سالم سالاری و معلول سازی: سخنی در باب اخلاق معلولیت
سالم سالاری و معلول سازی: سخنی در باب اخلاق معلولیت
دکتر نعیمه پورمحمدی ـ خانه اخلاق پژوهان جوان ـ ۲۶ آذر ۱۳۹۷
توضیح
خانه اخلاق پژوهان جوان نشستی در ۲۶ آذرماه ساعت ۶ بعدازظهر درباره اخلاق معلولیتی برگزار کرد. جهت بررسی محتوایی این نشست و تهیه خبر برای اطلاعرسانی تیمی از طرف دفتر فرهنگ معلولین اعزام شدند.
این نشست اعلام عمومی شده بود و تصور میرفت تعداد قابل توجه از معلولین و نیز معلولیت پژوهان در این جلسه حضور و مشارکت داشته باشند، اما بر خلاف تصور، حدود ۱۵ نفر از افراد غیر معلول و اغلب از افراد وابسته به خود مؤسسه اخلاق بودند. یعنی استقبال چندانی نشده بود. با اینکه محتوای این نشست مطلوب و اداره جلسه هم مطلوب بود. این به معنای فراگیر نشدن این مباحث در جامعه هدف است.
چکیده
ظلم و تبعیض علیه معلولان به لحاظ تاریخی چهار خاستگاه داشته است. «انسانیت زدایی» از معلولان در فرهنگ پیشامدرن، «استثناسازی» معلولان در دوره تسلط کلیسا، «سالم سالاری» در دوره فلسفه مدرن و «نرمال سازی» در دوره پیشرفت علوم پزشکی و توانبخشی. اما در مدرنیته متأخر و دوره پست مدرن شاهد چرخش از «الگوی درمانی» به «الگوی اجتماعی» هستیم. این چرخش با ابزارهای فلسفی «ضد ذات گرایی» و «واسازی دوگانگی مقولات و ارزشها» انجام میشود. در نتیجه این چرخش، معلولیت بیش و پیش از آنکه ناشی از «اختلالات ژنتیکی و زیستی» باشد، زاییده «ساختارهای اجتماعی، سیاسی، اقتصادی معلول ساز» در جوامع مدرن است. در این الگو سلامت ذهن و بدن دیگر «امتیاز» یا «نشانه خودی بودن» محسوب نمیشود و معلولیت ذهنی و بدنی عقب ماندگی یا نشانه «دیگری» بودن در نظر نمیآید، بلکه معلولیت به منزله سبکهای متفاوت بدنی و ذهنی و تجربههای متنوع حضور بشر در این جهان به رسمیت شناخته میشود. به علاوه «نگاه معلولیت نگر» به نحو گسترده وارد علوم مختلف میشود و با موضع نقادانه، علوم را از سر تو بازتولید و بازسازی میکند. «زیبایی شناسی معلولیت نگر» و «الاهیات معلولیت نگر» از این دست بازتولیدهای علوم هستند.
همین طور پیدایش مفهوم «بدن فرهنگی» و «ادراک و تجربه بدن» به پیشبرد اهداف «مطالعات جدید معلولیت» کمک کرده است. با توسعه مفهوم بدن فرهنگی، اصولاً مرزبندیها میان انسان سالم و معلول از میان برداشته میشود و مقوله معلولیت به کلی ناپدید میشود. اخلاق آرمانی در اینجا به محو یکباره مقوله معلولیت دعوت میکند. در واقع، تجربه، تصور و انتظارات جامعه از ذهن و بدن اشخاص است که «معلول ساز» است. شخصی که در جامعهای معلول فرض میشود، در فرهنگ دیگری معلول به حساب نمیآید. مثلاً نگاه جامعه مدرن به زنی که در جامعه مردسالار سنتی کم توان و کم مهارت نگه داشته میشود، چیزی جز زن معلول نیست. از طرف دیگر، نگاه اجتماع کوچک روستاییان آفریقایی به زن سفید پوست مدرن اروپایی باز چیزی جز زن معلول نیست، چرا که توان ندارد در روز کیلومترها راه برود و برای خانوادهاش از چشمه آب بیاورد. به همین ترتیب، معلولیت نه مقوله ثابت و مطلق که مقوله سیال فرهنگی است.
در این سخنرانی در نظر دارم پس از مرور هویت معلولان در ادوار تاریخی پیشامدرن، مدرن و پست مدرن، به اصول «اخلاق معلولیت» بپردازم: «تمایز و نه امتیاز»، «خودی و نه دیگری»، «بدن نسبی و فرهنگی»، «روایت معلولیت»، «نامگذاری و هویت بخشی به معلولان» و … .
اهمیت بررسی معلولیت، آمار معلولان
خیلی خوشحالم از اینکه امروز در خدمت شما هستم با عنوان سخنرانی سالم سالاری معلول سازی در باب اخلاق معلولیت.
اول از همه راجع به این صحبت بکنیم که معلولان خیلی تنوع زیادی دارند، ما راجع به عده خیلی کمی از آدمها صحبت نمیکنیم، بلکه فقط در ایران راجع به جمعیت دوازده میلیونی داریم حرف میزنیم، و طبق آمارهای سازمان بهداشت جهانی که پانزده درصد از مردم جهان معلول هستند و جمعیت آنها به یک میلیارد نفر میرسد صحبت میکنیم. این آمار خیلی عجیب است، به خاطر اینکه تنوع خیلی زیادی وجود دارد. حالا وقتی میگوییم دوازده میلیون، منظور این نیست که همه معلولیتهای شدید دارند. از یک اختلال کمی در بینایی بگیرید تا کم بینایی، کوررنگی و شبکوری، تا اختلالات شنوایی، تا معلولیتهای فیزیکی جسمی بدنی، گفتاری، و معلولیتهای شناختی، یادگیری ذهنی، و معلولیتهای ارتباطی و اوتیسم، و معلولیت هیجانی و عاطفی، یعنی آن شش دستهای که در مورد معلولیت ذکر میکنند. وقتی که اینجوری محاسبه بکنید آنوقت میپذیرید که دوازده میلیون جمعیت در ایران معلول هستند.
سؤال ما این است که کجا هستند این دوازده میلیون جمعیت در ایران، یا یک میلیارد جمعیت در دنیا؟ پاسخش این است که دستکم در ایران که خیلی در فضای عمومی جامعه نیستند، بیشتر در خانهها هستند، برای اینکه فضای عمومی جامعه برای اینها ساخته نشده. فضای عمومی جامعه با استانداردهای انسان سالم، قوی جوان و مرد بزرگسال ساخته شده، و برای کودک پیر مسن ناسالم، حتی زن، فضای عمومی برای اینها ساخته نشده، به خاطر همین هم ما خیلی نمیبینیمشان. در تجربههای سفرهای خارجی من زیاد معلول در خیابان میبینم، سؤالم این است که چرا اینها اینقدر زیادند؟ پاسخش این است که نه، اینها زیاد نیستند، اینجا آدمهای ناقصالخلقه زیاد نیستند، بلکه فضای عمومی برایشان مناسب است و شرکت میکنند در جامعه.
خب پس بنابراین اول این را بپذیریم که اولاً معلولیت تنوع زیادی دارد، ثانیاً آمار خیلی زیادی از انسانها دچار آن هستند، و نکته بعد اینکه پس دیگری هم نیستند، خود ما هستیم. خودمان در یک حالت بالقوه و خودمان حتی در یک زمان دیگر که قرار است پیر بشویم و خیلی از تواناییهایمان را از دست بدهیم، خیلی از بخشهای بدنمان دیگر درست کار نکنند، یعنی اصلاً کاملاً از کار بیفتند. اگر خودمان را بهصورت بالقوه در نظر بگیریم که میشود هرآن بخشی از بدن ما از کار بیفتد و دچار محدودیت بشویم، یا در آینده در کهنسالی دچار یک نوعی از معلولیت بشویم، یا به خاطر بیماری دچار نوعی از معلولیت بشویم، پس بنابراین معلولان خودمان هستیم، دیگری نیستند، و ما راجع به دیگری حرف نمیزنیم.
تبارشناسی و دیرینه شناسی معلولیت
پس از این مقدمه، در این سخنرانیم میخواهم یک مقداری دیرینه شناسی و تبارشناسی بکنیم معلولیت را، و این چیزی که الآن تحت عنوان معلولیت میشناسیم در طول تاریخ چه بوده و چه مقولهای بوده و چه پیشرفتی داشته تا به اینجا رسیده.
در بخش دیرینه شناسی و تبار شناسی من از چهار دوره صحبت میکنم: دوره پیشا مدرن، دوره تسلط دین و کلیسا، دوره علوم پزشکی و پیدایش علوم پزشکی پیشرفته، و دوره فلسفه مدرن، و نهایتاً آن چیزی که الآن تحت عنوان مطالعات معلولیت (Disability Studies) مطرح است در دوره پست مدرن را معرفیش میکنم، و مستقیم دیگر وارد بحث اخلاق معلولیت میشوم. در اخلاق معلولیت صحبتم را در سه بخش ارائه میکنم، اول نقدها را میگویم که اخلاق معلولیت چه نقدهایی را وارد میکند، و بعد نگرشش را میگویم که چه نگرشی دنبالش هست که ایجاد بکند، و بعد هم یک سری ملاحظات و خورده مسائلی وجود دارد در اخلاق معلولیت که آنها را هم مطرح میکنم.
دوره پیشا مدرن
در دیرینه شناسی مفهوم معلولیت باید شروع بکنیم از دوره پیشامدرن، فرهنگهای پیشامدرن که یک سری افرادی را در جامعه قربانی تصور میکردند، افرادی که ناهنجار هستند، ناسازگار هستند، و مایه تمسخرند، و عناوین منفی که در دوره پیشامدرن راجع به اینها بیان میشده مثل فاسد، مایه خشونت، ضد جنسی، ناهنجار جنسی، قربانی، بار سنگین، نیازمند کمک مالی و ترحم، و مایه افسوس. اگر هم خیلی قرار بوده که لطف بکنند، کودکی که در یک خانواده بوده و دچار یک معلولیت یا مشکل بوده را با عناوین مثلاً یک کودک بهشتی، قدیس، فرشته، مایه شانس، مایه برکت، مایه روزی بیان میکردند. این چیزی که در فرهنگ پیشامدرن بوده معنیش این نیست که الآن نیست. الآن هم بعضاً وجود دارد. ما میگوییم که مثلاً “فلانی انگار عقب افتاده است”، یا “مگر عقب افتادهای که نمیفهمی”، یا “همهاش اشتباه میکنند، انگار که عقب افتادهاند”، “منگل”، “خنگ”، “ابله”، “کم مغز”، اینها را دائماً میگوییم. بنابراین رگههایی از آن تفکر هنوز وجود دارد، ولی خب به هر حال در فرهنگ پیشامدرن معلولیت وجود داشته با همین عناوین مثبت و منفی، که هم منفیش تجاوز بوده به حقوق معلولین، و هم مثبتش به نوعی. و میبینید که در این عناوین آن چیزی که مطرح است یک انسانیت زدایی است، و از آن به انسانیت زدایی تعبیر میشود. اینها مجنوناند، جن زده هستند، دیو زده هستند، گاهی غل و زنجیر میتواند جوابگویشان باشد، و به این شکل.
