معماران فرهنگ و جامعه ناشنوایی ایران/ فصل دوم
معماران فرهنگ و جامعه ناشنوایی ایران
تألیف: جمعی از پژوهشگران دفتر فرهنگ معلولین
انتشار: زمستان 1394
ناشر: دفتر فرهنگ معلولین
قم، بلوار محمدامین، خیابان گلستان، کوچه۱۱، پلاک۴
تلفن: ۳۲۹۱۳۴۵۲-۰۲۵ فکس: ۳۲۹۱۳۵۵۲-۰۲۵
www.HandicapCenter.com , info@handicapcenter.com
فصل دوم: باغچهبان خلاق و مبتکر؛ خودجوش و دلسوز
درباره جبار عسکرزاده مشهور به باغچهبان (1264-1345) کتاب و مقاله و پایاننامههای متعدد نوشتهاند. هر چند بسیاری از آنها تکراری است و هرچند هنوز پارهای از موضوعات مهم تحقیق نشده است. در اینجا نمیخواهم مطالب پیشین و منتشر شده، تکرار گردد بلکه هدف پرداختن به شخصیت و فعالیتهای باغچهبان از زاویه خاص است. یعنی درصدد هستم جایگاه و نقش او در سازندگی و معماری جامعه و فرهنگ ناشنوایی بررسی گردد؛ از اینرو منظر سازندگی او به قضایای زندگیاش نگریسته میشود.
باغچهبان هم معمار آموزش و پرورش عمومی کودکان و بچههای دوره ابتدایی به ویژه کلاس اول تا سوم ابتدایی است و هم معمار آموزش و پرورش بچههای ناشنوا و ناگویا (کر و لال) است. از اینرو به ابداع روش خاصی برای بچههای عادی و بچههای ناشنوا پرداخت. نخست از زندگینامه خودنوشت خودش مواردی که درباره نقش سازندگیاش است آوردهام، سپس تحقیق خودم را مطرح میکنم و در ادامه دیدگاه چند کارشناس را میآورم.
اهمیت و تأثیر و جایگاه باغچهبان باعث شده که سالروز وفاتش یعنی چهارم آذرماه هر سال، علاقهمندانش به تکریم او بپردازند. او در 1264 در ایروان متولد شد. چند عامل مهم در زندگی و ساختار شخصیتش مؤثر بود. از بیست سالگی یعنی از 1284 به فعالیتهای فرهنگی روی آورد. و از بیست و چهار سالگی به فعالیت آموزشی رو آورد. دقیقاً 62 سال از عمرش را مشغول تحصیل، تدریس، تحقیق و تألیف بوده است.
درباره باغچهبان فراوان نوشته و گفتهاند و اینجا نمیخواهم به تکرار مطالب بپردازم بلکه هدفم گزارش جنبههایی از شخصیت باغچهبان است که کمتر به آن پرداخته شده است. باغچهبان خودجوش و خلاّق بود، منتظر نمینشست تا کسی راه را به او نشان دهد، و کسی از بالا به او امر و نهی کند. با مطالعه، مشورت و تلاش، راهش را پیدا میکرد و میکوشید با حداقل هزینه آن راه را بپیماید. علاوه بر همه اینها دلسوز بود، بچههای مردم را مثل فرزندان خود، مواظبت و مراقبت میکرد. با تمام وجود و حتی با خرج حقوق شخصی به کودکان رسیدگی میکرد. دانشآموزان را نوازش کرد، در دامن خود مینهاد و چون مادری مهربان به درد دل آنان میرسید. با خوشرویی و اخلاق جذاب با کودکان تعامل مینمود.
این کتاب درصدد معرفی معماران فرهنگ و جامعه ناشنوایی است و این فصل به معماری باغچهبان اختصاص دارد. از اینرو لازم است ابتکارات، خلاقیتها و تلاشهای او در این معماری را گزارش دهد.
این فصل دو قسمت دارد در قسمت اول به گزارش مبسوط از ابتکارات و فعالیتهای باغچهبان به ترتیب سنوات عرضه شده است. و در قسمت دوم دیدگاههای برخی نخبگان مثل دکتر مهدی محقق و احمد آرام مطرح میشوند. البته دیدگاهها و مطالبی گزینش شده که گویای جنبه خلاقیت باغچهبان باشد.
نخستین معمار فرهنگی و تربیتی
همه نخبگان ایرانی معاصر در مبتکر و مبدع و خلاق بودن باغچهبان اتفاق نظر دارند. نیز همگان پشتکار، دلسوزی و ایمانش به کار را میستایند. این دو ویژگی کمتر در شخصی جمع میشود؛ اما اگر جمع شود منشأ بسیاری از خیرات و اقدامات نیک میگردد. معمولاً افراد خلاق، زود ناراحت و مأیوس شده و تا آخر پای یک کار نمیمانند. نیز افراد پشتکاردار معمولاً خلاقیت و ابتکار ندارند. از اینرو به ندرت این دو ویژگی جمع میشود. اما باغچهبان هم خلاقیت داشت و هم سختیهای کار مانع او نمیشد و با جدیت و پشتکار ادامه میداد.
در باب پروژههایی ابتکاری او که به سرانجام رساند، عدد و ارقام متفاوت گفتهاند. اما اغلب حداقل نُه عنوان پروژه به انجام رسیده را برایش برمیشمارند. گاه ابتکارات او را تا 25 عنوان برمیشمارند. اینجانب بیست ابتکار از زندگینامه و دیگر اسناد شناسایی و در مقاله «روزنامهنگاری باغچهبان» آوردهام. مواردی مثل تأسیس نخستین تربیت معلم در ایران؛ الفبای گویا؛ ایجاد جمعیت اتفاق در تبریز؛ تلفن کنگ؛ دبستان کر و لالهای تهران در 1312؛ جمعیت حمایت از کودکان کر و لال در تهران؛ نمایشنامهنگاری؛ نشریهنگاری فکاهی مردمی و نشریه تخصصی ناشنوایان از اهم ابتکارات او است.
اما اینجا تلاش کردم با تحقیقات گستردهتر در همه مواردی که او مؤثر بوده و حتی اندک تأثیری در فرهنگ ناشنوایی و معلولیتی داشته، رصد و استقراء کنم و بیاورم. سعی کردهام، تا میتوانم بر خود گفتهها و نوشتههای باغچهبان تکیه کنم. بالاخره حدود سیصد مورد شناسایی کردم که باغچهبان یا مبدع و مخترع بوده یا نظریهپرداز و دارای فکر و ایده جدید است و یا حداقل فعالیتی داشته و برای اولین بار منشأ اثری شده است. دامنه تأثیرات او را هم گسترده گرفتم، از اینرو شامل پیوندها و دوستی با افراد و تأثیر در افراد یا تألیف کتاب یا انتشار نشریه یا مخالفت و موافقت و غیره میشود.
زمینههای خانوادگی و تربیت در خانه نخستین خشت بنای شخصیت مبتکر است. پس از خانواده محیط درس و مدرسه و محیط جامعه اهمیت دارد. این سه عامل برای باغچهبان مهیا بود. تا جوانی در قفقاز و ایروان بود و آنجا برای جریانهای آزاد اندیشی و تضارب افکار مساعد بود. البته پدربزرگش به نام رضا اصالتاً تبریزی بود. پدرش به نام عسکر معمار، مجسمهساز، نقال و قوال شاهنامه فردوسی و قناد بود. تابستانها معماری و زمستانها قنادی و قوالی میکرد. نیز مادربزرگش بنفشه شاعر و طبیب محلی بود. او نزد پدرش کار میکرد و از خلاقیتها و هنرورزیهای پدر خود به خود میآموخت. علت مهاجرت پدربزرگش به ایروان، وضعیت نابسامان ایران در دوره قاجاریه و رونق اقتصادی در ایروان است.
نیز پدرش او را به مکتبخانه و نزد شیخ اکبر قرآن خواندن و سواد خواندن و نوشتن و دیگر دانشها را یاد گرفت. البته پدرش و شیخ اکبر هر دو متعصب و دارای افکار سنتی بودند. معمولاً افرادی که در محیطهای اینگونهای قرار میگیرند، به اندیشههای جدید و روشنفکری رو میآورند. باغچهبان هم اینچنین شد. زیرا بسیاری از رفتارها و افکار پدر یا مربیاش برایش قابل هضم نبود و پرسش داشت و آنان هم پرسشهای او را جواب نمیدادند یا سرکوب میکردند.
خود باغچهبان در این باره مینویسد:
من جوان کم سن و سال و چشم و گوش بستهای بودم. تا هفده سالگی به جز حصار خانهمان و روی پدر و مادرم و مهمانانشان، جای دیگر و کس دیگری را ندیده بودم. مغزم انباشته بود از پندها، موعظهها و تلقینات خرافاتی پدرم که او هم اینها را از پدرش به ارث برده بود و پدرش هم از پدر خودش. پدرم مردی درستکار و راستگو و یک مذهبی متعصب و مستبد بود. جز صداقت، کسب حلال، راستگویی و درستکاری چیز دیگری نمیدانست مگر قصههایی از قبیل: حسین کرد و نوشآفرین و اسکندر و رستم و سهراب، شغلش معماری بود و عشقش کاشیکاری دیوار و منارههای مسجد. در زمستانهای سخت قفقاز، که کار بنایی میخوابید، قنادی میکرد.
من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چند تا مداد رنگی گیر آورده و نقاشیهایی کرده بودم. یک روز پدرم دفتر نقاشیام را دید. پرسید: اینها چیست که کشیدهای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت: مگر نمیدانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورتهایی را که کشیدهای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت: حالا که اینها را کشیدهای، باید به آنها جان بدهی، و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی، چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت… زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگیها را هم بشکن و دور بریز، و از صورت سازی توبه کن.
در آن ایام، مدارس جدیدی در ایروان تأسیس شده بود؛ از جمله دبستان روس و اسلام. خیلیها فرزندانشان را به این مدارس میفرستادند. اما پدرم از اینکه بدون مشورت با شیخ اکبر، ملای مسجد محل خودمان، در مورد تعلیم و تربیت من تصمیم بگیرد، واهمه داشت.
او برای کسب تکلیف خدمت شیخ اکبر رفت و او پاسخ داد: مبادا این بچه را به این مدارس جدید بفرستی. معلمان این مدارس همه بیدین و کافر هستند. بدان که اگر چشم این بچه به خط روسی بیفتد و یک کلمه لفظ روسی به زبان بیاورد، چشم و زبانش نجس شده و طولی نخواهد کشید که بیدین شود.
پدرم مرا برای سوادآموزی و تعلیم و تربیت به شیخ اکبر، سپرد. من نزد شیخ اکبر، خواندن قرآن و دروس دینی را میآموختم. یک روز که شیخ جمله طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه را برایم ترجمه میکرد، از او پرسیدم: حالا که طلب علم بر زنان مسلمان هم فرض است، چرا مادر من، خواهر من و دیگر زنان و دختران به مکتبخانه نمیروند؟ استادم جواب داد: علمی که برای زنان منظور است، همان علم قرآن است و بس؛ آن هم به شرط اینکه چشمشان به سوره یوسف نیفتد. گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه ذات زن مایل به فساد است! و توضیح دیگری نداد. من هم جرئت توضیح خواستن نداشتم. تلقینات او چنان بود که من نه فقط نسبت به خواهران و مادر خودم، بلکه نسبت به تمام زنان جهان بدبین شدم. در چشم من زنان مایه ننگ و بیناموسی خانواده بودند.
پدر ساده لوح من عقلاً اسیر اینگونه تلقینات بود. او هدفی نداشت جز اینکه مرا هم مثل خودش، مقلدی بیچون و چرا بار بیاورد. من هم در مکتب شیخ اکبر، همان طور که او میخواست بار میآمدم. اما خوشبختانه من مثل پدر و پدربزرگ و اجدادم، محکوم نبودم تا همه عمرم را در تاریکی جهل و در چنگ خرافات به سر ببرم.
به زودی توانستم تار و پود دامی را که در آن اسیر بودم، پاره کنم.
منازعات مذهبی و دینی ارامنه و مسلمانان در قفقاز عامل محیطی و اجتماعی مهمی در شکوفایی استعدادهای او بود. به ویژه وقتی به زندان افتاد، در زندان با روشنفکری آشنا شد و او بر شخصیت و اندیشههایش تأثیر گذاشت. نام این فرد وارطان و مسیحی و ارمنی بود ولی اخلاقیات انسانی جذاب نیز دانش و معلومات وسیع داشته است. به رغم اینکه در ابتدا باغچهبان با او درگیر میشود و درصدد زدن او برمیآید ولی به تدریج جذب اخلاقیات او میگردد.
در زندان مشغول تولید و نشر مجله فکاهی ملانهیب و ملاباشی میشود و با استقبال مواجه میگردد. در واقع اولین ابتکار او را کنار نمیگذارند و رد نمیکنند. بسیاری از مبتکران وقتی کارشان ردّ میشود یا استقبال نمیشود، روحیهشان شکسته میشود و از کارهای ابتکاری خداحافظی میکنند.
اینها خلاصهای از عوامل و زمینههای مؤثر در روحیه سازنده و رشد شخصیت خلاق او بود. اکنون به ابتکارات و فعالیتهای او میپردازم.
با مطالعه منابع مختلف تلاش کردهام همه نوع فعالیتهای او را رصد کنم و پس از استقراء و جستجوی نسبتاً کامل به ثبت آنها بپردازم.
سرفصلهای فعالیتها
باغچهبان فردی پرکار، خودجوش و دارای استغناء و استقلال ذاتی بود. از اینرو سراسر زندگی او پر است از انواع فعالیتها و ابتکارات؛ اما همه این فعالیتها را میتوان ذیل چند عنوان کلی یا سرفصل جای داد:
آموزش و پرورش ابتدایی
آموزش کودکان استثنایی
فرهنگ و ادبیات کودکان
نمایش و تئاتر مدرن اخلاقی و سازنده
روزنامهنگاری سازنده و اخلاقی
پژوهش و تألیف کتاب و مقاله
ذیل هر یک از این سرفصلها چند عنوان فعالیت و ابتکار آمده است.
سالشمار فعالیتها و ابتکارات
باغچهبان در 1264 در ایروان متولد شد، و در 1284 اختلافات مسلمانان و ارامنه تشدید شد و جنگهای سختی بین آنها در گرفت. برخی از مسلمانان بیگناه یا خطا کار به زندان افتادند، از جمله باغچهبان به زندان رفت. زندانی شدنش موجب تحولات ژرفی در زندگیاش گردید زیرا با فردی در زندان آشنا شد که به دلیل دانش فراوان و دیدگاههای روشنفکریش در باغچهبان مؤثر واقع شد. این تأثیرات همانجا در زندان خودش را نشان داد و شروع به تولید و نشر مجلههای فکاهی ملانهیب و ملاباشی نمود.
انتشار این نشریات نخستین فعالیت فرهنگی باغچهبان است که به هنگام بیست سالگی و در 1284 ش انجام شد. مبدأ فعالیتها و خلاقیتهایش را همین زمان و همین کار گرفتهایم و به ترتیب سنوات به معرفی فعالیت و خلاقیتهایش میپردازم.
اطلاعات حاضر از نظر زمانی از 1264 یعنی تولد تاکنون را شامل میشود و شامل شش قسمت است: ایروان، مرند، تبریز، شیراز، تهران و پس از وفات.
مهم این است که باغچهبان به عنوان یک شخص منظور نشده بلکه یک شخصیت فرهنگساز در نظر گرفته شده است. این شخصیت در مراحلی از زندگیاش از عواملی مثل خانواده یا شیخ اکبر به عنوان مربیاش تأثیر پذیرفته و در مراحلی از عمرش مؤثر بوده و ابتکاراتی داشته یا آثار تألیف کرده است، همچنین این شخصیت با وفات جسم شخص باغچهبان از حرکت باز نایستاده و همچنان تداوم داشته است. کسانی به نقد افکار یا آثارش پرداخته، دیگران به معرفی ابعاد او اهتمام ورزیده و بالاخره آثارش مجدداً منتشر شده است. همه این موارد در قلمرو استقراء بوده و تلاش شده، همه عوامل مؤثر و دخیل در شکلگیری یکی از عظیمترین و ریشهایترین جریانات فرهنگی در ایران معاصر رصد شود، نیز همه تأثیرات و نقشهای او در حوزه آموزش و پرورش کودکان، آموزش و پرورش زنان، آموزش و پرورش ناشنوایان، روزنامهنگاری، هنر نمایشنامهنویسی و اجرای تئاتر فرهنگی و تألیف و نشر کتاب کشف و معرفی شود.
به نظر میرسد جامعه مدنی در دوره مدرن در ایران، تکیه بسیار به شخصیت باغچهبان دارد و او در ایجاد و بسط نهادهای فرهنگی مدنی سهم بسزا و بیبدیلی ایفاء کرده است.
متأسفانه باغچهبان و دیگر معماران فرهنگ معاصر ایران آنگونه که حقشان بوده مورد ملاحظه و تأمل قرار نگرفتهاند به اذعان همگان باغچهبان بینانگذار حداقل شیوه جدید آموزش کودکان است اما در کتب درسی ابتدایی تا دانشگاه آیا او را شناساندهاند؟ دانشآموزان و دانشجویان، معلمان و استادان ما چقدر او را میشناسند؟ رسانهها و مطبوعات چند مقاله و چند برنامه درباره او داشتهاند؟
یکی از علل پرداختن به او این است که تاکنون سالشمار حیاتش و آثار و فعالیتهای او منتشر نشده است. به همین دلیل مجموعه فعالیتهای او یکجا، خلاصه، سلسلهوار، مرتبط و شبکهای در اختیار عموم قرار نگرفته است. به همین دلیل شناخت عموم از او مثل لمس فیلم در تاریکی توسط افراد است و هر کس گوشهای از شخصیت باغچهبان را شناخته و به همان صورتی که شناخته، شناسانده است. اما شیوه کرونولوژی و سالشمار مثل فیلم سیمای جامع و پیوسته از شخصیت او عرضه میکند. برای مطالعه و تألیف این بخش بیش از شش ماه، هر روز به طور میانگین پنج ساعت وقت گذاشتم. تلاش کردم کار جامعی بشود؛ اما قطعاً ضعفها و مشکلاتی خواهد داشت و لازم است اصحاب خرد و پژوهش، با نقدهای خود بر کمال و صحت آن بیفزایند.
ایروان 1264- 1298ش
جبار غیر از اینکه چند ماهی در سال 1293 به ترکیه رفته و در ایگدیر سکونت داشت. و سپس به ایروان باز گردید، تمامی سالهای بین 64 تا 98 یعنی 34 سال از عمرش را در ایروان زندگی کرد.
1264
تولد در ایروان؛ باغچهبان در این باره مینویسد: جد من رضا از اهالی تبریز، پدرم عسکر نام داشت و در شهر ایروان با شغل معماری و قنادی زندگی میکرد من در 1264 در ایروان متولد شدم.
1270
تربیت پدر و مادر (1267- 1270)؛ از حدود چهار و پنج سالگی تا وقتی به مکتبخانه رفت، تحت تربیت و تعلیم پدر و مادرش بود. دوره کودکی به پندهای توأم با خشونت و استبداد پدرش خو گرفته و به پدرش اعتقاد داشت چون اقدامات او را سعادت آفرین میدانست. زجرهایی که به جبار میداد مثل داروی تلخ بود که به باورش تأثیر خوب داشت. پدرش را باید مظهر درستی و راستی میشمرد چون آشنایان او را از اولیاءاللّه میدانستند.
طرز تربیت مادرش به عکس ملایم و مهرآمیز بود و به نظر جبار این روش مفیدتر بود.
1270
شیخ علی اکبر قفقازی؛ او شیخ و آخوند محله باغچهبان بود و پدرش به شیخ بسیار علاقه داشت و در امور مختلف با او مشورت میکرد. باغچهبان از حدود سال 70 به مکتب شیخ رفته و تحت تأثیر آموزشهای او قرار میگیرد. تا پانزده سالگی مداوم در جلسات درس شیخ حضور داشت و در پانزده سالگی به دلیل ترک تحصیل از شیخ جدا میشود.
با اینکه آموزههای شیخ را ابتدا دربست میپذیرفته ولی به تدریج خواستار توضیح میشود و گاه نقد میکند.
1270
رفتن به مکتبخانه از 1270 تا 1279؛ پدرش به جای فرستادن او به مدرسههای جدید، او را به مکتبخانه فرستاد. مکتبخانه تنگ و تاریک و با نی بوریا ساخته شده بود. ملای مکتب شیخ علی اکبر بود. به دلیل چوب زدن و تنبیه کردن و به فلک بستن خاطره خوشی از مکتبخانه نداشت.
1279
ترک تحصیل؛ باغچهبان در این باره مینویسد: تحصیلات من با اصول قدیمه و در مساجد بوده است. در پانزده سالگی با مختصر سواد بیارزشی که داشتم مجبور به ترک تحصیل شدم. و از طریق حرفههای پدرم گذران زندگی میکردم.
1281
نقاشی و مخالفت پدر؛ من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چند تا مداد رنگی گیر آورده و نقاشیهایی کرده بودم. یک روز پدرم دفتر نقاشیام را دید. پرسید: اینها چیست که کشیدهای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت: مگر نمی دانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورتهایی را که کشیدهای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت: حالا که اینها را کشیدهای، باید به آنها جان بدهی، و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی، چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت… زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگیها را هم بشکن و دور بریز، و از صورت سازی توبه کن.
در آن ایام، مدارس جدیدی در ایروان تأسیس شده بود؛ از جمله دبستان روس و اسلام. خیلیها فرزندانشان را به این مدارس میفرستادند. اما پدرم از اینکه بدون مشورت با شیخ اکبر، ملای مسجد محل خودمان، در مورد تعلیم و تربیت من تصمیم بگیرد، واهمه داشت.
1284
زندانی شدن؛ در سال 1905م/ 1284ش بین ترکها (مسلمانان) و ارمنیها جنگ شد. تزار روسیه مردم را به جان هم انداخته بود. برخی از جوانان مسلمان مثل جبار هم بیدلیل زندانی شده بودند. سه ماه و اندی در زندان بود ولی بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و تغییر و تحول پیدا کرد.
1284
آشنایی با وارطان؛ جبار در زندان با جوان ارمنی به نام وارطان آشنا شد. وارطان اخلاق نیک و معلومات وسیع داشت و در افکار و منش جبار تأثیر گذاشت و او را از جهل و خرافات نجات داد.
1284
انتشار نشریات ملا نهیب و ملا باشی؛ او با همکاری هم زندانیاش و با استفاده از امکانات اولیه دو نشریه ملانهیب و ملاباشی را تولید و به صورت دستنویس در تیراژ کم در بیرون زندان به فروش میرساند. این دو مجله فکاهی و با شوخی و مزاح به مسائل روز میپرداخت.
1284
آزادی از زندان؛ در منازعات ارامنه و مسلمانان با روش تعصبآمیز از مسلمانان دفاع میکرد از اینرو به زندان افتاد. آنجا با شخصی به نام وارطان آشنا شد و درباره او و دوره پس از زندان مینویسد:
وارطان با درسهایش برای همیشه مرا از زندان تاریک جهل و خرافات آزاده کرده بود. او با خلوص تمام، آن منابع فساد و جهل و گمراهی را که موجب بدبختیِ اجدادم، پدرم و خودم شده بود، از ذهن من زدود.
من که تا سه ماه قبل، یک مذهبیِ متعصب و خرافاتی بودم و چون او را نجس می دانستم، از دست زدن به استکان او واهمه داشتم؛ روی او را با قدرشناسی و احترام و تشکر بوسیدم. اما حیف! پس از آنکه آزاد شدم.
از زندان که آزاد شدم آدم دیگری بودم. دنیا و مردمانش را با چشم دیگری میدیدم. دیگر ارمنی و مسلمان برایم فرقی نداشتند. وارطان تعصبات و خرافات را از مغزم ریشهکن کرده بود و به جای آن تخمی پاشیده بود که روز به روز سبزتر میشد. به طور قاچاق به خانهها رفته، با مزدی کم و اغلب داوطلبانه و رایگان، خواندن و نوشتن را به زنان و دختران میآموختم به همان زنان و دخترانی که شیخ اکبرها فقط علم قرآن را برای آنها به رسمیت میشناختند. آن هم مشروط به اینکه چشمشان به سوره یوسف نیفتد! چرا که ذات این جنس را مایل به فساد دانسته و هر گونه رفتار با آنان و حتی تعیین سرنوشت آنان را حق مسلم خود میدانستند.
1284
پیدایش انتباه؛ آگاه شدن نسبت به رفتارهای دوگانه پدر و پیبردن به عوامل گمراهی و بدبختی که پیش از این آنها را عامل سعادت و نجات بشر میدانستم. این انتباه در گوشه زندان و به طور غیرمترقبه برایم حاصل شد. چند ماه انتباه از با سعادتترین ایام عمر من محسوب میشود.
1285
ریاضت دو ماهه؛ برای رهایی از تندخویی و آدمی بردبار و نرمخو شدن تصمیم گرفتم دو ماه هر سال با نفس و اخلاقیات ناپسند خودم مبارزه کنم. تأثیر پرهیز دو ماه این است که خشونت، عکسالعمل شدید از خود بروز نمیدهم. در نتیجه زندگی برایم آسانتر شده و به مرور که توانستم آن شخصیت پرخاشجو و عصبانی را در خود بکشم و انضباطی در کار و زندگیام ایجاد کنم و بسیاری از موفقیتها و کامیابیهای من نتیجه آن بوده است.
1288
تشکیل کلاس دختران؛ محیط ایروان و قفقاز به دلیل تعصبهای مذهبی مخالف تحصیل دختران بود و تفکر سنتی و ضد زن حاکمیت داشت. باغچهبان برای شکستن این جو به روش مخفیانه کلاس برای دختران برپا میکرد و برای باسواد شدن این قشر فعالانه میکوشید.
باغچهبان تحصیلات جدید نداشت ولی به دلیل جو خانه و باسواد بودن پدرش و نیز در مکتب و نزد مربی مکتبخانه خوب درس خوانده بود و به خوبی بر متون مسلط بود.
او درباره تدریس برای دختران چنین نوشته است: در دوران جوانی به طور قاچاق در منازل دختران درس میدادم.
1289
خبرنگاری و روزنامهنگاری؛ باغچهبان در زندگینامه خودنوشت خود مینویسد در دوران جوانی از خبرنگاران روزنامههای قفقاز بودم.
1290
آغاز تدریس در ایروان؛ به زودی تدریس در کلاسهای اول ابتدایی شهر ایروان را شروع کردم. روش ابتکاری من برای آموزش الفبا، در همان روزها پایهریزی میشد. آموزگار موفقی شده بودم و شهرت پیدا کردم. برای کودکان قفقاز شعرهای کودکستانی مینوشتم. مجلههای فکاهی ملا نهیب و ملا باشی را، که عمر زیادی نداشتند، به تنهایی مینوشتم و با چاپ ژلاتینی تکثیر و توزیع میکردم. طولی نکشید که یکی از نویسندگان روزنامههای ایروان و یکی از شاعران و نویسندگان روزنامه فکاهی ملا نصرالدین و پس از آن هم در سال 1291ش مدیر مجله فکاهی لک لک شدم.
1290
* تألیف و انتشار داستان برای کودکان؛ دو کتاب داستان منظورم کودکانه با عناوین قیزیللی یاپراق (برگ زراندود) و بایرامچلیق (مژده رسانی عید) در ایروان به نام جبار عسکرزاده و تخلص عاجز منتشر کرد.
* روزنامه نگاری در ملانصرالدین؛ از فکاهی نویسان و شاعران اشعار فکاهی در روزنامه ملانصرالدین منتشره در ایروان بود.
1291
مدیریت مجله فکاهی لک لک؛ این مجله را در شهر ایروان منتشر میکرد و انتشار آن پس از شروع جنگ بینالمل اول تعطیل شد. یعنی خود باغچهبان به منظور نجات از توقیف آن را تعطیل کرد.
1293
* مهاجرت به ترکیه و قبول فرمانداری و تحویلداری ایگدیر؛ آخرین سال جنگ به دلیل منازعات سخت بین مسلمانان و ارامنه به ترکیه رفت و پس از چندی در شهرداری شهر ایگدیر به سمت تحویلدار منصوب شد. چندی پس از آن فرماندار آن شهر شد.
* بازگشت به ایروان؛ عثمانی در جنگ شکست خورد و مهاجرانی مثل باغچهبان تسلیم داشناک (داشناق یعنی ارامنه ملیگرا و طرفدار استقلال ارمنستان) شدند و به ایروان بازگردانده شدند.
1295
رسیدگی به آوارگان جنگ و بیچارگان؛ جنگ جهانی اول و جنگ محلی بین مسلمانان و ارامنه پیامدهای وخیمی داشت. جبار مسئولیت رسیدگی به مردم را بر عهده گرفت. بین بیچارگان گندم توزیع میکرد، افراد بیپناه و بیمسکن را مأوا و مسکن میداد و مردم او را به عنوان رئیس شهر میشناختند.
1297
روش ابتکاری آموزش الفبا؛ پس از آزادی از زندان ایروان تدریس در کلاسهای اول ابتدایی شهر ایروان را آغاز کردم. روش ابتکاری من برای آموزش الفبا در همین زمان پایهریزی شد.
1297
تنهایی و بیماری؛ در سالهای آخر جنگ جهانی اول و تشدید منازعات بین ارامنه و مسلمانان موجب شد که جبار مثل بسیاری از اهالی ایروان به دهات پناه ببرد. اما حصبه و سرمای شدید و نداشتن مکان موجب شد تا سر حد مرگ اذیت شود. این سالها، تجربه مهمی در زندگیاش بود و در ساختن شخصیت او مؤثر بود. به همین دلیل در زندگینامه خودنوشت، جبار این دوره را بسیار مهم و سازنده میداند.
او پس از حدود یک ماه بیهوشی بر اثر ابتلاء به حصبه وقتی به هوش میآید متوجه میشود در دهکدهای است و هیچکس همراهش نیست، نیز دارو و پزشک هم نبود، اثاثیه مختصری که از زادگاهش آورده بود سرقت شده بود. دو پایش از مچ به پایین بر اثر سرما سیاه شده و نیاز مبرم به پزشک داشت. تنها پرستار او در این مدت دختر بچه شش ساله به نام ربیعه بود. او به بیابان میرفت و سبزی به نام غازایاقی میآورد. جبار با جویدن و مکیدن این سبزیها، اندکی از آلامش کاهش مییافت.
بعضی مردم جبار را به شتری بستند و او را به روستایی که پزشک داشت فرستادند. اما تمام خانههای این روستا از آوارگان و جنگ زدگان پر بود. تنها گوشهای از طویلهای خالی بود و به جبار اینجا را معرفی کردند. در این هنگام زن مرد کوری که قبلاً از خدمات جبار بهرهمند شده بود، او را شناخته و به سراغ شوهر کورش رفته و خبر میدهد فلانی به اینجا آمده و میخواهند او را در طویله مسکن دهند. مرد کور آمد و جبار را به خانه خودش میبرد و جایی را که خودشان سکونت داشتند به جبار داده و خودشان به طویله میروند.
این محل در واقع مطبخ و در وسط آن تنور بوده که به آن تنورخان میگفتند و به رغم اینکه پر از موش و کک بود ولی نسبت به طویله پیشین خانهای اشرافی بود.
پزشک هر روز یک انگشت از پایش را قطع میکرد. بالاخره بیماری، بیکسی، بیکاری، بیپولی، بیعاطفگی مردم تأثیر عمیق در اندیشه او گذاشت از طرف دیگر مساعدت کوری که تنها دارایی خود را در اختیار او گذاشته بود یا ارتباط دوستی او با پزشک معالجش و خدماتی که برایش انجام داد، نگاهش را نسبت به محیط اطرافش عمیقتر نمود و انسانشناسی او را توسعه داد.
1297
رفتن به نوراشین؛ پس از تشدید جنگ در ایروان، در یک زمستان بسیار سرد همراه خانواده عازم ایران میشود ولی نزدیک مرز نزدیک روستای نوراشین؛ همگی به بیماری حصبه مبتلا میشوند. حدود یک ماه در حالت اغماء بودند و پس از به هوش آمدن، با کمک روستائیان جهت درمان به نوراشین، روستایی نزدیک ایروان میرود. در نوراشین حوادثی به وقوع میپیوندد که در سرنوشت او تأثیر داشته است.
1297
نجات از قانقاریا و قطع انگشتان پا؛ در حالت بیماری خودم را به دکتر صفیزاده رساندم. او پس از آگاهی از سابقه نویسندگی و سرگذشت من، به خصوص اینکه فهمید من یک آموزگار هستم، با دلسوزی بیمانندی مرا معاینه کرد. تشخیص او این بود که برای نجات من از قانقاریا و مرگ احتمالی، باید چهار انگشت از هر دو پایم، از نیمه، یا کمتر یا بیشتر، قطع شود. اما این دهکده کوچک و جنگزده، نه بیمارستانی داشت و نه جراحی. دکتر صفیزاده در تشخیص خود تردیدی نداشت. برای نجات من، باید این عمل فوراً انجام میشد. او چارهای هم جز این نمیدید که خودش این عمل را انجام دهد.
دکتر بدون فوت وقت دست به کار شد. خنجرش را در قابلمهای گذاشت و جوشاند. بعد هم آن را با الکل ضدعفونی کرد و اولین انگشتم را از بالای مفصل قطع و پانسمان نمود. من همانطور که از درد به خود میپیچیدم، گفتم: دکتر، من کی، کجا و چگونه میتوانم از شما تشکر کنم؟ او مرا دلداری داده و گفت: به زودی خوب خواهی شد و همین که خوب شده، به جای تشکر، دبستان مختلطی برای دختران و پسران نوراشین دایر خواهی کرد. از همین حالا میتوانی چهار نوآموز، دو دختر و دو پسر، را نامنویسی کنی. این دو دختر و دو پسر فرزندان من هستند و اولین شاگردان تو در مدرسه مختلط نوراشین خواهند بود. قرار شد یک روز در میان، یکی از انگشتهای پایم قطع بشود. عملهای جراحی تمام شد. فقط شصتهای پایم سالم بود. بقیه انگشتهایم، یا از زیر ناخن و یا از بالای مفصلها بریده شدند.
1297
* آشنایی با دکتر حسین قلی خان صفیزاده؛ جبار را از روستایی دیگر به نوراشین نزد دکتر صفیزاده آورده بودند. صفیزاده به معالجه او پرداخت و روابط گرمی بین آنها پدید آمد. فرزندان دکتر را درس داد و بعداً با هم به ایران آمدند.
* تأسیس مدرسه نوراشین؛ بر اثر جنگ و منع شهرها و روستا به هم ریخته بود و مدارس تعطیل شده بود. جبار پس از بهبودی نسبی پاهایش با مساعدت دکتر صفیزاده مدرسهای باز کرد و آموزش چهار فرزند صفیزاده و چهار بچه دیگر را آغاز کرد.
1297
استخدام معلم زن؛ جبار تازه با همسرش ازدواج کرده بود و با تأسیس دبستان نوراشین، همسرش را توجیه کرد و روش تدریس و کلاسداری را به او آموخت.
1297
اداره مدرسه مختلط؛ جبار برای اولینبار مدرسه نوراشین را به روش مختلط دختران پسران اداره میکرد.
پس از جراحی مدتی طول کشید تا بتوانم راه بروم. همین که راه افتادم، با کمک دکتر و چند نفر دیگر، جایی را کرایه کرده و مدرسه دخترانه و پسرانه نوراشین را دایر کردیم. غیر از چهار فرزند دکتر صفیزاده، دو دختر و دو پسر دیگر هم از جمله اولین شاگردانم در آن مدرسه بودند.
1298
رفتن به نخجوان برای پیدا کردن خانواده؛ پس از رسیدن به روستای عربللر باخبر شدم خانوادهام به نخجوان برگشته و در جستوجوی من هستند. من از دکتر صفیزاده خداحافظی کردم و خودم را به نخجوان رساندم و آنها را یافتم. اما طولی نکشید که کشتارها شدیدتر از گذشته شروع شد. مردم وحشت زده به هر طرف میگریختند. اجساد زیادی در مسیر ریخته بود و فرصت دفن آنها را نداشتند. گروهی از مردم به طرف ارس میرفتند ولی گذشتن از ارس خطرناک بود. گروهی عظیم هم راه جلفای تبریز را در پیش گرفته بودند. من و خانوادهام در این گروه بودیم. من در این زمان مردی 34 ساله بودم.
مرند 1298- 1299
1298
مهاجرت به ایران؛ با افزایش درگیری و منازعات در قفقاز؛ با خانواده خود به ایران کوچ کرد و در مرند سکونت گزید. قصبه نوراشین چند ماه امن و آرام بود. یک شب مورد تاخت و تاز ارامنه قرار گرفت و کشتار و قتل عام مجدداً آغاز شد. آنجا تبدیل به جهنمی شد که ناچار شدیم از آنجا فرار کنیم و من و دکتر صفیزاده به همراه خانوادهاش برای فرار به سرزمین آباء و اجدادمان ایران، خودمان را به رود ارس رساندیم. زیر تیراندازی ارامنه از رود گذشتیم و به روستای عربللر از توابع ماکو وارد شدیم.
1298
ورود به مرند؛ جبار از طریق نخجوان و جلفا به مرند میرسد. در این هنگام 34 ساله بود. البته مقصدشان رفتن به تبریز و یافتن کسی بود که به آنها پناه دهد ولی نتوانستند از مرند جلوتر بروند. مسئولین مانع خروج مهاجرین از مرند میشدند.
1298
مجوز مدرسه دخترانه؛ برای تأسیس مدرسه دخترانه در مرند مجوز دریافت کرد ولی بر اثر مخالفت متعصبین نتوانست آن را عملی سازد.
1298
آشنایی با عباسعلی الفت نوبری؛ پس از رسیدن به مرند و سکونت در خرابههای اطراف شهر، برای تدریس، به مدرسه ابتدایی احمدیه رفتم. مدیر مدرسه، آقای عباسعلی الفت نوبری، پس از شنیدن سرگذشت من و آگاهی از روش ابتکاری من برای آموزش الفبا، مشتاق شد که مرا برای تدریس در کلاس اول استخدام کند. اما این کار به هیچوجه عملی نبود، چون من کارنامه کلاس اول هیچ دبستانی را نداشتم.
1298
شهادت نامه و استخدام رسمی در وزارت معارف؛ من مدرک نداشتم و مدیر مدرسه احمدیه، عباسعلی الفت نوبری و چند نفر از معلمین و فرهنگیان مرند، برای استخدام رسمی من در وزارت معارف، راهی پیدا کردند. شهادت نامهای نوشتند به این مضمون: گواهی میشود که سوادِ نامبرده، در حدود کلاس ششم ابتدایی است و همه آن را امضا کردند.
با همین مدرک تحصیلی، به استخدام رسمی وزارت معارف درآمدم و با ماهی نُه تومان حقوق، آموزگاری را در کلاس اول مدرسه احمدیه شروع کردم.
1298
نمایشنامه خرخر به عنوان اولین اثر تألیفی و هنری در ایران؛ باغچهبان وقتی به ایران مهاجرت کرد و به عنوان معلم مشغول به کار شد اولین نمایشنامهاش به نام «خُرخُر» اجرا شد.
1298
آغاز تدریس در مدرسه احمدیه مرند برای بچههای کلاس اول
1298
شهرت در مرند؛ بیش از سه ماه از شروع تدریس من در مدرسه احمدیه نگذشته بود که تمام کارمندان دولتی، بازاریان سرشناس، تحصیل کردهها، متنفذین مرند و حتی حاکم شهر، مرید من شدند. پس از گرفتن اولین حقوقم، توانستم خانه کوچکی کرایه کرده و خانوادهام را از خرابههای بیرون شهر، به آنجا منتقل کنم.
1298
موفقیت شاگردانش در امتحانات؛ سه ماه بعد، شاگردانم در حضور اولیا، روشنفکران، فرهنگیان و مسئولین شهر، با موفقیت درخشانی که همه را به حیرت وا داشت، امتحان دادند.
1298
اهداء 25 تومان؛ کوششهای من برای پیشرفت تحصیلی، نظافت و بهداشت محیط مدرسه و مبارزهام با بیماریهای کچلی و تراخم بیپاداش نماند. در همان جلسه مبلغ 25 تومان از طرف حاضران، به پاس کوششهایم، به من هدیه شد.
1298
پشتیبانی میرزا آقاخان مکافات رئیس هیئت مدیره حزب تجدد از اجرای نمایشنامه؛ با پشتیبانی میرزا آقاخان مکافات، رئیس هیئت مدیره حزب تجدد، نمایشنامهای نوشتم و توسط نوآموزان در حیاط مدرسه احمدیه به اجرا درآوردم. چنین کاری در مرند و حتی شهرهای بزرگتر ایران سابقه نداشت.
1298
مبارزه با کچلی و بیماریهای فراگیر و گسترش بهداشت؛ اغلب شاگردان کچل بودند و یا بیماری تراخم داشتند. بعدها شنیدم که در شهرهای بزرگتر هم وضع جز این نیست. در کنار تدریس، با راهنمایی پزشکان، مبارزه با این بیماری را آغاز کردم. برای خرید صابون، دارو، الکل، پنبه و قطره چکان، از مردم اعانه جمع میکردم. خودم هم ماهی پانزده ریال از حقوقم را برای این مبارزه اختصاص دادم. موهای اطراف زخم کچلی را با منقاش یا حتی با دستهایم میکندم. سر شاگردانم را خودم میشستم و دوا میمالیدم. چشمهای تراخمی آنها را خودم معالجه میکردم از همان ماهی نُه تومان حقوقم، که به سختی میتوانستیم با آن زندگی کنیم، برای شاگردان فقیرم، لوازمالتحریر میخریدم.
1298
ملقب شدن به آقا میرزا جبارخان عسکرزاده؛ من دیگر برای مردم مرند، میرزا جبار عسکرزاده ساده نبودم. همه مرندیها مرا آقا میرزا جبارخان عسکرزاده مینامیدند.
1298
دریافت تقدیرنامه از اداره مرکزی فرهنگ آذربایجان؛ از طرف اولیای بچهها، مدیر مدرسه و روشنفکران مرند، گزارشهای مفصلی در تمجید از کارهای من، به اداره مرکزی فرهنگ آذربایجان سرازیر شد و بر اساس آن، تقدیرنامههایی از مرکز به من رسید.
تبریز 1299- 1306
صدور حکم آموزگاری رسمی و رفتن به تبریز؛ باغچهبان با حکم اداره معارف آذربایجان از مرند به تبریز انتقال یافت. سپس حکم رسمی آموزگاری او با ماهی پانزده تومان در دبستان دانش در تبریز صادر شد. خودش مینویسد:
طولی نکشید که آقای میرزا ابوالقاسم خان فیوضات، مدیرکل اداره معارف آذربایجان، تصمیم گرفت تا مرا به تبریز منتقل کند. سرانجام در اواخر اردیبهشت ماه سال 1299، مردم مرند ناچار شدند تا آموزگار غریب خود را به تبریز روانه کنند.
1299
آموزگار دبستان دانش؛ در مهرماه 1299 حکم من صادر شد و با ماهی پانزده تومان حقوق، آموزگار رسمی دبستان دانش شدم.
1299
اختصاص خانه شخصی آقای دیباج رئیس اداره معارف آذربایجان؛ در سرتاسر راه مرند به تبریز، دلم برای تبریز میتپید؛ چون تبریز زادگاه پدربزرگ من، رضا یا شاطر رضاست. پس از ورود به تبریز، آقای دیباج، رئیس اداره معارف آذربایجان، دستور دادند تا خانهای را که باغچه زیبایی داشت و ملک شخصی ایشان بود، به طور رایگان در اختیار من بگذارند.
1299
همکاری مدیران تبریز و آذربایجان؛ اغلب رؤسا و مسئولین فرهنگی آذربایجان، آماده همه نوع کمکی به من بودند، اما بر اثر قتل شیخ محمد خیابانی، اوضاع تبریز به هم ریخت. رؤسا و مسئولان جدیدی سر کار آمدند. همه اینها سبب شد که کار من به تعویق بیفتد.
1299
کم بودن شاگردان دبستان؛ مهرماه 1299ش از رئیس معارف تبریز ابلاغ برای رفتن به دبستان دانش را گرفتم. روزی که وارد دبستان شدم بیشتر از ده نفر شاگرد وجود نداشت. این کمی شاگردان دو علت داشت: یکی اینکه مکتبداران، معلمهای مدارس دولتی را که با اصول جدید کار میکردند تکفیر و تحریم میکردند. دیگر آنکه مردم از شدت فقر فرزندان خود را با روزی یک عباسی و سیصد دینار مزد به کارخانههای قالیبافی میفرستادند.
1299
تدوین متن درسی برای کلاس اول؛ کتابی برای بچههای کلاس اول نوشت و مبدأ تألیف کتابهای مختلف برای بچههای مدرسه را گذاشت.
1298
مبارزه با کچلی؛ باغچهبان وضعیت بچهها را در سال 1298ش در کلاس اول ابتدایی مرند گزارش داده و مینویسد: وقتی برای نخستین بار وارد کلاس شدم از بوی سر کچل شاگردان کوچک هوای کلاس تهوعآور بود و وقتی که به سر آنها نگاه کردم گویی آب لنبو شده بود و میجوشید. در شهرهای دیگر ایران هم وضع جز این نبود. حتی در شهر بزرگ تبریز هنگامی که در مدرسه دولتی «دانش» آموزگاری میکردم یکی از کارهای من مبارزه با کچلی بچههای کلاس بود. نیز در شیراز با دردچشم و کچلی مبارزه کردم. سر بچهها را خودم میشستم، ضدعفونی میکردم و میبستم و اجازه نمیدادم در منزل پانسمان آنها را عوض کنند.
1299
تأمین مداد و دفتر؛ بعضی از بچهها مداد و دفترچه نداشتند و سفارش کردن به اولیای آنان نیز فایده نداشت. لذا از همان نه تومان حقوقم، هر هفته یک قرآن میدادم و برای این بچهها مداد و مدادهای رنگی و دفتر شطرنجی میخریدم و به بچهها رسم خط و نقاشی تعلیم میدادم.
1299
جوسازیها و اتهامات کمونیست، بلشویک و بابی؛ پس از پیشرفت شاگردانم، همچنان که موجب خوشحالی و قدردانی اولیا و مسئولان فرهنگی بود، باعث حسادت و دشمنی عدهای نیز میشد. شایع میکردند که فلانی کمونیست است، مهاجر است، بابی است، بلشویک است و از این حرفها… حتی یک نفر عنوان کرده بود که فلانی هم بلشویک است و هم بابی. او در این مورد عریضهای نوشته و به امضای عدهای رسانده بود.
1299
دفاع آقای تربیت رئیس اداره معارف آذربایجان؛ برخی به دلیل حسادت شروع به جوسازی کرده و سپس عریضهای به آقای تربیت، رئیس جدید اداره معارف آذربایجان تسلیم کرده و مرا متهم به کمونیست و بلشویک و بانی دانسته بودند. ایشان هم پس از خواندن عریضه، جواب دندانشکنی به او داده و گفته بود: یک آدم نمیتواند در عین حال هم بابی و هم بلشویک باشد، همانطور که تو نمیتوانی در عین حال هم مسلمان و هم ارمنی باشی.
1300
شیوه جدید آموزشی؛ باغچهبان در دبستان دانش تبریز برای اولین بار شیوه جدید آموزشی به کار گرفت و با تخته سیاه و گچهایی که خودش میساخت، چرتکه برای اعداد کسری شروع به آموزش کرد. کتاب فارسی موجود را کنار گذاشت و با نوشتن مطالب روی تخته سیاه به بیان مطالب میپرداخت.
1300
اهدای لباس به دانشآموزان؛ در تبریز بچهها به دلیل فقر با مزد کم به کارخانههای قالیبافی میرفتند و به مدرسه نمیآمدند، مرحوم محمدعلی تربیت با یک تدبیر این طلسم را شکست و اعلام کرد که به هر بچهای که در مدرسه ثبت نام کند یک دست لباس از طرف اداره معارف به او داده خواهد شد. این اقدام به نفع من تمام شد و شاگردان کلاسم افزایش یافت و از ده به هفتاد نفر رسید.
1300
تهیه تخته سیاه و گچ؛ باغچهبان نخستین معلمی است که از تخته سیاه و گچ استفاده کرد یا حداقل به طور وسیع از این وسایل بهره بُرده خود مینویسد:
با خرج خود یک تخته سیاه بزرگ و دو چرتکه تهیه کردم و درسهای خود را با گچ مخصوصی که خود میساختم بر تخته سیاه مینوشتم و یاد میدادم.
1300
چرتکه رنگی؛ باغچهبان در شهر تبریز نوعی چرتکه رنگی ساخت تا به وسیله آن تدریس چهار عمل اصلی ریاضیات را آسان نماید.
1300
فداکار معلم؛ این نمایشنامه به قلم باغچهبان است و در تبریز به سال 1300 نوشته و اجرا میکرده است.
1301
دریافت تقدیرنامه؛ به پاس خدمات باغچهبان در دبستان دانش تبریز علاوه بر افزایش حقوقش، تقدیرنامهای هم به او اعطاء شد.
1302
استفاده از میراث و تجارب پدرش؛ برای باغچه اطفال دو چیز لازم بود یکی هدف (طرح کلی و نقشه راه) و دوم وسایل. من هزار پیشه بودم و از هر نوع استعداد نمونهای در من وجود داشت و همین ویژگی به کمکم آمد. علاوه بر معلمی، استعداد شاعری و ذوق نقاشی داشتم، روزنامه نویس بودم؛ هنرپیشگی میدانستم، قناد بودم… قسمت بزرگی از توانایی خود را در این زمینه مدیون پدرم بودم. بنایی و گچبری و قالبکاری و مجسمه سازی را از او آموخته بودم. مثلاً میتوانستم برای بچهها در قالب موش و زنبور و مرغ طرحهایی بسازم که کودک بتواند هم به راحتی راه برود و هم مانند خروس لاری بال بزند و بجنگد. دکوراسیون صحنههای نمایش بچهها را نیز خود ترتیب میدادم. کسانی که نمایشهای مرا در تبریز و شیراز و تهران دیدهاند شاهد این مدعا هستند.
