درددل یک پدر داغدار با خدا در مورد ناشنوا بودن پسرش
شعر محلی “خدی خدای من”
درددلی یک پدر داغدار با خدا در مورد ناشنوا بودن پسرش
استاد محمد قهرمان در حال حاضر دو فرزند دارد به نامهای روزبه و محمدرضا قهرمان. فرزند بزرگ استاد، آقای روزبه قهرمان که ناشنوای مادرزاد است، ده سال پیش برای گرفتن دکترا به کانادا رفت و اکنون در همانجا زندگی میکند و محمدرضا هم در حال حاضر با پدر و مادر زندگی میکند. سرودن مثنوی “خدی خدای خودم” برمیگردد به سالهای کودکی روزبه. با توجه به اینکه استاد دو فرزند دیگر هم داشته است که آنها در نوزادی را از دست داده وقتی متوجه میشود فرزند سوم ناشنوا است تمام تلاش خود را میکند تا او را درمان کند و هنگامی که هر جا که میرود به درِ بسته میخورد رو به آسمان میکند و در قالب این مثنوی با خدا سخن میگوید. این سروده بهراستی آنقدر حزنانگیز و تاثیرگذار است که سنگ را به گریه میآورد. شاعر نامدار و رفیق دیرینه خراسانی محمد قهرمان، “مهدی اخوان ثالث (م.اَمید)” در کتاب منظومه اش “ارغنون” در مورد مثنوی “خدی خدای من” مطالبی را نوشت. بعدها استاد محمد قهرمان کتابی منتشر میکنند از سرودههای محلیشان و به دلیل علاقهشان به این شعر، نام کتاب را از نام همین مثنوی میگیرند.
به نظر می آید که این مثنوی جزو اشعار بسیار نادر در طول تاریخ ادبیات فارسی است که به زبان محلی در مورد ناشنوایی سروده شده است. مثنوی خدی خدای خودم 83 بیت دارد که در اینجا به نظر خوانندگان خواهد رسید.
مثنوی خِدِیْ خدایِ خودُم با صدای شاعر در سی دی گزیده شعرهای تربتی محمد قهرمان به نام “دم دربند عشق” موجود است که در سال 1387 شمسی به بازار آمده است.
خدی خدای من
سروده: اُستاد محمد قهرمان، 26/8/1354
اِی خدایِ آسِمونا و زِمی
چُوخَطِ غم از تو خِرَّمْخِرَّمی
1- ای خدای آسمانها و زمین / چوبخط (تکهای چوب که دکاندار با گذاشتن علامتی روی آن که خِرَّم گفته میشد، حساب نسیهی مشتری را نگاه میداشت و مشتری پس از پُر شدن چوبخط، میبایست حساب خود را تسویه میکرد) غم از تو شیار شیار.
از تو هر شُو دستِ ما وِر آسِمو
تُورْ به صد تیرِ دُعا کِردَه نِشو
2- از – دستِ – تو هر شب دستِ ما بَر (رو به) آسمان / تو را به صد تیر دعا کرده نشان (نشان کردهایم؛ به سمت تو نشانه گرفتهایم)
آسِمونِت قالْقالْ از تیرِ آه
تیرِ آهِ بُرِّ پیشَنی سیاه
3- آسمانت سوراخسوراخ از تیر آه / تیر آه جمعی پیشانیسیاه.
حُکمِ تو، از پُختِهکَری خوم نِه
حِکمتِ کارایِ تو، معلوم نِه
4- حکم تو، از پختهکاری (کارآمدی) خام نه (نیست) / حکمت کارهای تو معلوم نه (نیست).
بیصِدایَک، مردِ بیچیز و گُدارْ
حُکمِ اُو خوردَن مِنی تو چیزْدار
5- بی سر و صدا (آرام)، مرد بیچیز و گدا را / حکمِ (مانندِ) آب خوردن (نهایت سهولت) میکنی تو چیزدار.
