گفتوگو با دو معلم مدرسه استثنایی به مناسبت هفته معلم
گفتوگو با دو معلم مدرسه استثنایی به مناسبت هفته معلم
بابا نان داد معلم زندگی داد!
محبوبه مصرقانی
روزنامه نگار
وقتی از خودت میگذری به خدا میرسی. او هر روز بر عرش تکیه زده منتظرت مینشیند تا بیایی. خیلیها سالها میدوند اما حتی به یک روز تو نمیرسند. تو انتخاب اویی؛ تویی آنکه کارت تماشایی است، روزت غرق در ایثار و فداکاری است؛ تو مهربانی، دلسوزی مانند خودش. خدا دوش به دوشت هر روز میایستد تا رسالت به انتها ببری. تو در هر روزت زندگی میکنی؛ میدانی برگزیدهای و میدانی که از میان خیلیها انتخاب شدهای. تو استثنایی هستی؛ یک معلم استثنایی!
شروع عاشقی با زنگ مدرسه
همه معلمان خوبند؛ مهربانند؛ اما معلم استثنایی چیز دیگری است. همه علم به تو میبخشند و راهنما هستند معلم استثنایی از تو مراقبت میکند. مادرت میشود وقتی که مهر میخواهی، پدرت میشود وقتی تکیه گاه نداری! علیرضا هادینژاد یک معلم استثنایی است. او شش سال هر روز کارش ملاقات با مهربانی بود. اصالتاً ابرقویی است. سال 89 با فوق دیپلم حسابداری جذب آموزش و پرورش میشود. چرخ گردون قرعه به نامش میاندازد تا به وعدهگاه رسد. اما وعدهگاه کجاست؟ مدرسهای در روستای دولاب بخش خضرآباد شهرستان اشکذر در استان یزد. از یزد تا روستای دولاب 76 کیلومتر راه است! چه کسی در آنجا منتظر است؟ «ابوالفضل»
طعم اول مهر در دولاب هم با اینکه 7- 8 دانشآموز بیشتر ندارد همان مزه همیشگی مهر را میدهد. از یزد تا دولاب از اینجا تا خدا راه است. علیرضا بموقع میرسد. 22 ساله است و سرشار از هیجان. همین که سر میرسد میفهمد که دعوت شده. مدرسه آن مدرسهای نیست که در تصورش پای تخته سیاهش ایستاده است. میدانست باید در مناطق محروم خدمت کند اما نمیدانست که محرومیت هم با محرومیت فرق دارد. با خود میگوید فقط یک سال است. زنگ میخورد آنهم فقط برای 7 دانشآموز در چند پایه که همه در یک کلاس درس میخوانند. بزرگ و کوچک گوش به فرمانش مینشینند و منتظر هستند تا ببینند آقای معلم، آقای معلم که میگویند کیست؟ لبخند میزند و شروع میشود.
روز اول میگذرد و علیرضا هادینژاد 76 کیلومتر فکر میکند و به خانه میرسد. در این 76 کیلومتر برنامهها میریزد، رؤیاپردازی میکند. روز دوم هم میآید. روزی که میهمان اصلی فرا میرسد. زنگ مدرسه به صدا در میآید و دوباره بچهها با هیاهوی یک گردان آدم داخل حیاط میریزند. سرش بهگفتن هل نده، مو نکش، تند ندو گرم است که چشمش به ابوالفضل میافتد. دقیقتر نگاه میکند تا مطمئن شود آیا درست دیده. ابوالفضل روی کول مادرش با چشمان گرد فقط دنبال مهر میگردد. مادر خسته ابوالفضل، او را روی زمین میگذارد و به خدا و رفیق خدا میسپاردش. علیرضا تازه دلیل آن قرعه را میفهمد و تصمیم میگیرد استثنایی شود یک معلم استثنایی! ابوالفضل معلولیت جسمی دارد. او راه نمیرود و فقط با چشمانش به علیرضا خیره شده است. علیرضا پشتی صاف میکند و به طرف ابوالفضل میرود. هرچه نزدیکتر میشود عشقش به ابوالفضل بیشتر میشود. در نهایت او را در آغوش میکشد و سرنوشت رقم میخورد.