این ابتکارات من که در آن روزگار بیسابقه بود سبب شد که عملیات من مانند عملیات یک شعبده بازچینی تحسین همه را جلب کند.
1302
انتساب آقای فیوضات؛ ایشان در رأس اداره فرهنگ آذربایجان قرار گرفت و چون از کارهای باغچهبان خبر داشت، پشتیبان جدی او بود. از اینرو فیوضات در تبریز و بعداً در شیراز موجب پیشرفت باغچهبان بود.
1302
بازدید از کودکستان خانم خانزادیان؛ او در سال 1297ش کودکستانی برای اطفال ارامنه تبریز تأسیس کرده بود. باغچهبان همراه با رئیس فرهنگ آذربایجان آقای فیوضات در سال 1302 به بازدید آن پرداخت. پانزده شاگرد دختر و پسر ارمنی داشت و این ایده در تأسیس باغچه اطفال روی باغچهبان مؤثر بود.
1302
پیشنهاد جهت تأسیس کودکستان؛ ریاست اداره فرهنگ آذربایجان آقای فیوضات به او پیشنهاد تأسیس بنگاهی برای تربیت خردسالان. باغچهبان مینویسد: آقای فیوضات به هر معلمی پیشنهاد کرده بود، حاضر نشده بود آن را مدیریت کنند.
1302
تأسیس باغچه اطفال تبریز (کوهستان تبریز)؛ با اقدام و پشتیبانی آقای فیوضات، که در رأس اداره فرهنگ آذربایجان قرار گرفته بود، باغچه اطفال تبریز (کوهستان تبریز) را تأسیس کردم.
1302
نامگذاری مربی کودکستان به باغچهبان؛ پس از تأسیس نخستین کودکستان در تبریز نام آن را باغچه اطفال نامید و خودش به عنوان مربی آنجا را باغچهبان اسم گذاری کرد. تا انقلاب اسلامی این نام کمابیش رواج داشت و مربی کودکستانها را باغچهبان مینامیدند.
1302
تصویب نام باغچهبان برای مربی کودکستان توسط وزارت معارف؛ پس از تأسیس باغچه اطفال در 1302 در تبریز به توصیه ابوالقاسم فیوضات رئیس اداره معارف تبریز، نام باغچهبان برای مربی کودکستانها توسط وزارت معارف تصویب شد.
1302
تعویض نام خانوادگی از عسکرزاده به باغچهبان؛ پس از تأسیس باغچه اطفال تبریز، نام خانوادگی باغچهبان را برای خود انتخاب نمودم.
1302
انتقال به دبستان بلوری؛ باغچهبان با ورود به تبریز در دبستان دانش کارش را آغاز کرد. اما با مدیر مدرسه تنش پیدا کرد و ریاست فرهنگ صلاح دید او را به دبستان جدید که توسط آقای بلوری (میرزا آقا بلوری) شهردار متجدد تبریز ساخته و تأسیس شده بود، بفرستد. اما با آمدن باغچهبان به این دبستان تمامی شاگردان دانش هم میخواستند در دبستان جدید درس بخوانند و نیز بچههای محله دبستان جدید هم بودند. اما با دخالت نیروی انتظامی قرار شد فقط بچههای همان محله پذیرش شوند.
1302
ازدحام برای اسم نویسی در کلاس باغچهبان؛ پس از انتقال از مدرسه دانش به مدرسه بلوری (واقع در محله مقصودیه) تمام شاگردان دبستان دانش که سال گذشته با آنها درس داشتم و مردم محله مقصودیه برای اسم نویسی ازدحام کردند. رئیس فرهنگ و بازرسان هر چه کوشیدند که شاگردان دانش در دبستان جدید نامنویسی نکنند، ممکن نشد. مردم به اداره فرهنگ ریختند و داد و قال راه انداختند. رئیس فرهنگ نتوانست جلوگیری کند و مجبور شد با رئیس شهربانی تماس بگیرد.
1302
آموزگار دبستان بلوری؛ پس از دبستان دانش با ماهی بیست تومان حقوق، آموزگار دبستان بلوری شدم. در این دو دبستان هم مبارزه با کچلی و تراخم را، که حالا روش آن را به خوبی بلد بودم، شروع کردم.
این دبستان توسط آقای بلوری شهردار روشنفکر و متجدد تبریز ساخته شد.
1302
اجرای نمایشنامههای انتقادی؛ تألیف نمایشنامههای «حیات معلمین» و ارکک خالاقیزی (خاله قیزی نر) و اجرای آنها از ابتکارات او بود زیرا این نمایشها جنبه انتقادی داشت.
1302
ایجاد زبان مصور؛ او از 1302 به بعد برای کودکان و برای ناشنوایان واژهها را همراه با تصویر آموزش میداد.
1302
پذیرش بچههای کر و لال در کودکستان؛ پس از تأسیس باغچه اطفال در تبریز (1302) بچههای کر و لال را هم میپذیرفتم.
1302
مبارزه برای آزادی نسوان؛ برای ارتقای فرهنگی، حقوقی و اجتماعی زنان میکوشید و میخواست زنان از خرافات و آداب و سنتهای دست و پا گیر رها شوند.
1302
جمعیت اتفاق معلمین؛ با همکاری روشنفکران و دیگر نخبگان تبریز و خود معلمان این جمعیت را تأسیس کرد.
1302
جمعیت تئاتر؛ با همکاری نخبگان تبریز جمعیتی به نام جمعیت تئاتر دایر کرد.
1302
تألیف کتاب الفبای آسان؛ به منظور آموزش فارسی به بزرگسالان آذری زبان، کتاب الفبای آسان را نوشت و متن درسی این گروه شد.
پس از تأسیس باغچه اطفال تبریز، کتاب الفبای آسان و روش استفاده از آن را نوشتم و با روش چاپ سنگی منتشر کردم.
گویا این کتاب یکبار هم در سال 1304 با این مشخصات چاپ شده است: الفبای آسان، تبریز، کتابخانه خورشید، 1304.
1303
گفتار خوانی به ناشنوایان؛ باغچهبان درباره تلفظ و گفتارخوانی به ناشنوایان اشعار زیر را سروده است:
ز اندیشه برای خود رهی یافتهام/ نقش دگری را به ره انداختهام
از چشم برای دیدن چهره صوت/ با دست هنر آینهای ساختهام
1303
الفبای دستی ویژه ناشنوایان؛ یعنی با وضع و حالتی از دست میتوان نوع حرف را تشخیص داد. باغچهبان آموزش کر و لالها را در تبریز آغاز کرد و به تدریج و با ممارست شیوه الفبای دستی را ابداع کرد. در این روش حروف الفبای فارسی به سه دسته مصوت، صامت آوایی و صامت تنفسی (یا بی آوا) تقسیم میشوند. مصوتها مثل اَ و اُ نوعی صدا ایجاد میکنند. اما صامتها ذاتاً بیصدا هستند و یا آوایی یعنی ارتعاش در قفسه سینه پدید میآورند و یا تنفسیاند یعنی به هنگام بیان هوای دهان به دست میخورد.
او به دانشآموزان کر و لال حروف را از طریق این ویژگیهای آنها یاد میداد. در ادامه کلمه سازی از حروف را آموزش میداد.
مبنای «الفبای دستی باغچهبان» لامسه است. یعنی با گذاشتن دست روی قفسه سینه یا گذاشتن پشت دست نزدیک دهان میتوان نوع حروف (آوایی یا تنفسی) را تشخیص داد.
حدود 14 حرف آوایی و 14 حرف تنفسی است و لازم بود ویژگیهای دیگری کشف میکرد و هر حرف را با مشخصه خاص خودش تشخیص داده میشد. باغچهبان با کمک حالات دست و حالتهای لبها، این مشخصات را به دست آورد. یعنی مشخصه هر یک از 28 حرف از الفبای فارسی با ترکیبی از سه نوع علامتِ لب، دست بر سینه یا بر دهان و حالت خود دست ابداع شد.
1303
آگاهی از تجارب خارجی؛ با شروع آموزش ناشنوایان در تبریز، باغچهبان تلاش کرد تجارب دیگران در جهان را رصد کند و در ایران کپیبرداری نماید. البته به دلیل کمبود ارتباطات رسانهای، نمیتوانست اطلاعات کامل دریافت نماید.
1303
نامزدی وکالت مجلس شورای ملی؛ شهرت و محبوبیت من تا حدی بود که در اوایل پادشاهی جدید از جانب فرهنگیان آذربایجان نامزد وکالت شدم. ولی من به عذر کسالت معذرت خواستم زیرا که فعالیتها و کارهای فرهنگی را به ورود در صحنهی سیاست ترجیح میدادم.
1303
برگزاری کلاسهای مبارزه با بیسوادی دختران؛ برای اولین بار کلاسهای زنان و دختران توسط معلم زن اداره میشد. او همسرش سفیه میربابایی را توجیه کرد و کلاسهایی توسط صفیه برای زنان و دختران برپا کرد.
1303
ابداع وسایل کمک آموزشی؛ جهت آسان کردن آموزش مفاهیم زبان و ریاضی، وسایل حجمی از چوب و غیره ساخت.
1303
بازیچه دانش؛ برای پرورش قوای فکری و تقویت حافظه کودکان در تبریز، شیراز و تهران چند نوع وسایل بازی ساخت.
1303
بازیچه شناخت زندگی؛ برای شناخت محیط در تبریز و شیراز وسایلی به نام بازیچه شناخت زندگی ساخت.
1303
ماسکهای حیوانی؛ ساختن انواع شکلکها و چهرهها بر اساس اقتباس از طبیعت و حیوانات و اجرای نمایشنامههایی که با این ماسکها. باغچهبان با این شیوه بچهها را جذب میکرد و واقعیتها را از زبان حیوانات بیان مینمود و ذهن بچهها را فعال و مستعد یادگیری میکرد.
1303
دکور سازی؛ نمایشنامهها را همراه با دکور اجرا میکرد تا تأثیر آن بیشتر باشد.
1303
چیستان؛ طرح معما و پرسش از موضوعات جهت افزایش قدرت حل مسئله در بچهها.
1303
شعر و سرود؛ برگزاری جلسات شعر خوانی و سرود سرایی توسط خود بچهها. جهت تکمیل فرایند فراگیری آنها.
1303
اجرای نمایشنامه؛ روش ابتکاری باغچهبان اینگونه بود که در کتاب تدریس و کتاب از دیگر ظرفیتها مثل نمایشنامه هم استفاده میکرد. بچهها با مشاهده وقایع و حوادث، یادگیری آنها کاملتر گردد. خودش مینویسد:
با استفاده از قصههایی که از بچگی به یاد داشتم، برای بچهها نمایشنامه، شعر، سرود و چیستان نوشتم. ماسک انواع حیوانات، حشرات، پرندهها و دکورهای نمایش را هم با دست خودم میساختم.
1303
شیخ شامل نهضتیندن؛ این نمایشنامه به قلم باغچهبان است و در سال 1303 در تبریز نوشته و بین سالهای 1303 تا 1305 در تبریز اجرا میشده است.
1303
سوءظن پلیس؛ چون از روسیه آمده بودم و بر اثر فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی، محبوبیتی کسب کرده بودم مورد سوءظن پلیس بودم. مغرضان و تنگ چشمان موجب اذیت و آزارم بودند.
1304
ایجاد تبادل نظر و انتقال تجارب بین مسلمانان؛ برای اینکه بچههای آذربایجانی بتوانند خواندن و نوشتن و حرف زدن فارسی را به آسانی و زود بیاموزند ما معلمان دایماً در مشورت و تبادل نظر بودیم.
1304
اعزام به تهران؛ محبوبیت و شهرت باغچهبان در تبریز موجب شد فرهنگیان آذربایجان او را نامزد وکالت مجلس کنند و مرحوم غلامحسین خان کفیل فرهنگ او را به امیر لشکر آیرم معرفی کرد. اما او شغل معلمی را بهتر دوست داشت و با عذر آوردن به سراغ وکالت نرفت.
1304
اجرای نمایشنامههای آهنگین و منظوم با صورتکهای خیالی
1304
نقشه جغرافیایی برجسته؛ به منظور آموزش پستی و بلندیهای روی کره زمین، دریاها، رودها، کوهها و مرزهای کشورها روی چوب کندهکاری کرد. سپس با رنگ روغن رنگ آمیزی نمود.
1304
جشن سالانه باغچه اطفال تبریز؛ باغچهبان در سال 1302 به توصیه ریاست فرهنگ به فکر تأسیس کودکستان افتاد و ظرف یک هفته آن را تأسیس کرد. در سال 1304 جشن سالیانه باغچه اطفال را برگزار کرد.
1304
درخواست دبستان کر و لالها و نابینایان؛ باغچهبان به فکر تأسیس مرکزی برای آموزش کر و لالها و نابیناها میافتد و درخواست تأسیس میدهد. چند بچه کر و لال را هم که در مدارس معمولی پذیرفته نمیشدند، در کودکستانم پذیرفتم. دیری نکشید که فکری در ذهنم جرقه زد: آیا نمیشود راهی برای خواندن، نوشتن و حتی حرف زدن بچههای کر و لال پیدا کرد؟
1305
دستور اداره فرهنگ مبنی بر ممنوعیت زبان ترکی؛ در سال 1305 مردی اهل سیاست به نام دکتر محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان شد. این مرد در قمار سیاست خیلی ناشی بود و بصیرت لازم نداشت. در نتیجه نتوانست روحیه آذربایجانیها را بشناسد و محبوبیتی میان آنان برای خود کسب کند. علاقهی آذربایجانیها نسبت به زبان و ادبیات فارسی نه چنان است که به اختصار بگنجد. آثار فارسی شعرا و نویسندگان و محققین قدیم و معاصر آنها گواه صادق این حقیقت است. در این زمینه اگر از برادران فارسی زبان خود جلوتر نباشند عقبتر نیستند.
دکتر محسنی به جای اینکه سوابق و علایق فرهنگیان را تقدیر و تشویق کند دستور اکید داد که در اداره فرهنگ کارمندان با مراجعان و در مدارس مربیان و شاگردان همه باید به زبان فارسی گفتوگو کنند و گرنه از کارشان برکنار خواهند شد. گذشته از اینکه این کار یک تکلیف شاق و غیرعملی بود او نمیدانست که با صدور این دستور حق و علاقهی تاریخی یک قوم بزرگ را انکار و حس میهن پرستی آذربایجانی را تحقیر و جریحهدار خواهد کرد. اگر بگویم رفتار ناهنجار دکتر محسنی نسبت به آذربایجانیها شباهت کامل به رفتار هیتلر نسبت به یهودیها داشت شاید اشتباه نباشد.
اگر او سیاستمداری باهوش و روانشناس بود میتوانست دریابد که در هرگوشه و کنار این کشور پهناور مردمی زندگی میکنند که هزار سال است به طور طبیعی و غریزی به آداب و رسوم و زبان و لهجههای خود عادت کرده و خو گرفتهاند و با زور و قلدری نمیتوان عادات و زبان آنها را از یادشان برد.
1305
احترام به فرهنگ و ادبیات بومی مردم آذربایجان و در عین حال گسترش فرهنگ فارسی؛ باغچهبان به شدت مخالف حذف فرهنگ و ادبیات آذری (ترکی) بود و معتقد بود باید به داشتهها و فرهنگ بومی مردم آذربایجان احترام گذاشت. ولی چون همگی ایرانی هستیم به ترویج فارسی هم در آذربایجان اهتمام ویژه داشت. از اینرو کتابهایی برای آموزش الفبای فارسی برای قشرهایی از مردم آذربایجان نوشت. اشعار خیام را به ترکی برگرداند و چاپ کرد.
1305
اتهام ارتباط با روسها؛ باغچهبان چون از ایروان به ایران مهاجرت کرده بود همیشه در معرض تهمت و اتهام بود و مانع کار و فعالیتش میشدند.
رئیس فرهنگ آذربایجان دکتر محسنی روزی به طور خصوصی به من پیشنهاد کرد وارد حزب آنها بشوم و صریحاً به من گفت: «تو با روسها تماس داری. هر چه شنیدی به من اطلاع بده.» و وعده داد از آنجاییکه میان معلمان محبوبیت دارم اگر به گفتههای او عمل کنم مقام مرا بالا خواهد برد. من سوگند خوردم که عضو هیچ حزبی نیستم و با روسها نیز کوچکترین تماسی ندارم و محبوبیت من میان معلمان صرفاً مربوط به طرز تدریس و امور فرهنگی است. ولی او باور نکرد. چون من مهاجر بودم در سوءظن خود نسبت به من باقی ماند. در صورتیکه من اصلاً با زبان روسی حتی آشنایی نداشتم و هنور هم ندارم.
1305
ده سروده کودکستانی؛ با آهنگهای گردآوری شده توسط ثمین باغچهبان اما اصل سرودها به قلم جبار باغچهبان است که بین سالهای 1305 تا 1310 سروده است.
1305
تدوین راهنمای تدریس برای کتاب «الفبای آسان»؛ اینجانب به منظور تعلیم زبان فارسی به ترک زبانان، الفبایی به نام «الفبای آسان» تألیف کردم و در مقدمه برای اینکه آموزگار بتواند بدون توسل جستن به زبان مادری طفل، فارسی را تعلیم کند راهنمای تدریس آن را نوشتم.
1305
نصب دکتر محسنی به عنوان رئیس فرهنگ آذربایجان؛ پس از آن، مخالفتها با باغچهبان آغاز شد و نهایتاً مجبور به ترک تبریز گردید.
1305
اقدام برای مجوز دبستان کر و لالها و مخالفت رئیس فرهنگ؛ روزی به فکر تأسیس کلاس برای کر و لالها افتادم. به نظرم چنین میرسید که اگر رئیس فرهنگ از این نیت من آگاهی یابد به مناسبت اینکه در دورهی ریاست او و به کمک او بنای یک مؤسسهی تاریخی گذاشته خواهد شد نظر او نسبت به من تغییر خواهد کرد.
با این امید به دیدن او رفتم. وقتی غرض خود را دربارهی افتتاح کلاس برای کر و لالها با او در میان گذاشتم با خونسردی به من گفت: «اگر تو چنین استعدادی در خود میبینی که لالها را زباندار کنی بهتر است که در باغچه اطفال به کودکان فارسی بیاموزی. ما به دبستان کر و لالها احتیاج نداریم.»
1305
دو راهی ادامه آموزش کر و لالها یا رها کردن؛ جو عمومی تبریز به گونهای بود که آموزش کر و لالها را محال و در حدّ معجزه میدانست و هر کس ادعای این کار را داشت با تکفیر و تمسخر مواجه میشد. باغچهبان پس از انتشار اعلامیه مبنی بر ثبت نام از کر و لالها برای آموزش و مواجه شدن با فشار و مخالفت عمومی، بر سر دو راهی قرار گرفت.
چیزی نمانده بود من از تصمیم خود برگردم زیرا آن کار برای من هیچ سابقه نداشت. اگر موفق نمیشدم مجبور میشدم از تبریز فرار کنم زیرا دیگر آبرویی برایم نمیماند و مسخرهی خاص و عام میشدم. اما میدیدم که بعد از آن ماجراها عقبنشینی هم فایده ندارد و بدتر از آن خواهد شد که در عاقبت امر از عدم توفیق حاصل خواهد شد. بنابراین پیه هر پیش آمدی را به تنم مالیدم و مشغول به کار شدم و خوشبختانه این ثابت قدمی من بینتیجه نماند.
1305
نصب تابلوی دبستان کر و لالها؛ از کم لطفی رئیس سخت متأثر شدم. بغض گلویم را فشرد. پا شدم و عذرخواسته گفتم: «من قمارخانه باز نمیکنم که به اجازه شما نیازمند باشم. فردا تابلو را خواهم زد شما دستور بدهید پایین بیاورند.» و دیوانهوار در را به هم زدم و بیرون آمدم. دو روز بعد تابلوی دبستان کر و لالها را بالا بردم و هر روز در انتظار مزاحمت بازرسان فرهنگ بودم ولی تا آخر سال کسی نیامد. من گمان میکردم رئیس بزرگواری کرده و مرا بخشیده است ولی غافل از اینکه او در این مدت مشغول اقداماتی بود که بر اثر آن در ایام تعطیل، هم باغچه اطفال منحل و هم فکر دبستان کر و لال در جنین خفه شد.
1305
اعلان عمومی آموزش کر و لالها و بازتاب عمومی آن؛ باغچهبان به مخالفت رئیس فرهنگ توجهی نکرد و اعلامیهای در تبریز منتشر کرد. دو روز بعد پس از آنکه از دفتر رئیس فرهنگ دکتر محسنی بیرون آمدم با اعلانی به مضمون زیر کار جدید خود را آغاز کردم. «در باغچه اطفال کلاسی برای خواندن و نوشتن و حرف زدن به بچههای کر و لال افتتاح شد. هر طفل کر و لال میتواند به طور مجانی از ساعت 4 تا 9 بعدازظهر برای اسم نویسی به دفتر باغچه اطفال مراجعه کند.» البته روشن است تأثیر چنین اعلانی در آن زمان چه میتوانست باشد. آن اعلان مانند بمبی منفجر شد و توجه دانشمندان و فرهنگیان تبریز را به خود جلب کرد و جنجالی به راه انداخت.
1305
محال بودن آموزش کر و لالها و معجزه بودن آن؛ مردم و حتی نخبگان و معلمان آموزش به کر و لالها را محال میدانستند و هر کس ادعای آموزش داشت با عکسالعمل شدید مواجه میشود. باغچهبان در این باره مینویسد: آن اعلان در آن زمان شبیه به دعوی پیغمبری بود دوستان با دسته گل به تبریک من آمدند و با شور و شعف برای فهمیدن چگونگی نقشه و روش تعلیم من دور مرا گرفتند. ولی اینطور نشد. تقریباً همان بلایی که در آغاز دعوی نبوت بر سر هر پیغمبری آمده بر سر من نیز آمد. عدهای مرا تکذیب و تمسخر کردند و عدهای مرا شیاد خواندند و بعضیها هم به من اتهام کلاهبرداری زدند. بعضی گفتند که فلانی مرض شهرت دارد و چون ظرفیت آن را نداشت که محبوبیتی را که از تأسیس کودکستان پیدا کرده هضم کند کار خود را به رسوایی کشاند.
1305
آغاز مبارزه با کری و لالی؛ پس از مخالفت با درخواست مدرسه کر و لالها؛ من از پا ننشستم و با اعلانی به دیوار کودکستان، مبارزه با کری و لالی را آغاز کردم. اعلان این بود: در باغچه اطفال، کلاس رایگان برای یاد دادن، خواندن، نوشتن و حرف زدن به بچههای کر و لال افتتاح شد. پس از این اعلان عدهای مرا شیاد، حقهباز و حتی جادوگر نامیدند. اما گوش من بدهکار نبود. من یقین پیدا کرده بودم که توانایی این مبارزه را دارم و پیروز خواهم شد.
1305
ثبت نام بچههای کر و لال؛ نخستین گروه ناشنوایان که برای آموزش ثبت نام کردند. دو سه روز بعد از این اعلان عمومی، سه بچه کر و لال مراجعه کردند. یکی از آنها لطفعلی آذرخشی، برادر دکتر رعدی آذرخشی بود، که اولین شاگرد کر و لال من است. و دو کودک دیگر به نام قزوینی بودند.
1305
لطفعلی آذرخشی؛ اولین ناشنوایی است که به درخواست و اعلان باغچهبان لبیک گفته و برای یادگیری و سوادآموزی به مدرسه باغچهبان در تبریز مراجعه نموده است. او فرزند محمدعلی و متولد تبریز است. برادرش غلامعلی معروف به رعدی آذرخشی و متخلص به رعدی متولد 1288 است. او همکار دهخدا در تألیف لغتنامه، نماینده مجلس شورای ملی و رئیس فرهنگستان بود.
1305
الفبای دستی گویا؛ باغچهبان روشی برای آموزش مفاهیم به کودکان ابداع کرد. در این شیوه در کنار لبخوانی از یک دست برای یاد دادن مفاهیم استفاده میشود.
1305
نخستین امتحان از دانشآموزان کر و لال و موفقیت آنان و تشویق مردم؛ شش ماه پس از ثبت نام سه کودک کر و لال یک امتحان در باغچه اطفال برای آن سه کودک برپا شد. تمام فرهنگیان و دانشمندان تبریز و خارجیها و اعضای سفارتخانهها در آن جشن شرکت داشتند. در حیاط بزرگ باغچه اطفال که محل نطق مرحوم خیابانی بود برای گذاشتن یک صندلی اضافی جا نمانده بود. دیوارهای حیاط باغچه اطفال مملو از آدم شده بود حتی روی درختهای همجوار هم، افرادی بالا رفته بودند.
خلاصه امتحان شروع شد و بچهها برای مردم درس خواندند و روی تخته سیاه دیکته نوشتند… پس از امتحان نطقها آغاز شد و تقدیرها و تمجیدها بود که از زمین میجوشید و از آسمان میبارید. مردم از دست زدن و هورا کشیدن سیر نمیشدند. حتی مرحوم دکتر محسنی بر خلاف انظار با زبان خاصی مرا تمجید و از من ستایش کرد.
1305
اوج موفقیت و شهرت؛ موفقیت، محبوبیت و شهرتم در تبریز روز افزون بود.
1305
حمایت مردم و مجتهدین و مدیران؛ پس از مخالفتهای آقای محسنی نسبت به اقدامات و فعالیتهای باغچهبان، مردم و مجتهدین و مدیران تبریز به دفاع از باغچهبان برخاسته و تلگرافهایی به مقامات ارسال میکنند.
1306
نمایشنامه مجادله دو پری؛ باغچهبان در شیراز نوشته و اجرا کرده است.
1306
تنش باغچهبان و اداره معارف؛ باغچهبان در اواخر سال 1304 به فکر تأسیس کلاسی برای تعلیم کر و لالها افتاد و با شور و شوق به سراغ رئیس ادراه معارف دکتر محسنی رفت تا او را از نیت خود آگاه کند و امید داشت دکتر محسنی از این طرح استقبال میکند. ولی پس از توضیحات باغچهبان، محسنی به او گفت اگر تو استعداد داری و میتوانی لالها را زباندار کنی بهتر است به تبریزیها فارسی یاد بدهی ما به دبستان کر و لالها احتیاج نداریم. باغچهبان در پاسخ به او میگوید: من قمارخانه باز نمیکنم که به اجازه شما نیاز داشته باشم فردا تابلو خواهم زد شما دستور بدهید پایین بیاورند. دو روز بعد تابلوی دبستان را بالای در زدم و اعلام کردم: در باغچه اطفال کلاسی برای تعلیم نوشتن و خواندن و حرف زدن به بچههای کر و لال گشایش یافت. هر طفل کر و لالی میتواند به طور مجانی در این کلاس تحصیل کند. برای نام نویسی از ساعت 4 تا 9 بعدازظهر به دفتر باغچه اطفال مراجعه کنید.
این اعلامیه مثل بمب صدا کرد چون مسبوق به سابقه نبود مثل ادعای نبوت و دعوی اعجاز بود و به راحتی کسی قبول نمیکرد.
این تنش منجر به تعطیلی باغچه اطفال و مهاجرت باغچهبان از تبریز به شیراز شد.
1306
انحلال باغچه اطفال توسط اداره فرهنگ آذربایجان؛ در آخر سال 1306 دکتر محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان این کودکستان را منحل کرد ولی آقای فیوضات رئیس اداره فرهنگ فارس باغچهبان را به شیراز دعوت کرد.
اما یکی از رؤسای فرهنگ آذربایجان، بیجهت با من درافتاده بود. وی مرتب در کارم کارشکنی میکرد و روز به روز لجبازتر و کارشکنتر و زورگوتر میشد. عرصه هر روز بر من تنگ و تنگتر میشد و بالاخره روشن شد که وی موجبات انحلال باغچه اطفال را فراهم میسازد.
1306
دختر خاله (گل صنم)؛ این را باغچهبان در تبریز به تاریخ 1306 نوشته است ولی هنوز چاپ نشده است.
1306
فعالیتهای کودکستان تبریز؛ گزارشی از فعالیتهای او در تبریز است که به قلم خودش نوشته ولی چاپ نشده است.
شیراز 1306-1312
1306
دعوت ابوالقاسمخان فیوضات رئیس اداره فرهنگ فارس؛ پس از تعطیلی باغچه اطفال در تبریز در آخر سال 1306 و شنیدن خبر این انحلال توسط آقای فیوضات، او زمینه تأسیس کودکستانی را در شیراز فراهم آورد و باغچهبان را به شیراز دعوت کرد.
باغچهبان در آخر 1306 به طرف شیراز حرکت میکند ولی تصمیم میگیرد دو روز در تهران بماند.
1306
ممانعت شهربانی از رفتن به شیراز و زندانی شدن؛ پس از اینکه تصمیم گرفتم از تبریز به شیراز کوچ کنم؛ اما چون تهران را ندیده بودم تصمیم گرفتم دو روز در تهران بمانم و خویشان را نیز ببینم. روز سوم که خواستم به شیراز بروم شهربانی مانع شد و جواز حرکت مرا امضاء نکرد. و به فردا و پس فردا و پسین فردا موکول شد و خلاصه تا ده روز رفتم و برگشتم و نتوانستم از شهربانی جواز حرکت بگیرم. با اینکه هر مدرکی از فرهگ فارس داشتم ارائه دادم مؤثر نشد. در آن مدت رانندگان و مسافران هرچه اصرار میکردند که با دادن دو سه قران رشوه خود را خلاص کنم زیربار نرفتم آن را عمل ناشایستهای میدانستم. خرج سفرم تمام شد و جواب نامهای را که چند روز پیش به شیراز فرستاده بودم نیز از آقای فیوضات نگرفتم. این بلاتکلیفی مرا به ستوه آورده بود.
روز یازدهم باز به شهربانی رفتم. ناله و زاری من برای گرفتن جواز در دل سرهنگی که معاون سرتیپ درگاهی بود اثر نکرد. پس از اینکه چند ناسزا بارم کرد، بیاختیار و هرچه گفته بود با فریاد به او پس دادم. سرتیپ درگاهی که از اتاق خود بیرون آمده بود فریاد مرا شنید و پرسید چه خبر شده. من گمان کردم سرتیپ معاون خود را ملامت خواهد کرد. در حالیکه بغض گلویم را گرفته بود فریاد زدم مگر این مملکت صاحب ندارد. این شخص به چه حق به من ناسزا میگوید. هنوز حرفم تمام نشده بود که درگاهی با نوک چکمه چنان لگدی به میان پای من زد که نفسم برید و نقش زمین شدم. وقتی به هوش آمدم دیدم صاحب منصبها بالای سرم ایستادهاند و تماشا میکنند و به امر درگاهی توقیفم کردند.
باری با همان حال مرا نزد بازپرس جوانی به نام آقای بهرامی بردند. سؤالات آغاز شد. از کجا میآیی، به کجا میروی؟ کیستی…. چیستی؟ الخ….. سپس مرا به اتاقی که چند نفر از متهمین سیاسی در آنجا بودند بردند و در را بستند. من دو شبانهروز بدون اطلاع کسی در آن توقیفگاه ماندم و این دو شبانهروز به عائله و میزبانان من بسیار بد گذشت زیرا از علت غیبت من بیاطلاع بودند و به شهربانی نیز نمیتوانستند اطلاع بدهند چون فکر میکردند که ممکن است من پنهان از قانون به شیراز رفته باشم و اطلاع به شهربانی موجب گرفتاری من شود. بالاخره در نهایت با وساطت یکی از همشهریهایم آزاد شدم.
1306
نداشتن کرایه ماشین از تهران به شیراز؛ با رهایی از زندان در تهران عازم شیراز میشود. ولی خرج سفرش تمام شده بود. اما یک راننده قبول میکند او را به شیراز ببرد و کرایه را در شیراز دریافت کند.
1307
سکونت در کودکستان؛ باغچهبان پس از ورود به شیراز در خانه آقای فیوضات ساکن شد ولی پس از یک ماه در یکی از اتاقهای کودکستان ساکن شد.
پس از یک ماه با عرض تشکرات صمیمانه از پذیرایی گرم آقای فیوضات و خانوادهی محترمشان در یکی از اتاقهای این کودکستان جا به جا شدیم.
1307
سوءظن والی شیراز؛ گرفتار و زندانی شدن باغچهبان در تهران و دیر رسیدن او به شیراز، نامهنگاری بین والی شیراز و ریاست شهربانی تهران را به همراه داشت. و والی شیراز به باغچهبان مظنون شده و تأسیس کودکستان شیراز به تعویق میافتد؛ به طوری که باغچهبان امیدش را از دست میدهد. ولی پس از چندی سوءظن او برطرف و کار تأسیس آغاز میشود.
1307
عبرتآموزی از اوضاع ایران؛ برخورد باغچهبان با شهربانی و با دیگر اقشار چشمانش را به سوی بسیاری از حقایق گشود و موجب تنبه او و پختگی بیشتر او شد. به ویژه در مورد طبقات جدید که در دوره رضاشاه شکل گرفته بودند، اطلاعات جدیدی به دست آورد. از اینرو چند روز رفت و آمد به شهربانی و دو روز زندانی شدن برایش بسیار عبرتآموز بوده است.
1307
تأسیس کودکستان در شیراز؛ در آن روزها زمام امور اداره فرهنگ فارس در دست دوست و حامی بزرگوارم، آقای ابوالقاسمخان فیوضات بود. همین که خبر انحلال باغچه اطفال تبریز به گوش ایشان رسید، فوراً زمینه را برای تأسیس یک کودکستان در شیراز فراهم کرده و مرا به شیراز خواست. وقتی به شیراز رسیدم، آقای فیوضات اتاقی را در خانهشان در اختیار ما قرار دارد. ما به مدت یک ماه میهمان این دوست بزگوار بودیم. با پیشنهاد آقای فیوضات، هیئتی از متنفذترین رجال شیراز گرد هم آمده و خانه و باغی را در خیابان دو میل برای کودکستان کرایه کردند. اسباب و اثاث آن را هم در مدت کوتاهی تهیه کرده، در اختیار من گذاشتند.
1307
هیئت عالی کودکستان شیراز؛ آقای فیوضات برای تأسیس کودکستان از رجال و محترمین شیراز و مأموران عالی رتبهای که از تهران آمده بودند دعوت کرد و هیئتی تشکیل داد که اعضای آن عبارت بودند از مرحوم حاجی آقا شیرازی و مرحوم همایون سیاح و رئیس مالیه و مرحوم مستوفی و مرحوم منقح (یمن السلطنه) از دادگستری و مرحوم معدل شیرازی و مرحوم حاج مهذب الدوله و آقای حسینعلی حکمت (حشمت الممالک). این هیئت پس از تشکیل، بیمعطلی در خیابان دو میل خانهای برای کودکستان اجاره و اسباب و اثاث آن را نیز در اندک مدتی تهیه کردند.
1307
همایون سیاح همکار باغچهبان؛ جبار باغچهبان به توصیه آقای فیوضات و همکاری همایون سیاح، کودکستان شیراز را تأسیس کرد.
1307
ثبت نام در کودکستان شیراز؛ دو روز بعد از تشکیل هیئت عالی و تعیین مکان برای کودکستان اسم نویسی از بچههای کوچولو و شیرین شیراز را آغاز کردیم.
1307
تواناییها و استعدادهای ذاتی برای آموزش و پرورش کودکان؛ باغچهبان پس از راهاندازی کودکستان شیراز درباره تواناییها و تجارب خودش مینویسد:
وقتی آقای فیوضات مرا در تبریز برای تأسیس کودکستان انتخاب کرد من خود از استعداد خویش بیاطلاع بودم و نمیدانستم من همان معماری هستم که او میخواست. خودستایی نیست اگر بگویم که در آن زمان جز من کمتر کسی پیدا میشد که بتواند انجام آن کار را به عهده بگیرد. زیرا لازم بود چنین شخصی دارای تواناییهای مختلف باشد و خلاصه بتواند مانند اردک هم در آب شنا کند و هم در هوا بپرد و هم روی زمین راه برود.
خوشبختانه خیلی زود پی بردم که من به تنهایی قادرم بار آن کار بزرگ را به دوش بکشم. طبع اندکی که در شعر داشتم در تهیهی بازیهای مختلف و نوشتن نمایشنامه و سرود به کمکم آمد و به تدریج مجموعههایی تألیف کردم. گرچه در عالم شعر هرگز یارا و ادعای عرض اندام در مقابل نهنگان اقیانوس شعر و ادب را نداشته و ندارم ولی کوچولوها با جان و دل مشتری شعرها و سرودها و نمایشنامههایی که من میساختم بودند.
1307
فرهنگسازی برای کودکان و موانع؛ کودکستان نیازمند قصهها و سرودها و نمایشنامهها و بازیها و خلاصه فرهنگ مخصوص به خودش است و در آن زمان نه فقط کسی از وجود آنها خبر نداشت بلکه در نظر مربیان فاضل نیز این قبیل چیزها معنی نداشت و آنها را ناقابل و زائد و هرزه میدانستند و اولیای اطفال هرگز راضی نبودند جگر گوشههاشان با آن هرزهها ارتباطی داشته باشند. و همینگونه طرز فکر مربیان نیز به جز این نبود و این امر مانع جمعآوری و تدوین این فرهنگ کودکانه میشد. بچهها در نمایشنامهها و بازیهای کودکستانی، ضمن تحصیل و تعلیم، باید به دنیای جانوران آشنا شوند و فیالمثل صدا و رفتار و شکل آنها را تقلید کنند ولی اولیای اطفال این قبیل کارها را خلاف اخلاق و ادب میدانستند و نمیخواستند بچههایشان به جای دعای زادالمعاد داستان سرمه کشیدن خانم خزوک را با دم عسل آلودهی آقا موشه بشوند یا صدای عوعو کردن سگ و میومیوی گربه را از خود در بیاورند.
بنابراین با چنان وضع و شرایط دشواری قبول چنین مسئولیتی جرأت فوقالعاده و اعتماد به نفس لازم داشت. در محیطی که هرگز اجازه داده نمیشد پسران و دختران چهار پنج ساله در یک کلاس با هم بنشینند من دختر پنج ساله حاج شیخ احمد قراچه داغی را که از مجتهدین با نفوذ آذربایجان بود وارد کودکستان کردم.
1307
انتشار نمایشنامه مجادله دو پری؛ این نمایشنامه با این مشخصات چاپ شده است:
مجادله دو پری، شیراز، بیتا، 1307.
1307
مجموعه اشعار کودکانه؛ جهت افزایش احساسات و جمعی کار کردن دانشآموزان شعرهایی را جمعآوری یا شعرهایی که خودش سروده بود، نهایی کرد و در مجموعهای منتشر کرد.
1307
تدوین و اجرای شش نمایشنامه؛ شش نمایشنامه نوشتم به نامهای، «پیرو ترب»، «گرگ و چوپان»، «خانم خزوک»، «مجادلهی دو پری»، «شیر باغبان»، «شنگول و منگول». سه نمایشنامهی نخست در شیراز به چاپ رسید. و سه نمایشنامهای اخیر هنوز چاپ نشده است. معهذا هر شش نمایشنامه بارها در کودکستان شیراز بازی شده است.
1307
شیر و باغبان؛ نمایشنامه به قلم باغچهبان که در شیراز نوشته و اجرا کرده است.
1307
چیستاننگاری؛ جهت افزایش خلاقیت و حلّ مسئله در دانشآموزان، پرسشها و معماهایی مطرح و از بچهها خواستار حلّ آنها.
1307
ساخت صحنه برای اجرای نمایش؛ باغچهبان میگوید در شیراز وقتی کودکستان دایر شد، در گوشه باغ بزرگ کودکستان صحنه چوبی برای نمایش ساختم.
1307
نمایشنامه گرگ و چوپان؛ این نمایشنامه را در شیراز نوشته و اجرا کرده است.
1307
نمایشنامه آتشدان زرتشت؛ این نمایشنامه را در شیراز تألیف و اجرا کرده است.
1307
ساخت تنور شیرینیپزی؛ آموزش مهارتهای زندگی مثل شیرینیپزی.
باغچهبان میگوید وقتی در شیراز کودکستان دایر شد در گوشه حیاط تنوری برای شیرینیپزی ساختم. در چهارشنبه سوری و جشنها خودم برای بچهها شیرینی میپختم.
1308
نخستین کتاب برای کودکستان؛ باغچهبان در شیراز تجارب و دستاوردهای خودش در اداره کودکستان تبریز و کودکستان شیراز را جمعآوری کرد و کتابی به نام زندگی کودکان نوشت. این کتاب اهمیت بسیار داشت و شامل اشعار، سرودها و چیستانها و نیز روش تدریس بود. این اثر در شیراز، مطبعه سعادت، 1308 منتشر شد.
1308
تألیف و نشر کتاب زندگی کودکان؛ باغچهبان این اثر را به هنگامی که در شیراز و کودکستان شیراز مشغول بود منتشر کرد. خودش در این باره چنین نوشته است:
غیر از فقدان و کمبود ابزار و مواد فرهنگسازی، در شیراز مشکل من چیز دیگری بود و آن فهمیدن زبان محلی بچهها بود ولی البته مشکلی نبود که نتوان برطرف کرد. با وجود این بیزبانی همیشه کوشش میکردم تا بلکه بتوانم برای زندگی نوباوگان، فرهنگی پیریزی کنم.
نتیجهی زحمات من تألیف کتابی شد به نام «زندگی کودکان» بخشهای آن عبارت بود از شعرها و سرودهای کودکانه و چیستانها.
ویژگیهای کتابشناختی آن چنین است: زندگی کودکان: برای کودکستانها و مطالعه اطفال ابتدایی، شیراز، مطبعه سعادت، 1308.
1308
بازبچه الفبا؛ برای آموزش الفبا در سال 1308ش در شیراز وسیلهای به نام بازبچه الفبا ساخت.
1308
خانم خزوک و موشک پهلوان؛ این نمایشنامه را در شیراز نوشته و اجرا کرده است.
1308
انتشار نمایشنامه گرگ و چوپان؛ با این مشخصات منتشر شده است:
گرگ و چوپان، برای نمایش در کودکستانها و قرائت شاگردان مبتدی، شیراز، مطبعه سعادت، 1308.
1308
زبان محلی شیرازی؛ یکی از مشکلات من در کودکستان شیراز علاوه بر فقدان ابزارها و فنون و دانش آموزش کودکان، لهجه و زبان محلی شیرازی بود. و تلاش کردم آن را یاد بگیرم.
1308
همکاری با نصراللّه شادروان؛ باغچهبان با جذب نصراللّه، توانست چندین نمایشنامه انتقادی را روی صفحه ببرد.
(احتمالاً در شیراز یعنی بین 1307 تا 1311 بوده است.)
1309
احمد آرام و دوستی با او؛ این دوچرخه، یادگاری دوست عزیزم آقای احمد آرام بود. با آرام هم در شیراز آشنا شده بودم. آرام، جوانی پرشور، روشنفکر، پژوهشگر و آموزگار یکی از مدارس شیراز بود. دوستی و مصاحبت او، یکی از خوشبختیهای من بوده و هست.
1309
خرید و یادگرفتن دوچرخه سواری؛ آقای آرام برای خودش یک دوچرخه خریده بود و با دوچرخه رفت و آمد میکرد. به من توصیه کرد که من هم یک دوچرخه بخرم. با او به دوچرخه فروشی رفتیم. تو (ثمینه باغچهبان) را هم با خود برده بودم. تو از تماشای دوچرخهها و سه چرخههای رنگارنگ و بوقها، زنگها، طوقههای براق، و زینها و لاستیکهای یدکی که به دیوار آویخته بودند، سیر نمیشدی. دوچرخه سبز رنگی برای من انتخاب کردیم و خودش در دشت روبروی کوهستان، دوچرخه سواری را یادم داد.
1310
ملاقات با مرحوم استاد بهمنیار؛ احمد بهمنیار (1262ـ1334ش) روزنامهنگار، مصحح، شاعر، ادیب، پژوهشگر ایرانی است. نزد پدرش در کرمان علوم قدیم آموخت. و مدتی در مدرسه ابراهیمیه کرمان تدریس میکرد. دارای آثار و تألیفات بسیار است. مدتی در شیراز تبعید بود و همانجا با باغچهبان آشنا شد. پس از آمدن به تهران به خدمت وزارت معارف درآمد و در برخی امور به باغچهبان کمک میکرد.
1310
ملاقات با وزیر فرهنگ مرحوم قرهگزلو؛
1310
آموزش ارگ؛ یک ارگ کهنه در شیراز پیدا کردم آن را برای کودکستان خریدم، همسرم گاه با تار و گاه با این ارگ سرودها را به بچهها یاد میداد.
1310
آموزش اخلاق و آداب معاشرت؛ باغچهبان روی حُسن معاشرت و آراسته شدن بچهها به صفات و محاسن اخلاقی حساس بود. هم در گفتار و هم عملاً آنها را تربیت مینمود.
1310
برگزاری کارگاههای هنری و مهارتی؛ جهت افزایش و ارتقای مهارتهای لباسشویی، خشتزنی، بنایی، مجسمهسازی، بافندگی برای دانشآموزان.
1309
ساختن وسایل تقویت حافظه و حواس و پرورش اندامهای تکلمی
1310
ورزش و کوهنوردی، صحراگردی، طبیعتگردی
1310
صحنهآرایی؛ دکورها و ماسکهای نمایش را خودم میساختم، همسرم لباسها را میدوخت، پولک دوزی و نوار دوزی را خودم انجام میدادم.
[1310]
انتشار من هم در دنیا آرزو دارم؛ این کتاب با این مشخصات چاپ شده است:
من هم آرزو دارم، بیجا، بیتا، بینا.
1310
پری عیش و پری زحمت؛ متن دست نوشته باغچهبان است که در شیراز به تاریخ 1310، نوشته است.
[1310]
برنامه کار باغچه اطفال و کودکستان شیراز؛ جزوه دست نوشته باغچهبان است که هنوز چاپ نشده است.
1311
دکورسازی و آرایش صحنه؛ دکور متناسب با صحنهها و تهیه لباس و ماسک حیوانات مهارت مخصوص لازم داشت و شخصی که بتواند از عهدهی این کارهای مختلف برآید نه تنها در شیراز بلکه در تهران هم پیدا نمیشد.
1311
نمایشنامه خانم خزوک؛ این نمایشنامه را به هنگامی که در شیراز سکونت داشت برای دانشآموزان شیرازی تدوین و اجرا میکرد و با این مشخصات به چاپ سپرد:
خانم خزوک نمایشنامه، شیراز، مطبعه سعادت، 1311.
1311
انتشار زندگی کودکان؛ این کتاب شامل نمایشنامه و اشعار است و با نقاشی خود به روش چاپ سنگی چاپ کردم. این کتابچه به قیمت سه الی پنج شاهی به فروش میرفت.
1311
رب النوع سعادت؛ نمایشنامه به قلم باغچهبان، با همکاری نصراللّه قوامی است این نمایشنامه بین سالهای 1306 تا 1311 در شیراز اجرا میشده است.
1311
پیرو ترب؛ این کتاب با مشخصات زیر منتشر شده است:
پیرو ترب، به کوشش میرزا مصطفی اسداللّه خوانساری، شیراز، مطبعه سعادت، 1311.
1311
تصمیم رفتن به تهران؛ فکر تأسیس یک دبستان مرکزی برای کودکان سراسر کشور، ترویج روش ابتکاری آموزش الفباء، آموزش کر و لالها، دایر کردن تربیت آموزگار برای مدارس عادی و برای مدارس کر و لالها روز به روز در من قوت میگرفت تا اینکه در اواخر سال 1311 تصمیم گرفتم به تهران بروم.
1312
فعالیت و کوشش تمام وقت و نداشتن تفریح؛ در تمام مدت پنج سالی (1307ـ1311) که در شیراز زندگی و خدمت کردم کمترین خاطرهی بدی ندارم. در این شهر بسیار به من خوش گذشت. شاید تصور شود که در آنجا سور و سات یا یک سر و سامانی برایم فراهم شد. ولی اینجور نیست. به اطمینان میگویم که زندگیم تمام در راه کار و کوشش گذشت. اصولاً من کوچکترین تفریح یا وقتگذرانی به خود روا نمیبینم، حتی به سینما که از معمولیترین تفریحات زمان است شاید در تمام عمرم بیشتر از ده دوازده بار نرفته باشم. از همقطاران خود کمتر کسی را میشناسم که به اندازهی من از عوالم عیش و تفریح بینصیب و بیبهره بوده باشد. لذا به همان شکلی که به این چشمه نشاط و خوشی یعنی شیراز عریان وارد شدم از آنجا نیز لخت بیرون آمدم.
1312
طرفداری از نظام جدید آموزشی؛
نبودن این وسایل نمیتوانست مانع کار من و تأسیس و نگهداری کودکستان باشد زیرا از ده سالگی با گچبری و مجسمهسازی و قالبریزی که از کارهای پدرم بود آشنایی داشتم. علاوه بر آن به اندازهای که بتوانم شاگردانم را سرگرم کنم نقاشی نیز میدانستم. هنرپیشه هم بودم و حتی برای ترویج آن و تشویق مردم به تماشای نمایشها زحمت کشیده و خسارتها دیدهام. بالاتر از همهی اینها من طرفدار پروپا قرص تعلیم و تربیت نوین و حتی مؤمن و فدایی آن بودم. نود و پنج درصد خدمات فرهنگیام به خاطر ایمان و اعتقادی است که به نفس تعلیم و تربیت داشتهام و فقط پنج درصد برای تأمین معاش بوده است.