واز دارا از تو مِنْچینَه به خاک
جیجْپُلُم بِزْنَه، بِگِریَه، تُورْ چه باک؟
6- باز دارا از – دست – تو مینشیند به خاک / عجز و لابه کند، بگرید (گریه کند)، تو را چه باک؟
لِقِهیِ کُندِرْ اَگِر چَقو مِنی
چو بِکِنّی دِستَهشِر، لِقَهشْ کِنی؟
7- لیقهی (چاقوی بیدسته؛ چاقویی که درست بوده و بعد دستهاش افتاده است) کُند را اگر – تبدیل به – چاقو میکنی / چرا بکَنّی دستهاش را – و باز تبدیل به – لیقهاش (چاقوی بیدسته) کنی؟
کَسِهی چینی دِ اُو رِفتَه فُرو
اَمیَه کَسِهيْ چُوی از تَه به رو
8- کاسهی چینی در آب فرو رفته (شده) است / کاسهی چوبی از ته (پایین) به رو (بالا) آمده است.
از پیَر و مَدَرِ خُب و تیار
بچْه مِندَزی دِ دنیا زِرد و زار
9- از پدر و مادر خوب و سالم / بچه میاندازی در دنیا زرد و زار.
سِرتَن پوشاک اَگِر سِرما مِتی
چو تو وَخْتِ غم مِتی صَتّا مِتی؟
10- به نسبت پوشاک اگر سرما میدهی (ضربالمثل؛ خدا سِرْمارْ به خُوردِ پوشاک مِتَه؛ خدا سرما را متناسب با پوشاک میدهد) / چرا تو وقتی غم میدهی صد تا میدهی.
هم دِ خَنَهتْ بِندِههاتِر راهْ نِه
هم ز کارِت هیجْکِه آگاهْ نِه
11- هم در خانهات بندههایت را راه نه (نیست) / هم از کارهایت هیچکس آگاه نه (نیست).
اَدَم از یَگ دِقَه بَعدِش بیخِبَر
کور و کَرَّه، کور و کَرَّه، کور و کَر
12- آدم از یک دقیقه بعدش بیخبر – است – / کور و کر است، کور و کر است، کور و کر.
هر چه اَیَه از خطِ پیشَنییَه
خُندَنِ خِطّایِ بَد مُنکِن نیَه
13- هر چه آید (هر چه بر سر ما میآید) از خط پیشانی (سرنوشت؛ پیشانینوشت؛ اعتقاد بر این است که خداوند سرنوشت همه را در اغاز خلقت بر پیشانیشان نوشته است) است / خواندن خطهای بد ممکن نیست.
اِی خدا، وَختِ قِلَمْتِر سَر مِنی
کی مِدَنَه چی مِری قسمت کِنی؟
14- ای خدا وقتی قلمت را سر میکنی (میتراشی) / که (چه کسی) میداند چه میخواهی قسمت کنی؟
هر چه وَرگَن مُردُما اَخَر بِتِه!
یا مَتِه اَجّاش، یا خُبْشِر بِتِه
15- هر چه بگویند مردمها (مردم) – آخر – بده / یا مده از جایش (هرگز)، یا خوبش را بده.
اَخِرِ عُمری، مُورُم کِردی پیَر
تا دَم و سَعَت بیَه پیرُم به در
16- آخر عمری (در این آخر عمر) مرا نیز پدر کردی (به من فرزند دادی) / تا دم و ساعت (هر لحظه؛ مشابه آنچه امروزه میگویند دم و دقیقه) بیاید پیرم به در (پیر کسی در آمدن یا پدرش در آمدن کنایه از نهایت سختی است مثلا وقتی کاری را به سختی تمام میکنند میگویند پیرم در آمد یا پدرم در آمد)
دو بِچَه دایی به مُو، سالونِ پیش
که نِکِردَن عُمرْ از چَن روزْ بیش
17- دو بچه دادی به من سالان (سالهای) پیش / که نکردند عمر از چند روز بیش.