در دوره دوم یعنی دوره تسلط کلیسا و آن تأثیراتی که کتاب مقدس میگذارد باز کمک میکند که این گفتمان ظلم و ستم علیه معلولین بیشتر گسترش پیدا بکند. این گفتمان بیشتر در جهت تبعیض علیه معلولین پیش میرود. منابع الهیاتی بیشتر کمک میکنند به این مسأله. درک نادرستی که از معلولیت در جوامع غربی تحت تأثیر مسیحیت شکل میگیرد، حاصل همین میراث کتاب مقدس است.
اینکه اولاً در کتاب مقدس معلولان برای رسیدن خدا به اهدافش هستند، که خدا بتواند مثلاً قدرت خودش را نشان بدهد، انسانها را آزمایش بکند، شکوه و بزرگی خودش را به آدمها نشان بدهد، یک پدر و مادر که اگر بچه ناسالمی پیدا میکنند بیدار و هشیار بشوند و از گناهشان ابراز تأسف بکنند و پشیمان بشوند.
نکته اول، و آنجایی که دارد که بعد از مشاهده آن کودک نابینا میپرسند از عیسی مسیح که: گناه که کرد؟ این کودک گناه کرد یا پدر و مادرش؟ و عیسی مسیح جواب میدهد که نه کودک و نه پدر و مادرش، بلکه تا عمل خدا در وی آشکار شود. عمل خدا یعنی مثلاً شکوه و عظمت خدا قدرت خدا آشکار شود. میبینیم که در کتاب مقدس معلول از خودش هویت مستقلی ندارد. برای این است که عمل خدا در وی آشکار شود.
نکته دوم، در کتاب مقدس معلولان باید که صبورانه وضعیت خودشان را تاب بیاورند، امید داشته باشند که بالاخره یک جایی بهروزی نهایی نصیبشان بشود. یک جایی حالشان خوب بشود. یعنی الآن حالشان خوب نیست، و قرار است که در آینده در حیاط پس از مرگ و در ملکوت الهی حالشان خوب بشود. الآن اصلاً اوضاع مناسبی ندارند، و آنجا قرار است که تجلیل بشوند. و یا در این دنیا شفایی پیدا میکنند، اگرنه در آنجا وضعیتشان جبران میشود.
خب این میبینید که دارد کمک میکند به ترویج این گفتمان ظلم و ستم. چرا ما باید چنین تصوری داشته باشیم که اینها الآن وضعیت اصیلی ندارند و قرار است که در آینده در حیاط پس از مرگ به بهروزی برسند و از آنها تجلیل بشود. یا مثلاً میبینیم که پرستار معلولین یا نگهدارنده از معلولین کتاب مقدس دارد به او تسلی میدهد و به او امید میدهد که الآن تو لطف کن کمک کن محبت کن، در آینده عوضش را خواهی دید.
خب بخش سومی که دوره تسلط کلیسا باعث ظلم به معلولین میشود این است که میگوید که باید جامعه دینی و کلیسا به این معلولین کمک بکنند، به آنها ترحم بکنند، نیازهایشان را رفع بکنند، و از کتاب مقدس هم آیاتی را استفاده میکنند که: ایوب آن زمانی که گله میکند، میگوید که “من چشم نابینایان بودم، من گوش ناشنوایان بودم، من پدر فقیران بودم.” یعنی کمک بکنید، نیازهای اینها را رفع بکنید، دستگیری بکنید، اینها موجوداتی هستند که نیاز به دستگیری دارند.
یا سرتاسر عهد جدید پر هست از گزارشهای دستگیری عیسی مسیح از معلولین. الهیات شبانی، مراقبتهای شبانی که در مسیحیت وجود دارد همه همین است که به اینها کمک بکنید، اینها موجودات نیازمند به کمک هستند. و آیین تدهین بیماران، آیین تدهین محتضران، اینها همه نوعی آیینهای استثنا سازی و به حاشیه رانی است. اینها هویت منسجمی با بقیه افراد جامعه ندارند. اینها آیینهای نشان گذار هستند، و آیینهایی هستند که کمک میکند به ظلم و ستم به معلولین.
دوره مدرن
خب میآییم جلو در دوره مدرن قرار میگیریم، بعد از پیشرفت علوم پزشکی و صنعت پزشکی، ایجاد مراکز توانبخشی، مراکز درمانی و بهزیستی، اصطلاح معلول رشدی معلول شناختی و معلول ذهنی ایجاد میشود و اوتیسم اصطلاحش جا میافتد، و انواع و اقسام سندرمها. خب در دوره مدرن با پیشرفت علوم پزشکی و صنعت درمانی میبینیم که باز آتوریته ظلم و ستم از کلیسا گرفته میشود و میآید دست علوم میافتد. یعنی باز هم همچنان ظلم میشود به معلولین، منتها این بار با اقتدار پزشکی. خب چه اتفاقی میافتد؟ تستهای هوش طراحی میشود، تستهای آیکییو طراحی میشود، و هوشهای ۹۰ تا ۱۱۰ نرمال است، و غیر از آن دیگر آنرمال است، و مشخص میشود که هرکس کجا برود. اگر هوشش مثلاً ۲۵ تا ۵۰ باشد تربیت ناپذیر است و فقط در تیمارستان باید نگهداری شود، {اگر ۲۵ تا ۵۰ است} تربیتپذیر است ولی قابل آموزش نیست و اجازه دارند در منازل نگهداری کنند و اینها خطرناک نیستند، و حالا به همین ترتیب جاها مشخص میشود، اگر ۵۰ تا ۷۰ باشد آموزش پذیر است و مدرسه استثنایی، و مدرسه معمولی و مدرسه تیزهوشان، و تمرکز سازیها انجام میشود که هرکس کجا باید برود. و تعریف میشود که مثلاً به این مراکز درمانی و به این توانبخشیها نیاز دارند.
خب تستهای غربالگری و کنترل دورههای بارداری به شدت گسترش پیدا میکند در تمام دنیا، از تولد کودکان مبتلا به سندرم داون و خیلی از معلولیتهای ذهنی و جسمی جلوگیری میشود، و باید سقط جنین بشوند حتماً، و از ازدواج و از بچهدار شدن معلولین بهویژه معلولین ذهنی جلوگیری میشود، عقیم سازی میشود. برای دورههای سالمندیشان و مرگ و میرشان طراحی میشود. طراحی که میشود طراحی چه است؟ شغلهای مخصوصی هست که معلولان میتوانند آن شغلها را داشته باشند، مددکار باید برای آنها بگذاریم، و دستیار شخصی بگذاریم در این راستا. یعنی ارائه خدماتی که میشود در این راستاست.
به هر حال دوره مدرن از زمانی که بچه در شکم مادرش است تا وقتی که به دنیا میآید و مهدکودک میرود و بزرگ میشود و مدرسه میرود و دانشگاه میرود و ازدواج میکند و بچهدار میشود و شغل پیدا میکند، ما دائماً فرآیندهای نرمال سازی داریم. یعنی میگوییم این نرمال است، آن یکی آنرمال است، و این را علوم مدرن در اختیار ما قرار داده. نه تنها علوم پزشکی، بلکه علوم انسانی، و اگر از این استانداردها خارج بشود آنرمال است و باید یک سری تصمیمها و تدابیری برایش اندیشیده بشود.
خب تبعیضی که علیه این جنینهای ناسالم و معلول، به این تبعیض دقت بکنید، حتی حق حیاط از آنها گرفته میشود، و خیلی بحثها اینجا هست در مقالاتی که در این مورد نوشته میشود. چقدر این سقط جنین با آن چیزی که تحت عنوان دموکراسی مطرح است چقدر سازگار است؟ آیا حق با جنبش “حق سقط جنین” است، یا حق با جنبش “حق معلولیت” است؟ اینها باهم تعارض دارند، و جامعه دموکراتیک باید به کدام سمت بروند. میبینید که خویشاوندی و شهروندی از آن تعریف جدیدی ارائه میشود، و مادر دیگر حس نمیکند که خویشاوند این بچه است، مادر این بچه است، و به راحتی میرود سقطش میکند، و این بچه چون ناسالم است دیگر نسبتی با این مادر ندارد.
یا در این جامعه چون این شخص ناسالم است شهروندش نیست و حقی ندارد. خب اینها در موردش ادبیات بسیار گستردهای در مطالعات معلولیت نوشته شده که آن تأثیری که علوم مدرن گذاشتهاند تأثیر نرمالسازیای که گذاشتهاند تا کجاها اخلاقی بود و چقدر غیر اخلاقی بود.
این تمرکز سازی اجباری که برای معلولین در مراکز توانبخشی طراحی میشود، در یکی از مقالات از آن تعبیر شده به زندان، و هیچ فرقی بین بیمارستانهای روانپزشکی و مراکزی که میزبان این معلولها هستند با زندانها نگذاشته. چون اینها به همان شکلی که یک زندانی در زندان تحت تسلط هست، اینها هم به همین شکل در آن مراکز تحت سلطه آن انسانهای سالم هستند، اختیارشان نقض میشود و به همین شکل.
خب تحت تأثیر علوم مدرن فلسفه مدرن که شکل میگیرد، وارد مرحله چهارم که بشویم، فلسفه مدرن حرف از سالم سالاری و توانمندگرایی میزند. چرا؟ چون مقولههای دوگانه از زمان ارسطو وجود داشته، مقولههای دوگانه زن و مرد، ضعیف و قوی، سالم و ناسالم، این مقولهها از آن زمان وجود داشته و در دوره مدرن، این مقولههای دوگانه بیشتر تأکید میشود و ارزشگذاری میشود. یعنی دیگر انسان ناسالم بیارزش است، و انسان سالم باارزش است. این طبقهبندیها بین انسان توانا و معلول باعث ارزشگذاریها میشود و به این شکل نظام سالم سالار و توانمندگرا به پیش میرود. حالا همزمان با آن فرض کنید که نظام مردسالار و نظام طبقاتی یا نظام نژادپرستی به همان شکل این هم مطرح است که سالمها حق دارند ارزش دارند.
