خداوند به او همه انواع امكانات و ذخائر را اعطاء كرد. بنابراین ایّوب قرآنی میتواند الگو و اسوه مناسبی برای معلولین باشد ولی ایّوب تورات را باید به فراموشی سپرد و از زندگی معلولین حذف كرد. چون معلولیت ایّوب توراتی مصنوع گناه است.
2- آیت الله صادقی آیات مرتبط به آیات 41 و 42 سوره ص را شناسایی و آورده است و به تكمیل مبحث پرداخته است. مهمترین آیات مرتبط به دو آیه فوق، آیات 83 و 84 سوره انبیاء است. این چهار آیه كه تناسب واضحی دارند اینگونه میباشند:
و اذكر عبدنا ایّوب اذ نادى ربّه انى مسّنى الشیطان بنُصب و عذاب؛ اركض برجلك هذا مغتسل بارد و شراب .
وَ ایّوب إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ، فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرِّ وَآتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحْمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ ذِکْرَى لِلْعَابِدِینَ.
نكات فراوانی در این چهار آیه هست و آیت الله صادقی به دقت به شرح و تفسیر آنها پرداخته است. اهم این نكات عبارتاند از:
– ایّوب نمیگوید شیطان بر من چیره شده و من نعوذ بالله شیطانی و پلید شدهام بلكه خدا را ندا میدهد و با خداوند درد دل میكند كه شیطان مشكلات جسمی و ناتوانیهایی را بر بدنم عارض كرده است. یعنی در همین حال هم متوجه خداوند بوده است.
این دیدگاه مخالف همه خرافاتی است كه شیطان را حاكم و مسلط به معلولین میدانند و معلولیت را به دلیل حلول شیطان در بدن انسان ارزیابی كرده و از اینرو نتیجه گیری كردهاند كه معلولین از جرگه انسانیت خارج شده و باید كشته شوند یا تبعید شوند!
– همانجا كه ایّوب با خداوند از تلاش شیطان درد دل میكند، برای حل مشكل باز به خداوند پناه میبرد و میگوید تو ارحم الراحمین هستی یعنی میتوانی این مشكل را مرتفع كنی. خداوند هم به او پاسخ مثبت داد و به او دستور داد پایش را به زمین بزند. با اینكه ایّوب توان حركت نداشته و به اصطلاح معلول حركتی بوده ولی خداوند به او امید میدهد كه روی پای خودت بایست و تلاش كن. پس از آن بود كه چشمه آب گوارا و شفابخش ظاهر شد و ایّوب با شستشوی خود در آن آب و با نوشیدن از آن آب بهبود یافت. نیز میفرماید صاحب امكانات مثل فرزندان شد.
خداوند در پایان آیه 84 سوره انبیاء میفرماید این رخداد عبرت و درسی برای كسانی است كه عابد و خداگرا هستند. غیر از چهار آیه فوق آیات دیگری درباره ایّوب هست:
– ایّوب از انبیاء بود؛ با اینكه پیامبر بود به معلولیت دچار شد چون عوامل شیطانی میخواستند مانع فعالیتهایش شوند.
– بر ایّوب وحی نازل میشد.
– ایّوب هدایت یافت و از بندگان شایسته و نیكوكار بود.
– صبر پیشه و شکیبا بود.
– ایّوب اوّاب بود یعنی همواره به خداوند نظر داشت و در راه خدا تلاش میكرد.
– ایّوب دارای كتاب، نبوت و داوری بود.
خلاصه اینکه بر اساس آیات قرآنی، معلول میتواند داوری داشته باشد، معلول میتواند نبوت و کتاب الهی داشته باشد و همه ویژگیهای شمرده شده در آیات حضرت ایّوب میتواند در ارتباط با معلولین مطرح شود.
از سرگذشت حضرت ایّوب این نكات را میتوان آموخت:
– خداوند عامل بیماری و مصائب ایّوب نبود بلكه عوامل شیطانی نقش داشتند. در این زمان از برخی معلولین شنیده میشود كه از خداوند گلایه و شكوه میكنند و او را عامل معلولیت خود میدانند در حالی كه خداوند ارحمالراحمین است و بدی بندگانش را نمیخواهد.
– او با تلاش و تدبیر و نیز با صبر و درایت همچنین با استعانت از خداوند بر مشكلات فائق آمد و به مقامات و مدارج عالی رسید.
یعنی ایّوب بر اثر معلولیت نه تنها بیچاره و بدبخت نشد بلكه معلولیت، آزمودنی دشوار و پُلی بود كه با گذر از آن بهامكانات و ذخائر فراوان برسد.
تعریف معلولیت
از نظر قرآن اعمی، اصّم و اعرج یعنی گروههای معلولین حرکتی، بینایی و شنوایی، تعریف دیگری دارند. کسی که بینایی ندارد، ناتوان نیست بلکه ناتوان بینایی است که به دلیل نداشتن ضمیر پاک و عقل صحیح و قلب سالم توانایی دیدن حقایق و درک واقعیتها را ندارد.
همینطور کسی که شنوایی ندارد. اما کسی که پایی برای راه رفتن ندارد، ناتوان نیست، بلکه ناتوان کسی است که در راه خدا و در راه خدمت به مردم قدم برنمیدارد. از اینرو قرآن کریم از اساس صورت مسأله را تغییر داده و تعارف دیگری عرضه کرده است.
از اینرو نابینا، ناشنوا و معلول حرکتی هیچ تفاوتی با دیگران ندارند. اگر کسی شتر برای راهپیمایی یا در این زمان ماشین برای مسافرت نداشته باشد، آیا در انسانیت کمبود دارد؟ آیا میتوان گفت این فرد در انسانیت کمبود و نقصان دارد؟ همینطور است کسی که چشم و شنوایی ندارد. اما ملاکهایی را برشمرده که بر اساس این ملاکها هر انسانی داشته باشد فاقد انسانیت است. آیت الله صادقی تلاش کرده ذیل آیات یکم تا دهم سوره عبس این ملاکهارا برشمارد. خلاصه برداشت او این است که نابینایی که به مجلس آمد فقط بینایی نداشت ولی کسی که به او توهین کرد و با ترشرویی و عبوسیت با او رفتار کرد، صفات انسانی ندارد. ایشان آیات مرتبط با این مبحث را شناسایی کرده و با دقت از روشهای تناسب بهره برده و به تحلیل و تبیین آنها پرداخته است.
خداوند در سه آیه اما من استغنی فانت له تصّدی وما علیک الا یزکی، سه ویژگی را برای عابس (روی گردان و پشتکننده) مطرح کرده است:
ـ مستغنی و طغیانگر
ـ مخالف مواعظ رسول خدا(ص)
ـ تزکیه ناپذیر
آیه فانت له تصدّی یعنی تو ای پیامبر و تلاشها و راهنماییهایت برای این فرد چون صدایی است که به کوه برخورد میکند و در آن فرورفته و نفوذ نمیکند؛ بلکه بازتاب و انعکاس مییابد. آیت الله صادقی این آیات و روایات متناسب را آورده است.
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
ایّوب، پیامبری از ذریه اسحاق نبى كه صبر و بردباری او در مقابل بلایا شهرت بسیار دارد و در قرآن كریم نیز با همین صفت ستوده شده است.
نام ایّوب 4 بار در قرآن كریم ذكر شده، و در این آیات از دعای ایّوب و اقرار به رحمت الهى نزد پروردگار و اجابت آن از جانب باری تعالى، بازگرداندن خاندان ایّوب به وی به خواست خداوند، امر آفریدگار در عمل به سوگند و یاد كرد شكیبایى او سخن رفته است (نساء/4/163؛ انعام/6/84؛ انبیاء/21/83 -84؛ ص/38/41-44). دانستههای ما از داستان ایّوب نبى كه مبتنى بر روایات و تفاسیر اسلامى و مقایسه آنها با روایت عهد عتیق است، نشان مىدهد كه در قرآن كریم تنها بخشى از زندگى این پیامبر مورد توجه بوده است. از سوی دیگر به نظر مىرسد طرح داستان در قرآن كریم كه به ویژه در دو سوره مكى انبیاء و ص یاد شده، نشان از آگاهى مكیان از داستان ایّوب دارد و این پیش آگاهى، نیاز به بیان مشروح داستان را از میان برداشته است. با توجه به وجود نام ایّوب در انساب عرب پیش از اسلام، باید گفت كه ورود نام ایّوب به میان اعراب (ابوالفرج، 2/18) بىگمان همراه با قصص او و بار فرهنگى آن صورت گرفته است. بر پایه روایات اسلامى كه بیشتر آنها منقول از وهب بن منبه و كعبالاحبار است، ایّوب در سرزمین شام در محلى به نام بَثنَه مىزیست و پس از بالغ بن بعور (شاید بلعم بن باعور) بر بنى اسرائیل ریاست یافت (نك: یعقوبى، 1/206). نسب وی را ایّوب بن موص بن رازح (یا رغویل) ابن عیص بن اسحاق آوردهاند (نك: ابن قتیبه، 42؛ طبری، تاریخ، 1/322). همسر او را كه با نامهایى چون الیا، لیا و رحمه (رحیمه) خوانده شده، دختر یعقوب نبى یا لوط گفتهاند (نك: ابن قتیبه، همانجا؛ قمى، 2/210-211؛ طبری، همانجا) و گاه دختر لوط مادر او دانسته شده است. پدر ایّوب هم مردی دیندار و بر آیین ابراهیم(ع) شمرده شده است. ایّوب خود نیز شخصى صالح و موحد بوده، و با تضرع و سجده به درگاه باری تعالى، پیوسته از الطاف و نعمتهایى كه خداوند به او ارزانى داشته، شكرگزار بوده است (ابن قتیبه، همانجا؛ مقدسى، 3/72).
ابلیس كه برپایه برخى از روایات در آن روزگار هنوز در آسمانها راه داشته (نك: ابن بابویه، 1/75)، بر این معنى حسد برد و گفت كه این شكر گزاریهای ایّوب نه از سر صدق، بلكه از آن روست كه بهترین نعمتهای الهى را در اختیار دارد. آنگاه از خداوند اجازه خواست تا بر اموال و خاندان و جسم ایّوب تسلط یابد و با امتحانى وی را بیازماید. خداوند برای آشكار شدن صدق ایّوب خواسته ابلیس را اجابت كرد و او نیز نخست اموال و سپس خاندان ایّوب را از میان بُرد و آنگاه بیماری غریبى بر تن او بیفكند، چنانكه سر تا پای او را فرا گرفت. از این پس مردم شهر از ایّوب روی برگردانیدند و برای جلوگیری از شیوع بیماری، او را از شهر بیرون كرده، در مكانى ناشایست جایش دادند؛ اما همسرش هرگز دست از او بازنداشت و به پرستاریش همت گماشت. گویند در همین دوره، 3 تن از ایمان آورندگان به ایّوب نزد وی آمدند و ابتلای آن پیامبر به شداید و بیماری سخت را سزای اعمال او و عقوبتى از سوی خداوند یاد كردند و این امر ایّوب را سخت رنجاند (قس: احمد ابن حنبل، الزهد، 55 -56؛ راوندی، 140-141).
بیماری درازمدت، پرستش و حمد و ثنای پروردگار را از یاد ایّوب نبرد و با صبری شگفت در برابر بلایا، ابلیس را بیش از پیش نومید كرد. پس ابلیس راهى دیگر اندیشید و بارها كوشید تا همسر ایّوب را بفریبد، اما هر بار ناكام ماند؛ سرانجام در كسوت انسانى زمینى با او به گفتوگو پرداخت و او را واداشت تا در برابر قرص نانى، موهای خود را بفروشد. ایّوب چون دانست كه همسرش به نیرنگ ابلیس گرفتار شده، عنان از كف بداد و به درگاه پروردگار بنالید و سوگند یاد كرد كه او را به صد چوب تنبیه نماید. پروردگار از پسِ ناله ایّوب بلایایى را كه برای آزمودن صبر و ایمان ایّوب، بر او نازل شده بود، قطع كرد و فرمان داد تا ایّوب از آبهایى كه در زیر پای او جاری مىگردد، بخورد و تن خود را در آن بشوید (درباره چشمه، نك: شیخ طوسى، 8/568؛ زمخشری، 4/97؛ برای نشانههای وجود چشمه و نیز قبر ایّوب در شام، نك: مسعودی، 1/60؛ یاقوت، بلدان، 2/645، ادبا، 5/228؛ فضلالله، 191). ایّوب چنین كرد و سلامت خویش بازیافت و همه چیز به حال سابق بازگشت (برای اقوال مفسران، نك: شیخ طوسى، 7/271، 8/568؛ مقدسى، 3/73؛ سیوطى، 5/654 -656)؛ آنگاه ایّوب برای اجرای سوگند خویش به دستور آفریدگار، صد شاخه باریك چوب را به هم بست و یك بار آن را به آهستگى بر پیكر همسر خود فرود آورد تا سوگندش راست آید (برای داستان، نك: قمى، 2/210-212؛ طبری، تاریخ، 1/322 بب، نیز تفسیر، 17/42- 58، 23/106-109؛ جویری، 133 بب؛ ثعلبى، 135 بب؛ نیشابوری، 254 بب؛ بغوی، 4/68 بب).
گفته شده است كه ایّوب 93 سال بزیست و هنگام وفات فرزندش را وصى خود قرار داد، پروردگار نیز به پسرش بِشر كه برخى او را ذوالكفل دانستهاند، نبوت عطا فرمود (نك: طبری، تاریخ، 1/324- 325؛ ابن عساكر، 264).
داستان ایّوب نبى، به عنوان پیامبری از بنى اسرائیل، به گونهای بسیار مفصل در بخشى از عهد عتیق تحت عنوان «سفر ایّوب» و سپس در رسالههایى از تلمود آمده كه شباهتهایى میان آنها و سخن مفسران اسلامى وجود دارد. از این دست همخوانیها جز كلیاتى كه ذكر شد، مىتوان به موضوعاتى همچون چگونگى مبتلا شدن او توسط ابلیس (قس: سفر ایّوب، باب 5) و مدت ابتلای ایّوب (قس: همان، باب 12) اشاره كرد (نیز نك: «بابا باترا»، 15a -15b؛ برای بررسیهای مقایسهای، نك: سید رسكى، 71؛ بوگرت، 322).
