من و بامدادان
من و بامدادان
شعری از محسن مشایخی فرد
دفتر فرهنگ معلولین
محسن مشایخیفرد از معلولان جسمی ـ حرکتی و از کاریابان مجتمع توانیابان مشهد است.
من و بـامــدادان دو فــرزنـد نـور
که بی پا کنیم از سیاهی عبور
نـه بیـمی از ایـن راه بـر جـانمـان
نـه از عجـز ننگی به دامانمـان
چه باک از مسیری که هول آورست
که ره توشه من پر از باورست
کنون با که گویم که من کیستم
تـوان یـابـم و ناتـوان نیسـتم
اگـر پـا نـدارم همیـن فــخر بــس
که زانو نخواهم زدن پیش کس
اگـر بشکـفد شاخه سـرو مست
بر ابروی او در نیفتد شکست
بـده چوبـدست سحـر سـاز من
وزان گوشه بنگر به اعجاز من
افق سـازم از بـام ایـن آشـیان
که خورشـیـد فردا بر آید از آن
در این خانه باید شکوفا شدن
توان بودن از نو توانا شدن…
بمیر ای سیاهی که من زندهام
من از نسل خورشید رخشندهام
بگو ابـر را تـا اگر فرصتـی است
بگرید بر آن کس که بر من گریست
مأخذ: یکی بود، هنوز هم هست، مشهد، درج سخن، 1398، ص37.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)