کتاب عبدالله بن ام مکتوم، نابینای جانشین رسول خدا(ص)
عبدالله بن ام مکتوم، نابینای جانشین رسول خدا(ص)
تهیه شده در دفتر فرهنگ معلولین
شناسنامه
عبدالله بن ام مکتوم، نابینای جانشین رسول خدا(ص)
پدیدآورنده: علي بديعي
ويراستار: محمد نوری
تاریخ: پاییز 1392
ناشر: دفتر فرهنگ معلولین
قم، بلوار امین، خیابان گلستان، کوچه11، پلاک4
تلفن: 32913452 دورنگار: 32913552-025
www.HandicapCenter.com
info@HandicapCenter.com
هرگونه برداشت و استفاده از کتاب، تنها با ذکر مأخذ و اجازه دفتر امکان پذیر است.
فهرست
مقدمه
بخش اول: زندگینامه
نام و نسب
نابینایی عبداللّه بن امّ مکتوم
ایمان آوردن
هجرت به مدینه
خدمات ابن ام مکتوم در مدینه
ابن ام مکتوم و قرار دادن استثناء در آیه قرآن
حفظ حجاب و حیا، حتی در حضور فرد نابینا
اهمیت شرکت در نماز جماعت
سرگذشت ابن ام مکتوم بعد از پیامبر اسلام(ص)
بخش دوم: دیدگاهها
نظرات مفسران پیرامون آیات ابتدایی سوره عبس
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
دائرةالمعارف قرآن کریم
گزارش صفدی
اعلام القرآن
نتیجه گیری
مآخذ
مقدمه
سرگذشت ابن ام مکتوم گوياي اين است که معلوليت مانع پيشرفت و ترقي نيست. زيرا او به رغم نابينايي مطلق از برترين صحابه بود و قرآن در شأن او آياتي دارد. کمتر شخصيتي در صدر اسلام سراغ داريم که به مراتب و مدارج او رسيده باشد. حتي در معنويت و عرفان به مقامات عالي دست يافت. او علاوه بر نابينايي امکانات زندگي هم نداشت. خانه و زندگي مناسب نداشت و شبها روي سکوي در مسجد استراحت ميکرد. با اين حال مدارج معنوي و فرهنگي را طي کرد و به منزلت عالي دست يافت. زندگي او ميتواند الگو و مقتداي معلولين اين دوره باشد. این نوشتار به ابعاد زندگانی و فعالیتهای عبدالله بن ام مکتوم میپردازد. امیدواریم با قلمی روان و مؤثر نوشته شده باشد، و اگر ایراد و نقدی هست با روی باز پذیرا هستیم.
بخش اول: زندگینامه
پیامبر اسلام(ص) از آغاز دعوت، پیام خود را برای همه اقشار جامعه بیان کرد. در دعوت پیامبر اسلام(ص) فارس و عرب و بنده و مولا فرقی نداشتند. چرا که ملاک برتری، تقوای الهی و ایمان به خداوند بود. معلولان نیز در هر زمان، بخشی از جامعه هستند که میتوانند با تکیه بر تواناییهای خود به مراتب بالایی از علم و دانش و فرزانگی و تقوی برسند؛ چنان چه تاریخ بشر شاهدی بر این مدعاست. طبیعی است که در عصر پیدایش اسلام و دعوت پیامبر اسلام(ص)، این قشر نیز مخاطب پیامبر بوده و وقتی رفتار پیامبر با زیردستان جامعه را میدیدند و یا میشنیدند به دعوت آن حضرت، پاسخ اجابت میدادند.
عبدالله بن ام مکتوم یکی از همین افراد است. ولی به رغم ابتلا به نابینایی، شوق وافری جهت ایمان به پیامبر اسلام(ص) داشت تا جایی که در زمانی که بسیاری مخفیانه به پیامبر اسلام ایمان میآورند، وی بیهیچ واهمه و ترسی در حضور بزرگان قریش از پیامبر اسلام درخواست کرد که ماهیت اسلام و دعوت خود را برای وی بیان کند. این درخواست باعث به وجود آمدن وقایعی و در نهایت نزول سوره عبس (سوره هشتادم قرآن کریم) شد و در واقع خداوند از دَرِ پشتیبانی از وی برآمد.
این نوشتار در پی بررسی زندگینامه این صحابی پیامبر اسلام است که توانست با تکیه بر نیروی اراده و ایمان، دعوت پیامبر اسلام را بپذیرد و در موارد بسیاری نیز مورد اعتماد شخص آن حضرت قرار گیرد.
درباره زندگی این صحابی، در کتب تاریخی و کتب سیره مطالبی آمده است. همچنین در بعضی از کتابهای تفسیری به مناسبت سوره عبس و ذیل این سوره مطالبی درباره ابن ام مکتوم آمده است. به طور مثال این سعد در کتاب خود «الطبقات الکبری» فصل مستقل و نسبتاً مفصّلی را به این صحابی نابینای پیامبر اختصاص داده است.
نام و نسب
نقل است که قبل از اسلام، نام ابن ام مکتوم، «حصین» بوده است و پیامبر اسلام(ص) وی را به «عبدالله» تغییر نام داد. اما در نام وی اختلاف وجود دارد. بعضی از مورخان نام وی را عبدالله اما بعضی دیگر در کنار عبدالله، نام «عمرو» را نیز ذکر کردهاند. اگرچه برخی دیگر، اسم «عمرو» را برای وی ترجیح دادهاند. ابن سعد در این باره میگوید: اهل مدینه اسم او را عبدالله، اما اهل عراق نامش را «عمرو» میگویند.
در باب نام پدرش نیز اختلاف است. بیشتر مورخین، اسم پدرش را «قیس» دانستهاند، اما بعضی نیز وی را فرزند زائده و بعضی دیگر او را «عبدالله بن شریح» معرفی کردهاند. پدر ابن امّ مکتوم، دایی حضرت خدیجه همسر پیامبر اسلام(ص) بوده است. پس میتوان گفت ابن ام مکتوم، به نوعی خویشاوند حضرت رسول(ص) بوده است. اما مادرش را همگی مورخان به نام «عاتکه» دختر عبدالله بن عنکشه (عنکثه)، نام بردهاند. بهرحال اختلاف در نام و نسب اصحاب پیامبر(ص) و دیگر شخصیتهای تاریخی، طبیعی است و همواره در ثبت تاریخ اسامي در گذشتههای دور جريان داشته است.
نابینایی عبداللّه بن امّ مکتوم
در مورد نابینایی ابن امّ مکتوم، مطلب زیادی در تاریخ دیده نمیشود. اما از روایتی که ابن سعد آورده میتوان فهمید که وی نابینای مادرزاد نبوده و در کودکی مبتلا به این عارضه شده است. ابن سعد از قول انس بن مالک ـ غلام مخصوص پیامبر(ص)ـ نقل میکند که جبرئیل به حضور پیامبر اسلام رسید در حالی که ابن ام مکتوم نزد آن حضرت بود. پیامبر از او سؤال کرد چه وقت بینایی تو از بین رفت؟ وی جواب داد که وقتی کودک بودم دچار نابینایی شدم. از این روایت میتوان فهمید که ابن ام مکتوم در اثر حادثهای به عارضه نابینایی دچار شده است. با اين حال تقريباً همه منابع تاريخي او را اعمي و نابينا دانستهاند.
