کتاب بشار بن بُرد، روشندل اصلاح طلب در دوره خلافت عباسی
بشار بن بُرد
روشندل اصلاح طلب در دوره خلافت عباسی
تهیه شده در دفتر فرهنگ معلولین
شناسنامه
بشار، شاعر ایرانی عرب زبان
پدیدآورنده: قدرت الله عفتی
ناظر علمی: محمد نوری
تاریخ: پاییز 1391
ناشر: دفتر فرهنگ معلولین
قم، بلوار امین، خیابان گلستان، کوچه11، پلاک4
تلفن: 32913452 دورنگار: 32913552-025
www.HandicapCenter.com info@HandicapCenter.com
هرگونه برداشت و استفاده از کتاب، تنها با ذکر مأخذ و اجازه دفتر امکان پذیر است.
* این اثر یکصد نسخه منتشر شده و برای استفاده علاقهمندان به صورت الکترونیک روی وب سایت دفتر فرهنگ معلولین قرار گرفته است.
فهرست
مقدمه 5
بخش اول: زندگینامه 7
بشار مُرَعَّث 7
پدر و مادر 7
نابینای تیزهوش 8
هجو سرا و ناقد 10
فوت 15
اهمیت و تأثیر 17
بخش دوم: دیدگاهها 19
توصیف دهخدا 19
گزارش سلیمی 20
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی 30
دایرةالمعارف تشیع 37
دانشنامه جهان اسلام 40
گزارش صفدی 48
مآخذ 57
مقدمه
بشار بن بُرد (96-168ق) از شاعران، ادیبان و اعجوبههای سده دوم قمری است. پدرش از بزرگان دولتی و لشگری طخارستان در شرق ایران بود ولی اسیر سپاه اسلام شد و به عنوان برده و موالی از خانواده مشهوری در بصره سر درآورد. بعدها با کنیزی ازدواج کرد. بشار فرزند آن دو است و نابینا متولد شد. از مهمترین ویژگی او گرایش به معتزله، اعتقاد به تشیع و باور به شعوبیگری (مخالفت با تبعیض بین عرب و عجم و برتریگرایی عرب) بود.
بشار تلاش کرد بر اساس دیدگاهها و گرایشهای فوق از ادبیات و شعر عرب در راه تحقق نظریات و باورهای خودش استفاده کند. از اینرو تا سطح عالی و مؤثر پیش رفت و چهرهای ماندگار و مؤثر در فرهنگ و ادب مسلمانان در آن روزگار شد.
بشار نمونه بارز و گویا از نابینایی است که به رغم سختیها و موانع زیاد خانوادگی و اجتماعی، با تلاش و پشتکار فراوان به مدارج عالی در فرهنگ اسلامی میرسد، از اینرو میتواند الگو و اسوه جوانان روشندل در این روزگار باشد. این نوشتار به ابعاد زندگانی و فعالیتهای بشار میپردازد. امیدواریم با قلمی روان و مؤثر نوشته شده باشد، و اگر ایراد و نقدی هست با روی باز پذیرا هستیم.
محمد نوری
بخش اول: زندگینامه
بشار مُرَعَّث
ابومعاذ، بشار بن بُرد، ملقب به مُرَعَّث به معنای گوشواره دار است؛ چون در کودکی گوشواره به گوش داشت. این لقب «مرعَّث» تا آخر عمر برایش باقی ماند.
پدر و مادر
بشار اصالتاً ایرانی است. پدرش به نام «بُرد» در جنگ¬های سال 80 قمری بین ایرانیان و مسلمانان اسیر شد؛ در آن جنگ «مهلب بن ابی صفره» فرمانده لشگر مسلمانان در مقابل اهل طخارستان بود، «برد» که در لشگر طخارستان قرار داشت به اسارت درآمد و به بصره برده شد. این زمان حدوداً مطابق میشود با دورانی که حجاج بن یوسف ثقفی آن جلاد خون آشام، از سوی مروان اموی، حاکم خراسان شده بود.
«برد» در هنگام اسارت، موالی بنی عقیل از قبیله بنی ¬عامر شد. زنی به نام «خیره» دختر «ضمره قشیری»، همسر«مهلب» او را به غلامی پذیرفت و در محلی نزدیک بصره به نام «خیرتان» که منسوب به همین زن یعنی«خیره» بود برای او کار میکرد.