از میان مطالب گوناگون در قصص ایّوب نبى، موضوع سوگند او و عملى كردن آن به گونهای كه گزندی به همسرش نرسد، به عنوان یك روش فقهى نخست توسط حضرت رسول(ص) مورد توجه قرار گرفت و سپس برخى از بزرگان فقها، به آن تمسك جستند (مثلاً نك: زمخشری، 4/98؛ طبرسى، 7/746؛ سیوطى، 6/196). همچنین غسل ایّوب در چشمهای كه اشارت آن در قرآن كریم نیز آمده، توجه اصحاب حدیث را به خود جلب كرده است، و به ویژه درباره استتار به هنگام غسل بدان تمسك جستهاند (نك: احمد بن حنبل، مسند، 2/314؛ بخاری، 1/73- 74؛ نسایى، 1/201؛ نیز حمیدی، 2/457).
بخشى از قصص ایّوب نبى توجه متكلمان اسلامى را هم جلب كرده است، از آن جمله ابتلای این پیامبر به مصائب و محنتها و امراض گوناگون و طرح چون و چرا درباره آنهاست. متكلمان با توجه به اعتقاد اسلامى درباره عصمت پیامبران و عدم امكان صدور گناه از سوی آنها، این سختیها را آزمایشى الهى، و نه عقابى از سوی پروردگار ذكر كردهاند (مثلاً نك: سیدمرتضى، 90-91؛ ابن بابویه، 1/75؛ شیخ طوسى، 7/271؛ فخرالدین، عصمة…، 63، تفسیر، 21/208-209).
شكیبایى در بلا و رنج و پایداری در ستایش پروردگار كه در آیات قرآنى و روایات و تفاسیر بارزترین وجه شخصیت ایّوب به شمار آمده، مورد توجه گروههای مختلف از نویسندگان مسلمان بوده، و حتى صبر ایّوب به سان ضربالمثلى در ادب فارسى و عربى رواج داشته است (مثلاً نك: جاحظ، 2/246-247؛ بلاذری، 1/175؛ ابن عبدربه، 3/224؛ ابولیث، 92؛ زمخشری، همانجا؛ یاحقى، 114- 115). صوفیه نیز با توجه به اینكه یكى از مراحل سیر و سلوك، صبر و رضاست، به آیات مربوط به قصص ایّوب و بردباری و صبر او توجهى خاص داشته، در آثار خود از آن سود جستهاند (مثلاً نك: هجویری، 27، 45؛ قشیری، 286؛ ابن عربى، رسائل، 123؛ خلاصه…، 281-282).
در میان متفكران صوفیه، حتى كسى چون ابن عربى، بخشى از فصوص الحكم خود را به ایّوب نبى اختصاص داده است (ص 170- 175). برخى از صوفیه نیز با نگاهى نمادین به موضوع ابتلای ایّوب، علت بیماری او را بُعد از خداوند دانستهاند، حال آنكه برخى دیگر رنجش نهفته ایّوب در آیه 83 از سوره انبیاء (21) را، به سبب بیم او از قطع بیماری و یافتن سلامت و در نتیجه، بُعد از خداوند و محرومیت از وصل ذكر كردهاند (نك: روزبهان، 386؛ ابن عربى، رسائل، همانجا).
مآخذ
ابن بابویه، محمد، علل الشرائع، به كوشش محمدصادق بحرالعلوم، نجف، 1385ق/1966م؛ ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به كوشش احمد امین و دیگران، بیروت، 1402ق/1982م؛ ابن عربى، محیىالدین، رسائل (ده رساله مترجَم)، به كوشش نجیب مایل هروی، تهران، 1367ش؛ همو، فصوص الحكم، به كوشش ابوالعلاء عفیفى، بیروت، 1400ق/1980م؛ ابن عساكر، على، تاریخ مدینة دمشق، عمان، دارالبشیر؛ ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به كوشش ثروت عكاشه، قاهره، 1960م؛ ابوالفرج اصفهانى، الاغانى، بولاق، 1285ق؛ ابولیث سمرقندی، نصر، تنبیه الغافلین، دهلى، كتابخانه اشاعة الاسلام؛ احمد بن حنبل، الزهد، بیروت، 1403ق/1983م؛ همو، مسند، قاهره، 1313ق؛ بخاری، محمد، صحیح، استانبول، 1981م؛ بغوی، حسین، معالم التنزیل، قاهره، 1405ق/1985م؛ بلاذری، احمد، انساب الاشراف، به كوشش محمد حمیدالله، قاهره، 1959م؛ ثعلبى، احمد، قصص الانبیاء، بیروت، المكتبة الثقافیه؛ جاحظ، عمرو، الحیوان، به كوشش عبدالسلام هارون، قاهره، 1357ق؛ جویری، محمد، تاریخ الانبیاء، تهران، علمى؛ حمیدی، عبدالله، المسند، به كوشش حبیب الرحمان اعظمى، بیروت، 1380ق؛ خلاصه شرح تعرّف مستملى بخاری، به كوشش احمدعلى رجایى، تهران، 1349ش؛ راوندی، سعید، قصص الانبیاء، به كوشش غلامرضا عرفانیان، مشهد، 1409ق؛ روزبهان بقلى، شرح شطحیات، به كوشش هانریكربن، تهران، 1344ش؛ زمخشری، محمود، الكشاف، بیروت، دارالكتاب العربى؛ سیدمرتضى، على، تنزیه الانبیاء، نجف، 1380ق؛ سیوطى، الدر المنثور، بیروت، 1403ق/1983م؛ شیخ طوسى، محمد، التبیان، به كوشش احمد حبیب قصیر عاملى، بیروت، داراحیاء التراث العربى؛ طبرسى، فضل، مجمعالبیان، به كوشش هاشم رسولى محلاتى و فضلالله یزدی طباطبایى، بیروت، 1408ق/1988م؛ طبری، تاریخ؛ همو، تفسیر؛ عهد عتیق؛ فخرالدین رازی، التفسیر الكبیر، قاهره، المطبعة البهیه؛ همو، عصمة الانبیاء، قم، منشورات كُتبى نجفى؛ فضلالله بن روزبهان، مهماننامه بخارا، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، 1355ش؛ قرآن كریم؛ قشیری، عبدالكریم، رساله قشیریه، ترجمه كهن فارسى، به كوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، 1367ش؛ قمى، على، تفسیر، نجف، 1387ق؛ مسعودی، على، مروج الذهب، به كوشش یوسف اسعد داغر، بیروت، 1385ق/1965م؛ مقدسى، مطهر، البدء و التاریخ، به كوشش كلمان هوار، پاریس، 1901م؛ نسایى، احمد، سنن، قاهره، 1348ق؛ نیشابوری، ابراهیم، قصص الانبیاء، به كوشش حبیب یغمایى، تهران، 1340ش؛ هجویری، على، كشف المحجوب، به كوشش و. ژوكوفسكى، تهران، 1371ش؛ یاحقى، محمدجعفر، فرهنگ اساطیر، تهران، 1369ش؛ یاقوت، ادبا؛ همو، بلدان؛ یعقوبى، احمد، تاریخ، بیروت، 1379ق/ 1960م؛
“Baba Bathra”, The Babylonian Talmud, ed. I. Epstein, London, 1989; Bogret, E.A., “The Desolation and Solitude of Job”, Muslim World, 1962, vol. LII; Sidersky, D., Les Origines des l E gendes Musulmanes dans le Coran, Paris, 1933.
دائرةالمعارف تشیع
ایّوب، فرزند افرص بن رازح بن روم بن عیصا بن اسحاق بن ابراهیم، مادرش دختر لوط و زنش رحیمه دختر یوسف(ع) فرزند یعقوب(ع) بود. وی مردی خوش سیما، خوش خوی و بسیار پرهیزگار و نیکوکار و مهربان و بخشنده بود. خداوند او را پیامبری، دارائی و فرزندان بسیار داد. او مردم را به سوی خدا فرا خواند، ولی چند تنی بیش، به وی ایمان نیاوردند. خدا او را گرامی داشته و در قرآن از او به نام بنده خود، یاد کرده است. ایّوب(ع) با دلی سرشار از عشق و شور معنوی، پروردگار خود را میخواند و میگوید: بار خدایا شیطان مرا به رنج و وسوسه گرفتار ساخته است. وسوسه شیطان بدینسان بود که او نعمتهای از دست رفته ایّوب و رنجهایی را که به آنها گرفتار آمده بود، به یاد وی میآورد تا از این راه، او را بفریبد و از یاد خدا دور سازد. ایّوب دردمند و رنجور، در نیایش پروردگار خویش گفت: بار خدایا به سختی و رنج گرفتار آمدهام و جز تو فریادرسی ندارم. آفریدگار جهان، دعای ایّوب را پذیرفت و دردها و بیماریهای او را درمان بخشید و آنچه را که از دست داده بود، به وی بازگردانید. ایّوب که در روزگار خود، گرامیترین بنده خدا در نظر او بود، با سختترین آزمون پروردگا خود، آزمایش گردیده و از آن آزمون، سربلند بیرون آمده بود.
مآخذ
تبیان، 7/271؛ اخبار الزمان، مسعودی، 1/75؛ مجمعالبیان، 4/478.
دائرۀ المعارف قرآن کریم
ایّوب(ع): پیامبرى بزرگ و الگوى صبر و استقامت
ایّوب نامى است عبرى كه ایبوب و یوباب نیز خوانده شده است. برخى آن را به احتمال برگرفته از ریشه عبرى ایبوب به معناى گریه یا از ایبت به معناى ندبه دانستهاند؛ برخى شارحان تورات آن را در اصل عربى و ترجمه شده به عبرى دانسته و گفتهاند: این واژه به آیب در عربى بهمعناى بازگشت كننده به سوى خدا نزدیك است. این معنا با وصف «اوّاب» كه براى ایّوب در آیه 34 ص/38 آمده، سازگار است. برخى دیگر آن را برگرفته از آب یَؤوب و به معناى كسى مىدانند كه سلامتى و مال و خانواده خود را بازیافته است.
نسب ایّوب مورد اختلاف است؛ مشهور نسب شناسان جدّ ششم وى را ابراهیم (ع) دانستهاند، درصورتى كه ضمیر «ذُرِّیَّتِهِ» در آیه 84 انعام/6: «و مِن ذُرِّیَّتِهِ داوودَ و سُلَیمانَ وایّوب» به ابراهیم بازگردانده شود این نظر به واقع نزدیكتر است؛ اما بر اساس گفته برخى كه پدر ایّوب را از مؤمنان به ابراهیم و مادرش را از فرزندان لوط دانستهاند وى از معاصران حضرت ابراهیم است؛ نه از نوادگان ندیده او. البته این با دیدگاه مشهور كه جدّ ششم وى را ابراهیم دانستهاند مخالف است. درباره زمان زیست ایّوب احتمالهایى از جمله معاصر بودن با موسى، یعقوب، سلیمان و یوسف وجود دارد. با توجه به اینكه بیشتر مورخان و مفسران ایّوب را از طریق عیص بن اسحاق، به ابراهیم منسوب مىدانند، وى از پیامبران بنىاسرائیل نیست، زیرا آنان فرزندان یعقوب، برادر عیص بودند.
برخى ایّوب را از پیامبران اولوالعزم دانسته و معتقدند كه وى از پیامبرانى است كه افزون بر نبوت، مقام پادشاهى نیز داشته است و آمدن نام وى در كنار داود و سلیمان (انعام/6،84) را شاهد بر آن دانستهاند، چنانكه برخى متون تفسیرى و تاریخى نیز وى را از پادشاهان روم دانسته است . كتاب مقدس نیز در سِفْر ایّوب به تفصیل سرگذشت ایّوب را آورده؛ امّا به نبوت وى اشارهاى نكرده است.
نام ایّوب(ع) 4 بار در قرآن آمده است: در سوره نساء/4، 163 و انعام/6،84 ـ90 نام وى در ردیف پیامبران دیگر ذكر و به مقام نبوت و بعضى صفات برجسته او تصریح شده است. در سوره انبیاء/21، 83 ـ84 اجابت دعاى او در برطرف شدن سختى و مصیبتهایش و در سوره ص/38، 41 ـ44 با تفصیل بیشترى مشكلات آن حضرت، پایان یافتن آن و روى آوردن نعمتهاى الهى به وى بیان شده است.
ابتلاى ایّوب(ع): آیات مربوط به ایّوب، گرفتار شدن وى به درد و رنج را به صراحت گزارش مىكند؛ اما به چگونگى و سبب آن هیچ اشارهاى ندارد: «و ایّوب اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الضُّرُّ و اَنتَ اَرحَمُ الرّاحِمین» (انبیاء/21، 83)؛ همچنین از آیه 43 ص/38 برمىآید كه خانواده و فرزندانش نیز از بین رفته بودند: «وَ وَهَبنا لَهُ اَهلَهُ وَ…». این در حالى است كه انبوهى از روایات و گزارشهاى تاریخى در این باره وجود دارد كه در این میان دستهاى به افراط گراییده و گزارش كردهاند كه ایّوب(ع) به مَرضى مبتلا شد كه مردم و اطرافیان به جز همسرش وى را ترك كردند. همه اعضاى بدن، جز قلب او به بیمارى جذام دچار شد. مردم از حالت او دچار وحشت و تنفر شده و وى را در مزبلهاى در بیرون شهر جاى دادند. برخى نیز آن را از نوع روماتیسم و دردهاى مفصلى دانستهاند. مدت درد و رنج وى نیز 7 یا 18 سال گفته شده است.
درباره سبب گرفتارى و بیمارى ایّوب نیز مطالبى گفته شده كه با چالش جدى روبهروست؛ گاهى سبب آن را پناه بردن ایّوب به فرعون بر اثر قحطى در سرزمین شام گفتهاند و اینكه در حضور فرعون به اعمال او اعتراض نكرده است. این افراد برآناند كه آیه 41 ص/38: «واذكُر عَبدَنا ایّوب اِذ نادى رَبَّهُ اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطنُ بِنُصبٍ و عَذاب» تأیید بر این است كه او مرتكب گناه ترك امر به معروف و نهى از منكر شده؛ زیرا عذاب، جزاى گناه است. گاهى هم یارى نكردن مظلومى كه از وى یارى جسته بود یا مغرور شدن وى به مال فراوان را سبب گرفتاریش گفتهاند ؛ اما افزون بر معتزله دانشمندان و مفسران شیعه نیز این دسته گزارشها را برنتابیده و آن را برگرفته از تورات و اسرائیلیات دانستهاند كه ازطریق وهب بن منبه و كعب الاحبار به منابع اسلامى وارد شده است. چالش یاد شده بر این دیدگاه كلامى استوار است كه انبیا چون مرجع و هدایتگر مردماند، هرگز به بیمارى نفرتانگیز دچار نمىشوند و نیز پناه بردن به فرعون، یارى نكردن مظلوم، غرور و ترك امر به معروف و نهى از منكر با عصمت آنان سازگار نیست، هر چند برخى در توجیه گزارشهاى یاد شده، بیمارى ایّوب را مربوط به پیش از نبوّت وى دانستهاند. از سویى هیچ دلیلى هم وجود ندارد كه بیمارى و گرفتاریهاى ایّوب پیامد گناه او باشد و واژه «عذاب» در آیه 41 ص/38: «اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطانُ بِنُصبٍ و عَذاب» نیز به معناى مجازات نیست، بلكه به معناى درد و رنج و ضرر است، برخلاف واژه «عقاب» كه همواره به معناى مجازات است. احادیث اسلامى نیز گزارشهاى یادشده را رد مىكند. در روایتى از امام صادق(ع) ساحت انبیا منزه از گناه دانسته و ابتلاى ایّوب به بوى بد، كریه شدن چهره، جارى شدن خون و چركابه از بدن و تنفر مردم از وى نفى شده است. بر اساس این روایت دورى مردم از وى به سبب فقر و ناتوانى ظاهریش بود.