از مِریضخَنَه به خَنَه نَئْمیَن
هم دِزونْجِه عاقبت پَرپَر زَیَن
18- از مریضخانه (بیمارستان) به خانه نیامدند / هم در آنجا عاقبت پَرپَر زندند (از دست رفتند؛ مُردند).
رویِشا از رویِ گُل دلخواهتر
عمرِشا از عمرِ گُل کوتاهتر
19- رویشان (صورتشان، منظور دو بچهی از دست رفته است) از روی گل دلخواهتر – بود – / عمرشان از عمر گل کوتاهتر – بود – .
میوِهکایِ نُوبَرِ نَبود، های
اَتِشایِ مُردِهیِ بیدود، های
20- میوَهکْهای (میوههای کوچک؛ کاف تصغیر به میوه متصل است) نوبرِ نابود – شده – ، های / آتشهای مُرده (خاموش شدهی) بدون دود، های
کِمکَم از پیری دلُم از جوش رفت
غصِّهیِ ای بِرِّهکا از هوش رفت
21- کمکم از پیری (در اثر پیری، در ا ثر فراموشی پیری) دلم از جوش رفت (از جوش افتاد، غصهها کمتر شد) / غصهی این برهکها (برههای کوچک، کاف تصغیر به برّه چسبیده است، در خراسان بِرَّهگَکُم یا برَّهمْ در معنی مانند عزیزم میباشد) از هوش (خاطر) رفت.
تا رِسی نوبت به بِچِّهیْ اَخِری
کارُم از بَد، رفت رو وِر بِتِّری
22- تا رسید نوبت به بچهی آخری (نوبت به بچهی آخری رسید) / کارم از بد رو بر (به) بدتری رفت.
غُصِّهیِ ای، رنجِ سال و ماهُمَه
تا نِرَه جونُم تِمُم، همراهُمَه
23- غصهی این (اشاره بچهی آخری) رنج سال و ماهم است / نا نرود (نشود) جانم تمام (تا جانم تمام نشود) همراهم است.
اَوّلِش وا رَف دلِ مُو باغْ باغْ
که دِگَه وَر رَف دِ خَنِهیْ مُو چراغ
24- اولش (در آغاز) باز رفت (باز شد، وا شد) دل من باغ باغ (قید حالت است؛ باغ باغ دلم باز شد کنایه از خوشحالی خیلی زیاد است) / که دیگر بر شد (روشن شد) در خانهي من چراغ
اِی خدا شکرِت – مِگی که دینَه بو –
که عصای پیریُم مِردینَه بو
25- ای خدا شکرت میگویی (انگار) که دیروز بود / که عصای پیریام پسر (مردینه معادل جنس نر و اورتینه معادل جنس ماده است) بود.
از مِریضخَنَه به دَر اَوُردِمِش
بعدِ شیش روز و به خَنَه بُردِمِش
26- از مریضخانه (بیمارستان) به در آوردیمش (بیرون آوردیمش) / بعد از 6 روز و به خانه بردیمش.
دودِ کِردَن پیشِ پایِ او سِبَنْج
رفت پاک از هوشِ ما ده سالْ رنج
27- دود کردند پیش پای او اسپند (به خاطر دوری از نظر بد اسپند دود میکنند) / رفت پاک (کاملا) از هوش ما 10 سال رنج (به کلی 10 سال رنج از خاطر ما رفت)
هم سِلَمَت بو و هم قُچّاق بو
مینِ صتّا بِچِّهلیلی طاق بو
28- هم سلامت بود و هم چاق و نیرومند بود / میان (بین) صد تا نوزاد طاق (فرد) بود.