1312
ابتکارات و خلاقیتها؛ ارزیابی باغچهبان در اواخر دوره شیراز به ارزیابی کارهای خودش پرداخته است و مینویسد:
کارهای من در کودکستان اغلب و بلکه تمام ابتکاری بود. محرکم احتیاج و مشوقم توفیق بود. همهی کارهایم در جهت هدف معین و هر یک مقدمه و مکمل دیگری بودند. بازیهای بسیاری برای تربیت فکر و پرورش ذهن کودکان از طریق حس باصره و سامعه درست کردم و آوازها و سرودهای بیشماری به منظور تربیت کلی کودکان سرودم. برای تربیت صوت و اعضای تکلم کودکان و برای خوب و روشن حرف زدن آنها نیز بازیهای مخصوص درست کرده بودم. ورزش و گردش در کوه و صحرا، قصه گفتن، نقل سرگذشت روزانهی خود طفل، نقاشی، منبت کاری، کارهای گلی، انواع بافتنی، دوختن و بریدن تصاویر و آلبوم درست کردن، حتی رختشویی و بنایی و خشتزنی از جمله کارهای برنامهام بود. امتحان هوش و حافظه و ارزیابی پیشرفت اطفال را که منظماً در دفاتری ثبت میکردم مبنای ارزشیابی شاگردان و سنجش پیشرفت آنها در سال بعد قرار میدادم.
1312
روش ابتکاری در ثبت نام؛ روش نامنویسی ما نیز ابتکاری و به شکلی بود که تا آن زمان سابقه نداشت. به این معنی که هنگام نامنویسی پرسشنامهای حاوی سؤالاتی دربارهی اخلاق و روحیات و عادات و خلقوخوی و شغل و سلامتی کسانی که در محیط زندگی کودک بودند به اولیای آنها داده میشد که تکمیل کنند و بیاورند که مبنای شناسایی طفل و نحوهی رفتار با او در کودکستان شود. البته چون فکر مردم در حدی نبود که به اهمیت این قبیل امور آموزشی واقف باشند مشکوک به اینکه کودکستان چرا به اسرار زندگی خانوادهها دخالت میکند گاهی جواب صحیح نمیدادند.
1312
سنجش هوش و خلاقیت دانشآموزان؛ یکی از شیوههای باغچهبان امتحان هوش و حافظه و ارزیابی پیشرفت اطفال و ثبت آن در دفاتر جهت داوری نسبت به شاگرد در سالهای بعد و دانستن سیر نزول یا صعودی دانشآموزان.
1312
دستور بازیچه دانش؛ این را باغچهبان در سال 1312 نوشته ولی هنوز چاپ نشده است.
1312
نقل سرگذشت خود؛ یکی از ابتکارات باغچهبان این است که دانشآموزان را تشویق میکرد تا سرگذشت و زندگی خود را بیان کنند و به بررسی نقاط ضعف و قوت آنها میپرداخت.
1312
درسآموزی از سبک زندگی شیرازیها؛ پس چه چیز شیراز آن همه موجب رضایت من بوده؟ بیشک بیآلایشی و غریبدوستی مردم این سرزمین. شیرازیها واقعاً مردمان خوش مشرب و مهربان و قانعی هستند. نه دارایی برای آنها مایهی غرور و نه بی چیزی موجب ننگ و سرافکندگی است. ظاهر و باطنشان یکی است. افزونطلب و طماع نیستند. اغلب به بیش از احتیاج خود حاضر به تحمل رنج و زحمت نمیشوند. گویی عطای گنج را به لقای رنج میبخشند.
باغچهبان دیگر ویژگیهای شیرازیها را به تفصیل آورده است که خلاصه آنها اینگونه است:
ـ زمین حاصلخیز شیراز و تلاش شیرازیها برای به دست آوردن رزق و روزی
ـ به هر چیز دوست داشتنی ماه میگویند و روحیه شاعرانه و لطیف دارند.
ـ عصرها خانهها را به سوی بیرون شهر ترک گفته و به تفریح و تفرج میپردازند.
ـ شیرازیها هیچکس را بیگانه نمیدانند و هر فرد غریبی را فرشتهای از آسمان میدانند.
ـ در خانهها به روی مهمانان باز است.
ـ دارای صفای باطن و سیمای خوش و روی خندان هستند.
تهران 1312- 1345
1312
آغاز زندگی در تهران؛ به تهران که رسیدیم، در بیابان جنوبی دروازه گمرک، به نظرم جنوب ایستگاه راهآهن امروزی، یک خانه خشت و گلی کرایه کردم. در این بیابان به جز خانه ما، خانه دیگری ساخته نشده بود. در این بیابان عملههای خشت زن، صبح تا عصر خشت میزدند. خرکچیها هم خشتهای خشک شده را بار الاغها میکردند و میبردند. پولی که داشتم فقط میتوانست کفاف دو سه ماه کرایه خانه و خورد و خوراک ما را بدهد. از شیراز به جز یکی دو تا لحاف و تشک، یک گلیم، چندتایی قاشق و بشقاب، دیگ، قابلمه و دوچرخهام، چیز دیگری نیاورده بودیم.
1312
دوستی همایون سیاح و کار در اداره دخانیات؛ آقای همایون سیاح، دوست بزرگواری که در شیراز سعادت آشنایی او را پیدا کرده بودم، در اداره دخانیات کاری برای من پیدا کرد که درآمدی داشته باشم. حقوقم ماهی سی تومان بود. هر روز با دوچرخهام به اداره دخانیات میرفتم و بعد از تعطیلی، سر راه نان و پنیر و گوشت و این جور چیزها میخریدم و به خانه بر میگشتم.
1312
بازدید از کودکستان بَرسابه؛ برسابه ارمنی مجوز تأسیس کودکستانی در تهران را در سال 1310 دریافت کرد و در اعلامیه خود آن را نخستین کودکستان ایرانی اعلام نمود. و روی تابلوی سر درش نوشت «اولین کودکستان ایرانی». از اینرو بین او و باغچهبان مباحثه و مشاجره وجود داشت.
1312
دبستان کر و لالها؛ پس از موفق نشدن در تأسیس کودکستان شبانه روزی به فکر تأسیس دبستانی برای تعلیم کر و لالها افتادم و گمان میکردم در ابتدا لااقل پنج شش شاگرد اسم نویسی خواهند کرد و پس از مدتی که مردم نتیجه عمل مرا ببینند به تعداد شاگردان افزوده خواهد شد. اعلان افتتاح دبستان کر و لالها را منتشر کردم.
1312
اعلان در روزنامه اطلاعات؛ باغچهبان برای جذب ناشنوایان در آذرماه 1312 در روزنامه اطلاعات این اعلامیه را درج کرد:
متمنی است کسانی که دارای اطفال کر و لال هستند و مایلند اطفالشان در مدت کمی نوشتن و خواندن و حرف زدن آموخته و از فقر و بدبختی که آتیه ایشان را تهدید میکند نجات یابند از این تاریخ از ساعت سه تا شش بعدازظهر برای ثبت اسامی اطفال خود به آدرس زیر مراجعه کنند:
اطفالی که از نقاط دور دست از قبیل ولایات و ایالات فرستاده میشوند با شرایطی خصوصی به طور شبانهروزی پذیرایی خواهند شد.
بدیهی است آقایان مراجعه کنندگان در مراجعه به این مؤسسه تسریع خواهند فرمود زیرا وقتی که عده اطفال به حدّ کافی رسید طفل دیگری قبول نخواهد شد.
نشانی: تهران، خیابان ناصر خسرو، مطب دکتر بهرهمند.
1312
دکتر بهرهمند؛ باغچهبان به تشویق و یاری و مساعدت دوست خود دکتر بهرهمند تصمیم گرفت دبستان کر و لالها را تأسیس کند. و در سال 1312 تأسیس کرد.
1312
کلاس آموزش کر و لال در مطب دکتر بهرهمند؛ دکتر لبنان پدر سوفیا (صفیا) چند میز و صندلی مستعمل هدیه کرد، دکتر بهرهمند هم یک اتاق در مطبش اختصاص داد و کلاس را با یک دانشآموز یعنی سوفیا لبنان شروع کرد.
1312
ثبت نام سوفیا (صفیا) لبنان؛ پس از انتشار اعلان دبستان کر و لالها، با اینکه هیچگونه قید و یا شرط سنگینی در آن اعلان وجود نداشت جز یک دختر به نام سوفیا لبنان کسی اسم نویسی نکرد. پدر همین دختر آقای دکتر لبنان چهار صندلی و یک میز کار کرده به دبستان هدیه کرد و ما با وجود همین یک شاگرد کلاس خود را دایر کردیم.
1312
اجاره خانه و تأسیس مؤسسه کر و لالها و آشنایی با هشترودی؛ سه چهار ماهی بیشتر در خانه خشت و گلی در دروازه گمرگ نماندیم. در خیابان سپه، نزدیکیهای میدان حسن آباد، در کوچه طرشتی، خانه کوچکی کرایه کرده و تابلوی مؤسسه کر و لالها را روی در نصب کردم. در یکی از اتاقها، خودمان جابهجا شدیم. یک اتاق را برای کلاس اختصاص دادم. یک اتاق را به یک دانشجوی پزشکی به نام محسن هشترودیان (دکتر هشترودیان امروزی که بیمارستان و زایشگاه بزرگی در تهران دارد) و زیرزمین را به یک گروه ژاندارم کرایه دادم.
1312
انتقال به خیابان ناصرخسرو محله عربها؛ قبل از پایان تابستان باید دبستان ابن سینا را ترک میکردیم. در یکی از پس کوچههای پرت محله عربهای خیابان ناصرخسرو، خانهای پیدا کرده و اسباب کشی کردیم. اما سه چهار ماهی بیشتر در این خانه نماندیم. چون جای پرتی بود. رفت و آمد شاگردانم آسان نبود. دو سه نفر هم اصلاً نمیتوانستند بیایند.
1312
انتقال به دبستان ابن سینا؛ در آخر سال تحصیلی 1312، به وزارت معارف (آموزش و پرورش امروزی) پیشنهاد کردم که در سه ماه تابستان که مدارس تعطیل است، دبستان ابن سینا را که در سر کوچه طرشتی واقع بود، برای تدریس شاگردانم در اختیار من بگذارند.
پیشنهادم قبول شد. از کرایه خانه راحت شدم. دبستان ابن سینا، حیاطی بزرگ و آجرفرش و کلاسهای وسیع و آبرومندی داشت. دو سه شاگرد نامنویسی کردند. به مدت سه ماه در این محیط بزرگ و آبرومند به شاگردانم درس میدادم و بعد از رفتن آنها، نظافت کلاس و آب و جاروی حیاط دبستان را، انجام میدادم.
1312
انتقال به شیخ هادی؛ پس از ناصرخسرو محله عربها، در یکی از کوچههای خیابان شیخ هادی، خانه سه اتاقهای کرایه کرده و به آنجا اسباب کشی کردیم. چند شاگرد دیگر به شاگردانم اضافه شد. به نظرم تعدادشان به ده نفر رسیده بود.
1312
تأسیس کودکستان شبانهروزی؛ در سال 1312 که از شیراز به تهران آمدم حتی خرجی یک ماهم را نداشتم. اما از آنجا که به استعداد و درستکاری خود اعتماد داشتم از دست زدن به کارهای تازه باک نداشتم و امیدوار بودم که بتوانم مشکل زندگی را هر چه زودتر حل کنم. در ابتدا در فکر بودم که یک کودکستان شبانهروزی تأسیس کننم ولی بر خلاف انتظار موفق نشدم.
ثمینه باغچهبان مینویسد: پدرم وقتی به تهران آمد درصدد تأسیس گاهواره یا شیرخوارگاه برای نوزادان بود ولی موفق نشد.
1312
موانع اعتماد مردم و ثبت نام صوفیا؛ چند نفری بچههای کر و لالشان را به مؤسسه آوردند. اما این خانه کوچک هیچ شباهتی به مدرسه نداشت. یگانه کلاس آن هم هیچ شباهتی به کلاس نداشت، زیرا این کلاس میز و صندلی و تخته سیاه نداشت. من پول خرید این چیزها را نداشتم. در این طرف و آن طرف شایع شده بود که شیاد هستم؛ دکان باز کردهام و میخواهم مردم را لخت کنم. آنهایی که بچههایشان را میآوردند، پس از شنیدن این شایعات و دیدن این مدرسه و کلاس بیمیز و نیمکت و تخته سیاهش، چندان هم مقصر نبودند که مرا به صورت یک شیاد و مدرسهام را به صورت یک دکان شیادی ببینند. برای نامنویسی بچههایشان دو دل بودند؛ نمیدانستند اعتماد بکنند، یا نه. همان روز مرد جوانی به نام دکتر لبنان، دختر کر و لالاش، صوفیا، را به مؤسسه آورد. ساعتی با هم صحبت کردیم. من روشم را به او توضیح دادم و در همان جلسه، دو سه کلمهای به صوفیا یاد دادم که جلو پدرش به زبان آورد. دکتر لبنان به من اعتماد کرد و روز بعد یک میز و نیمکت و یک تخته سیاه خرید و به مؤسسه هدیه نمود.
1312
رها کردن اداره دخانیات و اختصاص همه وقتش به آموزش کر و لالها؛ صوفیا لبنان، اولین شاگرد کر و لال من در تهران است که در سالهای بعد توانست با بچههای معمولی در امتحان نهایی ششم ابتدایی شرکت کرده و تصدیق رسمی ششم ابتدایی را به دست آورد. دو سه شاگرد دیگر هم بعد از صوفیا نامنویسی کردند. کار اداره دخانیات را با تشکرهای صمیمانه از دوست بزرگوارم، آقای همایون سیاح، ترک و تدریس کر و لالها را آغاز کردم.
1312
پیشنهاد عالی خزانهدار کالج آمریکا؛ چند روز بعد از انتشار اعلان دبستان کر و لالها، مرد تحصیل کردهای که خزانهدار کالج آمریکاییها بود و پسر کر و لالی داشت به کلاس وارد شد ولی از وضع آن خوشش نیامد. البته او حق داشت زیرا کلاس محقر و فقیرانهی ما را با مدرسه دکتر جردن که دلار آمریکا اداره میشد مقایسه میکرد. پس از ایرادگیری از میز و صندلی و وسایل کلاس به جای اینکه پیشنهاد کمکی برای اصلاح عیوب دبستان کند پیشنهاد کرد معلم سرخانهی فرزند او شوم و وعده کرد که اتاق مجهز و پاکیزهای در اختیارم بگذارد و حتی تعهد کرد که چند شاگرد دیگر نیز برایم پیدا کند که در نتیجه اقلاً ماهی سیصد چهارصد تومان عایدی داشته باشیم. پیشنهاد او را نپذیرفتم زیرا من فقط در فکر معاش خود نبودم که استعداد و تواناییهای خود را در انحصار او قرار دهم. هدف من بسیار بالاتر از اینها بود و نقشه آن را داشتم که پس از توفیق در کار و شناساندن خود به مردم و کسب درآمد کافی برنامههای تربیت معلم را اجرا کنم.
1312
وساطت دکتر رضازاده شفق؛ پس از اینکه معلم سرخانهای برای پسر کر و لال خزانهدار کالج آمریکا را نپذیرفتم و او از من ناامید شد. به دکتر رضازادهی شفق که استاد دانشگاه بودند متوسل شد. من باز نپذیرفتم و نظر خود را به دکتر شفق اظهار کردم و گفتم برنامه من بسیار وسیعتر از این است که معلم سرخانه باشم. من میخواهم آموزگار تربیت کنم تا پس از من این دبستان باقی بماند. دکتر شفق دربارهی بلند پروازیهای من مطالبی اظهار داشت و برای دلگرمی من گفت که سالها زنده خواهم ماند و با صبر و کوشش کارها درست خواهد شد.
1312
ساخت تلفن گنگ و برقکشی؛ مدتها بود پیبرده بودم که صدا، از طریق استخوان جمجمه و پیشانی و دندانها به مغز میرسد. فکر میکردم اگر مرکز شنوایی مغز، سالم باشد، میشود صدا را از طریق استخوان به مغز ناشنوایان رسانید. به فکر اختراع وسیلهای برای کمک به شنیدن ناشنوایان بودم. اسم آن را هم انتخاب کردم. تلفن گنگ.
هرگاه در بساط خردهریز فروشهای کنار خیابانی یا دکانها، تلفن یا رادیوی اوراق شدهای میدیدم، برای استفاده از قطعات مختلف آن در ساختن تلفن گنگ، آنها را میخریدم و به خانه میآوردم. خانه ما، مثل اغلب خانههای آن روز، برق نداشت، دوست جوانی پیدا کرده بودم به نام حسین حمزهای، که در کارهای برقی تخصص داشت. او با تهیه چند باطری و سیمکشی بین آنها، برای من برق تولید میکرد. هرگاه وقت پیدا میکرد به کمک من میآمد. وسایل لحیم کاری را هم میآورد و شروع به کار میکردیم. کار تدریس کر و لالها و تلفن گنگ را با هم پیش میبردیم.
1312
اختراع تلفن گنگ یا سمعک استخوانی؛ در اواخر نخستین سال تأسیس دبستان اسبابی را به نام «تلفن گنگ» اختراع کردم که کر و لالها با گرفتن میلهی آن به دندان میتوانند از طریق استخوان فک ارتعاشات صوتی را دریابند. این دستگاه را در 22 بهمنماه 1312 تحت شماره 118 در ادارهی ثبت شرکتها به ثبت رساندم.
1313
انتقال به خیابان سیروس؛ یک سال بعد با خانه و باغ بزرگ و زیبایش در خیابان شیخ هادی خداحافظی و به محل مناسبتری در خیابان سیروس نقل مکان کردیم. پس از آن به خانه و خانههای دیگر. بر اثر این نقل مکانهای پیدرپی، ناچار شدیم کودکستان را تعطیل کنیم.
1313
آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان؛ این آموزشگاه توسط باغچهبان تأسیس شد. محل اول آن در تهران، میدان محمدرضا شاه پهلوی بود.
1313
جشن امتحان شاگردان با حضور علیاصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت؛ تا پایان سال 1312 چند نفر دیگر ثبتنام کردند و پس از هشت ماه در خانهی آقای دکتر لبنان جشن امتحانی برای این شاگردان فراهم شد و از آقای علی اصغر حکمت وزیر فرهنگ وقت و مدیران کل و عدهای از رجال دعوتی به عمل آمد. آقای وزیر از مشاهدهی درس و امتحان بچههای لال بسیار متعجب شدند و مرا مرهون تعریف و تمجیدهای فراوان خود کردند و مقرر کردند از همان تاریخ ماهانه چهل تومان به دبستان اعانه داده شود.
1313
مضیقه مالی؛ در سال اول یعنی 1312 که آغاز کار بود، فوقالعاده در مضیقه بودم ولی از سالهای بعد که به تدریج از طرفی به اعانهی وزارت فرهنگ و از طرف دیگر به تعداد شاگردان افزوده میشد هر سال نسبت به سال قبل کار دبستان رو به بهبودی میرفت.
1313
اداره مدرسه کر و لالها به تنهایی؛ تا ده سال یعنی تا 1332 این دبستان را به تنهایی اداره کردم. در این مدت من، هم مدیر و هم معلم و هم فراش این دبستان بودم زیرا هر چند اعانهی وزارت فرهنگ به سیصد تومان رسیده بود ولی با این پول همین که میتوانستم محلی برای دبستان اجاره کنم خوشحال بودم.
باری در آخر سال دهم عدهی شاگردان بالغ بر سی نفر میشد و توانسته بودم بر اثر کوشش و زحمت فراوان توجه مردم وزارت فرهنگ را به این دبستان جلب کنم و از اینرو تا حدی از اندیشهی معاش فارغ بودم ولی کار من بسیار سنگین و توان فرسا بود زیرا درس دادن و اداره کردن سی شاگرد کر و لال با دست تنها از جمله کارهایی است که شاید در دنیا کم سابقه باشد. از ساعت 7 صبح تا 7 شب بدون استراحت مشغول تدریس و تعلیم شاگردان خود بودم ولی با تمام این احوال در هفته فقط سه ساعت به هر شاگرد میرسیدم و به کمک احتیاج داشتم.
1313
اخذ شناسنامه ایرانی پس از تحمل سختگیریها؛ در دهه بیست تلاش سخت و فرسایندهای را برای گرفتن شناسنامههای ایرانیمان دنبال میکردم. دولت، نگران بود که ممکن است عدهای جاسوس شوروی یا بلشویک، در میان مهاجرین رخنه کرده باشند. از اینرو سختگیری شدیدی میشد. اما سرانجام شناسنامههای ایرانیمان صادر و نامخانوادگی ما، از عسکرزاده به باغچهبان تغییر کرد.
[1313]
عید قربان؛ این قطعه شعر سروده باغچهبان است.
1313
ثبت اختراع در اداره ثبت شرکتها و علائم؛ در خانه، خیابان شیخهادی کار تلفن گنگ یا سمعک استخوانی را تمام کرده و این اختراع را در تاریخ هجدهم فروردینماه 1313، به شماره 118، در اداره ثبت شرکتها و علایم ثبت کردم و محبوبیت پیدا کردم.
1314
دستور تعلیم الفبا؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
دستور تعلیم الفبا، تهران، وزارت فرهنگ، مهر 1314. باغچهبان این کتاب را برای راهنمایی آموزش بزرگسالان نوشت.
1314
تقویمگردان؛ برای شناساندن روزهای هفته و واژههایی مثل دیروز، امروز، ماه، سال و روز تقویمی ابداع کرد.
[1314]
جهانگیر لیک نمایشی یا خود تیمور لنگ یا ببر پرده وحشت لی فاجعه؛ نمایشنامه به قلم جبار باغچهبان، است که در شیراز روی صحنه و اجرا شده است.
[1315]
الفبای گویای باغچهبان، (کارت تصویری)؛ کارتهایی است که با تصویر الفبا را آموزش میدهد. از ابتکارات باغچهبان است.
[1315]
شناسایی صوت واژهها؛ باغچهبان با تجربه عملی روی دانشآموزان که هر یک از واکها یا سوتهای گفتار، ساختمان مخصوص به خود را دارد. با تلاش بسیار شباهتها و تفاوتهای آنها را کشف کرد. واژههایی مثل ماما و بابا از نظر صوت و تلفظ و لبخوانی مثل هم هستند. نیز کاظم و قاسم و کاسب ـ او برای اولین بار حروف و سپس واژهها را از نظر ساختار صوتی و تلفظی دستهبندی کرد.
[1315]
عروسان کوه؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
عروسان کوه، تصویرگر لیلی تقیپور، بیجا، بینا، بیتا.
1317
عشق بیناموس یا خود خائنه گادین؛ این نمایشنامه به قلم باغچهبان است و در تبریز به سال 1317 اجرا شده است.
1320
تألیف و نشر مقاله انتقاد بر کتاب الفباء؛ نوشته جبار باغچهبان، این مقاله با این مشخصات منتشر شده است:
«انتقاد بر کتاب الفبا: انتقاد چهارم در چگونگی شکلها»، آموزش و پرورش، ش 3-4 (خرداد و تیر 1320): 73-74؛ ش 7-8 (مهر و آبان 1320)، 44-68.
1321
مشکلات مالی و فشار کاری؛ در ده سال نخست تأسیس دبستان کر و لالها به تنهایی آنجا را اداره میکردم با اینکه منزلم در خود دبستان بود نمیتوانستم با خانوادهی خود ناهار بخورم. ناهارم را به کلاس میآوردم و در حال ناهار خوردن به عدهای از شاگردان درس میدادم و بقیه غذایشان را میخوردند. وقتی که درس این عده تمام میشد به آنهایی که ناهار خورده بودند درس میدادم و گروه اول ناهار میخوردند و به همین ترتیب عدهای ناهار میخوردند و عدهای دیگر درس میخواندند و دیگران را برای تفریح به حیاط میفرستادم. در این ایام فقط یک کمک داشتم که او هم درس دادن نمیدانست و فقط کار کردن بچهها را نظارت میکرد و یا در زنگ تفریح مراقب آنها بود. زحمات من منحصر به آنچه که گفتم نبود زیرا از طرف دیگر مجبور بودم برای انجام بعضی کارها مثلاً دریافت اعانه و دادن گزارشهای فرهنگی به وزارت فرهنگ بروم و این و آن را ببینم و برای تربیت معلم از مردم استمداد کنم. بنابراین وقتی از دبستان خارج میشدم بچهها از درس باز میماندند و اگر بیرون نمیرفتم کارها انجام نمیگرفت. از اینرو بسیار معذب بودم و از آیندهی دبستان سخت نگران. گاهی به فکر میافتادم که دبستان را منحل کنم ولی چون آن را به این مرحله رسانده بودم دریغم میآمد آن را رها کنم و تغییر شغل بدهم. به ناچار به هر دری میزدم و دایماً در اندیشهی اینکه راه چارهای بیابم. از سی بچهای که میزان شهریهشان پنج تومان در ماه بود و بیش از ده نفرشان نیز مجانی بودند چنان عایدی نداشتم که بتوانم برای کمک به خودم معلم تربیت کنم.
فکر میکردم که اگر پنجاه نفر شاگرد میداشتم که هر یک ماهی پنجاه تومان شهریه میدادند میتوانستم با آن پول چند معلم برای دبستان تربیت کنم. ولی در تمام مدت ده سال هنوز دو نفر شاگرد پیدا نشده بودند که بتوانند حتی ماهی بیست تومان شهریه بدهند.
1321
معذرتخواهی دکتر محسنی؛ محسنی رئیس فرهنگ آذربایجان در سال 1305 به مخالفت با باغچهبان برخاست و نهایتاً کودکستان او را تعطیل و او را مجبور کرد به شیراز برود. شانزده سال بعد در جلسهای در تهران به طور اتفاقی به احوالپرسی باغچهبان و معذرتخواهی از او پرداخت و باغچهبان مظالم او را گذشت نمود.
1321
انتشار مقاله درک و تشخیص؛ این مقاله با مشخصات زیر به قلم باغچهبان منتشر شده است: «درک و تشخیص خواص عمل در پرورش روح» آموزش و پرورش، س12، ش 6-5 (مرداد ـ مهر 1321)، 79-94؛ ش 8-11 (آبان ـ بهمن 1321)، 75-77.
1322
تأسیس جمعیت حمایت کودکان کر و لال؛ به فکر افتادم که جمعیتی برای حمایت کودکان کر و لال تأسیس کنم. نقشهی خیالی من آن بود که این جمعیت مرجع و ملجأ کودکان کر و لال فقیر شود و آنها را تحت حمایت خود بگیرد و اقلاً پنجاه طفل کر و لال را با ماهی پنجاه تومان شهریه به دبستان من بسپارد تا بتوانم به فکر و خیال خود جامهی عمل بپوشانم و برای کمک به خود، معلم تربیت کنم و دایرهی عملیات خود را توسعه بدهم.
در سال 1322 با مشورت و یاری چند تن از دوستان مبالغی در این راه خرج کردم و با دعوت عدهای از رجال و محترمین و مردم خیر به تأسیس این جمعیت مبادرت کردم. نظر به حسن شهرتی که دبستان پیدا کرده بود دعوت من اجابت و جمعیت تأسیس شد. اساسنامهای تنظیم کردیم و به ثبت رساندم. هیئت مؤسس، خدمتگزار را مادامالعمر به سمت ناظر امور مالی و غیره مفتخر کردند.
1323
ثبت انجمن حمایت کودکان کر و لال؛ پس از تأسیس این جمعیت خودم یک سال دوندگی کردم تا توانستم اساسنامهای تدوین و در سال 1323 به ثبت برسانم.
1323
تدوین اساسنامه؛ به همت جبار باغچهبان در تیرماه 1323 جمعیت حمایت کودکان کر و لال برای یاری کودکان نابینا و ناشنوا در تهران تأسیس شد. به دعوت باغچهبان شصت تن از پیشکسوتهای امور ناشنوایان و نابینایان تجمع کردند و اساسنامه جمعیت در دوازده ماده و پنج تبصره به تصویب رسید.
در واقع این اولین تشکل رسمی معلولین در ایران بود.
1323
اهداف جمعیت حمایت کودکان کر و لال و نابینا؛ با همت باغچهبان این جمعیت شکل گرفت با دعوت او شصت تن از نخبگان برای تشکیل هیئت مؤسسان و تصویب اساسنامه تجمع کردند. اساسنامه دوازده ماده و پنج تبصره داشت. ماده سه هدف جمعیت را اینگونه شرح داده است:
ماده 3ـ منظور جمعیت به ترتیب زیر عملی خواهد شد:
الف: تربیت آموزگاران متخصص در تعلیم کودکان
ب: تهیه کتب آموزشی ناشنوایان
ج: تهیه بنای مناسب برای دبستان ناشنوایان
د: ایجاد شعب صنعتی در دبستان
هـ : تأسیس شبانهروز برای کودکان مجانی و غیرمجانی
1323
مدیر فنی؛ به پیشنهاد باغچهبان جمعیت حمایت کودکان کر و لال در تیرماه سال 1323 به منظور حمایت از کودکان کر و لال و نابینایان در تهران برای پیشبرد امور آموزشی و پرورشی و حرفهآموزی صنعت تأسیس شد.
چون باغچهبان پیشقدم تعلیم و تربیت کودکان کر و لال در ایران بود و در این زمینه تخصص داشت، او را مادامالعمر به سمت مدیر فنی این جمعیت تعیین کردند.
1323
مشکلات جمعیت حمایت کر و لال؛ در آغاز تأسیس این جمعیت متأسفانه تا چندین سال نه تنها گرهی از کارهای من گشوده نشد بلکه گرفتاریهایم صد چندان گردید. برای من که با وجود کارهای ضروری دبستان فرصت نایابتر از کیمیا بود با تأسیس جمعیت هزارجور بیگاری برایم فراهم شد. مجبور بودم برای جمع کردن اعضای هیئت رئیسهی جمعیت از کارهای خود دست بکشم و به اینسو و آنسو بدوم و از کیسهی محقر خود وسایل پذیرایی آقایان را فراهم سازم. با این وجود اغلب جلسات اکثریت نمییافت و به هفتههای بعد موکول میشد. برای نمونه کافی است بگویم که پس از تأسیس جمعیت این من بودم که درست یک سال دوندگی کردم تا توانستم بالاخره اساسنامهی آن را در سال 1323 به ثبت برسانم.
موضوع دیگری که پس از تأسیس جمعیت ناگوارتر از همه بود این بود که دیگر جرأت نداشتم دربارهی کمبود بودجهی دبستان با وزارت فرهنگ مذاکره و تقاضای افزایش اعانه بکنم. زیرا بیشک میپرسیدند که پس جمعیت برای چیست. چون نمیخواستم جمعیت از نفوذ بیفتد هر کس راجع به تعداد اعضا و پیشرفت کار آن سؤالی میکرد میگفتم جمعیت ما بیش از سیصد نفر عضو دارد و دایماً در حال پیشرفت است. چطور میتوانستم بگویم که هیئت رئیسهی جمعیت آن صد نفر عضو مؤسس را نیز از دست داده است.
1323
تهیه کتب آموزشی؛ جمعیت حمایت کودکان کر و لال و نابینا موظف شد انواع کتب مورد نیاز آموزگاران و کودکان را تهیه و در اختیار آنان قرار دهد.
1323
تأمین هزینه تحصیل؛ جمعیت حمایت کر و لالها و نابینایان که به همت باغچهبان تأسیس شد موظف بود هزینه تحصیلی دانشآموزان با استعداد را بپردازد.
1323
پیام به آقای صدیق؛ پیام جبار باغچهبان به وزیر فرهنگ که با این مشخصات منتشر شده است: «پیام به آقای صدیق وزیر فرهنگ»، زبان، س1، ش1 (بهمن 1323): 15ـ21.
1323
سازمان رفاهی و فرهنگی ناشنوایان؛ باغچهبان فقط درصدد آموزش و پرورش ناشنوایان نبود و در زمینه انجام امور فرهنگی و ایجاد سازمان رفاهی هم برای آنان فعال بود. به این منظور در سال 1323 «جمعیت حمایت کودکان کر و لال و نابینا» را تأسیس کرد. این جمعیت هم به امور آموزشی و هم به امور رفاهی و فرهنگی آنان میپرداخت.
1324
جلب موافقت شهرداری برای زمینی در یوسفآباد؛ موفق شدم برای ساختمان آموزشگاه کر و لالها، موافقت شهرداری را کسب کنم. زمین نسبتاً بزرگی در میدان کلانتری یوسفآباد، وقف مدرسه من شد. پس از آن، با کمک اعضای جمعیت حمایت کودکان کر و لال و مردم، ساختمان آموزشگاه باغچهبان شروع شد و سرانجام آموزشگاه به محل اختصاصی خود منتقل گردید.
1324
اخذ زمین دبستان در یوسفآباد؛ با تشکیل جمعیت حمایت کر و لالها در 1323؛ به توصیه باغچهبان قطعه زمینی به مساحت دو هزار متر رایگان در یوسفآباد جهت ساخت دبستان کر و لالها از دولت گرفت. این جمعیت با کمک آقای احمد ظلی که رئیس کمیسیون تقسیم اراضی یوسفآباد بود وزارت دارایی با اعطای زمین موافقت کرد مشروط بر اینکه هیئت، دبستان را تا یک سال بسازد ولی جمعیت در آن موقع دیناری نداشت.
1324
تهیه نشریه؛ جمعیت حمایت کر و لال و نابینا در سال 1323 تأسیس شد و موظف بود نشریههای ساده در روشن کردن افکار عمومی و راهنمایی پدران و مادران را تهیه و چاپ و به صورت رایگان توزیع کند.
1324
بادکنک؛ این کتاب با مشخصات زیر منتشر شده است:
بادکنک، تصویر از لیلی تقیپور، تهران، بینا، 1324.
1324
استمداد از شاه؛ سودجویی به نام بیژن مهداد در این سال اعلانی منتشر و ادعا کرد که میتواند در مدت دو ساعت کودکان کر و لال مادرزاد را زباندار کند. و تا کلاس چهارم باسواد کند این شخص در ایام تعطیل تابستان چند نفر از شاگردان کلاس 5 و 6 دبستان ما را فریب داد و به جاهایی برد و با نشان دادن پیشرفت آنها ادعا کرد که آنها را در ظرف دو ساعت تعلیم کرده است و عکس آنها را با تفصیلات دروغ در روزنامهها به چاپ رساند و خلاصه با این قبیل تبلیغات به کلاهبرداری و خالی کردن کیسهی مردم بیاطلاع مشغول شد. حتی به آن هم اکتفا نکرد و با چاپلوسی یا نمیدانم چه وسیلهای به درباریان راه یافت و هم برای اینکه مرا تختطه و احیاناً از جلوی پا بردارد وانمود که من دشمن خانوادهی سلطنتی هستم. اگر من در آن روز اندک غفلتی کرده و از شخص اول مملکت استمداد نمیکردم بیشک شاید امروز در میان خادمان فرهنگ نبودم…. چنانکه اگر آن روز از خود شاه تقاضای رسیدگی و محاکمهی او را نمیکردم در کار خود موفق میشد.
1324
افشای سودجویی بیژن مهداد؛ مهداد در سال 1324 اعلانی منتشر و ادعا کرد میتواند در دو ساعت کودکان کر و لال مادرزاد را زباندار کند و تا کلاس چهارم باسواد کند او شاگردان باغچهبان را فریب میداد و پیشرفت افرادی را نشان آنها میداد و در جراید، گزارشهای این بازدیدها را چاپ میکرد. و با این شیوه به کلاهبرداری و سر کیسه کردن مردم میپرداخت.
1325
تالیف مقاله ماده تاریخی انحلال؛ این مقاله به قلم جبار باغچهبان با این مشخصات چاپ شده است:
ماده تاریخی از انحلال کودکستان شیراز، زبان، س2، ش12 (فروردین 1325)، 17.
1326
الفبای خودآموز برای سالمندان؛ یکی از ابتکارات و فعالیتهای باغچهبان، سوادآموزی به بزرگسالان و اکابر است. برای این منظور تجارب خود را جمعآوری و در این کتاب منتشر کرد: الفبای خودآموز برای سالمندان، تهران، علمی، 1326.
1327
الفباء؛ این کتاب با مشخصات زیر چاپ شد است: الفباء، تصویرگر لیلی تقیپور، تهران، علمی، 1327.
1327
تأسیس کانون کر و لال ها؛ جبار باغچهبان در سال 1327 به فکر تأسیس کانونی برای کر و لالها افتاد و بدین منظور گروهی از ناشنوایان را دعوت و به آنان پیشنهاد کرد که کانونی که همه اعضای آن و همچنین هیئت مدیره آن ناشنوا باشند تأسیس شود. این پیشنهاد مورد استقبال ناشنوایان قرار گرفت و به این ترتیب کانون «کر و لالها» با همکاری گروهی از ناشنوایان و به سرپرستی رضا قلی شهیدی تأسیس شد و شروع به کار کرد. ولی به علل دشواریهای بسیار از جمله نداشتن محل و درآمد پس از چند سال خدمت کار این کانون موقوف شد.
1327
اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفباء؛ باغچهبان تجارب و دستاوردهای خود را در این کتاب جمعآوری و تألیف کرده است: اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفباء، تهران، علمی، 1327.
1328
برنامه پنج ساله آموزشی ناشنوایان؛ در اسفند 1328 به کوشش باغچهبان اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنج ساله ناشنوایان برای آموزش زبان و مهارت شغلی، که روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا بود، تهیه و به تصویب رسید.
1329
الفبای باغچهبان؛ این کتاب با مشخصات زیر منتشر شده است:
الفبای باغچهبان، تهران، وزارت فرهنگ، 1329. گویا این اثر قبلاً هم منتشر شده و در سال 1329 تجدید چاپ شده است.
1329
تألیف و انتشار کتب راهنما و نشریه راهنما؛ در طول این سالها چند کتاب درسی ویژه کودکان کر و لال و راهنمای تدریس این کتابها، کتابهای الفبای سربازان، الفبای کارگران و بزرگسالان و راهنمای تدریس این کتابها را نوشتم و به چاپ رساندم. کتابهای دیگری را هم نوشته و برای چاپ آماده میکردم. برای دفاع از حقوق آموزگاران و شناساندن و ترویج روش تدریس خودم، مجله زبان را منتشر میکردم، تقریباً همه این مجلهها را خودم مینوشتم. در این میان، هیچ وقت از فکر کودکان غافل نبودم و در هر فرصتی برای آنها شعر میسرودم.
1329
انتقال به خیابان رامسر؛ پس از خیابان سیروس، در سال 1329 خانه دو طبقهای در شمال شهر (خیابان رامسر، کوچه آراسته) کرایه کردیم و چند سالی در آنجا ماندیم و از گرفتاری خانه جدید و اسبابکشی آسوده بودیم. این خانه یک اتاق و یک اتاقک زیرزمینی هم داشت؛ در این خانه جدید جمعیت حمایت کودکان کر و لال را تأسیس کردم.
1329
جابجاییهای مکرر آموزشگاه باغچهبان در تهران؛ باغچهبان وقتی در سال 1312 به تهران آمد مشکل اصلیاش نداشتن محل زندگی و محلی برای آموزشگاه بود. طی هفده سال، دوازده بار جابجا شد. اسامی این جاها اینگونه است:
ـ وقتی به تهران آمد در خیابان جنوبی دروازه کمرگ (جنوب ایستگاه راهآهن کنونی یک خانه خشت و گلی اجاره کرد).
ـ سه چهار ماهی در خانه خشت و گلی بیشتر نماند و در خیابان سپه نزدیک میدان حسنآباد، کوچه طرشتی خانه کوچکی کرایه کرد و تابلو مؤسسه کر و لالها را نصب میکند.
ـ تابستان، دبستان ابن سینا را گرفته و آنجا مستقر شد.
ـ پس از تابستان به خیابان ناصر خسرو محله عربها در پس کوچهها خانهای اجاره کرد. ولی به دلیل پرت بودن جا، سه چهار ماهی بیشتر نماند.
ـ پس از ناصر خسرو به خیابان شیخ هادی، در یکی از کوچهها خانه سه اتاقهی کرایه کرد. این خانه دارای باغ بزرگ و زیبا بود.
ـ یک سال بعد به خیابان سیروس نقل مکان کرد.
ـ تا سال 1329 که در شمال تهران، خیابان رامسر کوچه آراسته خانهای میگیرد چندین بار جابجا میشود. اما درخیابان رامسر چند سال ماند.
در هفده سال بیش از دوازده بار محل زندگی و کار را عوض میکند. هفت محل را آدرس داده و معرفی کرده ولی بقیه موارد مجهول است. باغچهبان چون اسباب و اثاثیه مختصر داشته، نقل و انتقال برایش آسان بوده است.
1329
اعزام کارشناس به آمریکا؛ باغچهبان برای ارتقای تجربه و دانش در امور آموزش و پرورش ناشنوایان چند تن از کارشناسان و مربیهای خود را به خارج اعزام کرد. از جمله ثمینه به آمریکا رفت. باغچهبان در این باره مینویسد:
خواهرت، ثمینه که از شانزده سالگی در کلاسهای من کارآموزی کرده و متخصص برجستهای شده بود، با استفاده از یک بورس تحقیقی و تحصیلی به آمریکا رفت. خیلی دست تنها مانده بودم. منتظر بودم تا او هرچه زودتر برگردد و دست به دست هم آموزشگاه را توسعه داده، به جایی که باید میرسید، برسانیم. پس از آمدن ثمینه، کارهایم با سرعت بیشتری پیش میرفت و توسعه مییافت.
1329
برنامه یک ساله؛ باغچهبان به توصیه وزارت فرهنگ تجارب و دستاوردهای خود را تدوین و در کتابی با این مشخصات منتشر کرد:
برنامه یک ساله آموزگار در کلاس اول، تهران، وزارت فرهنگ، 1329. هدفش گسترش تجربه کلاسداری به روش علمی و درست و ایجاد رویه واحد در همه دبستانها بود.
1329
نمایشنامه خُرخُر؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
خُرخُر، نمایشنامه، مرند، بینا، 1329.
[1329]
تألیف کتاب حساب؛ نوشته و نقاشی از جبار باغچهبان، با همکاری پایگاه، (تهران، آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان، مطبعه چاپ رنگی، قطع: 16×24، کاغذ سفید، جلد گلاسه
این کتاب برای استفاده پدران و مادران و آموزگاران کودکان ناشنوا در روش آموزش حساب نوشته شده است. در این کتاب تصویرهای بسیار نقاشی شده که آموختن حساب به ناشنوایان را آسان میکند. مطلبهای این کتاب به این شرح است:
چرتکه حساب/ تذکارهایی برای آموزگار/ چهار عمل: جمع، تفریق، ضرب، تقسیم/ تعلیم سه مفهوم کمتر، مساوی، جفت در حساب/ جمع و تفریق برای پرورش فکر کودکان.
این کتاب نخستین کتاب حسابی است که ویژه ناشنوایان تألیف شده است.
1329
کانون کر و لالهای ایران؛ پس از تعطیل نخستین کانون کر و لالها که در 1327 تأسیس شده بود، کانون دیگری به سال 1329، یعنی حدود یازده سال پس از تعطیل کانون اول، توسط شادروان علی سرتیپی که خود ناشنوا بود تأسیس یافت. طبق اساسنامه برقراری ارتباط و اشتراک مساعی اجتماعی و احقاق حق و حمایت از منافع فردی و اجتماعی همه کران و لالان اعم از کودک و زن و مرد هدف این کانون بود.
کانون کر و لالهای ایران توسط خود کران و لالان تشکیل یافته و هیئت مدیره و همه اعضای اصلی آن جز دبیر از افراد ناشنوا هستند و در سال 1354 طبق ماده (15) اساسنامه، کانون اقدام به تأسیس یک صندوق تعاونی وابسته به این کانون نیز کرده است.
اکنون در آمد کانون کر و لالهای ایران از مدد خرج دریافتی از سازمان ملی رفاه ناشنوایان ایران تأمین میشود.
1330
الفبای گویا؛ باغچهبان طی چند دهه سر و کار با کودکان و نوجوانان کر و لال و تعلیم و تربیت آنها، تجربههایی آموخت. مبنای کارش یاد دادن تلفظ حروف و کلمات و تکلم بود. این روش را در جهان «شیوه شفاهی یا روش گفتاری» مینامند. این روش در مقابل روش اشاره قرار داد.
اما «شیوه گفتاری» ابعاد مختلف دارد و حداقل سه جنبه آن (دست، لب و صوت) وضوح بیشتر دارد. به عبارت دیگر این شیوه متکی به سه ابزار لب، دست و صوت است. باغچهبان مثل دیگر کارشناسان این شیوه با تجربه نه تعالیم آکادمیک به این نتیجه رسید، وقتی بچههای ناشنوا میتوانند حرف بزنند که روی لب، صوت و دست آنان کار شود. یعنی دانشآموز کر و لال وقتی میتواند یک حرف یا یک واژه را تلفظ کند که سه عنصر دست، صوت و لبهای او با هم حالت ترکیبی خاصی پیدا کنند.
اما شیوه گفتاری از حیث دست به آن «الفبای دستی»، از حیث صوت به آن «الفبای گویا» و از حیث لب به آن «لبخوانی» میگویند. در واقع این سه نام بیانگر سه بُعد و سه جنبه از روش گفتاری است.
اما «الفبای گویا» یعنی هر یک از حروف الفبای فارسی گویش و صوتی خاص به خود دارد. دو حرف یک نوع صوت و یک نوع گویش ندارند. چند حرف مصوت و حدود 28 حرف صامتاند. حروف صامت هم به چند دسته تقسیم میشوند و بالاخره تفکیک و تمایزها آنقدر جلو میرود که هر حرف با یک ویژگی خاص شناخته میشود.
1330
انتشار کتاب اول ابتدایی؛ کتابی با همین عنوان در سال 1335 هم چاپ شده است ولی محتوای این دو اثر مختلف است زیرا برای دو گروه از دانشآموزان تألیف شده است. اما مشخصات این اثر چنین است: کتاب اول ابتدایی، تهران، علمی، 1330.
1331
سوادآموزی کارگران؛ در زمان نخستوزیری دکتر مصدق وزارت کار تصمیم گرفته بود که یک برنامهی سوادآموزی برای کارگران اجرا کند و قرار بر این شد که کارمندان وزارت کار مدت یک ماه برای آموختن اصول تعلیم پیش من درس بخوانند. من این کلاس را دایر کردم.
1331
سوادآموزی به گدایان؛ باغچهبان حکایتی درباره جذب گدا برای سوادآموزی و تلاش برای تغییر وضع اجتماعی و فردی آنها آورده است.
1332
اولین کلاس تربیت معلم ناشنوایان؛ در 1332 نخستین کلاس تربیت معلم ناشنوایان را با همکاری دانشسرای مقدماتی، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و بدین ترتیب، نخستین گام در تربیت رسمی معلمان کودکان استثنایی برداشته شد.
1332
راهیابی ناشنوایان به آموزش عالی؛ آموزشگاه باغچهبان، با اجرای برنامه تربیت معلم ناشنوایان، مدارس و کلاسهای ویژه و هنرستانها و خدمات ویژه، از جمله دورههای تربیت رابط ناشنوایان، در تهران و شهرستانها راه را برای ورود ناشنوایان به مراکز آموزش عالی باز کرد. در سال 1332 اولین کلاس آموزشی جهت تربیت معلم با تلاشهای آموزشگاه و دانشسرای مقدماتی برگزار شد.
1332
ملاقات با وزیر فرهنگ دکتر محمود مهران؛ باغچهبان اتفاقی به ملاقات دکتر مهران رفت و گزارشی از وضعیت نامطلوب مالی دبستان عرضه میکند، دکتر مهران تحت تأثیر قرار گرفت و مساعدتهای بسیار نمود.
1332
روابط با عیسی آبتین؛ باغچهبان با این شخص بسیار مشکل داشته و در زندگینامه خود نوشت خود از ص157 به بعد چند بار به نقد کارهای او میپردازد.
1332
جشن پیشرفت امور در دبستان کر و لالها؛ در سال 1332 به ابتکار مرحوم عیسی آبتین که در آن وقت رئیس هیئت مدیره بود از رجال و محترمین و مردم نیکوکار پایتخت دعوتی شد که در جشنی که به همین مناسبت ترتیب داده شده بود شرکت کنند و تا پس از معرفی اقدامات جمعیت از بدو تأسیس، یعنی در واقع پیشرفتهایی که نصیب دبستان شده بود، برای توسعهی کار آموزش و پرورش کر و لالها از حاضرین درخواست کمک و اعانه بشود. شمس پهلوی رئیس وقت جمعیت شیر و خورشید سرخ ایران نیز دعوت جمعیت ما را پذیرفتند و در جلسه شرکت فرمودند. نمایش پیشرفت کودکان کر و لال بسیار مورد توجه قرار گرفت به حدی که والاحضرت فیالمجلس ده هزار تومان اعطا و نیز مقرر کردند که جمعیت شیر و خورشید سرخ ماهانه یک هزار تومان برای تربیت معلم به صندوق جمعیت حمایت کودکان کر و لال اعانه بدهد. سایر مدعوین نیز به تبعیت از والاحضرت در حدود ده هزار تومان کمک کردند.
1333
انتشار مقاله خانم خزوک؛ این مقاله با مشخصات زیر به قلم باغچهبان منتشر شده است:
«خانم خزوک یا انتخاب رفیق»، سپیده فردا، س2، ش9 (دی 1333): 43ـ48.
1333
تغذیه اطفال دانشآموزان؛ دکتر محمود مهران وزیر فرهنگ مبلغ یک هزار و پانصد تومان برای تغذیه دانشآموزان و کارمندان دبستان باغچهبان اختصاص داد. و برای اولین بار ناشنوایان، تغذیه شدند.