نقش شیطان در ابتلای ایّوب: دیگر موضوع مورد چالش در قصه ایّوب رابطه شیطان با مصیبتهاى اوست. قرآن به صراحت شكوه ایّوب به خدا از آسیب شیطان را گزارش مىكند:«اَنّى مَسَّنِىَ الشَّیطانُ بِنُصبٍ و عَذاب». (ص/41،38) بر اساس گزارشهاى تاریخى همه مصیبتهاى ایّوب به وسیله شیطان بود. خداوند شیطان را بر مال، فرزندان و جسم ایّوب مسلط ساخت تا صبر و پایدارى وى را به شیطان نشان دهد. گرچه برخى در تفسیر این آیه اعطاى چنین سلطه و قدرتى را به شیطان از سوى خداوند دور از حقیقت ندانستهاند ؛ اما نظرى كه بر پایه مبانى اعتقادى و روایات ائمه(ع) بیشتر مورد توجه و تأكید مفسران و متكلمان شیعه قرار گرفته است مقصود از مسّ شیطان را وسوسه او مىداند؛ یعنى شیطان، هنگام گرفتارى و بیمارى ایّوب، از یك سو او را به بىصبرى و جزع و از سوى دیگر مردم و اطرافیان را به ترك او فرامىخواند. این دیدگاه برخلاف دیدگاه نخست با قرآن كه شیطان را فاقد سلطه یاد شده بر انسان و تنها وسوسهگر مىخواند سازگار است: «…و ما كانَ لِىَ عَلَیكُم مِن سُلطانٍ اِلاّ اَن دَعَوتُكُم فَاستَجَبتُم لى فَلا تَلومونى ولوموا اَنفُسَكُم…». (ابراهیم/ 14، 22) درباره سبب ابتلاى ایّوب نیز گفتهاند: حسد ابلیس به شكرگزارى وى بر نعمتهاى فراوانى بود كه پروردگار به او عطا كرده بود. ابلیس به خداوند عرض كرد كه اگر نعمت را از ایّوب بگیرى دیگر شكرگزار نخواهد بود و خداوند مال و فرزندان و سلامتى را از او ستاند و با وجود این از شكرگزارى ایّوب كاسته نشد و وى در همه مراحل آزمون الهى، صبر كرد. در روایتى امامصادق(ع) سبب ابتلاى وى را به گونهاى دیگر بیان كرده و آن اینكه خداوند ایّوب را به بلایى بزرگ گرفتار كرد تا مردم از دیدن وضع او عبرت گیرند و هیچگاه ضعیف، فقیر و مریض را تحقیر نكنند و بدانند كه ممكن است خداوند ضعیف را قوى، تهیدست را توانگر و بیمار را بهبودى ببخشد و نیز هركس را بخواهد بیمار مىكند، گرچه پیامبر باشد.
در اینكه چگونه مقام صبر ایّوب(ع) با شكوهاى كه از حال خویش كرده سازگار است، مفسران به تفصیل به توجیه آن پرداخته و گفتهاند: ایّوب شكوه نكرد، بلكه دعا كرد. خدا هم خواسته او را اجابت كرد: «فَاستَجَبنا لَهُ فَكَشَفنا ما بِهِ مِن ضُرٍّ» (انبیاء/84،21)، افزون بر آن، شكایت به خدا با صبر منافاتى ندارد، همانگونه كه حضرت یعقوب(ع) در فراق یوسف(ع) گفت: «اِنَّما اَشكوا بَثّى وحُزنى اِلَى الله= من غم و اندوهم را تنها به خدا مىگویم و شكایت نزد او مىبرم». (یوسف/12، 86) برخى نیز نه تنها آن را موجّه بلكه لازم دانسته و گفتهاند: اگر كسى بر بلا صبر كند و رفع آن را از خداوند نخواهد نوعى مقاومت در برابر قهر الهى از خود نشان داده است.
شفای ایّوب: پس از آنكه ایّوب(ع) از آزمون دشوار الهى سربلند بیرون آمد خداوند به او دستور داد پایش را بر زمین بكوبد تا چشمه آبى خنك بجوشد كه هم براى شستوشوى تنش مفید و هم براى نوشیدن گوارا باشد: «اُركُض بِرِجلِكَ هذا مُغتَسَلٌ بارِدٌ و شَراب». (ص/38،42) مكان چشمه را در سرزمین بیت المقدس، سه میلى شهر «نوى» حد فاصل دمشق و طبریه در نواحى جولان دانستهاند. گفته شده: دو چشمه براى ایّوب(ع) جوشیده كه از یكى آشامید و در دیگرى خود را شستشو داد. پس از آن، خداوند همه بیماریهایش را شفا داد، آنگاه فرزندانى كه مرده یا بر اثر بیمارى طولانى ایّوب او را رها كرده بودند به گردش جمع شدند: «وءاتَینهُ اَهلَهُ و مِثلَهُم مَعَهُم» (انبیاء/ 21، 84)، «و وهَبنا لَهُ اَهلَهُ و مِثلَهُم مَعَهُم». (ص/38، 43) گفتهاند: مراد از «ومِثلَهُم مَعَهُم» افرادى از خانواده ایّوباند كه قبل از ایام بلا مرده بودند. اقوال دیگرى نیز در تفسیر این جمله وجود دارد.
قرآن كریم هدف از بازگشت این مواهب را رحمت الهى بر او و یادآورى به «عابدان و خردورزان» مىداند: «رَحمَةً مِن عِندِنا و ذِكرى’ لِلعبِدین» (انبیاء/ 21، 84)، «رَحمَةً مِنّا و ذِكرى’ لاِولِى الاَلباب». (ص/ 38،43)
ویژگیهای ایّوب: خداوند ایّوب(ع) را به سه صفت مهم: مقام عبودیت، صبر و استقامت، و بازگشت پیاپى به سوى خدا وصف كرده است: «اِنّا وجَدنهُ صابِرًا نِعمَ العَبدُ اِنَّهُ اَوّاب» (ص/38، 44) و تنها ایّوب و سلیمان را (ص/38، 30) «نعم العبد» خوانده، زیرا در حال نعمت شكرگزار بودند. ایّوب(ع) از سلسله پیامبران ابراهیمى است، زیرا از ذریّه آن حضرت و از نیكوكاران است: «و مِن ذُرِّیَّتِهِ داوودَ وسُلَیمانَ و ایّوب و یوسُفَ و موسى’ و هارونَ و كَذلِكَ نَجزِى المُحسِنین» (انعام/6، 84) و او از هدایت ویژه الهى كه رسول اكرم(ص) مأموریت یافت از آن پیروى كند برخوردار شده است: «اُولئِكَ الَّذینَ هَدَى اللهُ فَبِهُد’هُمُ اقتَدِهُ» (انعام/6،90) و از پیامبرانى است كه قرآن از وحى به آنان به طور ویژه سخن گفته است: «اِنّا اَوحَینا اِلَیكَ كَما اَوحَینا اِلى نوحٍ و النَّبِیّینَ مِن بَعدِهِ و اَوحَینا اِلى اِبراهیمَ واِسماعِیلَ واِسحاقَ ویعقوبَ والاَسباطِ وعِیسى و ایّوب…». (نساء/ 4، 163)
همسر ایّوب(ع): در قرآن هیچ نامى از همسر ایّوب برده نشده؛ اما در تفسیر آیه 44 ص/38: «وخُذ بِیدِكَ ضِغثاً فَاضرِب بِهِ ولاتَحنَث…» نقلها و گفتههاى بسیارى در باره همسر ایّوب در تاریخ به جاى مانده است كه نمىتوان همه آنها را پذیرفت. وى تنها كسى از اهل و اطرافیانش بود كه ایّوب را ترك نكرد، بلكه در همه سختیها و هنگام درد و رنج و مصیبت همگام با همسرش صبر كرد. در این باره گفتهاند: همسر ایّوب براى تأمین هزینه زندگى و غذاى ایّوب دستهاى از موى زیباى خود را به شخصى داد كه آن ابلیس بود و چون ایّوب از ماجرا باخبر شد او را سرزنش و سوگند یاد كرد كه اگر بهبودى بیابد صد تازیانه به او بزند و پس از بهبودى، خداوند به او فرمود: براى آنكه سوگند خود را رعایت كرده باشد دستهاى از گیاه یا خوشه گندم را بگیرد و یك بار به او بزند. علتهاى دیگرى نیز براى سوگند او گفتهاند؛ از جمله اینكه چون دوران مصیبت و سختیها به طول انجامید همسرش قدرى بىصبرى كرد و ایّوب از آن ناراحت و دل آزرده شد ؛ امّا هیچ یك از این مطالب مستند نیست.
به نقل تورات پس از آنكه خداوند ثروت و فرزندان ایّوب را به وى باز گرداند 140 سال زندگى كرد و با 4 نسل بعد از خود زیست. عمر او را جمعاً 200 سال دانستهاند. وى در كنار همان چشمهاى كه با شستشوى بدنش در آن بهبودى یافته بود مدفون شد.
منابع
آثار البلاد و اخبار العباد؛ الابتلاء و اثره فى حیات المؤمنین؛ الاسرائیلیات و الموضوعات فى كتب التفسیر؛ الاعلام؛ اعلام قرآن؛ بحارالانوار؛ البدایة و النهایه؛ تاریخالامم و الملوك، طبرى؛ التبیان فى تفسیر القرآن؛ التحقیق فى كلمات القرآن الكریم؛ تفسیر القمى؛ التفسیر الكبیر؛ تفسیر نمونه؛ تفسیر مبهمات القرآن؛ تنزیه الانبیاء؛ جامع البیان عن تأویل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور؛ رحمة من الرحمن فى تفسیر و اشارات القرآن؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الطبقات الكبرى؛ عرائس المجالس فى قصص الانبیاء؛ عصمة الانبیاء؛ علل الشرایع؛ قاموس الكتاب المقدس؛ قصصالانبیاء، نجار؛ قصص قرآن مجید؛ الكامل فى التاریخ؛ كتاب الخصال؛ كتاب مقدس؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدة الابرار؛ مجمعالبیان فى تفسیر القرآن؛ المحبر؛ مروجالذهب و معادن الجوهر؛ المعرب من الكلام الاعجمى؛ المیزان فى تفسیرالقرآن؛ نهایة الارب فى فنون الادب؛ واژههاى دخیل در قرآن مجید.
دانشنامه قرآن کریم
نام ایّوب پیامبر چهار بار در قرآن ذکر شده است. تبار ایّوب از نسل ابراهیم در آیه 6:84 و در فهرستی در کنار داوود، سلیمان، یوسف، موسی و هارون ذکر گردیده است: «…و از نسل او [ابراهیم]، داوود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را [هدایت کردیم]…». بعض تبارشناسان مسلمان اظهار میدارند که ایّوب رومی بود، با یک یهودی که در میان رومیان زندگی میکرد. در مورد زمان حیات ایّوب، میان مفسران اسلامی اختلاف نظر هست؛ برخی میگویند که نوه لوط بود و برخی دیگر میگویند که او بعد از زمان سلیمان زندگی میکرده است.
آیات 84ـ83: 21 و 44ـ41: 38 به نقل داستان ایّوب میپردازد و خاطر نشان میسازد که او گرفتار «مصیبت» شد و بعد از آنکه خدا را در دعا خواند، او را به حال اول بازگرداند. مفسران مسلمان اضافه میکنند که ایّوب ثروتمند بود و خانوادهای بزرگ داشت، اما همه این مواهب، از جمله تندرستی، از او گرفته شد. ایّوب در مدت گرفتاری ثابت قدم ماند، اگرچه همه اطرافیانش بدان دلیل او را ترک کردند و از او بیزاری جستند. از محمد(ص) روایت شده که فرمود ایّوب از همه پیامبران بیشتر صدمه دید، و چون همه مردم به تناسب پایداری در دینشان آزموده میشوند، این بدان معنی است که ایّوب ثابت قدمترین همه پیامبران بود. به گفته مفسران مسلمان، آزمایش ایّوب بین سه تا هیجده سال به درازا کشید، و به اعتراف آنان، کتاب مقدس داستانهای بسیاری درباره جزییات این آزمایش دارد.
در مورد بیماری ایّوب، مفسران مسلمان ادعا میکنند که همه بدن او دچار آن بیماری شد. مگر قلب و زبانش، که با آنها به ستایش خدا ادامه میداد. برخی دیگر مدعی هستند که بیماری او آبله بود، و از بدن او تنها استخوان و پوست باقی مانده بود.
مفسران مسلمان داستانهایی نیز درباره خانواده ایّوب نقل میکنند. بنا به نظر بعضی از آنان، همسر ایّوب به شوهرش وفادار ماند، و به منظور تأمین معاش ایّوب، در ازای مزد به دیگران خدمت میکرد و یا موهایش را میفروخت. بعضی مفسران ادعا میکنند که ایّوب با مشاهده این صحنه که همسرش موهایش را میبُرد، بالاخره از خدا کمک خواست (21:73). به علاوه گفته میشود ایّوب برادرانی داشت که آمدند و با او درباره علت مصیبتش به مناقشه پرداختند.
آیات 44ـ42: 38 به کاهش درد و رنج ایّوب از جانب خدا با استفاده از آب سرد و بازگشت خانوادهاش اشاره دارد. تصاویر اسلامی قرون وسطی از داستان ایّوب، اغلب وی را نشان میدهد که در چشمه آبی که خدا فراهم آورده، آب تنی میکند. مفسران مسلمان اضافه میکنند که خدا تن ایّوب را با لباسی از بهشت پوشاند، ملخهایی از طلا را بر ایّوب بباراند و به او امکان داد هفتاد سال دیگر در سرزمین روم زندگی کند.