تِرسیُم از چَشمِ بَد وِر رویِ او
هِیْکَلِ بَستُم مُو وِر باهویِ او
29- ترسیدم از چشم بد بر روی او (ترسیدم مورد چشمزخم واقع شود) / هیکلی (دعا، تعویذ) بستم من بر بازوی او
کارِ اسمِش داشت یَگ ماهِ گِرِه
وِر مُگُف نَنَهشْ: رضا، مُو: روزبه
30- کار اسمش (اسمگزاریاش) داشت یک ماهی گره / بر میگفت (میگفت) مادرش: رضا، من – میگفتم – : روزبه
هشت ماهِ اور کُلو کِردُم به ناز
دل ز اَرمو پور و صد نِذر و نیاز
31- هشتماهی او را کلان (بزرگ) کردم به ناز / دل ز آرمان (آرزو) پُر و صد نذر و نیاز (دل پُر از صد آرزو ونذر و نیاز).
تا وِرگُف مَدَرِش یَک تا به دو
بچَّهما نِه گوش دَرَه، نِه زِبو
32- تا برگفت مادرش (مادرش گفت) یک تا به دو (به ناگهان، بیمقدمه) / بچهی ما نه گوش دارد، نه زبان.
مُورْ مِگی؟ … حِیْرو وِرو کِردُم نگاه
فُجئَه مُندُم، تُف بِذی بختِ سیاه
33- مرا میگویی؟ … حیران بر (به) او نگاه کردم / مات و مبهوت ماندم (ظاهرا ماخوذ از فجاة عربی است که به معنی “ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه در آمدن بر کسی” است؛ لغتنامهی دهخدا) تف بر این (به این) بخت سیاه.
ای طِمع از روزِ اوّل خوم بو
طَلِع بیچَرِهها معلوم بو
34- این طمع از روز اول خام بود / طالع بیچارهها معلوم بود.
چرخِ گِردون، اِی کِلَوِهیْ سِر دِ گُم
رِشتِههایِ جونِمِر کِردی تِمُم
35- چرخ گردان، ای کلاوهي (کلاف، گلولهی نخ) سر در گم / رشتههای جانم را تمام کردی (از بین بردی)
آرُمَک جِغِش زَیُم، حَلی نِرفت
خو ز چَشمُم رفت و دل خَلی نِرفت
36- آرامک (قید حالت؛ آرام به علاوهي کاف تصغیر) جیغش زدم (صدایش زدم، نام او را فریاد زدم) حالی نرفت (حالیاش نشد) / خون از چشمم رفت و دل (دلم) خالی نرفت (نشد).
وامِدِّرَه کِنَّکُم تا بِشنُوَه
غصِّهیِ مُورْ کی مِتَنَه وَرتُوَه؟
37- وا میدرّد (باز میدرّد؛ پاره میشود) حنجرهام تا بشنود / غصهی مرا که میتواند برتابد (تاب بیاورد)؟
وَختِ اِقذِر گوشِ بِچَّه سِنگیَه
پس دِگه فَرقِش خِدِیْ کِرّا چیَه؟
38- وقتی اینقدر گوش بچه سنگین است / پس دیگر فرقش با کَرها (ناشنوایان) چیست؟
پیشِ ده دکتر به تِهرو بُردُمِش
بُردُم و بیفِیدَه بو، اَوُردُمِش
39- پیش ده دکتر به تهران بردمش (او را به تهران پیش ده تا دکتر بردم) / بردم و بیفایده بود، آوردمش (منظور برگشتن به شهر مشهد محل سکونت استاد است)
ای زِبو بِستَهرْ کِشُندُم تا فِرَنگ
حکم تِهرو، خورد پای مُو به سنگ
40- این زبان بسته را کشاندم تا فرنگ (خارج از کشور؛ اگر اشتباه نکنم استاد برای معالجهی چند بار به آلمان رفتهاند) / مانند تهارن، پای من به سنگ خورد.
ای خدا، ای هَمچِنی کِرُّو خَمُند؟
حرف و گپِّ او دِ زِرِ لُو خَمُند؟
41- ای خدا، این (اشاره به فرزند) همچنین کر (ناشنوا) خواهد ماند؟ / حرف و سخن او در زیر لب خواهد ماند؟
یا زِبونِ بِستِهی او وا خَرَفت
همدم و همصحبتِ بابا خَرَفت
42- یا زبان بستهی او باز خواهد شد / همدم و همصحبت بابا خواهد شد.