فاصله تا عاشقی، فقط 76 کیلومتر
علیرضا هادینژاد معلم دوره ابتدایی است که 6 سال متوالی به در خانه ابوالفضل میرود و او را به مدرسه میآورد. رابطه ابوالفضل و علیرضا دیگر معلم و شاگردی نیست. هادینژاد داستان زندگی 6 سالهاش با ابوالفضل را اینگونه بازگو میکند: «در مناطق محروم همه معلمان استثنایی هستند. همه از جان و دل مایه میگذارند اما دیده نمیشوند. من اگر برای ابوالفضل پا بودم برای بقیه هم چشم، گوش و زبان بودهام. نه فقط من بلکه تمام معلمان مناطق محروم اینگونه هستند. بچهها اینجا از بقیه دورند و ما مانند یک قاصدیم. خانوادهها در مناطق محروم با بچههایشان فاصله دارند و ما باید این فاصله را پر کنیم. روزی که ابوالفضل به مدرسه آمد دوم مهر بود. مادرش جثه نحیفی داشت و ابوالفضل را به کول گذاشته بود. ابوالفضل آنروز با چشمانش طوری اینور و آنور را نگاه میکرد که انگار نخستین بار بود از خانه بیرون آورده بودنش. 7 سالش بود اما به سختی با من حرف میزد. مشکل ذهنی نداشت فقط میترسید حرف بزند. رنج عجیبی به دلم چنگ زد. آنطور که پیدا بود مادر ابوالفضل چند روز بیشتر نمیتوانست وزن ابوالفضل را تحمل کند. از چند نفر پرس و جو کردم تا ببینم وضعیت زندگی ابوالفضل چطور است. آیا راهی دارد تا کس دیگری غیر از مادر او را حمل کند. که همه گزینهها به خودم ختم میشد. 22 ساله بودم. آدم در جوانی زود دل میبندد. این بود که از روزهای بعد، قبل از مدرسه به سراغ ابوالفضل میرفتم. خانه ابوالفضل 500- 600 متری از مدرسه فاصله داشت و خانه ما هم تا مدرسه 76 کیلومتر. اوایل سختی داشت اما نمیدانم برخی توانها از کجا به آدم تزریق میشود. آن 76 کیلومترها برایم به اندازه نیم متر طی میشد. یک سالی اینگونه گذشت. ابوالفضل در مدرسه غیر از نیاز آموزشی هم نیازهای بهداشتی و شخصی هم داشت. بچههای دیگر هم نیاز به توجه و رسیدگی داشتند، همه چیز معلولیت جسمی و ذهنی نیست. برخی از بچهها رفتارهایی داشتند که اصلاح کردنش سختتر از مراقبت از ابوالفضل بود. البته بچهها هیچ گناهی نداشتند. نقش آموزش در زندگی افراد اهمیت ویژه دارد. هر 7 بچه در یک کلاس بودند اما باید درس پایههای مختلف را فرا میگرفتند. سال اول با تمام دلبستگیهایم به بچهها، امید داشتم که منتقل شوم. اما اواخر سال اول بود که قوانین عوض شد. من قرار بود فقط یکسال آنجا بمانم چرا که مدرکم فوق دیپلم بود و میتوانستم در مقطع راهنمایی در یزد تدریس کنم. اما خروج معلمان از مقطع ابتدایی ممنوع شد. در آن یکسال دغدغه این را داشتم من نباشم، ابوالفضل چه کند. اما مطمئناً اگر من نبودم معلم دیگری قبول زحمت میکرد. چرا که همه معلمان در مدارس مناطق محروم اینگونه هستند. من دوستانی دارم که در مدارس دیگر روستاهای یزد درس میدادند آنها هم ابوالفضلهایی داشتند. من فقط دیده شدم وگرنه هیچ کار برجستهای نسبت به مابقی معلمان مناطق محروم نمیکنم. تقدیر خواست که بمانم. شش سال با بچهها زندگی کردم و ابوالفضل هم جزئی از من شد.»