ایمان آوردن
مهمترین واقعه در زندگی این صحابی، ماجرای ایمان آوردن او به دعوت رسول اسلام(ص) بود. این ماجرا باعث نزول سوره عبس در شأن وی و توبیخ پیامبر اسلام(ص) ـ البته بر طبق نظر تعدادی از مفسران ـ شد. علامه مجلسی در بحارالانوار از قول امین الاسلام طبرسی ـ صاحب تفسیر مجمع البیان ـ آورده که عبدالله ابن ام مکتوم به نزد پیامبر آمد در حالی که ایشان تعدادی از سران و بزرگان قریش از جمله عتبة بن ربیعة، اباجهل، عباس بن عبدالمطلب و امیة بن خلف را دعوت کرده بود تا اسلام را بر آنان عرضه دارد. پیامبر امید داشت که با مسلمان شدن این عدّه که از روسای قریش در مکه بودند فشار بر مسلمانان کم شود و دعوت اسلام گسترش یابد.
ابن ام مکتوم به حضرت عرض کرد ای رسول خدا، آنچه را که خداوند بر تو قرائت کرده و به تو یاد داده بر من نیز بخوان. چون آنان را نميديد چندین بار این حرف خود را تکرار کرد و متوجه این امر نبود که گروهی دیگر نزد ایشان حاضرند و پیامبر مشغول گفتگو با ایشان است. در واقع میتوان گفت نوعی بیادبی و بیتوجهی در رفتار وی وجود داشت.
بعد از چندین بار تکرار، آثار ناراحتی در چهره پیامبر اسلام(ص) ظاهر شد و لابد با خود گفت اینها سران و اشراف قریشاند و با دیدن این فرد به خود خواهند گفت زیردستان و کوران، پیرو محمدند و همین امر باعث میشود که از مسلمان شدن منصرف شوند (اینکه مرحوم طبرسی گفته که پیامبر با خود این چنین گفت ما هیچ قرینهای بر این مطلب نداریم چرا که نمیتوانیم از صحبت درونی پیامبر با خودش مطلع شویم و این حرف نمیتواند درست باشد بنابراین ما این نقل قول را با لفظ «لابد» آوردیم). بهرحال با این فرضیه، پیامبر از وی روی گردان شد و با گروهی که در نزدش بودند گفتگو کرد؛ در اینجا بود که آیات ابتدایی سوره عبس نازل شد. (البته ما در بخش مستقلی به این آیات و اختلاف مفسران در آن میپردازیم). بعد از این حادثه پیامبر اسلام، ابن ام مکتوم را همواره گرامی میداشت و وقتی او را میدید میفرمود آفرین بر کسی که خداوند به خاطر او مرا مؤاخذه کرد و مورد عتاب قرار داد و همیشه سعی در رفع حوائج او داشت.
نکتهای که باید توجه داشت این است که جدا از رفتار ابن ام مکتوم، وی در نحوه ایمان آوردن خود بسیار شجاع بود چرا که بسیاری از مسلمانانی که پشت و پناه و قبیله آن چنانی در مکه نداشتند که در موقع لزوم از آنها پشتیبانی کند مخفیانه به پیامبر ایمان آوردند. ابن ام مکتوم نیز اگرچه خود از قبیله بنی مخزوم بوده اما آن چنان پشتیبانی قوی در مکه نداشته است با این حال در حضور سران کفر و اشراف مکه اظهار ایمان میکند که این امر دلالت بر شجاعت وی میکند.
هجرت به مدینه
با افزایش فشار بر مسلمانان و بیعت تعدادی از مردم یثرب که بعدها به مدینة النبی تغییر نام داد، مسلمانان شروع به هجرت به مدینه کردند. عبدالله بن ام مکتوم نیز از کسانی بود که به مدینه مهاجرت کردند.
درباره زمان هجرت وی به مدینه دو نقل قول وجود دارد؛ ابن سعد هر دو قول را نقل کرده است؛ گروهی میگویند عبدالله بن ام مکتوم بعد از غزوه بدر به مدینه مهاجرت کرد. اما بعضی دیگر معتقدند وی جزء اولین مسلمانانی بود که بعد از مصعب بن عمیر به مدینه هجرت کردند. اگر قول دوم را بپذیریم باید بگوئیم که از آن جا که مأموریت اولین گروههایی که به مدینه مهاجرت کردند، آشنایی مردم آن دیار با اسلام و احکام اسلامی و قرائت قرآن بوده است، باید این مطلب را قبول کنیم که ابن ام مکتوم با وجود ابتلاء به عارضه نابینایی در فراگیری قرآن و احکام دین نوظهور استعداد زیادی داشته است به طوری که پیامبر اسلام او را برای آشنایی مردم مدینه با قرآن و احکام آن به آن سرزمین روانه کرده است. همین امر نشان میدهد که ابن ام مکتوم دارای استعداد خوب و اعتماد به نفس بالایی در امر تعلیم و تعلّم بوده است؛ چرا که قطعاً مردم در آن زمان روی خوشی به فرد نابینایی مثل او نشان نمیدادهاند بنابراین فرد باید چنان توانایی را در خود ببیند که برای تعلیم مردمی که میخواهند پذیرای دین جدید باشند و هیچ گونه اطلاعات قبلی از این دین ندارند، به میان آنها برود. البته روایتی که ابن سعد نیز نقل میکند مؤید این مطلب است مبنی بر اینکه اولین کسان از اصحاب رسول اسلام که در مدینه وارد شدند مصعب بن عمیر و ابن ام مکتوم بودند که برای مردم مدینه قرآن قرائت میکردند. گویا ابتدا وی جزو اصحاب صفه بوده است، ولی بعداً پیامبر او را در خانه فردی به نام مخرمة بن نوفل جای داده است.
خدمات ابن ام مکتوم در مدینه
ابن ام مکتوم با اينكه نابينا بود ولي در عرصههاي مختلف فرهنگي و اجتماعي فعال بود. فعالانه براي توسعه اسلام ميكوشيد. اينك به برخي خدمات او اشاره ميشود.
1. مؤذن مخصوص پیامبر اسلام(ص)
بسیاری از مردم تصور میکنند پیامبر اسلام(ص) تنها یک مؤذن داشته و آن جناب بلال حبشی است اما تاریخ چیز دیگری میگوید؛ در کتابهای روایی شیعه و سنّی، ابن ام مکتوم را نیز یکی از مؤذنان آن حضرت معرفی کردهاند. مرحوم علامه مجلسی در ذیل روایتی نقل میکند که پیامبر اسلام دو مؤذن داشت یکی بلال و دیگری ابن ام مکتوم که ابن ام مکتوم قبل از صبح اذان میگفته است. ابن سعد نیز نظیر این مطلب را در کتاب خود آورده است.
این مطلب دلالت دارد بر این که ابن ام مکتوم صدا و لحن زیبا و دلنشینی داشته است که پیامبر به او اجازه گفتن اذان را داده است و این هم یکی دیگر از این ویژگیهای این صحابی بزرگوار پیامبر اسلام است.