«خیره» کنیزی رومی به نام «غزاله» داشت، و او را به همسری «بُرد» درآورد. بعد از مدتی «برد» را به بانویی از بنی عقیل به نام «ام¬طِباء»، همسر «اوس بن ثعلیه» که از سپاهیان بکر بن وائل در خراسان بود و در همان نزدیکی بصره زندگی می¬کرد، بخشید.
خداوند در سال 96ق به بُرد طخارستانی ایرانی و غزاله رومی، پسری عنایت کرد که نامش را بشار گذاشتند ، به برکت تولد این نوزاد، خانم«ام طباء» برد را آزاد کرد.
نابینای تیزهوش
بشار در میان قبیله بنی عامر در بیابان¬های اطراف بصره رشد یافت و بر زبان فصیح عربی تسلط کامل یافت. وی درباره محل زندگی و نژادش می¬گوید:
ثمت فی الکرام بنی عامر/ فروعی و اصلی، قریش العجم
ترجمه: قبیله بنی¬عامر همگی با کرامت اخلاقی و بزرگ-منشی پرورش¬یافته¬اند در حالی که نژاد و تبار من از اشراف و بزرگان ایران هستند.
بشار دارای هوش و ذکاوت فوق¬العاده و حافظه¬ قوی بود. روزی اصمعی به ایشان گفت: باهوش¬تر از تو سراغ ندارم.
بشار جواب داد: چون کور به دنیا آمدم، تمام قوایم متمرکز در فکر من است. بنابراین هوش من قوی شده است.
بشار از ده سالگی به شعر سرودن روی آورد و رفته رفته شهرتش به همه جا رسید و شعرش مورد قبول خاص و عام گردید. وی از انواع شعر«مدح، هجا، قصیده، غزل و …» میسرود. او در شعر ایرانیان را بسیار می¬ستود و تازیان را نکوهش می¬کرده و بیشتر از همه به شعر هجا توجه می-کرد؛ چون شاعران آن دوران با هجو دیگری به شهرت می-رسیدند. وی از همان کودکی، وقتی کسی به او اذیت و آزار می¬رساند و او دلشکسته می¬شد، هجوش می¬کرد. و مردم از زبان تندش به پدرش شکایت می¬بردند.
پدر بشار «برد» به دلیل هجویاتی که وی نثار مردم می¬کرد، او را تنبیه می¬کرد. روزی بشار به پدرش گفت: شما مرا به دلیل شعر گفتنم تنبیه می¬کنید در صورتی که شاعری بهترین هنر در میان اعراب است، اگر من به این فن دست بیابم، شما و مادرم را ثروتمند می¬کنم. هر وقت مردم از من به تو شکایت کردند. بگو: پسرم کور است و خداوند در قرآن فرمود: لَيْسَ عَلَى الأَعْمَى حَرَجٌ یعنی بر نابينا تکلیفی نیست.
هجو سرا و ناقد
بشار یکی از شاعران بزرگ تازی¬گوی سده¬ دوم هجری است؛ وی دارای هوشی سرشار، قریحه¬ای عالی، ذوقی سلیم، فکری بلند و خلاقیتی شگرف بود؛ ایشان در عصر اموی و عباسی میزیست، با وجود قیافه¬ای نه¬چندان زیبا، مورد توجه و احترام قرار گرفت و به دربار حاکمان راه یافته بود. از وی دوازده هزار بیت شعر باقی مانده است.
بشار در جوانی «جریر» را هجو میکرد، مقصودش این بود که جریر «آن شاعر بزرگ و مشهور عرب» به او جواب بدهد تا از این راه مشهور شود ولی «جریر» که از مقصود و منظور بشار اطلاع داشت، جوابی به او نداده است.
بشار در میان قبایل اعراب بصره زندگی می¬کرد و مسافرتی به خرّان نمود، مدتی درآن¬جا بود و از آنجا به بغداد رفت و مدتی در آنجا ساکن شد.
اعراب به نسب و اجداد خود بسیار فخر میکردند، بشار در مقابل آنها نسب خود را با افتخار به «خسرو انوشیروان ساسانی» و گاهی به «گشتاسب کیانی»، حامی زرتشت میرساند و حتی مادرش را به نسل قیصران روم رسانده است و به این نسبها و اجدادش نزد اعراب بسیار افتخار میکرد.