دوره پست مدرن
خب در مدرنیته متأخر و در آغاز دوره پست مدرن ما مواجه هستیم با مخالفت علیه ذاتگرایی، ساختارشکنی یا ساختارگرایی. اینکه میگوییم که اصلاً معلولیت در دوره پست مدرن دیگر یک وضعیت ژنتیکی شناختی و زیستی صرفاً نیست. بیشتر از اینکه یک وضعیت ژنتیکی و زیستی باشد یک ساختار سیاسی اجتماعی فرهنگی است، و میتواند که عوض بشود میتواند شکسته بشود. معلولیت از خودش زات ندارد. و الگوی درمانی چرخش پیدا میکند به سمت الگوی اجتماعی. هرچه که مشکلات هست از اجتماع ناشی میشود، و لزومی ندارد که یک معلول درمان بشود، بلکه باید نگاه اجتماعی تغییر پیدا بکند. خب الگوهای اجتماعی مسئولیت کامل گرفتاریها و ناکامیهای معلولین را به عهده میگیرند و باید الگوهایی طراحی بکنیم.
در این دوره یعنی در دوره پست مدرن انواع و اقسام معلولیتها تبدیل میشوند به سبکها، سبک بدنی. هرکسی یک سبک بدنی ویژه خودش را دارد. سبک ذهنی. و مخالفت میشود با تجربههای انحصار گرایانه از حضور و بودن در این جهان. بشر که در این دنیا دارد زندگی میکند قرار نیست که تجربه منحصر داشته باشد، قرار است که این تجربهها تنوع داشته باشند، و تمام این تجربههای متنوع ارزشمند است و به رسمیت شناخته میشود، و معلولیت چیزی غیر از سبک جسمی و سبک بدنی نیست. خب در نتیجه این نقد پساساختارگرایی و نقد پست مدرن این مطالعات معلولیت جدید به وجود میآید، که چند رشتهای و فرارشتهای است، و یکی از آنها بحث اخلاق معلولیت است.
مطالعات معلولیت جدید این را بگویم که میخواهد اصلاً علوم را از نو تولید بکند. یک نگاه نقادانهای نسبت به علوم دارد، مثل همان نگاه نقادانهای که فمینیسم به علوم دارد و میگوید که علوم را از ابتدا تا حالا مردها نوشتهاند، و میتوانست با نگاه زنانه تولید بشود و تحولاتی در آن به وجود بیاید و این نگاه دیده نشده، به همین شکل میگویند باید علوم معلولیت نگر به وجود بیاید و تولید بشود. مثلاً زیبایی شناسی معلولیت نگر ما داریم، الهیات معلولیت نگر داریم.
در زیبایی شناسی معلولیت نگر چه اتفاقی میافتد؟ مثلاً اول نگاه زیبایی شناسی به معلولین استخراج میشود و به چالش کشیده میشود. چه کسی گفته که معلول زشت است، بی جاذبه است؟ چه کسی گفته که زیبایی فقط تناسب اجزاء است؟ و میتواند زیبایی خاص بودن و نوظهور بودن باشد. بعد از مرحله اول که نگاه زیبایی شناسی به معلولیت استخراج میشود و به چالش کشیده میشود، در مرحله بعد نگاه معلولیت نگر باعث پیدایش یک زیبایی شناسی جدیدی میشود. زیبایی شناسیای که بیشتر از اینکه به تناسب اهمیت بدهد، به خاص بودن و نوظهور بودن اهمیت میدهد. میگوید اینها زیبا هستند. به نرمال بودن خیلی اهمیت نمیدهد و میگوید که زیبایی شناسی باید از قید تسلط مفاهیم فروشگاهی و فرهنگی رهایی پیدا بکند و بتواند همه غنای تجربه بشری را بپذیرد، تنوع حیاط بشری را بتواند بپذیرد. و میبینیم که الآن صنعت مد، شو لباس، عروسک سازی، مجسمه سازی، طراحی، میبینیم که اگر همه اینها را زیبایی شناسی بدانیم تحت تأثیر این جریان زیبایی شناسی معلولیت نگر قرار گرفته. یعنی مدها و شو لباسهایی هست که معلولین میآیند لباس پوشیدهاند رد میشوند، یا مثلاً عروسکهای معلول تولید میشود مردم میخرند، حالا هم برای آن بینشی که میخواهند بدهند به فرزندانشان، هم برای اینکه اصلاً آن عروسک را زیبا میدانند، یا مثلاً مجسمهها نمایشگاهها و به این ترتیب.
الهیات معلولیت نگر هم باز بحثش مفصل است که از طرفی میآید نگاه الهیات را به معلولین استخراج میکند و به نقد میکشد، همان نگاهی که اول عرض کردم که معلول نشانهای از تجلی رحمت خدا و مثلاً قدرت خدا باشد، یا اینکه معلول فقط مایه ترحم باشد، آن نگاه را به چالش میکشد و بعد یک الهیات جدیدی بر اساس منظر معلولیت تأسیس میکند، و خیلی هم الهیات شنیدنی و جذابی است. اینکه زات و صفات خدا بر اساس نگاه معلولان تعریف میشود. معلول دوست دارد که خدا را دوست خودش بداند. از یک معلول اگر بپرسند خدا چه نسبتی با تو دارد یا عیسی مسیح چه نسبتی با تو دارد، میگوید بهترین دوست من است. مایل نیست که بگوید نجات بخش است. یعنی آن مفاهیم الهیات کنار زده میشود و مفهوم دوست جایش را میگیرد. یا در زمینه آخرت شناسی اگر آن الهیات سنتی میگوید در آخرت پیرها جوان میشوند، ناسالمها سالم میشوند، پایی که شل و لنگ است سالم میشود، چشمی که کور است بینا میشود، معلول دوست دارد همین هویت خودش را حفظ کند. هویتش مشکل ندارد ازنظر خودش. بنابراین اینها به همین شکل وارد ملکوت الهی میشوند، و قرار نیست تغییر بکنند. و در بخشهای مختلف از الهیات این نگاه معلولیت نگر وارد میشود و یک الهیات جدیدی را تأسیس میکند که خیلی هم جالب است، ولی الآن به بحث ما مربوط نیست.
اخلاق معلولیت و نقدها
وارد بحث اخلاق معلولیت بشوم، که گفتم سه بخش دارد: بخش اول نقدی که اخلاق معلولیت وارد میکند به بینش جامعه به معلولیت، بخش دوم نگرشی که ایجاد میکند، و بخش سوم یک سری خورده مسائل و ملاحظاتی است که باید به آن بپردازیم.
نقد اول
نقد اول در اخلاق معلولیت این است که ما چرا سلامتی را بهعنوان فضیلت در نظر گرفتهایم، و ضعف را بهعنوان رذیلت. این یک نقد است. ما چرا یک بدن آرمانی را معرفی کردهایم که به هر میزان عدول از این بدن و ذهن آرمانی به معنای رذیلت است. این نشان دهنده این است که ما میخواهیم یک یکدست سازی را انجام بدهیم و پذیرای هیچ نوع تنوعی نیستیم. انگار که ما دنبالهرو همان علوم مدرن هستیم که دنبال نرمال سازی و هنجار سازی بودند.
خب وقتی که ما به این شکل تعریف میکنیم فضایل و رذایل را، طبیعی است که آن کسانی که فاقد این فضیلتها هستند و دارای این رذیلتها هستند چقدر احساس ناخوشایند پیدا میکنند. درست مثل آن فضایی که ما وقتی که تعریف میکنیم ارزشها را به ارزشهایی که مردانه هستند مثل قدرت و علم، به همان شکل زنها دارای عواطف هستند احساس بدی پیدا میکنند که بیشتر از آنکه صاحب فضایل باشند صاحب رذایل هستند، اینجا هم به همین شکل است. همان نقد فمینیستی هم همینجا هست، که این معیارها و بدن آرمانی و ذهن آرمانی که تعریف میشود و فضایل و رذایل که تقسیم میشود، برای دسته بسیار زیادی از انسانهای جامعه چه اتفاقی میافتد و دچار چه ظلم و ستمهایی میشوند.
این نقد دارد میگوید که یک گروه از مردم که سالم هستند حق ندارند خودشان را الگوی انسانیت بدانند و جهان را با نیازهای خودشان هماهنگ کنند و فقط تجربیات خودشان را معتبر بدانند. این نگاه دارد میگوید که پارادایم انسانیت فقط نباید پارادایم انسان سالم قوی جوان و بزرگسال باشد، و تشویق میکند انسانها را که طیف وسیعی از شرایط جسمی و ذهنی را بپذیرند، و انسان را مساوی با کل این طیف بدانند. انسان یکسان است با کل این طیف.
نقد دوم
نقد دوم این است که چرا ما به استقلال ارزش دادهایم، و به وابستگی و ضعف هیچ ارزشی قائل نبودهایم. یعنی چرا قدرت و استقلال فضیلت است، و وابستگی و ضعف رذیلت اخلاقی است. این نگاه باید نقد بشود. منظور این است که وقتی که اگر این اتفاق بیفتد، آن انسانی که یک مقدار ضعف دارد و مستقل نیست تحقیر میشود در جامعه، و ما داریم درواقع دچار همان رذایل اخلاقی میشویم. به بیارزش شدن محکوم میشویم.
ببینید، در فضای عمومی جامعه در نظر بگیرید، انگار وقتی همه سر کار میروند حالشان خوب است، هیچ دورهای از ضعف را نباید تجربه بکنند، باید از لحاظ جسمی کاملاً قوی باشند، بتوانند راه بروند، بشنوند، ببینند، بدوند، و با همان سرعتی کار بکنند که انسانهای قوی کار میکنند، و به هیچ عنوان بیماری رنج در فضای عمومی جامعه، مثلاً در یک فضای کاری، پذیرفته شده نیست. اگر کسی یک مقداری سرگیجه داشته باشد احساس ضعف داشته باشد نتواند خودش را کنترل بکند، جایی در محل کار نیست که او دراز بکشد و استراحت بکند، در فروشگاهها جایی نیست که او بنشیند. البته الآن دیگر شاید یک خورده رفتهایم به آن سمت که مثلاً در سوپرمارکتهای بزرگ یک جایی هست که حالا یک کسی یک مقدار توان بدنی کمتری دارد بتواند بنشیند و استراحت بکند. گویا همه باید از توان بدنی خیلی بالایی برخوردار باشند. چرا؟ چون استقلال و قدرت در جامعه ما ارزش است، و ضعف و وابستگی ضد ارزش است و رذیلت است. مریضها، سالخوردهها اینها در فضای عمومی جامعه انگار جایی ندارند. ضعف مریضی و درد متعلق به فضای خصوصی جامعه است. اینها اگر درد و ضعف دارند باید در خانههایشان بنشینند، و در فضای عمومی جایی ندارند.