2. امامت مردم در زمان غیبت حضرت رسول در مدینه
امامت نماز یکی از مناصب مهم در عصر نبوی بوده است و هر کسی را به این سِمَت مهم، نصب نمیکردهاند. خود این امر دلالت دارد بر اینکه ابن ام مکتوم، از طرفی به احکام شرع و قرائت قرآن مسلط بوده و از طرفی دیگر ایمان و تقوای عمیقی داشته است که از طرف پیامبر اجازه این امر مهم را یافته است چرا که دو عنصر ایمان و تقوی و قرائت صحیح شروط اصلی امام جماعت هستند. گویا امامت ابن ام مکتوم، اعتراض عدهای را مبنی بر اینکه فرد نابینا نمیتواند امام جماعت باشد برانگیخته است اما پیامبر در جواب این اعتراض فرموده است: «یؤمکم أقرؤکم» سزاوارترین شما به امر امامت کسی است که قرائتش از دیگران صحیحتر باشد و به قرائت قرآن مسلطتر باشد.
3. جانشینی پیامبر اسلام(ص)
در موارد بسیاری پیامبر اسلام(ص) هنگام خروج از مدینه ابن ام مکتوم را به جانشینی خود در مدینه میگماشت. ابن حجر در کتاب خود از قول مورخان و سیرهدانان آورده که ابن ام مکتوم سیزده بار در مدینه جانشین حضرت رسول(ص) شد: در أبواء، بواط، ذیالعشیرة، غزوه پیامبر در طلب کرز بن جابر، غزوه سویق، غطفان، غزوه احد، حمراء الاسد، نجران و ذات الرّقاع و در خروج ایشان در حجّة الوداع (آخرین حج پیامبر(ص)) و در زمان خروج ایشان به سوی غزوه بدر.
این که پیامبر اسلام(ص) این اندازه به فردی اطمینان داشته باشد که او را جانشین خود در مدینه بگمارد نشان از قدرت و توانایی این فرد دارد. این مطلب که پیامبر اسلام تنها به سبب دلجویی از ابن ام مکتوم در قضیه نزول سوره عبس ـ که مورخان بر آن تأکید دارند ـ این مناصب را به وی میداده است، قابل خدشه و مناقشه است. جانشینی پیامبر در زمان نبود ایشان در مدینه و در آن زمان پرخطر و آشوب ـ که خطرات زیادی جامعه تازه تأسیس اسلامی را تهدید میکرد ـ امر سهل و آسانی نبوده که پیامبر صرفاً به دلیل دلجویی از شخصی، آن را به شخص مذکور واگذار کند. بلکه تواناییهایی فرد و اینکه با وجود نابینا بودن، قدرت آن را داشته باشد که در زمان غیبت ایشان امور شهر را سر و سامان دهد، از دلایلی است که میتواند این جانشینی را توجیه کند.
ابن ام مکتوم و قرار دادن استثناء در آیه قرآن
ابن سعد در الطبقات الکبری روایتی آورده است که نشان از توجه خداوند به حقوق نابینایان و معلولان دارد؛ روایت از زید بن ثابت ـ که یکی از کاتبان وحی بوده است ـ نقل میشود: میگوید من در نزد رسول خدا بودم که حالت غش و بیهوشی به ایشان دست داد. با دیدن این حالت، ران ایشان را بر ران خود قرار دادم و در این زمان هیچ چیز سنگینتری از ران ایشان ندیده بودم. سپس حضرت از این حالت خارج شدند و فرمودند زید بنویس؛ من نیز در کتف شتری نوشتم: «لا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ» [النساء: 95]؛ در این هنگام، ابن ام مکتوم که آنجا حاضر بود عرض کرد: ای پیامبر خدا، من که نابینایم و نمیتوانم جهاد کنم، چه کنم؟ وقتی سخنش پایان رفت، دوباره حضرت به آن حالت غش و بیهوشی افتاد و همان حالات و سنگینی ران ایشان ـ حتی سنگینتر از مرتبه اول ـ بر من ظاهر شد. سپس حضرت به هوش آمد و فرمود: ای زید، آن چه را گفتم بخوان و من آیه فوق را خواندم،؛ حضرت امر کرد که عبارت « غَيْرُ أُوْلِي الضَّرَرِ» را بعد از « المُؤمِنِينَ » اضافه کنم و من نیز چنان کردم.
حفظ حجاب و حیا، حتی در حضور فرد نابینا
حجاب و حفظ حیا از ارکان اصلی هر دینی و بالاخص دین اسلام میباشند. دو روایت زیر بیانگر اهتمام پیامبر اسلام به این امر میباشد روایت اول را ام سلمة نقل میکند: من و میمونة ـ هر دو از همسران پیامبر(ص) بودیم که ابن ام مکتوم به نزد آن حضرت آمد. پیامبر به ما فرمود که خودتان را از او بپوشانید، عرض کردیم این فرد که نابینا است! حضرت در پاسخ فرمود اگر او نابینا است شما که بینایید و وظیفه شما حفظ حجاب و حریم در حضور هر مرد بیگانهای ـ ولو نابینا ـ میباشد.
روایت دیگری نیز همانند این روایت نقل شده است که عایشه و حفصه همراه با پیامبر بودهاند که ابن ام مکتوم اجازه ورود میخواهد و حضرت به آن دو امر میکند که حجاب خود را در حضور او حفظ کنند و همان سخنان را حضرت رسول به عایشه و حفصه نیز میگوید.
هر دوی این روایات اهمیت حفظ حجاب را برای زن مسلمان متذکر میشوند.
اهمیت شرکت در نماز جماعت
اهمیت شرکت در نماز جماعت در عصر نبوی، بر کسی پوشیده نیست. مسجد محل اجتماع مسلمانان و حل و فصل مشکلات جامعه اسلامی بوده است. از طرفی شرکت در نماز جماعت همبستگی اجتماعی را افزایش میدهد. بنابراین شرکت در نماز جماعت به صورت واجب عینی در عصر نبوی مطرح بوده است. مگر آن که فرد عذری موجه داشته باشد. به همین دلیل در روایتی از جابر بن عبدالله انصاری آمده که ابن ام مکتوم به نزد پیامبر اسلام(ص) آمد و عرضه داشت منزل من از مسجد نسبتاً دور است و از نعمت بینایی هم محرومم اما صدای اذان را میشنوم، آیا باید در نماز جماعت شرکت کنم؟ حضرت جواب داد ولو آنکه ریسمانی از منزل خود به مسجد بکشی واجب است در نماز شرکت کنی. البته میتوان دلیل این جواب حضرت را در این امر دانست که حضرت میخواهند مبادا ابن ام مکتوم از جماعت مسلمانان دور بیفتد و این باعث انزوا و گوشهگیری او شود و آثار زیان باری بر این صحابی وارد آید، چرا که دوری از جامعه کم کم باعث افسردگی و در نهایت فرسودگی روحی و روانی فرد میگردد.
سرگذشت ابن ام مکتوم بعد از پیامبر اسلام(ص)
او، بعد از وفات پیامبر اسلام(ص)، زمان زیادی در قید حیات نبوده و ظاهراً در اوائل خلافت عمر و بعد از جنگ قادسیّه، دعوت حق را لبیک گفته است. در این باره آن چه که بین مورخان اعتبار دارد این است که ابن ام مکتوم در جنگ قادسیّه حضور داشته و به دلیل نابینایی و عدم قدرت بر جهاد، عهدهدار پرچم سپاه مسلمانان شده است. سپس به مدینه باز میگردد و اندک زمانی بعد فوت میکند و بعد از زمان خلیفه دوم نیز خبری از او در دست نیست که احتمال مرگ او را در زمان عمر بن خطّاب تقویت میکند. حتی منابع، رنگ پرچم وی را نیز رنگ سیاه ذکر کردهاند. البته نقل دیگری نیز وجود دارد که ابن حجر آن را قبول کرده است و این که وی در جنگ قادسیّه حضور داشته و همانجا به شهادت رسیده است.