از زِبو، اَدَم ز حِیْوونا سَرَه
از پیشیگُربَهمْ بِچِهیْ مُو کِمتَرَه
43- از زبان (به خاطر داشتن زبان) آدم از حیوانات سر است / از پیشی گربه (بچهگربه) هم بچهی من کمتر است.
هر چه مَیَه، ما مِتِم چیزِ دِگَه
کی مِفَهمَه بِچِّهگَک چی وِرمِگَه؟
44- هر چه میخواهد، ما میدهیم چیز دیگر / چه کسی میفهمد بچهئَک (بچهی کوچک؛ کاف تصغیر که میخواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد در گویش تربتی گاف میگیرد، بِچِّهگَک یا بِچِّهگوک) چه برمیگوید (میگوید).
صد اِشَرَه کِرد و حَلیما نِرَفت
ای درِ بِستَه به روما وا نِرَفت
45- صد اشاره کرد و حالیمان نرفت (حالیمان نشد؛ متوجه نشدیم) / این در بسته به رویمان باز نرفت (نشد).
وای ازو وِختا که او وِرخو مِرَه
که اَزی رو، پاک، وِر او رو مِرَه
46- وای از آن وقتها که او برخوی میشود (وِرخوی رِفتَن به معنای عصبانی شدن است؛ استاد قهرمان در واژهنامهی کتاب خدی خدای خودم مینویسد: گاهی به شوخی به کسی که به دلیلی غضبناک شده است و اظهار میدارد که وِر خوی رَفتُم میگویند: وِر خوی مَرُو، وِر پَل بُرُو. این جمله که ایهام دارد و از عالم تجاهل العارف هم به شمار میآید، چنین معنی میدهد که از میان خوی (=کرت) مرو، از روی پَل (=دیوارهي کوتاه دورِ کرت) برو. ممکن است همین چند کلمه سبب خنده شود و شخص خشمگین را از سَرِ خوی به تَه بیاورد، یعنی غضب او را فروبنشاند.) / که از این رو – کاملا – بر آن رو میشود (از این رو به آن رو شدن کنایه از تغییر 180 درجهای است)
نه مِتَنُم بَهْنَهشِر کِمتر کُنُم
نِه بِذی خُلق و خُواصِش سَر کُنُم
47- نه میتوانم بهانهاش را کمتر کنم / نه به این خُلق و خوی او سر کنم (سر کردن یا سرآوردن به معنی کنار آمدن است).
گوشِمِر دِندوقِریچَّهش کر مِنَه
وَختِ مُو وِرخو مُرُم، بِتَّر مِنَه
48- گوشم را دندانقروچهاش (صدایی که از بهم مالیده شدن دندان به هنگام خشم شنیده میشود) کر میکند / وقتی من برخوی (عصبانی) میشوم بدتر میکند.
جِغِ او پور کِردَه کَسِهیْ صَبرِمِر
نقّ و نقِّ او مِکِنَّه قَبرِمِر
49- جیغ او کاسهی صبرم را پُر کرده است / نقنق او قبرم را میکند.
کِلَّهمْ از جِغ جارِ او روزا کُلُو
شُو مِگِریَه، مُور مِپِرَّنَه ز خُو
50- کلهام از جیغ و جار او روزها گیج (اصطلاح کُلُو رِفتَنِ کِلَّه به معنی سردرد شدن و سرگیجه گرفتن است) / شب میگرید، مرا از خواب میپراند.
