مهین زورقی
گفتوگو با مهين زورقي شاعر روشندل و نابينا
جواد ماهزاده
مهين زورقي، از شاعراني است كه شعر و سخنش رنگ و بوي اخلاق و انسانيت ميدهد. اين رنگ حاصل نگاه اوست. نگاهي كه در ظاهر بسته و نابيناست ولي صدها و هزاران راه به بيرون دارد و زيباتر و شفافتر از بينايان به دنيا مينگرد…
هم شاعر است، هم تحصيل كرده. هم مادر و همسر و هم معلم. سال 1343 در دزفول به دنيا آمده و توصيفهاي مكررش از جنگ، او را به عنوان شاعره دفاع مقدس به همه شناسانده است. البته ميگويد پس از جنگ بيش از اين موضوع به مسايل اجتماعي اطرافش نظر داشته است.
سلامت: از چه زمان نابينا هستيد؟
از بدو تولد.
سلامت: دوست داريم بدانيم دوران رشد، دوره کودکي و نوجوانيتان چطور گذشته است؟ مراقبتها و رفتارهاي افراد خانواده چقدر به شما کمک کرد تا به اينجا رسيديد؟
بعضي چيزها درون انسانها به صورت فطري وجود دارد. بعضي از تربيتها هم جنبه فطري دارد و جزو بافت آفرينش است. مثلا مادر من در مسايل اجتماعي و فرهنگي يک زن بيسواد محسوب ميشد ولي از نظر اخلاقي و فهم انساني، آنقدر بزرگ بود که مرا به اين نتيجه رساند كه بدون مدرسه و تحصيل هم ميتوان بزرگ و فهميده بود.
بدون اينکه کسي به مادرم آموزش بدهد، خودش متناسبسازي ميکرد. يادم ميآيد وقتي خواهرم که 2 سال از من بزرگتر بود 6 سالگي به مدرسه رفت، من هم سال بعد گريه ميکردم و ميگفتم بايد بروم مدرسه. يک روز مادرم با مدير مدرسه صحبت کرد و آن مدير به من گفت ما از اين به بعد در مدرسه بچهها را از 7 سالگي ثبتنام ميکنيم، بنابراين يک سال ديگر نوبت توست. يعني مادرم آنجا به من نگفت که تو متفاوت هستي. از نظر او من مثل بقيه بچهها بودم و دوست داشت محيط را مانند بقيه برايم عادي کند. يک سال بعد، مدرسهاي در دزفول باز شد که در آن همه بچههاي استثنايي دزفول شامل نابينا و ناشنوا در يک کلاس حاضر ميشدند. همه ما در يک کلاس بوديم. من آنجا و در 7 سالگي بود که احساس کردم متفاوت هستم و با بقيه فرق دارم.
سلامت: يعني خانواده به قدري محيط را براي شما عادي نگه ميداشت و برايتان متناسبسازي ميکرد که اصلا متوجه تفاوت خودتان با بقيه نميشديد؟
بله، حتي يادم است وقتي با بچههاي اقوام بازي ميکرديم، آنها هم همينطور رفتار ميکردند؛ مثلا بازي سنگچين را طوري برايم متناسبسازي ميکردند که فکر ميکردم همه اين بازي را به همين شکل انجام ميدهند در حالي که واقعا طور ديگري بازي ميکردند.
سلامت: مي?توانم بپرسم شما چند سال داريد؟
47 سالم است.
سلامت: تحصيلاتتان؟
دانشجوي دکتراي ادبيات فارسي هستم. مدرک کارشناسيام را سال 67 در رشته الهيات گرفتم و همان سال در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم. سپس تصميم گرفتم ادامه تحصيل بدهم و کارشناسي ارشدم را از دانشگاه شهيد بهشتي گرفتم و حالا هم دانشجوي مقطع دکترا هستم.
سلامت: همشهري قيصر امينپور هستيد و راه او را پيش گرفتهايد. تدريس ميکنيد؟
بله.
سلامت: به بچههاي نابينا و ناشنوا؟
بهطور ثابت به بچههاي نابينا درس ميدهم ولي براي بچههاي عادي هم در مراکز تربيت معلم و براي همکاران بينا در آموزشهاي ضمن خدمت تدريس كردهام.
سلامت: به نظر ميرسد ابزار هر شاعر، توصيف و مشاهده دقيق است. شما از چه سني و با چه ابزاري سرودن را شروع کرديد؟
اولين شعرم را در 16 سالگي يعني سال 57 و با اولين جرقههاي انقلاب گفتم. شعري بود در وصف راهپيمايي جمعه خونين 17 شهريور. آن روز برادرم در راهپيمايي شرکت کرده بود و وقتي ماجراها را برايم تعريف کرد، احساسم را به شعر درآوردم و اسم شعر را «نداي وجدان» گذاشتم.
سلامت: آن زمان هنوز دزفول بوديد؟
بله.