بشار چنان در شعر معروف شده بود که ابوالفرج اصفهانی مینویسد: در بصره و پیرامون آن، هیچ مرد و زن غزلخوانی نبودند مگر اینکه از شعر بشار استفاده میکردند. و هیچ زن نوحهگری در آن سامان نبود مگر اینکه با شعر بشار نان میخورد و هیچ صاحب منصب و مقامی نبود که از شعر هجاء او بیمناک نباشد و شکایت نداشته باشد.
بشار شاعری بود که توهین را نمیپذیرفت و خیلی زود جواب میداد. روزی بشار با لباس شاعران در مسجد جامع بصره در نزد مجزأة بن سدوسی(رئیس قبیله سدوس) نشسته بود، مرد عربی وارد شد، او که بشار را نمیشناخت، پرسید ایشان کیست؟
گفتند: شاعر است.
گفت: عرب است یا از موالی است؟
گفتند: موالی است.
اعرابی گفت: موالی را چه به شعر عربی؟
بشار از این سخن خیلی ناراحت و خشمگین شد، کمی صبر کرد تا خشم خود را فرو ببرد، و بعد به رئیس مجلس، «مجزأة بن سدوس» گفت: اجازه میدهید جوابش را بگویم؟
مجزأة گفت: ابومعاذ هر چه میخواهید، بگوئید.
بشار در همان مجلس این ابیات را انشاء نمود.
خلیلی لا أنام علی اقسار/ ولا آبی علی مولی و جار
سأخبر فاختر الاعرابی بمنّی/ ومنه حین تأذن بالفحار
أحین کیست بعد العری خزاً/ ونادمت الکرام علی العقار
تفاخر یابن راعیة دراع/ نبی الأحرار حسبک من خسار
و تنتسح الشمال للا بسیلها/ و ترعی الضأن بالبلد القفار
مقامک نبینا ر فس علینا/ فلیتک غائب فی حرّ نار
و فخرک بین خنزیر و کلب/ علی مثلی من الحدیث الکبار
ترجمه:
ای دوست، در برابر ستم و زور بیتفاوت نمیمانم و تن به بردگی و پناهندگی نمیدهم.
آن وقت که اجازه مفاخرت بدهی به این اعرابی فخر فروش، از پیشینه خود و او خبر خواهم داد.
آیا اکنون که بعد از برهنگی بر تنت جامه خز پوشاندهاند و در مجلس شراب با بزرگان همنشین و همپیاله شدهای
به فرزندان مردان آزاده فخر فروشی میکنی؟ ای پسر مرد و زن شترچران! بس کن از این فخر فروشی
خود را با پوشاندن چوخا در برابر چوخا پوشان میآراستی و در بیابانهای بیآب و علف گوسفند میچراندی
بودن تو بین ما لکه چرکی است بر ما، ای کاش در شعله آتش پنهان بودی
افتخار تو که همیشه بین خوک و سگ بودهای بر مثل من فاجعهای بزرگ است.
«مجزأة بن سدوس»، به آن اعرابی گفت: خدا رویت را زشت کند، تو این شر را برای خود و امثال خود کسب نمودی.
این فخر فروشیها و شعر هجو گوئیها در بین عربها و شاعران آن عصر وجود داشت و حتی رونق زیادی داشت، غافل از آن بودند که این فخر فروشیها دو طرف را حقیر و کوچک میکند، آنچه در نزد خداوند ارزش دارد ایمان و تقوای الهی است.
يَا أََيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ (١٣)
اي مردم! ما شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را قبائل و گروهها قرار داديم تا يكديگر! را بشناسيد؛ (اينها) ملاك امتياز، نيست؟! گراميترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست؛ خداوند دانا و آگاه است! (که کدام یک از شما متقی است)
درباره عقیده بشار، حرفهای مختلفی زده شده است؛ هر کسی به یک یا چند بیت از شعر ایشان استدلال میکند، در حقیقت نمیشود با یک بیت و یا حتی یک شعر، به عقیده شاعر دست یافت، باید مجموعه گفتار او را دید، بررسی و تحلیل کرد و بعد گفت عقیده وی بر چه اساسی بوده است. آنچه که همه قبول دارند، این است که «بشار» مسلمان بوده و برای حاکمان شعر میسروده و از آنها تعریف و تمجید میکرد.
