صورت خيس
سيد محسن حسيني طاها (كارشناسي فرهنگي امور معلولين و روزنامه نگار توانخواهي)
چرا صورتم خیس میشود؟ عنوان كتابي است كه توسط خانم معصومه نوري تأليف و عرضه شده است. اين كتاب به نقد و نقادي وضع جامعه ايران در مورد تبعيض بين معلولين و غيرمعلولين ميپردازد. مؤلف خود شخصيتي است كه از ناتواني جسمي رنج ميبرد. علاوه بر آن خانهدار است. از اينرو از دو ناحيه، تبعيضهايي را با گوشت و پوست خود حس كرده است.
گاهی فقر فرهنگی در یک جامعه، بازار ناباوری را آنچنان داغ میکند که بعضی از اقشار بهخاطر تفاوتهایشان راه درازی را میپیمایند تا به دیگران ثابت کنند که مانند آنها هستند و تنها برخی تفاوتهای ظاهری و نظیر آنهاست که تبعیضهای اجتماعی ناروا را به دنبال دارد. به نظر میرسد نقطۀ اوج تلاش معصومه برای اثبات تواناییهایش به جامعه و اطرافیان خود، انتشار کتابی است که نگاه او را به دنیای پیرامونش نشان میدهد.
«چرا صورتم خیس میشود؟» اسم کتاب معصومه است؛ کتابی دربرگیرندۀ یادداشتها و دلنوشتههایش که در یک کلام، فریادی است در مقابل بیتفاوتیها و سطحینگریهای اجتماعی که از یک سو افراد دارای معلولیت و از سویی زنان را با نگاهی نه در خور و سزاوار مینگرند.
آری، معصومه یک زن معلول ایرانی است؛ یعنی نمایندۀ دو قشر از جامعه که دههها برای رسیدن به جایگاه سزاوار خود در تلاشند. به همین دلیل «چرا صورتم خیس میشود؟» صرف نظر از نقصها و کاستیهایش، که هیچ اثری از آن دور نیست، برگی است ماندگار در کتاب افتخارات زنان و معلولان ایرانی.
همراهی با نوشتههای این کتاب، آشنایی با داستان استقامت، شکیبایی و تلاش برای بهتر بودن، بهتر شدن و بهتردیدن است.
شخصيت مؤلف: براي شناخت يك اثر، نخست بايد خالق آنرا شناخت. نيز براي شناخت يك كتاب، ابتدا بايد نسبت به شخصيت مؤلف اطلاعاتي كسب كرد. از اينرو براي شناخت عميق كتاب «چرا صورتم خيس ميشود؟» به سراغ زندگينامه خانم معصومه نوري ميرويم:
انسانها دو دستهاند: دستهای بدون چونوچرا آنچه هستند را میپذیرند و بدون کوچکترین تلاش و حرکتی برای بهبود وضعیت زندگیشان به روزمرگیهایشان ادامه میدهند. خانواده، جامعه و همۀ شاخصههای زندگی خود را معلول ارادۀ خداوند دانسته و برای آنکه شرط بندگی را بهخوبی به جای آورند، دم برنمیآورند، آخ نمیگویند و حتی اندیشۀ بهتر زیستن را گناهی نابخشودنی در مقابل پروردگار میشمارند. گروهی دیگر در مقابل شرایط زندگی و هر آنچه دیگران آن را غیرقابل تغییر میخوانند، قد علم میکنند، لجاجت میورزند و با آوردن یک «نه»ی بزرگ برای همۀ بایدها، به بازتعریف واژۀ زندگی پرداخته و چگونه زیستن را به خود و دیگران میآموزند.
معصومه نوری نیز «نه» گفتن را زمانی آغاز کرد که بهدلیل معلولیت جسمی و تشخیصِ نهچندانآگاهانۀ کارشناسان آموزش و پرورش نیشابور، چند روز اول تحصیلات ابتدایی خود را در مدارس استثنایی تجربه کرد و با همۀ کودکیاش دریافت که در آن محیط، امکان رشدو پیشرفت ندارد. اینجا بود که با پشتگرمی خانوادۀ دلسوزش «نه» گفت و سرانجام با پافشاری و استقامت آنان در مدارس عادی ثبتنام کرد.
معصومه درواقع با این کار، زندگی و یا بهتر بگوییم شرایط دشوار زندگی برای یک فرد دارای ناتوانی یک جامعۀ توسعهنیافته را به مبارزه طلبید و با تلاش و بردباری در برابر ناملایمات و کمبودها به خود و دیگران ثابت کرد که خیال آتشبس در این جنگ را ندارد و هر روز به پیروزیهای جدیدتر و جدیتری میاندیشد.