سلامت: شعرخواني و کتابخواني را چطور شروع کرديد؟ منابع به حد کافي برايتان وجود داشت؟
تا کلاس پنجم که با ساير بچههاي نابينا و ناشنوا در همان يک کلاس حاضر ميشديم، کتابهايمان خيلي مختصر و جزوهمانند بود. وقتي براي دوره اول راهنمايي در مدرسه عادي ثبتنام کردم، تعدادي از کتابها را داشتم و بقيه کتابهاي درسي مثل جغرافي و حرفهوفن را خودم مينوشتم. بعد از انقلاب، بعضي از درسها را به شکل نوار هم در اختيار داشتيم. با اين حال بايد بگويم حتي در زمان فعلي که به عصر الکترونيک معروف است، همچنان با کمبود کتاب و منابع براي نابينايان مواجهيم.
سلامت: بيشتر شعر چه شاعراني را دوست داشتيد يا دنبال ميکرديد؟
در اولين سالهايي که شعر ميگفتم، يعني در دوره نوجواني و مقارن با سالهاي انقلاب، هر شعري را که احساس ميکردم تصوير زيبا و مطلوبي به من منتقل ميکند، دوست داشتم. بعدها که در اولين کنکور بعد از انقلاب فرهنگي قبول شدم و به تهران آمدم، با گروه شاعران حوزه هنري مثل قيصر امينپور، حسن حسيني، سهيل محمودي، فاطمه راکعي، عليرضا قزوه، ساعد باقري و … آشنا و نوآموز اين دوستان شدم.
سلامت: خاطره خاصي از اين گروه داريد؟
رفتارهاي ساده و صميمي و متواضعانه اين دوستان يادم است اما آخرين خاطرهام از قيصر امينپور به حدود يک هفته قبل از درگذشتش برميگردد که در خانه شاعران بوديم و جشن گروه شاعران جوان را برگزار ميکرديم. با دخترم آمده بودم. من کنار قيصر نشستم و قرار بود شام بخوريم. دخترم که ديد جايي براي نشستن ندارد، خواست برود براي خودش صندلي بياورد ولي قيصر زود بلند شد و رفت که صندلي بياورد. دخترم گفت همين الان است که هورا بکشم چون قيصر امينپور رفت براي من صندلي آورد. قيصر گفت زياد شلوغش نکن وگرنه برش ميگردانم.
سلامت: راستي وقتي فرزند شما کودک بود، چه برخوردي با نابينايي شما داشت؟
اين کودکي که حرفش را ميزنيد، الان دانشجوي رشته شيمي است. در مورد برخورد او با من در کودکي، بايد به همان موضوع آفرينش ذاتي و تربيت فطري اشاره کنم. آفرينش انسان ويژگيهايي دارد که نميتوانيم توصيفش کنيم. وقتي دخترم يک سالش بود و ميخواستم به او غذا بدهم، خودش قاشق را از دستم ميگرفت و به دهانش ميگذاشت. به نظرم اين خصلت آفرينش است.
سلامت: با همسرتان چطور آشنا شديد و ازدواج کرديد؟
سال 67 گروهي از دانشآموزانم را به منطقه 12 برده بودم تا سرودي اجرا کنند. آنجا با همسرم آشنا شدم و بعد با هم ازدواج کرديم.
سلامت: ايشان هم نابينا هستند؟
خير.
سلامت: تا به حال فكر كردهايد شايد همسرتان به خاطر ازدواج با شما فداکاري کرده است؟
او احساس ميکند من فداکاري کردهام و من فکر ميکنم او فداکاري کرده. وقتي كسي به او ميگويد که با اين كار بزرگواري به خرج دادهايد، ميگويد من محبتي نکردهام و همسرم لطف کرده که ازدواج با مرا پذيرفته است. سختي نابينايي يا هر دشوارياي که ممکن است براي آدم وجود داشته باشد، بيشتر جنبه دروني دارد. در ازدواج، ما آدمها قرار است مکمل هم باشيم بنابراين بايد سعي کنيم نقايص يکديگر را پوشش دهيم.
سلامت: در شعر بيشتر به چه موضوعاتي ميپردازيد؟
بيشتر به مضامين اجتماعي توجه دارم. در زمان جنگ به موضوع دفاع مقدس که براي همه ملموس بود ميپرداختم و بعد از آن به دردهاي متعاقب ديگر.
سلامت: خيلي دوست دارم بدانم شما زيبايي را چطور در شعرتان توصيف ميکنيد. درک و معيار شما براي توصيف زيبايي چيست؟
اجازه دهيد به تعبير شما اين تبصره را اضافه کنم که بينايي يا نابينايي چيزي نيست که بتواند زيبايي را تعيين کند يا جهت بدهد. اين درون انسان است که مفهوم زيبايي را درك ميکند و آن را ميپروراند و گسترش ميدهد يا از بين ميبرد. به نظرم وقتي انسانها درون خودشان را نشان ميدهند ميتوان به درکشان از زيبايي پيبرد. انسان ميتواند در اوج دردها و دشواريها خوشبخت باشد يا در اوج دارايي، بدبخت.