وی به دربار «مروان اموی» رفت و وی را ستود، وقتی عباسیان او را عزل کردند و خودشان حاکم شدند، از مروان به بدی یاد میکرد و عباسیان را میستود. همچنین ایشان «خالد برمکی» را در شعر خود ستوده است. حتی در زمان منصور عباسی، وقتی ابراهیم بن عبدالله قیام کرد، بشار در وصف او شعری گفت، او را مدح زیادی کرده و برای قتل منصور عباسی تشویق میکرد، وقتی ابراهیم شکست خورد، فوراً آن شعر را با زیرکی به مدح منصور و ذمّ ابراهیم تبدیل کرد. همین شعر باعث راهیابی بشار به دربار منصور عباسی شد.
خلاصه اینکه بشار دو برادر به نامهای بشیر و بشر داشت؛ به آنها عشق میورزید و کراراً آنها را سفارش میکرد که به شعر و شاعری روی نیاورند؛ چون این فن انسان را به گدایی میکشاند (چون در آن زمان شاعران زیادی بودند که با مدح حاکمان و رؤسای قبائل ارتزاق میکردند).
وی پسر و دختری داشت که در کودکی فوت کردند و وی برای آنها چکامه سوزناکی سروده است که زنان عرب آنها را در نوحهسرائی استفاده میکردند.
بشار همانند خیلی از شاعران مشهور، دارای دوستان و دشمنانی بود، این دشمنان علاوه بر هجو او در نزد حاکمان، سعی میکردند تا پایگاهش را تخریب کنند، برای مثال وی را زندیق، کافر، آتش پرست و … میخواندند. مخصوصاً زمان «مهدی عباسی» که هدف حکومتش را حذف مخالفان و قیام کنندگان در مقابل دین رسمی حاکم قرار داده بود و هر مخالفی را زندیق و بیدین میخواند و خونش را میریخت. بشار در این باره میگوید:
یُصبّ دماء الراغبین عن الهدی/ کما صُبّ ماءالظبیه المترجرج
همچنانکه خون آهوهای رمیده و تپیده دل ریخته میشود، خون گمراهان از راه حق و راستی به هدر خواهد رفت.
فوت
دشمنان بشار آنقدر او را زندیق و کافر خواندند که زبانزد خاص و عام شده بود. یکی از دلیلهای آنها، زبان تیز و نیشدار او بود که کسی از آن در امان نبود، همه حاکمان و رؤسای قبائل و شاعران و … از زبانش میترسیدند. از بشار آنقدر بد گفتند که حاکمان عباسی او را از دربارشان راندند؛ لذا وی اواخر عمر از دربار عباسی رانده شده بود و در این باره چنین سروده است:
امام الهدی امسکت بعد کرامتی/ وقد کنت تعطینی و وجهک ابلج
لعمری لقد اشمت بیعین نائم/ فنام و همی سائریتو هجّ
ای پیشوا و رهنمای مسلمانان، آن سخاوت و جوانمردی که پیوسته با روی گشاده در حق من داشتید، چه شده که دیگر از آن خودداری میکنید.
به راستی که دیدگان سنگین از خواب، از این حال رقّتبار من آسوده شده است ولی همچنان در آتش غم و اندوه در سوز و گداز هستم.
هنگامی که خلیفه مهدی عباسی، برای سرکشی امور کشوری به بصره رفت، بشار با شنیدن ورود مهدی عباسی، به پشت بامی رفت و شروع به اذان گفتن نمود.
خلیفه گفت: این کیست که اذان بیموقع میگوید؟ اطرافیان گفتند بشار است. خلیفه دستور داد تا او را به حضورش آوردند و گفت این چه موقع از اذان گفتن است و به جلاد زندیقها (صاحبالزندیق) دستور داد تا کارش را بسازد.
جلاد به بشار هفتاد ضربه تازیانه زد، او در زیر تازیانهها فوت کرد و جلاد پیکرش را در آب انداخت.
کسانی پیکر او را از آب درآوردند و دفن کردند، این اتفاق در سال 167ق و 168ق افتاده است.
پس از مرگ بشار در خانهاش نوشتهای یافتند که دوستیش را نسبت به پیامبر(ص) و نزدیکان وی اثبات میکرد. و چون مهدی عباسی آن را خواند، از کشتن او اندوهگین و پشیمان شد و با خشم و غضب، زبان به نفرین یعقوب بن داود، عامل اصلی قتل بشار گشود و او را مقصر در این کار دانست.