اُفتیُم یِگبَرِگی از شاعری
که از بِچَّه نِدَرُم واسِری
51- افتادم یکبارگی (به یکبار) از شاعری / که از این بچه بازسری (آسودگی) ندارم. (از چیزی واسِری نِدیشتَن که همیشه هم به همین صورت منفی میآید به این معنی است که تمام وقت به آن چیز مشغولم و اوقات فراغتی برایم نمانده است)
چو چِنی کِردی خِدِیْ مُو ای خدا؟
چو نِکِردی جونِمِر از تن جِدا؟
52- چرا چنین کردی با من ای خدا؟ / چرا نکردی جانم را از تن جدا؟
سینَهمِر از بارِ غم سِنگی مَکُ
رویِمِر از خونِ دل رِنگی مَکُ
53- سینهام را از بار غم سنگین مکن / رویم را از خون دل رنگین مکن.
از نَنآقا صد مِتَل دیشتُم به یاد
از پیَر، اُوسَنِههای خُب، زیاد
54- از ننهآقا (در گویش خراسانی به مادرِ پدر ننآقا میگویند؛ ذکر این نکته بد نیست که به مادرِ مادر بیبی گفته میشود؛ در اینجا مادربزرگ استاد قهرمان که در روستای امیرآباد زندگی میکرده و استاد در کودکی و نوجوانی تابستانها را نزد ایشان به سر میبردهاند) صد مثل به یاد داشتم / از پدر افسانههای (قصهها؛ داستانهای تخیلی) خوب، زیاد – به یاد داشتم – .
هم به هوشُم لایلایِ تایَه بو
هم دعاهایِ که یادُم دایَه بو
55- هم به یادم (در ذهنم) لالایی دایه بود / هم دعاهایی که یادم داده بود.
وِرمُگُم بِیْنوچِ بِچَّهرْ باد تُم
ای هَمَه چیزِرْ به بِچَّهمْ یاد تُم
56- برمیگویم (میگویم) بانوچ (گهوارهی) بچه را باد بدهم (تاب بدهم، تکان بدهم) / این همه چیز را به بچهام یاد بدهم.
های اَرمونایِ بیبُنیادِ مُو
جونِمِر سُختِن، بِرِن از یادِ مُو
57- های آرمانهای (آرزوهای) بیبنیاد من / جانم را سوختید، بروید از یاد من.
قِصِّهیِ مُو بود و نَبودِش چیَه؟
وَختِ بِچَّهمْ نِشنُفَه، سودِش چیَه؟
58- قصهی من بود و نابودش چیست (چه فرقی میکند باشد یا نباشد) / وقتی بچهام نشنود، سودش چیست؟
او هَمَه نَقل و مِتَل از یاد رَفت
قِصِّهها، اُوسَنِهها وِر باد رَفت
59- آن همه نَقل (حکایت، داستان) و مَثَل از یاد رفت / قصهها، افسانهها بر باد رفت.
چو دِگَه اُوسَنَه از هوشُم نِرَه؟
وَختِ نورِ چَشمِ مُو گوشِش کَرَه
60- چرا دیگر افسانه از یادم نرود؟ (استفهام انکاری یعنی عادی است که از یادم برود) / وقتی نور چشم من گوشش کر است.
قدرِ روزایِ خُبِرْ نِشناختُم
جونِمِر دِستی دِ غم اِنداختُم
61- قدر روزهای خوب را نشناختم (ندانستم) / جانم را دستی (به عمد، عمدا) در غم انداختم.
آی عمرِ وِرْ عَبَث دایَه به باد
پاک مُندَه بینِصیب و نَمُراد
62- آی عمر بر (به) عبث بر باد داده / کاملا بینصیب و نامراد مانده.
وَختِ اَمَه پیری و دِرمُندِگی
وَختِ دلشورا مِری از زندگی،
63- وقتی آمد پیری و درماندگی / وقتی دلشورا میروی (دلشورا میشوی؛ دلشورا رفتن؛ به هم خوردن دل، به هم خوردن حال؛ حال تهوع پیدا کردن، این ترکیب را به صورت جدا هم استفاده میکنند مثلا میگویند دلُم وِر شور اُفتی یعنی دلم به شور افتاد، باید توجه داشت که دلشورا به معنی به هم خوردن دل است و با دلشوره به معنی دلواپسی تفاوت دارد) از زندگی.