1333
دوره تربیت معلمِ ناشنوایان؛ روزی دکتر مهران وزیر فرهنگ بیاطلاع قبلی به دبستان آمد و طرز کار و پیشرفت شاگردان را از نزدیک مشاهده کرد و پس از اظهار خرسندی فراوان مقرر کرد که در دبستان یک دورهی یک سالهی تربیت معلم تشکیل داده شود و پنج نفر از دانشآموزان دانشسرای مقدماتی دختران و پنج نفر از دانشسرای پسران در این دوره تعلیم یابند. این دوره تشکیل یافت ولی از دانشسرای دختران کسی در آن شرکت نکرد و فقط پنج نفر از پسران دانشسرای مقدماتی اسمنویسی کردند که در آخر سال فقط سه نفر از آنها دوره را تمام کردند و از جانب وزارت فرهنگ برای آموزگاری در دبستان منصوب شدند و نیز با دستور وزیر برای دلگرمی و تشویق آموزگاران دولتی ماهانه مبلغ صد تومان فوقالعاده مقرر شد تا از صندوق وزارت فرهنگ به آنان پرداخت شود.
1333
علل عدم کارآیی ادارات و شخصیتهای دولتی؛ باغچهبان دولت و دولتیها را در زمینه حل مشکلات معلولین فاقد کارآیی و ناتوان میداند و در این باب نقدهای جدی نوشته است. امروزه هم همین مشکلات و همین مباحث مطرح است و خوب است به تجربه باغچهبان توجه شود به همین دلیل متن باغچهبان را میآورم:
من با آرزوی بسیار جمعیت حمایت کودکان را تأسیس کردم و امیدوارم بودم با پشتیبانی آنها نقشههای خود را عملی سازم ولی هرگز طرز کار و فکر هیئت مدیرهی جمعیت حمایت کر و لالها برای من رضایت بخش نبود. اما چه میتوانستم بگویم؟ اعضای هیئت مدیره همه از کارمندان عالی رتبهی اداری بودند. اشخاصی که در ادارات دولتی دارای رتبههای عالی هستند برحسب عادت و رسم «فرمایشی» کار میکنند و چون آزادی عمل ندارند فاقد قوهی ابتکار میشوند و میخواهند هر کار را با پشتیبانی مقام بالاتر انجام دهند. گاهی هم که برای خوش خدمتی میخواهند ابتکاری از خود نشان دهند چون عادت ندارند یا فکرشان نمیرسد به عواقب کار نمیاندیشند. خلاصه بدون احساس مسئولیت به مصداق مثال معروف چاه را نکنده منار را میدزدند، تا به حال هم ندیدهام که کسی را به جرم بیکفایتی یا اشتباه در دستگاه دولت رسوا کرده یا لااقل مردم را از ناتوانی و سوء اعمال آنها آگاه کرده باشند. زیرا تمام اسرار کارها در دست خودشان است و در موقع لزوم میتوانند قبح اعمال یکدیگر را پردهپوشی کنند و خود را در نظر مردم اشخاص برجسته و فعال جلوه دهند. در نتیجه اشخاصی میشوند از خودراضی و متفرعن و آمر. و وقتی هم که وارد در کارهای اجتماعی میشوند بر سبیل عادت میخواهند کارها را خودسرانه و آمرانه انجام دهند و کسی جرأت نداشته باشد در مقابل خلاف و سهو آنان اظهار نظر کند.
1334
ساخت ساختمان جدید دبستان کر و لالها در یوسفآباد؛ وضع دبستان و تنگیجا و گرفتاری و دست تنهایی و ضیق مالی ادامه داشت و هیئت مدیرهی جمعیت حمایت کر و لالها بدون توجه به ضرورت تربیت معلم بنای ساختمان جدید دبستان کر و لالها را آغاز کرد. ساختمان در سال 1334 شروع و در سال 1336 خاتمه یافت. اما چه ساختمانی! در ظاهر بزرگ و آبرومند و مردم فریب و در باطن بسیار محدود. این را نیز ناگفته نگذارم که برنامهی هیئت مدیره همان تأسیس شبانهروزی بود که از ابتدا در نظر داشتند اجرا کنند و من عملی نبودن آن را در این شرایط صدها بار تذکر داده بودم. به هرحال طبقهی زیرزمین این بنا مخصوص آشپزخانه و اتاق ناهارخوری شد و در طبقهی دوم سه اتاق درس و یک اتاق برای مدیر و دفتر و در طبقهی سوم دو خوابگاه ساخته شد.
1334
ساخت کلاس جدید؛ یکی از مشکلات دبستان کر و لالها موضوع کلاس درس است زیرا در هر کلاس بیش از شش تا هشت شاگرد نمیتوان به یک آموزگار سپرد بنابراین یک دبستان کر و لالها حداقل چهار برابر یک دبستان عادی خوب اتاق درس و آموزگار لازم دارد. دبستان کر و لالها که در آن تاریخ در خیابان رامسر بود بیشتر از دو کلاس درس نداشت و به هیچ وجه جوابگوی تعداد روزافزون داوطلبان نبود. این موضوع را به اطلاع وزیر جناب آقای مهران رساندم و قرار شد در بهار سال آینده با مساعدت وزارت فرهنگ دو کلاس درس دیگر ساخته شود.
1334
الفبای سربازان؛ این کتاب به روش سوادآموزی به سربازان و ارتشیها میپردازد و با این مشخصات منتشر شده است: الفبای سربازان، تهران، چاپخانه بانک ملی ایران، 1334.
1326
پروانه نین کتابی؛ این کتاب با مشخصات زیر چاپ شده است:
پروانه نین کتابی، ناغیلدان پای، تهران، بینا، 1326.
1334
رباعیات آذری خیام؛ این کتاب با مشخصات زیر منتشر شده است:
رباعیات آذری خیام، ترجمه جبار باغچهبان، تهران، بینا، 1334.
1334
رباعیات باغچهبان؛ این کتاب با مشخصات زیر منتشر شده است:
رباعیات، باغچهبان، بینا، 1334.
1334
انتشار کتاب هلن کلر: داستان زندگی من؛ کلر یکی از قهرمانان جامعه ناشنوایی و نابینایی است و تجارب و شرح زندگی او در اخلاقیات و پرورش معلولین بسیار مؤثر است. به همین دلیل این اثر به فارسی ترجمه و در اختیار معولین و خانوادههای آنان قرار گرفت. مشخصات کتابشناختی آن اینگونه است:
هلن کلر: داستان زندگی من، نوشته هلن کلر و جان آلبرت میسی، ترجمه ثمینه باغچهبان، تهران، 1334، چاپ دوم، 1350، چاپ سوم، 1353، 376ص.
این کتاب شرح زندگی هلن کلر است که در نوزده سالگی پس از یک بیماری شدید بینایی و شنوایی خود را کاملاً از دست داد. ولی علیرغم این نقصهای شدید به یاری معلم خود «آن سولیوان» علیه محرومیتها برخاست و به جایی رسید که موجب اعجاب همگان شد.
این کتاب دارای سه بخش است:
بخش اول
در این بخش هلن کلر با روحی امیدوار کننده راجع به زندگی و تجارب تلخ و شیرین خویش و چگونگی تحصیل گفتگو میکند. در قسمتی هلن کلر مینویسد:
«امیدوارم که خوانندگان گمان نبرند که تنها سرگرمی و تفریح من کتاب است و بس. برعکس، سرگرمیهای من متعدد و گوناگون است…» و در اینجا از علاقه خود به ورزشهای گوناگون، دریا، مزرعه و شبهای مهتاب و گرمای خورشید و، و…. صحبت میکند و میگوید هر یک از ما خاطرههای ناپیدایی از زمین سبز و زمزمه آب داریم و کوری و کری نمیتواند این گوهری را که نسل به نسل به ما رسیده از ما برباید.
بخش دوم
این بخش شامل نامههای هلن کلر است که نموداری از رشد فکری و نیروی بیان اوست. نخستین نامه را هلن کلر سه ماه و نیم پس از آغاز آموزش نوشته و رشد فکری و قدرت نگارش او در طی این نامهها بسیار چشمگیر و اعجابانگیز است.
بخش سوم
در این بخش شرح مکمل زندگی و تحصیلات هلن کلر آمده است. در این بخش نامههای «آن سولیوان» معلم هلن کلر که خود نیز گرفتار اختلال بینایی بوده گردآوری شده است. خواندن یادداشتهای این معلم بزرگ برای پدران و مادران و مربیان کودکان ناشنوا و نابینا بسیار ارزنده است. درباره «آن سولیوان» گفتهاند:
«برای اینکه هلن کلر دیگری به وجود بیاید باید «آن سولیوان» دیگری هم وجود داشته باشد». خواندن این قسمت از کتاب نیز بسیار آموزنده و لذت بخش است. این قسمتی از نخستین نامههای آن سولیوان است:
«تقریباً همه وقت در باغ هستیم، همه چیز در حال شکفتن و روییدن و درخشیدن است. بعد از ناشنایی بیرون میرویم و کارگرها را تماشا میکنیم. هلن مثل هر کودک دیگری دوست دارد گل بازی کند. امروز عروسکش را درگل کاشت و نشان داد که امیدوار است قدش به بلندی من برسد. میبینی که چه قدر باهوش است، ولی نمیدانی این دختر چه اندازه بخیل و زیرک است….»
خواندن این کتاب برای کلیه معلولان و کسانی که به نوعی با این گروه در تماس هستند بسیار آموزنده و امیدبخش است.
1335
فدراسیون ورزشی ناشنوایان ایران؛ با تلاشهای باغچهبان و موافقت دولت وقت در شهریورماه سال 1335 برحسب اراده و فرمان شاهنشاه آریا مهر «فدراسیون» ورزشی کر و لالهای ایران تشکیل گردید. قبل از تشکیل این «فدارسیون» کر و لالهای ورزشکار در اتحادیههای مختلف ورزشی پراکنده بودند که نخستین گام جمعآوری آنان و شرکت در هشتمین دوره «المپیک» کر و لالها در سال 1957 میلادی در ایتالیا بود. در این مسابقات ایران موفق به اخذ چهار مدال طلا شد.
پس از آن ناشنوایان در مسابقات ورزشی مختلف شرکت نمودند و افتخاراتی به همراه آوردند.
1335
کمک به دبستان میرزایی؛ این دبستان در سال 1329 به یاری میسیونرهای مذهبی در تهران به نام «افتا» آغاز به کار کرد ولی پس از چند سال به علل دشواریها تعطیل گردید. این مدرسه در سال 1335 به نام «دبستان میرزایی» در ساختمانی که به یاری کلیسای کاتولیکی در نارمک ساخته شده بود خدمات خود را از سرگرفت. منصوره میرزایی آن را در نارمک تهران، خیابان 46 متری غربی پلاک103 ساخت. در سال اول جمعیت حمایت کودکان کر و لال برای یاری به این دبستان نوپا علاوه بر پرداخت مدد هزینه نقدی وسایل چهار کلاس درسی و ناهارخوری را نیز در اختیار این مدرسه گذاشت.
در سال 1356 شماره شاگردان این مدرسه در حدود پنجاه نفر است که در کلاسهای مقدماتی دبستان مشغول تحصیل هستند. این مدرسه قسمت شبانهروزی دارد که در آن پنج دختر به طور شبانهروزی نگاهداری میشوند.
1335
بستک چوبی؛ وسیلهای برای یاد دادن خواندن و نوشتن پیش از یادگیری الفبا یعنی با تصاویر، مفاهیم آموزش داده میشد.
1335
تشویق حسین گلبیدی؛ باغچهبان در سال 1335 با گلبیدی ملاقاتی داشته و پس از آزمایش او و سنجش علاقه گلبیدی به آموزش ناشنوایان، او را ستود و از وزارت فرهنگ خواست گلبیدی به مدرسه باغچهبان منتقل گردد. شرح ماجرا را به تفصیل ثمینه باغچهبان در کتابش آورده است.
1335
انتشار کتاب اول ابتدایی؛ این کتاب با این مشخصات منتشر شده است: کتاب اول ابتدایی، بیجا، بنگاه مطبوعاتی سعادت، 1335.
1335
مانع تراشی جمعیت حمایت کر و لالها؛ هدف من از تأسیس جمعیت حمایت کودکان کر و لال ایجاد یک پشتیبان قوی برای پیشبرد و گسترش فعالیتهای آموزش کر و لالها چه از نظر مادی و چه از جهت معنوی توأم بود. و باز همانطور که گفتم نه تنها من به این هدف خود نرسیدم بلکه عملاً هیئت مدیره از روی نامجویی و خودخواهی و ندانم کاری خود سد راهم نیز شد.
1336
انتقال دبستان کر و لالها به یوسفآباد؛ این مدرسه در سال تحصیلی 36ـ37 منتقل شد.
1336
جشن افتتاح دبستان یوسفآباد؛ هیئت مدیرهی جمعیت حمایت کر و لالها برای افتتاح این بنا جشن مفصلی در حیاط دبستان برپا کردند و همهجا را با پرچم سه رنگ تزئین و آئینبندی کردند و عدهای از رجال و محترمین پایتخت را دعوت نمودند. شمس پهلوی نیز در این جشن دعوت شده و حضور داشت.
1336
دوره طلایی دبستان کر و لالها از 1332 تا 1336؛ برحسب اتفاق در سال 1332 بود که فرصت ملاقاتی با وزیر فرهنگ وقت آقای دکتر مهران دست داد. در آن ملاقات دربارهی افلاس جمعیت و وضع دبستان گزارش مبسوطی به اطلاع ایشان رساندم. وزیر فوقالعاده تحتتأثیر قرار گرفت و در نتیجه چنان علاقه و توجهی نسبت به حمایت از دبستان ابراز داشت که تا آن وقت از هیچ یک از وزرای فرهنگ ندیده بودم. بر اثر علاقهی این وزیر دبستان حیات جدیدی را آغاز کرد. علاوه بر اینکه به دستور ایشان مبلغ دویست توان به اعانهی دبستان اضافه شد. برای دبستان یک ماشین تحریر و یک ماشین پلی کپی و یک ماشین کشباف و یک اتومبیل شورولت استیشن نیز خریده شد و نیز ماهانه یکهزار و پانصد تومان برای تغذیهی کودکان بیبضاعت تصویب و پرداخت شد. این وسایل و مبالغ گرچه امروز بسیار ناچیز به چشم میآید ولی در آن روز برای من موهبت الهی بود.
1336
دوره وزارت دکتر مهران و تحولات تاریخی و مهم؛ کمک و پشتیبانیهایی که وزیر فرهنگ، دکتر مهران به دبستان کرد و علاقه و توجهی که نسبت به آن مبذول داشت بسیار زیاد است. فقط کافی است بگویم که هیچ یک از نیازهای این دبستان را که در 1332 تا 1336 به اطلاع رساندم رد نکرد و مساعدتهای ایشان در تاریخ دبستان ما بیسابقه بود. لذا جا دارد که ضمن سپاسگزاری از شخص ایشان نامشان در دفتر پیشرفت و نضج آموزش و پرورش کر و لالها در کشور ثبت شود.
1336
شمس پهلوی به عنوان رئیس جمعیت حمایت کر و لالها؛ شمس پهلوی در جشن افتتاح مدرسه جدید کر و لالهای یوسفآباد شرکت کرد و بنا به درخواست هیئت مدیره، ریاست عالیهی جمعیت حمایت کودکان کر و لال را قبول نمود و در همان مجلس برای رفع نقایص این بنا پنجاه هزار تومان از طریق جمعیت شیر و خورشید سرخ پرداخت نمود.
1336
نخستین شرکت ورزشکاران ناشنوا در مسابقات بینالمللی؛ در سال 1335 به همت باغچهبان، فدراسیون ورزشی ناشنوایان ایران شکل گرفت و در 1957م/ 1336ش ورزشکاران ناشنوای ایرانی در هشتمین دوره المپیک کر و لالها در ایتالیا شرکت کردند و موفق به دریافت چهار مدال طلا شدند.
1336
ارتباط با جهان مدرن و انتقال دانش و فناوری به داخل؛ جمعیت حمایت کودکان کر و لال در 1336 عضو کنگره جهانی ناشنوایان شد و همه ساله برای شرکت در این کنگره نمایندگانی میفرستاد. نمایندگان ایران با شرکت فعال در این همایش موظف بودند تجربهآموزی کنند و راههای پیشرفت را کشف نمایند و ارتباط سالمی با نهادهای رفاهی، فرهنگی، علمی خارج از کشور ایجاد نمایند.
1336
تألیف مقاله مأخذهای علمی متد من؛ این مقاله به قلم باغچهبان با مشخصات زیر منتشر شده است:
«مأخذهای علمی متد من، انواع حافظه و فهم»، سپیده فردا، ش 7-8 (فروردین 1336)، 46-48.
1336
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«حاصل یک فداکاری مداوم، کودکان کر و لال در مدت سه ماه خواندن و نوشتن را میآموزند»، سپیده فردا، ش 7 و 8 فروردین 1336، ص137.
1337
بازدید از مدارس کر و لالهای ترکیه؛ در خرداد سال 37 به دستور آقای دکتر مهران وزیر فرهنگ برای دیدن مدارس کر و لالهای ترکیه به آن کشور سفر کوتاهی کردم. این اولین بار بود که من با طرز کار و آموزش مدارس کر و لال در یک کشور خارجی آشنا میشدم.
1337
درخت مروارید؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
درخت مروارید، تهران، علمی، 1337.
1337
آموزشگاه استثنایی تبریز؛ باغچهبان در سال 1299 به تبریز میآید و در سال 1303 کودکستان باغچه اطفال و در سال 1305 مدرسه کر و لالهای تبریز را تأسیس میکند. ولی در سال 1306 بر اثر جوسازیهای فراوان علیه او و تعطیل کردن مدرسه کر و لالها از تبریز به شیراز کوچ میکند. ولی نهالی که او در تبریز کاشته بود از رشد و حرکت باز نماند و سی سال بعد یکی از بزرگترین مراکز معلولیتی و ناشنوایی کشور در تبریز تأسیس شد. این مرکز به نام آموزشگاه استثنایی تبریز توسط آقای اصولی در سال 1337 تأسیس شد. یک سال و نیم بعد دو گروه نابینا و کودکان عقب مانده ذهنی هم پذیرفته شدند.
1337
علمآموزی برای دانشسراهای مقدماتی؛ این کتاب جهت انتقال تجارب به دانشسرا جهت تربیت مربی ناشنوایان توسط باغچهبان تدوین شده است.
1338
روی آوردن مردم و افزایش دانشآموزان؛ با تلاشهای باغچهبان موانع برطرف شد، مدیران دولتی و مردم از طرحهای آموزشی ناشنوایان استقبال کردند و در سال 1338 در زمان وزارت دکتر پرویز ناتل خانلری تعداد شاگردان به 120 نفر رسید. یعنی از یک دانشآموز در 1312، ظرف 26 سال، تعداد دانشآموزان 120 برابر شده بود.
1338
اساسنامه دبستانهای کر و لال تهران؛ باغچهبان برای تثبیت وضعیت حقوقی و اجتماعی مدارس ناشنوایان، برای اولین بار اساسنامه نوشت و منتشر کرد: اساسنامه دبستانهای کر و لال تهران، تهران، وزارت فرهنگ، 1338.
1338
اختلافات شانزده ساله با جمعیت؛ باغچهبان از زمان تأسیس «جمعیت حمایت کر و لالها» را در سال 1322 تأسیس کرد و اساسنامه آن را بهگونهای نوشت که این جمعیت مرجع همه امور ناشنوایان شد.
اما به سرعت جمعیت به دست افراد نااهل افتاد و مانع تراشی و سنگاندازیها شروع شد. بالاخره 16 سال یعنی تا سال 1339 باغچهبان با این جمعیت مماشات کرد و تلاش کرد با آگاهی دادن به آنان، مانع اقدامات منفی آنها شود. ولی در پایان عمرش مینویسد، اشتباه کرده و باید از ابتدا و از همان سال اول جلوی آنها میایستاده است. او در کتاب زندگینامه خود نوشت به تفصیل روابطش با جمعیت را توضیح داده است.
1338
انتخابات جدید برای جمعیت حمایت کر و لالها؛ باغچهبان در دهم مهرماه 1338، اعضای جدید را شناسایی و مجمع عمومی را تشکیل دهد و هیئت مدیره جدید هم انتخاب شدند و هیئت قبلی کنار رفت.
1338
برنامه کار آموزگار؛ این کتاب به قلم باغچهبان جهت راهنمایی آموزگاران تألیف شده است.
1339
اساسنامه جمعیت حمایت کودکان کر و لال و کور؛ این اولین اساسنامه برای یک تشکل است که منتشر شده است:
اساسنامه جمعیت حمایت کودکان کر و لال و کور، بیجا، بینا، 1339.
1339
مقاله متد باغچهبان؛ این مقاله به قلم باغچهبان منتشر شده است:
متد باغچهبان و مأخذهای قوانین علمی آن، سپیده فردا، ش9 (دیماه 1339).
1339
مساعدت دکتر پرویز ناتل خانلری؛ تعداد شاگردان دبستان باغچهبان در زمان وزارت فرهنگ خانلری به 120 دانشآموز رسیده بود و چهار کلاس به اهتمام و مساعدت ایشان و دیگر نیکوکاران ساخته شد.
1339
انتشار کتاب سخن گفتن اطفال؛ این اثر از ک. وان رایپر است که توسط خانم ثمینه باغچهبان ترجمه و منتشر شد (تهران، انتشارات فرانکلین، 1339).
این کتاب شش بخش دارد که در آن راجع به مسائل زیر گفتگو میشود:
بخش اول: چگونه میتوان از پیدا شدن نقص در تکلم پیشگیری کرد و پدران و مادران در این باره چه نقشی میتوانند داشته باشند.
بخش دوم: طفل چگونه زبان باز میکند و حرف زدن را یاد میگیرد و پدر و مادر در این مرحله چه وظایفی دارند.
بخش سوم: نخستین کلمههایی که کودکان میگویند کدامند و آموختن این کلمهها چه اهمیتی برای طفل دارد.
بخش چهارم: بعضی از اشتباهات تکلمی کودکان جنبه عمومی دارد، چگونه مادران و پدران میتوانند از تلفظ نادرست کودکان پیشگیری کنند و او را به درست سخن گفتن علاقهمند سازند.
بخش پنجم: علل مختلف لکنت: رو به رو شدن با ناملایمها، اصلاح مداوم و بیجای گفتار کودک، تند حرف زدن، عدم اطمینان.
پدر و مادر چه وظیفهای دارند و کی باید به متخصص رجوع کنند.
بخش ششم: عادت به گوش کردن، تربیت حافظه سمعی کودکان، بازیهای زبان برای کلاسهای کودکستان و حرف زدن نوجوانان در سالهای بلوغ از جمله مطالبی است که در این بخش مورد بحث قرار میگیرد.
این اثر برای ارتقا دانش و تجربه مربیان و معلمان مدرسه باغچهبان مؤثر بود.
1339
تألیف و انتشار کتب درسی؛ کتابهای درسی و کتابهای روش تدریس که اکنون ثمینه مینویسد، با کمک دولت به چاپ رسیده و به طور رایگان در اختیار فرزندان کر و لال این کشور قرار خواهد گرفت.
1340
ساخت آموزشگاه باغچهبان؛ در اوایل سال 1340ش نظر اولیای سازمان برنامه به تعداد روزافزون شاگردان ناشنوا جلب گردید و برای رفع این مشکل از طرف آن سازمان در ضلع جنوبی زمین مدرسه بنای جدید آموزشگاه باغچهبان با بیست کلاس درس و کتابخانه و ناهارخوری و تالار اجتماعات و دو اتاق برای «کلینیک» ساخته شد و کلیه کلاسها به وسایل نو و گوشیهای گروهی مجهز گردید.
1340
شیوه گفتاری یا شفاهی باغچهبان؛ اطلاعات باغچهبان از دستاوردهای جهان و کشورها در زمینه آموزش و پرورش ناشنوایان در حدّ شنیدن مطالبی از برخی بزرگان بود و صاحب دانش آکادمیک و شرکت در دورههای دانشگاهی و علمی نبود. در زمینه شیوه آموزش ناشنوایان هم شنیده بود ناشنوایان را میتوان زبان آموخت و آنان میتوانند تلفظ و زبان را فراگیرند اما جزئیات را نمیدانست. خودش با تجربهآموزی و ممارست و آزمون و خطا، شیوه گفتاری یا شفاهی را برگزید و اساساً اطلاعاتی درباره شیوه اشاره نداشت.
در شیوه گفتاری روی سه جنبه تلاش کرد: شناسایی ویژگیهای ذاتی و طبیعی حروف الفبای فارسی و آموزش حروف و واژهها با تأکید بر این ویژگیها. از اینرو او باید در سه فرایند کار میکرد: صوت، دست و لب.
یعنی با به کارگیری درست لب، صوت و دست به کودکان سخن گفتن و تلفظ و گفتار را یاد میداد. گاه از حیث لب، این شیوه را لبخوانی، از حیث دست، آن را شیوه دستی الفبا و از حیث صوت آن را الفبای گویا مینامند. در واقع این نامها گویای جنبههای مختلف شیوه گفتاری یا شفاهی است.
باغچهبان تجارب و دستاوردهای خودش را در کتاب روش آموزش کر و لالها (تهران، 1343) توضیح داده است. این کتاب دو سال قبل از وفاتش، چاپ شده است دخترش ثمینه باغچهبان، شیوه پدرش را در فصل ششم کتاب بهره ناشنوایان توضیح داده است.
1340
شیوه مدیریتی باغچهبان؛ آموزشگاه من، هیچ وقت روی کودکان فقیر بسته نبوده و نخواهد بود. آموزشگاه باغچهبان، هیچ وقتی جای ثروتاندوزی نبوده و نخواهد بود. من در همان روزهای تنگدستی هم که آموزشگاهم در خیابان سیروس بود و شاگردانم بیش از ده دوازده نفر نبودند، اگر در ماه دو یا سه تومان بیش از خرج خانوادهام گیرم میآمد، آن را حلال ندانسته و دیناری از آن را پسانداز نمیکردم، بلکه با آن پول برای آموزشگاه، وسایل نظافت، مثل حوله و صابون، یا برای شاگردانم دفتر و مداد یا میوه و شیرینی میخریدم.
1340
آموزشگاه رایگان و پسانداز برای بچههای مستمند؛ هدف من این بود که پس از اینکه آموزشگاه پا گرفت، رایگان شود، اما اولیای اطفال، ماهیانه مبلغی در حد تواناییشان به عنوان اعانه به آموزشگاه بپردازند و کودکان فقیر اصولاً از هر پرداختی معاف باشند. اما بعدها دیدم معاف کردن بچههای فقیر از شرکت در پرداخت اعانه، سبب خواهد شد که آنها در برابر بچههای غنی احساس حقارت بکنند. لذا تصمیم گرفتم از کودکان فقیر هم در ماه سه یا پنج تومان به عنوان اعانه گرفته شود و از بودجه آموزشگاه پنج تومان روی آن گذاشته و برای آنها دفترچه حساب پسانداز باز شود. این روشی است که از سالها پیش اجرا شده و پس از این هم ادامه خواهد داشت.
1340
نداشتن پیش شرط مذهبی و فکری؛ تفاوت دین، مذهب، ملیت، نژاد و وضع مالی کودکان، هرگز مانعی برای ورود آنها به مدرسه من نبوده و نخواهد بود. یگانه شرط تحصیل در مدرسه من، ناشنوا بودن و بر اثر آن لال ماندن یک کودک است، نه چیز دیگری.
1340
موفقیت؛ باغچهبان خطاب به پسرش ثمین مینویسد: من در نیم قرن تلاش خود، همیشه از پشتیبانی مردم برخوردار بودهام. اما بارها هم بر اثر کارشکنی برخی از منتفذین، به زمین خوردهام. هیچ وقت از زمین خوردن نترسیدهام. به خود گفتهام: زمین خوردن هم در شأن پهلوانان است. اگر از زمین خوردن میترسی، اصولاً نباید کشتی بگیری. هر بار که زمین خوردهام، برخاستهام و مصممتر و امیدوارتر از گذشته به راه خود ادامه دادهام، تا آن مدرسه یک اتاقه و بیمیز و نیمکت و تخته سیاه را، که در سال 1312 در یکی از کوچههای محله سنگلج تأسیس کرده بودم. به اینجایی که امروز میبینی، برسانم.
1340
صبر و حوصله؛ باغچهبان صبر و حوصله عجیبی داشت و با دانشآموز ناشنوا آنقدر کار میکرد تا مفاهیم را یاد بگیرد.
1340
شرکت در نهمین دوره المپیک ناشنوایان؛ ناشنوایان ورزشکار ایرانی در سال 1340ش/ 1961م نهمین دوره «المپیک» کر و لالها در فنلاند (هلسینکی) شرکت کردند و ایران در رشته کشتی آزاد به اخذ سه مدال طلا و یک مدال نقره و احراز مقام دوم در رشته کشتی فرنگی به دریافت سه مدال نقره و یک مدال برنز و نیل به مقام سوم در جهان توفیق یافت.
1340
امکانات مدرن برای ناشنوایان؛ برای اولین بار در اوایل سال 1340 با مساعدت سازمان برنامه و بودجه آموزشگاه باغچهبان در ضلع جنوبی مدرسه باغچهبان با امکانات کاملاً جدید شامل کلینیک، کتابخانه، ناهارخوری، سالن اجتماعات و کلاس جدید ساخته شد.
1340
افزایش شصت درصدی دانشآموزان ناشنوا؛ در این سال با مساعدت سازمان بودجه آموزشگاه باغچهبان ساخته شد و ناشنوایان بسیار جذب شدند یعنی 60 درصد افزایش شاگرد داشت. یعنی دانشآموزان به 220 نفر رسید.
1340
برگزاری دوره دبیرستان؛ برای اولین بار آموزشگاه باغچهبان، سال اول دبیرستان را برگزار کرد.
1340
تاریخنگاری؛ باغچهبان در سال 1340 تصمیم به تدوین تاریخ برای دبستان کر و لالها و نیز جمعیت حمایت از کر و لالها میگیرد. اما همه دفاتر و اسناد توسط هیئت رئیسه سابق جمعیت ضبط شده بود و او مجبور بود همه حوادث را از روی ذهنش بنویسد. در پایان زندگینامه خودنوشت خود مینویسد: این را نوشته تا موجب انتباه و عبرت دیگران باشد.
1341
ساختار صوتی واژگان؛ باغچهبان بر اثر تجربه پی برد که هریک از واکها یا صوتهای گفتار ساختمانی مخصوص به خود دارد. ابتدا مشترکات آنها را کشف سپس ویژگی هریک را به دست آورد.
1341
تقسیم صداهای فارسی و استفاده از باصره و لامسه برای آموزش صداها؛ باغچهبان در پرتو تجربه شخصی، به نقش مهم حس باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد، او صداهای زبان فارسی را به دو دسته حنجرهای (واکدار) و تنفسی (بیواک) و هریک از این دو گروه را به ممتد و غیر ممتد، تقسیم کرد. وی «الفبای دستی گویا» را، که در نوع خود در جهان بینظیر است، بر پایه ویژگی صداها و شکل حروف ابداع کرد. در این الفبا، برخلاف بعضی الفباهای دستی دیگر، از یک دست استفاده میشود. این نشانهای دستی، ضمن اینکه کمک به لبخوانی است، وسیلهای برای تعلیم و اصلاح تلفّظ نیز هست.
1342
لبخوانی واژهها؛ باغچهبان با تجربه به این نتیجه رسید به هنگام بیان یک حرف، لبها، دندانها و وضعیت دهان به شکلی خواهد شد که با خواندن دیگر حروف متفاوت است. یعنی هر حرف صوت و لبخوانی خاص خود را دارد. مهم این بود که تلاش کرد این ویژگیها را کشف و به صورت علمی تبیین کند تا معلمان و مربیها هم استفاده کنند.
1342
انتشار مجموعه مقاله با عنوان طرحریزی فرهنگی و مبانی آن؛ این مجموعه توسط وزارت فرهنگ اداره کل مطالعات و برنامهها تدوین و در 192 صفحه منتشر شده است.
این کتاب دارای سه بخش و یک مقدمه است:
بخش اول: طرحریزی کلی فرهنگی و مبانی آن
بخش دوم: طرحریزی بخشهای مختلف فرهنگ
بخش سوم: تحولات فرهنگی در کشورهای دیگر
در بخش دوم مقالهای تحت عنوان «نکاتی چند درباره آموزش و پرورش کر و لالها» در صفحات 146ـ141 به قلم ثمینه باغچهبان نوشته شده است. اهم مطالب این مقاله عبارت است از:
معنی و مفهوم کری، تاریخچه آموزش ناشنوایان در دورههای مختلف تاریخی، نظر و فرضیههای دستاندرکاران آموزش و پرورش و ناشنوایان و چگونگی و چرایی این نظرها، شمهای از تاریخ تعلیم و تربیت کر و لالها در ایران، روشهای آموزش در ایران، مشکلات و موانعی که در جامعه ما در خصوص آموزش و پرورش کودکان ناشنوا وجود دارد.
1342
انتشار کتاب چگونه لکنت را درمان کنیم؟؛ این کتاب مجموعه مقالات و مباحث است و توسط عبدالوهاب عبادی ترجمه و منتشر شده است (تهران، انجمن ملی حمایت کودکان، 1342)
این کتاب دارای یک مقدمه به قلم دکتر محمد دفتری و قسمت دیگری به نام «درباره لکنت» به قلم دکتر محمود منصور است. اهم مندرجات این کتاب چنین است:
لکنت علاجپذیر است، چگونه لکنت پیدا میشود، اندرز به پدران و مادران و راهنمایی ایشان، پیشگیری از توسعه لکنت، پیشگیری از بازگشت لکنت.
در قسمت «درباره انواع لکنت» به قلم محمود منصور چنین نوشته شده است.
1ـ نوع تونیک: فرد مبتلا به این نوع لکنت هنگام حرف زدن دچار یک نوع حالت انقباضی یا بیحرکتی دستگاه تولید کننده صدا میشود به قسمتی که نمیتواند در آن حالت حتی یک کلمه بگوید، سپس یک باره موج کلمهها از دهان وی بیرون میریزد.
2ـ نوع کلونیک: شخص مبتلا به این نوع لکنت به صورتی تشنجی هجاهای کلمههایی را که میخواهد تلفظ کند تکرار میکند.
3ـ نوع تونیکو کلونیک: شخص مبتلا به همان حالت انقباضی صحبت خود را شروع میکند و با تکرار هجاهای اول کلمات به صحبت خود ادامه میدهد.
این اثر در ارتقای دانش و تجارب مربیان مدرسه باغچهبان مؤثر بود.
1343
زبان اشاره و باغچهبان؛ آنگونه که خودش در کتاب روش آموزش کر و لالها (1343) نوشته او اطلاعی از روش اشاره نداشته است. گویا اگر اطلاعی میداشت در این زمینه اقدام میکرد. از اینرو تمامی وقت خود را روی مکتب شفاهی و روش گفتاری گذاشت.
با اینکه در فرهنگ ناشنوایان زبان اشاره اهمیت بیشتر دارد.
1343
هدف اصلی باغچهبان در آموزش ناشنوایان؛ باغچهبان به اعتراف خودش زبان اشاره را نمیشناخت. فقط شنیده بود در کشورهای دیگر به لالان خواندن و نوشتن میآموزند. از اینرو درصدد برآمد آنان را زباندار کند و به آنان حرف زدن یاد دهد. یعنی شیوه شفاهی یا روش گفتاری را انتخاب کرد.
تجارب بسیار در این زمینه به دست آورد. هم در زمینه روش تلفظ واژهها و دستهبندی واژهها از نظر ویژگیهای خاص هر گروه از کلمات، و هم از نظر روش اجرای تلفظ کودکان تجارب سودمندی برای اولین بار به دست آورد. باغچهبان در این باره مینویسد:
آنچه از تعلیم و تربیت لالها میدانستم همین قدر بود که شنیده بودم در دیگر کشورها به لالان خواندن و نوشتن یاد میدهند. به همین دلیل عملیات خود را روی این اصل که لالها باید حرف بزنند آغاز کردم و به تجربه پرداختم. خوشبختانه زحماتم به هدر نرفت و طریقی برای زباندار کردن لالها به دست آمد. اکنون هر آموزگاری با دانستن آن میتواند گره از زبان یک طفل لال بردارد.
1343
حرف زدن ناشنوایان؛ باغچهبان در کتاب روش آموزش کر و لالها (1343) مینویسد: عدهای از معلمان قدیم به حرف زدن کودکان کر و لال اعتقاد نداشتند؛ چون روش آن را نمیدانستند، از اینرو روش «انگشتان الفبایی» را به وجود آوردند و میگفتند حالا که بچهها نمیتوانند حرف بزنند، باید از راه دیگر مقصود خود را بیان کنند.
ولی توجه من از آغاز به حرف زدن لالها معطوف شد. شاید علت این پیش آمد بیاطلاعی من از وجود الفبای مخصوص و چگونگی تعلم لالها در کشورهای دیگر بوده است. آنچه من از تعلیم و تربیت لالها میدانستم همین قدر بود که شنیده بودم در بعضی از کشورها به لالان نوشتن و خواندن میآموزند. لذا عملیات خود را روی حرف زدن آنها متمرکز کردم. خوشبختانه زحماتم به هدر نرفت و راهی برای زباندار شدن لالها به دست آمد.
1343
استفاده از حواس لامسه، حرکتی و بینایی؛ باغچه درصدد بود حواس دیگر را جایگزین شنوایی کند و حس شنوایی دانشآموزان را با حواس دیگر تقویت کند. مثلاً تلفظ «موش» را ناشنوا نمیشنود اما به هنگام گفتن موش حالت دست و ارتعاش قفسه سینه یا خروج هوا اتفاق میافتد و میتوان وضعیت با حرکت دست مشاهده کرد ارتعاش قفسه سینه در برخی حروف و خروج هوا در دیگر حروف را میتوان لمس کرده اما یک ناشنوا برای تلفظ هر حرف نیاز به چهار فعالیت و استفاده از چهار حس دارد، حس لامسه ارتعاش قفسه سینه یا خروج هوا از دهان را لمس میکند؛ با حس حرکتی، انتقال و جابجایی دست را حس میکند؛ با حس بینایی وضعیت و حالت دست و لب را مشاهده میکند (البته اگر جلو آینه باشد) و بالاخره با حس حرکتی به دست و اعضای بدنش حالت میدهد.
1343
زبان مصور؛ وقتی طفل ناشنوا به مدرسه پا میگذارد هیچ زبان مشترکی با معلمش ندارد و آنها بدون ارتباط هستند. معلم با تصویر موجودات مورد علاقه ناشنوا کار را شروع میکند و به تدریج ارتباط تصاویر مثل تصویر گربه و خانهاش، کبوتر و لانهاش سیب و خوردن و امثال اینها را مطرح و به تدریج پیش میرود و سرمایه اول برای ارتباط را ایجاد میکند.
باغچهبان چند دهه از عمرش را در همین باره تجربهاندوزی کرد و در کتابی که در سال 1343 منتشر کرد. و روشی به نام زبان مصور را توضیح داد.
زبان مصور ابداع باغچهبان است و پس از او در آموزش و پرورش ایران جا افتاد این روش پله اول یادگیری است و قبل از خواندن و نوشتن اجرا میشود.
1343
آسیبشناسی روش گفتارخوانی؛ باغچهبان تلاش کرد مشکلات این روش را هم کشف کند و مواردی مثل سبیل داشتن مردان، تفاوت لب و دهانها؛ تفاوت نوشتار با گفتار مثل خوب است و خوبه و نان و نون؛ بیدندان؛ اختلافات لهجهها؛ سیگار و پیپ کشیدن به هنگام تکلم؛ کمبود نور و ندیدن صورت متکلم را با تجربه به دست آورد و به این نتیجه رسید که گفتارخوانی در شرایطی که همه چیز عادی باشد بطور نسبی نتیجه مثبت در پی دارد. نیز باغچهبان برای کاهش از آسیبها، از دست هم کمک گرفت. یعنی با حالات و وضعیت دست میتوانست ویژگی حرفی را برساند.
1343
تأسیس جمعیت سلام یا گرامیداشت؛ باغچهبان، در اواخر عمر، « جمعیت سلام» یا «گرامیداشت» را با نیت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان، تأسیس کرد و جزوه آدمی اصیل را در اینباره منتشر ساخت.
1343
تألیف کتاب روش آموزش کر و لالها؛ باغچهبان کتاب روش آموزش کر و لالها را برای آموزگاران نوشت. و ضمن توضیح آواهای زبان فارسی و روش آموزش تلفظ و لبخوانی، اصول زبان مصوّر را به تفصیل شرح داده است. زبان مصوّر مجموعه علایم بصری است که با استفاده از آن میتوان ساختار زبان را به ناشنوایان آموخت.
1343
ابداع شیوه ارتباط کلی؛ در روش باغچهبان از چشم و باصره، از دست و حرکات دست و صورت و بالاخره از لبها و دهان استفاده میشود و به ناشنوا تفهیم میگردد که برای بیان یک واژه باید از همه امکانات و ظرفیتهای خود برای تفهیم و تفاهم باید استفاده کند. این شیوه در جهان به نام «ارتباط کلی» معروف است. ثمینه باغچهبان درباره شیوه پدرش مینویسد:
او معتقد بود چون زبان مجموعهای از علامتهای شنیداری است، نمیتواند برای یک فرد ناشنوا بدون یاری نشانههای دیداری قابل فهم باشد. همچنین از آنجا که صدای ناشنوا فاقد آهنگ و وزن و در نتیجه غیر طبیعی است، برای شنوایان، گفتار ناشنوا بدون یاری نشانههای بصری قابل فهم نیست؛ بنابراین لازم است که از تمام امکانات موجود برای رفع مشکل زبانآموزی و گفتارخوانی استفاده شود. جالب این است که این نظر باغچهبان شباهت بسیاری با فلسفه روش «ارتباط کلی» دارد که اکنون متداولترین و پرطرفدارترین روش در دنیاست.
راهی که مربیان ناشنوایان در کشورهای دیگر در بیست سال اخیر در آن گام نهادهاند، باغچهبان پنجاه سال پیش در ایران پیموده بود.
آری، باغچهبان بدون آگاهی از تحقیقات و تجارب دانشمندان اروپایی، آمریکایی و فقط در اثر دقت و تجربه، روش ابداعی خود را ایجاد کرد. باغچهبان در کتاب روش آموزش کر و لالها که در سال 1343 منتشر کرد این شیوه را توضیح داده است.
1343
فعلها؛ باغچهبان در مورد یاد دادن افعال مثل است، خورد و رفت هم تجارب خوبی اندوخت و در کتابش شیوهای را مطرح کرد.
1343
ایجاد موقعیت؛ باغچهبان با تجربه دریافت انسان ذاتاً خودآموز، خودیاب است. وظیفه مربی ایجاد شرایط و پدید آوردن موقعیتهایی است که کنجکاوی شاگرد را برانگیزد و او را به پرسش و سپس پیدا کردن راهحل و حل مسئله وا دارد.
1343
ضمیر؛ باغچهبان ضمایری مثل تو، من و او را با شیوه خاصی و همراه با تصویر به ناشنوایان یاد میداد.
1343
آموزش و پرورش توأم؛ باغچهبان معتقد بود مربی باید شرایطی فراهم آورد تا حس کنجکاوی دانشآموز را تحریک کرده؛ در ذهنش سؤال و مسئله ایجاد شود و خودش هم برای حل مسئله تلاش کند. از اینرو لازم است پرورش در کنار آموزش باشد و این دو به کمک هم به ایجاد شرایط بپردازند.
[1343]
آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی؛ جزوهای به قلم باغچهبان که هنوز چاپ نشده است. این جزوه را در ارتباط با «جمعیت سلام» یا «گرامیداشت» نوشته است. این جمعیت با هدف تقدیر و تشکر از خادمان فرهنگی و آموزشی ناشنوایان تأسیس کرد.
1343
انتشار کتاب روش آموزش کر و لالها؛ این کتاب به قلم جبار باغچهبان در 166 صفحه منتشر شد.
جبار باغچهبان در این کتاب به طور فشرده روش کار خود را که حاصل چهل سال تجربه بوده شرح داده است. در قسمت نخستین راجع به روش تعلیم تلفظ لبخوانی، علامتهای دستی برای مخارج صدا، روش اصلاح حرفهایی که مخرج مشترک دارند بحث کرده و سپس به شرح روش سوادآموزی پرداخته است.
در بخش «صنعت سخنسازی» درباره اصول زبانآموزی کودکان شنوا و راه استفاده از آن در آموختن زبان به ناشنوایان گفتگو شده و در قسمت بعد که شامل بخش عمدهای از این کتاب است باغچهبان درباره ابتکار خود «زبان مصور» و کاربرد آن در آغاز تدریس به ناشنوایان بحث کرده و روش تدریس آن را مفصلاً شرح داده است.
در مقدمه این بخش مؤلف مینویسد:
مقصود از گفتارآموزی آموختن گفتار با اصول و قواعد زبان و آشنا کردن ذهن طفل کر و لال به طرز بیان و ادای مقصود قبل از تعلیم الفبا است. این یک دوره مقدماتی است که دو هدف دارد:
یک ـ آموختن ساختمان زبان:
برای نیل به این هدف بچهها مقصود خود را به جای نوشتن کلمهها با تنظیم علامتهای کلمهها و شکلهای اشیاء و ربط آنها با ادات و ضمیرها بیان میکنند و اگر در این میان نوشتن بعضی از کلمهها ( مانند نام کودکان و کلمههای دیگر یا حرفها و هجاهای ادات و ضمیرها، ضرورت داشته باشد) شکلهای کلی این کلمهها مانند علامتهای قراردادی در زبان مصور به طور کلینویسی، یا نقاشی، به طفل آموخته میشود.
دو ـ تعلیم لبخوانی و تلفظ
هدف دیگر تعلیم لبخوانی و تلفظ کلمههایی است که برای تعلیم ساختمان زبان و تمرین آن به شکل علامت به شاگردان آموخته شده است.
باغچهبان این کتاب را برای راهنمایی آموزگاران و پدران و مادران کودکان ناشنوا نوشته و در نظر داشته است که برای خود بچهها نیز کتابهای مصوری که با همین روش تهیه کرده است چاپ کند تا مانند کتاب درسی در دسترس آنان باشد. متأسفانه این کتابها هنوز چاپ نشدهاند.
1343
گسترش آموزشگاه در شهرهای دیگر و در تهران؛ دبستان کر و لالها، در مشهد و کلاس ویژه کر و لالها در شیراز، جوانههای این آموزشگاه هستند که توسط آموزگاران متخصص آموزشگاه باغچهبان تأسیس شده و خدمت میکنند.
از هم اکنون در فکر تأسیس آموزشگاه شماره دو باغچهبان هستم، زیرا آموزشگاه باغچهبان، یا بهتر است بگویم آموزشگاه شماره یک، گنجایش همه کر و لالهای تهران را نخواهد داشت. پس از آن باید در نقاط مختلف تهران و سایر شهرها هم شعبات این آموزشگاه، برای تحصیل رایگان کودکان کر و لال تأسیس شود تا در سرتاسر ایران هیچ کودک کر و لالی از سواد خواندن، نوشتن و حرف زدن محروم نماند.
در این شعبات هم مثل آموزشگاه شماره یک، باید ناهار رایگان در اختیار کودکان قرار بگیرد. یقین دارم این شعبات یکی پس از دیگری تأسیس خواهد شد.
1344
آموزشگاه نظاممافی؛ بسیاری از شاگردان دوره دبستان مدرسه و آموزشگاه باغچهبان در تهران برای گذران دوره راهنمایی و دبیرستان به مجموعه مافی میآمدند. در سال 1344 نخستین آموزشگاه حرفهای ناشنوایان در زمین وقفی مرحوم بانو نظاممافی در ده هزار متر ساخته شد. این آموزشگاه شامل دبستان، راهنمایی و هنرستان بود. این آموزشگاه در سه راه آذرین تهران قرار دارد. یک قسمت این آموزشگاه به یک شبانهروزی مجهز اختصاص یافت که دانشآموزان ناشنوای شهرستانی یا کم بضاعت به طور شبانهروزی نگهداری میشوند. این دانشآموزان از تغذیه رایگان، لباس و وسایل تحصیل رایگان بهرهمند میشوند. همان مسئلهای که باغچهبان همیشه در پی آن بود.
1344
شرکت در دهمین دوره المپیک ناشنوایان؛ ناشنوایان ایران در سال 1344/ 1965م در دهمین دوره المپیک که در آمریکا (واشنگتن) برگزار گردید، در رشتههای کشتی، دو و میدانی و تنیس روی میز شرکت جست و در رشته کشتی آزاد و فرهنگی به مقام دوم جهان دست یافتند.
1344
تشخیص و پیشگیری و مداوا؛ خدمات کلینیکی به منظور تشخیص، پیشگیری و مداوا در دو اتاق کوچک آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان از 1344 آغاز شد. سپس در سال 1347 از طرف دولت زمینی برای گسترش آموزشگاه واگذار شد و در ساختمان جدید کلینیک بزرگتری تجهیز کامل شد. این کلینیک شامل بخشهای پذیرش بیمار، معاینه پزشکی، آزمایش مقدماتی، ادیومتری، اصلاح تلفظ، تعمیر سمعک.
خدمات این کلینیک رایگان بود و مخارج عمل جراحی افراد مستمند را هم پرداخت میکرد.
1344
رسیدگی زود هنگام؛ کودکان در ماههای اولیه تولد اگر کشف شود ناشنوا هستند و زودتر برای آنها برنامهریزی شود زودتر به زبانآموزی میرسند و رشد میکنند. اما معمولاً کودکان در سن هفت سال به بالا را برای آموختن نزد باغچهبان میآوردند و کار با این کودکان بسیار مشکل بود. از اینرو باغچهبان پیشنهاد داد تا شیرخوارگاه یا گهواره تأسیس کند و از ماههای اول تولد به آنها رسیدگی کند.
1344
درمان رایگان؛ باغچهبان از 1299ش که کار معلمی را در مرند آغاز کرد هر ماه بخشی از حقوقش را به بهداشت و درمان بچهها اختصاص میداد و خودش به شستشوی زخمها و پانسمان آنها میپرداخت. در سال 1344 دو اتاق در آموزشگاه باغچهبان به امور کلینیکی تشخیص، پیشگیری و درمان ناشنوایان اختصاص یافت و به تدریج گسترش یافت. درمان و دیگر امور پزشکی در این کلینیک رایگان بود.