بعضی مفسران بر این باورند که ایّوب ردای رسالت را به یک یا چند نفر از پسرانش داد، که معمولاً یکی از آنان را ذوالکفل پیامبر میدانند، که نام او نیز در قرآن ذکر شده است. در حدیثی نقل شده که در روز قیامت، ایّوب از سوی آنان که از آزار و اذیت رنج دیدهاند، شفاعت خواهد کرد. مقابر متعددی به ایّوب نسبت داده شده است، این قبرها در سراسر خاورمیانه، هند و آسیای مرکزی قرار دارد.
تنزیه انبیاء و پیامبران نابینا
ایّوب(ع) در دوره ابتلا و بلایا با تعابیری توصیف شده که مرادف و مترادف معلولیت و آسیبمندی است. امّا بعضی معلولیت انبیاء را نپذیرفتهاند.
صفدی متکلم و مورخ مشهور اهل سنت در کتاب نکت الهمیان که به معرفی نابینایان میپردازد، سه تن از انبیاء را به عنوان نابینا معرفی میکند. یعقوب، اسحاق و شعیب. اینان در زمانی که پیامبر بودند، نابینا بودند!
در اینجا نخست متن نکت الهمیان و سپس ترجمه فارسی آن را میآورم.
متن نکت الهمیان
قال حُذَاق الأصولیّین: إِن العمى لا یجوز على الأنبیاء؛ لأن مقام النُبوَّة أشرف من ذلك، و منعوا من عمى شُعَیب و إِسحاق، و قالوا: لم یرد بذلك نَصٌّ فى القرآن العظیم، لیكون العلم بذلك قطعیا. و أُورِدَ علیهم قصة یعقوبَ(ع). «وَابْیضَّتْ عَیْناهُ مِنَ الْحُزْنِ» فهذا صریح. و قولَه تعالی: «فارْتَدَّ بَصیراً». و بیاضُ العین لا یكون إِلا بذَهاب السواد، و متى فُقد السواد حصل العمى. و الارتداد لا یكون إِلا عَوْدا إِلى الحالة الأولى. والحالة الأولی کان فیها بَصیرا، فدلّ على أن الحالة ألتى أرتدّ عنها كان فیها أعمى. و أجاب المانعون بأن قوله «اَبیضّت عیناه» كنایة عن غَلَبة البكاء و امتلاءِ العین بالدموع، كما قال الشاعر
وَقَفْتُ كأنِّى مِنْ وَرَاءِ زُجَاجَةٍ / إِلى الدّارِ منْ فَرْطِ الصَّبَابَةِ أنْظُرُ
فَعَینَاىَ طَوْراً تغرَقانِ مِنَ الْبُكَا / فأغْشَى وَ طَوْراً یَحْسُرَانِ فأُبْصِرُ
فهذا الشاعر ادّعى أن عینیه إِذا غرقتا من البكاء، صار أغشى فلایرى بهما شیأ و إِذا غدرت الدموع عاد الى الإِبصار. و قوله: «من وراء زجاجة» كنایة عن غَلَبه الدموع. لأَنَّ الدموع تكون بجمودها فى عینه كالزجاجة التى تغطّى بصره، و هى متى كانت كذلك كانت بیضاء. فهذا مثل قوله تعالى: «وَ ابْیضَّتْ عیناه من الحُزنِ.» فلا یدلّ ذلك على العمى قطعاً، و قوله تعالى: «فَارْتَدَّ بصیراً»، ذهب جماعة من المفسِّرین إِلى أنه كان قد عمى بالكلیة. و قالت جماعة: بل كان قد ضُعف بصره من كثرة البكاء و كثرة الأحزان، فلما ألقوْا القمیص و بشروه بحیاة یوسُف(ع)، عظُم فرحه و انشرح صدرُه، و زالت أحزانه، فعند ذلك قَوِىَ ضَوْء بصره و زال النقصان عنه. و هذا الذى یلیق بجناب النُّبُوَّة المعظمة. و هو أن یكون النبى سلیم الأعضاء، صحیح الجوارح، كامل الخَلْقِ، بریا من العاهات، معتدل المزاج. و مِن هنا قال الفقهاء: لا یجوز أن یكون الإمام أعمى. و الصحیح من مذهب الشافعىّ، رضى الله عنه، أن القاضى لا یكون أعمى. و فى المذهب وجهٌ فى جوازه، مبنىٌّ على أن عَمى شُعَیب و غیره من الأنبیاء صحیح. قیل و مقام النبوة أشرف من مقام القضاء.
ترجمه نکت الهمیان
مقدمه ششم: نابینایی پیامبران
اساتید برجسته علم اصول گفتهاند: پیامبران جایز نیست نابینا باشند؛ چون شأن نبوت بالاتر از آن است. و نابینا بودن «شعیب و اسحاق» را نپذیرفته و گفتهاند: در قرآن کریم آیهای برآن تصریح ندارد تا علم قطعی حاصل شود. به سخن آنها ایراد وارد شده است. چون درباره یعقوب(ع) در قرآن کریم سه عبارت هست که دلالت بر کوری او میکند: 1ـ میفرماید: وابیضت عیناه من الحزن یعنی چشمانش از اندوه سفید شد. این مطلب صراحت دارد و سفید شدن چشم با از بین رفتن سیاهی وسط چشم تحقق می¬یابد و هنگامی که سیاهی وسط چشم از بین برود، کوری حاصل می¬شود. دومین مطلبی که در قرآن در سوره یوسف، درباره یعقوب آمده، بینا شدن چشمان او است. این نکته به دو صورت آمده است. یکی از قول یوسف خطاب به برادرانش میگوید شما پیراهن مرا نزد پدر ببرید و بر چهره او بیندازید، بینایی او پدیدار میشود (یَأتِ بصیراً). دو آیه بعد، قرآن « ماجرا را اینگونه نقل میکند: وقتی بشیر، پیراهن یوسف را بر صورت یعقوب افکند، بینایی او بازگشت (فلمّا ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتدّ بصیراً) . معنای ارتداد در ارتدّ بصیراً به معنای بازگشت به حالت نخستین است و حالت اول او، بینا بوده است. پس این آیات به صراحت دلالت بر نابینایی یعقوب و بینا شدن او دارد.
اما مخالفان پاسخ گفتهاند: «ابیضت عیناه» کنایه از غلبه گریه و پر شدن چشم از اشک است. مانند سخن شاعر که گفته است:
وقفتُ كَأَنّی مِن وَراءِ زُجاجَةٍ / إِلى الدارِ مِن ماءِ الصَبابَةِ أَنظُرُ
فَعَینایَ طَوراً تَغرَقانِ مِنَ البُكا/ فَأَغشى و طَوراً تَحسُرانِ فَأُبْصِرُ
این شاعر ادعا می¬کند که وقتی چشمانش غرق گریه می¬شوند، تار می¬گردند و وقتی اشکهایش تمام می¬شوند دیدش باز میگردد. عبارت «من وراء زجاجة» کنایه از غلبه اشک است، زیرا اشک در چشم مانند شیشه می¬ماند و دید را می¬پوشاند و تا وقتی چنین است چشم سفید است. این شعر مثل سخن خدای متعال که فرمود «وَابْیضَّتْ عَینَاهُ مِنَ الْحُزْنِ» به طور قطع دلالت بر کوری نمی¬کند.
اما درباره عبارت «فَارْتَدَّ بَصِیراً»، گروهی از مفسران قائل شدهاند كه به طور کلی کور شده بوده و گروهی گفتهاند به سبب کثرت گریه و اندوه بیناییاش ضعیف شده بود. و هنگامی که پیراهن را بر رخسار او انداختند، و به زنده بودن حضرت یوسف(ع) بشارتش دادند، شادمانیاش بسیار گشت و سینهاش فراخ گردید و اندوهش از بین رفت. در این هنگام نور دیدهاش قوی شد و نقصانش از میان رفت. بنابراین به نظر این مفسران، یعقوب نابینا نشده بود بلکه کمبینا شده بود و از این طریق بینایی او کامل شد.
مبنای اینان این است که نابینایی شایسته نبوت نیست و پیامبر باید اعضا و جوارح بدنش سالم و خلقتش کامل و بدون نقص و با مزاجی معتدل باشد. به همین جهت فقیهان گفتهاند: جایز نیست امام جماعت، نابینا باشد. نیز قول صحیح در مذهب شافعی این است که قاضی نباید کور باشد. بعضی از علمای شافعی که نابینایی شعیب و دیگر انبیاء را پذیرفتهاند، کوری قاضی را هم قبول کردهاند زیرا مقام نبوت بالاتر از مقام قضا است، و در صورتی که این شرط در مورد انبیاء قبول شود در مورد افراد عادی به طریق اولی قبول میشود.
مروج الذهب
خدا در دیار مصر یعقوب را در سن یکصد و چهل سالگی قبض روح کرد و یوسف جنازه او را به فلسطین آورد و در جوار ابراهیم و اسحاق به خاک سپرد. یوسف نیز صد و بیست ساله بود که خداوند در مصر قبض روحش کرد و او را به تابوت مرمر نهاده با سرب مسدود کردند و به مایههای ضد آب و هوا اندودند و در نزدیکی شهر منف به نیل افکندند، و مسجد وی نیز همانجاست. گویند یوسف وصیت کرده بود که جنازهاش را برای دفن در جوار یعقوب به مسجد ابراهیم(ع) حمل کنند. ایّوب پیمبر(ص) نیز به دوران یوسف بود. وی ایّوب بن موص بن زراح بن رعوایل بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم(ع) بود، اقامتگاه وی به سرزمین شام در ناحیه حوران و بثنیه از دیار اردن ما بین دمشق و جابیه بود و مال و فرزند فراوان داشت. خدا وی را به تن و مال و فرزند مبتلا فرمود و او صبر کرد و خدا هرچه را از او گرفته بود باز پس داد و گناهش را بخشید و حکایت او را در کتاب خویش به زبان پیمبر(ص) نقل کرد. مسجد ایّوب و چشمهای که در آنجا غسل کرد هم اکنون یعنی به سال سیصد و سی و دوم در دیار نوی و جولان مابین دمشق و طبریه از دیار اردن باقی و مشهور است. مسجد و چشمه در حدود سه میلی شهر نوی است و سنگی که در حال ابتلا وی و همسرش رحمه نام بدان پناه میبردند تاکنون در آن مسجد بجاست.
ملوک یمنینژاد شام
اول کس از مردم یمن که پادشاهی شام یافت فالغ بن یغور بود آنگاه پس از وی یوقاب که همان ایّوب بن رزاح است پادشاهی یافت. خدا عزوجل خبر او را به زبان پیمبر خود گفته و حکایت او را آورده است آنگاه مردم یمن در دیار خویش نتوانستند ماند و پراکنده دیار دیگر شدند قوم قضاعۀ بن مالک بن حمیر نخستین کسان بودند که به شام آمدند و به ملوک روم پیوستند و ملوک رومی، آنها را که نصرانی شده بودند بر عربان شام پادشاهی دادند نخستین کس از قوم تنوخ که پادشاهی یافت نعمان بن عمرو بن مالک بود آنگاه پس از وی عمرو بن نعمان بن عمر پادشاه شد آنگاه پس از وی حواری بن نعمان پادشاه شد از قوم تنوخ جز اینها که گفتیم کس پادشاهی نیافت. قوم تنوخ فرزندان مالک بن فهم بن تیم اللات بن از دبن وبرۀ بن ثعلبۀ بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعۀ بن مالک بن حمیر بودند درباره قوم قضاعه اختلاف است که آیا از معدیا از قحطان بودهاند؟ مردم قضاعه قبول ندارند که از معد بودهاند و به ترتیبی که گفتیم خویش را از قحطان میپندارند درباره نسب قضاعه و پیوستگی آن به حمیر ترتیب دیگری نیز جز آنچه ما یاد کردیم گفتهاند. آنگاه طایفه سلیح به شام آمد و بر طایفه تنوخ غلبه یافت و نصرانی شد و رومیان پادشاهی عربان شام را به ایشان دادند آنها پسران سلیح بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه بودند ملک سلیح در شام استقرار یافت قبایل عرب نیز به سبب حوادث مارب و قضیه عمرو بن عامر مزیقیا پراکنده شدند. و طایفه غسان به شام آمدند آنها از فرزندان مازن بودند مازن فرزند از دبن غوث بن نبت بن مالک بن زید بن کهلان بن سبا بن یسحب بن یعرب بن قحطان بود و همه قبایل غسان نسب از او دارند غسان نام آبی بود که از آن سیراب میشدند و نام از آن گرفتند محل آب مابین زبید و رمع به دره اشعریان یمن بود حسان بن ثابت انصاری در این باب گوید:
«اکنون که پرسیدی ما گروهی نجیبزادهایم نسبمان به ازد میرسد و آب ما غسان است» و ما پس از این خبر عمرو بن عامر مزیقیا و خبر سیل عرم و پراکندگی این قوم و خبر آب معروف به غسان را یاد خواهیم کرد گویند وقتی عمرو بن عامر از یمن برون شد بر سر این آب ببود تا بمرد و عمرش هشتصد سال بود که چهارصد سال تبعه و چهارصد سال شاه بود.
و چنان شد که غسانیان بر عربان شام غلبه یافتند و رومیان شاهی عربان آن ناحیه را به ایشان دادند. نخستین کس از جمله ملوک غسانی که پادشاهی شام یافت حارث بن عمرو بن عامر بن حارثۀ ابن امرؤالقیس بن ثعلبۀ بن مازن بود و مازن غسان بن ازد بن غوث بود.
آنگاه پس از او حارث بن ثعلبۀ بن جفنۀ بن عمرو بن عامر بن حارثه پادشاهی یافت مادر وی ماریه ذاتالقرطین دختر ارقم بن ثعلبۀ بن جفنۀ بن عمرو و به قولی ماریه دختر ظالم بن وهب بن حارث بن معاویۀ بن ثور بود و ثور همان کنده بود که شاعران در اشعار خویش از او یاد کردهاند و گروهی از ملوک غسان نسب از او دارند. پس از او نعمان بن حارث بن جبلۀ بن حارث بن ثعلبۀ بن جفنۀ بن عمر پادشاه شد آنگاه پس از وی منذر ابو شمر بن حارث بن جبلۀ بن ثعلبۀ بن جفنۀ بن عمرو پادشاه شد آنگاه پس از وی عوف بن ابی شمر پادشاه شد آنگاه پس از وی حارث بن ابی شمر پادشاه شد و ملک وی با بعثت پیمبر خدا(ص) مصادف بود گروهی از اخباریان گفتهاند که حسان بن ثابت انصاری به دیدار حارث بن ابن شمر غسانی رفته بود که نعمان بن منذر لخمی پادشاه حیره با او مفاخره داشت. هنگامی که حسبان به حضور حارث بود بدو گفت «ای پسر فریعه شنیدهام که نعمان را به من ترجیح میدهی!» گفت «چگونه او را به تو ترجیح دهم که پشت سر تو از صورت او بهتر و مادر تو از پدر او شریفتر و پدرت از همه قوم او شریفتر و دست چپ تو از دست راست او بخشندهتر و محروم ماندن از تو از بخشش او بهتر و کم تو از بسیار او بیشتر و حوضچه تو از برکه او پرمایهتر و کرسی تو از تخت او برتر و جوی تو از دریای او عمیقتر و روز تو از ماه وی درازتر و ماه تو از سال وی طولانیتر و سال تو از روزگار او بهتر و چوب تو از چوب وی آتش افروزتر و سپاه تو از سپاه وی نیرومندتر است تو از غسانی و او از لخم است چگونه ممکن است او را بر تو ترجیح دهم یا با تو مساوی شمارم.»