اهمیت و تأثیر
بشار از چند جهت تأثیرگزار بوده و به رغم نابینایی، خلاقیت و ابتکار خاصی داشته است. او شرایط سخت پدرش به عنوان موالی و برده و تحقیر خانوادهاش را لمس کرده بود. ایرانیهای متمدن و صاحب مدنیت مجبور بودند به عنوان برده جنگی و غلام در خانوادههای عرب نوکری کرده و به کارهای سخت تن دهند. اما ایرانیان با سختکوشی تلاش کردند، فضا را عوض کنند. آنان با ادبیات عرب به جنگ با مذمومات اخلاقی، استبداد خلفا و امیران رفتند و رذائل یا رفتارهای سخیف آنان را افشا کردند.
دستگاه خلافت و نویسندگان درباری با انگ و برچسب شعوبی زدن به کسانی امثال بشار، تلاش کردند آنان را از چشم مردم انداخته و از نفوذ اجتماعی آنان بکاهند. مخصوصاً کسانی که پیرو تشیع بودند و آیین ائمه را قبول داشتند، سرنوشتشان به زندان، شکنجه و تیغ و درفش ختم میشد. بشار زیر تازیانههای خلیفه عباسی جان داد و شهید شد. پیش از این او را متهم به کفر و زندقه نموده بودند. به رغم تبلیغات دستگاه خلافت علیه چنین متفکران اصلاحطلبی که هدفی جز مبارزه با نابسامانیهای اجتماعی نداشتند، بشار در فرهنگ آن دوره بسیار مؤثر بود. به همین دلیل او را مایه فخر و شرف بصره دانستهاند. بشار در شاعران و نویسندگان دوره خودش، به ویژه نسل جدید و جوانان، تأثیر ژرف داشت. کسانی مثل ابونواس، سلم خاسر، عباس بن احنف و ابوالعتاهیه تحت تأثیر او قرار گرفتند.
بهرحال بشار به رغم همه سختیها و نابینا بودن، مدنیت و تمدن ایرانی در جوهرش حضور داشت و این انسان روشندل با اتکاء بر همین جوهره و با تلاشهای غیر قابل توصیف به بالاترین رده های فرهنگی رسید.
بخش دوم: دیدگاهها
توصیف دهخدا
بشار ابن برد عُقیلی (متوفی به سال167ق). مکنی به ابومعاذ. چون در کودکی گوشواره به گوش میکرد وی را مُرَعَّث نیز لقب دادند.
ابن ندیم گوید: شعر او در یکجا جمع نشده و من در حدود هزار ورق آن را دیدهام و کسانی منتخباتی از اشعار وی را جمع کردهاند.
ابن خلکان او را به تفصیل معرفی کرده است و گوید صاحب اغانی نام شانزده پشت وی را یاد کرده که همگی نامشان فارسی است.
وی متهم به زندقه شد، به خانهاش حمله کردند و کتابهایش را تفتیش کردند؛ ولی چیزی نیافتند با اینهمه بنا به فرمان «مهدی عباسی» وی را که نود سال داشت؛ هفتاد تازیانه زدند که زیر شلاق درگذشت.
خوندمیر در «حبیب السیر» همین مضمون را آورده و اضافه کرده که بعضی میگویند: بشار یکی از اعیان روزگار را هجو کرده بود، به همین دلیل او را کشتند.
ابن الندیم وی را از روْسای متکلمین زنادقه (مانویه ) دانسته که به مسلمانی تظاهر میکرده است؛ و از اشعار وی هزار ورق دیده است.
دکتر صفا در تاریخ ادبیات خود آورد: وی از جملهی بزرگترین شُعرای ایرانی است که در تغییر سبک شعر عربی اثر بیّن و آشکاری دارد؛ بشار بن برد (متوفی167ق) از شاهزادگان تخارستان است که در کودکی به اسارت برده شد و در میان بنی عُقیل بن کعب قرار گرفت و در میان آنان تربیت شد، وی که پیشرو شُعرای محدثین شمرده میشود در تفاخر به نسبت خود و تحقیر عرب و وصف جواری و کنیزکان و اظهار به زندقه و هجو و آوردن تشبیهات و استعارات دقیق و حکم و امثال مشهور است.
گزارش سلیمی
ابو معاذ بشار بن بُرد، أعمی ملقب به «مُرعِّث» یعنی گوشوارهدار، از شعرای بزرگ عباسی و از مُحرِمین عصر عباسی و عصر اموی است.