1344
تأمین بودجه مدرسه و آموزشگاه ناشنوایان باغچهبان توسط سازمان بودجه؛ برای اولین بار سازمان بودجه در سال 1340 دخالت کرد و بخشی از نیازهای مجموعه آموزشی باغچهبان را تأمین کرد. اما مهمتر در سال 1344 نظر مقامهای سازمان برنامه و بودجه به وضع مالی این مدرسه جلب شد و روشن گردید که این مؤسسه فرهنگی غیرانتفاعی بییاری کافی دولت، امکان آن ندارد که وظیفه خود را در آموزش (220) شاگرد ناشنوا در سطح دبستان و دوره اول دبیرستان و اجرای برنامه تربیت معلم به نحوه احسن انجام دهد. از اینرو در اسفندماه 1344 شاهنشاهی، برای رفع بحران مالی آموزشگاه، به دستور دکتر عبدالمجید مجیدی که در آن زمان رئیس دفتر بودجه سازمان برنامه بود مبلغ ششصد هزار ریال در اختیار مدیر مدرسه قرار گرفت.
1344
حساب؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
حساب، تهران، بینا، 1344.
1344
گاهنما؛ وسیلهای برای یاد دادن بلندی و کوتاهی روزها؛ یاد دادن فصول و گردش زمین.
1344
اسم معنی؛ یکی از موفقیتهای باغچهبان عینیسازی اسماء معانی بود. دانشآموزان ناشنوا اسامی ذات مثل صندلی، میز، دیوار، گربه را با تصویر یاد میگیرند اما مفاهیمی مانند محبت، عشق، دوستی، حسد و قناعت که ما به ازاء عینی و خارجی ندارند، به سختی یاد میگیرند. زیرا از آنها نمیتوان تصویر ساخت و مرئیسازی آنها مشکل است.
باغچهبان از طریق «عینیسازی رفتاری» یا عملی کردن این مفاهیم آنها را یاد میداد. مثلاً دانشآموزی که زمین خورده و پایش شکسته است؛ دانشآموزان دیگر او را نزد دکتر میبرند و چند روز به او رسیدگی میکنند. پس از ترسیم این اعمال میگفت اینها یعنی دوستی و محبت.
1344
اسامی ادات؛ یاد دادن مواردی مثل اگر، مگر و زیرا چون مرئی نیستند و از آنها نمیتوان تصویر ساخت، لذا یاد دادن آنها هم مشکل است. باغچهبان اعتقاد داشت در ذهن و ضمیر ناشنوایان اسامی ادات مثل اسامی ذات و نیز اسامی معانی وجود دارد. فقط باید با دقت و حوصله اینها را به ناشنوا نشان داد. ناشنوا همانگونه که لیوان را با نان اشتباه نمیکند، اگر و مگر را هم تشخیص میدهد و حتی به کار میبرد. مشکل مربی این است که اینها را از ذهن ناشنوا و بین هزاران مفهوم برجسته کند و به ناشنوا یادآور شود.
1344
ادات پرسش؛ باغچهبان تجارب سودمندی درباره واژههایی مثل چرا و چون که اصطلاح ادات استفهام یا پرسش نامیده میشوند، به دست آورد. این تجارب را نوشته و در اختیار دیگران قرار داده است.
او معتقد بود ناشنوایان این مفاهیم را میتوانند یاد بگیرند و مورد استفاده قرار دهند.
1344
الفبای گویا و الفبای اشاره؛ دکتر کرنت در سال 1340ش الفبای اشارهای یا گفتار اشاره را ساخت. این الفبا شباهت بسیار با الفبای گویای باغچهبان دارد. کرنت برای هریک از حروف الفبا حالتی از دست را مشخص کرد تا ناشنوا به هنگام تلفظ آن حرف دستش را هم هماهنگ با حالتی خاص نشان دهد.
1345
دکتر عبدالمجید مجیدی؛ مجیدی به عنوان رئیس سازمان بودجه کشور از سال 1340 شروع به کمک به مجموعه آموزشی باغچهبان کرد و در سال 1345 مخارج این مجموعه را در بودجه سنواتی کشور درج و به تصویب رساند.
1345
درج بودجه مجموعه باغچهبان در بودجه سنواتی کشور؛ برای اولین بار رئیس سازمان بودجه آقای دکتر عبدالمجید مجیدی دستور داد پس از رسیدگی به درآمدها و هزینه این مؤسسه فرهنگی از آغاز سال 1345 بودجهای متناسب با هزینه آموزشگاه در بودجه کل کشور به آن تخصیص داده شود. این اقدام سرآغاز گسترش واقعی آموزش ناشنوایان بود. ولی افسوس که مبتکر آموزش ناشنوایان در ایران و بنیانگذار این مدرسه فقط نه ماه فارغ از تشویش مادی در این مدرسه مدیریت کرد و در چهارم آذرماه سال 1345 پس از یک بیماری سخت ولی کوتاه چهار روزه در سن هشتاد و چهار سالگی چشم از جهان فروبست.
1345
زندگینامهنگاری؛ باغچهبان در پایان عمرش با مرور حوادث گذشته به بازخوانی و گزارش تجاربش پرداخت و کتابی با عنوان زندگینامه نوشت.
[1345]
اعتماد مردم به صداقتش به عنوان بزرگترین موفقیت؛ نزدیک به پنجاه سال که زحمت بسیار کشیدم؛ رنج و مرارت بسیار بردم و توفیقهایی به دست آوردم. بزرگترین موفقیت من اعتمادی است که مردم به صداقت من پیدا کردهاند.
1345
اهتمام به تاریخ کودکستان؛ باغچهبان به مطالعات تاریخی علاقه داشت و درباره تاریخ کودکستان نوشته است:
فریدریک فروئوبیل آلمانی موجد اصلی کودکستان در دنیاست؛ خانم مونتهسری ایتالیایی تکمل کنندهی کارهای فروئوبیل است اما در ایران مادام سروریان از نخستین کسانی است که کودکستان تأسیس کرد و سالهاست در تهران کودکستان دارد. مادام خانزادیان گویا در 129ش در تبریز اولین کودکستان را برای کودکان ارمنی تأسیس کرد. کودکستان در خیابان پاریس توسط مؤدبالملک در سال 1302 تأسیس شد. باغچهی اطفال در تبریز در سال 1303 و کودکستان شیراز در سال 1307 توسط باغچهبان تأسیس شد. خانم برسابه ارمنی در 1310 مجوز کودکستان در تهران دریافت کرد.
1345
اطلاع باغچهبان از جهان؛ باغچهبان در زمینه روشهای آموزش کر و لالها تحصیلات آکادمیک نداشت و به خارج هم سفر نکرده بود، از اینرو اطلاعاتش کم بود. به قول خودش فقط شنیده بود در کشورهای دیگر به کر و لالها، حرف زدن را یاد میدهند. یعنی نسبت به مکتب شفاهی یا روش گفتاری که ساموئل هاینیک آلمانی بنیانگذاری کرده بود اطلاعات کلی داشت ولی درباره روش اشاره که شارل میشل دولپه فرانسوی ابداع کرده بود اطلاعی نداشت.
از اینرو باغچهبان تمام همتش را روی تکلم و حرف زدن لالها گذاشت و تا توانست رموز این شیوه را با تجربه کشف و در اختیار نسلهای بعدی گذاشت.
1345
گسترش تجارب؛ باغچهبان معتقد بود هر آنچه به دست آورده باید در اختیار دیگران قرار گیرد. از اینرو تربیت مربی ناشنوایان را راهاندازی کرد و چند اثر از جمله زندگینامه خود نوشت (1340) و کتاب روش آموزش کر و لالها (1343) را نوشت و تمامی یافتههای خود را در معرض قضاوت و استفاده دیگران گذاشت.
روش باغچهبان گفتاری و کار روی تلفظ و تکلم بچهها بود. اما بنیانگذار مکتب شفاهی یعنی ساموئل هاینیک آلمانی حدود 250 سال قبل در لایپزیک آلمان این مکتب را بنیانگذاری کرد. اما روش خود را به دیگران نیاموخت. خست اخلاقی و رازداری علمی سبب شد، تجارب و دستاوردهای این روش مخفی و مکتوم بماند و منتقل نشود. از اینرو باغچهبان و حتی معلمان در اروپا، مجبور بودند از صفر شروع کنند.
1345
مرئیسازی گفتار؛ باغچهبان بدون اینکه دسترسی به تجارب بینالمللی داشته باشد، با تجربه و تلاش پیبرد که ناشنوایان وقتی موفق میشوند که حس بینایی و لامسه هم به کمکشان بیاید. یعنی فقط صوت و تلفظ نباشد بلکه صوت و تلفظ تبدیل به گفتارهای بینایی و مرئی هم بشود. از اینرو با کشف ویژگیهای ذاتی و طبیعی حروف، حرکتها و حالات دست را به تلفظ ضمیمه کرد و الفبای گویای دستی را ابداع کرد. اما شیوه ابداعی باغچهبان در مقایسه با کارهای مشابه در غرب، کارآمدتر است.
1345
رابط ناشنوایان؛ تربیت رابط به عنوان زبان ناشنوایان و مساعد آنان از دوره باغچهبان مورد توجه بود و پس از فوت او گسترش یافت.
1345
کلاس اکابر؛ باغچهبان از روزهای نخستی که به آموزش پرداخت، فقط به کودکان توجه نداشت و بزرگسالان را هم آموزش میداد و سواددار میکرد. کلاسهای اکابر پس از وفات باغچهبان گسترش یافت.
1345
آموزشگاه نیمروز؛ محمود پاکزاد یکی از همکاران باغچهبان به دلیل اختلاف بر سر پارهای از مسائل از مدرسه باغچهبان جدا شده و در سال 1345 آموزشگاه نیمروز را در خیابان امیرآباد جنوبی دایر میکند.
1345
اتوبوس رایگان برای ناشنوایان؛ سازمان خدمات شاهنشاهی تردد معلولین و ناشنوایان را تقبل کرده بود و اتوبوسهای رایگان در اخیتار آنان قرار میگرفت.
1345
انتشار کتاب لکنت زبان؛ نوشته ن. پ. تیاپوگین و ترجمه عبدالوهاب عبادی است (تهران، نیکپو، 1345، 256ص).
عنوان مندرجات این کتاب بدین قرار است:
مقدمه
فصل اول ـ تکلم و «مکانیسم» آن.
فصل دوم ـ اختلالهای تشنجی موقع گفتار، علت بروز لکنت، خلاصه کسالت و علامتهای اولیه آن.
فصل سوم ـ پیشروی و توسعه لکنت، ترس در گفتار، اساس و علت بیماری در مرحله دوم، معاینه و بررسی مبتلایان به لکنت.
فصل چهارم ـ معالجه لکنت و شرایط مربوط به آن، اهمیت و فایده تکلم شمرده، تمرین حرفهای صدادار، معالجه خردسالان پنج تا ده ساله، معالجه کودکان نابالغ، نوجوانان و بزرگسالان، کارهایی که باید خارج از گروه انجام گیرد و…
فصل پنجم ـ لکنت در اثر صاعقه.
فصل ششم ـ پیشگیری لکنت.
فصل هفتم ـ یادآوری و اندرز کسانی که لکنت دارند، یادآوری و اندرز به پدران و مادران آنان.
(سه قسمت اخیر به قلم مترجم کتاب است)
در مورد معالجه لکنت در این کتاب چنین نوشته است:
منظور از درمان لکنت زبان و هدف اصلی آن باید نکات ذیل باشد:
الف ـ برطرف کردن تلفظ غلط کلمهها و بیترتیبی و ناهمواریهای تکلم و تبدیل آن به یک تکلم و تلفظ صحیح.
ب ـ برطرف کردن حالت تشنج که ریشه روانی دارد و واکنش آسیبی آن باعث سنگینی و سماجت این عارضه و ناراحت شدن شخص میشود و در نتیجه وقفههای گفتاری را پیش میآورد.
ج ـ بالا بردن اعتماد به نفس برای مکالمه درست و استوار که به طورکلی با مکالمه عجولانه گذشته متفاوت باشد.
1345
انتشار کتاب دنیایی که سکوت خوانده میشد؛ نوشته محمود پاکزاد (تهران، کانون کر و لالهای ایران، 1345، 174ص). عنوان کامل آن اینگونه است: «دنیایی که سکوت خوانده میشد»: مطالبی در اصول آموزش کودکان کر و لال
این کتاب در چهار فصل زیر این عنوانها تألیف شده است:
فصل اول ـ تاریخ تعلیم و تربیت کودکان کر و لال
فصل دوم ـ شنوایی و کری با دو بخش عمده:
بخش اول: تشریح و فیزیولوژی دستگاه شنوایی.
بخش دوم: گوشیها
فصل سوم ـ تعلیم و تربیت اطفال کر و لال قبل از دوران مدرسه با دو بخش مختلف:
بخش اول: در راهنمایی اولیای اطفال کر و لال.
بخش دوم: در تربیت شنوایی
فصل چهارم ـ مختصری در صوت و «فونتیک» زبان فارسی در سه بخش:
بخش اول ـ در صدا
بخش دوم ـ در علم اصوات
بخش سوم: در چگونگی تعلیم اصوات زبان فارسی به کر و لالها
نویسنده در پیشگفتار کتاب مینویسد:
«امید است با تدوین آن توانسته باشم شما را با دشواریها و نحوه آموزش کرها آشنا سازم و راه منحصر به فردی را که منجر به شکستن این سکوت ابدی میشود به شما عرضه نمایم، تا آنان که محکوم به سکوت ابدی بودهاند کلامی بیاموزند و سخنی بگویند و دنیای آنان بیش از این دنیای سکوت خوانده نشود.»
1345
خرید باشگاه برای کر و لالها؛ در شهریورماه سال 1345 به دستور فرح پهلوی باشگاهی در خیابان شهباز ـ گوته، خریداری و به کر و لالها اهدا شد. خود فرح در سال 1344 رئیس فدراسیون ورزش کر و لالها شده بود.
1345
توسعه پیشگیری؛ یکی از ابتکارات مهم باغچهبان راهاندازی کلینیک تشخیص، پیشگیری و درمان در آموزشگاه کر و لالها است. او در سال 1345 دو اتاق کوچک به این امر اختصاص داد. ولی بعداً با اختصاص زمین پانصد متری کنار آموزشگاه و مساعدت بانکها، خیرین و وزارت آموزش و پرورش این کلینیک توسعه یافت.
1345
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر چاپ شده است:
«جبار باغچهبان»، یغما، س19، ش19، آذر 1345، ص405.
1345
میراث مکتوب باغچهبان در عرصه کتاب؛ از کتابهای شعر و نمایشنامه و داستانهای کودکانه باغچهبان به زبان فارسی، نُه اثر به چاپ رسیده است. از جمله آثار چاپ نشده او در این حوزه، نمایشنامه آهنگین مجادله دو پری است. همچنین در روشهای تدریس خواندن، نوشتن و آموزش ناشنوایان، سیزده اثر وی منتشر شده است. آثار او به زبان ترکی، دوازده کتاب است که از آن میان، ترجمه رباعیات خیام، به نام رباعیات آذری خیام، ارزش خاصی دارد. رباعیات باغچهبان، که در 1337 به چاپ رسید، آیینه افکار و فلسفه زندگی اوست.
1345
وفات باغچهبان؛ ایشان در 4 آذرماه 1345 درگذشت.
پس از وفات باغچهبان
دیماه 1345 تاکنون
مقدمه
بسیاری از نهادها پس از وفات مؤسس و مدیر اصلی مضمحل و تعطیل میشود. اما خوشبختانه آموزشگاه باغچهبان پس از وفات او نه تنها تعطیل نشد، بلکه توسعه بیشتر پیدا کرد. و دختر ایشان خانم ثمینه باغچهبان که در محضر پدرش مجرب و کارکشته شده بود به خوبی امور را اداره میکرد. اما متأسفانه در سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی و به ویژه پس از تأسیس سازمان آموزش و پرورش استثنایی مدرسه و آموزشگاه باغچهبان نه تنها رشد نکرد بلکه از فعالیتهایش کاسته شد.
برای نشان دادن وضعیت پس از وفات باغچهبان سرفصلهای مهم کارهایی که اجرا شده را میآوریم.
1347
اندرزگاه مادر، باغچهبان معتقد بود اگر نقض شنوایی در ماههای نخست تولد کشف شود، درمان و آموزش بسیار راحتتر و سریعتر خواهد شد. از اینرو اندرزگاه مادر را به عنوان بخشی از آموزشگاه کر و لالها را باغچهبان برای اطفال ناشنوا دایر کرد. این بخش در سال 1347 کاملاً تجهیز شد.
1347
نخستین کتاب درسی ویژه ناشنوایان؛ باغچهبان از نخستین روزهای تدریس به فکر تدوین کتاب درسی برای ناشنوایان بود، چند اثر هم منتشر کرد. اما تحول جدیدی که پس از وفات ایشان رخ داد این بود که کارشناسان مستقر در مجموعه آموزشی باغچهبان کتابی را بر اساس تجارب باغچهبان آماده کردند و این کتاب به امر فرح پهلوی چاپ و رایگان در اختیار ناشنوایان قرار گرفت.
1347
دفتر کل امور کودکان استثنایی؛ این دفتر در وزارت آموزش و پرورش برای تأمین خدمات آموزشی تمامی کودکانی که دارای نوعی معلولیت بدنی، ذهنی و اجتماعیاند، تشکیل شد. باغچهبان با تلاش بسیار آموزش و پرورش ناشنوایان را به اندازهای که بلوغ رساند که وزارت آموزش و پرورش دو سال پس از وفاتش یک بخش ویژه برای امور آنها ایجاد کرد.
1347
مددکاری؛ بخشی از آموزشگاه باغچهبان است.
1347
کلینیک شنوایی و گفتار؛ بخشی از آموزشگاه، آموزشگاه باغچهبان است.
1347
گوشی گروهی؛ بیست و یک کلاس آموزشگاه باغچهبان مجهز به گوشی گروهی شد.
1347
کارگاه قالیبافی؛ بخشی از آموزشگاه باغچهبان است.
1347
انتشار کتاب آمادگی آغاز آموزش؛ این اثر تجارب و دستاوردهای آموزشی در مدارس باغچهبان است که توسط ثمینه باغچهبان گردآوری و تدوین و به صورت کتاب منتشر شده است (تهران، آموزشگاه، کر و لالهای باغچهبان، 1347، 26ص).
معرفی کتاب:
این کتاب برای استفاده پدران و مادران و مربیان کودکستان نوشته شده است.
این کتاب تمرینهایی برای زبانآموزی و تربیت شنوایی و تربیت حس بینایی و دقت و پرورش قوای بدنی طفل ناشنوا دارد، همچنین دارای راهنمای تدریس است.
1347
دبستان باغچهبان شماره 2؛ این دبستان توسط «جمعیت حمایت کودکان کر و لال» (بنیانگذاری شده توسط باغچهبان) در خیابان ژاله (خیابان ایران کوچه دکتر لنگ) تأسیس میشود.
جمعیت حمایت کودکان کر و لال در آذرماه سال 1347 به علت افزایش شاگردان ناشنوا، در پشت مسجد سپهسالار خانه کوچکی را به کرایه گرفت و دبستان شماره (2) باغچهبان را با شصت شاگرد در آنجا تأسیس کرد. این مدرسه رفته رفته گسترش یافت و در 1356 دارای (142) شاگرد است که در سیزده کلاس آمادگی و دبستانی تحصیل میکنند و سه کلاس این مدرسه مجهز به گوشیهای گروهی است.
قسمت عمده بودجه این مدرسه از آغاز تأسیس در قالب بودجه آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان از طرف سازمان برنامه و بودجه و تتمه آن از طرف جمعیت حمایت کودکان کر و لال تأمین گردیده است و از اینرو از آغاز تأسیس، تحصیل برای شاگردان ناشنوا در این مدرسه رایگان بوده است.
در این دبستان همه روزه به کلیه شاگردان و معلمان و کارمندان ناهار رایگان داده میشود. جمع کل کارمندان دبستان شماره (2) سی و دو نفر و عده کارآموزان آن چهار نفر است. از سی و دو نفر کارمندان چهار نفر معلم دولتی و بقیه کارمندان غیر دولتی هستند.
در این دبستان همه ساله عدهای از معلمان ناشنوایان در گروههای شش نفری به مدت شش هفته، هفتهای دو نیم روز تعلیمات عملی میبینند.
دبستان شماره (2) باغچهبان خدمات اندرزگاهی و مددکاری نیز به پدران و مادران شاگردان عرضه میکند و همچنین مانند آموزشگاه باغچهبان، به نام شاگردان مستمند که (90%) شاگردان آن را تشکیل میدهند دفترچه پساندازی در بانک ملی ایران باز شده است و همه ماهه ده تومان در حساب هر شاگرد تا پایان تحصیل گذاشته میشود تا هنگامی که فارغالتحصیل میشوند مختصر سرمایه کاری برای آنان فراهم باشد.
1348
دبستان باغچهبان مشهد؛ عدهای از ارادتمندان به باغچهبان مجموعه آموزشی در مشهد راهاندازی کردند. این نشانگر تداوم راه و مکتب باغچهبان در همه نقاط است.
1348
پیکار با بیسوادی؛ مرکزی برای سوادآموزی بزرگسالان در مشهد ایجاد شد و زهرا نصیری و خانم کوچکزاده از فارغالتحصیلان مدرسه باغچهبان در تهران مسئولیت آن را بر عهده داشتند. سرپرستی این مرکز بر عهده زهرا نصیری بود.
1348
شرکت در مسابقات جهانی کر و لالها؛ فدراسیون ورزشی ناشنوایان پس از 1348 در بسیاری از مسابقات جهانی شرکت کرده و در اکثر آنها مدالهای رنگی آوردند. گزارش برخی از این مسابقات اینگونه است:
در سال 1348/ 1969م در یوگسلاوی (بلگراد) «یازدهمین دوره بازیهای المپیک» کر و لالها برگزار شد و ایران که در رشته کشتی، دو و میدانی و تنیس روی میز شرکت کننده داشت در رشتههای کشتی و دو و میدانی موفق به اخذ چندین مدال طلا، نقره و برنز گردید. در سال 1350 تیم کشتی ایران راهی مسابقات جهانی ایتالیا شد که در هر دو رشته کشتی آزاد و فرنگی به مقام قهرمانی جهان رسید.
در سال 1973 میلادی ناشنوایان ایران راهی دوازدهمین دوره المپیک کر و لالها شدند که در سوئد (مالنمو) برگزار میشد. ایران در رشته کشتی، والیبال، دو و میدانی دختران و پسران، تنیس روی میز دختران و پسران شرکت کننده داشت که تیم کشتی ایران صاحب دو مدال طلا و برای نخستین بار تیم والیبال ایران مقام دوم المپیک را احراز کرد.
«فدراسیون» کر و لالهای ایران در اسفندماه 1352 به «فدراسیون» ناشنوایان ایران تغییر نام پیدا کرد.
«فدراسیون» ناشنوایان همه ساله نیز مسابقات دوستانهای با کشورهای همسایه مانند شوروی، بلغارستان، ایتالیا برگزار کرده است.
1348
کتابی درباره باغچهبان و مدرسه او؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
گزارش تأسیس دبستان کر و لالهای باغچهبان شماره دو، 1347، تهران، جمعیت حمایت کودکان کر و لال، 1348.
1349
مددکاری اجتماعی ناشنوایان؛ افرادی به عنوان مددکار اجتماعی برای کمک به رفع مشکلات ناشنوایان آموزش میدیدند و توجیه میشوند و در سراسر کشور مأمور به خدمت میشدند.
1349
تأسیس خانه فرهنگی جوانان ناشنوای ایران، یکی از نیازهای ناشنوایان گپ و تجمعهای دوستانه است. اما تا سال 1349 ناشنوایان تحصیل کرده محلی نداشتند که بتوانند در آنجا گردهم آیند در نتیجه چون دیگر ناشنوایان رو به قهوهخانهها میآوردند و ساعتها دور هم مینشستند و میگفتند و میخندیدند و چایی مینوشیدند. در این قهوهخانهها چون رفته رفته تعداد ناشنوایان نسبت به مشتریان شنوا بیشتر میشد، مشتریان شنوا آنجا را به تدریج ترک میکردند و آن قهوهخانه، میشد قهوهخانه ناشنوایان. ناشنوایان همچنین سالها گوشهای از خیابان صبای شمالی و پیادهروهای خیابان شاهرضا را برای دیدار و گفتگوهای خود انتخاب کرده بودند و گاهی تا نزدیکیهای نیمه شب در کنار این خیابان ایستاده و نشسته به گفتگو میپرداختند.
از اینرو در سال 1349 خانه فرهنگی جوانان ناشنوا در آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان با حضور گروهی از جوانان فارغالتحصیل ناشنوا تأسیس یافت و پس از تعیین هدفها، کار خود را در زمینه گسترش دانش فرهنگی و هنری ناشنوایان آغاز کرد.
تا فروردین سال 1352، که تالاری از سوی آموزشگاه حرفهای ناشنوایان سه شب در هفته در اختیار این گروه گذاشته شد محل اجتماع آنان تالار اجتماعات آموزشگاه باغچهبان بود و از آذرماه سال 1353 این باشگاه به محل جدید خود واقع در خیابان کاخ تغییر یافت.
1350
گسترش ارتباطات عمومی برای ناشنوایان؛ کنگره جهانی ناشنوایان (تأسیس در 1330 و وابسته به یونسکو سازمان بهداشت جهانی، سازمان کار جهانی) در هشتمین جلسه خود در سال 1350 (پاریس) طی اعلامیه بر گسترش وسایل ارتباط جمعی برای ناشنوایان مثل تلویزیون و نشریه اشاره کرد. اما باغچهبان حدود پنجاه سال زودتر به این نیاز پی برده و درصدد توسعه نشریات و دوم گسترش تئاتر و نمایش، ارتباطات عمومی ناشنوایان را سامان دهد.
1350
انجمن خانوادههای ناشنوا؛ ناشنوایان و خانوادههای آنها تا سال 1350 محل مناسبی برای مجمع و تبادل نظر و گفتگو نداشتند. آنان مانند بزرگسالان شنوا نیاز به تفریحهای سالم گروهی داشتند و محلی برای تأمین این نیاز میخواستند. نبودن چنین محلی مخصوصاً برای بانوان ناشنوا که از نظر اجتماعی محرومیت بیشتری داشتند محسوستر بود. سرانجام در سال 1351 انجمن خانوادههای ناشنوا با حضور گروهی از مردان و زنان متأهل ناشنوا بنیان گرفت.
این انجمن نیز چون خانه فرهنگی ناشنوایان از فروردینماه سال 1352 تا آذرماه 1353 در تالار اجتماع مرکز آموزش حرفهای ناشنوایان تشکیل جلسه میداد و از آن تاریخ به بعد به محل جدید واقع در خیابان کاخ جنوبی منتقل شد.
1350
سرودهای کودکستانی جبار باغچهبان؛ با این مشخصات آماده شده ولی چاپ نشده است:
باغچهبان، ثمین، (به کوشش)، بخشی از نامه ثمین باغچهبان درباره سرودهای کودکستانی جبار باغچهبان.
1350
تربیت مربی؛ باغچهبان در آموزشگاه خود اولین بار تربیت معلم و مربی را آغاز کرد. گروهی آموزش میدیدند و برای همیشه به آموزش ناشنوایان میپرداختند و بعضی از معلمین با گذراندن دورههای کوتاه، در وقتهای ضروری به آموزش دعوت میشدند. این برنامه بعد از فوت باغچهبان توسعه یافت.
1351
بابا برفی صفحه گرامافون؛ کتاب گرامافون به صورت صوتی روی صفحه گرامافون با مشخصات زیر متشر شده است:
بابا برفی صفحه گرامافون، موسیقی از احمد پژمان، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1351.
1352
بابا برفی؛ این کتاب به روش داستان کودکان به آموزش اخلاقیات و مفاهیم اجتماعی به کودکان میپردازد و با این مشخصات منتشر شده است:
بابا برفی، نقاشی از آلن بایاش، تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1352.
1354
تربیت ادیومتریست؛ آموزشگاه باغچهبان با همکاری دانشگاه ملی ایران تربیت افرادی را که بتوانند در سراسر ایران شنوایی سنجی کنند، آغاز کرده است.
1354
تأسیس شرکت تعاونی مصرف ناشنوایان؛ در مهرماه سال 1354 به منظور تأمین رفاه بیشتر و افزایش درآمد ناشنوایان همچنین اشتغال آنان، به تأسیس شرکت تعاونی مصرف ناشنوایان مبادرت شد.
بدین منظور با مشورت وزارت تعاون و امور روستاها و وزارت کار و امور اجتماعی اساسنامه این شرکت تنظیم گردید و بین کلیه مراکز آموزشی و کارکنان سازمان ملی رفاه ناشنوایان توزیع شد و از آنان برای قبول عضویت و خرید سهام دعوت به عمل آمد و مورد استقبال ناشنوایان قرار گرفت.
نخستین جلسه مجمع عمومی شرکت در تاریخ نوزدهم آذرماه 1354 تشکیل گردید و درباره تصویب اساسنامه و انتخاب مدیران و بازرسان و اعضای علیالبدل تصمیمهایی اتخاذ شد.
این نخستین گام در راه خودیاری ناشنوایان است و با توجه به امکانهای بسیار این گروه امید میرود که به زودی اینگونه کوششها در سطح کشور عمومیت پیدا کند و به ثمر برسد.
1356
کتابی درباره مدرسه و شخصیت باغچهبان؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
مجموعه آموزشی باغچهبان وابسته به جمعیت حمایت کودکان کر و لال، تأسیس 1312، تهران، جمعیت حمایت کودکان کر و لال، روابط عمومی، 1356.
1356
زندگینامه جبار باغچهبان: بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران؛ این کتاب با مشخصات زیر منتشر شده است:
زندگینامه جبار باغچهبان: بینانگذار آموزش ناشنوایان در ایران به قلم خودش، تهران، نشر سپهر، 1356، 190ص.
این اثر زندگینامه خود نوشت باغچهبان است و با مطالعه دقیق آن، کارنامه سنواتی یا سالشمار فعالیتهای او را استخراج کردهایم.
1356
* مقدمه احمد آرام؛ در این سال مقدمهای بر کتاب زندگینامه جبار باغچهبان به قلم خودش نوشت و اخلاقیات نیک باغچهبان به ویژه پاکی و راستی و صداقت او را معرفی کرد و ستود.
* انتشار زندگینامه خود نوشت؛ برای اولین بار زندگینامهای که باغچهبان نوشته و از بدو تولد تا سال آخر حیاتش را گزارش داده توسط ثمینه باغچهبان برای اولین بار منتشر شد. سبک این زندگینامه با دیگر زندگینامهها کاملاً متفاوت است و باغچهبان در واقع به آسیبشناسی پروژههایش پرداخته و موانع کارهایش و کسانی که در لباس دوست سنگاندازی میکردند را معرفی کرده است.
1356
آمار مجموعه آموزشی باغچهبان؛ این مجموعه در سال 1312 در تهران تأسیس و پس از 43 سال به مجموعه بینظیری تبدیل شده بود. ثمینه درباره این مجموعه مینویسد:
مدرسه کر و لالها که در چهل و سه سال پیش، در شهر تهران، در یکی دو اتاق کوچک، با چهار پنج شاگرد، آغاز به کار کرد. این مدرسه اکنون در دو سازمان جداگانه (آموزشگاه کر و لالهای باغچهبان با (290) شاگرد و دبستان ناشنوایان باغچهبان «شماره2» با (147) شاگرد، خدمات آموزشی خود را در سطح اندرزگاهی برای مادران ناشنوایان خردسال، کودکستان و دبستان و دوره راهنمایی و دبیرستان برای شاگردان ناشنوا عرضه میکند. ورود فارغالتحصیلان این مجموعه آموزشی به دانشگاههای کشورهای خارجی و ایران و همچنین توفیق آنان در کارهای اداری و حرفهای و آموزشی موجب امیدواری ناشنوایان و معلمان ناشنوایان شده است. علاوه بر آن آموزشگاه باغچهبان مهد تربیت معلمان و متخصصان مختلف و رابط ناشنوایان و مسؤولان اندرزگاهها و مددکاران اجتماعی ویژه ناشنوایان است.
1358
جوجه من؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
جوجه من، برای کودکان ناشنوا، تنظیم و به کوشش ثمینه باغچهبان، تهران، دانشگاه آزاد ایران، 1358.
1359
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«سنت و نوآوری در ادبیات کودکان»، نوشته غلامرضا امامی، نشریه آموزشی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ش2، مهر 1359، ص 3-6.
1360
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«گزارش از کتابخانههای کودک باغچهبان»، کتابخانه، ش9.
1363
بابا برفی فارسی ـ عربی؛ نسخه دو زبانه این کتاب است که با این مشخصات منتشر شده است:
بابا برفی فارسی ـ عربی، نقاشی از آلن بایاش، تهران، کانون فکری کودکان و نوجوانان، 1363.
1369
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر چاپ شده است:
«با زبان محبت»، نوشته محمدرضا اصلانی، کیهان بچهها، س33، ش563، 22 آبان 1369، 10-16.
1369
کتابی درباره باغچهبان؛ این اثر با مشخصات زیر چاپ شده است:
کیانوش، محمود، ادبیات کودکان ایران، لندن، 1990م/ 1369ش.
1369
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«یادی از معلم دنیای سکوت، جبار باغچهبان»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان گرفستانی، جمهوری اسلامی، 7 آذر 1369، ص9.
1369
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«جبار باغچهبان و کودکان»، نوشته محمود احیایی، آرمان، ش 8 و 9، دی 1369، ص 58-60.
1369
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر منتشر شده است:
«جبار باغچهبان، هزار قصه»، ش104، ویژه نوروز 1369، ص 14-15.
1370
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«یادی از باغچهبان»، نوشته علیاصغر کاکو جویباری، غنچه، ش2، اسفند 1370، ص10-16.
1371
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر منتشر شده است:
«معلم بزرگ جهانیان سکوت و خاموشی»، نوشته صمد آل رسول، اطلاعات، 29 آذر 1371.
1372
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر منتشر شده است:
«به یاد جبار باغچهبان که خورشید خاموشان بود»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان گرفستانی، اطلاعات، 19 اردبیهشت 1372.
1372
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر منتشر شده است:
«باغچهبان و خاطرههایش»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان گرفستانی، اطلاعات 23، اسفند 1372.
1372
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر است:
«نگاهی به روش ترکیبی در سوادآموزی»، نوشته علیاصغر کاکو جویباری، رشد معلم، ص12، ش1، مهر 1372، ص 3-7، 52-56.
1373
با زبان محبت؛ کتابی درباره باغچهبان که با این مشخصات چاپ شده است:
اصلانی، محمدرضا، با زبان محبت، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1373.
1373
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«جبار باغچهبان و مجله زبان»، نوشته ثمینه باغچهبان، مجله پر، ش110، اسفند 1373.
1373
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر چاپ شده است:
«بنیانگذار آموزش و پرورش ناشنوایان، روزنامهنگار بود»، نوشته ثمینه باغچهبان، همشهری، 20 اسفند 1373.
1374
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«خورشید خاموشان، جبار باغچهبان»، نوشته احمد امیدوار، مجله استثنایی، ش6، اسفند 1374.
1374
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر منتشر شده است:
«باغچهبان، زبان گویای خاموشان»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان، اطلاعات، 1 مرداد 1374، ص3، 7، 11.
1375
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله مرجع است و در دانشنامه زیر چاپ شده است:
باغچهبان ثمینه، «جبار باغچهبان»، دانشنامه جهان اسلام، جلد اول، 1375.
1375
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر چاپ شده است:
«باغچهبان کاشف دنیای ناشنوایان ایران»، نوشته مجتبی کاشانی، مجله یاوارن فرهنگی، ش16، زمستان 1375.
1375
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر چاپ شده است:
«بهروز آغاز کرد یا باغچهبان»، نوشته محمدرضا بیگدلی، تعلیم و تربیت استثنایی، ش8، زمستان 1375، ص 2-3، 42-46.
1376
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله با مشخصات زیر منتشر شده است:
«جبار باغچهبان شمعی که هرگز خاموش نمیشود»، قدس، 12 آذر 1376، ص 7-37.
1377
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«در سیرت یک مربی»، رشد آموزش راهنمایی تحصیلی، س5، ش16، بهار 1377، ص337.
1377
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«یادمان: شوشانیک خانزادی مربی پرتلاش کودکان»، نوشته آرسینه مار، دیروسیان، نامه مربی، ش9، پاییز 1377.
1378
مقاله درباره باغچهبان؛ این مقاله دارای مشخصات زیر است:
«مردی با اندیشهاش نغمه زندگی را به قلم آورد»، خرداد، 4 آذر 1378، ص4.
1380
کتابی درباره باغچهبان؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
محمدی، فهیمه، احوال و دیدگاه جبار باغچهبان، تهران، پژوهشکده کودکان استثنایی، 1380.
1380
کتابی درباره باغچهبان؛ این اثر با مشخصات زیر منتشر شده است:
یوسفی، محمدرضا، باغچهبان، تهران، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزش، دفتر انتشارات کمک آموزش، 1380.
1381
کتابی درباره باغچهبان؛ این اثر با مشخصات زیر چاپ شده است:
قنبری، امید، زندگینامه آموزگار و نویسنده بزرگ کودکان جبار باغچهبان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381.
1381
انتشار کتاب زندگینامه آموزگار و نویسنده بزرگ کودکان؛ این اثر با این مشخصات منتشر شده است:
تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381.
1381
چهرههایی از پدرم؛ کتابی درباره باغچهبان که با این مشخصات چاپ شده است:
باغچهبان، ثمین، چهرههایی از پدرم، استانبول، 1381.
1381
مقالهای درباره باغچهبان؛ با این مشخصات چاپ شده است:
«جبار باغچهبان»، دایرۀالمعارف بزرگ اسلامی، جلد یازدهم، 1381.
1384
مقاله درباره باغچهبان؛ درباره جبار باغچهبان، اثر آفرینان، جلد دوم، 1384.
1390
جایگاه باغچهبان در آموزش ناشنوایان؛ متأسفانه چند سال پس از مرگ باغچهبان، سطح آموزش ناشنوایان دچار اُفت و دستخوش تغییرات شدید ناشی از دخالت و نظریات شخصی و غیر منطقی مسئولان آموزشی شد و روش شفاهی یا لبخوانی، جایگزین روش باغچهبان گردید و زبان اشاره که به حقیقت، زبان اول هر کودک ناشنواست، از سیستم آموزشی ناشنوایان ایران حذف شد.
روش شفاهی یا لبخوانی، که امروزه در مدارس استثنایی ما متداول است، مشکلات خاصی برای ناشنوایان ایجاد میکند؛ چرا که بسیاری از حروف و کلمات بر روی لبها تلفظ نمیشوند و بنابراین لبخوانی مهارت ویژهای میخواهد و به دقت بصری و ذهنی بسیاری نیاز دارد. افزون بر آن، استعداد لبخوانی در کودکان ناشنوا یکسان نیست؛ و به همین دلیل، مهارت در لبخوانی تنها برای معدودی از ناشنوایان با استعداد دستیافتنی است و بیش از هشتاد درصد بقیه ناشنوایان که استعداد کافی برای لبخوانی ندارند، قربانی این سیستم ظالمانه آموزشی میشوند. اما اگر آموزش لبخوانی همراه با زبان اشاره (که روش ارتباط کلی نام دارد) تدریس شود، به درک مفاهیم درسی ناشنوا کمک بسیاری خواهد کرد.
مزایای روش ارتباط کلی، با تحقیقات علمی و جامع در کشورهای پیشرفته ثابت شده است. از سوی دیگر، تصویب قطعنامهای مهم در حمایت از زبان اشاره و حقوق اولیه هر کودک ناشنوا در سازمان ملل (1994) و یونسکو و فدراسیون جهانی ناشنوایان (1995) نشاندهنده محکومیت روش ظالمانه لبخوانی است.
آری، اشاره و تکلم، مکمل یکدیگرند و گویی حرکات، جزء ذاتی و ضروری ارتباط هستند و بدون آن، ارتباط برقرار نمیگردد.
یک سرگذشت فشرده: زندگینامه خودنوشت جبار باغچهبان
توضیح
این نوشته که ساختار زندگینامه خودنوشت دارد؛ از کتاب زندگینامه آموزگار و نویسنده بزرگ کودکان (انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، 1381) اخذ شده و با ویرایش جزئی در پایان جلد نخست دانشنامه ناشنوایان آمده است. زیرا مقاله باغچهبان در همین جلد مندرج است. مؤلفان کتاب زندگینامه آموزگار، مقاله یک سرگذشت فشرده را بر گرفته از دستنوشته مفصل چهرههایی از پدرم نوشته ثمین باغچهبان دانستهاند. اما تصریح نکردهاند که نویسنده این مقاله خود جبار یا ثمین است؛ نیز اشارهای به خودنوشت بدون این مقاله نشده است. لذا چون روایت مقاله از زبان جبار باغچهبان است؛ میتوان آن را زندگینامه خودنوشت دانست.
اما وقتی این مقاله را با متن کتاب زندگینامه جبار باغچهبان به قلم خودش مقایسه کردم دیدم شباهتها و در عین حال تفاوتها بسیار است. به نظر میرسد این مقاله را بیشتر از همین کتاب اخذ کردهاند.
این نوشتار از اسناد مهم تاریخ فرهنگ ناشنوایی ایران است که روشنگر زوایای مبهم این عرصه و به ویژه نشانگر عملکرد مسئولان آموزش ناشنوایان میباشد.
جبار باغچهبان در سیر تاریخی ناشنوایان در ایران، اهمیت ویژهای دارد. وی به عنوان پدر فرهنگ ناشنوایی ایران شناخته میشود. این زندگینامه سند و مدرکی برای پژوهشگران است تا پژوهشهای خود را بر اساس اصیلترین نوشته تألیف کنند. باغچهبان زندگی خود را به سه دوره قفقاز، شیراز و تهران تقسیم کرده و به ترتیب تاریخی، هر دوره را گزارش میدهد.
باغچهبان از تولد ایروان در 1264ش آغاز میکند و پس از فصلهای اوان زندگی، زندان و ریاضت دو ماهه به فصل قفقاز میرسد.
قفقاز: در سال 1905 ارامنه و مسلمانان قفقاز، با تحریک دولت وقت روسیه، به جان هم افتاده بودند. مسلمانان، ارامنه، را نجس و ارامنه، مسلمانان را منفور میدانستند. تعصبات مذهبیِ هر دو گروه، سرزمین قفقاز را به جهنمی تبدیل کرده بود که همه قصد گریز از آن را داشتند.
همسایه از همسایه در امان نبود. قتل و کشتارهای بیرحمانهای صورت میگرفت. در این جنگ و گریزها، قصبات و دهات، گاه به دست ارامنه و گاهی به دست مسلمانان میافتاد. مردم با اسب و قاطر یا گاری و حتی پیاده فرار کرده، به کشورهای همجوار (ایران و ترکیه) پناهنده میشدند. در این میان عدهای از سرما و خستگی و بسیاری هم از بیماری حصبه و ناخوشیهای دیگر تلف میشدند. آنهایی که از سرما، گرسنگی و بیماری جان به در برده و به ساحل ارس میرسیدند، سعی میکردند تا با کلکهایی که با سرعت سرهم بندی میشد، یا با قایق و یا حتی با شتر از رود ارس گذشته، خود را به باکو برسانند.
گذشتن این جمعیت انبوه و وحشت زده از رود ارس، آن هم با این وسایل، کاری بس خطرناک بود. بسیاری از بچهها و پیرها و گاه زنان و دختران جوان، از روی شتر یا کلک پرت شده و در رود ارس غرق میشدند… گروهی دیگر هم به شهرهای مرزی ترکیه (قارس یا ایگدیر) فرار میکردند. از این گروه نیز عدهای به خاطر گرسنگی، سرما و بیماری، در راههای یخبندان کوهستانی تلف میشدند.
در این روزگار، من جوان کم سن و سال و چشم و گوش بستهای بودم. تا هفده سالگی به جز حصار خانهمان و روی پدر و مادرم و مهمانانشان، جای دیگر و کس دیگری را ندیده بودم. مغزم انباشته بود از پندها، موعظهها و تلقینات خرافاتی پدرم که او هم اینها را از پدرش به ارث برده بود و پدرش هم از پدر خودش. پدرم مردی درستکار و راستگو و یک مذهبی متعصب و مستبد بود. جز صداقت، کسب حلال، راستگویی و درستکاری چیز دیگری نمیدانست مگر قصههایی از قبیل: حسین کرد و نوشآفرین و اسکندر و رستم و سهراب، شغلش معماری بود و عشقش کاشیکاری دیوار و منارههای مسجد. در زمستانهای سخت قفقاز، که کار بنایی میخوابید، قنادی میکرد.
من به نقاشی علاقه داشتم. به زحمت یک دفتر و چند تا مداد رنگی گیر آورده و نقاشیهایی کرده بودم. یک روز پدرم دفتر نقاشیام را دید. پرسید: اینها چیست که کشیدهای؟ گفتم: این آدم است، این گل است، این بچه است. پدرم به من تشر زد و گفت: مگر نمیدانی که صورت سازی در اسلام حرام است؟ خدا در روز قیامت صورتهایی را که کشیدهای به تو نشان خواهد داد و خواهد گفت: حالا که اینها را کشیدهای، باید به آنها جان بدهی، و البته که نخواهی توانست به آنها جان بدهی، چرا که جان دادن فقط در ید قدرت خداست و به جهنم خواهی رفت… زود برو این دفتر را پاره کن، مداد رنگیها را هم بشکن و دور بریز، و از صورت سازی توبه کن.
در آن ایام، مدارس جدیدی در ایروان تأسیس شده بود؛ از جمله دبستان روس و اسلام. خیلیها فرزندانشان را به این مدارس میفرستادند. اما پدرم از اینکه بدون مشورت با شیخ اکبر، ملای مسجد محل خودمان، در مورد تعلیم و تربیت من تصمیم بگیرد، واهمه داشت.
او برای کسب تکلیف خدمت شیخ اکبر رفت و او پاسخ داد: مبادا این بچه را به این مدارس جدید بفرستی. معلمان این مدارس همه بیدین و کافر هستند. بدان که اگر چشم این بچه به خط روسی بیفتد و یک کلمه لفظ روسی به زبان بیاورد، چشم و زبانش نجس شده و طولی نخواهد کشید که بیدین شود.
پدرم مرا برای سوادآموزی و تعلیم و تربیت به شیخ اکبر، سپرد. من نزد شیخ اکبر، خواندن قرآن و دروس دینی را میآموختم. یک روز که شیخ جمله طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه را برایم ترجمه میکرد، از او پرسیدم: حالا که طلب علم بر زنان مسلمان هم فرض است، چرا مادر من، خواهر من و دیگر زنان و دختران به مکتبخانه نمیروند؟ استادم جواب داد: علمی که برای زنان منظور است، همان علم قرآن است و بس؛ آن هم به شرط اینکه چشمشان به سوره یوسف نیفتد. گفتم: چرا؟ گفت: برای اینکه ذات زن مایل به فساد است! و توضیح دیگری نداد. من هم جرئت توضیح خواستن نداشتم. تلقینات او چنان بود که من نه فقط نسبت به خواهران و مادر خودم، بلکه نسبت به تمام زنان جهان بدبین شدم. در چشم من زنان مایه ننگ و بیناموسی خانواده بودند.
پدر ساده لوح من عقلاً اسیر اینگونه تلقینات بود. او هدفی نداشت جز اینکه مرا هم مثل خودش، مقلدی بیچون و چرا بار بیاورد. من هم در مکتب شیخ اکبر، همان طور که او میخواست بار میآمدم. اما خوشبختانه من مثل پدر و پدربزرگ و اجدادم، محکوم نبودم تا همه عمرم را در تاریکی جهل و در چنگ خرافات به سر ببرم. به زودی توانستم تار و پود دامی را که در آن اسیر بودم، پاره کنم. این خوشبختی غیر مترقبه، چند ماه زندانی شدن بود. این چند ماه از سعادتمندترین ایام عمر من محسوب میشود.
در مناقشات میان ارامنه و مسلمانان قفقاز، من هم که مسلمان متعصب و جوان ساده و چشم و گوش بستهای بودم، شرکت میکردم یک روز در یکی از این درگیریها گرفتار شده و به زندان افتادم. در بندی که من زندانی بودم، یک پیرمرد ارمنی بود که از صبح تا شب به جز انجیل خواندن و دعا کردن کار دیگری نداشت. در یکی از بندهای دیگر هم یک مرد جوان ارمنی، به نام وارطان زندانی بود که گفته میشد زندانی سیاسی است. زندانیان او را وارطان سوسیالیست مینامیدند. وارطان وضع خاصی در زندان داشت و غذای زندان را نمیخورد. برایش از خانه غذا میآوردند و او به جای غذای زندان، جیره نقدی دریافت میکرد و آن را میان زندانبانان تقسیم مینمود. از اینرو از احترام خاصی برخوردار بود.
زندانیان هم وارطان را دوست داشتند؛ چون مردی مهربان، خوش برخورد و خوش سلوک بود. وارطان یک وضع استثناییِ دیگری هم داشت: او میتوانست آزادانه به بندهای دیگر سر بزند و با همه احوالپرسی کند. هیچ یک از زندانبانان جلوی او را نمیگرفتند.
وارطان گاه برای احوالپرسی و دلجویی به پیرمرد ارمنی سر میزد. اما پیرمرد حاضر نبود حتی برای یک لحظه انجیلش را زمین بگذارد و جواب احوالپرسی او را بدهد. اصلاً سرش را بر نمیگرداند که مبادا چشمش به چشم وارطان بیفتد. یک روز میان آنها گفتوگویی روی داد که پیرمرد از جا در رفت. یقه وارطان را گرفت و اشک ریزان فریاد و فغان راه انداخت که این کافر بیدین و از خدا بیخبر، به مقدسات دینیِ من توهین میکند. من هم که تعصبم نسبت به حضرت مریم و عیسی مسیح کمتر از پیرمرد نبود، به وارطان حمله کردم که او را سر جایش بنشانم، اما از زور بازو و سرعت او بیخبر بودم.