حارث گفت «ای پسر فریعه این سخن را ضمن شعر باید شنید» و او شعری بدین مضمون گفت:
«ای حارث اصغر شنیدهام که ابومنذر با تو مفاخره میکند. پشت سر تو از صورت او بهتر است و مادر تو بهتر از منذر است و دست چپ تو با وجود چپی برای مردم تنگدست چون دست راست اوست»
آنگاه پس از او جبلۀ بن ایهم بن جبلۀ بن حارث بن ثعلبۀ بن جفنۀ بن عمرو بن عامر بن حارثۀ بن امرؤالقیس بن ثعلبۀ بن مازن پادشاه شد. مازن همان غسان بن ازدبن غوث بود. جبله همان پادشاهی بود که حسان بن ثابت انصاری در قصیدهای مفصل مدح او گفته که از جمله این است.
«شمشیر بر آر که پادشاهی تو در شام تا روم مایه افتخار هریمنی است»
و هم درباره او گوید:
این خانهها از کیست که در معان، مابین یرموک و صمان و در قریات و ثلاثین خالی مانده و من بیرغبت از آن به قصرهای نزدیک باز گشتهام؟ فصح نزدیک است و زنان رشتههای مرجان را آماده میکنند. این به روزگاران جایگاه خاندان جفنه بوده است و تغییرات زمانه قطعی است. در این دیر، درود مسیح، دعای کشیشان و راهبان است.» و این نام جاها و دهکدههای غوطه دمشق و توابع آنست که مابین جولان و یرموک جای دارد مرکز ملوک بنی غسن در یرموک و جولان و غوطه دمشق و توابع آن بود، بعضی از آنها نیز در اردن شام اقامت داشتند.
جبلۀ بن ایهم همان بود که مسلمان شد و از بیم رسوائی و قصاص مرتد شد و خبر آن واضح و معروف است و ما شرح آن را با دیگر اخبار ملوک تنوخ و سلیح و غسان و دیگر ملوک شام و اینکه پیمبر(ص) حارث بن ابی شمر غسانی را به اسلام دعوت و به ایمان ترغیب کرد در کتابهای سابق خود آوردهایم و خبر حارث را با حکایت اسلام آوردنش و حکایتها که با پیمبر(ص) داشت در کتاب اخبار الزمان یاد کردهایم. نابغه درباره پدر او گوید:
«این جوانی نکو روی است که از نیکی استقبال میکند و زودرس است فرزند حارث اکبر و حارث اصغر است حارث از همه کسان بهتر بود و هم فرزند هند است و هند که در نیکوئی پیشقدم تابع اوست. پنج تن اسلاف آنها چه کسان بودند؟ بزرگتر کسانی بودند که از بارش ابرها نوشیدند»
همه ملوک غسان که در شام پادشاهی کردند یازده کس بودند در شام در ولایت مارب از توابع بلقای دمشق نیز کسانی پادشاهی کردهاند در شهرهای قوم لوط در اردن و فلسطین که پنج شهر بود و پایتخت آن شهر سدوم بود نیز پادشاهانی بودهاند که عنوان آنها بارع بوده است در تورات چنین آمده و نام این شهرها را یاد کرده و ما از ذکر آن چشم پوشیدیم که مخالف اختصار است
قوم کنده و دیگر اقوام عرب از قحطان و معد ملوک بسیار داشتهاند که چون عنوان عام و مشهور مانند خلیفه و قیصر و کسری و نجاشی نداشتهاند و هم برای جلوگیری از تفصیل کتاب از ذکر آنها صرف نظر کردهایم و از سایر ملوک عرب از معد و قحطان و غیره که در قلمرو اقوام منقرض و موجود از سیاه و سپید عنوان پادشاهی داشتهاند تا آنجا که میّسر بود سخن آوردهایم که در این کتاب به خاطر اختصار تنها از شاهانی که پادشاهیشان مشهور و مملکتشان شناخته بود سخن آوردهایم و به اخبارشان که در تصنیفات سابق ما آمده است اشاره کردهایم والله الموفق.
تاریخ یعقوبی
چون مرگ یعقوب فرا رسید فرزندان و فرزند زادگان خود را جمع کرد و در حقّ آنها دعا کرد تا خدا به آنها برکت دهد و با هریک سخنی فرمود و شمشیر و کمان خود را به یوسف داد. یوسف دو پسرش منشی و افراییم را نزد پدر آورد، یعقوب منشی را که بزرگتر بود به راست و افراییم را به چپ نشانید و دست راست خود بر افراییم گردانید. پس یوسف را فرمود که او را ببرد و پهلوی قبر ابراهیم و اسحاق دفن کند. چون یعقوب درگذشت هفتاد روز بر او گریستند. آنگاه یوسف او را برداشت و چند غلام مصری با خود همراه برد و رهسپار فلسطین گشت تا پدر را در پهلوی قبر ابراهیم و اسحاق به خاک سپرد؛ و پس از انجام دفن یعقوب برادرانش را گفت با من به خاک مصر برگردید. و چون از یوسف بیم داشتند به او گفتند پدرت یعقوب تو را درباره ما سفارش فرموده است که از گناه ما بگذری. یوسف گفت از من نترسید چه من از خدا میترسم. دلهای آنها آرام شد و به زمین مصر بازگشتند و آنجا اقامت گزیدند. یوسف روزگاری را در مصر زندگی کرد و چون مرگ او رسید بنیاسرائیل را نزد خود خواست و چنین گفت که شما پس از چندی از کشور مصر بیرون میروید. هنگامی که خدا مردی به نام موسی بن عمران از فرزندان لاوی بن یعقوب به پیغمبری فرستد تا شما را به یاد خدا آورد و بلند گرداند؛ پس بدنم را از این زمین بیرون برید و در نزد قبرهای پدرانم به خاک بسپرید. یوسف صد و ده ساله بود که بدرود زندگی گفت او را در تابوتی از سنگ نهادند و به رود نیل انداختند. و در این زمان بود ایّوب پیغمبر فرزند اموص بن زارح بن رعوئیل بن عیصو بن اسحاق بن ابراهیم که مال فراوان داشت و خدا او را به گناهی گرفتار ساخت و او شکر کرد و شکیبایی نمود. سپس خدا گرفتاریش را برداشت و مالش را بدو بازداد و چندین برابرش کرد.
پادشاهان شام
شام محل حکومت بنیاسرائیل بود. گویند اول پادشاه دمشق «بالغ بن بعور» و پس از او «یوباب» یعنی «ایّوب بن زارح» صدّیق که خدای عزّوجل قصهاش را در قرآن مجید فرموده است، آنگاه «مینسوس» به پادشاهی رسیدند: بنیاسرائیل با اینان در جنگ بودند، سپس «هوسیر» از اهل «لُدّ» بر شام حکومت یافت و بعد از او پادشاهان بنیاسرائیل روی کار آمدند و پس از انقراض آنان رومیان مالک شام گشتند، تا نوبت به هجرت قبایل رسید. اول قبیلهای که از عرب به شام آمد «قُضاعه» بود که با رومیان پیوسته از طرف پادشاه روم حکومت یافتند و اول حاکم از قبیله «تنوخ»، بن مالک بن فَهم بن تیم الله بن اسد بن وبرۀ بن تغلب بن حُلوان بنِ عمران بن الحاف بن قضاعه بود که کیش نصرانی گرفتند و از طرف امپراطور روم بر عرب شام حکومت یافتند. از تنوخیان نخستین پادشاه «نعمان» بن عمرو بن [مالک بود آنگاه] «بنوسلیح» که فرزندان سلیح بن حلوان بن عمران بن الحاف بن قضاعه باشند غالب شدند و مدتی شام را در دست داشتند، تا آنکه قبیله ازد پراکنده گشته بعضی به تهامه و بعضی به یثرب و برخی به عمان و دیگر زمینها، و غسانیها به شام رفته در بلقاء، فرود آمدند و از «سلیح» خواستند که با آنها در اطاعت پادشاه روم در آیند و در بلاد شام زندگی کرده در نفع و ضرر با قبیله «سلیح» شریک باشند. رئیس «سلیح» که آن روز «دُهْمان بن عملق» بود به پادشاه آن روز روم «نوشر» که در انظاکیه جای داشت نوشت و او هم پیشنهاد غسان را با شرایطی پذیرفت و زمانی گذشت تا آنکه به سبب خراجی که پادشاه روم میگرفت میان او و غسان نزاعی پیش آمد تا آنجا که مردی از غسان به نام «جِذْع» مردی از کسان پادشاه روم را با شمشیر خود زد و کشت. پس کسی گفت: «خذ من جذع ما اعطاک» بگیر از جذع آنچه را به تو بخشید، و این گفتار مثل گردید، در نتیجه پادشاه روم با غسانیان جنگید و آنها نیز در مقابل ایستادگی کرده در «بُصرْی» یِ دمشق به جنگ ایستادند، سپس به «مخفق» رفتند چون پادشاه روم شکیبایی غسان را در جنگ و ایستادگی آنها را در مقابل لشکریانش دید نخواست شکستی بدانها راه یابد، غسانیان هم خواستار صلح شدند به شرط آنکه بر آنها پادشاهی از غیرشان نباشد. امپراطور روم پذیرفت و «جفنۀ» بن عُلَیّۀ بن عمرو بن عامر را بر آنها پادشاه ساخت و اختلاف روم و غسان جای خود را به اتفاق و یگانگی داد.
بعد از «جفنۀ بن علیه» اول پادشاه نامدار بزرگوار آلغسان «حارث» بن مالک بن حارث بن غضب بن جشم بن خزرج بن حارثۀ بن ثعلبۀ بن عمرو بن عامر بن ثعلبۀ بن حارثۀ بن عدی بن امرؤالقیس بن مازن بن ازد، بود.
پس از او «حارث» اکبر پسر کعب بن علیۀ بن عمرو بن عامر پادشاه شد و کعب همان «جفنه» است. حارث پسر «ماریه» است که مادرش «ماریه» دختر عادیا ابن عامر بود. آنگاه برادرش «حارث» اعرج به شاهی رسید و در «جولان» اقامت گزید. سپس برادرش «حارث» اصغر، و بعد از او «جبلۀ» بن منذر، و پس از او «حارث» بن جبله، سپس «ایهم» بن جبله، و بعد از او «جبلۀ» بن ایهم پادشاهی یافتند. جبله در دمشق و «حارث» بن ابی شمر بن ایهم در اردن حکومت داشت.
«چه خوب مردمی» که در زمان گذشته روزگاری در جلّق همنشین میگساری آنها بودم، سفیدرویان که دارندگان افتخارات بزرگ میباشند، بینی برآمدگان که از برجستگان مردماند، فرزندان «جفنه» در کنار قبر پدرشان، قبر پسر جوانمرد بخشنده «ماریه»، آن همه مهمان بر آنها درآید که دیگر سگهای آنها صدا نکنند، (بس کریماند) از سیاهی رو آورنده نپرسند (که کیست).
کسی را که در «بریص» بر آنها درآید، سیراب سازند، از آب «بَرَدی» که با شراب گوارا آمیخته میشود.»
فرهنگ ایّوبی
ایّوب شخصیت تأثیرگذار در جهان بوده و در سه ادبیات و فرهنگ فارسی، عربی و انگلیسی در دو سطح فولکلور عامّهی مردم و سطح تخصصی مثل عرفان، علوم قرآن و کلام مؤثر بوده است.
دیالوگهای ایّوب و حواریونش یا ایّوب و شیطان یا ایّوب و خداوند مشتمل بر نکتهها و آموزههای فراوان فکری و اعتقادی است. این نکات در عصرهای بعد تداوم یافت و همواره بلایا و مصائب وجود داشته است و بعضی فکری کردهاند فاعل و علت این مصائب اگر خداوند باشد، با عدالت خداوند ناسازگار است. اگر شیطان عامل و علت بلایا باشد، انتخابگری و اختیار داشتن آدمی زیر سؤال میرود. و در متون دینی تلاش شده بین این مقولات جمع شود.
متن تفصیلی در عهد عتیق، کتاب ایّوب به عنوان نخستین سند مکتوب درباره زندگی و مصائب ایّوب، گزارش مفصل از نکات مزبور است. بعدها این مطالب در فرهنگهای ملل و جوامع منتشر شد.
از منظر تحلیلهای معلولیتی باید گفت: حضرت ایّوب به عنوان کسی که حداقل بخشی از عمرش را دارای معلولیتهای حرکتی، بینایی و شنوایی بود ولی با استعانت از خداوند، صحت و عافیت مییابد؛ این شخص توانسته بسیاری از فرهنگها را تحت تأثیر قرار دهد. این درسی برای معلولین است و میتوانند با الگو گیری از سیره ایّوبی، به ترویج فرهنگ ایّوبی بپردازند.
فرهنگ ایّوبی شامل عناصر سازنده و سودمند فراوان است. در فصل درسها و عبرتها میآورم و معرفی میکنم.
یک نکته مهم این است که بخش میانی زندگی ایّوب یعنی دورهای که به مصائب و معلولیت دچار شده بود، جذابتر است. منابع و کتب تاریخی هم در این باره بیشتر نوشتهاند. دوره نخست ایّوبی، دوره تنعمات، ثروت و مکنت بسیار است. دوره دوم دوره تسلط شیطان و فقر و بیماری و معلولیت و بالاخره دوره سوم، توبه و استغفار و بازگشت ثروت و عافیت است. دوره دوم برای مردم و نخبگان مهمتر بوده و دربارهاش بیشتر نوشتهاند. مطالبی هم که به صورت شعر و نثر در قرون اسلامی درباره ایّوب نوشتهاند، ناظر به همین دوره است. ایّوب در ادب پارسی مظهر صبوری، بلا کشیدن و سختی است. اینک گزیدهای از اشعار و متون فارسی را میآورم:
عتیق بن محمد سورآبادی (درگذشت 494ق) در تفسیر مشهورش که به زبان فارسی است میگوید:
زن ایّوب «رحمه» بود، دختر افراییم بن یوسف(ع). ایّوب سوگند یاد کرد که او را صد ضربه بزند. و آن، آن بود که رحمه در آن بیماری ایّوب… به روز در شهر آمدی، در سرایها کارکی کردی، وی را طعامکی دادندی، شبانگاه آن را برِ ایّوب بردی. شبانگاهی میآمد دست تهی، چیزکی نیافته بود. زنی او را گفت: «آن دو گیسو بدان نیکوی بازان شوهر بیمار اوگار زار چه خواهی کرد؟ به من فروش تا تو را نان دهم.» رحمه آن را باز کرد، فرا وی داد و گُردهای فراستد، میآمد که نزد ایّوب آید.