عمرِ تَلْخِرْ کی بِرَت شیری مِنَه؟
بُفتی از پا، از تو دِسگیری مِنَه؟
64- عمر تلخ را کی (چه کسی) برایت شیرین میکند (خواهد کرد)؟ / – وقتی – بیفتی از پا – چه کسی – از تو دستگیری میکند (خواهد کرد)؟
وِرمِگَن بِچَّه عصایِ پیریَه
ای پیِرجَدِّ بِلای پیریَه
65- برمیگویند (میگویند) بچه عصای پیری است / این پدرجد بلای پیری است.
اِی خدا، بی بِچَّه بویَن یَگ غَمَه
با چِنی بِچِّهیْ، غَمُم یَگ عالَمَه
66- ای خدا، بیبچه بودن یک غم است / با چنین بچهای، غمم – به اندازهی – یک عالم است.
رِفتَه از عمرِش سه سال و دو سه ماه
دَرَه تا هَف سَلِگی چن سالْ راه
67- رفته است (گذشته است) از عمرش سه سال و دو سه ماه / – هنوز – تا هفت سالگی چند سال راه دارد.
بِرِّهیِ مُورْ وختِ بَزی کِردَنَه
نِه اَلِف بِ خُندَن و غِم خوردَنَه
68- برهی مرا (بچهی مرا ، کودک مرا، این واژه گاهی هم به صورت خطابی بِرَّهمْ یعنی عزیزم، جانم هم به کار میرود) وقت بازی کردن است / نه – وقت – الفبا خواندن و غم خوردن است.
وختِ مِتَّب رِفتَنِش حالا نِبو
کاشکِه سالم مُبو، ملّا نِبو
69- وقت مکتب رفتنش حالا نبود / کاشکی سالم میبود، ملا (باسواد) نبود.
اِی خدا، ای بِچَّه بیمارِ تویَه
ای گناهِ مُو نیَه، کارِ تویَه
70- ای خدا، این بچه بیمار تو است / این گناه من نیست، کار تو است.
هی دُعا کِردُم زِبونِش وا بِرَه
اَخِرُم پیشِ تو زنگِ ما کَرَه
71- هی دعا کردم زبانش باز شود (به حرف بیاید، به سخن بیاید) / آخر (عاقبت) هم زنگ ما پیش تو کر است (زنگِ کسِ کر بویَن یا زنگ کسی کر بودن به معنی بیتاثیر بودن حرفهای او در طرف مقابل است. اصطلاح زنگ کر از این میآید که در گذشته در مواقع خطر زبانهي زنگ را پارچه میبستند تا از صدا بیفتد یا اصطلاحا کر شود و صدای کاروان به گوش راهزنان نرسد.)
ظاهِرِ گوش و زِبونِ او تیار
باطِنِش نَبود از عیب و اَتار
72- ظاهر گوش و زبان او تیار (سالم) / باطنش نابود از عیب (ظاهرا اَتار از توابع است و به تنهایی معنیای ندارد)
اِی خدا، گوش و زِبو وِر چَم نِبو
که مِتی اِنگَرِهيِ گوش و زِبو؟
73- ای خدا گوش و زبان دم دست نبود (وِرچَم یا بَرچَم که ریشهاش را در نمییابم به معنی چیزِ دم دست و حاضر و آماده است؛ مثلا علیاکبر عباسی در منظومهي سمندرخان در دعوای سمندر و سکینه میگوید: “به یِکبَرَه زَیَن وِر کِلِّهیِ هَم / خِدِی هر چه جِگا بو اونجِه وِرچَم” یعنی به یکباره با هر چه ظرف و ظروفی که آنجا دم دستشان بود بر سر هم زدند) / که انگارهی (چیزی که به صورت ظاهر شبیه اصل باشد و در لغت به معنی هر چیز ناتمام است) گوش و زبان میدهی.