وارطان در چشم بر هم زدنی مچهای هر دو دستم را گرفت. انگشتانش با زور یک منجیق دور مچهایم پیچیدند. آن قدر قوی بود که در چنگ او مثل گنجشک بودم. مچهایم داشت کنده میشد. همانطور که دست و پا میزدم؛ با بیچارگی نگاهش میکردم. برعکس آن بازوان و پنجههای پر زور، در چشمها و نگاهش چیزی جز دوستی و مهربانی نبود. در چهرهاش کوچکترین اثری از خشم و نفرت وجود نداشت. همانطور که تقلا میکردم و دست و پا میزدم، با مهربانی و صدایی نرم و دوستانه پرسید: چرا؟ گفتم: برای اینکه کشتن کفار بر هر مسلمانی واجب است. وارطان پرسید: آیا کشتن یک کافر بیشتر ثواب دارد، یا به دین اسلام در آوردن او؟ چند لحظهای نتوانستم جواب بدهم. اصلاً نمیدانستم چه بگویم، تا اینکه گفته شیخ اکبر به یادم آمد و گفتم: اگر بشود کافری را مسلمان کرد، ثوابش بیشتر از کشتن اوست.
وارطان که فهمیده بود با چه جاهل ساده لوح و چشم و گوش بستهای طرف شده است، با همان مهربانی و ملایمت گفت: من حاضرم و مایلم به دین اسلام هدایت بشوم، اما کسی را پیدا نکردم که مرا راهنمایی کند. آیا تو حاضری مرا هدایت کنی؟ آیا اجازه میدهی گاهی به سراغت بیایم و مرا راهنمایی کنی؟
همان روز عصر، وارطان با یک قوری چای و دو تا استکان و نعلبکی به دیدن من آمد. با خوشرویی دو تا چای ریخت. یکی را جلوی من و یکی را جلوی خودش گذاشت. من دست به استکان نزدم. چای داشت سرد میشد. وارطان میدانست که من دست او را نجس میدانم و چای او را نخواهم خورد، اما هیچ به رویش نیاورد. نپرسید چرا چایت را نمیخوری تا مرا در تنگنای جواب نگذارد. چای مرا هم خودش خورد.
وارطان از من سؤال میکرد. سؤالات سادهای که مرا رم ندهد و در بن بست نگذارد. من هم با استفاده از تلقینات و تعلمیات شیخ اکبر قفقازی، جوابهایی میدادم. او هم جوابهای مرا با حوصله و دقت بسیار گوش میداد و گاه با زبانی که در خور فهم من باشد، توضیحاتی میداد. وقتی وارطان خداحافظی کرد و رفت، راحتتر از صبح بودم و در دلم احترامی نسبت به او احساس میکردم.
رفتار وارطان با من مهرآمیز بود. مثل رفتار آموزگاری دانا نسبت به شاگردان مستعد خود. او بدون آن که مستقیماً به معتقدات من حمله کند یا آنها را به مسخره بگیرد، با من گفتوگو میکرد و اجازه میداد در مقابل سؤالهایش، آزادانه و هر چقدر دلم میخواهد سخنرانی کنم. آن چنان با حوصله و دقت به سخنرانیهای من گوش میداد که تصور میکردم او را به عقاید خودم متمایل ساختهام. اما او بود که در واقع آموزش مرا با دلسوزی و روشی هوشیارانه برعهده گرفته بود.
درسهای وارطان روز به روز متنوعتر و گستردهتر میشد. روز به روز با راحتی بیشتری سؤال میکرد و توضیح میداد. میدانست که دیگر از سؤالها و توضیحات او یکه نخواهم خورد. وارطان سعی میکرد با زبانی تازه، از تاریخ، جغرافی، علوم طبیعی، پیدایش دنیا، منشأ حیوان و انسان، پیدایش ملل و ادیان، اعتقادات مذهبی و هر چیز دیگری به من درس بدهد. چیزهایی میگفت که من حتی یک کلمه آن را از هیچکدام از شیخ اکبرهای قفقاز نشنیده بودم.
یک روز ضمن گفتوگویی درباره زمین و وضع جغرافیایی آن از من پرسید: راستی، زمین چه جور جایی و چه شکلی است؟ من جواب دادم: زمین یک جای خیلی بزرگ است. وارطان پرسید: مثلاً چقدر بزرگ است؟ جواب این سؤال در آستینم بود. همانطور که از شیخ اکبر آموخته بودم، بزرگی و شکل زمین را توضیح دادم. گفتم: زمین آنقدر بزرگ است که اگر از هر جایی که ایستادهای، پانصد سال به طرف شرق بروی، به دیواری میرسی به بلندی پنج فرسخ که همهاش از طلاست. اگر پانصد سال به طرف غرب بروی، به دیواری میرسی به بلندی پنج فرسخ، که همهاش از نقره است. اگر پانصد سال به طرف شمال بروی، به دیواری میرسی به بلندی پنج فرسخ، که همهاش از یاقوت است و اگر پانصد سال به طرف جنوب بروی به دیواری میرسی به بلندی پنج فرسخ که همهاش از زمرد است. وارطان بعد از اینکه با دقت و بدون کوچکترین تمسخری به سخنرانی من گوش کرد، پرسید: خب… زمینِ به این بزرگی، با آن دیوارهای بلند و سنگینش در کجا ایستاده؟ جواب این سؤال هم برایم کاری نداشت، چون شیخ اکبرهای قفقاز یادم داده بودند که زمین در کجا ایستاده است. جواب دادم: زمین روی گردهی ماهی ایستاده. وارطان لحظه ای مکث کرد. باور نمیکرد که درست شنیده باشد. پرسید: گفتی روی گردهی ماهی ایستاده؟ گفتم: بله روی گردهی ماهی ایستاده و اگر خدا بخواهد، البته که میتواند، چون خدا قادر مطلق است. خدا اگر بخواهد میتواند هر چیزی را در آسمان نگاه بدارد، همانطور که ماه و خورشید را و این همه ستاره را با قدرت خودش در آسمان نگاه داشته.
وارطان با دلسوزی به من، به شاگرد بیگناه و مستعدش، نگاهی کرد و گفت: حال که خدا میتواند هر چیزی را که بخواهد در آسمان نگاه بدارد، چرا از همان اول، خود زمین را در آسمان نگاه نداشته است؟ چه لزومی دارد که ستونی از ماهی و خروس و نهنگ و عنکبوت و اژدها و خرچنگ و گاو بسازد و زمین را روی آنها نگاه دارد؟ هیچ جوابی نداشتم. میخواستم همانطور که وقتی شیخ اکبرها در بنبست قرار میگیرند، جواب بدهم و بگویم که این مربوط به حکمت خداست و سؤال درباره حکمت خدا گناه است. اما لال شده بودم. دهانم به جواب باز نمیشد. در همان لحظه آن ستون عجیب و غریب و آن دیوارهای طلا و نقره و یاقوت و زمرد، در مغزم در هم پاشید.
وارطان به من آموخت که زمین سیارهای است کروی، که به دور خودش میچرخد و به دو خورشید میگردد، و در نتیجه این چرخش و گردش است که روزها و شبها و فصلها پدید میآیند. وارطان با درسهایش برای همیشه مرا از زندان تاریک جهل و خرافات آزاد کرده بود. او با خلوص تمام، آن منابع فساد و جهل و گمراهی را که موجب بدبختیِ اجدادم، پدرم و خودم شده بود، از ذهن من زدود.
پس از سه ماه، روزی که آموزگار گرامیام از زندان آزاد شد، برای خداحافظی به بند ما آمد. همدیگر را با جان و دل در آغوش کشیدیم. من که تا سه ماه قبل، یک مذهبیِ متعصب و خرافاتی بودم و چون او را نجس میدانستم، از دست زدن به استکان او واهمه داشتم؛ روی او را با قدرشناسی و احترام و تشکر بوسیدم. اما حیف! پس از آنکه آزاد شدم، هر چه سراغش را گرفتم، نتوانستم خبری از او بگیرم.
از زندان که آزاد شدم آدم دیگری بودم. دنیا و مردمانش را با چشم دیگری میدیدم. دیگر ارمنی و مسلمان برایم فرقی نداشتند. وارطان تعصبات و خرافات را از مغزم ریشهکن کرده بود و به جای آن تخمی پاشیده بود که روز به روز سبزتر میشد. به طور قاچاق به خانهها رفته، با مزدی کم و اغلب داوطلبانه و رایگان، خواندن و نوشتن را به زنان و دختران میآموختم. به همان زنان و دخترانی که شیخ اکبرها فقط علم قرآن را برای آنها به رسمیت میشناختند. آن هم مشروط به اینکه چشمشان به سوره یوسف نیفتد! چرا که ذات این جنس را مایل به فساد دانسته و هر گونه رفتار با آنان و حتی تعیین سرنوشت آنان را حق مسلم خود میدانستند.
به زودی تدریس در کلاسهای اول ابتدایی شهر ایروان را شروع کردم. روش ابتکاری من برای آموزش الفبا، در همان روزها پایهریزی میشد. آموزگار موفقی شده بودم و شهرت پیدا کردم. برای کودکان قفقاز شعرهای کودکستانی مینوشتم. مجلههای فکاهی ملا نهیب و ملا باشی را، که عمر زیادی نداشتند، به تنهایی مینوشتم و با چاپ ژلاتینی تکثیر و توزیع میکردم. طولی نکشید که یکی از نویسندگان روزنامههای ایروان و یکی از شاعران و نویسندگان روزنامه فکاهی ملا نصرالدین و پس از آن هم در سال 1291ش مدیر مجله فکاهی لک لک شدم.
اما خونریزیها و کشتارهای بیرحمانه ارامنه و مسلمانان قفقاز فرو نمینشست. در یک زمستان یخبندان وادار شدم با خانواده پنج نفریام، با یکی از کاروانهای مهاجرتی راه رود ارس را در پیش بگیریم. اما قبل از رسیدن به رود ارس، در نزدیکیهای دهکده نوارشین، من و همه افراد خانوادهام به بیماری حصبه مبتلا شدیم. ما بیخبر از خود و جهان خارج، کنار هم افتاده و با تبهای جهنمی دست به گریبان بودیم.
نه طبیب، نه دارو، نه پرستار و نه لقمهای نان. یگانه پرستار ما دختر شش سالهای بود به نام ربیعه، که هر روز با حال نزارش خود را به صحرا میکشید و برای ما سبزی صحرایی میچید. یگانه غذای ما در مدت بیماری، منحصر به سبزی غازایاقی یا پایغاز بود که ساقه آن را جویده و میمکیدیم.
من بعد از 25 روز به هوش آمدم. وقتی چشمم را باز کردم. از مختصر اثاثی که هنگام فرار با خود آورده بودیم، اثری نبود، اثاث را دزد برده بود. برایم جز ساعت مچی و مقدار کمی پول که زیر بالشم بود و یک پیراهن و زیر شلواری که تنم بود، چیزی باقی نمانده بود. از خانوادهام هم خبری نبود. طبق قانونی که برای کاروانهای جنگ زده به وجود آمده بود، خانوادههای مهاجر مکلف بودند بیمار حصبهای و یا وبایی خود را به امان خدا و دهاتیهای محلی سپرده، به راه خود ادامه بدهند، تا بقیه کاروان از سرایت این بیماری کشنده در امان باشند.
خانواده من هم به موجب این قانون مرا به دهاتیها سپرده، به راه خود ادامه داده بودند. دهاتیها هم قول داده بودند همین که به هوش آمدم و قادر به حرکت شدم، مرا به شتری بسته و به قصبه نوراشین برسانند. دهاتیها میگفتند در آنجا طبیب بزرگواری هست، تحصیل کرده روسیه به نام دکتر حسین قلی خان صفیزاده.
از بیماری حصبه، نیمه جانی به در برده، اما قادر به حرکت نبودم. هر دو پایم از مچ به پایین بر اثر سرمازدگی سیاه شده و انگشتهای پایم تاول زده و آب آورده بود. دهاتیها مرا به شتری بسته و به نوراشین رساندند. جایی برای ماندن پیدا نمیکردم، زیرا جنگزدههای وحشت زده، هر جا و هر سوراخی را که قابل سکنی بود اشغال کرده بودند. اما یک دهاتی جوانمرد، تنور خانهاش را در اختیار من گذاشت. چهار دیوار و سقف این تنورخانه بر اثر دود سالیان، سیاه شده بود و پر بود از کک و پشه. پنجره نداشت و فقط نزدیکی سقف، روزنهای برای بیرون رفتن دود تعبیه شده بود.
من شبها در این تنورخانه میخوابیدم و روزها خود را به کوچه کشیده، کنار دیواری مینشستم. کسی کوچکترین توجهی به من نمیکرد. همه جنگزده و گرسنه، همه وحشتزده، همه در انتظار قتل و کشتاری بودند که ممکن بود هر لحظه روی بدهد. هر کسی فقط میتوانست در فکر خودش باشد. نمیدانستم در کجا هستم و که هستم. چند بار فریاد زده بودم: اینجا کجاست؟ و مردم حیرتزده نگاهم کرده بودند. مگر ممکن است آدم نداند در کجاست؟ چند بار فریاد زده بودم: من آموزگارم، مرا کمک کنید تا بلند شوم. من به بچههای شما درس خواهم داد و مزد نخواهم گرفت. مردم فکر میکردند دیوانهام. یک آدم، با یک پیراهن و زیر شلواری، مریض و مردنی، با پاهای سرمازده و سیاه شده و انگشتان تاول زده و آب آورده! این چه جور آموزگاری است؟
روزهای اول از برهنگی خجالت میکشیدم. میخواستم خودم را به جای بلندی برسانم و از آنجا خودم را پرت کنم و بمیرم. اما در آن دهکده به جز کلبههای دهاتی، ساختمان دیگری وجود نداشت. اصلاً نمیتوانستم با این پاها بیش از چند قدمی خود را به این طرف و آن طرف بکشانم. نگرانی دست نیافتن به مرگ، پس از چندی تبدیل به بیاعتنایی شد. به برهنگی عادت کردم. اگر پا داشتم، میتوانستم حتی لخت و برهنه در میان مردم گردش کنم. دیگر از کسی خجالت نمیکشیدم. نه از خانهای اسب سوار، نه از مردم، نه از زنها و بچهها … مگر آدم وقتی در حیاط خلوت خانهاش لخت شده و آب تنی میکند، از مرغها و خروسها، از سگ و گربه، از کبوترها و کلاغها خجالت میکشد؟ من مردم را مثل همان مرغها و گربهها میدیدم. مردم هم نسبت به من همانقدر بیاعتنا بودند که مرغها و گربهها نسبت به یک آدم برهنه.
روزها میگذشت. از دار و نداری که با خودمان آورده بودیم، فقط ساعت جیبیام باقی مانده بود که قبل از آمدن به نوارشین، آن را به پانزده منات فروخته بودم و پولش را در جیب پیراهم نگاه میداشتم. گاهی یک منات از آن پول را خرد میکردم تا یک هفته برای خودم نان و ماست بخرم. اثراتی که حصبه و تبهای جهنمیاش در مغزم باقی گذاشته بود، کمتر و کمتر میشد. یادم آمد که گفته بودند: در نوراشین، طبیب بزرگواری هست، تحصیل کرده روسیه، به نام دکتر حسین قلی خان صفیزاده. ولی برای من که به سختی میتوانستم یک لقمه نان بخرم، چگونه ممکن بود از این طبیب تحصیل کرده، انتظار معالجه داشته باشم. اما یکی پیدا شد که به من کمک کند.
با کمک او یک لباس نیمدار خریدم و با راهنمایی او توانستم خودم را به دکتر قلی خان برسانم. دکتر صفیزاده پس از آگاهی از سابقه نویسندگی و سرگذشت من، به خصوص اینکه فهمید من یک آموزگار هستم، با دلسوزی بیمانندی مرا معاینه کرد. تشخیص او این بود که برای نجات من از قانقاریا و مرگ احتمالی، باید چهار انگشت از هر دو پایم، از نیمه، یا کمتر یا بیشتر، قطع شود. اما این دهکده کوچک و جنگزده، نه بیمارستانی داشت و نه جراحی. دکتر صفیزاده در تشخیص خود تردیدی نداشت. برای نجات من، باید این عمل فوراً انجام میشد. او چارهای هم جز این نمیدید که خودش این عمل را انجام دهد.
دکتر بدون فوت وقت دست به کار شد. خنجرش را در قابلمهای گذاشت و جوشاند. بعد هم آن را با الکل ضدعفونی کرد و اولین انگشتم را از بالای مفصل قطع و پانسمان نمود. من همانطور که از درد به خود میپیچیدم، گفتم: دکتر، من کی، کجا و چگونه میتوانم از شما تشکر کنم؟ او مرا دلداری داده و گفت: به زودی خوب خواهی شد و همین که خوب شده، به جای تشکر، دبستان مختلطی برای دختران و پسران نوراشین دایر خواهی کرد. از همین حالا میتوانی چهار نوآموز، دو دختر و دو پسر، را نامنویسی کنی. این دو دختر و دو پسر فرزندان من هستند و اولین شاگردان تو در مدرسه مختلط نوراشین خواهند بود. قرار شد یک روز در میان، یکی از انگشتهای پایم قطع بشود. عملهای جراحی تمام شد. فقط شصتهای پایم سالم بود. بقیه انگشتهایم، یا از زیر ناخن و یا از بالای مفصلها بریده شدند.
شبی در همان تنورخانهای که خانه من شده بود، روی همان تشکی که از دود و فضله موش و حشرات له شده، سیاه شده بود، تا نزدیکهای صبح خوابم نبرد. ککها و پشهها از طرفی، و درد و سوزش شدید انگشتهایم از طرف دیگر، توانم را گرفته و نفسم را بند آورده بود. نمیتوانستم بخوابم. نزدیکیهای صبح که خوابم برد، خواب دیدم که موشهای گرسنه به پاهایم حمله کردهاند و انگشتهایم را میجوند. در خواب فریاد زدم و از ترس موشها خواستم پایم را به سرعت کنار بکشم، اما پایم را با شدت به دیوار کوبیده و از شدت درد، از هوش رفتم… حتی هنوز که پنجاه سال از آن روزها میگذرد، گاه به گاه همان خواب را میبینم و وحشتزده از خواب میپرم.
مدتی طول کشید تا بتوانم راه بروم. همین که راه افتادم، با کمک دکتر و چند نفر دیگر، جایی را کرایه کرده و مدرسه دخترانه و پسرانه نوراشین را دایر کردیم. غیر از چهار فرزند دکتر صفیزاده، دو دختر و دو پسر دیگر هم از جمله اولین شاگردانم در آن مدرسه بودند.
من هر روز سرگرم تدریس بودم. دکتر صفیزاده با کیف پزشکی، داروهای لازم و وسایل زخمبندی، با غذای سه چهار روزهاش، سوار اسب میشد و برای معالجه بیماران و زخمیهای جنگ به دهات اطراف میرفت. او از هیچ بیماری انتظار پول نداشت. ارمنی و مسلمان برایش یکی بود. معالجه هر بیماری را وظیفه پزشکی و انسانی خود میدانست. گاهی تعداد بیماران و زخمیها در حیاط مطب او آنقدر زیاد میشد که بوی تعفن و چرک و خون هوا را پر میکرد. او همه را بدون هیچ انتظاری درمان میکرد.
قصبهی نوراشین که چند ماهی امن و آرام بود، یک شب به طور ناگهانی مورد تاخت و تاز ارامنه قرار گرفت. کشتار و قتل عام از نو به راه افتاد. بعد مسلمانان به دهات اطراف نوراشین تاخته و ارامنه متصرف را قتل عام کردند. نوراشین تبدیل به جهنمی شد که ناچار شدیم از آنجا فرار کنیم. من و دکتر صفیزاده، که اکنون دو دوست جدایی ناپذیر بودیم، به همراه خانوادهاش، برای فرار به سرزمین آبا و اجدادیمان ایران، خودمان را به رود ارس رساندیم. زیر تیراندازی ارامنه، از رود گذشتیم و به روستای عربللر، که از توابع ماکو بود وارد شدیم.
در آنجا با خبر شدم که خانواده من، که شنیده بودند اوضاع قفقاز آرام شده است، به نخجوان برگشته، در جستوجوی من هستند. من از دکتر خداحافظی کردم و برای پیدا کردن آنها خودم را به نخجوان رساندم و آنها را یافتم. اما طولی نکشید که قتل و کشتارها شدیدتر و بیرحمانهتر از گذشته، شروع شد. مردم مانند سیلی عظیم و بیامان به دامنه کوهسار و دشتها سرازیر شده، وحشت زده به هر طرف میگریختند. اجساد زیادی در طول راه، این طرف و آن طرف افتاده بود و بوی تعفن میداد. دیدن جسد کودکان، رقتانگیزترین منظره این فرار بود. مردم وحشت زده، حتی فرصت دفن کردن بچههای خود و زاری کردن بر جگر گوشههاشان را نداشتند. آنها برای نجات خود، باید پیاده یا با گاریهایی که توسط گاومیشها کشیده میشد، بدون وقفه به راه خود ادامه میدادند.
گروهی سعی میکردند خود را به رود ارس برسانند. گذشتن این جمعیت وحشتزده از آن رود، کاری بس خطرناک بود. گروهی عظیم هم راه جلفای تبریز را در پیش گرفته بودند. من و خانوادهام در این گروه بودیم و من مردی 34 ساله بودم.
مرند: به امید رسیدن به تبریز و یافتن دوست یا خویشی که بتواند ما را پناه بدهد، راه افتادیم، اما نتوانستیم از مرند دورتر برویم. اولیای امور از سرازیر شدن این سیل وحشت زده مهاجر به تبریز، نگران بودند و به مهاجرین اجازه خروج از مرند را نمیدادند. من با خانوادهام به خرابههای بیرون شهر پناه بردیم و زندگی جدیدمان را در آن خرابهها آغاز کردیم.
برای تدریس، به مدرسه ابتدایی احمدیه رفتم. مدیر مدرسه، آقای عباسعلی الفت نوبری، پس از شنیدن سرگذشت من و آگاهی از روش ابتکاری من برای آموزش الفبا، مشتاق شد که مرا برای تدریس در کلاس اول استخدام کند. اما این کار به هیچوجه عملی نبود، چون من کارنامه کلاس اول هیچ دبستانی را نداشتم.
عباسعلی الفت نوبری و چند نفر از معلمین و فرهنگیان مرند، برای استخدام رسمی من در وزارت معارف، راهی پیدا کردند. شهادت نامهای نوشتند به این مضمون: گواهی میشود که سوادِ نامبرده، در حدود کلاس ششم ابتدایی است و همه آن را امضا کردند.
با همین مدرک تحصیلی، به استخدام رسمی وزارت معارف درآمدم و با ماهی نُه تومان حقوق، آموزگاری را در کلاس اول مدرسه احمدیه شروع کردم.
بیش از سه ماه از شروع تدریس من در مدرسه احمدیه نگذشته بود که تمام کارمندان دولتی، بازاریان سرشناس، تحصیل کردهها، متنفذین مرند و حتی حاکم شهر، مرید من شدند. پس از گرفتن اولین حقوقم، توانستم خانه کوچکی کرایه کرده و خانوادهام را از خرابههای بیرون شهر، به آنجا منتقل کنم.
اغلب شاگردان کچل بودند و یا بیماری تراخم داشتند. بعدها شنیدم که در شهرهای بزرگتر هم وضع جز این نیست. در کنار تدریس، با راهنمایی پزشکان، مبارزه با این بیماری را آغاز کردم. برای خرید صابون، دارو، الکل، پنبه و قطره چکان، از مردم اعانه جمع میکردم. خودم هم ماهی پانزده ریال از حقوقم را برای این مبارزه اختصاص دادم. موهای اطراف زخم کچلی را با منقاش یا حتی با دستهایم میکندم. سر شاگردانم را خودم میشستم و دوا میمالیدم. چشمهای تراخمی آنها را خودم معالجه میکردم از همان ماهی نُه تومان حقوقم، که به سختی میتوانستیم با آن زندگی کنیم، برای شاگردان فقیرم، لوازمالتحریر میخریدم.
سه ماه بعد، شاگردانم در حضور اولیا، روشنفکران، فرهنگیان و مسئولین شهر، با موفقیت درخشانی که همه را با حیرت وا داشت، امتحان دادند. کوششهای من برای پیشرفت تحصیلی، نظافت و بهداشت محیط مدرسه و مبارزهام با بیماریهای کچلی و تراخم بیپاداش نماند. در همان جلسه مبلغ 25 تومان از طرف حاضران، به پاس کوششهایم، به من هدیه شد.
با پشتیبانی میرزا آقاخان مکافات، رئیس هیئت مدیره حزب تجدد، نمایشنامهای نوشتم و توسط نوآموزان در حیاط مدرسه احمدیه به اجرا درآوردم. چنین کاری در مرند و حتی شهرهای بزرگتر ایران سابقه نداشت. من دیگر برای مردم مرند، میرزا جبار عسکرزاده ساده نبودم. همه مرندیها مرا آقا میرزا جبارخان عسکرزاده مینامیدند.
از طرف اولیای بچهها، مدیر مدرسه و روشنفکران مرند، گزارشهای مفصلی در تمجید از کارهای من، به اداره مرکزی فرهنگ آذربایجان سرازیر شد و بر اساس آن، تقدیرنامههایی از مرکز به من رسید. از این طریق با آنان ارتباط مستقیم پیدا کردم. طولی نکشید که آقای میرزا ابوالقاسم خان فیوضات، مدیرکل اداره معارف آذربایجان، تصمیم گرفت تا مرا به تبریز منتقل کند. سرانجام در اواخر اردیبهشت ماه سال 1299، مردم مرند ناچار شدند تا آموزگار غریب خود را به تبریز روانه کنند.
در سرتاسر راه، دلم برای تبریز میتپید؛ چون تبریز زادگاه پدربزرگ من، رضا یا شاطر رضاست. پس از ورود به تبریز، آقای دیباج، رئیس اداره معارف آذربایجان، دستور دادند تا خانهای را که باغچه زیبایی داشت و ملک شخصی ایشان بود، به طور رایگان در اختیار من بگذارند. اغلب رؤسا و مسئولین فرهنگی آذربایجان، آماده همه نوع کمکی به من بودند، اما بر اثر قتل شیخ محمد خیابانی، اوضاع تبریز به هم ریخت. رؤسا و مسئولان جدیدی سر کار آمدند. همه اینها سبب شد که کار من به تعویق بیفتد.
در مهرماه 1299 حکم من صادر شد و با ماهی پانزده تومان حقوق، آموزگار رسمی دبستان دانش و پس از آن با ماهی بیست تومان حقوق، آموزگار دبستان بلوری شدم. در این دو دبستان هم مبارزه با کچلی و تراخم را، که حالا روش آن را به خوبی بلد بودم، شروع کردم. پیشرفت شاگردانم، همچنان که موجب خوشحالی و قدردانی اولیا و مسئولان فرهنگی بود، باعث حسادت و دشمنی عدهای نیز میشد. شایع میکردند که فلانی کمونیست است، مهاجر است، بابی است، بلشویک است و از این حرفها… حتی یک نفر عنوان کرده بود که فلانی هم بلشویک است و هم بابی. او در این مورد عریضهای نوشته و به امضای عدهای رسانده بود. سپس آن عریضه را به آقای تربیت، رئیس جدید اداره معارف آذربایجان تسلیم کرده بود. ایشان هم پس از خواندن عریضه، جواب دندانشکنی به او داده و گفته بود: یک آدم نمیتواند در عین حال هم بابی و هم بلشویک باشد، همانطور که تو نمیتوانی در عین حال هم مسلمان و هم ارمنی باشی.
در سال 1302 با اقدام و پشتیبانی آقای فیوضات، که در رأس اداره فرهنگ آذربایجان قرار گرفته بود، باغچه اطفال تبریز (کوهستان تبریز) را تأسیس کردم و نام خانوادگی باغچهبان را برای خود انتخاب نمودم. پس از آن کتاب الفبای آسان و روش استفاده از آن را نوشته و با روش چاپ سنگی به چاپ رساندم.
با استفاده از قصههایی که از بچگی به یاد داشتم، برای بچهها نمایشنامه، شعر، سرود و چیستان نوشتم. ماسک انواع حیوانات، حشرات، پرندهها و دکورهای نمایش را هم با دست خودم میساختم. چند بچه کرولال را هم که در مدارس معمولی پذیرفته نمیشدند، در کودکستانم پذیرفتم. دیری نکشید که فکری در ذهنم جرقه زد: آیا نمیشود راهی برای خواندن، نوشتن و حتی حرف زدن بچههای کرولال پیدا کرد؟ با تلاش به موفقیتهایی دست پیدا میکردم. در همان ایام روش ابتکاری آموزش کرولالها پایهریزی شد.
به فکر تأسیس دبستانی برای کرولالها افتادم، اما موافقت نشد. من از پا ننشستم و با اعلانی به دیوار کودکستان، مبارزه با کری و لالی را آغاز کردم. اعلان این بود: در باغچه اطفال، کلاس رایگان برای یاد دادن خواندن، نوشتن و حرف زدن به بچههای کرولال افتتاح شد. پس از این اعلان عدهای مرا شیاد، حقهباز و حتی جادوگر نامیدند. اما گوش من بدهکار نبود. من یقین پیدا کرده بودم که توانایی این مبارزه را دارم و پیروز خواهم شد. دو سه روز بعد از این اعلان، سه بچه کرولال مراجعه کردند. یکی از آنها لطفعلی آذرخشی، برادر دکتر رعدی آذرخشی بود، که اولین شاگرد کرولال من است.
شش ماه بعد، یک امتحان در باغچه اطفال برای آن سه کودک کرولال برپا شد. عده زیادی از فرهنگیان، روشنفکران، بازاریان، اعضای کنسولگریها و مردم در آن مراسم شرکت داشتند. جمعیت چنان بود که در حیاط بزرگ باغچه اطفال، برای گذاشتن یک صندلی هم جا نمانده بود. عدهای از مردم روی دیوارها و عدهای هم روی درختها نشسته بودند. آنها میخواستند ببینند کرولالها، چگونه مینویسند و میخوانند و حرف میزنند.
امتحان شروع شد. بچهها روی تخته سیاه دیکته نوشتند. کلمات و جملات کوتاهی را که روی تخته سیاه مینوشتم، خواندند، و به سؤالات ساده با زبان خود جواب دادند. پس از آن، تقدیر و تمجید از زمین میجوشید و از آسمان میبارید. مردم از دست زدن و هورا کشیدن سیر نمیشدند.
موفقیت، محبوبیت و شهرتم در تبریز روز افزون بود، اما یکی از رؤسای فرهنگ آذربایجان، بیجهت با من درافتاده بود. وی مرتب در کارم کارشکنی میکرد و روز به روز لجبازتر و کارشکنتر و زورگوتر میشد. عرصه هر روز بر من تنگ و تنگتر میشد و بالاخره روشن شد که وی موجبات انحلال باغچه اطفال را فراهم میسازد.
شیراز: در آن روزها زمام امور اداره فرهنگ فارس در دست دوست و حامی بزرگوارم، آقای ابوالقاسم خان فیوضات بود. همین که خبر انحلال احتمالی باغچه اطفال تبریز به گوش ایشان رسید، فوراً زمینه را برای تأسیس یک کودکستان در شیراز فراهم کرده و مرا به شیراز خواست. وقتی به شیراز رسیدم، آقای فیوضات اتاقی را در خانهشان در اختیار ما قرار داد. ما به مدت یک ماه میهمان این دوست بزرگوار بودیم. با پیشنهاد آقای فیوضات، هیئتی از متنفذترین رجال شیراز گرد هم آمده و خانه و باغی را در خیابان دومیل برای کودکستان کرایه کردند. اسباب و اثاث آن را هم در مدت کوتاهی تهیه کرده، در اختیار من گذاشتند. پس از یک ماه با عرض تشکرهای صمیمانه از آقای فیوضات و خانواده محترمشان، در یکی از اتاقهای کودکستان ساکن شدیم و نامنویسی بچه کوچولوهای شیرین زبان شیرازی را آغاز کردیم.
وضع کچلی و تراخم در شیراز به شدت مرند و تبریز نبود. پس از تجربههای مرند و تبریز، من در مبارزه با این دو بیماری استاد شده بودم. لذا مبارزه با این دو بیماری را در کودکستان شیراز آغاز کردم.
در یک گوشه باغ بزرگ کودکستان، صحنهای چوبی برای نمایش و در گوشه دیگر، یک تنور شیرینیپزی ساختم. در نوروزها، چهارشنبه سوریها و جشنهای مختلف، خودم برای بچهها شیرینی میپختم.
با وجود اینکه فارسیام چندان خوب نبود، از سال 1306 تا 1311 برای بچههای شیراز، شعر، چیستان و نمایشنامهای نوشتم. از آن جملهاند نمایشنامههای: «مجادله دو پری»، «گرگ و چوپان»، «آتشدان زردشت»، «خاله خزوک و موشک پهلوان»، «پیر و ترب»، «شیر و باغبان». از کارهای دیگر این بود که روی آهنگهای مناسب شعر گذاشته و برای آنها سرودهای کودکستانی میساختم.
اشعار کودکانهام را در کتابی با عنوان زندگی کودکان گرد آوردم. این کتاب و نمایشنامههای کودکستانم را که خودم آنها را نقاشی میکردم، به صورت کتابچههای کوچک با چاپ سنگی به چاپ میرساندم. این کتابچهها با قیمت سه الی پنج شاهی به فروش میرفت. تمام این نمایشنامهها در کودکستان شیراز به وسیله کودکان به اجرا درآمد.
دکورها و ماسکها را خودم میساختم. همسرم لباسها را میدوخت. پولکدوزیها و نوار دوزیها را هم من انجام میدادم. یک اُرگ کهنه در شیراز پیدا کردم. آن را برای کودکستان خریدم. همسرم گاه با تار و گاه با این ارگ، سرودها را به بچهها یاد میداد. شیرازیهای مهربان، عاشق من شده بودند و من عاشق آنها. من شیراز و شیرازیها را هیچوقت فراموش نکرده و نخواهم کرد. چند سالی که در خدمت این مردم بینظیر بودم، از بهترین سالهای زندگیِ من و خانوادهام است.
تهران: اما فکر رفتن به تهران، تأسیس یک دبستان مرکزی برای کودکان سراسر کشور، ترویج روش ابتکاری آموزش الفبا، آموزش کرولالها، دایر کردن کلاسهای تربیت آموزگار برای مدارس معمولی و تربیت آموزگاران متخصص برای تدریس کودکان کرولال، روز به روز در من بیشتر قوت میگرفت. تا اینکه در اواخر سال 1311 کودکستان شیراز را به شیراز هدیه کردم و با اندوه فراوان، شیرازیهای مهربان را وداع گفته، راهی تهران شدم.
به تهران که رسیدیم، در بیابان جنوبی دروازه گمرک، به نظرم جنوب ایستگاه راهآهن امروزی، یک خانه خشت و گلی کرایه کردم. در این بیابان به جز خانه ما، خانه دیگری ساخته نشده بود. در این بیابان عملههای خشت زن، صبح تا عصر خشت میزدند. خرکچیها هم خشتهای خشک شده را بار الاغها میکردند و میبردند. پولی که داشتم فقط میتوانست کفاف دو سه ماه کرایه خانه و خورد و خوراک ما را بدهد. از شیراز به جز یکی دو تا لحاف و تشک، یک گلیم، چندتایی قاشق و بشقاب، دیگ، قابلمه و دوچرخهام، چیز دیگری نیاورده بودیم.
آقای همایون سیاح، دوست بزرگواری که در شیراز سعادت آشنایی او را پیدا کرده بودم، در اداره دخانیات کاری برای من پیدا کرد که درآمدی داشته باشم. حقوقم ماهی سی تومان بود. هر روز با دوچرخهام به اداره دخانیات میرفتم و بعد از تعطیلی، سر راه نان و پنیر و گوشت و این جور چیزها میخریدم و به خانه بر میگشتم. وقت حرکت از شیراز میخواستم این دوچرخه را بفروشم، اما چه خوب که آن را نفروختم، چون حالا خیلی به دردم میخورد.
این دوچرخه، یادگاری دوست عزیزم آقای احمد آرام بود. با آرام هم در شیراز آشنا شده بودم. آرام، جوانی پرشور، روشنفکر، پژوهشگر و آموزگار یکی از مدارس شیراز بود. دوستی و مصاحبت او، یکی از خوشبختیهای من بوده و هست.
آقای آرام برای خودش یک دوچرخه خریده بود و با دوچرخه رفت و آمد میکرد. به من توصیه کرد که من هم یک دوچرخه بخرم. با او به دوچرخه فروشی رفتیم. تو (ثمینه باغچهبان) را هم با خود برده بودم. تو از تماشای دوچرخهها و سهچرخههای رنگارنگ و بوقها، زنگها، طوقههای براق، و زینها و لاستیکهای یدکی که به دیوار آویخته بودند، سیر نمیشدی. دوچرخه سبز رنگی برای من انتخاب کردیم و خودش در دشت روبروی کوهستان، دوچرخه سواری را یادم داد.
سه چهار ماهی بیشتر در آن خانه خشت و گلی نماندیم. در خیابان سپه، نزدیکیهای میدان حسن آباد، در کوچه طرشتی، خانه کوچکی کرایه کرده و تابلوی مؤسسه کرولالها را روی در نصب کردم. در یکی از اتاقها، خودمان جابهجا شدیم. یک اتاق را برای کلاس اختصاص دادم. یک اتاق را به یک دانشجوی پزشکی به نام محسن هشترودیان (دکتر هشترودیان امروزی که بیمارستان و زایشگاه بزرگی در تهران دارد) و زیرزمین را به یک گروه ژاندارم کرایه دادم.
چند نفری بچههای کرولالشان را به مؤسسه آوردند. اما این خانه کوچک هیچ شباهتی به مدرسه نداشت. یگانه کلاس آن هم هیچ شباهتی به کلاس نداشت، زیرا این کلاس میز و صندلی و تخته سیاه نداشت. من پول خرید این چیزها را نداشتم. در این طرف و آن طرف شایع شده بود که شیاد هستم؛ دکان باز کردهام و میخواهم مردم را لخت کنم. آنهایی که بچههایشان را میآوردند، پس از شنیدن این شایعات و دیدن این مدرسه و کلاس بیمیز و نیمکت و تخته سیاهش، چندان هم مقصر نبودند که مرا به صورت یک شیاد و مدرسهام را به صورت یک دکان شیادی ببینند. برای نامنویسی بچههایشان دو دل بودند؛ نمیدانستند اعتماد بکنند، یا نه. همان روز مرد جوانی به نام دکتر لبنان، دختر کرولالاش، صوفیا، را به مؤسسه آورد. ساعتی با هم صحبت کردیم. من روشم را به او توضیح دادم و در همان جلسه، دو سه کلمهای به صوفیا یاد دادم که جلو پدرش به زبان آورد. دکتر لبنان به من اعتماد کرد و روز بعد یک میز و نیمکت و یک تخته سیاه خرید و به مؤسسه هدیه نمود.
صوفیا لبنان، اولین شاگرد کرولال من در تهران است که در سالهای بعد توانست با بچههای معمولی در امتحان نهایی ششم ابتدایی شرکت کرده و تصدیق رسمی ششم ابتدایی را به دست آورد. دو سه شاگرد دیگر هم بعد از صوفیا نامنویسی کردند. کار اداره دخانیات را با تشکرهای صمیمانه از دوست بزرگوارم، آقای همایون سیاح، ترک و تدریس کرولالها را آغاز کردم.
مدتها بود پی برده بودم که صدا، از طریق استخوان جمجمه و پیشانی و دندانها به مغز میرسد. فکر میکردم اگر مرکز شنوایی مغز، سالم باشد، میشود صدا را از طریق استخوان به مغز ناشنوایان رسانید. به فکر اختراع وسیلهای برای کمک به شنیدن ناشنوایان بودم. اسم آن را هم انتخاب کردم: تلفن گنگ.
هرگاه در بساط خردهریز فروشهای کنار خیابانی یا دکانها، تلفن یا رادیوی اوراق شدهای میدیدم، برای استفاده از قطعات مختلف آن در ساختن تلفن گنگ، آنها را میخریدم و به خانه میآوردم. خانه ما، مثل اغلب خانههای آن روز، برق نداشت. دوست جوانی پیدا کرده بودم به نام حسین حمزهای، که در کارهای برقی تخصص داشت. او با تهیه چند باطری و سیمکشی بین آنها، برای من برق تولید میکرد. هرگاه وقت پیدا میکرد به کمک من میآمد. وسایل لحیم کاری را هم میآورد و شروع به کار میکردیم. کار تدریس کرولالها و تلفن گنگ را با هم پیش میبردیم.
در آخر سال، به وزارت معارف (آموزش و پرورش امروزی) پیشنهاد کردم که در سه ماه تابستان که مدارس تعطیل است، دبستان ابن سینا را که در سر کوچه طرشتی واقع بود، برای تدریس شاگردانم در اختیار من بگذارند.
پیشنهادم قبول شد. از کرایه خانه راحت شدم. دبستان ابن سینا، حیاطی بزرگ و آجرفرش و کلاسهای وسیع و آبرومندی داشت. دو سه شاگرد نامنویسی کردند. به مدت سه ماه در این محیط بزرگ و آبرومند به شاگردانم درس میدادم و بعد از رفتن آنها، نظافت کلاس و آب و جاروی حیاط دبستان را، انجام میدادم.
در همان روزها، تلاش سخت و فرسایندهای را برای گرفتن شناسنامههای ایرانیمان دنبال میکردم. دولت، نگران بود که ممکن است عدهای جاسوس شوروی یا بلشویک، در میان مهاجرین رخنه کرده باشند. از اینرو سختگیری شدیدی میشد. اما سرانجام شناسنامههای ایرانیمان صادر و نام خانوادگی ما، از عسکرزاده به باغچهبان تغییر کرد.
قبل از پایان تابستان باید دبستان ابن سینا را ترک میکردیم. در یکی از پس کوچههای پرت محله عربهای خیابان ناصرخسرو، خانهای پیدا کرده و اسباب کشی کردیم. اما سه چهار ماهی بیشتر در این خانه نماندیم. چون جای پرتی بود. رفت و آمد شاگردانم آسان نبود. دو سه نفر هم اصلاً نمیتوانستند بیایند.
در یکی از کوچههای خیابان شیخ هادی، خانه سه اتاقهای کرایه کرده و به آنجا اسباب کشی کردیم. چند شاگرد دیگر به شاگردانم اضافه شد. به نظرم تعدادشان به ده نفر رسیده بود. در همین خانه، کار تلفن گنگ یا سمعک استخوانی را تمام کرده و این اختراع را در تاریخ هجدهم فروردین ماه 1313، به شماره 118، در اداره ثبت شرکتها و علایم ثبت کردم و محبوبیت پیدا کردم.
یک سال بعد با این خانه و باغ بزرگ و زیبایش خداحافظی و به محل مناسبتری در خیابان سیروس نقل مکان کردیم. پس از آن به خانه و خانههای دیگر. بر اثر این نقل مکانهای پیدرپی، ناچار شدیم کودکستان را تعطیل کنیم.
در طول این سالها چند کتاب درسی ویژه کودکان کرولال و راهنمای تدریس این کتابها، کتابهای الفبای سربازان، الفبای کارگران و بزرگسالان و راهنمای تدریس این کتابها را نوشتم و به چاپ رساندم. کتابهای دیگری را هم نوشته و برای چاپ آماده میکردم. برای دفاع از حقوق آموزگاران و شناساندن و ترویج روش تدریس خودم، مجله زبان را منتشر میکردم، تقریباً همه این مجلهها را خودم مینوشتم. در این میان، هیچوقت از فکر کودکان غافل نبودم و در هر فرصتی برای آنها شعر میسرودم.
بالاخره در سال 1329 خانه دو طبقهای در شمال شهر (خیابان رامسر، کوچه آراسته) کرایه کردیم و چند سالی در آنجا ماندیم و از گرفتاری خانه جدید و اسباب کشی آسوده بودیم. این خانه یک اتاق و یک اتاقک زیرزمینی هم داشت که تو و اِولین، که تازه با هم ازدواج کرده بودید، در آنجا ماندید.
در این خانه جدید جمعیت حمایت کودکان کرولال را تأسیس کردم. خواهرت، ثمینه که از شانزده سالگی در کلاسهای من کارآموزی کرده و متخصص برجستهای شده بود، با استفاده از یک بورس تحقیقی و تحصیلی به امریکا رفت. خیلی دست تنها مانده بودم. منتظر بودم تا او هر چه زودتر برگردد و دست به دست هم آموزشگاه را توسعه داده، به جایی که باید میرسید، برسانیم. پس از آمدن ثمینه، کارهایم با سرعت بیشتری پیش میرفت و توسعه مییافت.
موفق شدم برای ساختمان آموزشگاه کرولالها، موافقت شهرداری را کسب کنم. زمین نسبتاً بزرگی در میدان کلانتری یوسف آباد، وقف مدرسه من شد. پس از آن، با کمک اعضای جمعیت حمایت کودکان کرولال و مردم، ساختمان آموزشگاه باغچهبان شروع شد و سرانجام آموزشگاه به محل اختصاصی خود منتقل گردید. امروز آموزشگاه باغچهبان دارای دورههای کودکستان، دبستان و دبیرستان است؛ با بیش از صد شاگرد و آموزگاران متخصص و کمک آموزگاران. در سال 1342 هم کلینیک مجهز شنواییِ آموزشگاه تأسیس شد.
دبستان کرولالها، در مشهد و کلاس ویژه کرولالها در شیراز، جوانههای این آموزشگاه هستند که توسط آموزگاران متخصص آموزشگاه باغچهبان تأسیس شده و خدمت میکنند.
از هم اکنون در فکر تأسیس آموزشگاه شماره دو باغچهبان هستم، زیرا آموزشگاه باغچهبان، یا بهتر است بگویم آموزشگاه شماره یک، گنجایش همه کرولالهای تهران را نخواهد داشت. پس از آن باید در نقاط مختلف تهران و سایر شهرها هم شعبات این آموزشگاه، برای تحصیل رایگان کودکان کرولال تأسیس شود تا در سرتاسر ایران هیچ کودک کرولالی از سواد خواندن، نوشتن و حرف زدن محروم نماند.
در این شعبات هم مثل آموزشگاه شماره یک، باید ناهار رایگان در اختیار کودکان قرار بگیرد. یقین دارم این شعبات یکی پس از دیگری تأسیس خواهد شد. کتابهای درسی و کتابهای روش تدریس که اکنون ثمینه مینویسد، با کمک دولت به چاپ رسیده و به طور رایگان در اختیار فرزندان کرولال این کشور قرار خواهد گرفت.
آموزشگاه من، هیچوقت روی کودکان فقیر بسته نبوده و نخواهد بود. آموزشگاه باغچهبان، هیچ وقتی جای ثروتاندوزی نبوده و نخواهد بود. من در همان روزهای تنگدستی هم که آموزشگاهم در خیابان سیروس بود و شاگردانم بیش از ده دوازده نفر نبودند، اگر در ماه دو یا سه تومان بیش از خرج خانوادهام گیرم میآمد، آن را حلال ندانسته و دیناری از آن را پسانداز نمیکردم، بلکه با آن پول برای آموزشگاه، وسایل نظافت، مثل حوله و صابون، یا برای شاگردانم دفتر و مداد یا میوه و شیرینی میخریدم.
هدف من این بود که پس از اینکه آموزشگاه پا گرفت، رایگان شود، اما اولیای اطفال، ماهیانه مبلغی در حد تواناییشان به عنوان اعانه به آموزشگاه بپردازند و کودکان فقیر اصولاً از هر پرداختی معاف باشند. اما بعدها دیدم معاف کردن بچههای فقیر از شرکت در پرداخت اعانه، سبب خواهد شد که آنها در برابر بچههای غنی احساس حقارت بکنند. لذا تصمیم گرفتم از کودکان فقیر هم در ماه سه یا پنج تومان به عنوان اعانه گرفته شود و از بودجه آموزشگاه پنج تومان روی آن گذاشته و برای آنها دفترچه حساب پسانداز باز شود. این روشی است که از سالها پیش اجرا شده و پس از این هم ادامه خواهد داشت.
تفاوت دین، مذهب، ملیت، نژاد و وضع مالی کودکان، هرگز مانعی برای ورود آنها به مدرسه من نبوده و نخواهد بود. یگانه شرط تحصیل در مدرسه من، ناشنوا بودن و بر اثر آن لال ماندن یک کودک است، نه چیز دیگری.
من در نیم قرن تلاش خود، همیشه از پشتیبانی مردم برخوردار بودهام. اما بارها هم بر اثر کارشکنی برخی از منتفذین، به زمین خوردهام. هیچوقت از زمین خوردن نترسیدهام. به خود گفتهام: زمین خوردن هم در شأن پهلوانان است. اگر از زمین خوردن میترسی، اصولاً نباید کشتی بگیری. هر بار که زمین خوردهام، برخاستهام و مصممتر و امیدوارتر از گذشته به راه خود ادامه دادهام، تا آن مدرسه یک اتاقه و بیمیز و نیمکت و تخته سیاه را، که در سال 1312 در یکی از کوچههای محله سنگلج تأسیس کرده بودم. به اینجایی که امروز میبینی، برسانم.
جبار باغچهبان
(1264- 1345)
او در ۱۲۶۴ش در ایروان، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر بزرگش از اهالی تبریز بودند. پدرش قناد، معمار و مجسّمه ساز بود و در نقل داستانهای کهن و اشعار شاهنامه تبحّر داشت و مادر بزرگش بنفشه، زنی باکفایت، طبیبِ محل و شاعر بود. این دو نقشِ مهمّی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبّار داشتند.