بشّار از طخارستان ایران و از خاندان نجیب و اصیل بود، پدرش از موالی بنی عُقیل از قبیله بنیعامر بود. وی سال 80 هجری در جنگلهای «مهلب بن ابی صفره» با اهل طخارستان اسیر شده بود، او را به بصره بردند. بشار در این باره گوید:
ثمت فی الکرام بنی عامر/ فروعی و اصلی، قریش العجم
چنانکه، قبلاً گفته شد نسب این گوینده نامدار به شهریاران و نامداران سلسله کیانیان ایران میرسد چنانکه در بسیاری از اشعارش به حسب و نسب خودش اشاره کرده و به نژادش بالیده است.
پدر بشار در بصره ازدواج کرده، همسرش یک کنیز رومی بود. بشّار از این زن تولد و در بصره نشو و نما یافت.
چون کور به دنیا آمده بود مانند سایر کوران مادرزاد، هوش و ذکاوت فوقالعاده قوی داشت. از آنجا که در «بدریه» نزدیک بصره در میان قبائل عرب بود، زبان عربی را به خوبی آموخت، بر اشعار، اخبار، اصطلاحات و لغات عرب احاطه کامل یافت. وی در ده سالگی شعر میگفت.
بشار را به واسطه گوشوارهای که در گوش داشت «مرعّث» نامیدهاند و این لقب تا آخر عمر برایش ماند.
بشار رفته رفته به شاعری مشهور شد و شعرش مقبول خاص و عام گردید، به هجا بیش از انواع دیگر شعر رغبت داشت.
وی در همان دوران کودکی، هرگاه از کسی آزرده دل میشد او را هجو میکرد. مردم به پدرش شکایت میبردند و پدرش، ایشان را به سختی تنبیه میکرد.
روزی بشار به پدرش گفت: مرا به جهت شعر گفتن میزنی در صورتی که این فن در عرب از بهترین هنرهاست. اگر من این هنر را پیشهسازم، تو و مادرم را ثروتمند خواهم کرد. هر وقت مردم از من به تو شکایت کردند، بگو پسر من کور است و خدا در قرآن میفرماید: «لَيْسَ عَلَى الأَعْمَى حَرَجٌ».
بشّار دو برادر دیگر به نامهای: بشر و بشیر داشت که گوشت فروشی میکردند و بشار در حق آنان بسیار مهربان و خوشرفتار بود. در چکامهای آن دو را از شعر و شاعری و مدح و ذم پادشاهان و توانگران بر حذر میدارد و میگوید: مبادا شاعری را پیشه خود ساخته پیرامون تملق و چاپلوسی و ریزهخواری خوان بزرگان و خوشهچینی از خرمن آنان روی برگردانید. زیرا که نیازمندی و احتیاج آدمی را به شعر گوئی و چکامهسرائی وادار سازد، هرگز سخنانش هیجان فکری ندارد و نمیتواند مترجم تأثرات روح و احساسات او گردد.
وی پسر و دختری داشت که به خرد سالی درگذشتند و او ضمن دو چکامه سوزناک در سوگ فرزندان ندبه و ناله جانکاهی سر داده است. خلاصه این سخنور بزرگوار سال 96ق در شهر بصره پا به جهان گذاشت. همانجا پرورش یافت، چندی در حرّان زندگی کرد، بعد به مسافرت پرداخت، در بازگشت به بغداد رفت، به گفته خطیب بغدادی پس از سفیدی سر و روی به سال 168ق در همانجا فوت نمود.
بشّار در جوانی برای اینکه شهرت یابد جریر را هجو کرد و مقصودش این بود که جریر او را جواب بگوید، اما جریر این نکته را دریافت و او را جواب نگفت: یکی از خصایص بشار این بود که هنگام سرودن شعر دستهایش را به هم میزد، بعد سینه را صاف کرده، به سمت چپ و راست خود آب دهان میانداخت!
بشار با آنکه کور بود ولی در گفتههایش به این مطلب اشاره نشده و خواننده احساس نمیکند که سراینده این همه اشعار نغز و دلکش نابینا باشد. یک صفت برجسته و آشکار وی، حضور ذهن و بدیههگوئی او بود، چنانکه گویند روزی با ابودلامه به مجلس خلیفه «مهدی عباسی» رفت. بشار از اینکه مورد علاقه بانوان قرار گرفت بخود میبالید و شعر میگفت. ابودلامه در جوابش گفت. هرگز چنین نیست، زیرا چهره من زشتتر از آن است که بتوان آنرا تصور کرد. بشار بیدرنگ پاسخ داد: به پروردگارم سوگند راستگوتر درباره خود دروغگوتر در حق رفیقش، مردی بجز تو ندیدهام».