حالا همان باز دوباره خیلی مطالب وابسته است به همان نقدهای فمینیستی. فضای عمومی جامعه وقتی برای مردها طراحی شده، زنی که میخواهد بچه به دنیا بیاورد، دوره بارداری را بگذراند، دوره شیردهی را بگذراند، تا چندی پیش از این جایی در محل کار نداشت. حالا الآن یک اتفاقاتی در دنیا افتاده. تا قبل از این معنایی نداشت که زن مثلاً بچه شیر بدهد یا یک چند روزی مراقب کودک مریض خودش باشد. به هر حال الآن تحت تأثیر این نقد فمینیستی فضای عمومی باز شده برای زنها، به همان شکل مطالعات معلولیت در زمینه اخلاق معلولیت مایل است که همان نقدها وارد بشود به جامعه سالم سالار. آن نقدها به جامعه مردسالار وارد شد و واقعاً تحول به وجود آورد. حتی دوره قاعدگی زنها در محل کار الآن معتبر است. یعنی زن میتواند چند روز در ماه اعلام بکند که من ساعات کاریم کمتر باشد. این نتیجه تحرکهای فمینیستی است.
خب به همان شکل این مطالعات معلولیت میتواند که جامعه را از آن فضای سالم سالار عبور بدهد برای پذیرش ضعف و مریضی و ناتوانی و اینها.
نقد سوم
نقد سوم این است که جداسازیها و استثنا سازیها را نقد میکند، و میگوید که ما باید یک جامعهای بسازیم به لحاظ اخلاقی که همه در آن یکدست و یکپارچه باشند و به هم پیوسته باشند. ما حق نداریم تعدادی از انسانها را استثنا سازی بکنیم، به حاشیه برانیم، که تقریباً گفتم در همان فرآیند انسانیت زدایی پیشامدرن، استثنا سازی دوره تسلط کلیسا، نرمال سازی دوره پیشرفت علوم، و سالم سالاری دوره فلسفه مدرن تقریباً آن را مطرح کردم.
نقد چهارم
نقد چهارم اخلاق معلولیت این هست که معلول دیگری نیست، معلولان خود ما هستیم. یک اتفاقی که میافتد این است که به خاطر تسلط پزشکی و اقتداری که پزشکی در دوره پیشرفت علوم دارد، آدمها با نقاط قوت بدن و ذهن خودشان همزاد پنداری میکنند، و از نقاط ضعف خودشان نفرت دارند. هرکدام از اندام بدنشان که خوب کار نکند از آن نفرت دارند و آن را پس میزنند از خودشان، از آن میترسند، و سعی میکنند آن را فراموشش کنند. پس آنچه میشود؟ میشود دیگری. آنوقت اگر که یک کسی را در جامعه ببینند که این همان نقطه ضعف را دارد، آن نقطه ضعف برایشان یادآوری میشود و از آن هم میترسند و آن را هم پس میزنند. اقتدار پزشکی با ما این کار را کرده. مایلاند که آن را هم فراموشش کنند، به او بیاعتنایی بورزند، از او دوری کنند، به تدریج او میشود دیگری. چون من نمیخواهم با ضعفهای بدن خودم و با ضعفهای ذهن خودم مواجه بشوم، اگر یک کسی را ببینم که او تجسم همین ضعفهاست، او میشود برای من دیگری، و من نمیخواهم با او مواجه بشوم، و اصلاً نمیتوانم او را بپذیرم. به او نسبت میدهم، دربارهاش قضاوت میکنم، از او دور میشوم، او را رد میکنم. اخلاق معلولیت به ما میگوید اینها دیگری نیستند. اینها خود ما هستیم بهصورت بالقوه، و هرکداممان از این در برویم بیرون معلوم نیست سالم برسیم خانه، و بین راه ممکن است یک ناتوانی بدنی برای ما پیش بیاید. ما بالقوه معلول هستیم، و اینکه در زمان دیگری از زندگیمان که همان کهنسالی است ممکن است یک سری از ناتوانیها را پیدا بکنیم.
به هر حال ناتوانها نسبت به انسانهای توانا دیگری نیستند. ما اگر بپذیریم که اینها خود ما هستیم، توانستهایم این نقد اخلاق معلولیت را با آن مواجه بشویم و خودمان را اصلاح بکنیم.
نقد بعدی که اخلاق معلولیت میکند این است که تجربههای معلولان از بدن و ذهن خودشان تجربههای ناچیزی نیست، تجربههای بیارزشی نیست. چون عجیب است بیارزش نیست، و چه بسا این تجربهها بتواند چقدر چیز یاد ما بدهد از بدن خودمان و از ذهن خودمان، بتواند به ما الهام بخش آگاهیهای جدیدی درباره ذهن و بدنمان باشد، و هیچ جای دیگر هم پیدا نمیشود، مگر اینکه ما برویم از خود آنها سؤال بکنیم. این چه زمانی اتفاق میافتد؟ زمانی که ما آنها را سوژه بدانیم، نه اُبژه. یعنی معلول نشود فقط اُبژه تجربههای ما. مایِ پزشک و پرستار و کار درمان فقط درباره آن معلول اُبژه حرف بزنیم، نظر بدهیم، بگوییم الآن این حس را دارد، الآن این را میخواهد، الآن به این نیاز دارد. نه، او خودش سوژه بشود، سوژگیاش را به خودش برگردانیم، خودش درباره خودش حرف بزند، درباره بدنش، درباره ذهنش نظر بدهد، و همه چیز را درباره خودش و نیازهایش بگوید.
انسانهای توانا و سالم یک کارهایی انجام میدهند برای شاد بودن برای لذت بردن برای باشعور بودن، ولی قرار نیست که آدمها فقط همان کارها را برای شاد بودن انجام بدهند. انسانهای معلول هم یک آگاهیهایی و تجربههایی دارند که دارد تنوع میبخشد به تجربههای شاد بودن آدمها، و لذت بردن و تفریح کردن.
ما اگر که به درستی به سخن معلولین درباره ذهن و بدنشان گوش بدهیم، میتوانیم اطلاعات بسیار زیادی درباره بدن و ذهنمان به دست بیاوریم که این اطلاعات را پزشکی جدید به ما نداده. قلمروهایی وجود دارد که پزشکی جدید دسترسی به آن ندارد. چرا؟ چون پزشکی معتقد است که این بدن کامل در کنترل من است، این ذهن کامل در کنترل من است. در حالی که اینها قلمروهایی است که در کنترل آنها نیست، و طبیعتاً تجربههایی وجود دارد که آنها به آن دسترسی ندارند، و معمولاً ناچیز شمرده شدهاند، چونکه خیلی عجیب بودهاند.
خب ما باید چکار بکنیم برای اینکه تجربههای معلولین را بشنویم و به آن اهمیت بدهیم و با گسترهای از تجربههای جدید آشنا بشویم درباره ذهن و بدن؟ مرجعیت قصهگویی مرجعیت روایت را به خودشان برگردانیم. خودشان، خودشان را روایت بکنند. چه کسی گفته که پزشکشان و روانپزشکشان باید آنها را روایت کند. عقبافتادگانی هستند که فقط پزشک میتواند دربارهشان حرف بزند. یا مثلاً در یک دورهای گفتند والدین معلولین ذهنی درباره فرزندشان صحبت بکنند. خیلی خوب بود که حالا حداقل مرجعیت روایت از پزشک گرفته شد به والدین داده شد، که والدین حداقل بیشتر با این بچه زندگی میکنند و بیشتر با او سروکار دارند. صدای این بچه شاید شنیده شود از زبان والدین. ولی باز هم چشمانداز چشماندازِ شخص معلول نیست، باز چشمانداز والدینش است. یعنی باز والدین دارند به جای آن شخص معلول حرف میزنند و از زبان او حرف میزنند، و ناگزیر پنجرهای هستند از بیرون به زندگی معلول، نه از درون. و معلوم نیست وقتی والدین دارند حرف میزنند همه آن چیزهایی که باید گفته بشود، همه چشماندازهایی که یک شخص معلول دارد، امیدهایش، آرزوهایش، تجربیاتش، ترسهایش، نگرانیهایش، اینها باز معلوم نیست که همه ثبت و ضبط بشود. باید مرجعیت برگردد به خودشان. و یک شعاری دارند که میگویند “بدون ما هرچه درباره ما گفته شود درباره ما نیست.” یا اینکه میگویند اگر خود معلول درباره تجربه معلولیت چیزی نداند و چیزی نگوید، چه کسی واقعاً میتواند درباره تجربه معلولیت چیزی بداند و چیزی بگوید.
خب یک سری منابعی اینجا هست، خیلی جالب است کتابهایی که نوشته شده. مثلاً دو نفر هستند که سندرم داون دارند، خب طیفی هستند از سندرم داون که آگاهیهای خوبی دارند، توانستهاند این کتاب را روایت بکنند که کسی بنویسد، و اسم کتابش (Growing up with Down Syndrome) بزرگ شدن با سندرم داون است.
از تجربههای دوست شدنهایشان، مدرسه رفتنهایشان، تفریح کردنهایشان، رابطههای جنسی، ازدواج، بچهدار شدن، شغل، برنامههای آینده، رأی دادن، مثلاً آن زمان میخواستند رأی بدهند، کلینتون یا بوش، بعد دینی که انتخاب کردهاند. راجع به همه چیز دیدگاههایشان را میگویند، و به هر حال شخص سالم حقی ندارد که درباره تجربه معلولیت کتاب بنویسد و حرف بزند.
خب دنباله همین بحث اصالت دادن به تجربه معلول، باید آتوریته پزشکی درباره آگاهی از تجربههای معلول شکسته بشود. پیش میآید برای ما که با یک دردی سراغ پزشک میرویم، و پزشک یک علائم را بررسی میکند، و میگوید طوری نیست، فکر میکنی، برو خانه، شما بیماری ندارید. یعنی چون پزشکی نتوانسته آن را کنترل کند میگوید نیست، میگوید وجود ندارد. شخص حالش خوب نیست، میداند یک تجربهای دارد میکند در بدنش و احتمالاً یک مشکلی وجود دارد. ولی چون پزشک آن را کشف نکرده میگوید نیست و انکارش میکند. این اقتدار پزشکی باید شکسته بشود در مورد معلولیت. بعد شخص ناکام برمیگردد خانه و سعی میکند که این درد خودش را پنهان بکند. یا حتی ممکن است به او نسبت دروغگویی بدهند، نسبت متوهم بودن بدهند. در حالی که اینطوری نیست، او دارد الآن یک تجربهای میکند و یک بخشی از بدنش یک حالاتی را دارد تجربه میکند، ولی پزشک چون نفهمیده میگوید که برو خانه. یعنی شرایط عینی که شما در بدن خودتان تجربه میکنید آن شرایط چندان مهم نیست، گزارش پزشک مهم است. شخص در این شرایط اعتماد به نفسش در مورد تجربههایش در رابطه با بدنش کم میشود، ارتباطش با واقعیت کم میشود. اینها باید همه اصلاح بشود. تجربههای رنج و تجربههای شادی که از سر میگذراند دیگر برای خودش اصالتش را از دست میدهد و میگوید نکند دارم اشتباه میکنم، او درست میگوید، پزشک درست میگوید. به هر حال شخص اصالت تجربه خودش را از دست میدهد، اعتمادش به تجربه خودش کم میشود و حرف پزشک را ترجیع میدهد. این فرآیند باید اصلاح بشود. باز دوباره از نقد فمینیستی کمک میگیرند، که میآمدند حتی تجربههای زنان را که میخواستند درک بکنند با حرفهای جامعه مردسالارانه بیان میکردند. مردها بودند که توصیف میکردند که زن در هنگام بارداری یا زایمان یا بعد از زایمان چه حالاتی را از سر میگذراند، چه نیازهایی را دارد. هیچ وقت از زن نمیپرسیدند و منظر زنانه اهمیت نداشت.