شش سال تدریس، یک عمر عاشقی
بعد شش سال هادینژاد وقتیکه رسالتش در مقطع دبستان را تمام میکند به محل کارش به یزد منتقل میشود. ابوالفضل بهدلیل آنکه مدرسهای در نزدیکیاش نبود و خانواده هم توان همراهی روزانه او تا مدرسه را نداشتند، یک سالی را در خانه میماند تا اینکه خیری پیدا میشود و خانهای در یزد برای خانواده ابوالفضل اجاره میکند. او در حال حاضر در مدرسه استثنایی درس میخواند که بهصورت شبانه روزی اداره میشود. هادینژاد جوری از ابوالفضل یاد میکند که انگار از فرزندش جدا شده. او درباره جداییاش از ابوالفضل میگوید: «در اواخر که کارهای انتقالیام انجام شده بود،با اینکه ابوالفضل مقطع دبستان را تمام کرده بود و تا حدی میتوانست خودش بار خود را به دوش بکشد، آرام و قرار نداشتم. دائماً به این فکر میکردم که اگر این بچه در خانه بماند غصه میخورد. ابوالفضل خیلی مهربان است. کافی است دو جمله با او حرف بزنید تا نمکگیر حرف زدنش شوید. من دلم برای ابوالفضل تنگ نمیشود چرا که نمیگذارم کار به دلتنگی برسد. ما در تماسیم و چند هفته یکبار هم به او سر میزنم. چیزی که در مورد بچههای کم توان اهمیت دارد این است که نباید آنها را در خانه نگه داشت. این طفلان معصوم چیزی از بچههای دیگر کم ندارند. خدا را شکر چند سالی است که در مدارس طرح تلفیقی اجرا میشود. در این طرح کودکان معلولی که توان درس خواندن در کنار بقیه بچهها دارند به مدارس عادی فرستاده میشوند. این واقعاً مهم است که بچهها با همسن و سالان خود در ارتباط باشند. تنهایی درد بزرگی است که این کودکان به دوش میکشند. این بچهها هر چه دیرتر از خانه خارج شوند سختتر میتوانند با مشکلاتشان در جامعه کنار بیایند. ابوالفضل در حال حاضر دریک مدرسه استثنایی درس میخواند. هر وقت به او سر میزنم و بچهها را میبینم که دور از بقیه آموزش میبینند واقعاً غمگین میشوم. کار در مدارس استثنایی دشوار است و به نظر من معلمان استثنایی خادم واقعی هستند. هر روز در غم زندگی کردن کار دشواری است. اینکه هر روز از خودت بپرسی حکمت چیست و مؤمن بمانی و به خودش توکل کنی آنچنان آسان نیست. معلم بودن قسمت همه نمیشود. خدا فقط آنهایی که خودش میخواهد، میطلبد.»