ابلیس بر هیئت پیری پیش از وی به ایّوب شد، گفت: «خبر داری که این زن تو را چه خیانت کرد که وی را به زنی بگرفتند و گیسوهای وی ببریدند! نشانت آن باد که میآید گیسو بریده.» ایّوب را از آن نهمار درد دل گرفت. چون رحمه فرا رسید، ایّوب بر عادت خویش دست فرا کرد تا گیسوی رحمه گیرد، باز نشیند؛ گیسو نیافت. گفت: «هان، تو مرا خیانت کردی، گر بِهْ شوم، سوگند که صد چوب تو را بزنم.» چون به شد، خدای عزوجل گفت: «سوگند را راست کن، نگر آن حُرّه را اَلمی نرسانی که او بیجرم است.» گفت: «پس چه کنم؟» خدای عزوجل گفت: «دسته سِپاری بگیر چنان که صد شاخ بود، و بدان او را بزن تا سوگندت راست شود و وی را المی نرسد.»
سورآبادی از ایّوب به عنوان بیمار، اوگار و زار یاده کرده است. اوگار یعنی مجروح، آزرده و آسیب دیده.
ابوالفضل میبدی در تفسیر کشف الاسرار و عدۀ الابرار (تألیف 520ق) مینویسد:
ایّوب هفت پسر داشت و هفت دختر جمع شده در قصر خویش. ابلیس و حشم وی آمدند و آن قصر به ایشان فرو آوردند، و همه را هلاک کردند. ایّوب چون خبر هلاک فرزندان به وی رسید، طاقتش برسید و صبر از وی برمید، زار بگرست و قبضهای خاک بر سر ریخت، همان ساعت پشیمانی به وی درآمد، توبه کرد و عذر خواست والله تعالی او را عفو کرد. ابلیس نومید از وی بازگشت و گفت: «بار خدایا، اگر مرا بر تن مسلّط کنی، او را از راه صواب بگردانم تا نعمت را جحود آرد.» گفت: « و که تو را بر تن وی مسلط کردم، مگر بر دل که محل معرفت و فکر است و بر زبان که محل تسبیح و ذکر است.» ابلیس بیامد و او را در نماز یافت، بادی در بینی وی دمید که به همه تن او برسید و قرحهها و بثرها در اندام وی پدید آمد، حکّه و خارش بر تن وی افتاد، همی خارید و میخراشید تا همه تن وی مجروح گشت و خونابه و صدید از وی روان شد؛ پس خورنده در وی افتاد و بوی ناخوش از وی دمیدن گرفت، مردم از وی نفرت گرفتند و او را از شهر بیرون بردند و در کناسهای بیفکندند.
حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده مینویسد:
خدای تعالی گفت: «یا ایّوب وقت فریاد رسیدن آمد، پای بجنبان بر زمین.» چون پای بجنبانید، بر آن خاک چشمهای آب برآمد که خوشتر آبی بود از آبها که بر زمین است، خدای عزوجل بفرمود که: «خویشتن بشوی بدان آب» بشست و آن همه رنج از وی فرود آمد و همان ساعت آن ریشها و زخمها بر وی درست شد و نیکوتر از آن شد که پیش از آن بود. فرمودش که: «از آب بخور» و هرچه اندر تن وی کرم بود و بلا و بیماری، همه از تن وی بیرون آمد و درست شد. و آن چشمه به عین ایّوب مشهور است هر معلول که خود را بدان میشوید، صحت مییابد.
بلغمی میگوید در سال 330ق به روستایی که چشمه ایّوبی (عین ایّوبی) در آنجا بود رفتم و مردم معلول و بیمار میآمدند و میخوردند و خود را در آن میشستند و صحت مییافتند.
عین ایّوبی (چشمه حضرت ایّوب) در فرهنگ و ادبیات اسلامی و ایرانی موضوع بسیاری از اشعار نکته گوییهای عرفانی است. مولانا در مثنوی درباره عین ایّوبی میگوید
ـ مرغِ آبی غرق دریای غسل / عین ایّوبی شراب مغتسل
که بدو ایّوب از پا تا به فرق / پاک شد از رنجها چون نور شرق
دیگر ابیات فارسی درباره ایّوب فراوان است؛ اما گزیدهای از آنها تقدیم میگردد:
ـ آن یکی اندر بلا ایّوبوار / وان دگر در صابری یعقوبوار
ـ او شده تسلیم او ایّوبوار / که اسیرم هرچه میخواهی بیار
ـ گفت حق ایّوب را در مکرمت: / من به هر موییت صبری دادمت
ـ کز ملکت سیر شد سلیمان / و ایّوب نگشت از بلا سیر
ـ ز عشق او دو صد لیلی چو مجنون بند میدرّد/ کزین آتش زبون آید صبوریهای ایّوبی
ـ داده به من ایّوب را مهر پدر / بهر مهمانی کرمان بیضرر
داده کرمان را بر او مهر ولد / بر پدر من اینت قدرت اینت ید
ـ بیا به قصه ایّوب صابر مسکین / بلای کِرم کشید و نخفت بر بستر
ـ باز ایّوب ستمکش را نگر / مانده در کرمان و گرگان پیش در
صبر ایّوبی بباید تا ببیند روزگار / همچو داعی مدحپردازی ز کرمان آمده (خواجو)
ـ هفت سال ایّوب با صبر و رضا / در بلا خوش بود با ضیف خدا
تا چو واگردد بلای سخت رو / پیش حق گوید به صدگون شکر او
کز محبت با من محبوب کُش / رو نکرد ایّوب یک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا / بود چون شیر و عسل با او بلا
درباره صبر و شکیبایی ایّوب و عرفی آن به عنوان اخلاق حسنه و قابل الگو گیری در متون فراوان آمده است. و شاعران از این منظر به آن پرداختهاند:
تمامی متون مذهبی به ویژه علوم قرآن در دوره اسلامی به حضرت ایّوب هم پرداخته و نکات سودمندی عرضه کردهاند. آوردن همه آنها، حجم این کتاب را چند برابر میسازد.
ابن یمین (685ـ769ق) شاعر ایرانی اهل فریومد سبزوار بود. قطعات شعری او مشتمل بر آموزههای اخلاق و اجتماعی و بسیار جذاب است. دیوان اشعارش چاپ شده است.
او در شعری درباره صبر ایّوب چنین سروده است:
در عنا تا کی توان بودن به امید بهی / اگر کسی را صبر ایّوب است عمر نوح نیست
کلیم کاشانی (درگذشت 1061ق) اصالتاً همدانی بود ولی بیشتر عمرش را در کاشان گذراند. در روزگار جهانگیر گورکانی به هند کوچ نمود و در منصب دیوانی اشتغال داشت. دیوان اشعارش به کوشش بیژن ترقی در 1336 در تهران منتشر شد. او درباره صبر ایّوب میگوید:
فزون از صبر ایّوب است تاب محنت دوری / که رنجوری نباشد آنچنان مشکل که مهجوری
صائب تبریزی (1010ـ1087ق) از شاعران بسیار مشهور عهد صفوی، اصالتاً تبریزی بود ولی به اصفهان پایتخت صفویه مهاجرت کرد. دیوانش بارها در ایران و هند منتشر شده است. او درباره صبر ایّوب میگوید:
صبر ایّوبی به خون طاقت من تشنه است
لب پر از تبخال و استغنا به کوثر میزنم
کتاب ایّوب
در عهد عتیق کتاب مستقلی به نام ایّوب هست. این کتاب شامل چهل و دو باب و چهل و پنج صفحه است. به دلیل قدمت آن از اهمیت برخوردار است. در واقع قدیمیترین متن مکتوب درباره حضرت ایّوب است و نویسندگان بعدی همه از این متن استفاده کردهاند.
اول این کتاب ایّوب را اینگونه معرفی میکند:
در زمین عُوص مردی بود که ایّوب نام داشت و آن مرد کامل و راست و خدا ترس بود و از بدی اجتناب مینمود و برای او هفت پسر و سه دختر زائیده شدند و اموال او هفتهزار گوسفند و سههزار شتر و پانصد جُفت گاو و پانصد الاغ ماده بود و نوکران بسیار کثیر داشت و آن مرد از تمامی بنی مشرق بزرگتر بود.
پس از اینکه ایّوب را از تمامی مردم مشرق بزرگتر و دارای ثروت و مکنت فراوان معرفی میکند، به نابودی همه هستی و ثروتهای او حتی فرزندان او توسط شیطان میپردازد. اما عکسالعمل ایّوب در برابر این مصیبتها را اینگونه بیان میکند:
آنگاه ایّوب برخاسته جامه خود را درید و سر خود را تراشید و به زمین افتاده سجده کرد، و گفت برهنه از رحم مادر خود بیرون آمدم و برهنه به آنجا خواهم برگشت خداوند داد و خداوند گرفت و نام خداوند متبارک باد، در این همه ایّوب گناه نکرد و به خدا جهالت نسبت نداد.
پس از اینکه تمامی اموالش و خانهاش از بین رفت: شیطان ایّوب را از کف تا کلهاش به دملهای سخت مبتلا ساخت.
ایّوب بیماری خود را اینگونه شرح میدهد: جسدم از کرمها و پارههای خاک ملبس است و پوستم تراکیده و مقروح است و چشمانم دیگر نیکوئی را نخواهد دید.
ایّوب به تفصیل از عدالت خداوند میگوید و این پرسش را مطرح میکند که به رغم این همه مصیبتها باز میتوانم خداوند را عادل بدانم و بر عدل الهی صحه بگذارم. در ادامه میگوید به دلیل نعمتهایی که به ما داده باید او را عادل بدانیم. در واقع این پرسش همیشه در جامعه معلولان مطرح بوده است.
به دلیل بیماری همه مردم و حتی خویشاوندان و نزدیکان ایّوب او را رها کرده و او را تنها گذاشتهاند. ایّوب در این باره میگوید:
برادران مرا از نزد من دور کرده است و آشنایانم از من بالکلّ بیگانه شدهاند، خویشانم مرا ترک نموده و آشنایانم مرا فراموش کردهاند، نزیلانِ خانهام و کنیزانم مرا غریب میشمارند. و در نظر ایشان بیگانه شدهام غلام خود را صدا میکنم و مرا جواب نمیدهد اگرچه او را به دهان خود التماس بکنم، نَفَس من نزد زنم مکروه شده است و تضرّع من نزد اولاد رحم مادرم، بچههای کوچک نیز مرا حقیر میشمارند و چون برمیخیزیم به ضدّ من حرف میزنند، همه اهل مشورتم از من نفرت مینمایند و کسانی را که دوست میداشتم از من برگشتهاند استخوانم به پوست و گوشتم چسبیده است و با پوست دندانهای خود خلاصی یافتهام، بر من ترحّم کنید ترحّم کنید شما ای دوستانم.
شیطان دائم درصدد بوده ایّوب را به ناسپاسی و کفر بکشاند. تبعیضهای موجود در نظام هستی؛ رفاه و معیشت عالی برای کافران و سختیها و فقر برای مؤمنان را به ایّوب یادآوری میشود. با این حال ایّوب میگوید: مادامیکه جانم در من باقی است یقیناً به بیانصافی تکلم نمیکنم. بالاخره در سختترین شرایط صبوری کرد تا اینکه به مرادش رسید.
دوست حضرت ایّوب به نام اَلبِ به ایّوب میگوید:
حاشا از خدا که بدی کند و از قادر مطلق که ظلم نماید، زیرا که انسان را به حسب مکافات میدهد و بر هر کس موافق راهش میرساند، و به درستی که خدا بدی نمیکند و قادر مطلق انصاف را منحرف نمیسازد.
ایّوب با تحمل و صبر و دعا و توکل به خداوند، خداوند دعایش را مستجاب نمود و او مجدداً دارای ثروت شده در پایان کتاب ایّوب آمده است:
و صَوفرِ نَعماتی رفته به نوعی که خداوند به ایشان امر فرموده بود عمل نمودند و خداوند ایّوب را مستجاب فرمود، و چون ایّوب برای اصحاب خود دعا کرد خداوند مصیبتِ او را دور ساخت و خداوند به ایّوب دو چندان آنچه پیش داشته بود عطا فرمود، و جمیع برادرانش و همه خواهرانش و تمامی آشنایان قدیمش نزد وی آمده در خانهاش با وی نان خوردند و او را درباره تمامی مصیبتی که خداوند به او رسانیده بود تعزیت گفته تسلّی دادند و هرکس یک قسیطه و هرکس یک حلقه طلا به او داد، و خداوند آخر ایّوب را بیشتر از اوّل او مبارک فرمود چنانکه او را چهارده هزار گوسفند و شش هزار شتر و هزار جفت گاو و هزار الاغ ماده بود، و او را هفت پسر و سه دختر بود، و دختر اوّل را یَمیمَه و دوّم را قَصِیْعَه و سوّم را قَرَنْ هَفُّوک نام نهاد، و در تمامی زمین مثل دختران ایّوب زنان نیکو صورت یافت نشدند و پدر ایشان، ایشان را در میان برادرانشان ارثی داد و بعد از آن ایّوب صد و چهل سال زندگانی نمود و پسران خود و پسران پسران خود را تا پشت چهارم دید، پس ایّوب پیر و سالخورده شده وفات یافت.
الکامل ابن اثیر
در فرهنگ اسلامی کتاب الکامل نوشته ابن اثیر حجیمترین گزارش را درباره ایّوب دارد.
او گزارش مبسوطی از زندگی و حوادث ایّوب آورده است خلاصهای از این گزارش را میآورم:
ایّوب رجلی از روم و از فرزندان عیص بود. اسمش ایّوب بن موص بن رازح بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم بود. گاه اسمش را اینگونه ضبط کردهاند: موص بن روعیل بن عیص.
همسرش به نام لیا فرزند یعقوب بن اسحاق و گاه او را رحمة و فرزند ابراهیم بن یوسف دانستهاند. مادرش فرزند لوط بود.