در پایان زندگینامه ابن ام مکتوم باید گفت که وی از راویان حدیث از پیامبر اسلام(ص) در کتب روایی اهل سنت است و افرادی نظیر عبدالله بن شداد، عبدالرحمن بن ابی لیلی و ابورزین الاسدی از او نقل روایت کردهاند.
بخش دوم: دیدگاهها
نظرات مفسران پیرامون آیات ابتدایی سوره عبس
در صفحههای پیشین گفتیم که آیات ابتدایی سوره عبس درباره ابن ام مکتوم نازل شده است. هم مفسران ـ اعم از شیعه و سنّی ـ بر این مطلب اتفاق دارند. اما اختلاف بین آنها در طرف مورد عتاب خداوند است. قبلاً از قول مرحوم علامه مجلسی شأن نزول این آیات را از نظر طبرسی ـ صاحب مجمع البیان ـ ذکر کردهایم. اکنون به اختلاف مفسران در این باره میپردازیم. ابتدا لازم است این آیات ذکر و ترجمه شود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ* عَبَسَ وَتَوَلَّی* أَن جَاءهُ الْأَعْمَی* وَمَا یدْرِیک لَعَلَّهُ یزَّکّی* أَوْ یذَّکّرُ فَتَنفَعَهُ الذِّکری* أَمَّا مَنِ اسْتَغْنَی* فَأَنتَ لَهُ تَصَدَّی* وَمَا عَلَیک أَلَّا یزَّکّی* وَأَمَّا مَن جَاءَک یَسْعی* وَهُوَ یَخْشی* فَأَنْتَ عَنْهُ تَلَهّی* به نام خداوند رحمتگر مهربان؛ چهره در هم کشید و روی گردانید؛ که آن مرد نابینا پیش او آمد؛ و تو چه دانی شاید او به پاکی گراید؛ یا پند پذیرد و اندرز سودش دهد؛ اما آن کس که خود را بینیاز میپندارد؛ تو بدو میپردازی؛ با آنکه اگر پاک نگردد بر تو [مسئولیتی] نیست؛ و اما آن کس که شتابان پیش تو آمد؛ در حالی که [از خدا] میترسید؛ تو از او به دیگران میپردازی» موضع مفسران اهل سنت درباره اینکه کسی که روی برگردانیده، نبی مکرم اسلام(ص) است، یکسان است. ایشان از طریق روایاتی که از راویان خود ـ مثلاً عایشه همسر پیامبر(ص) ـ نقل شده این قضیه را پذیرفته شده میدانند. به طور مثال طبری در جامع البیان، قرطبی در الجامع لأحکام القرآن و فخر رازی در تفسیر خود این مطلب را نقل کرده و پذیرفتهاند. از میان این سه تفسیر معروف، تنها فخر رازی است که دلایلی در توجیه این رفتار پیامبر اسلام(ص) آورده از جمله اینکه حضرت رسول(ص) گاهی برای تنبّه دادن به اصحاب خود، رفتاری میکردند که اگرچه در ظاهر با رفتار کریمانه ایشان تناسبی نداشت اما برای ادب کردن صحابه مفید بود و رفتار پیامبر در قبال ابن ام مکتوم را از همین قبیل میداند. البته بعضی از دلایل فخر رازی، جداً قابل مناقشه و مردود است.
اما عموم علما و مفسران شیعی، این شأن نزول را قبول ندارند و آن را منافی با اخلاق کریمانه پیامبر میدانند.
اگرچه برخی از آنان نیز این شأن نزول را قبول کرده و منافاتی با عصمت پیامبر و اخلاق آن حضرت در این رفتار ندیدهاند. از متقدمان، مرحوم طبرسی در مجمع البیان نظری همانند مفسران اهل سنت دارد که بیان نظر ایشان قبلاً گذشت. ایشان به هیچ وجه رفتار صادره از نبی مکرم اسلام(ص) را در تنافی با اخلاق کریمانه آن حضرت نمیبیند بلکه رفتار ابن ام مکتوم را بیادبی نسبت به سخن گفتن پیامبر با عدهای دیگر میداند.
از متأخران نیز مرحوم محمد جواد مغنیه در تفسیر خود الکاشف نظری همانند نظر مرحوم طبرسی برگزیده است.
مرحوم آیت الله طالقانی نیز در بحث نسبتاً مبسوطی، دلایل کسانی که فرد رویگردان را پیامبر اسلام(ص) نمیدانند رد میکند از جمله دلایل ایشان، این است که اولاً در بیشتر خطابات قرآنی، طرف خطاب، شخص پیامبر اسلام است و یک فرد اموی ـ طبق ادعای بقیه مفسران ـ آن قدر ارزش ندارد که این گونه مورد خطاب خداوند قرار گیرد و دلیل دیگر ایشان این است که ما خطابهای شدیدتری از این خطاب نسبت به پیامبر اکرم در قرآن داریم. مثلاً در آیات 73-75 سوره إسراء، خطاب به پیامبر اسلام بسیار شدیدتر از این آیات است. چگونه است کسی در آن خطابها، چیزی مغایر با عصمت پیامبر(ص) نمییابد اما در این خطاب ـ که به مراتب سبکتر از آن است ـ مطلبی خلاف با عصمت آن حضرت دریافت میکند.
اما از این تعداد بسیار معدود که بگذریم قاطبه مفسران شیعی، این شأن نزول را قبول نمیکنند و وجود این رفتار را مغایر با آیه «و انّک لَعَلی خُلُقٍ عَظیم» میدانند. به طور مثال سید مرتضی در رد این شأن نزول میگوید؛ هیچ نشانه و دلیلی بر اینکه خطاب خداوند در این آیات، متوجه پیامبر اسلام(ص) باشد وجود ندارد بلکه این آیات خبر محض هستند که تصریحی به مورد خبر نکردهاند و صفت عبوس بودن هرگز بر پیامبر بار نمیشود چرا که ایشان در برخورد با دشمنان خود نیز اینگونه رفتار نمیکردند چه برسد به مؤمنانی که طالب هدایت و راهنمایی هستند و رویگرداندن از فقراء و پرداخت به اغنیاء با اخلاق کریمانه آن حضرت، ناسازگار است. علاوه بر این چگونه میشود که خداوند به پیامبرش بفرماید «وَمَا عَلَیک أَلَّا یزَّکّی» (با آنکه اگر پاک نگردد بر تو [مسئولیتی] نیست)، حال آنکه هدف از بعثت پیامبر اسلام(ص)، تزکیه نفوس و ارشاد همه مردمان است ولی بیمعنی است اگر کسی را از این هدف مستثنی کنیم و در آخر اینکه ما صفت بدخویی و عبوس بودن را برای مؤمنان نیز ناپسند میدانیم چگونه ممکن است که آن را برای پیامبر اسلام(ص) روا بدانیم.
این خلاصهای از استدلال سید مرتضی است. مفسران بعد از ایشان نیز معمولاً همین سخنان را در ردّ شأن نزول ادعایی اهل سنت آوردهاند. به طور نمونه شیخ طوسی در تبیان و مرحوم علامه طباطبایی از این دسته مفسران هستند که استدلال سید مرتضی را با اندکی تغییر در تفاسیر خود آوردهاند.
