عبدالله بن عفیف ازدی نابینای ظلم ستیز
عبدالله بن عفیف ازدی نابینای ظلم ستیز
محمد نوری
پس از حوادث کربلا ابن زیاد امر کرد مردم در مسجد کوفه اجتماع کنند؛ در جامع بزرگ کوفه جمعیت زیادی حاضر شدند، ابن زیاد منبر رفت و گفت: ستایش میکنم خداوند را که حق را آشکار کرد و امیرالمؤمنین یزید و حزب او را پیروز گردانید، و دروغ گوی فرزند دروغگو را یا شیعیان و یارانش را کشت!؟
هیچ کس پاسخ او را نداد، ناگاه یک نابینا به نام عبدالله بن عفیف از جایش حرکت کرد و با صدای رسا گفت:ای فرزند مرجانه دروغگو و فرزند دروغگو تو هستی و پدرت بود و آن کس که تو را به این مقام منصوب کرده است، فرزندان پیغمبران را میکشید و مانند صدیقان سخن میگویید.
تصور کنید در شرایطی که سپاه ابن زیاد مسرور از پیروزی است و اباعبدالله حسین(ع) و یارانش را شهید کردهاند و تمامی صداهای حقخواه را در سینهها خفه کردهاند، دل شیر میخواهد که در مقابل مسئول همه حوادث ایستاد و با شجاعت سخن گفت.
ابن زیاد گفت: این کیست؟ عبدالله گفت: من هستمای دشمن خدا، تو ذریه طاهره را میکشی و فرزندان پیغمبر(ص) را که خداوند فرموده آنها از هر نوع آلودگی پاک هستند، دشنام میدهی و گمان میکنی که مسلمان هستی، کجا هستند فرزندان مهاجر و انصار که از این ستمگر ملعون که پیغمبر آنها را لعنت کرده است انتقام بگیرند.
ابن زیاد از سخنان او به خشم آمد و گفت: او را نزد من بیاورید، پاسبانان و پاسداران حرکت کردند او را دستگیر کنند، عبدالله شعار قبیله ازد «یا مبرور» را بر زبان جاری کرد در این هنگام گروهی از قبیله ازد برخاستند و او را از دست شرطههای ابن زیاد نجات دادند و به منزلش بردند، عبدالرحمان بن مخنف ازدی گفت: این چه کاری بود که کردی خود و عشیرهات را در معرض هلاکت قرار دادی.
ابن زیاد گفت: از تو سؤالی نمیکنم و اینک مرگ را خواهی چشید، عبدالله گفت: من خداوند را سپاسگذار خواهم بود که مرا بکشی، همواره از خداوند آرزو داشتم که شهادت را روزی من کند، پیش از آنکه مادرت تو را بزاید و از خداوند خواسته بودم که ملعونترین و مبغوضترین بندگانش مرا بکشد.
هنگامی که دیدگانم نابینا شد از نعمت شهادت مأیوس شدم، ولی اکنون خداوند را سپاسگزارم که پس از یأس مرا به آرزویم رسانید، و دعای مرا اجابت فرمود، ابن زیاد دستور داد گردن عبدالله را زدند و جسد او را در محل کثیفی بدار آویختند.
مآخذ
الکامل، ابن اثیر، ج4، ص34؛ تاریخ طبری، ج6، ص263؛ تاریخ عاشورا یا مقتل الحسین(ع)، سید عبدالرزاق مقرم، ترجمه عزیزالله عطاردی، تهران، نشر عطارد، 1388، ص337-340؛ ریاض الاحزان، ص57؛ لهوف، ص92؛ مثیر الاحزان، ص50-51 و 58؛ مقتل خوارزمی، ج2، ص53-55.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.