حضور معصومه تا پایان مقطع دبیرستان در مدارس عادی با همۀ سختیها و مشقاتش، نخستین صحنۀ رویارویی او با مشکلات زندگی و جامعهای است که از واژۀ معلولیت درک صحیحی ندارد و دردا که تلخی داستان به همینجا ختم نمیشود؛ چراکه در جوامع توسعهنیافته، رسیدن شرط است و چگونه رسیدن مطرح نیست و افراد برای رسیدن، از تضییع حقوق دیگران ابایی ندارند و بدون پروا باید گفت که زنان، کودکان و معلولان همواره در صف اول قربانیان این کارزار نابرابرند. در چنین شرایطی است که فرار از مسئولیت و سرباززدن از وظایف اجتماعی بهویژه در قبال این سه گروه، امری عادی است. به همین دلیل است که معصومه در دوران تحصیل خود بارها با افرادی روبرو میشود که درسخواندن وی را کاری عبث میشمارند و به او و مادرش توصیه میکنند که در خانه بماند و موجب زحمت خود و دیگران نشود، اما روحیۀ مبارزهطلب معصومه با جسارت مادر مهربان و فداکارش درهممیآمیزد و سدی میشود در مقابل آیات یأسی که این و آن میخوانند و فرد دارای معلولیت را به خانهنشینی و انزوا دعوت میکنند.
سرانجام معصومه تمام نقصانهای نظام آموزشی و همچنین بیملاحظگی معلمان را به جان میخرد و در سال 1372 از دبیرستان عادی فارغالتحصیل میشود. فارغالتحصیلی برای معصومه شروعی دوباره برای تلاش و تسلیمنشدن در مقابل سختیهای زندگی است. شرایط جسمی و کمبود مراکز آموزش عالی در نیشابور به او اجازۀ ورود به دانشگاه نمیدهد و او ناچار از رشتۀ مورد علاقهاش در تهران صرفنظر میکند. اما باز هم انزوا پیشه نمیسازد و بعد از وقفهای کوتاه که گویی دورخیزی سراسر تأمّل و تفکر است، مصمّمتر از قبل برای حضور در جامعه گام برمیدارد.
او کسی است که در خانه نشستن و بطالت را نمیپسندد. دوست دارد شغلی داشته باشد و تواناییهای خود را بیشتر محک بزند. به همین دلیل با تلاش و صبری شگفتانگیز سعی میکند نرمافزارهای رایانهای را بیاموزد؛ اما امکانات موجود آنگونه که باید و شاید در اختیارش نیست. بنابراین آموزگار خود میشود و ساعتها وقتش را برای فراگیری نکات جدیدی از دنیای بیکران رایانه سپری میکند. عشق و علاقه به یادگیری بر ناتوانیها و لرزش دستانش پیروز میشود و پس از مدتی، این معصومه است که در کسوت یک آموزگار آنچه را که آموخته به دوستان و همشهریانش میآموزد و اتاق کوچکش به یک آموزشگاه خصوصی بدل میشود.
داستان تلاش و استقامت معصومه برای فعالیتهای اجتماعی به همینجا ختم نمیشود، او با این پرسش که چرا یک دختر دارای معلولیت نباید متناسب با تواناییهایش شغلی داشته باشد، به تلاش برای گسترش فعالیتهای خود میپردازد. راه دشواری است. یکبار دیگر قرار است هنجاری غلط در ذهن همگان شکسته شود و معصومه در محیطی که افراد، درک صحیحی از او و تواناییهایش ندارند، نقش اجتماعی ایفا کند و شغلی داشته باشد. بدیهی است که در این راه مخاطراتی نیز وجود دارد، اما سخن از کسی در میان است که به سختی خو گرفته و راه و رسم مبارزه با مشکلات را بهخوبی میداند.
پنج سالی است که از چاپ نوبت اول «چرا صورتم خیس میشود؟» میگذرد. انتشار این کتاب، ارتباطات فرهنگی و اجتماعی معصومه را با مجامع معلولان بیشتر کرد. در همین ارتباطات بود که او را دیدم. سختکوشی و جسارتش را پسندیدم و از او خواستم تا شریک غمها و شادیهای زندگیام باشد. بعد از چندی خانۀ عشق ما برپا شد. زندگی با معصومه، زندگی با فردی است که برای هر دشواری راهحل جدیدی میاندیشد و هر روز رؤیای دوردست دیگری به حقیقت بدل میسازد. رؤیایی که توجه به معلولیت هر دویمان، شاید در نگاه اول غیرممکن به نظر برسد؛ اما من و او زندگی مشترکمان را با این اندیشه آغاز کردیم که معلولیت کوچکتر از اینهاست که بتواند دو انسان عاشق را از رسیدن به خواستههایشان بازدارد.
همین اندیشه، با سختکوشی معصومه درهمآمیخت و منجر شد که از آرمانهای بزرگ زندگی دست نکشد. او اکنون در رشتۀ پژوهشگری علوم اجتماعی تحصیل میکند و مدتی است که فعالیت روزنامهنگاری خود را آغاز کرده است. ناگفته پیداست که همسر قهرمان من هدف بزرگ دیگری در سر دارد. هدفی که دیر یا زود به آن خواهد رسید و بار دیگر پیروزی ارادۀ بشر بر سختیهای زندگی را اثبات خواهد کرد.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)