ایستادن پای تخته با ویلچر
فلک میچرخد و تو با او میگردی. عشق است که در این گردش ثابت است و تو را استوار نگه میدارد. خدا هر کس را که میطلبد به نحوی هم آزمایش میکند تا ببیند آیا تاب ماندن در عشق را دارد. فرنگیس زارع کاریزی 50ساله، سالیان پیش دعوتنامه را پذیرفت و در یک هنرستان مشغول کار شد. اما از سال 80 در ناحیه کمر مشکل پیدا میکند و چند باری هم عمل میکند. در نهایت خداوند پاهایش را بیحرکت نگه میدارد و به جایش به او دو بال میدهد. بالهایی که او را پیش میبرند تا هر روز به وعدهگاهش برسد. مدرسه عشق اوست. او هرگز از این عشق دست نمیکشد. زمانی که با او تماس گرفتم از درد توان صحبت نداشت معذرت خواست و خودش پس از مدت کوتاهی تماس گرفت. چندین بار از او از طرف مسئولان آموزش و پرورش تقدیر شده و میان معلمان به عاشقی سرآمد است. چرا که او پس از معلولیت با اینکه میتوانسته از مدرسه خارج شود این کار را نمیکند و هر روز با ویلچر در کلاس درس حاضر میشود. فرنگیس زارع از داستان معلولیتش برای ما میگوید: «آدم هرگز نمیداند فردا چه خواهد شد. من یک شبه معلول نشدم و معلولیتم بتدریج رخ داد. این برایم خیلی سخت بود که قبول کنم دیگر آن فرنگیس سابق نیستم. اگر عشق به معلمی نبود همان نخستین سال خودم را فراموش میکردم و بر کنجی میافتادم. سال 80 ضایعهای در کمرم ایجاد شد و چندین بار عمل کردم. البته برخی از پزشکان میگویند عمل اول به اشتباه انجام شده و اگر انجام نمیشد شاید الان حالم جور دیگری بود. از همان سال اول میتوانستم ازکارافتادگی بگیرم و در خانه بنشینم. اما عشق به کارم نمیگذاشت ترس بر من غلبه کنم. روزی که بر ویلچر نشستم دغدغهای نداشتم جز نگاه بچهها. به این فکر نمیکردم که دیگر نمیتوانم بدوم، بالا پایین بپرم و… فقط ذهنم درگیر این بود که بچهها با دیدن ویلچر چه فکری در موردم میکنند. من آن سالها در یک هنرستان درس میدادم. هنرستان هم محل نمایش توانمندی است. ترس کم کم داشت بر من غلبه میکرد تا کار را رها کنم اما تصمیم گرفتم فرنگیس واقعی باشم و قبول کنم که بدون پا هم میتوان مفید بود و عشق ورزید. پس به مدرسه برگشتم. اوایل همان تصوری را که در مواجهه با بچهها در ذهنم داشتم رخ داد بود. نگاه ترحمآمیز 300 نفر دانشآموز نفس آدم را میبرد اما من دوام آوردم و نمیدانم چگونه! کم کم که عادت شد و بچهها دیدند که من همان خانم زارع قبلی هستم رنگ سیاه نگاه ترحمانگیز از بین رفت و همه چیز دوباره مثل سابق شد و حتی بهتر. بگویم که درد جسمی همیشه همراه من بوده و لحظهای رهایم نکرده است. بچهها همیشه همراه من بودند و لحظاتی که میدانستند فقط درد است که میتوانم تحمل کنم، مراعاتم را میکردند. من عاشق دخترهایم هستم. من بچه ندارم اما همه دانشآموزان بچههای من هستند.»