این پافشاریای که پزشکی دارد نسبت به کنترل بدن باید شکسته بشود. پزشکی اصلاً نمیتواند همه بخشهای بدن را کنترل بکند. پافشاریای که پزشکی دارد نسبت به کنترل بدن باعث میشود که ما از شرایطی که در آن شرایط دردهای عجیب و خاص و تجربههای عجیب و خاصی که در بدن و ذهن داریم از آن شرایط هیچ چیز ندانیم، از بیماریهای مزمن هیچ چیز ندانیم. چون پزشکی ادعا میکند که همه چیز را فهمیده و همه چیز تحت کنترلش است. در حالی که همه چیز تحت کنترلش نیست. خیلی چیزها هست، خیلی رنجها هست، حالتهای تهوع، رنجها، بیماریهای مزمن، حالتهای نامطلوب هیجانی و بدنی که پزشکها و روانپزشکها چیزی از آن نمیدانند چیزی از آن خبر ندارند. این اقتدارشان در مورد کنترل همه بخشهای بدن باید شکسته بشود، و مرجعیت برگردد به خود این اشخاص، آنوقت باعث میشود که ما تجربههای خیلی زیادی در مورد این حالات داشته باشیم، تجربههایی که به آنها نیاز داریم.
ببینید، چطور یک کتاب در مورد عشق نوشته میشود، در مورد مرگ، در مورد رابطه، در مورد ازدواج نوشته میشود، ما نیاز داریم به آثاری که نوشته بشود در مورد دردهایی که همینجور هست، نمیدانی چه دردی داری، ولی هست. یا حالات روحی که هست و وجود دارد، ولی اسم ندارد. ما نیاز داریم که این تجربهها به اشتراک گذاشته بشود. چون زمانی هست که خودمان دچارش میشویم، ولی هیچ آگاهی نسبت به آن نداریم. پس مردمی که معلولیت دارند ما به آنها نیاز داریم که از آنها یاد بگیریم، به ما آموزش بدهند. از آنها نباید دوری بکنیم.
نگرش و رویکرد
بحث نقد تمام شد، و من وارد بحث نگرش میشوم.
اخلاق معلولیت فقط که نباید نقد بکند، باید نگرش و بینش هم بدهد، جنبه ایجابی هم داشته باشد. در جنبه ایجابی یک بحثی هست که باز دوباره فمینیستها رویش کار کردهاند، و کسانی که روی معلولیت کار میکنند از آنها گرفتهاند و گسترشش دادهاند. بحث بدن است، نگرش فرهنگی به بدن و نگرش نسبی به بدن. اصلاً بدن فرهنگی است و هیچ تعریف از پیش تعیین شدهای ندارد. توانمندی فرهنگی و نسبی است، از جامعهای به جامعه دیگر فرق میکند. معلولیت نسبی و فرهنگی است و از جامعهای به جامعه دیگر فرق میکند. خب وقتی که اینجوری باشد هیچ جواب قطعیای برای این سؤال وجود ندارد که چه کسی از لحاظ جسمی یا بدنی معلول است. وقتی شما این سؤال را مطرح میکنید، جوابش این است که کجا؟ در کدام جامعه؟ در کدام فرهنگ؟ هیچ جهانی سازیای نمیشود در زمینه بدن در زمینه توانایی و در زمینه معلولیت داشت، همه وابسته است به فرهنگ و
مثلاً فرض بکنید که سرعت زندگی ما الآن خیلی زیاد شده، سرعت زندگی در گذشته کم بوده، همین یک عامل را در نظر بگیرید، الآن ازنظر ما همه گذشتگان ما معلول هستند. چون اگر میخواستند از قم حرکت کنند بروند مشهد، تا یک هفته در راه بودند. خب این معلولیت است دیگر. ولی الآن مثلاً شخصی صبح در آمریکاست، نصف شب در ایران است. فقط همین فناوریهایی که سرعت زندگی را افزایش داده چقدر مقولههای توانایی و معلولیت را تکان داده. خب حالا این یک عامل، عوامل دیگر انتظارات اجتماعی، وضعیت فناوری، سیستم آموزشی، معماری، همه این عوامل در جامعهای تا جامعه دیگر توانمندی و معلولیت را تغییر میدهد تعریفش را، این خیلی طبیعی است.
خانم سوزان وندر که فمینیست معلول است مطالعات معلولیتش را خیلی پیش برده. او هم فمینیست تیز و تندی است، و هم اخیراً به خاطر آن بیماری مزمنی که گرفته معلول شده. او میگوید که من قبلاً که حالم خوب بود در روز نیم مایل پیادهروی میکردم و فکر میکردم چقدر سالم هستم و خوبم. غافل از اینکه همان موقع هم من معلول بودم. پیش چشم زن آفریقایی روستایی نشینی که در روز چندین بار چندین مایل را طی میکند برای آوردن آب از چشمه برای خانوادهاش. این یعنی چقدر بحث توانایی و معلولیت نسبی است و وابسته به فرهنگ است. البته میگوید منظور از معلولیتم این است که به کمک دائمی احتیاج داشتم. زندگی در یک مکان و روستایی که آب لولهکشی ندارد، هوا سرد است و سیستم گرمایشی نیست، برای پختن هر وعده غذایی باید آتش روشن کرد، لباسها را باید با دست شست، خیلی انرژی لازم است و خیلی بدن توانایی لازم است. طبیعی است که خیلیها نمیتوانند اینها را برآورده کنند و میشوند ناتوان و معلول.
در جوامع آفریقایی و بومی آمریکایی پیشتر از این ناحیه تناسلی دختران را ختنه میکردند و از نظر جنسی آن دختر معلول میشد. الآن هم همچنان این کار را انجام میدهند پیش چشم جوامع مدرن اروپایی، و خودشان هم اصلاً آگاه نیستند که دارند یک معلولیت ایجاد میکنند. آن جوامعی که دچار سوء تغذیه هستند پیش چشم آن کسانی که سلامت کامل را ازنظر تغذیه دارند. و به همین ترتیب زنها در جامعه مردسالار معلول هستند. چون تواناییهایشان کم است، مهارتهایشان کم است، ضعیف نگهداشته میشوند، بیسواد بار میآیند، مهارت ندارند تا سر کوچه بروند یک چیزی بخرند بیایند. یعنی استعدادها و تواناییهای بدنی و ذهنیشان محقق نمیشود.
وقتی که ما تعریف میکنیم که این مقدار از حرکت، دیدن و شنیدن در محیط، تکان دادن بازوها، ایستادن سرپا و این مقدار از باهوش بودن و توانایی کار کردن و عدم نیاز به خواب و استراحت در روز استاندارد است، اینها را سعی میکنیم که جهانی سازی بکنیم. ولی تمامش در هالهای از ابهام است. حالا اگر کسی یک مقدار نتواند تند راه برود یا تند بدود، نفسش بگیرد، از پله نتواند بالا برود، قلبش مشکل داشته باشد و نتواند زیاد تکان بخورد، ببینید، یعنی این استانداردها خیلی جهانی و کلی است و اصلاً پوشش نمیدهد. خیلی هم مبهم است و همهاش محل سؤال است. چرا؟ چون پزشکی این استانداردها را ایجاد کرده، برای اینکه یک گونه انسان آرمانی تحویل ما بدهد. یک فرد نمونه از نوع انسان.
خب بیماریهای تنفسی یا قلبی یا دیابت اینها چطور؟ مثلاً در آن نرمال سازی که میکنیم اگر یک شخصی دیابت داشته باشد ما آن را سالم فرض میکنیم. یعنی اندک ناتوانی و محدودیت در یک کدام از قوای بدنی معلوم نیست تکلیفش چیست، این شخص ناتوان است یا تواناست، معلول است یا سالم است.
خب بحث جالب دیگر این است که مثلاً ما که سالم هستیم برویم در بین جمعی که ناشنوا هستند، آنجا احتمالاً آنها ما را معلول فرض میکنند. چون آنها که حرف میزنند ما زبان آنها را نمیفهمیم. از نظر آنها ما در جمع آنها معلول هستیم. حالا چه کسی گفته که ما اصیل هستیم و آنها فرعی و معلول هستند. آنها هم دارند به آن زبان حرف میزنند. از نظر ما وسایلی که آنها استفاده میکنند مثل سمعک و ابزارهای خط بریل وسایل پزشکی هستند، ولی از نظر آنها وسایل پزشکی نیستند، ابزار زندگی روزمره هستند. مثل موبایل مثل تلویزیون. از نظر آنها صندلی چرخدار مبلمان است. چرا ما اصل باشیم و آنها را معلول فرض بکنیم که دارند با این وسایل زندگی میکنند؟ این حساب و کتابها اصلاً دقیق نیست و درست نیست.
نگرش دوم
نگرش دوم بحث نامگذاری و بحث ابراز هویت و آشکار کردن هویت است. اخلاق معلولیت به شدت نسبت به نامگذاری حساس است. چه اسمی میخواهید به شخص معلول بدهید؟ میخواهید بگویید که اسم اول: شخص دارای اختلال ذهنی، شخص دارای اختلال زبانی، یا شخص دارای اختلال بدنی. بلافاصله اخلاق معلولیت میگوید توقف کن، اختلال بدنی! تو حق نداری اعلام بکنی که بدن آن شخص از کار افتاده. بخشها و اجزایی از وجود او را تو حق نداری ازکارافتاده اعلام بکنی، حق نداری برچسب به اجزای وجود او بزنی.
خیلی خب، تعریف را اصلاح میکنیم، نام دوم را به آن میدهیم: شخص دارای اختلال بینایی. یعنی اختلال را میبرم روی فانگشن و کارکرد، نه روی جزء بدن. این نامگذاری باز هم ازنظر اخلاق معلولیت اشکال دارد. اشکالش این است که شما یک اختلال و نقص و عیبی داری به آن شخص نسبت میدهی. درست است که بهتر از نام قبلی است، ولی باز نقص و عیب است.