سپس مراحل سهگانه زندگی او را به تفصیل شرح داده است: مرحله وفور نعمت و آسایش، مرحله توطئه شیطان و ابتلاء به بیماری و معلولیت؛ و بالاخره مرحله رفع بلایا و مصیبتها و برخورداری از آرامش.
نقد و بررسی کتاب صبر ایّوب: ایّوب نبی اسوه معلولان
دفتر فرهنگ معلولین درباره شخصیتهای معلول در فرهنگ اسلامی و حتی دیگر فرهنگها، چند اثر منتشر کرده است. هدف آن است که به آحاد جامعه روشندلان، ناشنوایان و آسیبمندان حرکتی تفهیم گردد، معلولیت، ناتوانی، ضعف، عیب، ننگ و عار نیست، اگر معلولیت منفی است، چرا یکی از انبیای الهی به نام ایّوب بر اساس گزارش خود قرآن کریم معلولیت داشت؟ یا وقتی زندگانی دهها شخصیت مهم و مؤثر که متصف به معلولیتاند، مطالعه میشود، آنان را سرشار از هوش، ابتکار، خلاقیت، انساندوستی، عبودیت و اطاعتپذیری از فرامین الهی، عشق به خدمت و دهها محاسن دیگر اخلاقی و رفتاری مییابیم.
دفتر فرهنگ معلولین درباره بعضی از این شخصیتها، دفتری با قلمی روان و ادبیاتی جذاب و با تکیه بر منابع اصیل تألیف و عرضه کرده است. یکی از این شخصیتها ایّوب پیامبر از ذریه اسحاق نبی است. ایشان نوه حضرت ابراهیم، مادرش دختر حضرت لوط و همسرش رحیمه، دختر افرایم، فرزند یوسف بود.
نام ایّوب چهار بار در قرآن آمده و سرگذشت فشرده او در این چهار آیه آمده است. در آیهای چنین آمده است: «ایّوب پروردگارش را صدا زد و گفت من معلولیت پیدا کردهام ولی تو ارحم راحمین هستی». (سوره انبیا، آیه 83).
جمله ایّوب مطابق گزارش قرآن اینگونه است: «ایّوب اذ نادی ربه انّی مسنّی الضُّر و انت ارحم الراحمین».
مفسرین واژه «ضُر» را به فلج، نقص عضو، هر نوع بدی و ناراحتی و آسیب جسمی و روحی تفسیر کردهاند. در واقع ضُر معادل معلولیت و اعاقه است. علامه طباطبایی در تفسیر المیزان این معانی و کاربردها را برای ضُر معرفی کرده است: فلج، جراحت، مرض، لاغری، اندوه، ناراحتی و هرگونه مرض، بلا، آسیب و مشکل جسمی و روحی (المیزان، ج14، ص471).
تاکنون فکر کردهاید چرا قرآن کریم، فردی را که آسیبمند و معلول شده به عنوان یکی از پیامبران الهی معرفی میکند؛ نیز او را میستاید و با عبارات مدحآمیز از او ستایش مینماید؟
پاسخ روشن است، چون در فرهنگ قرآنی ضُر یا معلولیت مثل دیگر ویژگیهای جسمی مانند رنگ پوست، شکل موی سر، اندازه قد و شکل صورت، عیب و ننگ نیست، بلکه صفات انسانها است و موجب مدح یا ذم نمیشود. بدین وسیله قرآن درصدد است به عموم مردم تفهیم کند، معلولیت ناتوانی نیست و موجب آزار و اذیت نشود. متأسفانه حتی امروز که سطح دانش و معرفت و شعور اجتماعی افزایش یافته، حتی در سطح نخبگان گاه خبرهایی شنیده میشود که بسیار دردناک است.
طلبه فاضل و علاقهمند به تبلیغ شریعت، ولی دارای آسیب مادرزادی در انگشتان دست تعریف میکرد که نزد مسئولین حوزه علمیه قم رفته بودم، مسئولین به محض دیدن انگشتان دستش، از او میخواهند به منبر نرود و حتی به تبلیغ نرود و اگر در جمعی برای تبلیغ حاضر شد دست خود را بپوشاند، چون تأثیر منفی خواهد داشت.
اما این آقا میگفت: تاکنون هیچ تأثیر منفی از اقشار مختلف مردم ندیدهام، برعکس تأثیرهای مثبت بسیار مشاهده کردهام و تبلیغاتم همراه با موفقیت همواره بوده است.
به هرحال هنوز مسلمانان از قرآن و فرهنگ قرآنی فاصله بسیار دارند. قرآن در سوره عبس و تولّی، کسانی که به نابینایی کمتوجهی کرده بودند، عتاب و آنان را نکوهش کرد. نیز در داستان حضرت ایّوب همواره از او به نیکی یاد کرده است. ایّوب به رغم معلولیت، مردی بشاش، خوشخو، پرهیزگار، نیکوکار، مهربان و بخشنده بود. نیز با اینکه مشکل جسمی داشت، ولی چون صابر و شاکر بود، خداوند او را به پیامبری برگزید و به او دارایی و فرزندان بسیار عطا نمود.
خلاصه اینکه از نظر قرآن، معلولیت سد راه ترقی انسانها نیست؛ حتی خداوند معلولیت را مانع پیامبری نمیداند، اینکه خداوند فرد معلولی را به پیامبری برگزیده خود مایه درسآموزی است و نکات و عبرتهای زیادی در سرگذشت ایّوب در قرآن آمده است و مایه عبرتآموزی مسلمانان است؛ به پارهای از این نکات اشاره میشود:
«ایّوب از هدایت یافتگان است». (انعام آیه 84)
«ایّوب از محسنین و نیکوکاران است». (انعام آیه 84)
«به ایّوب وحی میشده است». (نساء آیه 163)
«ایّوب هم ردیف ابراهیم، اسماعیل، یعقوب، یونس، هارون و سلیمان است». (نساء آیه 163 و انعام آیه 84)
«بدبختیها و مشکلات در زندگی انسان از جمله در زندگی ایّوب منسوب به شیطان است». (سوره ص آیه 41)
«ایّوب با تلاش شخصی خودش و بهرهگیری از توانمندیهای خود، ضُر و معلولیت را کنار زد و بیاثر ساخت». (سوره ص آیه 42)
«باید از خداوند برای رفع مشکلات ناشی از معلولیت طلب کمک نمود» (انبیاء آیه 83)
«اجابت و پاسخ مثبت خداوند به درخواست ایّوب» (انبیاء آیه 84)
«رفع مشکلات و ناراحتیهای ناشی از معلولیت پس از خدا گرایی ایّوب». (انبیاء آیه 84)
«ایّوب بر اثر معلولیت نه تنها فقیر و بیچاره نشد بلکه ثروتمند و صاحب امکانات فراوان گردید». (انبیاء آیه 84)
در چهار آیه از ایّوب نام برده شده است، و در پایان گزارش سوره انبیاء میفرماید، سرگذشت ایّوب عبرتی برای بندگان و خردمندان است.
این کتاب با عنوان صبر ایّوب: ایّوب نبی، اسوه معلولین نوشته محقق گرامی خانم خدیجه صفیزاده است و توسط دفتر فرهنگ معلولین منتشر شده است. متن کامل این کتاب در بخش تولیدات دفتر بر روی وبسایت مرکز موجود است. اکنون به صورت الکترونیک و بعداً به روش کاغذی نیز منتشر خواهد شد. این جلد، بیست و نهمین کتاب از مجموعه آثار راهنما تولیدی میباشد که این مرکز منتشر کرده است.
آثار راهنما پروژهای است که به مسائل، ایدهها، تفکرات، یافتهها و مشکلات معلولین میپردازد، هر جلد به یک موضوع اختصاص دارد و به روش فشرده و خلاصه شامل اطلاعات ضروری و مهم است.
دفتر فرهنگ معلولین از تمامی نویسندگان و متفکران استدعا مینماید، اگر روشندل یا ناشنوا و یا معلول جسمی و حرکتی را سراغ دارند که زندگی موفقی داشته یا درباره موضوعات مرتبط به معلولین مطلبی دارند، حتماً اطلاع دهند. چون این دفتر درصدد ایجاد زمینههای رشد و بالندگی معلولین با برقراری تعامل بین آنان و چرخش تجربهها و یافتهها در جامعه معلولین است.
مأخذشناسی آثار درباره حضرت ایوب(ع)
به کوشش: اباذر نصراصفهانی
بخش اول:کتابها
الف: کتابهای فارسی
1ـ ایوب(ع)، راحله فیوضی، تهران، انتشارات محمدرضا، ۱۳۸۵، 52ص.
2ـ ایوب: منظومه آلام ایوب و محنتهای او از عهد عتیق با مقایسه تطبیقی پنج متن كهن فارسی، قاسم هاشمی نژاد، تهران، هرمس؛ شهر کتاب، 1386، 235ص، رقعی.
3ـ پیامبران الهی در ایران (ایوب نبی، یوشع، انوش،شعیاء (ع)، خدیجه براتی نبی، قم، بخشایش، ۱۳۸۹، 82ص.
4ـ تاریخ پیامبران الهی در قرآن كریم: حضرت ایوب(ع)، کریم باوفا، تبریز، احرار، 1385، 16ص.
5ـ تفسیر سفر ایوب(ع)، لویس صلیب، قاهره، مطبعه اوتو برنت، 1419ق.
6ـ توبهکننده راستین: داستان حضرت ایوب(ع)، کمال السید، ترجمه عباس جلالی، قم، انصاریان، 1379، 31ص، رقعی.
7ـ حضرت ایوب(ع)، بلكیس ابراهیم حقی اوغلو، ترجمه مهدی نعلبندی، تهران، نحل، ۱۳۸۸، 32ص.
8ـ حضرت ایوب(ع) در مثنوی معنوی، اسدالله عبداللهیان، رست، دهسرا، 1390، 160ص، وزیری.
9ـ حضرت ایوب(ع) و چشمه شفا، محمود میرزایی دلاویز، تهران، شركت كامپیوتری بارع سازان، 1389، 12ص.
10ـ حضرت ایوب(ع) و حضرت آدم(ع)، مصطفی زمانی وجدانی، تصویرگر: مرتضی امین، تهران، پیام آزادی؛ كتابهای پرنده،۱۳۸۴، 2ج.
11ـ حضرت ایوب(ع) و حضرت یونس(ع)، حسین خراسانی، با همكاری علی اصغر فیاض، تهران، كمیته ملی پیكار جهانی با بیسوادی، 1349، 30ص.
12ـ داستانهای قرآن: حكایت ایوب(ع)، پیامبر پارسا، علاءالدین پازارگادی و علی بهرامی، تهران، راهنما، 2000م.، 14ص، انگلیسی.
13ـ زندگانی پیغمبران الهی: حضرت الیاس(ع)، حضرت یونس(ع)، حضرت ایوب(ع)، حضرت داوود(ع)، حمید هاشمی، تهران، فرهنگ و قلم،۱۳۹۰، 57ص.
14ـ صبر ایوب، محمد كامل حسن المحامی، بیروت، مكتب العالمی، 1988م.، 87ص.
15ـ گنجینههای صبر و صلابت: داستانهای پیامبران حضرت ایوب(ع)، حضرت یونس(ع)، حضرت موسی(ع)، حضرت سلیمان(ع)، موسی فرازی، قم، سلسله، 1382، 72ص.
16ـ نمایشنامه ایوب(ع)، فرجالله سلحشور، تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی، 1364، 75ص.
آثار ویژه کودکان:
17ـ ایوب(ع)، امید پناهی آذر، تصویرگران: مریم ثقفی و آزاده ثقفی، تهران، خانه هنر، ۱۳۸۸، 12ص.
18ـ ایوب(ع)، حسین فتاحی، تصویرگر: حمیدرضا بیدقى، تهران، قدیانی؛ كتابهای بنفشه، 1384، 12ص.
19ـ ایوب(ع)، عباس قدیانی، تصویرگر: بهروز رحمانی، تهران، فردابه، 1379، 24ص.
20ـ ایوب(ع) پیامبر، علی وافی، بی¬جا، تکبیر، بی¬نا، 24ص.
21ـ ایوب(ع)، مصطفی رحماندوست، تصویرگر: حافظ میرآفتابی، تهران، شباویز،۱۳۸۲، 34ص.
22ـ ایوب(ع) در راه خدا صبر می¬كند، پروانه سدید، تصویرگر: آتی نگار، مشهد، آیین تربیت؛ سنبله، 1388، 16ص.
23ـ ایوب شكیبا، سعید معزالدین، قم، انتشارات فقه، 1384، 12ص.
24ـ ایوب نبی(ع)، طاهر خوش، تصویرگر: س . اسماعیلیان، ساری، شوق، 1386، 12ص.
25ـ ایوب و صالح (قصه برای كودكان)، حسن جلایر، تهران، روزبه ؛ كتابخانه بزرگ اسلامی، 1387، 23ص.
26ـ حضرت ایوب(ع)، آزاده آشیان، تصویرگر: ابوالفضل پیمایی، تهران، دلفین آبی،۱۳۸۷ ، 12ص.
27ـ حضرت ایوب(ع)، اسماعیل هنرمندنیا، تصویرگر: مرجان نیك جاه، قزوین، سایه گستر، 1387، 12ص.
28ـ حضرت ایوب(ع)، بهرام رحیمی نژاد، تصویرگر: سمیه لطیفی، تهران، ایران جوان، 1389، 12ص.
29ـ حضرت ایوب(ع)، راضیه حقیقی، تهران، پاورقی،1389، 12ص.
30ـ حضرت ایوب(ع)، رضا بهینراد، تبریز، مؤلف، ۱۳۸۴، 12ص.
31ـ حضرت ایوب(ع)، ژیلا ملك پور، تهران، نیك پی، 1389، 12ص.
32ـ حضرت ایوب(ع)، عزت سنایی¬راد، تصویرگر: جلال پیر مرزآباد، تهران، دوست مهربان، 1388، 12ص.
33ـ حضرت ایوب(ع)، فاطمه كاظمی، تصویرگر: حسین آسیوند، قم، حدیث نینوا، 1388، 12ص.
34ـ حضرت ایوب(ع)، فرشته رامشینی و محمد تاجیك، تصویرگر: شركت سیمای نور کوثر، تهران، كمال اندیشه تهران،۱۳۸۷، 12ص.
35ـ حضرت ایوب(ع)، مجید ملامحمدی و مینا محبت نیا، مشهد،عروج اندیشه، 1387، 12ص.
36ـ حضرت ایوب، مصطفی وجدانی، تهران، پیام آزادی، 16ص.
37ـ حضرت ایوب(ع)، معصومه عقیلی، تهران، گردآفرید، 1389، 12ص.
38ـ حضرت ایوب(ع)، نضال علی، ترجمه سنا انصاری، تهران، پاسارگاد، 1390، 31ص.