امید به زندگی با تدریس در مدرسه استثنایی
زارع کاریزی بعد از چند سال معلمی در هنرستان به مدرسه استثنایی کم توانان ذهنی منتقل میشود و مسئولیت اجرایی بر عهده میگیرد. او به نحوی استثنایی میشود. سخت است روزی سالم باشی و روزی دیگر در میان دستهای از افراد که جامعه به آنها برچسب کمتوان بودن میزند، جای گیری. او درباره تجربهاش میگوید: «از سال 90 بود که به من پیشنهاد شد به مدرسه استثنایی بروم. ابتدا تردید داشتم و نمیتوانستم تصمیم قطعی بگیرم. بین معلمان مدارس عادی، کار در مدرسه استثنایی خیلی سخت به نظر میآید که البته سخت هم هست. با اینکه دچار معلولیت شده بودم قبول کردنش سخت است که به تو بگویند معلول. من زیاد دوست نداشتم خودم را در اجتماعات معلولان ببینم. مدتی طول کشید تا تصمیمم را بگیرم. با خودم گفتم وقتی من خودم را جدا کنم خب معلوم است بقیه هم مرا جدا میکنند. من با بقیه افرادی که معلولیت دارند چه فرقی دارم؟ یا اصلاً آنهایی که معلولیت دارند با بقیه افراد جامعه چه فرقی دارند. ما با سوءتفاهمها فقط فاصله میاندازیم. پس تصمیم گرفتم به مدرسه استثنایی بروم. استثنایی به آن سیاهی که میگویند نیست. نمیدانم شاید برای من که دچار معلولیت شدم سخت نبود. شما در مدارس استثنایی نگاه ترحمآمیز نمیبینی. یک بچه معلول شما را هیولا نمیبیند. برایش فرقی ندارد معلمش چند پا دارد. چند چشم دارد. دانشآموز معلول یک رنگ است. از معلولیت سوء استفاده نمیکند. نگاه دانشآموز معلول نگاه برابر است. من واقعاً عاشق استثنایی هستم. مهربانی در اینجا باعث میشود آدم دردهایش را فراموش کند. ما باید همان نگاهی را که بچههای استثنایی به ما میدهند به آنها بدهیم. من هرگز روز اول که با ویلچر وارد مدرسه شدم فراموش نمیکنم. یک کودک معلول آن حس را هر روز در کوچه و خیابان تجربه میکند.»
با معلم استثنایی مهربانتر باشید
این معلم مهربان در حال حاضر از بیماریهای دیگری هم رنج میبرد. از زمانی که دچار معلولیت شده همسرش دوش به دوش او ایستاده. او برای اینکه بتواند خانم زارع را هر روز به مدرسه ببرد و بیاورد مجبور به ترک شغلش میشود و زندگی خانم زارع فقط با حقوق معلمی میگذرد. او سال گذشته درخواست بازنشستگی میدهد و به علت اشتباهی که رخ میدهد نخستین ماه سال را بدون مزد میماند. این معلم زحمتکش از انتظاراتش میگوید: «من واقعاً درخواست دارم آموزش و پرورش در امور اداری رعایت افراد معلول را بکند. من با ویلچر دائماً نمیتوانم به این اداره و به آن اداره ارجاع داده شوم. بیماری من هزینه زیادی دارد. همسرم به خاطر من از شغلش استعفا داده در خانه مانده و فقط از من پرستاری میکند. من بچه ندارم. اما حقوق من کفاف هزینههایم را نمیدهد. عاشق کارم هستم و اگر مجبور نبودم درخواست بازنشستگی نمیکردم. دردی که من میکشم برای کسی قابل تصور نیست. به تازگی زخمی که در پایم ایجاد شده بود عمل کردم و چیزی حدود 6 میلیون تومان هزینه عملم شد.
نمیخواهم ناله و گلایه کنم این در شخصیت من نیست. اگر توان داشتم باز هم کار میکردم اما نمیشود. نمیگویم بیایید به من پول دهید. میگویم حداقل حقم را بدون اذیت کردن و اشتباه کردن بدهید. یک اشتباه اداری باعث شده من فروردین ماه دریافتی نداشته باشم. شما بگویید چگونه هزینههایم را تأمین کنم.»
در جهان امروز و در نظام سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، توجه به کودکان و دانشآموزان، بخصوص «کودکان و دانشآموزان با نیازهای ویژه» (استثنایی) از جمله شاخصهای ارج نهادن به ارزشهای والای انسانی محسوب میشود.