خب پس چه بگوییم؟ بگوییم شخص متفاوت در یادگیری و شخص متفاوت در توانایی. و به نظر خودشان هم میرسد که خیلی اسم خوبی را انتخاب کردهاند، ولی غافل از اینکه این اسم دوباره دارد باز همان دیگری بودن را احیا میکند. یعنی اینها یک وضعیت استانداردی هست، و اینها دیگری هستند نسبت به آن و متفاوت هستند، و این هم باید کنار گذاشته بشود.
نام بعدی که پیشنهاد میشود این است که به شخص نابینا روشندل بگوییم، و به ناشنوا بگوییم سماعی، یعنی گوشش خوب کار میکند. این تعریف ازنظر اخلاق معلولیت اشکالش این است که شما حق ندارید نقاب بزنید روی ناتوانی شخص معلول. نقاب نباید زد روی ناتوانی، ناتوانی خودش یک وضعیت اصیل انسانی است.
اخیراً دوازدهم آذر که روز جهانی معلولین بود من با چند عنوان جدید آشنا شدم. یکی روز جهانی توانمندان دارای معلولیت. این عنوان اشکالش باز اینطور به نظر میرسد که همان نقاب زدن را دارد.
یا افراد دارای نیازهای ویژه. یک کنسرت موسیقی در هفتههای اخیر که دوازده آذر بود برگزار میشد، “افراد دارای نیازهای ویژه”. از منظر اخلاق معلولیت قرار شد که نیازها در جوامع نسبی باشد دیگر، فرهنگی باشد، هر جا نیاز به یک صورت است، نیازهای ویژه و غیر ویژه نداریم. پس این عنوان هم خیلی خوب نیست.
یک مرکزی وجود دارد که به کودکان و بزرگسالان معلول آموزش موسیقی میدهد و اسم مرکزش را گذاشته مرکز آموزش موسیقی به افراد دارای شرایط خاص. گفتیم که خاص بودن هم فرهنگی است. این اسم هم اسم مناسبی نیست. چونکه خاص بودن تعریفی ندارد غیر از فرهنگ.
توانیاب و توانجو را شما شنیدهاید. این اسم باز اسم خوبی نیست. یعنی دارد میگوید که استاندارد و خوب و ارزش و فضیلت توانایی است. باز همان توانمند گرایی و توانمند پرستی در آن وجود دارد.
کسانی هم در این جنبش دفاع از حقوق معلولین خیلی پیش رفتهاند، طوری که میگویند بگویید معلول و نامعلول. یعنی افراد سالم را به آنها بگویید نامعلول. این هم مثل همان جنبش فمینیستی رادیکال است که میگفتند بگویید که زن و غیر زن. این هم مثل همان است، معلول و نامعلول باز دارد دچار همان اشکال سالم سالاری شده و دارد اصالت را به معلول میدهد، و نامعلول دارد میشود فرع و حاشیه.
در بحث نامگذاری تعریف سازمان ملل نظر من را جلب کرد. دیدم که سازمان ملل تعریفی که میدهد میآید سه تا واژه را از هم جدا میکند. {interment} Disability و handicap. }interment{ را آسیب دیدگی ترجمه کنید، فقدان یا غیرطبیعی بودن یک ساختاری از بدن یا ذهن یا عملکرد آن ساختار. Disability را معلولیت ترجمه بکنید، یعنی نبود توانایی در آن بخش از بدن. بعد handicap را معیوب بودن علیل بودن، که میگوید handicap دیگر وابسته است به جامعه. یعنی جامعه چقدر سعی کرده اینها را توانا بار بیاورد، و ساختارهایش را متناسب با توانمند شدن این اعضا بسازد و طراحی بکند. یعنی دیگر این بخش handicap آن برمیگردد به ساختارهای سیاسی اقتصادی جوامع، که یک جوامعی اعضای handicap بیشتری دارند،
چون ساختارهایشان را اصلاً درست طراحی نکردهاند و فضای عمومی جامعه را درست متناسب این افراد نساختهاند، یا جوامعی handicap های کمتری دارند. خب این تعریف به نظر میرسد که تعریف خوبی است.
خب من نقدها را گفتم، نگرشها را هم گفتم، ولی در اخلاق معلولیت یک سری مسائل جانبی و حاشیهای هم وجود دارد.
قهرمان سازی
یک سری در مورد قهرمانان معلول است که چقدر اخلاقی است که ما از معلولان قهرمان بسازیم. آیا همه معلولین میتوانند قهرمان بشوند؟ آیا همه میتوانند استفان هاوکینگ بشوند، و با چند دستیار شخصی به آن نقطه اوج دانش در فیزیک برسند؟ چقدر اخلاقی است که ما بیاییم اینها را مطرح بکنیم، قهرمانان پارالمپیک را بیاییم مطرح بکنیم، چقدر اخلاقی است این مسأله. چون ببینید باز دوباره یک فضای دیگری را بین خود معلولین ایجاد میکند. خود معلول معمولی با خود معلول قهرمان فضای دیگری برایش ایجاد میشود. این یک بحث است که در موردش ادبیات وجود دارد.
یک بحث دیگر در اخلاق معلولیت بحث تضاد تجربههاست. من از خودم از بدنم چه تجربهای دارم، شما که من را میبینید چه تجربهای دارید. ممکن است که من خودم را معلول فرض بکنم، شما من را معلول فرض نکنید و از من انتظار یک انسان سالم را داشته باشید. یا برعکس، من به رغم اینکه شما من را معلول میدانید، من هرچه که بررسی میکنم میبینم من خودم را معلول حساب نمیکنم. یعنی تضاد تجربههای خود شخص و دیگران این ملاحظات اخلاقی را به وجود میآورد.
بحث تنوع در میان تجربههای خود معلولین هست. یعنی اینکه چقدر اخلاقی است که ما همه بچههای اوتیسم را بفرستیم مدرسه اوتیسم. تنوع بین اوتیسم را چقدر اخلاقی است که ما نادیده بگیریم. یک اوتیسمی فریاد میکشد، یک اوتیسمی دیگر گریه میکند، یک اوتیسمی دیگر فقط فریاد میکشد. یا اینکه مثلاً ما همه معلولین را یک کاسه برایشان یک مراکزی درست بکنیم و اینها، این اصلاً درست نیست. بین خود معلولین تنوعهای زیادی وجود دارد. یعنی ما باید به تنوع تجربههای آنها هم اهمیت بدهیم. همانطور که در فمینیسم میگفتند یک زن اروپایی بیشتر شبیه مرد اروپایی است، تا یک زن اروپایی شبیه زن آفریقایی. زن هستند، در یک مقولهاند، ولی باهم خیلی فرق دارند. اینجا هم همینطور است. شاید یک شخص نابینا بیشتر شبیه انسانهای سالم باشد، تا شبیه معلولان ذهنی، که ما همه اینها را یکدست میگوییم معلولاند، برایشان یک مراکزی تأسیس میکنیم برای تفریحشان برای ورزششان. این اصلاً چقدر درست است؟
بحث دیگر تمایز معلول و بیمار است. همه معلولان بیمار نیستند، همه معلولان نیاز به تجهیزات پزشکی و مراقبتهای پزشکی ندارند، این تصور باید اصلاح بشود.
و بحث دیگر هم جواز پنهان کردن هویت معلولیت است، که آیا جایز است یا خیر. آیا یک شخصی که معلول است میتواند بدن خودش را و ذهن خودش را به منزله راز پیش خودش نگهدارد و این هویت را آشکار نکند؟ آیا بخواهد میتواند این کار را انجام بدهد، یا باید همه جا فریاد بکشد؟ آیا بقیه افراد جامعه این حق را دارند که هویت خودشان را پنهان کنند؟ مثلاً هویتهای جنسی خودشان را پنهان کنند، از نظر تمایلات جنسی؟ به نظر میرسد که دارند. در مورد معلولین هم به نظر میرسد که ما باید این اجازه را بدهیم که معلول لزومی نداشته باشد که حتماً هویت خودش را فریاد بزند، و باید سازوکارهایی برای این پنهان کردن هویت طراحی بشود.
اینها هم بحثهای جزئی و حاشیهای بود.
سعی کردم یک تصویر کلی از آن چیزی که تحت عنوان اخلاق معلولیت مطرح است ارائه بدهم. خیلی متشکرم.
پرسش و پاسخ
م۱: انتقاد دومی که اخلاق معلولیت دارد این است که بعضی چیزها مثل وابستگی را رذیلت میدانند و استقلال را فضیلت. بعد حالا اشکالی که من به این حرف دارم، اولاً با این تعریفی که از اخلاق معلولیت داشتیم، ما یک بازنگری باید در مفهوم فضیلت داشته باشیم. چراکه اصلاً فضیلت معطوف با عمل و فعالیت است و صرفاً یک حالت ذهنی نیست. اگر اهل نیکوکاری باشیم، در یک جمع شجاعت داشته باشیم، خب شخص شجاع و شخص نیکوکاری هستیم. یعنی ما آن تعریف فضیلت آن ماهیت فضیلت که فیلسوفان از فضیلت دارند ما نمیتوانیم صرفاً برویم سراغ اخلاق معلولیت و بگوییم که بله معلولین هم برای خودشان فضیلت دارند، همان فضیلتهایی که ما داریم … انحصاری باشد این فضیلت. بعد نکته دیگر اینکه اصلاً فضیلتها مطلق نیستند، در نسبت با افراد طرح میشوند. برای من که سالم هستم وابستگی یک رذیلت محسوب میشود و استقلال یک فضیلت. برای آن کسی که اصلاً توانایی استقلال ندارد اصلاً آنجا بحث فضیلت و رذیلت مطرح نیست. یعنی فضایل و رذایل در نسبت با افراد تعریف میشوند.
نعیمه پورمحمدی: نقدی که نسبت به فضایل و رذایل سنتی مطرح میشود در اخلاق معلولیت این است که چرا قدرت و استقلال مطلوب است، و ضعف و وابستگی نامطلوب است. و این به نوعی نماینده همان فضائلی است که جامعه سالم سالار دارد. اگر ما نگاهمان را تغییر بدهیم دیگر اینقدر استقلال برای ما مطلوب نیست. ولی حرف شما هم جالب است، و آن اینکه باز این هم میشود نسبی باشد، و وابستگی و استقلال وابسته باشد به جامعه و فرهنگ.
م۱: اصلاً آن خوانشی که ما از فضیلت داریم اصلاً فضیلت معطوف با فعالیت. اصلاً برای خیلی از معلولین اصلاً فضایش مهیا نیست که بتوانند آن فضایل را کسب بکنند. و اینکه بیاییم فضیلت را حداقل جور دیگر تعریف بکنیم که معلولین هم بدون فعالیت بتوانند مصداق فضیلتمند باشند.