39ـ حضرت ایوب(ع) اسوهی شكیبایی، محسن قدسی پور، قم، تصویرگری و رنگآمیزی شركت سیمای نور كوثر، 1389، 24ص.
40 ـ قصه ایوب(ع)، احمد نجیب، تصویرگر: محمدعلی مراد، تهران، نشر آیه سبز؛ نشر افق، 1379، 15ص.
ب: کتابهای عربی
41ـ الابتلاء الالهی: نبیالله ایوب(ع) نموذجا، عبدالجلیل المكرانی، بی¬جا، بینا، 1432ق.، 32ص.
42ـ انه اواب: قصه سیدنا ایوب(ع)، كمال السید، قم، انصاریان، 1376، 31ص، رقعی.
43ـ ایوب(ع)، حلمی علی شعبان، بیروت، دارالكتب العلمیه، 1411ق.، 56ص.
44ـ ایوب(ع)، سمیح عاطف الزین، ریاض، دار عالم الكتب، 1425ق.، 15ص.
45ـ ایوب(ع)، صدیقه خلیل فضه، بیروت، موسسة نویهض الثقافیة، 1407ق.، 32ص.
46ـ ایوب(ع)، عمر محمد البابا، حلب، دار ربیع للنشر، بی¬نا، 16ص.
47ـ ایوب(ع)، مراد فرج المحامی، قاهره، مطبعه العالم، 1950م.، 404ص.
48ـ أیوب(ع) الصابر الأواب، رزق السید هیبة و إسماعیل عبد الفتاح، قاهرة، دار الفكر العربی، 1419ق.،
49ـ ایوب(ع) الصابر المحتسب، زهیر مصطفی الیازجى، مراجعه یوسف عبدالكریم عسانی، دارالقلم العربى، 1416ق.، 16ص.
50ـ ایوب الكتاب و رسالته، جان لیقیك، نقله الی العربیه یوسف قوشاقجی، بیروت، دارالمشرق، 1989م.، 83ص.
51ـ ایوب(ع) مسرحیة فی فصول، فرجالله سلحشور، ترجمه سالم مشكور، تهران، عاونیه العلاقات الدولیه فی منطمه الاعلام الاسلامی، 1407ق.، 63ص.
52ـ ایوب(ع) واذكر عبدنا ایوب، امل طنانه، مراجعه و تصحیح نضال علی، بیروت، موسسة الاعلمی للمطبوعات، 1425ق.، 31ص.
53ـ ایوب و ذوالكفل و الیاس و الیسع صلی الله علیهم و سلم من وحی القرآن، عقیل حسین عقیل، دمشق، دارابن كثیر، 1432ق.، 403ص.
54ـ أیوب و شعیب، حامد عوض الله، بیروت، دار الكتاب اللبنانی، بی¬نا، 24ص.
55ـ حیاة ایوب(ع)، محمود شلبی، بیروت، دارالجیل، 1989م.، 138ص، وزیری.
56ـ النبی ایوب(ع) ذوالبلاء، محمد علی قاسم، بیروت، دار الإسلامیة، 1994م، 24ص، وزیری.
57ـ نبیالله ایوب(ع)، باسم انصاری، قم، دارالفقه، 1383، 12ص.
بخش دوم: مقالهها
الف: مقالههای فارسی
58ـ از توبه نصوح تا ایوب پیامبر(ع)، فرجالله سلحشور، جانباز، ش 52، اردیبهشت 1373، ص 50-51.
59ـ اندیشههایی درباره ایوب عهد عتیق به بهانه بازخوانی کتاب رنج ایوب، رضا نجفی، کتاب ماه دین، ش 29، اسفند 1378، ص 30-33.
60ـ ایوب، فرامرز حاج منوچهری، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد 10، ص 722-723.
61ـ ایوب، فرجالله سلحشور، جانباز، ش 36، دی 1371، ص 54-59.
62ـ ایوب، پیامبر صبر و شكر، سید علی موسوی گرمارودی، ی. ال. آی (فصلنامه كانون زبان ایران)، ش 22، زمستان 1380، ص 13-15.
63ـ برداشتهای فلسفی در ادبیات کهن: بررسی داستان ایوب بابلی و حماسه فلسفی ایوب در عهد عتیق، محمدعلی نجفی، وحید، ش 216، نیمه دوم شهریور 1356 ، ص 13-14؛ ش 217، نیمه اول مهر 1356 ، ص 26-29؛ ش 218، نیمه دوم مهر 1356 ، ص 24-26؛ ش 221، نیمه اول آذر 1356 ، ص 51-55؛ ش 222، نیمه دوم آذر 1356 ، ص 48-51؛ ش 215، نیمه اول شهریور 1356، ص 31- 32.
64ـ پاسخ به یک پرسش قرآنی: ایوب، قهرمان صبر و استقامت، درسهایی از مکتب اسلام، سال 31، ش 5، شهریور 1370، ص 55- 60.
65ـ حضرت ایوب (اسوه صبر و مقاومت و شکر)، فرجالله فرجاللهی، درسهایی از مکتب اسلام، ش 609، بهمن 1390، ص 33-41؛ ش 610، اسفند 1390، ص 30-37.
66ـ خبر ایوب صابر، محمد بن جریر طبری، گنجینه، ش 25، فروردین 1382، ص 90-94.
67ـ شاعرانگی و فلسفه در کتاب ایوب، شیرین دخت دقیقیان، هنر، ش 40، تابستان 1378، ص 13-18.
68ـ صبر ایوب، جلال متینی، نگین، ش 34، اسفند 1346، ص 18-19.
69ـ صبر و شكیبایی، زهرا اسلامی فرد و ساره یادگاری، محجوبه، ژانویه 2002م.، زبان انگلیسی، ص 43-45.
70ـ قصهی حضرت ایوب(ع) به روایت سغدی، زهره زرشناس، نامه پارسی، ش 38، پاییز 1384، ص 57-66.
71ـ موضعگیری مردم در مقابل دعوت حضرت ایوب از دیدگاه قرآن، سید علاءالدین اعلایی، رشد ( آموزش قرآن )، ش 10، پاییز 1384، ص 24-27.
72ـ نمایشنامه کوتاه: مجلس ایوب پیغمبر(ع)، محمدحسن رجایی زفرهای، صحنه، ش 55، آبان 1385، ص 73-78.
ب: مقالههای عربی
73ـ الأسرة المسلمة: من وحی قصة أیوب(ع)، السید الجمیلی، منبر الاسلام، سال 38، ش 1، محرم 1400ق.، ص 125-128.
74ـ إنتصار أیوب – قصیدة، شاذل طاقة، الآداب، سال 13، ش 3، مارس 1965م.، ص 48.
75ـ دراسات قرآنیة: الأساطیر فی بلاء أیوب (رأی الدین فیها)، مصطفی محمد الحدیدی الطیر، الازهر، سال 47، ش 8، شوال 1395ق. ص 832-838.
76ـ دسائس فی قصة أیوب، حنفی عبدالمتجلی، منبر الاسلام، سال 24، ش 8، شعبان 1386، ص 145-146.
77ـ صبر أیوب بین النصوص المسماریة و التوراة، فاضل عبدالواحد علی، کلیة الآداب دانشگاه بغداد، ش 23، نیسان 1978م.، ص 517-558.
78ـ قصة أیوب علیهالسلام (رد علی رد)، محمد الخضر حسین، الهدایة الاسلامیة، سال 8، ش 2، شعبان 1354ق.، ص 104-120؛ سال 8، ش 3، رمضان 1354ق، ص 155-171؛ سال 8، ش 4، شوال 1354، ص 217-238.
79ـ قصة أیوب علیهالسلام و نقض آراء حدیثة فی تفسیرها – بقلم حضرة العلامة الجلیل صاحب الفضیلة الاستاذ السید محمد الخضر حسین، محمد الخضر حسین، الفتح، ش 455، 24 ربیع الثانی 1354، ص 4-7.
80ـ قصة أیوب علیهالسلام: رد علی رد، محمد الخضر حسین، الفتح، ش 463، 21 جمادی الآخرة 1354، ص 6-12؛ ش 472، 24 شعبان 1354ق.، ص 6-11.
81ـ من حیاة الأنبیاء و الرسل: أیوب(ع)، إبراهیم الإبیاری، منبر الاسلام، سال 33، ش 1، محرم 1394ق.، ص 125-126.
بخش سوم: پایاننامه
82ـ اخلاق و تربیت اسلامی حضرت ایوب(ع) ـ بادها ـ باران، اكرم میرزاده مقدم، پایاننامه کارشناسی ارشد، به راهنمایی یعقوب علی عابدینی نژاد، دانشگاه آزاد اسلامی مشهد.
83ـ بررسی تطبیقی شخصیت حضرت ایوب(ع) در متون اسلامی و کتاب مقدس، اکرم سلیم، پایاننامه کارشناسی ارشد، به راهنمایی محمدکاظم شاکر و مشاوره رضیه سادات سجادی، دانشکده الهیات و معارف اسلامی، 1390.
84ـ تحلیل زندگی چهار تن از انبیای بنیاسرائیل (داوود(ع)، ایوب(ع)، یونس(ع)، یحیی(ع) در چهار مثنوی عطار نیشابوری (اسرارنامه، الهینامه، مصیبتنامه، منطقالطیر)، فاطمه دهنوی، پایاننامه کارشناسی ارشد، رشته زبان و ادبیات فارسی، دانشکده علوم انسانی، دانشگاه آزاد اسلامی سبزوار، 1380، 154ص.
85ـ حضرت ایوب (علیهالسلام) در قرآن و عهدین، سمیه غلامپور شهابالدینى، پایاننامه کارشناسی، به راهنمایی، رشته تربیتمعلم قرآن، دانشكده علوم قرآنی آمل، 1385، 132ص.
86ـ زندگینامه حضرت ایوب(ع)، سیده عاطفه افرازى، پایاننامه سطح دوم حوزه، مجتمع جامعه الزهرا (س) قم، 1379، 48ص.
مآخذ
ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، به کوشش عبدالله القاضی، بیروت، دار الکتب العلمیه، 1407ق ؛ دار صادر، 1385ق /1965م.
ابن واضح یعقوبی، احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374.
ابن یمین، محمود، دیوان اشعار، به کوشش باستانی راد، تهران، 1344.
انوری، حسن، فرهنگ فشرده سخن، تهران، سخن.
بجنوردی، کاظم (سر ویراستار)،دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1380، ج10.
بلعمی، محمد، تاریخ بلعمی، به کوشش بهار و پروین گنابادی، تهران، زوار، 1353.
پور نامداریان، تقی، داستان پیامبران در کلیات شمس، تهران، مؤسسه مطالعات فرهنگی، 1364.
تاجدینی، علی، فرهنگ جاودان المیزان، تهران، مهاجر، 1384.
جفری، آرتور، واژههای دخیل در قرآن مجید، ترجمه فریدون بدرهای، تهران، 1372.
جلالالدین موسوی رومی، کلیات شمس، بیجا، بینا،بیتا.
جلالالدین موسوی رومی، مثنوی معنوی، به کوشش نیکلسون، تهران، بینا، بیتا.
جمعی از نویسندگان، دانشنامه دانشگستر، تهران، 1389.
خرمشاهی، بهاءالدین (به کوشش)، دانشنامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، ناهید، 1377.
خزائلی، محمد، اعلام قرآن، تهران، امیرکبیر، 1371.
دهخدا، علیاکبر، لغتنامه، تهران، دانشگاه تهران، 1375.
راغب اصفهانی، معجم مفردات الفاظ القرآن، به کوشش ندیم مرعشلی، بیروت، دارالکتاب العربی، بیتا.
سورآبادی، ابوبکر عتیق نیشابوری، قصص قرآن مجید، برگرفته از تفسیر سورآبادی، به کوشش یحیی سهروردی، تهران، خوارزمی، 1370.
الشبستری، عبدالحسین، اعلام القرآن، قم، بوستان کتاب، 1379.
صائب تبریزی، دیوان صائب، لاهور، 1971م.
صفدی، نکت الهمیان فی نکت العمیان، به کوشش احمد زکی، قاهره، 1912م.
طباطبایی، سید محمدحسین،ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی،قم، انتشارات اسلامی، 1363.
طبرسی، ابوعلی الفضل، تفسیر مجمعالبیان، افست: تهران، ناصرخسرو، 1406ق.
طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، به کوشش سید احمد حسینی تهران، المرتضویه، 1362.
عطار نیشابوری، فریدالدین، الهینامه، به کوشش فؤاد روحانی، تهران، زوار، 1359.
عطار نیشابوری، فریدالدین، مصیبتنامه و مظهرالعجائب، به کوشش قادر فاضلی، تهران، طلایه، 1374.
قرائتی، محسن، تفسیر نور، تهران، مرکز فرهنگی درسهایی از قرآن،1375.
کتاب مقدس یعنی کتب عهد عتیق و عهد جدید، ترجمه فارسی، تهران، انجمن پخش کتب مقدس، بیتا.
کلیم کاشانی، دیوان اشعار، به کوشش بیژن ترقی، تهران 1336.
لمین اولیور، دانشنامه به قرآن کریم، ترجمه محمدحسین وقار، تهران، اطلاعات، 1391.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، اعلام قرآن،قم، بوستان کتاب، 1385.
مرکز فرهنگ و معارف قرآن، دائرةالمعارف قرآن کریم، قم، 1386.
مستوفی، حمدالله، تاریخ گزیده، به کوشش الحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، 1339.
مسعودی، مروجالذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1374.
مطهری، مرتضی، انسان و سرنوشت، تهران، صدرا، 1365.
مکارم شیرازی، ناصر و دیگران، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1372.
میبدی، ابوالفضل، تفسیر کشفالاسرار و عدة الابرار، به کوشش علیاصغر حکمت، تهران، دانشگاه تهران، 1331ـ1339.
ناصرخسرو، دیوان ناصرخسرو، به کوشش نصرالله تقوی، تهران، مهرآیین 1339.
نوری، محمد، دانشنامه ناشنوایان، تهران، مؤسسه فرجام جام جم، 1387.
نیشابوری، ابراهیم، قصصالانبیاء، پایگاه اینترنتی دانشنامه رشد، 1382. (daneshnameh.roshd.ir).
هاکس، قاموس کتاب مقدس، تهران، اساطیر، 1377.
یزدانپرست، حمید، داستان پیامبران، تهران، اطلاعات، 1390.
—» دانلود متن کامل کتاب(pdf)
مراکز و کتابخانه های ویژه معلولین، همچنین افراد دارای معلولیت جهت دریافت رایگان نسخه کاغذی و چاپی یا نسخه صوتی و گویا آن می توانند با دفتر فرهنگ معلولین مکاتبه نمایند.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.