وجوه کاربرد واژه کرولال
محمدرضا موحدی
* این مقاله در دانشنامه ناشنوایان (دانا)، جلد اول، ص 65-66 به چاپ رسیده است.
در متون گرانسنگ ادب فارسي، گاهي اگر يادي از لال و كر شده است. به ديده يك كاستي بدان نگريسته شده است؛ مانند اين رباعي از پدرِ شعر فارسي، رودكي سمرقندي:
گر بر سر نفس خود اميري، مردي/ به كور و كر ار نكته نگيري مردي/ مردي نبُرَد فتاده را پاي زدن/ گر دست فتادهاي بگيري مردي.
ولي از آن بيشتر كاربرد اين دو واژه آنجاست كه زبان سَر با زبان سِر در تقابل و نيز گوشِ سر در برابر گوش دل، قرا گرفته و ناصر خسرو اين گونه سروده است:
مگر زين ملَچدي باشد سفيهي/ كه چشم سرش كور و گوش دلش كر. چون دل شنوا شود تو را، از آن پس/ شايد اگرت گوشِ سر نباشد.
از اين رو، شاعرانِ عارف، لال و كر اين گونهاي را ارزشي عارفانه ميدانستند و آن را تمجيد ميكردند:
رحل بگذار اي سنايي، رطل مالامال كن/ اين زبان را چون زبان لاله، يك دم لال كن (سنايي).
لالاند عارفانِ تو از شرح چند و چون/ از معرفت خبر نشد آن را كه لال نيست. شاگردِ عشقم، گر سخن گويم در معنا سَزَد/ چون عشق استادي كند، در گفتن آرد لال را (اوحدي).
عارفان شاعر عموماً زبان و گوش را در محضر عشق ناتوان ميبينند و همان گونه كه همة سخنوران را در مواجهه با عشق، لال ميانگارند، انسانهاي گنگ و لال را نيز در زير تشعشع عشق، داراي صد زبان معرفي ميكنند:
شرحِِ سرِ زلف تو دَهَم من/ هر گه كه شَوَم به صد زبان لال (عطار نيشابوري).
از عشق نداد هيچ مفتي فتوا/ در عشق زبان مفتيان لال بُوَد. مستمع چون تازه آمد بيملال/ صد زبان گردد به گفتن، گنگ و لال (مولوي)
شيخ بهايي نيز در چندي مورد، زبان اهل قال را در برابر اهل حال، لال ميانگارد و ميگويد:
بگذر ز علم رسمي كه تمام قيل و قل است/ من و درس عشق اي دل كه تمام وجد و حال است. غم هجر را بهايي، به تو اي بت ستمگر/ به زبان حال گويد كه زبان قال لال است. خامشي باشد نشانِ اهل حال/ گر بجنبانند لب، گردند لال.
در همين مضمون كه انسان ميتواند با گوش و زبان و چشمي ديگر، رازهايي ديگر را دريابد، صائب تبريزي ميگويد:
گوش را كر كن و بشنو كه چهها ميشنوي/ ديده بربند و نظر كن كه چهها ميبيني.
بايد دانست كه از ميان شاعران پارسيگو، بيش از همه، صائب تبريزي است كه مضمون تراشيهاي ادبي خود به مضامين تازهاي از زندگي كرولالها دست يافته است و به زيباترين وجه آنها را بيان كرده است؛ به ويژه اين مضمون كه لال در اِِزاي بستگي زبان، گشايشهاي ديگري در زندگي مييابد و به جاي يك وسيلة بياني، ده انگشتِ او، مترجمان زبانِ دل او ميشوند:
صد در شود گشاده، شود بسته چون دري/ انگشت ترجمان زبان است لال را. برنميخيزد به تنهايي صدا از هيچ دست/ لال گويا ميشود چون ترجمان پيدا شود. بستگيها را گشايشها بُوَد در آستين/ لال را از دست خود، ده ترجمان آمد پديد. ز فضل حق نماند در گره، كارِ كسي صائب!/ هر انگشتي زبان گردد به زبن چون لال ميگردد. گشاد در گره بستگي است دل خوشيدار/ كه لال را زده انگشت ترجمان باشد. از لال هر انگشت زباني است سخنگوي/ يك در چو شود بسته، گشانيد دري چند.