نعیمه پورمحمدی: باز من اینجا الهام میگیرم از نقد فمینیستی. چونکه این مطالعات معلولیت خیلی دنبالهرو آن نقد فمینیستی است. شخصیتهایی که مطالعات معلولیت کار کردهاند عمدتاً هم آگاه هستند از نقد فمینیستی و از آن تأثیر پذیرفتهاند.
وقتی که در فمینیسم میگویند که ارزشهای جامعه ارزشهای مردسالارانه است. یعنی علم خوب است در جامعه، قدرت خوب است، استقلال خوب است، تأثیرناپذیری خوب است، ارتباطمند نبودن خوب است، تأثیرناپذیر بودن خوب است. اگر کسی تحت تأثیر عواطف باشد و ضعیف باشد اینها همه بد هستند و ضد ارزش است. خب نقد فمینیستی به این نگاه این است که اینها را صرفاً جامعه مردسالار طراحی کردهاند، و از همان اول اینها غلط تعریف شده، و باید با نگاه زنانه نگر ارزشها و ضد ارزشها تعریف بشوند. اصلاً عاطفه داشتن ارزش است، تحت تأثیر قرار گرفتن ارزش است، دنبال ارتباط بودن، بدنمند بودن اینها ارزش است، تعالی ضد ارزش است. اگر با نگاه زنانه نگر یکبار دیگر ارزشها و ضد ارزشها را تعریف بکنیم، اینها از آن درمیآید. حالا یک چیزی شبیه همین در مطالعات معلولیت فرض بکنید. قدرت و استقلال اینها به خاطر همان نگاه مردسالارانه مطلوب فرض شده، و میتوانیم یکبار دیگر فکر بکنیم که میتواند مطلوب وابستگی و ضعف باشد.
حالا اینها حتی الهیات را هم تغییر میدهند. الهیات فمینیستی تولید میشود، الهیات معلولیتنگر تولید میشود. الهیات فمینیستی میگوید خدا زن است با همان صفات زنانه. وابسته است، حلولمند است، رابطهمند است، بدنمند است، تحت تأثیر قرار میگیرد، در همین جهان است. یا مثلاً الهیات معلولیت نگر میگوید که کلیسا اجتماع انسانهایی است که خدای ضعیف را ستایش میکنند، بدن خرد شده و زجر کشیده عیسی مسیح را تقدیس میکنند. ببینید، یعنی همه مطلوبها و نامطلوبها را جایشان را با هم عوض میکنند.
م۲: من سه اشکال بزنم به بحث، و دو سؤال هم دارم. یکی اینکه از اول تا آخر یک مقدار تشتت در بحث وجود دارد. مثلاً شما میآیید با تعریف پزشکی یک آمار جهانی میدهید، و میگویید پانزده درصد از مردم جهان با تعریف پزشکی معلول هستند. ولی در آخر بحث میگویید که با این نگرش اخلاق معلولیت نمیشود یک جهانی سازی داشته باشیم. اول ما آمار جهانی میدهیم با تعریف پزشکی، آخر میگوییم استیلای پزشکی باید از بین برود. خب اگر استیلای پزشکی از بین برود، آمار ما هم از بین میرود و آن حساسیت کم میشود. یا آن بحث دوم، آمار جهانی میدهیم، ولی میگوییم ما … رقم بزنیم، همه جوامع مستقل …
مثال دیگر در بحث اسم گذاری که در آخر مطرح کردید، خود این اسم گذاری در پارادایم سالم سازی دارد اتفاق میافتد. یعنی ما میگوییم سه تا اسم مطرح شده، آخر یک اسم را انتخاب میکنیم. ولی آن اسمها را دارید با چه … نقد میکنید؟ سالم سالاری دیگر. یعنی ما میگوییم خب آنها گفتهاند توانمندان معلول. اینکه ما میگوییم معلول بد است از نگاه سالم سالاری است.
دو سؤال هم دارم. کلاً پایگاه نقد ما نسبت به دورههایی که طی شده از پیشامدرن تا پست مدرن و نگاه به مسأله معلولیت پایگاه نقدمان چه بوده؟ نقد تبعیض بود، دین بود، یعنی مسأله ما چه بود؟ ما بهعنوان انسان مسلمان داریم نقد میکنیم، انسانی که مخالف تبعیض است داریم نقد میکنیم؟ عدالت برای ما مهم بوده یا مساوات؟ چون مثلاً ما در بحث یک جا گفتیم چرا مثلاً زن و مرد میکنیم جامعه را، ضعیف و قوی میکنیم، و دیدگاههای فمینیستی را مطرح کردیم، بعد یک جا گفته شد که چرا دوره بارداری حق اشتغال گرفته میشود از زن، ولی آمدیم گفتیم مثلاً در دوران قاعدگی برای زنان یک حقی قائل شدهاند. خب این تفاوت است دیگر. ما دنبال این تفاوت هستیم که لحاظ بشود، یا دنبال یک مساوات هستیم؟ این نگاه باشد یا نباشد؟
و یک سؤال اصلی دیگر، اینکه خب ما وقتی میگوییم هیچ جامعهای نمیتواند معیار باشد، هیچ نگاهی نمیتواند معیار باشد و ارزش گذاری بکند، چون نسبیت اتفاق میافتد، و میگوییم این جامعه نسبت به آن، آن جامعه نسبت به یکی دیگر، توی این نگاه نسبیتی که من احساس میکنم خیلی هم رها شده است و هیچ پایگاهی ندارد اصلاً ارزش گذاری نمیتواند اتفاق بیفتد. یعنی ارزش معنایی ندارد. حتی احساس میکنم سلیقه هم هیچ اعتباری ندارد. چون من مثلاً میگویم سلیقه من این است. اینجا سلیقه هم نمیتواند. چون اگر بخواهیم بگوییم سلیقه، خب میتوانیم بگوییم سلیقه قالبی در جهان وجود دارد که آن سیبی که کرم زده و تلخ است را میگوید این بد است. ما میگوییم نه، این نگاه هم درست نیست، چرا سیبی که کرم زده را میگویید بد است؟ تو این را نباید بگویی. چه باید بگویی؟ باید روایت خود آن سیب کرم زده را، او شاید بگوید من کامل هستم. خب اگر این اتفاق بیفتد آن ارزش گذاری از بین میرود. پس در نگاه نسبیت اصلاً ارزشی پدید نمیآید که حالا بخواهد دغدغه معلول باشد که به من دارد نگاه ارزشی بدی میشود و من دچار رذیلتی شدهام. پس اصلاً اگر نسبیت را بپذیریم که اینچنین رها شده، یا پایگاه بگذاریم برایش و بگوییم پایگاهمان چه است و با آن پایگاه نقد بکنیم، هم نگاهی که به معلولیت شده و هم نگاههای سالم سالاری و مرد سالاری و زن سالاری و همه را. اگر پایگاه داریم، پایگاهش چه است؟ اگر نداریم اصلاً ارزشی پدید نمیآید که حالا بخواهیم بگوییم یکی خوب است یکی بد است. در نگاه نسبیت اصلاً ارزش معنا ندارد. این را از بحث شما من میفهمم که این را میخواهیم جا بیندازیم که آقا کاری نداشته باش، بگذار هرکسی همه ارزشهایش را قائم به فهم خودش، حتی فرهنگ هم معنا پیدا نمیکند. چون فرهنگ هم باید یک عمومیت و شعوریتی داشته باشد. عمومیت و شعوریت باز معنا ندارد. با نسبیت نمیسازد، چون پایگاه ندارد.
نعیمه پورمحمدی: نکتههایتان که ملاحظههای خوبی بود، من راجع به آن صحبت نمیکنم. سؤالی که کردید را پاسخ بدهم به این شکل که باز دوباره از فمینیسم کمک بگیرم، موج دوم فمینیسم با موج سوم فمینیسم فرق دارد. موج اول فمینیسم یک جنبش اجتماعی است. موج دوم و سوم که یک بینشی تولید میکنند، موج دوم دنبال نگاه برابری طلب است و دنبال این است که همان ارزشهای مردانه خوب است و لطفاً زنها را راه بدهید. زنها به رغم شرایط متفاوت زیستشناختی و فیزیولوژیکی که دارند تمرین میکنند تلاش میکنند لطفاً آنها را هم وارد بازی بکنید، و دنبال این است که همان ارزشهای جامعه مردسالار را تأیید بکند. اما جنبش سوم از سال ۱۹۸۰ به بعد دقیقاً دنبال نگاه زنانه است، و میگوید که باید که از نو بازی طراحی بشود. نه که فقط زنها به بازی گرفته بشوند، باید که از نو علوم تولید بشوند. علوم فلسفی مردسالارانه تولید شدهاند، عقل اهمیت پیدا کرد در دوره روشنگری، عواطف همیشه پس زده شدند، علوم فلسفی، علوم معرفت شناختی، از آن طرف علوم انسانی، به همان شکل اخلاق، الهیات، هر علمی که میخواست تولید بشود بر اساس مطلوبها و فضایل و ارزشهای جامعه مردانه تولید شد. باید از نو با مطلوبیتها و ارزشها و فضایل جامعه زنانه اینها تولید بشوند. یعنی دنبال تنوع نگاه است، در دل خودش دنبال تنوع و تکثر است. حتی میگوید زنها هم یک کاسه نیستند. باز بینش زن اروپایی سفید پوست طبقه متوسط به بالا با بینش زن هندی و زن آفریقایی فرق میکند. حتی ما باید اینها را هم به تنوعش اهمیت بدهیم. حالا شما فرض بکنید که این مطالعات معلولیت جدید همان موج سوم فمینیستی است.
م۲: یعنی یک خوانشی بدهیم با پایگاه معلولیت؟
نعیمه پورمحمدی: بله، موج سومش. چون من گفتم خاستگاهش پست مدرن است. وقتی داشتم دیرینه شناسی میکردم که این معلولیتی که الآن میگوییم از کجا درست شد، از پیشامدرن و مدرن و رسیدم به پست مدرن، و گفتم در پی آن واسازی مقولات و ساختارشکنی که پست مدرن انجام داد مطالعات معلولیت جدید شکل گرفت، که اخلاق معلولیت یکی از آنهاست. پس اینها زاییده تفکر پستمدرن هستند. اینها را معادل همان موج سوم فمینیست در نظر بگیرید. میگوید اصلاً معلولیت نگری یک نگاه متفاوت است که باید ارزش داده بشود، از نو وارد علوم بشود، نقادی بکند، علوم جدیدی به وجود بیاورد. پایگاهش نگاه معلولیت است.