بهرحال مخاطب آیهها را هر کسی بدانیم ـ پیامبر اسلام و یا شخص دیگری ـ آن چه که مهم است پشتیبانی خداوند از حقوق مسلّم یک نابینا است. نکته مهم این است که یک فرد نابینا ـ که قبیله و یاور آن چنانی ندارد و در آن زمان ارج و قربی در جامعه نداشته است ـ با بزرگان و اشراف هیچ فرقی ندارد بلکه برتر از آنان است چرا که طالب هدایت و ارشاد است و بر خلاف ظاهرش، قلبی مملو از عشق به خدا و پیامبر او دارد و این درسی است که در همه زمانها باید به آن توجه کرد.
دائرةالمعارف بزرگ اسلامی
عبدالله يا عمرو بن قيس بن زائده (ابن هشام، 1/390؛ قس: ابن عبدالبر، 3/997، 998)، از بنى عامر بن لؤي (زبيري، 343؛ قس: ابن حبان، 16)، صحابى، و مؤذن نابيناي پيامبر اكرم. گفتهاند كه نام وي قبل از گرويدن به اسلام، حصين بود و پيامبر او را عبدالله نام نهاد (همانجا). پدرش، دايى خديجه همسر پيامبر بود (ابن حزم، 171) و مادرش عاتكة بنت عبدالله بن عنكثة بن عامر بن مخزوم نام داشت و كنيهاش ام مكتوم بود و عبدالله به وي منسوب شد. دربارة تاريخ تولد، دوران جوانى و نيز چگونگى نابينايى ابن ام مكتوم آگاهى دقيقى در دست نيست، اما به نظر مىرسد كه چشمان خود را در كودكى از دست داده بوده است (ذهبى، سير، 1/362). وي در اوايل بعثت در مكه حضور داشت. به اسلام نيز دلبستگى يافته بود چندان كه از پيامبر، آنگاه كه با برخى از سران قريش چون وليد بن مغيره سخن مىگفت و اميد داشت كه به اسلام بگروند، خواست برايش قرآن بخواند. آية «عَبَسَ وَ تَوَلّى، أَن جاءَهُ الاْعْمى» در حق وي فرود آمده است (ابن هشام،1/389، 390؛ سيد مرتضى، 118- 119؛ طبرسى، 9/663 -664). ظاهراً وي اندكى پس از آن، اسلام آورد. گفتهاند كه ابن ام مكتوم و مصعب بن عمير، نخستين كسانى بودند كه به دستور پيامبر و براي ارشاد مردم يثرب – قبل از هجرت – به آن شهر رفتند (ابن سعد، 1/234). اما برخى برآنند كه وي اندكى پس از جنگ بدر به مدينه رفت (ابن قتيبه، 290) و در «صُفّه» مسجد مدينه مسكن گرفت و پيامبر سپس او را در خانه مخرمة بن نوفل فرود آورد (ابونعيم، 2/4).
ابن ام مكتوم نيز چون بلال، مؤذن پيامبر بود (ابن سعد، 8/364) و رسول خدا چندان به وي اعتماد داشت كه او را سيزده بار، از جمله در غزوات احد، خندق، بنى نضير، بنى قريظه، به جاي خود در مدينه برگمارد (شباب، 1/71؛ واقدي، جمـ). پس از جنگ تبوك نيز آيه 95 سوره نساء كه در سرزنش كسانى كه از رفتن به پيكار سرباز زده بودند، نازل شد و مجاهدان را بر راحتطلبان برتري نهاد، ابن ام مكتوم نابينا و ديگر ناتوانان را مستثنا ساخت:
«لايَسْتَوِي القاعِدونَ مِنَ المُؤمِنينَ غَيرَ اُولِى الضَّرَرِ و المُجاهِدُونَ» (طبرسى، 2/96).
با اينهمه، پس از آن در جنگها حاضر مىشد و مىگفت رايت جنگ به من دهيد، چه نابينايم و نمىتوانم بگريزم (ذهبى، سير، 1/364).
گفتهاند كه ابن ام مكتوم در جنگ قادسيه حاضر بود و رايت سياهى در دست داشت. سپس به مدينه بازگشت و همانجا درگذشت (ابن قتيبه، 290)؛ و به روايتى در همان جنگ به قتل رسيد (ذهبى، العبر، 15). كسانى چون عبدالرحمان بن ابى ليلى و ابورزين اسدي از او روايت كردهاند (همو، سير، 365).
منابع: ابن حبان، محمد، مشاهير علماء الامصار، قاهره، 1959م؛ ابن حزم، على بن احمد، جمهرة انساب العرب، بيروت، 1983م؛ ابن سعد، محمد، الطبقات الكبري، بيروت، دارصادر؛ ابن عبدالبر، يوسف بن عبدالله، الاستيعاب فى معرفة الاصحاب، به كوشش على محمد البجاوي، قاهره، مكتبة نهضة مصر؛ ابن قتيبه، عبدالله بن مسلم، المعارف، بيروت، 1960م؛ ابن هشام، عبدالملك، السيرة النبوية، به كوشش مصطفى السقا و ديگران، بيروت، دار احياء التراث العربى؛ ابونعيم، احمد، حلية الاولياء و طبقات الاصفياء، بيروت، 1967م؛ ذهبى، محمد بن احمد، سير اعلام النبلاء، به كوشش شعيب الارنوؤط، بيروت، 1985م؛ همو، العبر، به كوشش محمد السعيد بن بسيونى، بيروت، 1405ق؛ زبيري، مصعب بن عبدالله، نسب قريش، به كوشش لوي پرووانسال، قاهره، 1951م؛ سيدمرتضى، تنزيه الانبياء، قم، منشورات الشريف رضى؛ شباب، خليفة بن خياط، تاريخ، به كوشش سهيل زكار، قاهره، 1967م؛ طبرسى، فضل بن حسن، مجمع البيان، صيداء، 1935م؛ واقدي، محمد بن عمر، المغازي، به كوشش مارسدن جونز، لندن، 1966م.
دائرةالمعارف قرآن کریم
ابن امّ مكتوم: عبداللّه (عمرو ) بن قيس بن زايدة بن اصم، از بنى عامر بن لوى/ مؤذن پيامبر(ص) نام مادر او عاتكه، ام مكتوم دختر عبدالله بن عنكشه است. عبداللّه پسر دايى خديجه و از نخستين اسلام آورندگان به شمار مىرود كه در كودكى نابينا شد. برخى اين حديث قدسى را درباره او دانستهاند كه خداوند فرمود: هرگاه چيز ارزشمندى از بندهام بگيرم، پاداشى جز بهشت براى او نمىيابم. از زندگى وى در مكّه بيش از اين اطلاعى در دست نيست. برپايه روايتى، ابن ام مكتوم نخستين صحابى رسولخدا بود كه با مُصعب بن عمير پيش از هجرت پيامبر(ص) وارد يثرب شد تا مردم آنجا را با قرآن آشنا كند؛ گرچه از واقدى نقل است كه اندكى پس از بدر، به مدينه هجرت كرد. او و بلال در مدينه، اذانگوى پيامبر(ص) بودند و هريك پيشتر مىرسيد، اذان مىگفت و ديگرى هنگام نماز اقامه مىگفت. بر پايه روايتى، حضرت فرمود: [در ماه رمضان] چون بلال شبانگاه ندا مىدهد، بخوريد و بياشاميد تا زمانى كه عبدالله ندا در دهد.