تحصیلات جبّار به شیوه سنتی و مکتبخانهای بود. او در پانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل شد و به حرفههای پدرش روی آورد. در ۱۲۸۴ش، به دلیل درگیریهای مذهبی، به زندان افتاد. در آنجا، هفته نامه ملاّنهیب و سپس ملاّباشی را منتشر میکرد و به کمک همبندش برای فروش به خارج از زندان میفرستاد. زندان در افکار و معتقدات او تغییرات بنیادی پدید آورد و از آن پس، با عشق به آرمان صلح و انساندوستی، فعّالانه وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شد.
باغچهبان، آموزش و پرورش زنان و کودکان را مهم میشمرد و به رغم مخاطرات موجود، پنهانی به تدریس سرِخانه دختران میپرداخت. از نخستین آثار او برای کودکان، داستانهای منظوم قیزیللی یاپْراق (برگ زراندود) و بایرامْچلیق (مژده رسانی عید) است. این آثار، با نام جبّار عسکرزاده، متخلّص به «عاجز»، در ۱۲۹۰ش در ایروان، چاپ شد. وی در این دوران، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار، همکاری خود را با روزنامه فکاهی ملانصرالدین، آغاز کرد و در ۱۲۹۱ش به انتشار هفته نامه فکاهی لک لک در ایروان پرداخت.
با آغاز جنگ جهانی اوّل و کشمکشهای خونین میان مسلمانان و ارامنه، ناگزیر به ترکیه مهاجرت کرد. در آنجا، نخست تحویلدار و سپس فرماندار شهر ایگدیر شد؛ ولی چندی بعد ناگزیر به قفقاز بازگشت. وی، در ۱۲۹۷ در شهر نوراشین، از توابع ایالت ایروان، مدرسهای تأسیس کرد که به علت آشفتگی اوضاع، دیری نپایید. باغچهبان در سال ۱۲۹۸ بر اثر شدت گرفتن خونریزیها در قفقاز، با خانواده خود به ایران آمد.
باغچهبان، خدمات فرهنگی خود را به عنوان معلم کلاس اوّل، در مدرسه احمدیه مرند، آغاز کرد و دیری نگذشت که شیوه کار و پیشرفت شاگردانش جلب توجه کرد. نخستین اثر او در ایران، نمایشنامه «خُرخُر» است که برای شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا کرد. در این زمان، امتیاز تأسیس یک دبستان دخترانه را گرفت، ولی به سبب مخالفتهای متعصبان، موفق به افتتاح آن نشد.
وی در ۱۲۹۹ به دلیل حُسن شهرتش، با دعوت رئیس فرهنگ آذربایجان، به تبریز رفت و در آنجا به کار خود ادامه داد. در این زمان، با روش تازه خویش، نوشتن کتاب سال اول را برای کودکان آغاز کرد. باغچهبان، برای تدریس مواد گوناگون درسی، وسایل دیداری و شنیداری ساخت و کتاب الفبای آسان را برای تدریس فارسی به ترک زبانان بزرگسال نوشت. وی، با همکاری همسر و همکارش، صفیه میربابایی، موفق به تدریس دختران در کلاسهای مخصوص شد. وی، در این زمان، جمعیت حمایت از معلمان و جمعیت تئاتر را تأسیس کرد و نمایشنامههایی انتقادی، از جمله «حیات معلمین و اِرکک خالاقیزی» (خاله قزی نر) را نوشت.
باغچهبان، در ۱۳۰۳ بنا به پیشنهاد رئیس فرهنگ آذربایجان، کودکستانی به نام «باغچه اطفال» در تبریز تأسیس کرد و نام خانوادگی خود را از عسکرزاده به باغچهبان تغییر داد. وی، برای کودکان، بازیها و کاردستیهای جدید، تزئینات و صورتکهای گوناگون ساخت و شعر سرود و نمایشنامه نوشت و به یاری همسرش، که با موسیقی آشنا بود، در کودکستان، نمایشهای آهنگین اجرا کرد.
باغچهبان، در ۱۳۰۵ با توجه به حالات یک کودک ناشنوا در «باغچه اطفال»، به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد و کار تدریس به کرولالها را با آموزش به سه پسر ناشنوا آغاز کرد. باغچهبان در آموزش ناشنوایان، هیچگونه تجربه قبلی یا دسترسی به کتاب یا مقالاتی در این باره نداشت. او در پرتو تجربه شخصی، به نقش مهم حس باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد. او صداهای زبان فارسی را به دو دسته حنجرهای (واکدار) و تنفسی (بیواک) و هر یک از این دو گروه را به ممتد و غیرممتد، تقسیم کرد. وی «الفبای دستی گویا» را، که در نوع خود در جهان بینظیر است، بر پایه ویژگی صداها و شکل حروف ابداع کرد. در این الفبا، برخلاف بعضی الفباهای دستی دیگر، از یک دست استفاده میشود. این نشانهای دستی، ضمن اینکه کمک به لبخوانی است، وسیله ای برای تعلیم و اصلاح تلفّظ نیز هست.
باغچهبان به رغم خدمات فرهنگیاش، مجبور به ترک تبریز شد و در ۱۳۰۶ به دعوت رئیس فرهنگ فارس به شیراز رفت و در همان سال، کودکستان شیراز را تأسیس کرد و به نوشتن شعر، چیستان و نمایشنامههای گوناگون پرداخت. از آن میان، مجموعه شعر زندگی کودکان و نمایشنامه «گرگ و چوپان» را در سال ۱۳۰۸ و نمایشنامه «پیر و ترب و خانم خزوک» را در ۱۳۱۱ به صورت مصور چاپ کرد و وسایل و بازیهای گوناگونی برای پرورش حافظه، حواس و اندامهای تکلّم ساخت. برنامه کودکستان او شامل ورزش، گردش در کوه و صحرا، تمرین رختشویی، تعلیم بنّایی، خشت زنی، مجسّمه سازی، کار بافتنی، آداب معاشرت و … بود. در همین زمان، کار تئاتر را نیز ادامه داد و با همکاری نصراللّه شادروان، چندین نمایشنامه انتقادی را روی صحنه برد. از اینرو میتوان گفت کار باغچهبان، دهه اول قرن چهاردهم، در کشور ما از نظر چگونگی آغاز آموزش و پرورش ابتدایی، آموزش کودکان استثنایی و ایجاد فرهنگ و ادبیات کودکان، برجستگی چشمگیری داشته است.
باغچهبان در پایان ۱۳۱۱ به تهران آمد. او قصد داشت مؤسسهای برای پژوهشهای روانشناسی و تربیتی تأسیس کند که به دلیل نداشتن پشتیبانی مادی ومعنوی ازآن منصرف شد. در این ایام، ناگزیر مدت کوتاهی در یک کارخانه سیگارپیچی مشغول به کار شد.
در آذر ۱۳۱۲ باغچهبان با چاپ اعلانی در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوایان، نخستین کلاس ناشنوایان را در مطب دوستش، با یک شاگرد، دایر کرد. شمار شاگردان به تدریج به پنج تن افزایش یافت. در پایان سال تحصیلی، وزارت فرهنگ، با احساس رضایت از نتیجه آموزش ناشنوایان، بودجه ماهیانهای به مبلغ چهل تومان برای دبستان مقرر داشت و دبستان کرولالها رسماً آغاز به کار کرد. باغچهبان در همان سال، تلفن گنگ یا سمعک استخوانی را اختراع کرد و به ثبت رسانید. این سمعک، وسیله انتقال صوت از طریق دندان به مرکز شنوایی است.
در وزارت فرهنگ دستور تعلیم الفبای او را منتشر کرد که امروز نیز از روش پیشنهادی باغچهبان در کلاسهای دبستانی و بزرگسالان استفاده میشود. در ۱۳۲۲ با کمک افراد خیّر، جمعیت حمایت کودکان کرولال و کور را در تهران تأسیس کرد که در تیر ۱۳۲۳ به ثبت رسید و بعدها کلمه کور از عنوان آن حذف شد. در بهمن همین سال، ماهنامه زبان را منتشر کرد و در آن، روش تازه خویش را در اختیار آموزگاران کلاس اول گذاشت. او در همین سال، کتابهای اول دبستان و کتاب سرباز را، با روشی تازه منتشر کرد.
در اسفند ۱۳۲۸به کوشش باغچهبان اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنج ساله ناشنوایان برای آموزش زبان و مهارت شغلی، که روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا بود، تهیه و به تصویب رسید. او در ۱۳۳۰ کانون کرولالها را پایه گذاری کرد. در ۱۳۳۲ نخستین کلاس تربیت معلم ناشنوایان را با همکاری دانشسرای مقدماتی، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و بدین ترتیب، نخستین گام در تربیت رسمی معلمان کودکان استثنایی برداشته شد.
در ۱۳۴۳ کتاب حساب را برای کودکان ناشنوا و روش آموزش کرولالها را برای آموزگاران نوشت. در کتاب اخیر، ضمن توضیح آواهای زبان فارسی و روش آموزش تلفظ و لبخوانی، اصول زبان مصوّر را به تفصیل شرح داده است. زبان مصوّر مجموعه علایم بصری است که با استفاده از آن میتوان ساختار زبان را به ناشنوایان آموخت. در همین زمان، «گاهنامه» را ساخت که وسیلهای بصری برای آموختن چگونگی بلند و کوتاه شدن روزهاست.
آموزشگاه باغچهبان، در زمان حیات وی، از هر نظر گسترده و مجهز شد. با اجرای برنامه تربیت معلم ناشنوایان، مدارس و کلاسهای ویژه و هنرستانها و خدمات ویژه، از جمله دورههای تربیت رابط ناشنوایان، در تهران و شهرستانها تأسیس شد و ناشنوایان به مراکز آموزش عالی راه یافتند.
باغچهبان، در اواخر عمر، «جمعیت سلام» یا «گرامیداشت» را با نیت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان، تأسیس کرد و جزوه آدمی اصیل را در این باره منتشر ساخت.
از کتابهای شعر و نمایشنامه و داستانهای کودکانه باغچهبان به زبان فارسی، نُه اثر به چاپ رسیده است. از جمله آثار چاپ نشده او در این حوزه، نمایشنامه آهنگین مجادله دو پری است. همچنین در روشهای تدریس خواندن، نوشتن و آموزش ناشنوایان، سیزده اثر وی منتشر شده است. آثار او به زبان ترکی، دوازده کتاب است که از آن میان، ترجمه رباعیات خیام، به نام رباعیات آذری خیام، ارزش خاصی دارد. رباعیات باغچهبان، که در ۱۳۳۷ به چاپ رسید، آیینه افکار و فلسفه زندگی اوست. باغچهبان در ۴ آذرماه ۱۳۴۵ درگذشت.
(ثمینه باغچهبان)
خدمات آموزشی ناشنوایان
بر اثر تلاشهای پیگیر باغچهبان، آموزش و پرورش ناشنوایان كه به همت او در ۱۳۰۵ش. در شهرهای تبریز آغاز شده بود، ریشه گرفت؛ آموزشگاه ناشنوایان باغچهبان گسترش یافت و برنامههای تربیت معلم ناشنوایان كه یكی از بزرگترین آرزوهایش بود، رسمیت و توسعه یافته است. از این رو، همه شاگردان ناشنوای باغچهبان، در روز چهارم آذر ماه برای بزرگداشت و تجلیل از این پدر مهربان و معلم یگانه، بر مزار او میروند و با نثار گل و یاد خدمات و محبتهایش، از او قدردانی میكنند.
باغچهبان در طول حیات، با تلاش فراوان توانست امور آموزشی و پرورشی ناشنوایان را بنیانگذاری و نهادینه كند و روش ویژهای ابداع كند.
او معتقد بود چون زبان مجموعهای از علامتهای شنیداری است، نمیتواند برای یك فرد ناشنوا بدون یاری نشانههای دیداری قابل فهم باشد. همچنین از آنجا كه صدای ناشنوا فاقد آهنگ و وزن و در نتیجه غیر طبیعی است، برای شنوایان، گفتار ناشنوا بدون یاری نشانههای بصری قابل فهم نیست؛ بنابراین لازم است كه از تمام امكانات موجود برای رفع مشكل زبان آموزی و گفتارخوانی استفاده شود. جالب این است كه این نظر باغچهبان شباهت بسیاری با فلسفه روش «ارتباط كلی» دارد كه اكنون متداولترین و پرطرفدارترین روش در دنیاست.
راهی كه مربیان ناشنوایان در كشورهای دیگر در بیست سال اخیر در آن گام نهادهاند، باغچهبان پنجاه سال پیش در ایران پیموده بود.
آری، باغچهبان بدون آگاهی از تحقیقات و تجارب دانشمندان اروپایی و امریكایی و فقط در اثر دقت و تجربه، روش ابداعی خود را ایجاد كرد كه خود درباره آن میگوید:
از چشم برای دیدن چهره صورت/ با دست هنر آینهای ساختهام.
متأسفانه ده سال پس از مرگ باغچهبان، سطح آموزش ناشنوایان دچار اُفت و دستخوش تغییرات شدید ناشی از دخالت و نظریات شخصی و غیر منطقی مسئولان آموزشی آن زمان شد و روش شفاهی یا لبخوانی، جایگزین روش باغچهبان گردید و زبان اشاره كه به حقیقت، زبان اول هر كودك ناشنواست، از سیستم آموزشی ناشنوایان ایران حذف شد.
روش شفاهی یا لبخوانی، كه امروزه در مدارس استثنایی ما متداول است، مشكلات خاصی برای ناشنوایان ایجاد میكند؛ چرا كه بسیاری از حروف و كلمات بر روی لبها تلفظ نمیشوند و بنابراین لبخوانی مهارت ویژهای میخواهد و به دقت بصری و ذهنی بسیاری نیاز دارد. افزون بر آن، استعداد لبخوانی در كودكان ناشنوا یكسان نیست؛ و به همین دلیل، مهارت در لبخوانی تنها برای معدودی از ناشنوایان با استعداد دستیافتنی است و بیش از هشتاد درصد بقیه ناشنوایان كه استعداد كافی برای لبخوانی ندارند، قربانی این سیستم ظالمانه آموزشی میشوند. اما اگر آموزش لبخوانی همراه با زبان اشاره (كه روش ارتباط كلی نام دارد) تدریس شود، به درك مفاهیم درسی ناشنوا كمك بسیاری خواهد كرد.
مزایای روش ارتباط كلی، با تحقیقات علمی و جامع در كشورهای پیشرفته ثابت شده است. از سوی دیگر، تصویب قطعنامهای مهم در حمایت از زبان اشاره و حقوق اولیه هر كودك ناشنوا در سازمان ملل (۱۹۹۴) و یونسكو و فدراسیون جهانی ناشنوایان (۱۹۹۵) نشاندهنده محكومیت روش ظالمانه لبخوانی است.
آری، اشاره و تكلم، مكمل یكدیگرند و گویی حركات، جزء ذاتی و ضروری ارتباط هستند و بدون آن، ارتباط برقرار نمیگردد.
برای اینكه بتوان تا حد امكان، در انتخاب روش آموزشی از اشتباه پرهیز كرد، لازم است ناشنوایان را از دیدگاههای گوناگون، به گروههای مختلف تقسیم كرد و با توجه به ویژگیهای فردی، خانوادگی و امكانات آموزشی آنان، بیهیچ تعصب و با واقعبینی كامل، روشی را كه عملاً میتواند برای آن شخص یا گروه سودمند باشد، اختیار كرد. باغچهبان روش آموزشی خود را بر اصول و ضوابط زیر مبتنی ساخته بود:
1. تقسیم ناشنوایان از نظر میزان باقیمانده شنوایی به گروه نیمه شنوایان، ناشنوایان شدید، ناشنوایان مطلق و برنامهریزی ویژه برای هر دسته؛ 2. تقسیم آنان از نظر هوش و قوای فكری به گروه تیزهوش، هوش طبیعی، كمهوش و تدبیر برای هر دسته؛ 3. از نظر زمان وقوع ناشنوایی.
اما متأسفانه، امروزه بدون توجه به گوناگونی استعداد كودكان ناشنوا، آنان را به طور یكسان در حوزه آموزش روش لبخوانی قرار میدهند.
باغچهبان به ناشنوایان شخصیت بخشید و به آنان آموخت كه روی پای خود بایستند؛ مستقل باشند، دنیای تاریك و سكوت خود را بشكنند و درد دل خود را بازگو كنند. امید است تجارب باغچهبان و دیگر پیروان او تداوم یابد.
(روزبه قهرمان)
كتابشناسی جبار باغچهبان
آثار جبار باغچهبان دارای اهمیت و جایگاه تأثیرگذاری در فرهنگ ناشنوایی است. غیر از آثار باغچهبان، كتابها و مقالات درباره او نیز فهرست شده تا پژوهشگران به آسانی به اطلاعات مورد نیاز دسترسی پیدا كنند.
كتابهای باغچهبان: اساسنامه جمعیت حمایت كودكان كر و لال و كور، بیجا، بینا، ۱۳۳۹؛ اساسنامه دبستانهای کرولال تهران، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۳۸؛ اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا، تهران، علمی، ۱۳۲۷؛ الفبا، تصویرگر لیلی تقیپور، تهران، علمی، مجلس، ۱۳۲۷؛ الفبای آسان، تبریز، كتابخانه خورشید، ۱۳۰۴ ش؛ الفبای خودآموز برای سالمندان، تهران، علمی، ۱۳۲۶؛ الفبای باغچهبان، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۲۹؛ الفبای سربازان، تهران، چاپخانه بانك ملی ایران، ۱۳۳۴؛ بابا برفی، نقاشی آلن بایاش، تهران، كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، ۱۳۵۲؛ بابا برفی صفحه گرامافون، موسیقی از احمد پژمان، تهران، كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، ۱۳۵۱؛ بابا برفی فارسیـ عربی، نقاشی از آلن بایاش، تهران، كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، ۱۳۶۳؛ بادكنك تصویرگر لیلی تقیپور، تهران، بینا، ۱۳۲۴؛ برنامه یك ساله آموزگار در كلاس اول، تهران، وزارت فرهنگ، ۱۳۲۹؛ پروانه نین كتابی، ناغلیدان پای، تهران، بینا، ۱۳۲۶؛ پیر و ترب، اتفاق، به كوشش میرزا مصطفی اسداللّه خوانساری، شیراز، مطبعه سعادت، ۱۳۱۱؛ جوجه من برای كودكان ناشنوا، تنظیم ثمینه باغچهبان، دانشگاه آزاد ایران، ۱۳۵۸؛ حساب، تهران، بینا، ۱۳۴۴؛ خانم خزوك نمایشنامه، شیراز، مطبعه سعادت، ۱۳۱۱؛ خرخر نمایشنامه، مرند، بینا، ۱۳۲۹؛ درخت مروارید، تهران، علمی، ۱۳۳۷؛ دستور تعلیم الفبا، وزارت فرهنگ، مهر، ۱۳۱۴؛ رباعیات آذری خیام، ترجمه جبار باغچهبان، تهران، بینا، ۱۳۳۴؛ رباعیات باغچهبان، تهران، بینا، ۱۳۳۴؛ روش آموزش کرولالها، تهران، بینا،۱۳۴۳؛ زندگی كودكان، برای كودكستانها و مطالعه اطفال ابتدایی، شیراز، مطبعه سعادت، ۱۳۰۸؛ زندگینامه جبار باغچهبان، بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران به قلم خودش، تهران، مركز نشر سپهر، ۱۳۵۶؛ عروسان كوه، تصویرگر لیلی تقیپور، بیجا، بینا، بیتا؛ علم آموزش، برای دانشسراهای مقدماتی پسران و دختران، تهران، علمی، ۱۳۳۰؛ كتاب اول ابتدایی، تهران، علمی، ۱۳۳۰؛ كتاب اول ابتدایی، بیجا، بنگاه مطبوعاتی سعادت، ۱۳۳۵؛ گرگ و چوپان، برای نمایش در كودكستانها و قرائت شاگردان مبتدی، شیراز، مطبعه سعادت، ۱۳۰۸؛ مجادله دو پری نمایشنامه، شیراز، بینا، ۱۳۰۷؛ من هم در دنیا آرزو دارم، بیجا، بینا، بیتا.
مقالههای باغچهبان: انتقاد بر كتاب الفبا: انتقاد چهارم در چگونگی شكلها، آموزش و پرورش، ش ۳-۴ (خرداد و تیر ۱۳۲۰): ۷۳-۷۴؛ ش ۷-۸ (مهر و آبان ۱۳۲۰)، ۴۴-۶۸؛ پیام به آقای صدیق وزیر فرهنگ. زبان، س۱، ش۱ (بهمن ۱۳۲۳): ۱۵-۲۱؛ خانم خزوك یا انتخاب رفیق، سپیده فردا، س۲، ش۹ (دی ۱۳۳۳): ۴۳-۴۸؛ درك و تشخیص خواص عمل در پرورش روح، آموزش و پرورش، س ۱۲، ش ۶-۵ (مرداد- مهر ۱۳۲۱)، ۷۹-۹۴؛ ش ۸-۱۱ (آبان- بهمن ۱۳۲۱)، ۷۵-۷۷؛ مأخذهای علمی متد من، انواع حافظه و فهم، سپیده فردا، ش ۷-۸ (فروردین ۱۳۳۶)، ۴۶-۴۸؛ ماده تاریخی از انحلال كودكستان شیراز، زبان، س۲، ش۱۲ (فروردین ۱۳۲۵)، ۱۷؛ متد باغچهبان و مأخذهای قوانین علمی آن، سپیده فردا، ش ۹ (دیماه ۱۳۳۹).
دست نوشتههای چاپ نشده باغچهبان: آدمی اصیل و مقیاس واحد آدمی، (جزوه چاپی)؛ اشعار كودكانه، اشعار اجتماعی؛ الفبای گویای باغچهبان، (كارت تصویری)؛ برنامه كار باغچه اطفال و كودكستان شیراز، (تایپ نشده)؛ پری عیش و پری زحمت، شیراز، ۱۳۱۰، (چاپ نشده)؛ دختر خاله (گل صنم)، تبریز، ۱۳۰۶؛ دستور بازیچه دانش، ۱۳۱۲؛ ده سروده كودكستانی، با آهنگهای گردآوری شده توسط ثمین باغچهبان، ۱۳۰۵ تا ۱۳۱۰ شیراز؛ جهانگیر لیك نمایشی یا خود تیمورلنگ یا ببر پرده وحشت لی فاجعه (نمایشنامه)؛ ربالنوع سعادت (نمایشنامه)، با همكاری نصراللّه قوامی، شیراز، ۱۳۰۶-۱۳۱۱؛ شیخ شامل نهضتیندن (نمایشنامه)، تبریز، ۱۳۰۳-۱۳۰۵؛ شیر و باغبان، شیراز؛ عشق بیناموس یا خود خائنه گادین (نمایشنامه)، تبریز، ۱۳۱۷؛ عید قربان (شعر)؛ فداكار معلم (نمایشنامه)، تبریز، ۱۳۰۰؛ فعالیتهای كودكستان تبریز.
انتشار نشریه: باغچهبان فعالیت روزنامهنگاری هم داشت و چند نشریه را تأسیس و اداره كرد و با چند نشریه همكاری داشت؛ مجله فكاهی لك لك، تأسیس در ۱۲۹۱؛ مجله هفتگی زبان، تأسیس بهمن ۱۳۲۳؛ عنوان دیگر این مجله زبان آموزگار بود.
آثار درباره باغچهبان (كتاب، مقاله در مجموعهها، دستنویس): اصلانی، محمدرضا، با زبان محبت، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، ۱۳۷۳؛ باغچهبان، ثمین، بخشی از نامه ثمین باغچهبان درباره سرودهای كودكستانی جبار باغچهبان (دستنویس)؛ باغچهبان، ثمین، چهرههایی از پدرم، استانبول، ۱۳۸۱، دستنویس؛ باغچهبان، ثمینه، «جبار باغچهبان»، دانشنامه جهان اسلام، جلد اول؛ باغچهبان، جبار، زندگینامه خودنگاشت، تهران، نشر سپهر، ۱۳۵۶؛ درباره جبار باغچهبان، اثر آفرینان، جلد دوم؛ خسروشاهی، جلال، «جبار باغچهبان»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، جلد یازدهم؛ طاهباز، سیروس، «جبار باغچهبان»، فرهنگنامه كودكان و نوجوانان، جلد ششم؛ قنبری، امید، زندگینامه آموزگار و نویسنده بزرگ كودكان جبار باغچهبان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۱؛ كیانوش، محمود، ادبیات كودكان ایران، لندن، ۱۹۹۰؛ گزارش تأسیس دبستان کرولالهای باغچهبان شماره دو، ۱۳۴۷، تهران، جمعیت حمایت كودكان کرولال، ۱۳۴۸؛ محمدی، فهیمه، احوال و دیدگاه جبار باغچهبان، تهران، پژوهشكده كودكان استثنایی، ۱۳۸۰؛ مجموعه آموزشی باغچهبان وابسته به جمعیت حمایت كودكان کرولال، تأسیس ۱۳۱۲، تهران، جمعیت جمایت كودكان کرولال، روابط عمومی، ۱۳۵۶؛ یوسفی، محمدرضا، باغچهبان، تهران، سازمان پژوهش و برنامهریزی آموزش، دفتر انتشارات كمك آموزش، 1380.
آثار درباره باغچهبان (مقالات نشریات): «با زبان محبت»، نوشته محمدرضا اصلانی، كیهان بچهها، س۳۳، ش۵۶۳، ۲۲ آبان ۱۳۶۹، ۱۰- ۱۶؛ «باغچهبان، زبان گویای خاموشان»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان، اطلاعات، ۱ مرداد ۱۳۷۴، ص۳، ۷، ۱۱؛ «باغچهبان كاشف دنیای ناشنوایان ایران»، نوشته مجتبی كاشانی، مجله یاوارن فرهنگی، ش۱۶، زمستان ۱۳۷۵؛ «باغچهبان و خاطرههایش»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان گرفستانی، اطلاعات ۲۳، اسفند ۱۳۷۲؛ «بنیانگذار آموزش و پرورش ناشنوایان، روزنامهنگار بود»، نوشته ثمینه باغچهبان، همشهری، ۲۰ اسفند ۱۳۷۳؛ «بهروز آغاز كرد یا باغچهبان»، نوشته محمدرضا بیگدلی، تعلیم و تربیت استثنایی، ش۸، زمستان ۱۳۷۵، ص ۲-۳، ۴۲-۴۶؛ «به یاد جبار باغچهبان كه خورشید خاموشان بود»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان گرفستانی، اطلاعات، ۱۹ اردیبهشت ۱۳۷۲؛ «جبار باغچهبان»، یغما، س ۱۹، ش ۱۹، آذر ۱۳۴۵، ص ۴۰۵؛ «جبار باغچهبان، هزار قصه»، ش۱۰۴، ویژه نوروز ۱۳۶۹، ص۱۴-۱۵؛ «جبار باغچهبان شمعی كه هرگز خاموش نمیشود»، قدس، ۱۲ آذر ۱۳۷۶، ص۷- ۳۷؛ «جبار باغچهبان و كودكان»، نوشته محمود احیایی، آرمان، ش ۸ و ۹، دی ۱۳۶۹، ص ۵۸- ۶۰؛ «جبار باغچهبان و مجله زبان»، نوشته ثمینه باغچهبان، مجله پر، ش۱۱۰، اسفند ۱۳۷۳؛ «خورشید خاموشان، جبار باغچهبان»، نوشته احمد امیدوار، مجله استثنایی، ش۶، اسفند ۱۳۷۴؛ «در سیرت یك مربی»، رشد آموزش راهنمایی تحصیلی، س۵، ش۱۶، بهار ۱۳۷۷، ص۳۳۷؛ «حاصل یك فداكاری مداوم، كودكان کرولال در مدت سه ماه خواندن و نوشتن را میآموزند»، سپیده فردا، ش۷ و۸ فروردین ۱۳۳۶، ص۱۳۷؛ «سنت و نوآوری در ادبیات كودكان»، نوشته غلامرضا امامی، نشریه آموزشی كانون پرورش فكری كودكان و نوجوانان، ش۲، مهر ۱۳۵۹، ص۳-۶؛ «گزارش از كتابخانههای كودك باغچهبان»، كتابخانه، ش۹؛ «كانون پرورش فكری در خیابان وحیدیه، مقایسه دو كتابخانه كانون و كتابخانه خیام»، بریده جراید؛ «مردی با اندیشهاش نغمه زندگی را به قلم آورد»، خرداد، ۴ آذر ۱۳۷۸، ص۴؛ «معلم بزرگ جهانیان سكوت و خاموشی»، نوشته صمد آل رسول، اطلاعات، ۲۹ آذر ۱۳۷۱؛ «نگاهی به روش تركیبی در سوادآموزی»، نوشته علی اصغر كاكو جویباری، رشد معلم، ص۱۲، ش۱، مهر ۱۳۷۲، ص ۳-۷، ۵۲-۵۶؛ «یادمان: شوشانیك خانزادی مربی پرتلاش كودكان»، نوشته آرسینه مار، دیروسیان، نامه مربی، ش ۹، پاییز ۱۳۷۷؛ «یادی از باغچهبان»، نوشته علی اصغر كاكو جویباری، غنچه، ش۲، اسفند ۱۳۷۰، ص ۱۰-۱۶؛ «یادی از معلم دنیای سكوت، جبار باغچهبان»، نوشته ابراهیم ابراهیمیان گرفستانی، جمهوری اسلامی، ۷ آذر ۱۳۶۹، ص 9.
مآخذ
باغچهبان، ثمینه، بهره ناشنوایان، تهران، امیركبیر، بیتا؛ دانشنامه جهان اسلام، ج۱، مدخل باغچهبان؛ پاكزاد، محمود، هیاهو در دنیای سكوت، تهران، ۱۳۷۴؛ دانشنامه جهان اسلام، ج ۱، ص ۶۰۵-۶۰۷؛ زندگینامه آموزگار و نویسنده بزرگ كودكان جبار باغچهبان، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۸، ص ۱۳۲-۱۴۲؛ شكوری، ابوالفضل، فرهنگ رجال و مشاهیر تاریخ معاصر ایران، قم، عالمه، ۱۳۷۷؛ لطیفینیا، مهشید، ناشنوایان و باغچهبان، گنجینه اسناد، سال سوم، شماره ۱۰ تا ۱۱، تابستان و پاییز ۱۳۷۲، ص ۸۷-۹۱؛ محمدهادی، و زهره قابینی، تاریخ ادبیات كودكان ایران، تهران، نشر چیستا، ۱۳۸۳، ج ۶، ص ۶۳۳؛ وقاینی، زهره، تاریخ ادبیات كودكان ایران، تهران، نشر چیستا، ۱۳۸۲؛ یوسفی، محمدرضا، باغچهبان، تهران، دفتر انتشارات كمك آموزشی، 1380.
دیدگاههای درباره
پس از سالشمار باغچهبان، لازم است متن تحلیلهایی که تاکنون درباره ایشان منتشر شده و گویای جنبه معماریت حیات او است را بیاورم. احمد آرام، مهدی محقق، ثمینه باغچهبان و برخی از متفکران معاصر نقش باغچهبان و فعالیتهای او را موشکافی و تجزیه و تحلیل کرده و نکاتی را بیان کردهاند. از بین همه آنها شش متن گزینش شده است. دو متن دائرۀالمعارفی است و چهار متن تحلیلی است.
زندگی و آثار باغچهبان
باغچهبان، جبار (عسکرزاده) (1264-1345ش/ 1885-1966م)، مبتکر آموزش ناشنوایان در ایران، پایهگذار آموزش و پرورش پیش دبستانی و از پیشگامان شعر و ادبیات کودکان.
نیاکان باغچهبان از مردم تبریز بودند، اما او در ایروان (مرکز جمهوری ارمنستان امروزی) زاده شد. پدرس عسکر در ایروان به کارهایی، همچون معماری، مجسمه سازی و قنادی میپرداخت (دانشنامه …، 1/605؛ مرسلوند، 2/12). باغچهبان در زادگاه خود، به مکتبخانه رفت، ولی در 15 سالگی برای گذران زندگی مجبور به ترک تحصیل شد و به کارهای پدر روی آورد (همانجاها) و در 1284ش/ 1905م به علت درگیریهای قومی و مذهبی به ویژه جنگهای مسلمان و ارمنی که در منطقه قفقاز به اوج خود رسیده بود، مدتی به زندان افتاد. زندان در افکار و اعتقادات او چنان اثر گذاشت که پس از رهایی، فعالانه وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شد (احیایی، 58؛ دانشنامه، همانجا).
در 1290ش/ 1911م، باغچهبان کار روزنامه نگاری را که بسیار به آن دلبستگی داشت، آغاز کرد و به همکاری با روزنامه قفقاز و نوشتن مطالب فکاهی و سرودن اشعار طنز برای روزنامه معروف ملانصرالدین پرداخت (احیایی، مرسلوند، همانجاها) و یک سال بعد توانست اداره مجله فکاهی لکلک را بر عهده بگیرد و انتشار آن را تا نخستین سال جنگ جهانی اول (1914م) که تعطیل شد، ادامه دهد.
باغچهبان در اواخر جنگ، به شهر کوچک مرزی «ایغدیر » در خاک ترکیه مهاجرت کرد. وی در آنجا به سبب رفتار شایسته و کارآیی، پس از آنکه چندی به عنوان تحویلدار شهرداری خدمت کرد، به سرپرستی آنجا برگزیده شد، ولی پس از شکست دولت عثمانی در جنگ، ناچار به ایروان بازگشت (همانجاها)، اما دیگر نتوانست در زادگاهش بماند. قحط و گرانی، بیماری، جنگهای داخلی و درگذشت پدر و مادر، او را وادار کرد که در 1298ش به سوی سرزمین نیاکان خود روی آورد. وی سرانجام پس از تحمل سختیهای فراوان به مرند رسید و به عنوان آموزگار در مدرسه احمدیه به کار پرداخت (مرسلوند، 2/13؛ احیایی، همانجا).
دیری نگذشت که نحوه کار و روش ابتکاری او در تدریس جلب توجه کرد و به دعوت رئیس فرهنگ آذربایجان به تبریز رفت (دانشنامه، 1/606؛ مرسلوند، همانجا) و در 1303ش/ 1924م نخستین کودکستان ایرانی را به نام «باغچه اطفال» در آنجا تأسیس کرد و نام خانوادگی خود را از عسکرزاده به باغچهبان تغییر داد (احیایی، 59؛ صنعوی، 1174-1176؛ آرام، 10). در 1305ش با توجه به حالات 3 کودک ناشنوا که در میان شاگردان او بودند، در باغچه اطفال کلاسی مخصوص تعلیم و تربیت کرولالها تأسیس کرد (صنعوی، مرسلوند، نیز دانشنامه، همانجاها). در 1307ش به خواهش رئیس فرهنگ فارس به شیراز رفت و کودکستانی در این شهر بنیاد نهاد. وی پس از 5 سال خدمت در آنجا در 1312ش به تهران آمد و با تأسیس اولین مدرسه رسماً به تعلیم و تربیت کودکان کرولال پرداخت و در همین سال بود که برای استفاده شاگردان ناشنوای خود «تلفن گنگ» یا سمعک استخوانی را اختراع کرد و به ثبت رساند (همانجاها). در 1314ش از سوی وزارت فرهنگ، دستور تعلیم الفبای او که امروزه به «روش باغچهبان» معروف است، منتشر شد. از این روش هنوز در کلاسهای دبستانی و سوادآموزی بزرگسالان استفاده میشود (دانشنامه، همانجا).
باغچهبان در 1322ش با کمک افراد نیکوکار «جمعیت حمایت از کودکان کرولال و کور» را تشکیل داد و به ثبت رساند و بعداً کلمه «کور» از عنوان جمعیت حذف شد (همانجا؛ مرسلوند، 2/14؛ آرام، 11). در 1323ش امتیاز مجلهای با عنوان زبان را به دست آورد و نخستین شماره آن را در بهمن 1323 منتشر ساخت (مرسلوند، همانجا). در 1328ش اساسنامه و برنامه کامل تحصیلات پنج ساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه، همچنین روش آموزش الفبای دستی و گویا را تهیه کرده، به تصویب رساند. در 1330ش «کانون کرولالها» و در 1334ش نخستین کلاس خاص تربیت معلم برای آموزش ناشنوایان را با همکاری وزارت فرهنگ تشکیل داد (دانشنامه، 6/606).
باغچهبان مردی خود ساخته، مبتکر و فعال بود و بدون داشتن تحصیلات رسمی مرتب با فکری آزاد و اندیشهای بارور در راه مقاصد انسانی خود پیش میرفت (صنعوی، همانجا). او به هنر تئاتر کودکان آشنایی داشت و کارگردانی و اجرای برخی از نقشها و طراحی دکور و صحنه آرایی نمایشنامههای منظوم خود را شخصاً بر عهده میگرفت (احیایی، همانجا). وی برای کودکان اشعار زیبایی میسرود و بازیهای گوناگونی ابداع میکرد (صنعوی، 1175). یکی از مهمترین کارهای او تألیف کتاب روش آموزش کرولالهاست که در 1343ش به چاپ رسید (آرام، 15). او در این اثر ضمن توضیح صداهای زبان فارسی و روش آموزش تلفظ و لبخوانی، اصول «زبان مصور» را به تفصیل شرح داده است (دانشنامه، همانجا).
باغچهبان تألیفات بسیاری در زمینههای گوناگون از خود به یادگار گذاشت. مهمترین آثار وی اینهاست: اسرار تعلیم و تربیت با اصول تعلیم الفبا؛ الفبای آسان؛ دستور تعلیم الفبا؛ الفبای باغچهبان؛ روش آموزش کرولالها؛ برنامه کار آموزگار؛ پیر و ترب (نمایشنامه)؛ رباعیات آذری خیام (ترجمه)؛ علم آموزش برای دانشسراهای مقدماتی؛ رباعیات باغچهبان؛ بابابرفی (داستان منظوم)؛ خانم خزوک؛ گرگ و چوپان؛ بادکنک (مرسلوند، همانجا)؛ و نیز داستانهای منظوم به زبان ترکی آذری مثل قیزیللی یاپراق (برگ زر اندود) و بایرام چیلیق (مژده رسانی عید) از وی به چاپ رسیده است.
مآخذ
آرام، احمد، «جبار باغچهبان»، ماهنامه آموزش و پرورش، تهران، 1345ش، س36، شمـ 7-8؛ احیایی، محمود، «جبار باغچهبان و کودکان»، آرمان، تهران، 1369ش، شمـ 8-9؛ دانشنامه جهان اسلام، تهران، 1375ش؛ صنعوی، قاسم، «مردی که کودکان و خاموشان را دوست میداشت»، سخن، تهران، 1345ش، س16، شمـ 11؛ مرسلوند، محسن، زندگینامه رجال و مشاهیر ایران، تهران، 1369ش.
جبار باغچهبان
باغْچهبان، جَبّار (عسکرزاده)، مبدِع روش آموزش ناشنوایان در ایران و پایه گذار آموزش و پرورش پیش از دبستان و از پیشگامان فرهنگ و ادبیات کودکان. او در 1264ش در ایروان، از ایالات قفقاز، به دنیا آمد. پدر و جدّ وی از اهالی تبریز بودند. پدرش قنّاد، معمار و مجسّمه ساز بود. مادر بزرگش، بنفشه، زنی باکفایت، طبیبِ محل و شاعر بود. این دو نقشِ مهمّی در پرورش استعدادهای هنری و خلاقیت جبّار داشتند.
تحصیلات جبّار به شیوه سنتی و مکتبخانهای بود. او در پانزده سالگی مجبور به ترک تحصیل شد و به حرفههای پدرش روی آورد. در 1284ش، به دلیل درگیریهای مذهبی، به زندان افتاد. در آنجا، هفته نامه ملاّنهیب و سپس ملاّباشی را مینوشت و مصوّر میکرد و به کمک همزنجیر و همبندش برای فروش به خارج از زندان میفرستاد. زندان در افکار و معتقدات او تغییرات بنیادی پدید آورد و از آن پس، با عشق به آرمان صلح و انساندوستی، فعّالانه وارد زندگی فرهنگی و اجتماعی شد.
باغچهبان تعلیم و تربیت زنان و کودکان را مهم میشمرد و، به رغم مخاطرات موجود، پنهانی به تدریس سرِخانه دختران میپرداخت. از اولین آثار او برای کودکان داستانهای منظوم قیزیللی یا پْراق (برگ زراندود) و بایرامْچلیق (مژده رسانی عید) است. این آثار، با نام جبّار عسکرزاده، متخلّص به عاجز، در 1290ش در ایروان چاپ شد. وی، در همین اوان، با نوشتن مقالات و سرودن اشعار، همکاری خود را با روزنامه فکاهی ملانصرالدین آغاز کرد و در 1291ش به نشر هفته نامه فکاهی لکلک در ایروان پرداخت.
با آغاز جنگ بینالملل اوّل و کشمکشهای خونین میان مسلمانان و ارامنه، ناگزیر به ترکیّه مهاجرت کرد. در آنجا، ابتدا تحویلدار و سپس فرماندار شهر ایگدیر شد؛ ولی چندی بعد ناگزیر به قفقاز بازگشت. وی، در 1297ش، در شهر نوراشین، از توابع ایالت ایروان، مدرسه ای تأسیس کرد که به علت آشفتگی اوضاع دیر نپایید. در 1298ش، بر اثر شدّت گرفتن خونریزیها در قفقاز، با خانواده خود به ایران آمد.
باغچهبان خدمات فرهنگی خود را، به عنوان معلّم کلاس اوّل، در مدرسه احمدیه مرند آغاز کرد و دیری نگذشت که نحوه کار وی و پیشرفت شاگردانش جلب توجّه نمود. اولین اثر او در ایران نمایشنامه خُرخُر است که برای شاگردانش نوشت و در مدرسه اجرا کرد. در این زمان، امتیاز تأسیس یک دبستان دخترانه را گرفت؛ ولی، به سبب مخالفتهای متعصّبان، موفق به افتتاح آن نشد.
در 1299ش، به جهت حسن شهرتش، بنا به دعوت رئیس فرهنگ آذربایجان، به تبریز رفت و در آنجا به کار خود ادامه داد. در این زمان، با روش تازه خویش نوشتن کتاب اوّل را برای کودکان آغاز نهاد. باغچهبان برای تدریس مواد گوناگونِ درسی وسایل سمعی و بصری ساخت و کتاب الفبای آسان را برای تدریس فارسی به ترک زبانانِ بزرگسال نوشت. وی، با همکاری همسر و همکارش، صفیه میربابایی، به تدریس دختران در کلاسهای مخصوص نیز موفق شد. وی، در این زمان، «جمعیت حمایت معلمین» و «جمعیت تئاتر» را تأسیس کرد و نمایشنامههای انتقادی، از جمله حیات معلمین و اِرْکَک خالاقیزی (خاله قزیِ نَر)، را نوشت.
باغچهبان در 1303ش، بنا به پیشنهاد رئیس فرهنگ آذربایجان، کودکستانی به نام «باغچه اطفال» در تبریز تأسیس کرد و نام خانوادگی خود را از عسکرزاده به باغچهبان تغییر داد.
وی، برای کودکان، بازیها و کاردستیهای جدید و تزئینات و صورتکهای گوناگون ساخت و شعر سرود و نمایشنامه نوشت، و به یاری همسرش، که با موسیقی آشنا بود، در کودکستان نمایشهای آهنگین اجرا کرد.
در 1305، با توجه به حالات یک کودک ناشنوا در «باغچه اطفال»، به فکر تدریس به ناشنوایان افتاد و کار تدریس به کرولالها را با سه پسر ناشنوا آغاز کرد. باغچهبان در آموزش ناشنوایان هیچگونه تجربه قبلی یا دسترسی به کتاب و مقالاتی دراین باره نداشت. او، در پرتو تجربه شخصی، به نقش مهمّ حسّ باصره و لامسه در آموزش زبان به ناشنوایان پی برد. صداهای زبان فارسی را به دو دسته حنجرهای (آوایی) و تنفّسی (بی آوا) و هر یک از این دو گروه را به ممتد و غیرممتد تقسیم کرد. وی «الفبای دستی گویا» را، که در نوع خود در جهان بینظیر است، بر پایه ویژگی صداها و شکل حرفها ابداع کرد. در این الفبا، برخلاف بعضی الفباهای دستی دیگر، از یک دست استفاده میشود. این نشانهای دستی، ضمن اینکه کمک به لبخوانی است، وسیلهای برای تعلیم و اصلاح تلفّظ نیز هست.
باغچهبان، به رغم خدمات فرهنگیش، مجبور به ترک تبریز شد و در 1306 به دعوت رئیس فرهنگ فارس به شیراز رفت. در همان سال، «کودکستان شیراز» را تأسیس کرد و به نوشتن شعر، چیستان و نمایشنامههای گوناگون پرداخت که، از آن میان، مجموعه شعر زندگی کودکان و نمایشنامه گرگ و چوپان را در 1308 و نمایشنامه پیر و ترب و خانم خزوک را در 1311 خود مصوّر و چاپ کرد و وسایل و بازیهای گوناگونی برای پرورش حافظه، حواس و اندامهای تکلّم ساخت. برنامه کودکستانش شامل ورزش، گردش در کوه و صحرا، تمرین رختشویی، تعلیم بنّایی و خشت زنی و مجسّمه سازی و کار بافتنی و آداب معاشرت و غیره بود. در همین زمان، کار تئاتر را نیز ادامه داد و، با همکاری نصراللّه شادروان، چندین نمایشنامه انتقادی به صحنه آورد. از اینرو میتوان گفت که در دهه اول قرن چهاردهم در کشور ما از نظر آغاز آموزش و پرورش ابتدایی و آموزش کودکان استثنایی و ایجاد فرهنگ و ادبیات کودکان برجستگی چشمگیری داشته است.
در پایان 1311، باغچهبان به تهران آمد. او قصد داشت مؤسسهای برای پژوهشهای روانشناسی و تربیتی تأسیس کند که به دلیل نداشتن پشتیبانی مادّی ومعنوی ازآن منصرف شد. در این ایّام، ناگزیر مدّت کوتاهی در یک کارخانه سیگارپیچی مشغول کار شد.
در آذر 1312، باغچهبان، با چاپ اعلانی در روزنامه اطلاعات درباره آموزش ناشنوایان، اولین کلاس ناشنوایان را، در مطّب دوستش، با یک شاگرد، دایر کرد. تعداد شاگردان بتدریج به پنج نفر افزایش یافت. در پایان سال تحصیلی، وزارت فرهنگ، با احساس رضایت از نتیجه آموزش ناشنوایان، ماهانهای به مبلغ 40 تومان برای دبستان مقرّر داشت و «دبستان کرولالها» رسماً آغاز به کار کرد. در همان سال، باغچهبان تلفن گنگ یا سمعک استخوانی را اختراع کرد و به ثبت رسانید. این سمعک وسیله انتقال صوت از طریق دندان به مرکز شنوایی است.
در 1314، وزارت فرهنگ «دستور تعلیم الفبای» او را منتشر کرد که امروز نیز از روش پیشنهادی در آن («روش باغچهبان») در کلاسهای دبستانی و بزرگسالان استفاده میشود. در 1322، با کمک افراد خیّر، «جمعیت حمایت کودکان کرولال و کور» را در تهران تأسیس کرد که در تیر 1323 به ثبت رسید و بعدها کلمه کور از عنوان آن حذف شد. در بهمن همین سال، ماهنامه زبان را منتشر کرد و در آن روش تازه خویش را در اختیار آموزگاران کلاس اول گذاشت. کتابهای اول دبستان و کتاب سرباز را، با روش تازه، در همین سال منتشر کرد.
در اسفند 1328، اساسنامه و برنامه کامل و دقیق تحصیلات پنج ساله ناشنوایان برای آموزش زبان و حرفه، روش شفاهی توأم با الفبای دستی گویا، به کوشش باغچهبان، تهیه و به تصویب رسید. او، در 1330، «کانون کرولالها» را پایه گذاری کرد. در 1332، نخستین کلاس تربیت معلّم ناشنوایان را، با همکاری دانشسرای مقدماتی، در آموزشگاه خود تأسیس کرد و، بدین ترتیب، اولین گام در تربیت رسمی معلّمان کودکان استثنایی برداشته شد.
در 1343، کتاب حساب را برای کودکان ناشنوا و روش آموزش کرولالها را برای آموزگاران نوشت. در کتاب اخیر، ضمن توضیح صداهای زبان فارسی و روش آموزش تلفّظ و لبخوانی، اصولِ «زبان مصوّر» را به تفصیل شرح داده است. زبان مصوّر مجموعه علایم بصری است که با استفاده از آن میتوان ساختار زبان را به ناشنوایان آموخت. در همین زمان، «گاهنامه»، وسیلهای بصری برای آموختن چگونگی بلند و کوتاه شدن روزها، را ساخت.
آموزشگاه باغچهبان، در زمان حیات وی، از هر نظر گسترده و مجهز شد. با اجرای برنامه تربیت معلّم ناشنوایان، مدارس و کلاسهای ویژه و هنرستانها و کلاسهای بزرگسالان (اکابر) و باشگاهها و مراکز پژوهشی و خدمات ویژه، از جمله دورههای تربیت رابط ناشنوایان در تهران و شهرستانها تأسیس شد و ناشنوایان به مراکز آموزش عالی راه یافتند.
باغچهبان، در اواخر عمر، «جمعیت سلام» یا «گرامیداشت» را، با نیّت تشویق مردم به تجلیل از نیکوکاران در زمان حیاتشان، تأسیس کرد و جزوه «آدمی اصیل» را در این باره منتشر ساخت.
