گفتگوی نابینا و روشندل
گفتگوی نابینا و روشندل
گفت نابینای نومیدی به من/ زندگانی بهر نابینا چه سود؟
مرگ خواهم از خدای خویشتن/ سوختن در دوزخ دنیا چه سود؟
آرزو دارم که بینم روی دوست/ بنگرم رخساره نیکوی دوست
لذت من دیدن گلزارهاست/ در فروغ خنده دلجوی دوست
لذت مردم ز دیدار هم است/ قسمت ما درد و رنج ماتم است
گفتم ای بینای نابینای من/ ای گل نومید بیهمتای من
گر نداری چشم بینا غم مخور/ چشم دل بگشای ای بینای من
هر که را دل درج دانشها بود/ بیگمان بینای بیناهاست او
جام جان هر کس از دانش تهی است/ بیثمر، بی سود و نابیناست او
غم مخور ای بینای من/ ای گل امید بیهمتای من
(علی علیوار، معلم نابینا)
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)