سيده مهتاب نبوی
سيده مهتاب نبوی، دختر 16 سالهای است که از داشتن هر دو دست محروم است اما عليرغم اين معلوليت،کتاب چاپ کرده، نقاشی میکند، شنا میکند و کمربند مشکی تکواندو هم دارد.
او که از داشتن هر دو دست محروم است اما با پشتکار و خلاقيت های ستودنی اش توانسته پلههای تعالی را يکی پس از ديگری طی کند. او حالا در مقطع اول دبيرستان تيزهوشان فرزانگان درس میخواند.
شيرازه در يک جمعه بهاری و در آستانه ميلاد مادر خوبی ها حضرت فاطمه زهرا به سراغ او و خانوادهاش رفت تا از يک نوجوانِ نويسندهِ تکواندکارِ تيزهوشِ شناگر و البته مومن به خدايی که او عاشقانه دوستش دارد، بيشتر بداند.
* «در نگاه مهتاب»
علت نگارش کتاب «در نگاه مهتاب» اين بود که من در سال دوم راهنمايی نگارش قویای داشتم، خانم سياحتگر دبير ادبياتم از نگارشم خوشش آمد و پيشنهاد داد تمام نوشتههايم را جمع کنم و منتشرش کنم. نگارش را خودم انجام دادم و ناشر آن آقای حسينی با تغييرات جزئی ويرايشی همچون تصحيح تناقضات و ويرايش ادبی کتاب را چاپ کرد».
* نويسندهای که کمربند مشکی تکواندو دارد
علاقه شديدی به ورزش دارم و در رشته تکواندو کار می کنم و تا سطح کمربند مشکی هم پيش رفته ام. من در ورزش مشکل خاصی ندارم با مربيانم بسيار صميمی هستم اما تا کنون اساتيد اين ورزش، صلاح نديدند در مسابقات شرکت کنم.
وقتی بابا نجار میشود
مدرسه فرزانگان که الان در آن درس می خوانم امکاناتش ويژه دانش آموزان سالم هست اما من با امکانات آن مشکلی ندارم. در دوران ابتدايی نيازمند يک صندلی و مير ويژه بودم که پدرم آن را درست کرد اما اکنون به آن نيازی ندارم. پدری که کارمند پتروشيمی است، برای دخترش نجاری هم می کند! او میگويد که برای دخترش، مشکل بدون حلی وجود نداشته: «هنگام تولد مهتاب مشکلات زيادی وجود داشت، به ما هم خيلی سخت میگذشت البته اين ناشی از ضعف در ايمان بود».
زندگی چيزی نيست …
زندگی در نگاه من مثل شعر سهراب سپهری است که می گويد:
زندگی رسم خوشايندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چيزی نيست که لب طاقچه عادت از ياد من و تو برود
* معلوليت من، افتخار من
مهتاب میگويد شعر «خدا گر ز حکمت ببندد دری/ ز رحمت گشايد در ديگري» مثال وضعيت من است، هر کس مشکلاتی دارد. مشکل من آشکار است و شايد مشکل ديگران پنهان باشد، اما من به معلوليتم به عنوان مشکل نگاه نمی کنم. من به آن افتخار می کنم. اگر بنا باشد دوباره متولد شوم و سالم هم متولد شوم، مطمئنا قبول نمیکنم، چون الان امتيازاتی دارم؛ از لحاظ مادی و معنوی در بهترين شرايط هستم.
میخواهم در آينده به گونهای میخواهم به مردم خدمت کنم که کارهايم به جامعه ضرر نزند. میخواهم به افراد نيازمند کمک کنم. دوست دارم در آينده استاد دانشگاه شوم؛ در رشته ژنتيک تحصيل کنم و بيماریهای ژنتيک را درمان کنم.
* پايی که پيچ خورد و ننوشت!
نوشتن با پا برای من مثل انسان های ديگر است که از کودکی تمرين میکنند و نوشتن برايشان با دست آسان می شود. من هم از کودکی نوشتن با پا را تمرين کردم و تکرار اين کار برايم آسان و عادی شده است و ممکن است برای ديگران اين کار عجيب باشد. در مدرسه برای نوشتن روی تابلو کلاس با برداشتن وسايل در ارتفاع مشکلی ندارم چون به دليل ورزش کردن از انعطاف بدنی بالايی برخوردارم و تعادلم را حفظ ميکنم.
* يک اعتراض پدرانه!
در طراحی ساختمانهای ادرای و غيراداری بايد حقوق افراد معلول مد نظر قرار گيرد و امکاناتش مناسب افراد معلول باشد. به عنوان مثال بايد ورودی آن ها مجهز به مسير حرکت ويلچر باشد يا بانک ها بايد دستگاه عابر بانکشان را متناسب با معلولين بگذارند. در جامعه امکانات برای معلولين بسيار کم است. بعد از هشت سال دفاع مقدس با وجود تعداد زياد جانبازان و معلولين، مسئولين برای رفاه آنها برنامه ريزی نمی کنند.
خدا را شکر مشکلی پيش نيامد
با تمام مشکلات وقتی موفقيت های مهتاب را میبينم خستگی از تنم بيرون میرود. اين برای من که مادرم، خيلی ارزشمند است. وقتی او را برای کلاس اول ابتدايی می خواستم ثبت نام کنم با نگرانی مدير مدرسه روبرو شدم که اين مدرسه شلوغ مناسب معلولان نيست و ممکن است حادثهای برايش پيش بيايد. البته اين از وظيفه شناسی خانم مدير بود. خدا را شکر مشکلی هم پيش نيامد.
AWT IMAGE
دختر معلولی که در چهار رشته استاد است
* با پای چپ، نفر بيستم شد!
برای ورود به مدرسه راهنمايی و دبيرستان هم امتحان ورودی داد و تا کنون بدون مشکلی ادامه تحصيل داده. چند سال پيش بنا بود برای مدرسه نمونه دولتی امتحان ورودی بدهد که روز قبلش بر اثر زمين خوردن زانوی پايی که با آن می نويسد، پيچ خورد. دائم گريه میکرد که ديگر نمیتواند امتحان بدهد. ما هم صبح روز امتحان او را روی ويلچر گذاشتيم و سر جلسه امتحان حاضر شد. امتحانش را با پای چپ داد! بعد از امتحان به بيمارستان رفتيم و پايش را گچ گرفتند. در امتحان ورودی نفر بيستم شد.
* معلولِ نويسندهِ تيزهوشِ تکنواندوکاری که شنا هم میکند!
در برخورد با مشکلات هميشه خدا با ما بوده، راه را نشانمان داده. همين ورزش شنا؛ اين خانم سلمانی – مربی شنا را میگويم – بود که جلو امد و پيشنهاد شنا را به مهتاب داد… مهتاب بعد اين آموزش، در مسابقات نواحی مدارس سوم شد. اما سال بعد در مسابقات استانييک اتفاق دردناک افتاد؛ يکی از مسئولين مدعی بود حضور مهتاب اثر منفی روی بقيه شرکت کنندگان میگذارد! با حضور او مخالفت شد، به همين راحتی! مهتاب ناراحت بود، من و مادرش هم همينطور. از آن به بعد، شنا برای مهتاب، فقط يک تفريح شد.
دخترم حالا الگو شده
الان مهتاب برای من که پدرش هستم، يک الگوست؛ نمازش ترک نمیشود، هر شب هم قبل از خواب، حتما بايد قرآن بخواند. دخترم حالا الگو شده.
منبع: وب سایت تابناک، 31 فروردین 1393 ؛ وب سایت شمعدانی
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.