با مروری کوتاه در مییابیم نزدیک به یکسال است که به همت معلمان دلسوز، علاقهمند و بزرگ همچون «جبار باغچه بان» تعلیم وتربیت «کودکان و دانشآموزان با نیازهای ویژه» با رویکردی نوین در میهن عزیزمان آغاز شده، پیچ و خمهایی را پشت سر نهاده و گام به گام توسعه یافته است. در ابتدا آموزش نابینایان و ناشنوایان(کرولالها) مورد توجه قرار گرفت و در دهههای بعدی گروههایی دیگر از جمله کودکان دارای مشکلات حرکتی، ذهنی و نیز اختلالات عاطفی- رفتاری(ناسازگار) تحت پوشش آموزش و پرورش استثنایی قرار گرفتند. با افزایش و توسعه رشتههای تحصیلی مرتبط با این بخش از تعلیم و تربیت در مراکز تربیت معلم و دانشگاهها، آموزش و پرورش استثنایی توسعه یافته و گروههای بیشتری از کودکان با نیازهای ویژه را در برگرفت. در حال حاضر و در بیست و هشتمین سال تأسیس «سازمان آموزش و پرورش استثنایی» درمجموع بیش از140 هزار نفر از دانشآموزان نابینا و کم بینا، ناشنوا و کم شنوا، آهستهگامان(کم توان ذهنی)، کودکان دارای مشکلات حرکتی، اختلالات عاطفی- رفتاری، اختلالات یادگیری، اختلالات طیف اوتیسم و نیز دانشآموزان دارای معلولیتهای چندگانه از دوره پیش دبستانی تا پایان دوره دبیرستان درمراکز آموزشی ویژه توسط نیروی انسانی متخصص، آموزشدیده و ماهر یا در نظام «آموزش فراگیر» و در کنار میلیونها دانشآموز(عادی) سراسر کشور به تحصیل اشتغال دارند.
بر هیچکس پوشیده نیست که موفقیت همه جانبه آموزش و پرورش بهعنوان گستردهترین دستگاه دولتی و نیز بنیادیترین و مهمترین نهاد پرورشگر و تأثیرگذار برهمه تحولات اجتماعی، مبتنی بر کوشش های مستمر و تلاشهای ثمربخش معلمانی است که با وجود نابرابریهای اجتماعی، طبقاتی، استخدامی، اداری و همچنین مضیقههای شغلی، معیشتی و رفاهی، همچنان گهواره جنبان سرمایههای اجتماعی و همراه و همگام با والدین و دانشآموزان و در کنار آنان، انتقال میراث تمدنی و فرهنگی از نسلی به نسل دیگر را برعهده دارند.
در این میان، معلمان استثنایی که آگاهانه برگزیده از سیر و راه رسولالله (صلیالله علیه و آله) که «افضل الاعمال احمزها» (بهترین کارها، سختترین آنهاست) با پذیرش مسئولیت دشوار آموزش و پرورش و توانبخشی دانشآموزان با نیازهای ویژه از یک سو همراه و همدل با والدین این دانشآموزان آرامشگر آلام و خستگی های مداوم و طاقت فرسای آنانند و از سوی دیگر ضمن تعهد بر اجرای کامل برنامههای درسی و رعایت چارچوب مقرر در همه مدارس سراسر کشور به تحقق هدفی دشوارتر که عبارت است از تغییر نگرش در مردم و مسئولان و ایجاد نگرش مثبت در آنان نسبت به کودکان و دانشآموزان با نیازهای ویژه و آموزش و پرورش این کودکان تلاش نمایند تا صفت «نیازهای ویژه» را به «دارای تواناییهای ویژه» تبدیل نمایند و آنان را به کفایت متناسب اجتماعی و اقتصادی برسانند.
اینک به مناسبت هفته بزرگداشت مقام معلم با تعظیم وقدردانی از معلمان استثنایی، دیگر بار کوششهای مستمر و تلاشهای ثمر بخش آنان را ارج مینهیم و سپاس والدین و دانشآموزان با نیازهای ویژه را صمیمانه تقدیم این بزرگواران مینماییم.
منبع: روزنامه ایران، 13 اردیبهشت 1397
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.