سلامت: پس شما براي توصيف زيبايي نيازي به ديدن و مشاهده اطراف نداريد.
دقيقا همينطور است. بعضي وقتها که با دخترم به خريد ميرويم، دخترم درباره رنگ لباس يا چيزي که ميخواهد بخرد با من مشورت ميکند.
سلامت: چطور ممکن است؟ کمي بيشتر توضيح بدهيد.
اين همان چيزي است که درباره درون انسانها گفتم. وقتي دخترم خيلي کوچک بود، يک روز از مهدکودک به خانه آمد و گفت مادر دوستم يک سنجاق سر مرواريدي پاپيوني براي او خريده است ولي من دوست دارم خودت يکي از اينها برايم درست کني. يعني او ميدانست و باور داشت که من خودم ميتوانم چنين چيزي را با دست درست کنم چون آن موقع کار بافتني و خياطي ميکردم. من هم ظرف 3-2 روز رفتم مرواريدبافي ياد گرفتم و برايش يک سنجاق سر پاپيوندار درست کردم. نميخواستم ذهنيت و ديد او را به خودم خراب کنم. من در دوران ابتدايياش خودم کمکهاي مربوط به مدرسهاش را انجام ميدادم، بنابراين اين اعتماد هميشه در او وجود داشته که من در زمينههاي عادي هم ميتوانم مثل بقيه عمل کنم.
سلامت: گفتيد زيباييها را به شکل دروني احساس ميکنيد و در شعرتان هم ميآوريد. نگاه?تان به ناهنجاريها و نازيباييها که متاسفانه کم هم نيست، چگونه است؟
تلخيها کم نيست. کاش بشود در مورد زشتيها چيزي نگفت. من شعري داشتم با عنوان «خيابانگرد» که بالاي آن نوشته بودم «در شهر ما به نام خيابانگرد روزي شناسنامه نميدادند…» خيلي چيزهاي ديگر هم زماني اينجا شناسنامه نداشت ولي حالا شناسنامه پيدا کرده است. هزار درد نهان هست و جاي زاري نيست. بهتر است در اين باره چيزي نگوييم.
سلامت: ميخواهم سوالي بپرسم و اميدوارم بازهم رک و صريح جواب بدهيد. حاضريد اين قوه شعر و شعوري را که پيدا کردهايد، بدهيد و به جايش بينايي بگيريد؟
هرگز، زيرا من جايگزين آن نابينايي را پيدا کردهام. براي نابينايي متناسبسازي کردهام و دارم زندگي ميکنم. خودم را اصلا کنار و در حاشيه احساس نميکنم. همين حالا که با شما صحبت ميکنم يک گروه صد نفره دانشجويي را به مشهد آوردهام و سرپرست و راهنماي گروه هستم. من زندگي ميکنم و نفس ميکشم. درد ميکشم اما زندگي ميکنم.
سلامت: يقينا کساني مثل شما هستند که با وجود نقص جسمي، استعداد هنري و علمي بالايي دارند اما امکانات لازم براي شکوفايي و پرورش آنها مهيا نيست. نابينايان بيشتر به چه حمايتهايي نياز دارند؟
فراهم کردن امکانات تحصيلي و علمي و فرهنگي بسيارمهم است اما معتقدم نابيناياني که زندگي و کار ميکنند يا کار و زندگي ميکنند، دوست دارند فقط همراهي و محبت ببينند، نه ترحم. بعضي وقتها دوستاني ميگويند بابت اينکه شما فلان چيز را نتوانستيد ببينيد، ناراحت شديم و گريهمان گرفت و من ميگويم اين گريه شما محبت نيست، ترحم است. ما نيازي به ترحم نداريم. اگر نابينا هستيم، دليلي ندارد که به درک ما هم شک کنيد. اينجاست که فکر ميکنم اين ما هستيم که بايد براي آنها گريه کنيم.
سلامت: شعر چه تاثيري در روحيه و زندگي شما داشته؟ آيا از لحاظ رواني به شما کمک کرده است؟
شعر يک نوع کشف است، کشف درون انسان. نه فقط شعر بلکه يک نقاشي، يک فيلم و يک عکس ميتواند کشف درون خود انسان باشد. اين درون انسانهاست که باعث ميشود خوشبختي يا بدبختيشان را تيتر کنند و شعر کنند و بنويسند و چون به درون راه پيدا ميکنيم بنابراين اين شعر، کشف درون است و چون کشف درون است، زيباييآفرين است و چون زيباييآفرين است به انسان حس حرکت ميدهد.
سلامت: و حرف آخر براي خوانندگان.
تمام هستيام آن اتفاق ساده بود/ که در حضور نگاه تو بر لبان من افتاد/ آن لبخند…
منبع: وب سایت ایران سلامت ؛ وب سایت انجمن علمی و آفرینش های هنری معلولان
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.