عبدالله از علاقهمندان به پيامبر(ص) بود. در غزوه اُحد، وقتى شايعه قتل پيامبر در مدينه پيچيد، وى كه به جاى حضرت در مدينه نماز مىگزارد، به تندى فراريان را سرزنش كرد و از آنان خواست تا او را به اُحد ببرند. درميان راه، به هركسى كه مىرسيد از حال پيامبر مىپرسيد تا از سلامت حضرت آگاهى يافت؛ آنگاه به مدينه بازگشت.
برخى ازمورّخان عبداللّه را در بسيارى از غزوات و گويا در سيزده جنگ، جانشين رسولخدا(ص) در مدينه دانستهاند. بيش از اين، يادى از او در تاريخ نيست تا اين كه گويا در نبرد قادسيّه (16هجرى) شركت كرد و پرچم سياهى به دست داشت. برخى گفتهاند: او در همان نبرد به شهادت رسيد؛ امّا به نقلى پذيرفتنىتر، وى پس از آن به مدينه بازگشت و در آنجا درگذشت.
ابن امّ مكتوم در شأن نزول: 1. به نظر بعضى از مفسّران، چون آيه 95 نساء/4 (لايَستَوِى القعِدونَ مِنالمؤمنينَ وَ… المُجـهدون فِى سَبيلِ اللّهِ بأمولِهم و أنفسِهِم) نازل شد، پيامبر(ص) كاغذ و قلمى خواست تا آن را از طريق كاتبان به همگان ابلاغ كند. ابن ام مكتوم به حضرت عرض كرد: اى رسول خدا! آيا براى من كه نابينا هستم، رخصتى نيست؟ بدينگونه عبارت «غَيرُ أُولِى الضَّررِ» نازل شد و آيه به صورت «لايَستَوِى القـعِدونَ مِنَ المؤمِنين غَيرَ أوُلى الضَّررِ = مؤمنانى كه بىهيچ رنج و آسيبى از جنگ مىگريزند، با كسانىكه با مال و جان خويش جهاد مىكنند، برابر نيستند»، درآمد. طبرسى آيه را درباره متخلّفان از جنگ تبوك دانسته كه با نزول اين قطعه از آيه، عبدالله ابن امّ مكتوم از آن استثنا شده است.
2. ديگر جايى كه مفسّران از او ياد كردهاند، در ذيل آيات 1 تا 10 سوره عبس/80 است كه گفتهاند: مقصود از أعمى، ابن امّ مكتوم است: «عَبَس و تَوَلّى * أَنَ جاءَهُ الأعمى * وَ ما يُدريكَ لَعلّهُ يَزّكّى * أَو يَذَّكّرُ فَتَنفعَه الذِّكرى * أَمّا مَنِ استَغنى * فَأنتَ لَه تَصَدّى * وَ ما عَلَيك أَلاّ يَزَّكّى * و أمّا مَن جاءك يَسعى * وَ هُوَ يَخشى * فَأَنتَ عَنه تَلهّى = روى را ترش كرد و سر برگردانيد؛ چون آن نابينا به نزدش آمد و تو چه دانى؟ شايد كه او پاكيزه شود يا پند گيرد و اين پند تو سودمندش افتد؛ امّا آنكه او توانگر است، تو روى خود بدو مىكنى، و اگر هم پاك نگردد، چيزى برعهده تو نيست، و امّا آنكه با كوشش و شتاب آمده، در حالى كه مىترسد، تو از او [به ديگران] مىپردازى.» طبرى از سه طريق، (ابنعبّاس، عايشه و قتاده) نقل مىكند كه روزى پيامبر در پى اندرز عتبة بن ربيعه، ابوجهل و عبّاس بن عبدالمطّلب بود كه ابن ام مكتوم نابينا، به سوى حضرت آمد و بىتوجّه به گفتوگوى پيامبر(ص) خواست تا آيهاى از قرآن را بدو بياموزد. رسول خدا از وى روى گرداند و با رنجش از سخن او، به سران روى كرد. چون كار پيامبر تمام شد و به سوى اهل خويش باز مىگشت، خداوند آيات پيشگفته را نازل كرد. از اين پس، پيامبر او را گرامى مىداشت و نياز وى را برمىآورد.
اين سخن با باور شيعه، همساز نيست؛ از اينرو طبرسى پس از ذكر داستان پيشين، از سيّد مرتضى نقل مىكند كه در ظاهر آيات هيچ دلالتى بر اينكه مخاطب آن، پيامبر باشد وجود ندارد؛ بلكه قراينى وجود دارد كه مقصود از آن غير رسولخدا(ص) است؛ زيرا عبوسى حتّى در مواجهه با دشمنان سرسخت، از صفات پيامبر نيست؛ چه رسد با مؤمنان. مؤيّد اين سخن، آيات قرآن است كه فرمود: «وإنّكَ لَعلى خُلُق عظيم» (قلم/68، 4)، «وَلَو كُنتَ فَظّاً غَليظَ القَلبِ لاَنفَضّوا مِن حَولِكَ». (آل عمران/ 3، 159) از امام صادق(ع) نيز نقل است كه آيه درباره مردى از بنىاميّه است. علاّمه طباطبايى و نيز جعفر مرتضى عاملى، به تحليل تاريخى، كلامى و اخلاقى درباره شأن نزول اين آيات پرداختهاند كه برآيند آن، نفى ارتباط آنها با رسول خدا است.
منابع: الاستيعاب فى معرفة الاصحاب؛ الاصابة فى تمييز الصحابه؛ تاريخ خليفة، ابنخياط؛ تاريخ اليعقوبى؛ جامع البيان عن تأويل آىالقرآن؛ جمهرة انساب العرب؛ الدّر المنثور فى التفسير بالمأثور؛ سير اعلام النبلاء؛ الصحيح من سيرة النبى الاعظم؛ الطبقات الكبرى؛ كشف الاسرار و عدّة الابرار؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ المغازى؛ الميزان فى تفسيرالقرآن.
گزارش صفدی
عمرو بن قيس بن زائدة بن الأصم القرشى العامرى: هو ابن أم مكتوم الأعمى، مؤذن رسول اللّه(ص)، و أمه أم مكتوم اسمها عاتكة بنت عبداللّه بن عاتكة بن عامر بن مخزوم، واختلف فى اسمه، فقيل: عبداللّه، و قيل: عمرو، و هو الأكثر. و هو ابن خال خديجة، رضى اللّه عنها، أخو أمها، و كان ممن قدم المدينة مع مصعب بن عمير قبل رسول اللّه(ص). و قال الواقدى: قدمها بعد بدر بيسير، و استخلفه رسول اللّه(ص) على المدينة فى غزواته ثلاث عشرة مرة، واستخلفه فى خروجه إلى حجة الوداع، و شهد القادسية و معه اللواء يومئذ، و قُتل بها شهيداً. و قال الواقدى: رجع إلى المدينة و مات بها سنة خمس عشرة. و روى له أبو داود، و النسائى، و ابن ماجة. و قد ذكرت سبب نزول قوله تعالى: (عَبَسَ وَ تَوَلَّی أَنْ جَاءَهُ اَلْأَعْمى) [عبس:١،٢] فى مقدمات هذا الكتاب.
اعلام القرآن
هو أبو عمرو و أبوالحكم عبداللّه، و قيل: عمر، و قيل: عمرو بن قيس بن زائدة، و قيل: زياد بن الأصمّ بن هرم بن رواحة القرشيّ، العامريّ، المعروف بابن أمّ مكتوم، و هي أمّه، و كانت تدعى عاتكة بنت عبداللّه، و تكنّى باُمّ مكتوم، و هو ابن خالة السيّدة خديجه بنت خويلد(ع)، و كان قبل أن يسلم يدعى حصيناً، فسمّاه النبيّ(ص) عبداللّه.