از کتابهای شعر و نمایشنامه و داستانهای کودکانه باغچهبان به زبان فارسی نُه اثر به چاپ رسیده است. از جمله آثار چاپ نشده او در این حوزه نمایشنامه آهنگین مجادله دو پری است. همچنین در روشهای تدریس خواندن و نوشتن و آموزش ناشنوایان، سیزده اثر از وی منتشر شده است. آثار او به زبان ترکی بالغ بر دوازده کتاب است که، از آن میان، ترجمه رباعیات خیام، به نام رباعیات آذری خیام، ارزش خاصی دارد. رباعیات باغچهبان، که در 1337 به چاپ رسید، آیینه افکار و فلسفه زندگی اوست. باغچهبان در 4 آذر 1345 درگذشت.
آموزشگاه کرولالهای باغچهبان
پس از تأسیس دبستان كرولالها، به همت باغچهبان، در تهران و موفقیتهای او و جلب نظر مردم، نیاز به گسترش آن مدرسه وجود داشت. باغچهبان، مجبور شد تشكلی به نام «جمعیت حمایت كودكان كرولال» تأسیس كند. آن جمعیت موظف به شناسایی و جذب كمكهای مالی برای گسترش آموزش كودكان ناشنوا بود. این جمعیت، آموزشگاه كرولالهای باغچهبان را در 1312 تأسیس كرد.
زمینههای تأسیس آموزشگاه: آموزش ناشنوایان مانند دیگر كارهای نوپا برای اینكه ریشه بدواند و شكوفا شود و بار دهد، نیازمند زمینه مساعد و پیگیری و توجه و حمایت مقامهای مسئول بوده است.
بذر آموزش و پرورش ناشنوایان در ایران در 1304 در زمین و زمانی نه چندان مساعد كاشته شد و نهال ظریف و ضعیف آن با وجود خطرهای بیشمار و شرایط دشوار به زندگی خود ادامه داد و فراهم شدن وضع اجتماعی مساعد و توجه فرهنگیان و حمایتهای بسیار حیاتی مقامهای مسئول در لحظات بسیار حساس و نیروی زندگی كه در خود این بذر بود، موجب ادامه حیات و رشد و نمو آن گردید.
رفته رفته توجه بیشتری به آموزش و پرورش كلیه گروههای استثنایی شد و لزوم تأمین خدمات آموزشی برای این گونه كودكان و جوانان كه از نظر انسانی و اقتصادی به صلاح و سود جامعه بود، بیشتر محسوس گردید.
از جمله اقدامهای بسیار اساسی در این زمینه، ایجاد دفتر كل امور كودكان استثنایی در وزارت آموزش و پرورش بود كه در 1347 برای تأمین خدمات آموزشی كلیه كودكانی كه از نظر بدنی، ذهنی و اجتماعی نوعی استثنایی به شمار میآمدند، تشكیل شد تا از این راه معلولانی كه قرنها سرگشته و بیحاصل، سربار جامعه بودند، به نیروی مولد و امیدوار و مستقل و خورسند خرسند شوند.
كار اصلی این دفتر، تحقیقات لازم برای برنامهریزیهای ویژه و تربیت معلم متخصص و فراهم ساختن وسایل ویژهای بود كه كاری بسیار دقیق و نیازمند بینش و دانش فراوان است. در سالهای گذشته، فعالیت دفتر كل امور كودكان استثنایی در زمینه آموزش ناشنوایان از نظر كمی در سطح كشور قابل توجه بوده است؛ زیرا این دفتر با پذیرش اصل «همآموزی» با اختلاط شاگردان شنوا و ناشنوا دست به تأسیس کلاسهای ویژهای برای ناشنوایان در مدرسههای معمولی زد كه در 91 نقطه كشور این کلاسها دایر بود.
در شهر تهران، پنج آموزشگاه و یك شبانهروزی با گنجایش پنجاه كودك و یك هنرستان صنعتی و هفت كلاس ویژه در مدرسههای معمولی وجود داشت. در این کلاسها معلمانی كه در آموزشگاههای ویژه ناشنوایان در تهران به مدت یك سال طبق برنامهای كارآموزی میدیدند تدریس میكردند.
هر یك از این مؤسسههای آموزشی حاصل علاقه و فداکاریهای بسیار مؤسسان آنها بود كه با همه دشواریهای موجود مادی و معنوی كوشیدند كه امكان آموزش و پرورش را برای كودكان ناشنوا در مدرسه خود فراهم سازند و از اینرو در گسترش آموزش ناشنوایان سهم سزایی داشتهاند.
آموزشگاه كرولالهای باغچهبان: در 1312 به همت جبار باغچهبان تأسیس شد. این آموزشگاه وابسته به جمعیت حمایت كودكان كرولال بود و مجهز به درمانگاه شنوایی و گفتار، اندرزگاه مادر، بخش مددكاری، كارگاه تهیه مواد آموزشی و ویدئوتیپ بود و در 26 كلاس آن 290 شاگرد كودكستانی، دبستانی، دوره راهنمایی و دبیرستانی مشغول تحصیل بودند. 21 كلاس این آموزشگاه مجهز به گوشی گروهی بود. در این مدرسه، افزون بر مواد درسی ناشنوایان حرفههای سبك نیز آموزش داده میشد و یك كارگاه كوچك قالیبافی نیز داشت.
مربیان این آموزشگاه مواد آموزشی و کتابهای ویژه و فیلم و ویدئوتیپ در زمینه آموزش و پرورش ناشنوایان تهیه میكردند و در اختیار دفتر كل امور كودكان استثنایی و تمام مدرسهها و سازمانهای رفاهی ناشنوایان قرار میگرفت. همچنین در این آموزشگاه، کتابهای درسی دبستانی و دوره راهنمایی از سوی مربیان متخصص برای تدریس ناشنوایان به صورت ساده تنظیم میشد.
درمانگاه آموزشگاه، همه روزه از یك تا چهار بعدازظهر برای پذیرش كلیه مراجعان از تهران و شهرستان آماده بود. این درمانگاه، شامل اتاق معاینه، اتاق آزمایش مقدماتی، اتاق ادیومتری، اتاق اصلاح تلفظ و بخش تعمیر سمعك و بخش مددكاری بود.
از یكم مهرماه 1354 با همكاری دانشگاه ملی ایران برنامه تربیت ادیومتریست و رابط ناشنوایان آغاز شد. افزون بر معلمان مدرسههای وابسته به جمعیت حمایت كودكان كرولال، دیگر معلمان ناشنوایان نیز، دورههای كوتاهی از آموزش عملی میدیدند. همچنین در این مدرسه معلمان کلاسهای اكابر ناشنوایان و مددكاران اجتماعی ناشنوایان و رابط ناشنوایان برای خدمتگزاری در مراكز رفاهی در نقاط مختلف كشور پرورش مییافتند.
این مدرسه 62 كارمند و 8 كارآموز غیردولتی داشت، كه 16 نفر از كارمندان آن دولتی و بقیه غیردولتی بودند. به كلیه شاگردان و معلمان و كارمندان همه روزه ناهار رایگان داده میشد. برای شاگردان سرویس رفت و آمد تهیه شده بود كه بسیاری از آن استفاده میكردند.
افزون بر مساعده مستمر بانك بازرگانی كه از 1338 همه ماهه به طور مرتب پانصد تومان پرداخت میشد، گروهی از خیریان نیز، به طور غیرمستمر به آموزشگاه یاری میكردهاند.
بخش عمده بودجه این مدرسه از سوی سازمان برنامه و بودجه پرداخت میگردید و جمعیت حمایت كودكان كرولال نیز تا حد امكان از این مدرسه پشتیبانی مادی و معنوی داشت.
مأخذ
باغچهبان، ثمینه، بهره ناشنوایان، تهران، امیركبیر، بیتا، ص 43-46.
آموزشگاه كرولالهای باغچهبان، كتابی درباره مسائل ناشنوایان و شیوه آموزشی این مركز به زبان فارسی.
با تأسیس اولین مدرسه ناشنوایان به دست باغچهبان، مرحله جدید و مهمی در تاریخ ناشنوایان ایران آغاز شد. این مدرسهها در دوران زندگی او گسترش یافت و پس از مرگ وی هر سال، در شهرهای ایران توسعه یافت. از نظر روش آموزشی و نظام مدیریتی هم تحولاتی داشت و در فرهنگ ناشنوایی ایران تأثیر مهم و جدی به وجود آورد. از اینرو، خود این مركز و شعبههای آن قابل مطالعه و بررسی است. زیرا پژوهش در این باره به شیوههای تاریخی، موردی، جامعهشناختی و تربیتی، دستاوردها و تجارب گرانبهایی را در اختیار نسل بعد قرار میدهد. با همین ذهنیت بود كه كتاب آموزشگاه كرولالهای باغچهبان به همت هشت پژوهشگر در مؤسسههای حسابداری به انجام رسید.
مهمترین مباحث این كتاب عبارت است از: علل و انواع مختلف كری، تاریخچه آموزش كودكان كرولال در دنیا و ایران، معرفی جبار باغچهبان، فعالیتها و آثار وی، چگونگی تدریس ناشنوایان و كاربرد الفبای ناشنوایان.
مشخصات كتابشناختی این اثر به شرح زیر است:
آموزشگاه كرولالهای باغچهبان، گروه تحقیق مؤسسه عالی حسابداری، (نادر بیدنی، محمدرضا سرافراز، ایرج مؤسیسان، پروانه مشاوریان، معصومه امامی، نازیلا پازوكی، فریده حاجی یعقوبی، هایده فرسایی)، 1349.
نگاهی به روش ترکیبی در سوادآموزی
متأسفانه جستجو برای دستیابی به منابعی که قریب به نـیم قـرن قـبل در زمینه مسائل پیرامونی آموزش و پرورش از طرف پایهگذاران روشهای آموزشی و پرورشی در ایران نگاشته شده، گاهی سخت و با عدم موفقین همراه بـوده است. چند سالی میشود که جهت شناخت همه جانبه دیدگاه آموزشی مرحوم «آقا میرزا جبارخان عسگرزاده»، معروف بـه «جبار باغچهبان»، در پی آثار به جـا مانده از ایـشان در کتابخانهها و بازماندگان وی تماس میگیرم؛ اخیراً در کتابخانه تازه تأسیس یافته دوره عالی تحقیقات (دکترا) دانشگاه آزاد اسلامی به کتاب ارزشمند «اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا»ی آن معلم سختکوش که با تاریخ 1327 به چاپ رسیده است، دست یافتم از قضای الهی، مطالعه این کتاب با سالگرد رحلت وی مـقارن شد؛ لذا فرصت را مغتنم شمردم و به بهانه یاد و معرفی مجدد آن معلم مبتکر، با نگاهی تازه، به طرح پارهای از مشکلات کنونی آموزشی پرداختم.
باغچهبان در سال 1306 به شهر شیراز مهاجرت کرد و در آنجا کودکستانی تأسیس نمود. در سال 1312 از شیراز به تهران آمد و اولین دبستان کرولالها را در ایـن شهر پایه گذاشت و تا پایـان عـمر بـه سال 1345، در شهر تهران به امر آموزش این دسته از دانشآموزان و معرفی روش آموزشی خود پرداخت. روش او در امر آموزش خواندن و نوشتن به دانشآموزان کلاس اول دبستان بود که به «روش تـرکیبی» معروف شد!
از جـبار آثـار مختلفی در زمینه کتابهای کودکان، نمایشنامه، روش تعلیم الفبا، و آموزش و پرورش ناشنوایان بـه جـا مانده است. وی در سال 1308 در شیراز، اولین اثر خود را به نام «زندگی کودکان» که مشتمل بر شعرها، سرودهای کودکان و چیستانها بود، به چاپ رساند. در همان سال، نمایشنامههایی بـا نـامهای «پیر و ترب»، «گرگ و چـوپان»، «خانم خزوک»، «مجادله دو پری» و «شیر و باغبان» را نوشت. از دیگر آثار او، «بادکنک» (تهران-1324)، «عروسان کوه» (تهران-1324)، «درخت مروارید» (تهران1337)، «رباعیات باغچهبان» (تهران-1337) را مـیتوان نام برد که همگی به زبان فارسی میباشند. کتابهای «پروانین کتابی» (تهران-1326) و «خیام آذری» (تهران 1334) نیز از آثار ایشان به زبان ترکی است. جبار به منظور دستیابی بـه روش مـناسب جهت تـعلم الفبا و آموزش خواندن و نوشتن تلاش گستردهای نمود و ضمن ابداع روش ترکیبی در سوادآموزی بـه دانـشآموزان کلاس اول دبستان، کتابهایی در این زمینه به چاپ رساند که از جمله: «دستور تعلیم الفبا» (تهران -1324)، «الفبای خودآموز برای سالمندان» (تهران-1326)، «اسرار تعلیم و تربیت یـا اصول تـعلیم الفـبا» (تهران-1334) را میتوان نام برد. این اولین معلم دانشآموزان ناشنوا در ایران، به دلیل اعتقاد عمیقی که به تربیت مـعلم داشـت، دو کـتاب به نامهای «روش آموزش کرولالها» (تهران-1343) «حساب» (تهران-1343) را به منظور تربیت معلم برای دانشآموزان ناشنوا نگاشت.
با نگاهی گذرا به مـنابع فـوق، مشخصههای اساسی زیـر را میتوان از ابتکارات و دیدگاههای آموزشی آن مرحوم دانست:
1- تبادل نظر: از نظر آموزشی، باغچهبان، انسان خود آموز و خودیاب است و همانطور کـه کـودک زبان را از محیط یاد میگیرد، درمدرسه نیز دانشآموز تحت نظر آموزگار دانش را فرا میگیرد. بر پایه این اصل، آموزگار هـیچ چـیز تـازهای به شاگرد تعلیم نمیدهد؛ مگر اینکه در زمینه معلومات مشترکی که دارند، تبادل نظر میکنند و به این تربیت، ذهن شـاگردان روشـن میشود.
2- اول تجدید خاطره: اصول تعلیم باغچهبان بر پایه اصول «سیب و نخ» است. همانند اینکه به انگشت کودک نخی میبندند و بـه او مـیگویند بـه پیش پدر برود و به او بگوید که سیب بخرد. بر این اساس، برای اینکه کودک الفبا را به آسانی یاد بگیرد، بازی اصـول سیب و نـخ را به طرز صحیحی به کار برد. به این معنی که کودک قبلا سیب را خـوب بشناسد، و صـدای کـلمات نیز به او معرفی شود سپس هریک از حروف را برای نمایندگی یک صدا به او نشان داد.
3- توجه به کل در ادراک: بنابر این اصل، کودک اولیـن بـار کـه چشم خود را باز میکند، انسان را به طور کل میبیند و نه اجزای چشم، ابرو، پا و دست. او درخت میبیند، و نه ساقه، برگ، شاخه. او کـلمهی«آدم» را میشنود و نـه«آ، د، ، م» را. بنابراین، انسان از روزی که چشم به روی جهان باز میکند، ساختمان هر معنی را به شکل کل در ذهن دارد. در واقع، اصل فوق تکیه بـر هـمان اصولی دارد که در روانشناسی گشتالت، خاصه در مباحث ادراک و یادگیری مطرح میشود.
4- اصل قراردادی بودن حرف زدن و سـواد: بنابر این اصـل، حرف زدن با صوت یک تدبیر قراردادی برای تجدید خاطره آن مـعانی اصلی اسـت، که از راه چشم در ذهن طرف مقابل شکل میگیرد و به وسـیله گـوش انجام میشود برعکس، نوشتن یک تدبیر قراردادی برای تجدید خاطرههای آن معانی صوتی است که از راه گوش در ذهـن طـرف مقابل شکل میگیرد و به وسیله چـشم انـجام میشود.
5- ابداع روش تـرکیبی در سـواد آمـوز: این روش، واکنشی در مقابل روشهای تحلیلی و کلی در تـعلیم الفـبای فارسی است. بر اساس روش تحلیلی، کودک ابتدا حروف را یاد میگیرد، سپس به کمک آنها به یادگیری کـلمات نایل مـیشود؛ ولی در روش کلی، کودک ابتدا شکل کلی کلمه را مـیخواند و پس از اینکه کلمه را آموخت، تجزیه کلمه بـه حـروف آغاز میشود. در حالیکه بر اساس روش ترکیبی ابداعی مرحوم بـاغچهبان ابـتدا کل کلمه را که «کلمه کلید» نامیده میشود، به کودک نشان میدهند و سپس در قالب آن، حرف جدید را به کودک میآموزند.
6- توجه بـه عـملیات مقدماتی قبل از سوادآموز: جبار باغچهبان یـکی از دلایـل عـدم موفقیت در سوادآموزی را در گذشته، فقدان توجه به ایجاد آمـادگی لازم در کـودک قبل از آغاز آموزش خواندن و نوشتن میداند. بر این اساس، او فعالیتهای تجربه کردن صداهای کلمات از طریق بازی، بخش کـردن کـلمات کشیده گفتن صداهای هر بخش، تربیت کردن دست برای اداره نـمودن قـلم، فهماندن درست و ادا کردن صـدا و کـلمه و جمله، آموزش دادن خواندن به وسیله علایم واسطهای بین صدا و حروف، و نیز استفاده از مکعبهای رنگی را پیشنهاد میکند. شایان توجّه است که فعالیتهای پیـشنهادی بـاغچهبان، کمابیش مجموعه فعالیتهایی است که در لوحههای آمادگی فارسی اول دبـستان تـا کنون مـورد استفاده میباشد.
7- توجه بـه تکنیکهای ادبیات کودکان: جبار از پیـشگامان ادبـیات کودکان در ایران میباشد. او معتقد بود که برای رسیدن به اهداف آموزشی، باید از روش بازی، نمایشنامه، سرود، شعر، قصه و کارهای دستی بهره رفت. او درباره بازی، در کـتاب «حساب» مینویسد: «این کـتاب بـرای تربیت هوش و فکر بچههای کرولال نوشته شده اسـت و شـکل بـازیچه دارد.»
و در جـایی دیـگر اضـافه میکند: این کتاب برای بچههای شنوا نیز مفید میباشد هیچ یک از معلمین دبستان نباید آن را کتاب درس، بلکه باید کتاب بازی بدانند. با استفاده از این کتاب، میتوان کودکان را بدون تعلیم الفبا با اعمال اربعه حساب آشـنا کرد.»
در جای دیگر مینویسد: «کودکستان نیازمند قصهها، سرودها، نمایشنامهها و بازیها خلاصه فرهنگ مخصوص به خودش است.» در آن زمان نه تنها کسی از چنین مطلبی اطلاع نداشت، بلکه در نظر مربیان فاضل نیز این قبیل چیزها بیمعنی بود؛ حتی اینگونه فعالیتها را ناقابل، زائد و هرزه میدانستند و اولیـای اطفال هرگز راضی نبودند که کودکانشان با این مسائل آشنا شوند.
8- ظرافت عملی در برخورد با کودک: جبار با توجه به تجربه گسترده در زمینه آشنایی با روحیات کودکان به نکات عملی ظریفی توجه نموده و آموزگاران را به ضـرورت امـر هشدار داده است. مینویسد:«کودکی که برای نوشتن در پیش تخته است، سؤالات لازم را از او نپرسید. از کودکانی بپرسید که نشستهاند. سپس از این کودک بپرسید که آیا آنها درست گفتند. پس از آنکه این کودک نـوشت، از دیگران بـپرسید که این بچه درست نـوشت؟» و مـیافزاید: «روزی در کودکستان شیراز متوجه شدم که کودکی هر روز پس از مرخصی برخلاف راه خانهشان میرود. من از این امر تعجّب کرده، از پدرش پرسیدم که آیا شما در این طرف خانه دارید؟ گفت خیر. سپس علت را پرسیدم. گفت چـون جـوئی که سر راه اوست پل ندارد بـه ایـن جهت راه خود را تغییر داده، برای گذشتن از پلی که در آن سر جوی است، از آن طرف میآید. من تعجّب کردم؛ زیرا جوی بزرگ نبود و بچههای هم سال او اغلب برای تنوع از روی آن به آن طرف و به این طرف میپریدند. دیدم تربیت این بچه نـاقص اسـت. کودک وقتی که جوی را میبیند، از ترس به خود میلرزد. من برای رفع این عیب اول در زمین صافی خطوط باریکی کشیدم و بچه پرید. وسیعتر کردم و باز پرید. سپس عریضتر از آن درست کردم. پرید. سپس از روی جویهای باریکی که به عمل آورده و آب انداختم، پرید. خلاصه، پس از ایـن تـجربهها، کودک نه تـنها از راه طبیعی خود میرفت، بلکه وقت رفتن، پریدن از روی جوی سر راهی را وسیله تفریح خود قرار داد.»
9- ابتکار در زمینه آموزش ناشنوایان: جبار که اولین آمـوزشگاه خاص این کودکان را در یوسف آباد تهران بنا کرد و امروز هم بـه همین نـام شـهرت دارد، اولین معلم کودکان ناشنوا در ایران است. او برای سواد آموزی به این دسته از دانشآموزانی به شناخت ویژگیهای صـداهای گفتار زبـان فارسی و طبقهبندی آنها، و قاعده تعلیم تلفظ، اصول و قواعد لبخوانی، ابداع سبکهای ویژه برای تعلیم گفتار خواندن و نـوشتن، ابداع الفـبای دسـتی ویژه صداها و حروف زبان فارسی، و روش آموزش جمله به ناشنوایان مبادرت ورزیده است. شایان توجه است که جـبار روش تدریس الفبای فارسی خود را که امروزه در سواد آموزی به دانشآموزان عادی دبستانی و نوسوادان بزرگسال نـیز مورد استفاده قرار میگیرد و بـه روش ترکیبی و یا روش باغچهبان معروف است در سوادآموزی به ناشنوایان نیز به کار گرفته است.
با نگاهی اجمالی به قریب 23 اثر به جای مانده از مرحوم جبار باغچهبان در زمینهی کودکان، تعلیم و تربیت به طور عام و نیز تعلیم و تربیت ویژه دانشآموزان ناشنوا، و نـگاهی به مقالات کتبی که در خصوص معرفی این معلم سختکوش نگاشته شده است، و همچنین با توجه به قریب 50 سال فعالیت آموزگاری او، نکاتی ظریف و تأسفبار در جامعه آموزش و پرورش کشور مییابیم. به راستی آیا هنوز موقع آن نرسیده است کـه به طور همه جانبه به بررسی سهم و شأن این معلم همیشه مهاجر در تحول آموزش و پرورش بپردازیم؟ آیا تدارک سمیناری در بررسی دیدگاه و روش جبار باغچهبان به منظور شناسایی دقیق ابعاد نظر و روش وی، همچنین شناسایی روشهایی بدیع و مناسب با شرایط کنونی آمـوزش از وظـایف دستاندرکاران آموزش و پرورش نمیباشد؟ گر چه پاسخ و اقدام روشنی به سؤالات فوق دیده نمیشود، ولی نگارنده نظر خوانندگان را به حقایق زیر جلب مینماید:
1- تنها اقدام جدی و قابل دسترسی که در زمینه معرفی این معلم سختکوش صورت پذیرفته، کتابی اسـت بـه نام «زندگینامه جبار باغچهبان» که به قلم خودش نگاشته شده و فقط یک مرتبه با تیراژ 2000 نسخه در سال 1356 به چاپ رسیده است. متأسفانه اقدامات دیگران در حد مقالهای است که در پیش رو دارید و توسط همکاران آموزش ناشنوایان هر سـال بـه بهانه سالگرد رحلت وی تهیه و در جراید رسـمی کـشور درج مـیشود.
2- با وجود گذشت قریب به پنجاه سال از ارائه روش ترکیبی در سوادآموزی به دانشآموزان کلاس اول عادی و ناشنوا از طرف باغچهبان که به نـام وی نـیز شـهرت دارد و توسعه و کار بست تکنیکهای ادبیات کودکان اعم از قصهگویی، شعرگویی، نمایشنامه، قصه مصوّر و تـشکیل رشتههای مختلف روانشناسی و علوم تربیتی با گرایشهای مختلف مثل کودکان استثنایی، بالینی، آموزش پیش دبستانی، امور تربیتی و مشاوره در مقاطع کاردانی، کارشناسی و کارشناسی ارشد، و همچنین ترجمه و تألیف مـنابع مـختلف در زمـینههای فوق، هنوز حدود دهها هزار تن از معلمان، دانشجوبان، استادان و مدرسان دانشکدههای علوم تربیتی و روانـشناسی و مراکز تربیت معلم کشور، تنها منبعی که بتواند بهطور عملی راهگشا در سوادآموزی به دانشآموزان کلاس اول عادی و ناشنوا و نوسوادان بزرگسال باشد، همانا کـتاب ارزشمند «اسرار تـعلیم و تـربیت یا اصول تعلیم الفبا»، تألیف جبار باغچهبان به سال 1327 است که مطالب آن در فـصل اول از بخش دوم کتاب روش تدریس فارسی ابتدایی، ویژه مراکز دانشسراهای تربیت معلم، رشته آموزش ابتدایی به کد 6004، بدون تغییرات و با حفظ چارچوبی کـلی روش تـرکیبی ارائه شده و مورد استفاده همگان است. به راستی که هیچکدام از فعالیتهای فرهنگی، همچون نظریههای مختلف روانشناسی به طور اعـم و تـدریس و یادگیری به طور اخص در قالب کتب درسی در ایران، تربیت کارشناس و کارشناس ارشد در این زمینه، توسعه کاربرد تکنولوژی آموزشی و گـسترش تکنیکهای مـتعدد ادبـیات کودکان و … هیچگونه پیشنهاد و نوآوری در اساس روش ترکیبی برای ما به ارمغان نیاوردهاند. حداقل مسئولیت این علوم و فـنون در کـشور، تبیین، تشریح و حاشیهنویسی بر روش ترکیبی مرحوم جبار باغچهبان میباشد که متأسفانه از این نیز دریغ شده اسـت. تنها تـحرک ایـجاد شده، از سوی آموزش ناشنوایان بوده است؛ یعنی از همان نقطهای که مرحوم باغچهبان راه را آغاز نمود. در یـکی، دو دهه اخیر نیز مجدداً در آموزش ناشنوایان حداقل پویایی ایجاد شده و آموزگاران اول دبستان بر پایه پیشرفتهای حاصله در زبانآموزی به نوآموزان قبل از دبستان ناشنوا در ایران، سبکهای ویژه برای تعلیم گفتار و سوادآموزی، همچنین الفبای دستی، مستقیماً امر تعلیم گفتار، آموزش خواندن و نـوشتن را هـموار ساختند. یاد باغچهبان و راه پرتلاش مربیان و آموزگاران کودکان ناشنوا پر ثمر باد!
ابتکارات باغچهبان
چهارم آذرماه مصادف با سی و ششمین سالگرد خاموش « جبار باغچهبان» معلم مهربان بچههای ناشنوا است.
وی حدود پنجاه سال تمام در تبریز و شیراز و تهران برای تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا تلاش نمود! او بنیانگذار کودکستان در ایران و اولین مؤلف کتاب کودک است. از اینرو به مناسبت بزرگداشت خاطره این بزرگ مرد نگاهی به زندگی پرشور او میاندازیم. نام اصلی باغچهبان «جبار عسکرزاده» و پدرش استاد عسگر بنا اهل رضاییه و مادرش اهل قفقاز (شوروی سابق) بود و در سال 1261 در شهر ایروان متولد شد. بعدها در سال 1303 به مناسبت تأسیس اولین کودکستان خود در تبریز به نام «باغچه اطفال» نام خانوادگی خود را به باغچهبان تغییر داد.
از آنجا که باغچهبان در پرورش نونهالان ما بهترین باغچهبان بود اسم با مسمایی را برای خود برگزیده بود. او با دست خالی و از وسایل ابتدایی، در محیط زندگی خویش برای کودکان اسباب بازی و کاردستی تهیه میکرد و با علاقه بسیار برای کودکان شعر میسرود، قصه میگفت و نمایشنامه مینوشت. یکی از خصوصیات برجسته کار باغچهبان در امر تعلیم و تربیت استفاده از وسایل سمعی و بصری بود. او با خلاقیت خود وسایل سمعی و بصری میساخت تا به وسیله آن بتواند به دانشآموزان کودکستانی در کودکستان «باغچه اطفال» بیشتر و بهتر بیامورد. مادری فرزند ناشنوایش را به کودکستان آورد و کودکستان به دلایل مشکلات کودک او را نپذیرفت و مادر دست به دامان باغچهبان شد و از او خواست که فرزندش را بپذیرد. آنجا بود که باغچهبان برای نخستین بار به فکر تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا افتاد و با سه کودک ناشنوای تبریز کار را شروع کرد. در حالی که در زمینه تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا هیچ کلاسی ندیده و هیچگونه دورهای را طی نکرده بود اما عشق و علاقه زیاد او به کودکان و زندگی این کوچولوهای شیرین باعث میشد که هر روز به تجربه و دانش تازهای دست یابد. در زندگینامه خویش نوشته است: «وقتی فکر تعلیم و تربیت کودکان ناشنوا را با رئیس فرهنگ تبریز در میان گذاشتم چنان تعجب کرد که مورد تمسخر وی قرار گرفتم» هر چند باغچهبان مورد تمسخر آقای رئیس قرار گرفت اما به روش خود ایمان داشت و به کارش عشق میورزید و طی یک سال موفق شد به سه کودک ناشنوا خواندن و نوشتن بیاموزد. روزی که این سه کودک ناشنوا در تبریز امتحان میدادند حیاط و بام مدرسه لبریز مملو از مردمی بود که به تماشای خواندن، نوشتن و حرف زدن این کودکان آمده بودند. زیرا برای آنها باور نکردنی بود که کودکان ناشنوا هم بتوانند بخوانند، بنویسند و حرف بزنند. در هر حال مردم نتیجه کار و تلاش باغچهبان را دیدند ولی از آنجا که به تعلیم و تربیت اعتقادی نداشتند، میگفتند که معجزه شده. اما باغچهبان خود بهتر از همه میدانست که معجزه، عشق بی انتهای او به آموزش و پرورش است.
در سال 1306 به شیراز رفت و فعالیت آموزشی خود را به مدت 6 سال انجام داد و در سال 1311 به تهران آمد. باغچهبان در شیراز بعضی از شعرها و نمایشنامههای خود را که در شمار نخستین کتابهای غیردرسی کودکان است، منتشر کرد. پس از بازگشت به تهران نخستین دبستان ناشنوایان را در چهار راه حسن آباد کوچه طرشتی تأسیس کرد و با دشواری آن را سرو سامان بخشید.
در پایان سال 1312 از پنج تن دانشآموز ناشنوا در حضور وزیر فرهنگ به روش مخصوص امتحان خواندن و نوشتن به عمل آورد و چون نتیجه رضایتبخش بود از آن تاریخ به بعد امتیاز مدرسه ناشنوایان را گرفت. او با پشتکار و استقامت حیرت آوری بار دیگر به فکر ایجاد جمعیت حمایت از کودکان ناشنوا افتاد و در این کار موفق شد و در سال 1336 مدرسه ویژه ناشنوایان را در کوی یوسف آباد تهران تأسیس کرد و تا آخر عمر این مدرسه را اداره نمود و گسترش داد و در آن به تعلیم و تربیت شاگردان ناشنوا و معلمان آنها پرداخت. بر اثر تجربه شخصی معتقد شده بود که میتوان با روش گفتاری خاص به ناشنوایان سخن گفتن و خواندن و نوشتن آموخت و به این منظور برای آموزش صداها و اصلاح تلفظ شاگردان ناشنوای خود الفبای دستی یا الفبای گویای باغچهبان را اختراع نمود.
باغچهبان علاوه بر تألیف کتب مختلف برای ناشنوایان دو کتاب آموزشی به نام «روش آموزش کرولالها» و «کتاب حساب ویژه ناشنوایان» به صورت بازی بدون آموزش الفبا، به رشته تحریر در آورد.
عمده فعالیتهای برجسته و کشفیات و اختراعاتش را میتوان به ترتیب ذیل نام برد:
1. کشف و اختیار روش شفاهی در تعلیم ناشنوایان.
2. اختراع گوشی استخوانی.
3. کشف خواص صوتها و تقسیم بندی آنها.
4. اختراع و تهیه وسایل مختلف بصری برای تدریس به ناشنوایان.
5. اختراع الفبای دستی
6. روش حساب ذهنی ناشنوایان.
7. اختراع گاه نما (این وسیله برای نشان دادن چگونگی کوتاه و بلند شدن شب و روز در فصول مختلف ساخته شده بود).
8. اختراع وسیلهای برای نشان دادن پستی و بلندی اعماق دریا و اقیانوس.
9. ایجاد روش جدید تعلیم خواندن و نوشتن.
از کتابهای منتشر شده و مشهور باغچهبان میتوان به «بابابرفی» و «من هم در دنیا آرزو دارم» نیز اشاره کرد.
باغچهبان در سن 82 سالگی تا آنجا که در توان داشت برای پیشرفت فرهنگ و دانش کوشید و این مرد شریف با آن همه تلاش و کوشش در غروب چهارم آذرماه 1345 چشم از جهان فانی فرو بست.
یادش گرامی و راهش مستدام باد.
ز اندیشه برای خود رهی یافتهام
نقش دگری را به راه انداختهام
از چشم برای دیدن چهره صورت
با دست هنر آیینهای ساختهام
(باغچهبان)
صداقت و پاکی باغچهبان
معرفی متن و نویسنده
احمد آرام از نویسندگان و مترجمین به نام و مشهور ایران از قدیمیترین دوستان باغچهبان است. باغچهبان با احمد آرام در تأسیس و نشر برخی نشریات همکار بودند. همین نکته گویای این است که باغچهبان در هر کاری از بزرگان آن رشته بهره میبرده است. آرام به خصلتهای اخلاقی و شخصیتی باغچهبان اشاره میکند؛ مواردی که پایه و اساس نوآوریها و ابتکارات او است.
با کمال ارادتی که به حجت الاسلام غزالی دارم و کمال تأثیری که تحقیق در احوال و آثار او در ساختن وجود اخلاقی من داشته است، عبارتی در کتاب «کیمیای سعادت» او دیدم که پای ارادت مرا نسبت به این دانشمند بزرگ سست کرده است. در جایی از آن کتاب نوشته است که چون کسی در خانهای را بکوبد و دیدار صاحبخانه را خواستار شود، اگر او در خانه باشد و نخواهد که کوبندهی در را بپذیرد، کسی که پشت در میرود انگشت در سوراخی کند و بگوید که فلانی اینجا (یعنی در سوراخ) نیست تا هم دروغ نگفته باشد و هم صاحبخانه از دیدار کسی که مایل به دیدار او نیست آسوده شود. معلوم میشود که در آن روزگار دور هم، مانند امروز، مردمان از شنیدن دروغ یا شبه دروغ که با هوای نفس ایشان سازگارتر باشد، شادمانهتر میشدهاند تا از شنیدن کلمه راستی که چندان خرسندی خاطر ایشان را فراهم نیاورد و من خود تجربهای در صحت این مدعا دارم که هر وقت آن را به یاد میآورم بسیار شرمنده میشوم.
نزدیک چهل سال پیش که در شیراز معلم بودم، مرد وارستهای که در به روی خود بسته بود و با خطاطی و اداره کردن چاپخانهی کوچکی زندگی میکرد در میان مردمان این شهر میزیست که البته هیچگونه ادعایی نداشت و من مشتاق دیدار او شدم. از مرحوم آقا داداش، کتابفروشی که از نیکان بود و حق فراوانی به گردن فرهنگ شیراز داشت و از مریدان آن مرد بود، خواستم که این آرزوی مرا بر آورد. با هم به در خانه او رفتیم و خادمش صریح گفت که حالا فرصت دیدار ما را ندارد. من هم بنابر تربیت غلطی که داشتم و شاید اکنون دیگر نداشته باشم، بسیار برآشفته شدم و از این دیدار صرفنظر کردم، و بالاخره در سفر دوم شیراز توانستم آن مرد وارسته را ببینم و از دیدارش شادمان شوم. خدا من و او و آقا داداش هر سه را غریق رحمت فرماید.
این دروغ گفتن را «توریه» میگویند که پوشاندن دروغ است به لباس راستی، و اگر رأی مرا بخواهید من اکنون به هیچ توریه رضا نمیدهم.
مرحوم باغچهبان نیز از توریه بیزار بود و هرکس این کتاب را که در واقع زندگینامهی او است بخواند، همه جا میبیند که این مرد صاف و پاک و بیپروا و ملاحظه، همانگونه که در زندگیش نیز چنین بود، هر چه خواسته گفته است. شاید به همین جهت راستگویی و انتظار سخن راست و درست داشتن بود که بسیار کسان او را دشمن میداشتند، ولی در عوض دوستانی داشت که اگر هم به اندازهی او بیملاحظگی نداشتند، ولی لااقل تحمل صلابت راستگویی او را میکردند و به همین جهت برای یکدیگر بسیار عزیز بودند.
در حدیثی یا در کلام شخص بزرگی آمده است «اکثر اهل الجنه الابله» یعنی بیشتر بهشتیان سفیهانند. معنای ظاهری سفیه و ابله کسی است که سستی عقل دارد ولی چنان ترجیح میدهم که بگویم در اینجا سفیه کسی است که معیار ظاهری و متعارفی عقل و خرد را که ملاحظه کاری و تلاش برای سودجویی از هر راه که باشد به چیزی نمیشمارد، و در هر کار جز به راه راست نمیرود، و از توریه و مانندهای آن خبر ندارد و به خاطرش نمیگذرد. باغچهبان بدین معنی از بهشتیان و آمرزیدگان است و خدا کند که من نیز از اینگونه ابلهان بوده باشم.
قسمتهای آخر این کتاب داستان ماجراهایی است که از همین یکدندگی و صراحت بیان مرحوم باغچهبان و دوستان عاقل و دنیادار او پیش آمده است. و در حیات او میدیدم که چگونه با حرارت و تأسف و تأثر از این داستان یاد میکند.
گمان دارم بازماندگان آن مرحوم قسمتهایی از آن را به خاطر رعایت عقل و آداب معاشرت متعارفی از آن حذف خواهند کرد یا لااقل اسامی را به آن صراحت که آن مرحوم نوشته است نخواهند نوشت: ولی کاش میشد که همه نوشتهها به همان صورت که هست چاپ شود، بیشتر اصحاب آن ماجراها اکنون از دنیا رفتهاند و من یقین دارم که اختلافی که بوده بنابر تفاوت معیار خوب و بد میان ایشان و مرحوم باغچهبان بوده است و گرنه هیچ کدام سوء نیت نداشتهاند. خدای مهربان همه آنان را که در کار خیر و پر دردسر حمایت از کودکان کرولال یار و مددکار یکدیگر بودهاند غریق رحمت فرماید.
کسانی که این کتاب را میخوانند متوجه خواهند شد که تربیت دینی دوران کودکی او با تعصبات بیمعنی و خلاف دین حنیف اسلام آمیخته بوده و این امری است که هنوز هم هست و سبب روگردان شدن بسیاری از جوانان از دین شده است، و به همین جهت در ایام بلوغ و کهولت عکسالعمل نسبت به اینگونه مسائل نشان میداد و شاید در جایجای این کتاب نشانههایی از این عکسالعمل دیده شود، ولی شهداله که مرد موحدی بود و به روح دین ایمان داشت، خدایش بیامرزد.
باغچهبان به گردن فرهنگ این کشور حق فراوان دارد، و پس از مرحوم حاج میرزا حسن رشدیه بسیار بیش از او کوشید و راه تعلیم الفبا را که از دشواریهای تعلیم بود بسیار آسان کرد، و کسانی که چون من به همان روش تعلیم جانکاه قدیمی درس خوانده و شاهد تحولاتی بودهاند که در سی چهل سال اخیر در این امر پیدا شده است، به خوبی ارزش زحمات این مرد فداکار را میدانند و پیوسته برای او طلب رحمت میکنند.
تلاشهای بیریای وی در مسئله تعلیم و تربیت کودکان کرولال اینک به جایی رسیده است که پس از آن همه ناراحتیها و سختیها که آن مرحوم کشید اکنون مدرسه کرولالهای باغچهبان مایه افتخار دستگاه تربیتی ایران است و از پرتو آن چندین مؤسسه مشابه در نقاط مختلف کشور تأسیس شده است.
در ضمن مطالعه اجمالی این کتاب پیش از چاپ نوشتههایی جلب نظرم را میکرد که یا معرف اندیشه او بود و یا طرز تلقی وی را از مسائل جهان نشان میداد، من چنان دوست داشتم که بعضی از آنها را برای معرفی کتاب در این مقدمه بیاورم و شوق خوانندگان را برای مراجعهی به کتاب بیشتر کنم و آنان را در لذتی که خود بردهام شریک سازم، و راستش را بگویم، خودم هم از ترس مبهمی که از گفتن اندیشههای صریح خویش دارم بهتر آن میدانم که این وظیفه شیرین مقدمه نویسی بر کتاب آن مرحوم را با آوردن گزیدههایی از نوشتهی خود او به پایان برسانم:
«با داشتن 54 سال سابقه فرهنگی و شرکت در امور خیریه و اجتماعی، هرگز شایسته نمیدانم که به زحمات و رنجهای خود نام خدمت به جامعه داده و منت گذار جامعه شوم».
«با این که در تمام دنیا بامی یا دیواری به نام من ثبت نشده، من تمام دنیا را از آن خود میدانم و چنین حس میکنم که همه دنیا برای من و به عشق واقعی من ساخته و آباد شده است.»
«من مرد بزرگی شدم ولی دروغ را از راست نمیشناختم (از قضا امروز هم این نقص را دارم) به این جهت اغلب فریب خورده، غبن و خسارت میکشیدم.»
«از زندان بیرون میآید و مثل پدرش آدمی عصبانی است و کسی به او میگوید:
«باید همت کنی تا خلاص شوی»، ناراحت میشود ولی میبیند حرف صحیحی گفته، اغلب کارها به نظر نشدنی میآید در صورتی که شدنی است، مانند پریدن از نهر برای کسی که از توانایی خود ناآگاه است و خود را نمیشناسد.»
«از قبول کارهایی هم که روحاً به آنها علاقه ندارم ولو اینکه زحمتش کم و عایدش بیشتر باشد تا میتوانستم خودداری میکردم.»
«در آن حال خواب و گرسنگی در دهکده کنار کوچه نشسته و فریاد میکردم:
«مردم، زنده کنید مرا تا زنده کنم شما را» منظورم این بود که خود را معرفی کنم که من معلمم.»
«از نه تومان مواجب ماهیانه هفتهای یک قران مداد و کاغذ برای بچهها میخریدم.»
«این بیعاطفگی و عدم توجه رئیس جدید مرا سخت متأثر کرد. حس میکردم که این نه فقط منم که دچار این تحقیر هستم بلکه این حق و عدالت و روح انسانیت است که له و لورده میشود.»
«خدا را شکر میکنم که تا کنون غرور هرگز نتوانسته است مرا از راه ادب خارج کند و عمل خود را مانند تیر به چشم مردم فرو کنم و مانند بعضی بیمایهها با تبلیغات بیاساس مردم را به ستوه بیاورم.»
«ماهی سه تومان از فقرا پول شهریه میگرفتم که مجانی نباشند و دو تومان روی آن میگذاشتم و برای طفل کرولال حساب پسانداز باز میکردم.»
«آری من دیوانهام زیرا عاشقم، عاشق شخصیت و عزت نفس خود هستم و شخص عاشق همیشه دیوانه است و عاشق غیردیوانه پیدا نمیشود.»
جبار باغچهبان از مفاخر ملی ایران
معرفی متن
دکتر مهدی محقق از دانشمندان و نویسندگان مشهور ایران است. او در این نوشته کوتاه از همانندی باغچهبان با مرحوم رشدیه سخن میگوید و به ابتکارات و جایگاه مؤثر او در فرهنگ ایران اشاره مینماید.
انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، سی و ششمین نشست خود را در 28 بهمن 1381 به جبار باغچهبان اختصاص داد. این نشست با سی و ششمین سالگرد درگذشت باغچهبان مطابق شده بود. کتاب زندگینامه آموزگار و نویسنده بزرگ کودکان جبار باغچهبان را منتشر نمود. دکتر مهدی محقق، رئیس هیئت مدیره انجمن و سخنران این نشست، در مقدمه کتاب فوق، تحلیلی درباره مرحوم باغچهبان عرضه کرده که متشکل بر نکات تاریخی و بدیع است. به دلیل اهمیت این گزارش بخشهایی از آن را در ضمایم جلد نخست دانشنامه به مناسبت مقاله جبار باغچهبان نقل میکنیم.
طی سالهای 1337 تا 1359 روزهای چهارشنبه با تنی چند از فرهنگیان و فاضل کشور، در مدرسه عالی سپهسالار (شهید مطهری فعلی) گرد میآمدیم. گاهی سخن از باغچهبان به میان میآمد. همگی متفقالقول بودند که او مردی توانا، با اراده و دلسوز بوده، و خدمات شایانی به فرهنگ این مرز و بوم کرده است. هم دورههای فرهنگی او عبارت بودند از: احمد آرام، احمد راد، حبیب یغمایی، علی محمد عامری، محمد محیط طباطبایی و چند تن دیگر. آنان از باغچهبان به نیکی یاد میکردند و کوششهای او را میستودند. برای نمونه کافی است نوشته مرحوم احمد آرام را در مقدمه زندگینامه خود نگاشت باغچهبان (تهران 1356) نقل نماییم:
«باغچهبان به گردن فرهنگ این کشور حق فراوانی دارد. وی پس از مرحوم حاج میرزا حسن رشدیه، بسیار کوشید و راه تعلیم الفبا را که از دشواریهای آموزش بود، آسان کرد. کسانی چون من، که به روش جانکاه قدیمی درس خواندهاند، به خوبی ارزش زحمات این مرد فداکار را میدانند و پیوسته برای او طلب رحمت میکنند».
با تلاشهای بیریای وی در مسئله تعلیم و تربیت کودکان کرولال، اکنون مدرسه کرولالهای باغچهبان مایه افتخار دستگاه تربیتی ایران است و از پرتو آن چندین مؤسسه مشابه، در نقاط مختلف کشور تأسیس شده است.
با این همه باغچهبان آنقدر فروتن بود که خود را مدیون جامعهاش میدید:
«مرا که کودکی زبون و ناتوانی بودم، در دامن مهر خود پروراند و این دنیای باعظمت را با تمام رفاهش در اختیار من قرار داد. برایم خانه ساخت تا از سرما و گرما تلف نشوم. چراغ در راهم نهاد تا در شب تاریک راهم را روشن کند. به مدرسهام فرستاد تا دانش بیندوزم، و خود و دنیای خارج را بشناسم. بهداشت و درمان برایم فراهم ساخت. هر روز هدیه تازهای دیدهام. از مداد و کاغذ و خودتراش، تا ماشین و هواپیما و رادیو و تلویزیون و هزاران هزار وسیله و ابزار دیگر که به عقل و اندیشه در نمیآید.
بنابراین چگونه میتوانم ادعا کنم که من خدمتگزار جامعه بودهام؟ در واقع آنچه کردهام و میکنم، برای ادای این همه دینی است که به گردن دارم. اگر هزاران سال زندگی کنم و شب و روز زحمت بکشم، هرگز ممکن نیست دین یک ساعت از آسایش خود را ادا کرده باشم».
باغچهبان، نخستین کودکستان ایران را در سال 1303 به نام « باغچه اطفال» در شهر تبریز تأسیس کرد. او به همین سبب نام خانوادگی خود را از «عسکرزاده» به « باغچهبان» تبدیل نمود. مقارن با همین زمان، سه کودک کرولال در نزد وی تکلم میآموختند. او کودکستانی را در سال 1306 در شیراز بنیاد نهاد و تا سال 1312 در آن شهر بود. وی در سال 1312 نخستین دبستان کرولالها را در تهران افتتاح نمود. در همین سال، گوش استخوانی و تلفن گنگ را برای استفاده دانشآموزان این قبیل مدارس اختراع کرد و به ثبت رسانید. ولی، به علت فقدان امکانات مالی، نتوانست از این اختراع خود بهره برد.
تأسیس جمعیت حمایت کودکان کرولال و کور در سال 1322 و کانون لال و کرهای ایران در سال 1329 نیز به همت وی صورت گرفت. روش جدید آموزش الفبا از دیگر کارهای بزرگ باغچهبان به شمار میرود. آغاز رواج این روش از سال 1341 است. وی نظریات خود را درباره آموزش زبان به کرولالها، دو سال پیش از مرگ در کتابی منتشر کرد. این کتاب در آن زمان مورد توجه مقامات بینالمللی قرار گرفته بود.
باغچهبان مجله زبان را برای دفاع از حقوق معلمان بنا نهاد. وی در آن مجله از معلمان بزرگی چون حسن رشدیه تجلیل به عمل آورد.
در کنار این فعالیت، وی از خلق آثار کودکانه غافل نبود. باغچهبان با سرودن اشعار کودکانه، آنان را به درس خواندن تشویق میکرد. مثلاً در جزوه خاله خزوک (شیراز 1307) میگوید: صبح است برخیز ای پسر شو سوی مکتب رهسپر. تا یابی از مکتب ثمر علم و هنر، علم و هنر. خواهید اگر ای دختران/ خوشبختی خود در جهان. سازید زیب جسم و جان علم و هنر، علم و هنر. ای بچههای ای بچهها/ امروز میگوید به ما. فراد بود روز شما/ علم و هنر، علم و هنر.
وی در کتاب زندگی کودکان، (شیراز 1308) ارزش نوشتافزار را به کودک میآموزد: مداد سرخ رنگ من/ رفیق شوخ و شنگ من. به یاری تو دم به دم/ هزار نقشه میکشم. گل و بنفشه و چمن/ درخت سیب و یاسمن. گه عکس اسب، گاه خر/ گه عکس میش و گاو نر. تو هیچ داری این خبر/ ز کیست این همه هنر. تو یاد دادهای مرا/ که دوست دارمی ترا.
باغچهبان در جزوه پیر و ترب (شیراز 1318)، جانوران را به صحبت وا میدارد تا کودکان با حیوانات آشنا شوند: در گله چوپان منم/ هر وقت عوعو میزنم. بانگم رسد به گرگان/ همه شوند هراسان. صیادی کار من است/ رو به شکار من است، گم شده را هر زمان من میدهم ره نشان.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.