م۳: {با تشکر … من میخواستم بدانم این نگاه اخلاق معلولیت کلاً کمال را میخواهد نفی بکند؟ یعنی کمال خاصی را برای انسان لحاظ نمیکند؟ یا میآید میگوید که آقا همه ماها مخلوق خدا هستیم، آنچه را که خدا برای ما کمال بداند آن کمال است. مثلاً این برای من تصویر دارد که بیاییم بگوییم آقا همه انسانها حالا چه مخلوق خدا، چه اصلاً آفریده شدههای طبیعت، مثلاً آقا همه درختها از دل طبیعت برمیآیند، هر چیزی که طبیعت بیافریند زیباست. این باز هم برای من تصویر دارد. اما بیاییم بگوییم که کلاً درختی که قرار است سیب بدهد، چه سیب بدهد چه سیب ندهد اشکال ندارد. این یک چنین چیزی میخواهد بگوید؟ یعنی میخواهیم بگوییم کلاً ما برای تمامی اشیا هیچ کمالی را نمیتوانیم فرض کنیم؟ چون مثلاً در مورد انسان بخصوص در مسأله جسمیش حداقل قبل از اینکه این بحثها پیش بیاید سؤال خاصی نبوده که آن کسی که توانمندی بیشتری دارد، توانمندی به معنای عام، چه قدرت و چه علم بهتر است. یعنی انسان هیچ وقت دنبال این نمیرود که مثلاً من که جهل دارم چقدر خوب است، دنبال دانایی میرود، چون دانایی را به نحوی توانمندی میداند. همینطور در مسأله جسمی که وقتی دست و پای ما را ببندند نمیگوییم خب چقدر خوب شد، چون این را ناتوانی میدانیم. اینطور نیست که بگوییم هر وضعیتی برای ما رخ داد اشکال ندارد. یعنی در مسأله جسمی حداقل اینطور است. یا وقتی انسان گرسنهاش است غذا نخورد و بگوید که گرسنگی هم بالاخره یک وضعیتی است. ما دنبال توانمندی هستیم. چون میدانیم اگر گرسنه بمانیم ناتوان میشویم. همه انسانها اینطور هستند. حالا در مسائل بیشتر از جسم که ملاکهای فلسفی میآید وسط. همیشه بین گروهها و مکاتب فلسفی بحث بوده که ملاک برتری آن چیزی است که خدا میخواهد یا آن چیزی است که انسانها میخواهند، فراتر از جسم سؤال بوده. اما حالا که اینها میخواهند در مسأله جسمی هم این سؤال را مطرح بکنند که آقا معیار کمال چه است برای من این حل نشده که اینها میخواهند بگویند کمال معیاری ندارد مطلقاً، یا نه، میخواهند معیار جدیدی مطرح کنند.
یک جا بین صحبتهایتان من دیدم که فرمودید که انسانها مثلاً به یک نحوی که انگار همه آفریده خدا هستند و فرقی نمیکند که چطور باشند. یا تعبیری مشابه این بود، که مثلاً حالا ما همه انسان هستیم و فرقی نمیکند که چطور آفریده شده باشیم. اینها میخواهند معیار کمال انسان را نفی کنند؟
نعیمه پورمحمدی: ببینید، اگر که اصلاً بهطور کلی کمال نفی بشود، و قرار باشد انسان هرچه ضعیفتر و هرچه ذلیلتر بهتر، این میشود همان نگاه معلولیت گرا و نگاه رادیکالی که الآن ایجاد شده و هست. یعنی همان تعریف معلول و نامعلول، که میگوید معلول الآن برتر است، بهتر است، اصیل است، و فرع و حاشیه انسانهای سالم هستند. ما نباید تا اینجا پیش برویم. فقط کافی است تا همان جایی پیش برویم که به این تنوع اهمیت بدهیم، و تک تک افراد این تنوع را دارای تجربه اصیل بدانیم تا هیچکدام را به حاشیه نرانیم. ولی حق نداریم بگوییم که یکی از افراد این تنوع اصل است.
م۳: {بالاخره درختی که میوه میدهد، و همان نوع درخت که میوه نمیدهد، ما بگوییم هیچکدام اینها بهتر نیستند؟ و با توجه به اینکه اکثر درختان سیب میوه میدهند. اگر ما بخواهیم اینطور بگوییم فقط در انسان که نمیماند، کلاً دیگر باید صنعت کشاورزی همه چیز را تعطیل بکنیم. چون درختان چرا بیشتر میوه بدهند؟ انسانها توانمندی بیشتر را کمال برتر میدانند. این یک پیشفرض ذهنی است که در ذهن همه آدمها هست و نمیشود از ذهن پاکش کرد. ما هرچقدر هم توضیح بدهیم، انسانی که میتواند راه برود بنشیند روی ویلچر، بهتر از کسی میدانیم که ویلچری است و نمیتواند بلند بشود.
مثالی که زدید، کسانی که ناشنوا هستند و باهم دارند صحبت میکنند، انسانی که شنوا هست میتواند زبان آنها را یاد بگیرد، اما آنها نمیتوانند زبان انسانهای عادی را یاد بگیرند. ما بالاخره نمیتوانیم این را از ذهن انسانها پاک کنیم، این را دارند یک توانمندی و یک برتری میبینند.
نعیمه پورمحمدی: من خیلی هم لزوم ندارد که مدافع اینها باشم. بعضی از حرفهایشان برای خودم خیلی سنگین است و وقتی میخوانم نمیتوانم بفهمم، که بالاخره وقتی که یک بچهای نمیتواند حرف بزند، و مراجعه میکند به مراکز گفتاردرمانی و زبانش باز میشود، این کار را ما انجام ندهیم به بهانه اینکه ظلم و ستم در این مراکز توانبخشی وجود دارد؟ بچه همینطور الکن بماند، نتواند حرف بزند؟ و واقعاً بچهها متحول میشوند وقتی به این مراکز مراجعه میکنند.
خیلی برای خود من سنگین است که آیا واقعاً باید اینها را همه را حذف کرد، یا همان کمالی که شما میگویید، اصلاً یک نگاه خنثیای نسبت به هر نوع کمالی داشته باشیم؟ به نظر میرسد که ما فقط باید از آن آگاهی بگیریم و بصیرتهای جدیدی برایمان به وجود بیاید. یعنی اگر همچنان قرار است بچه را بفرستیم به آن مرکز، حواسمان باشد که شرایطی هست، تحت شرایط سلطه نباشد، و ظلمی بر آن نرود. در یک شرایط برابر، یعنی شخص سالم تجاوز نکند به حقوقش، در یک شرایط برابری آموزش ببیند، اصالتش حفظ بشود. اینطور نباشد که به زور ما بگوییم تو آنرمال هستی، ما میخواهیم اینقدر فشار به این بدن و ذهنت بیاوریم تا تو را سوق بدهیم به سمت نرمال بودن. به نظر میرسد که این الگوی درمانی الگوی خوبی است. یعنی من وقتی میخواندم فکر میکردم خب کلاً باید الگوی درمانی را کنار گذاشت. ولی به نظر میرسد که این را نمیگوید. الگوی درمانی خوب است، ولی کافی نیست. الگوی درمانی در ارتباط با معلولیت کافی نیست. باید الگوی اجتماعی به آن اضافه بشود و در رأس قرار بگیرد و الگوی درمانی زیرمجموعهاش باشد.
حالا در مورد کمال هم همینطور است، نمیشود، یعنی فطری است، اینکه مثلاً بگوییم که حالا کمال و استقلال و اینها. ولی دارد آگاهی میدهد دیگر. این مطالعات معلولیت دارد آگاهی میدهد نسبت به اینکه بینشهای جدیدی به وجود بیاید برای پذیرش این تنوعها.
خانم فهیمی: {این بحثهایی که فرمودید یک سری نکات مثبت دارد، یک سری هم همان اشکالاتی که به فمینیستهای پست مدرن گرفته میشود دوباره به همین هم وارد است. مثلاً به تعداد افراد نظریه تولید کرده، تک تک افراد، و این باعث یک هرج و مرج میشود. شما فرمودید تواناییها مختلف است دیگر، از ضعیف تا قوی. اصلاً یعنی دیگر نمیشود، شکاکیت و اینها یک چیزی میشود که … قابل پذیرش نیست. من با توجه به تجربهای که دارم، دو بچه معلول داشتهام، بعضی نکات مثبت را در این نظریه میبینم که خیلی پزشکی دخالت شدید کرده. یعنی واقعاً این مسأله را من با جانم حس میکنم اینجا، که در چیزهایی که از حیطهاش دخالتش هم خارج نیست دیگر اینقدر آزمایش میگیرد که کلاً دیگر اصلاً برای معلول حق چیزی قائل نیست. …
من احساس میکنم آن دیده دینی خیلی بیشتر جواب میدهد در این قسمت، که ما همه اینها را کمال بدانیم. منتها اینکه محتاج بودن و احتیاج و اینها را که نمیشود انکار کرد. این انکار نشدنش خب دلیل بر یک مقداری کمال من دارد دیگر. من باید الآن این را تر و خشکش کنم. خب الآن اگر من این را رهایش کنم، الآن یک طوری این نظریه برخورد میکند که من الآن ماندهام، مثلاً یک شکاکیتی یک هرج و مرجی در گفتار ایجاد میشود …
البته این نظریه نکات مثبت زیادی هم دارد. همینطور که فمینیستها توانستند نکات مثبتی را ایجاد کنند در حین عیوبی که ایجاد کردند در جامعه، خب ما هم قسمت مثبت این نظریات را بگیریم، و بعد آن را با افکار و جامعه خودمان …}
نعیمه پورمحمدی: خب به هر حال اینها یک چالشهایی است که وجود دارد. شما در بخشی از صحبتتان اشاره کردید به این که بالاخره آن بچه نیاز دارد و احتیاج دارد و نیاز دارد که به او کمک بشود. حالا به هر حال این ایده مطالعات معلولیت کمک میکند به اینکه در هیچ بخشی از جامعه خیریه نباشد و خیریه جای اصلاح ساختارها را نگیرد. اگر یک بچهای که نیاز به آموزش دارد و بیسواد است مگر ما خیریه راه میاندازیم؟ ما میفرستیمش مدرسه. یا مثلاً اگر که یک جایی کمک پزشکی نیاز باشد، آیا خیریه راه میاندازیم که بیاید مثلاً کمک بکند؟ خب نه، کمک پزشکی میدهیم، درمان میکنیم.
در مورد شخص معلول هم نباید همهاش برود به سمت احتیاج و نیاز و خیریه و تأسیس خیریه. باید اصلاح ساختاری بشود در جامعه، اصلاح ساختاری بشود در شهرسازی، در خانه سازی، در مراکز تحصیلی، در مراکز آموزشی، در مراکز درمانی، مراکز ایجاد شغل، همه طوری طراحی بشوند که همه شهروند درجه یک باشند همه به یک اندازه حق داشته باشند. تصور اینکه آنها آدمهای محتاجی هستند و نیاز به کمک ما دارند، این تصور یواش یواش میرود کنار.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)