صحابيّ، جليل، شجاع.
أسلم بمكّة، و صار من مؤذّني النبيّ(ص) بالمدينة المنوّرة، و أحد مشاهير قرّاء القرآن بها.
بعد معركة بدر الكبرى هاجر من مكّة إلى المدينة، و في أثنائها فقد بصره و عمي، و نزل الصفّة في دار مخرمة بن نوفل.
استخلفه النبيّ(ص) على المدينة أكثر من مرّة عند ما كان يغادرها في غزواته، كغزوة الكدر و غزوة بني سليم و غزوة أُحد و غيرها، و يعهد إليه إمامة الجماعة نيابة عنه.
روى عن النبيّ(ص) أحاديث كثيرة، و روى عنه جماعة.
بعد وفاة النبيّ(ص) استخلفه أبوبكر بن أبي قحافة على المدينة المنوّرة.
استشهد في واقعة القادسيّة سنة ١۵ ه ، و قيل: سنة ١۶ ه و هو أعمى، و قيل: توفّي سنه ٢٣ ه بالمدينة المنوّرة.
القرآن العزيز و ابن أمّ مكتوم:
لكونه كان أعمى لا يبصر نزلت فيه الآية ٩۵ من سورة النساء: (لا يَسْتَوِي الْقاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ….).
خاطب النبي(ص) يوماً قائلا: يا رسولاللّه! إنّي أعمى و جسمي ضعيف هل تعفيني من الجهاد؟ فنزلت جواباً له الآية ٩١ من سورة التوبة: (لَيْسَ عَلَى الضُّعَفاءِ وَ لا عَلَى الْمَرْضى وَ لا عَلَى الَّذِينَ لا يَجِدُونَ ما يُنْفِقُونَ حَرَجٌ….).
و في أحد الأيّام كان الرسول الأعظم(ص) جالساً و عنده جماعة من مشركي رجالات قريش، و عنده رجل من بني أميّة اسمه عثكن، و قيل: عثمان، فدخل عليهم المترجَم له و هو أعمى، فرحّب به النبيّ(ص)، و قدّمه على عثكن، فعبّس عثكن وجهه، و تقذّر منه، و أعرض عنه، فأنزل اللّه سبحانه الآية ١ من سورة عبس: (عَبَسَ وَ تَوَلّى).
و كذلك و لنفس السبب الآية ٢ من نفس السورة: (أَنْ جاءَهُ الْأَعْمى).
و هناك أناس لم يقفوا على شخصيّة النبيّ(ص) صاحب الأخلاق الفاضلة و السجايا الحميدة، فادّعوا أنّ الذي عبس و تولّى هو النبيّ(ص) المصطفى، و العياذ باللّه من فساد النيّة و قلّة الإدراك. و روي عن الإمام الصادق(ع) أنّه قال: «سورة عبس نزلت في رجل من بني أميّة كان عند النبيّ(ص)، فجاءه ابن أمّ مكتوم، فلمّا رآه تقذّر منه، و عبس، و جمع نفسه، و أعرض بوجهه عنه، فحكى اللّه سبحانه ذلك في السورة و أنكره عليه».
مصادر: أسباب النزول، للحجتي، ص ۴۶-۵٢ و ٢۴۵ و ٢۴٨؛ أسباب النزول، للسيوطي، هامش تفسير الجلالين، ص ٢۶۴ و ۶٣٢؛ أسباب النزول، للقاضي، ص ٢۴٢ و ٢۴٣؛ أسباب النزول، للواحدي،ص ١۴٣ و ١۴۴ و ٣٧9؛ الاستيعاب – حاشية الاصابة- ج ٢،ص ٣٧٠ و ٣٧١ و ۵٠١ و ۵٠٢؛ اسد الغابة،ج ۴،ص ١٢٧؛ الاشتقاق، ج ١، ص ١١۴؛ الاصابة، ج ٢، ص ۵٢٣ و ج ٣، ص ١١؛ الأعلام، ج ۵، ص ٨٣؛ أعلام قرآن، ص ٧٠١؛ أنساب الأشراف، ج١، ص ٣١١ و ۵٢۶؛ أيام العرب في الاسلام، ص ٣٣؛ البداية و النهاية، ج ٧، ص ۶٢ و راجع فهرسته؛ البرصان و العرجان و العميان و الحولان، ص ۵۶۵؛ بلوغ الارب، ج ١، ص ٢۴١؛ تاج العروس، ج ٩، ص ٣٩؛ تاريخ الاسلام، (السيرة النبوية)، ص ٣٣٢؛ و(المغازي)، ص ١٣٧ و ١۴۵ و ١۵۴؛ و(عهد الخلفاء الراشدين)، ص ١۵٢ و ١۵٣؛ تاريخ حبيب السير، ج ١، ص ٣۵۵ و ٣٨۶؛ تاريخ ابن خلدون، ج ٢، ص ٣٨۶؛ تاريخ الخلفاء، ص ١۴٧؛ تاريخ خليفة بن خياط، ص ۶٠ و ۶٣ و ٨٢؛ تاريخ گزيده، ص ٢٣۴؛ تاريخ اليعقوبي، ج ٢، ص ۴٢؛ التبيان في تفسير القرآن، ج ٣، ص ٣٠٠ و راجع مفتاح التفاسير؛ تجريد أسماء أصحابه، ج ١، ص ۴١۶؛ تفسير البحر المحيط، ج ٣، ص ٣٣٠ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير البرهان، ج ۴، ص ۴٢٧ و ۴٢٨ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير البيضاوي، ج ١، ص ٢٣١؛ تفسير الجلالين، ص ۵٨۵؛ تفسير أبي السعود، ج ٢، ص ٢٢٠ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير شبر، ص ۵۴٨؛ تفسير الصافي، ج ١، ص ۴۵٠ و ج ۵، ص ٢٨۴ و ٢٨۵ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير الطبري، ج ۵، ص ١۴۴ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير أبي الفتوح الرازي، ج ٢، ص ٣٠ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير الفخر الرازي، ج ٣١، ص ۵۴ و راجع فهرسته؛ تفسير القمي، ج ٢، ص ۴٠۴ و ۴٠۵ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير ابن كثير، ج ١، ص ۵۴١ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير الماوردي، ج ۶، ص ٢٠٢ و ٢٠٣؛ التفسير المبين، ص ٧٩١؛ تفسير المراغي المجلد العاشر الجزء الثلاثون، ص ٣٨ و ٣٩ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير الميزان، ج ٩، ص ٣۶٨ و ج ٢٠، ص ١٩٩ و ٢٠٣ و راجع مفتاح التفاسير؛ تفسير نور الثقلين، ج ۵، ص ۵٠٨ و ۵٠٩ و راجع مفتاح التفاسير؛ تقريب التهذيب، ج ٢، ص ٧٠؛ تنقيح المقال، ج ٢، ص ١٨١ و ج ٣، (باب الكنى) ص ۴٢؛ تنوير المقباس، ص ٧٧؛ تهذيب الأسماء و اللغات، ج ٢، ص ٢٩۵؛ تهذيب التهذيب، ج ٨، ص ٣٠ و ٣١؛ تهذيب سير أعلام النبلاء، ج ١، ص ٣٩ و ۴٠؛ الثقات، ج ٣، ص ٢١۴ و ٢١۵؛ الجامع لأحكام القرآن، ج ۵، ص ٣۴٢ و ۵٣٠ و راجع فهرسته؛ جمهرة أنساب العرب، ص ١٧١؛ جوامع الجامع، ص ۵٣٠ و راجع مفتاح التفاسير؛ حلية الأولياء، ج ٢، ص ۴؛ خلاصة تذهيب الكمال، ص ٢٨٩؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج ٣، ص ٣٩ و ۴٠؛ دائرة المعارف، للبستاني، ج ١، ص ٣٨٩؛ الدر المنثور، ج ٢، ص ٢٠٢، و راجع مفتاح التفاسير؛ الروض الانف، ج ٣، ص ٢٩۵ و ٢٩۶؛ ريحانة الأدب، ج ٧، ص ٣٩٢؛ سفينة البحار، ج ٢، ص۴٧٠؛ سير أعلام النبلاء، ج ١، ص ٣۶٠-٣۶۵؛ السيرة الحلبية، ج ٣، ص ٣٢٨؛ السيرة النبوية، لابن إسحاق، ص ٢٣٠ و ٢٣١؛ السيرة النبوية، لابن هشام، ج ١، ص ٣٨٩ و ٣٩٠؛ شذرات الذهب، ج ١، ص ٢٨؛ صفوة الصفوة، ج ١، ص ۵٨٢-۵٨۴؛ الطبقات الكبرى، لابن سعد، ج ١، ص ٢٣۴ و ج ۴، ص ١۵٣ و ج ٨، ص ٣۶۴؛ العبر، ج ١، ص ١۵؛ العقد الفريد، ج ٣، ص ٧٠ و ج ۴، ص ٨٣؛ عيون الأثر، ج ١، ص ٢٠۵؛ القاموس المحيط، ج ۴، ص ١۶٩؛ الكامل في التاريخ، ج ٢، ص ١٣٩ و ١۴٢ و ١۵٠ و ١٧۴؛ الكشاف، ج ۴، ص ٧٠٠ و ٧٠١؛ كشف الأسرار، ج ١٠، ص ٣٨٠ و ٣٨٣ و راجع فهرسته؛ الكنى و الألقاب، ج ١، ص ٢٠٨؛ لغتنامه دهخدا، ج ٣۵، ص ٣۴۵؛ مجمع البيان، ج ٣، ص ١٩۶ و ج ١٠، ص ۶۶٣ و ۶۶۴؛ المحبر، ص ٢٩٧؛ مرآة الجنان، ج ١، ص ٧١؛ مستدرك سفينة البحار، ج ٩، ص ۶١؛ مشاهير علماء الأمصار، ص ١۶؛ المعارف، ص ١۶۵ و ٣٢٩؛ معجم أعلام القرآن، ص ۶٠؛ المغازي، راجع فهرسته؛ المنتخب من كتاب ذيل المذيل، ص ۶٢؛ المنتظم، ج ۴، ص ٣۴٨ و ٣۴٩؛ مواهب الجليل، ص ١١٨؛ المواهب اللدنية، ج ٢،ص ١۶٠؛ نسب قريش، ص ٣۴٣؛ نكت الهميان، ص ٢٢١؛ نمونه بينات، ص ٢٣۵ و ۴٣١ و ٨۵٢؛ نهاية الارب في معرفة أنساب العرب، ص ٣٠٢؛ هدية الأحباب، ص ۴٨؛ الوفاء بأحوال المصطفى(ص)، ج ٢، ص ۶٨٣ و ۶٨۵ و ۶٨٩ و ۶٩۵ و ۶٩۶ و ۶٩٧ و ٧٠٠؛ وقايع السنين و الأعوام، ص ٧۵.
نتیجه گیری
باید توجه داشت که هیچ معلولیت و نقص ظاهری نمیتواند در ارتقای مادی و معنوی شخص اخلال ایجاد کند. بسیاری از نوابغ و بزرگان تاریخ از معلولیتهایی در رنج بودهاند اما این نواقص ظاهری نتوانسته است در عزم راسخ آنان خللی ایجاد کند. اسلام نیز راه کمال را برای همه افراد بشر گشوده است و دیدیم که چگونه خداوند متعال برای پشتیبانی از فرد نابینایی، وارد عمل میشود و تعدادی از آیات گرامیترین کتاب خود را به دفاع از این نابینا اختصاص میدهد. بررسی زندگی ابن ام مکتوم نشان میدهد که چگونه یک فرد نابینا میتواند چنان شایستگیهایی از خود نشان میدهد که معلم و قاری قرآن، امام جماعت مسلمانان و حتی جانشین پیامبر گرامی اسلام در مدینه گردد. نکته دیگر این است که زمامداران در جامعه اسلامی باید به این قشر توجه خاصی مبذول دارند و در نظر داشته باشند که انسان بما هو انسان دارای فضیلت و کرامت است و هیچ انسان نباید به خاطر نقص جسمی خود مورد تحقیر و سرزنش قرار گیرد.
مآخذ
ابن اثیر، علی بن محمد، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، بيروت، دار الفکر، ۶١٨ ص.
ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، الإصابه فی تمییز الصحابة، بيروت، دار صادر.
ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، محقق عبدالقادر عطا، محمد، دارالکتب العلمیه، بيروت.
ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، محقق علی محمد بجاوی، بيروت، دار الجيل، 1415، 4 جلد.
ابن عماد، عبدالحی بن احمد، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، محقق محمود ارناووط، بيروت، دار ابن کثیر.
ابو نعيم، احمد بن عبدالله الاصبهانى، حليه الاولياء و طبقات الاصفيا، بيروت، دارالكتاب العربى، 1407.
حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، قم، مؤسسة آل البیت(ع) لاحیاء التراث.
دائرۀالمعارف قرآن کریم، قم، مرکز فرهنگ و معارف قرآن، 1382.
سمعانی، عبدالکریم بن محمد، الانساب، معلمی، عبدالرحمن، حيدرآباد، دایره المعارف العثمانیه، 364ص.
الشبستری، عبدالحسین، اعلام القرآن، قم بوستان کتاب، 1379.
صفدی، نکت الهمیان فی نکت العمیان، به کوشش احمد زکی، قاهره، 1910م.
صفدی، نکت الهمیان فی نکت العمیان، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، 2007م.
طباطبايي، محمد حسين، ترجمه تفسير المیزان، مترجم محمد باقر موسوی، دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، ١٣٧۴، 20 جلد.
طبری، محمد بن جریر، جامع البیان فی تفسیر القرآن، بيروت، دار المعرفة.
علامه حلی، حسن بن یوسف، تذکرة الفقهاء، قم، مؤسسه آلالبیت علیهم السلام لاحیاء التراث، 1373.
علامه مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الوفاء، الطبعة الثانیة، 1403ق/ 1983م.
علم الهدی، علی بن حسین، تنزيه الأنبياء عليهم السلام، قم، دار الشریف الرضی.
فیض کاشانی، محمد بن شاه مرتضی، المعارف، محقق و مصحح حسن قاسمی، تهران، مدرسه عالی شهید مطهری، 1387.
قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، تهران، ناصر خسرو و مفاتیح الغیب، 1364.
«مدیر و مدبر نابینا عبدالله بن امّ مکتوم»، تواننامه، ش 3 و 4، بهمن 1392، ص 66ـ67.
موسوی بجنوردی، کاظم، دائرۀالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، 1369.