دَرد، تو دایی، دِواشُم پایِ تو
تو شِفابخشی، شِفاشُم پایِ تو
74- تو درد دادی، دارویش هم پای تو (به عهدهی تو) / تو شفابخش هستی، شفایش هم پای تو (به عهدهی تو).
بِرِّهگَکُم بِندِهيِ بِدبختِتَه
خُب خَکِردی بِرَّهمِر یا سختِتَه؟
75- برهئَکم (برهی کوچک من؛ در اینجا منظور فرزندم، ، کاف تصغیر که میخواهد به ه غیر ملفوظ بچسبد در گویش تربتی گاف میگیرد، بِچِّهگَک یا بِرِّهگَک یا بِچِّهگوک) بندهي بدبختت است / خوب خواهی کرد برهام (در اینجا بچهام) را یا سختت است (برایت سخت است)؟
چو نِرُم از غُصِّهي بِچَّهمْ هلاک؟
مو سلمت بشم و او عیبناک؟
76- چرا از غصهی بچهام هلاک نروم (نشوم)؟ / من سلامت باشم و او عیبناک (معیوب، بیمار)
از مُو ای گوش و زِبونِر واسْتو
بِچَّهمِرْ جِغ زن که مَ گوش و زِبو!
77- از من این گوش و زبان را بازستان (پس بگیر) / بچهام را جیغ کن (صدا بزن) – و خطاب به او بگو – که بگیر گوش و زبان (یعنی گوش و زبان را از من پس بگیر و به او بده؛ “مَ” در مواقعی که کسی میخواهد چیزی به کسی بدهد بر زبان رانده میشود تا او را متوجه کنند؛ گمان کنم مختصر شدهی “میی؟” به مععنی “میخواهی؟” است. این خطاب مودبانه نیست و معمولا از بزرگتر به کوچکتر است، در مواردی که میخواهند مودبانه به کسی چیزی بدهند میگویند “مَیِن؟” یعنی بگیرید یا بستانید)
یَگ نِظَر وِر حالِ ای فِرزند کُ
گوشِ مُورْ وِر گوشِ او پیوند کُ
78- یک نظر بر (به) حال این فرزند کن / گوش مرا بر (به) گوش او پِیْوند کن (باید توجه داشت که در گویش تربتی پیوند است و نه پِیْوند)
بِشنُفَه بِچَّهمْ، به بیگوشی خُوشُم
او به گَپ اَیَه، به خاموشی خُوشُم
79- – اگر – بشنود بچهام، به بیگوشی خوش هستم / – اگر – او به سخن آید، به خاموشی خوش هستم.
ای دُعایِ اَخِریمِر رَد مَکُ
بیشتر از ای خِدِیْ مُو بد مَکُ
80- این دعای آخریم را رد مکن / بیشتر از این با من بد مکن.
یا بُکوشُم تا دِگَه اَسودَه رُم
بَلکِ زردُم، زِرِ خاکا پودَه رُم
81- یا بکشم تا دیگر آسوده روم (شوم) / برگ زردم، زیر خاکها پوده (پوسیده) شوم.
وختِ یگ دَردِر مِتَنی صد کِنی
سختِتَه مُور زودتر بیرَد کِنی؟
82- وقتی یک درد را میتوانی صد (صد درد) کنی / سختت است (برایت دشوار است) مر زودتر بیرد کنی؟ (بیرد کردن به معنی بینشان کردن و مجاز از کشتن و از بین بردن است)
اِستیَه ای بِندِهيِ غِمگینِ تو
مُنتِظِر، تا بِشنُفَه آمینِ تو!
83- ایستاده است این بندهي غمگین تو / منتظر، تا آمین تو – را – بشنود!
مأخذ: پایگاه اینترنتی بنیاد پژوهش های ناشنوایان ایران
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.