همچنين اين مضمون كه ميان كري و لالي بودن، ارتباطي منظقي برقرار است، در زبان صائب تبريزي چنين بيان شده است: تا دخل نباشد نتوان خرج نمودن/ كز بستگيِ گوش، زبان لال برآيد
يا اين مضمون كه لالها برخلاف بسياري از گويندگان از عقدههاي گفتاري، در امانند و راهِ مفاهمه را بهتر ميدانند، چنين عرضه شده است:
گفتوگوي خامشان را ترجمان در كار نيست/ لال ميفهمد به آساني زبان لال را. بستگي دارد گشايشها مهيا پيش دست/ گفتگو كم در زبان لال ميگردد گِره.
گاه نيز از زاويهاي ديگر به بهرهگيري لال از حركت دستها و ايما و اشارات، نگريسته و چنين ميگويد: مَزَن پُر دست و پا، گر عيب خود پوشيده ميخواهي/ كه ميگردد ز ايما و اشارات، لال رسواتر.ز شوقِ من چه تواند زبان خامه نوشت/ ضمير لال نگردد به ترجمان معلوم.
برخي موارد نيز كاملاً برخلاف آنچه كه عملكرد ده انگشت را براي لال، گشايشهاي حاصل از فضل خدا، خوانده است، لال بودن را گِرهي خدايي ميداند كه جز به لطف الاهي گشوده نميشود: گشايش نيست در طالع، گرههاي خدايي را/ كه ده انگشت نتواند زبان لال بگشايد.
صائب همچنين كر وانمودن را در زندگي عاشقانه، به زيبايي ترسيم ميكند:
تا از آن شيرين سخن، حرفي مكرر بشنوم/ خويش را صائب كنم در بزمِ او، دانسته كر.
از ديگر مضاميني كه از ديرباز زبانزد اهل ادب بوده است، تشبيه خودِخواهيهاي مردمان است به خانوادهاي كر كه هر يك بهنگام شنيدن سخنان ديگري، تنها خواستة خود را گمان ميزند و آن سخنان را در مسير ميل خويش، تفسير و تأويل ميكند:
افسانة عيادت كر تازه ميشود/ گاهي اگر به پرسش بيمار ميروند (صائب).
در همين مضمون، شاعر معاصر، مرحوم غلامرضا روحاني متخلّص به «اجنّه» در ديوان اشعار خود، منظومهاي نغز و زيبا دربارة فاميل كر سروده كه ابيات پاياني آن چنين است:
مردمان مانند فاميل كرند/ فكر خود، ني در غم يكديگرند/ خوش سروده مولوي معنوي/ در كتاب مستطاب مثنوي. هر كه نقش خويش ميبيند در آب/ برزگر باران و گازر آفتاب.
سوژهاي ديگر كه گاه موجب تفنن در شعر شاعران و نيز قدرتنمايي در برابر ديگر شاعران بوده است، وصف حال انسانهايي است كه دچار لكنت زبان بودهاند و مطلبي را با تقطيع واژگان به ديگران تفهيم كردهاند. برخي شاعران همچون انوري (از قدما) و قاآني شيرازي (از متأخران) در اين زمينه قدرتنمايي كرده و با منظوم ساختن كلمههايي كه از زبان شخصي الكن بيرون آمده، ضمن بيان ماجراي آن شخص، تسلط خويش را نيز به رخ كشيدهاند؛ قطعه انوري با اين ابيات آغاز ميشود:
گويند كه در طوس گه شدت گرما/ از خانه به بازار همي شد، زنكي زال …/ گفتا: ددده گز حَ صِ صيري سره را چند/ ني از ﻟُ ﻟُ ﻟُ خ و ز ك كَنب وز نَنَننَال؟…
ابيات آغازين قطعة قاآني نيز چنين است:
پيركي لال، سحرگاه به طفل الكن/ ميشنيدم كه بدين نوع همي راند سخن/ كاي ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاريك/ وي ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن …./ مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو/ تو تو تو هم گگگنگي مممثل مممن.
در پايان اين مضمونتراشيها و نگاههاي شاعرانه به اين عارضه انساني، مناسب است كه به اين بيت پرمعنا از شاعر معاصر، مرحوم شهريار تبريزي نظري بيفكنيم:
زمينهاي است سكوت از براي صوت و صدا / ولي سكوت طبيعت زبان لال و كري [است]
مآخذ
انوري، ديوان؛ اوحدي مراغهاي، غزليات؛ روحاني، غلامرضا، كليات اجنه؛ رودكي سمرقندي؛ سنايي، قصايد؛ شهريار، ديوان؛ شيخ بهايي، غزليات؛ شيخ بهايي، منظومه نان و حلوا؛ صائب تبريزي، غزليات؛ عطار نيشابوري، غزليات؛ قاآني، ديوان؛ مولوي، مثنوي؛ ناصرخسرو، قصايد.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.