این گوینده گرانمایه قرار و آرامش روحی نداشت و در پی قدرت حکومت و افکار و مذاهب گوناگون سرگردان بود. برای سود شخصی، کسب جاه و مقام و ثروت و دولت، همواره تلاش و کوشش داشت.
دستگاه حکومت هم از تغییر فکر و عقیده و تعصبات بیجای وی بیمناک نبود، زیرا گفتههای این شاعر تیره بخت مایه شهرت و خوشنامی آنها شده و به همین اندازه دلخوشی پیدا میکردند. او از هواخواهان امویان بود و قصیدهها در حق آخرین خلیفه اموی «مروان بن محمد» سرود، سپس به مدیحه سرائی خلفای عباسی و دشنام گوئی از امویان پرداخت.
درباره اعتقادات شخصی او نخست باید گفت که بسیاری از سخنوران تازی بویژه دسته بزرگی از شاعران عصر جاهلیت مشرک و بتپرست بودند. گروهی از گویندگان دورههای اسلامی، مسلمانان بودند. با این وصف در عصر اول اسلام، مردم در عقاید بزرگان، دانشمندان، سخنوران و کیش و آئین بسیار کنجکاوی میکردند. این بررسیها بخشی از تاریخ زندگانی آن بزرگان بود و بشار نیز از دوران جوانی بیش از سایرین مورد بحث قرار گرفت.
از اشعار بشّار یا سخنوران دیگر میتوان درجه خداپرستی یا میزان کفر و زندقه آنان را بخوبی دریافت چنانکه اگر مشرک به آفرینندهی کائنات از عادات عرب نبود به زندگی روزانه آنها بستگی نداشت. در آثار گویندگان پیش از اسلام نیز اثری از بتپرستی دیده نمیشد. بشار نیز در بخشی از منظومههایش همان راه و روش مسلمانان پاکدل را پیموده است.
تهمت بکفر و زندقه از همان قرن اول هجری بگوشها میرسید ولی در زمان بشار بر اثر اختلاف در عقاید و تعصبات مذهبی و هدفهای سیاسی این کشمکشها به اوج خود رسید، بازار تهمتِ خدانشناسی در دوره عباسیان رواج یافت! دوستداران خاندان رسالت با مبلغین عباسی در مقابل هم بر خاستند. کشمکش در نزدیکی به پیامبر بزرگوار، تظاهر به پشتیبانی از اسلام و تحقیر کسانیکه پایبند به مقررات دینی و اجرای احکام الهی نبودند بهترین حربه تبلیغاتی عباسیان به شمار میرفت.
عباسیان هواخوهان بنیامیه را بیش از همه سرزنش میکردند چنانکه «ولیدبن یزید» را به تجاهر بر کفر و گردنکشی متهم ساختند، تا آنکه پس از چندی «مهدی عباسی» بر آن شد قلمرو خلافت را از مخالفان و صفحه روزگار را از وجود زندیقان و بیدینان پاک سازد به طوریکه بشار در این باره گوید:
یُصب دماء الراغبین عن الهدی/ کما صُبّ ماء الظبیه المترجرج
یعنی هم چنانکه خون آهوان رمیده و تپیده دل ریخته میشود، خون گمراهان از راه حق و راستی به هدر خواهد رفت.
«مهدی عباسی» چون میخواست تظاهر به عصبیت ایرانی و برتری نژاد «شعوبیه» را به این وسیله از میان بردارد. لذا ایرانیان را به زندقه لکهدار نمود و بهانهاش هم این بود که ایرانیان در باطن آتشپرست و از کیش پدران خود دست نکشیدهاند، از اینرو کافر و خدانشناس را زندیق که از کتاب زند زردشت گرفته شده نامیدند.
یکی از عللی که اشخاص را در معرض تهمت زندقه قرار میداد، نژاد ایرانی بود که یا کینه و دشمنی عرب را در دل داشته یا در کارهای مربوط به عبادات و یا یکی از اصول تشیّع عباسیان، را انکار کرده بود؛ یا قسمتی از قرآن کریم را از بر نباشند، همه اینها دلیل بر کفر بود. در اینجا باید گفت که خلیفه «مهدی عباسی» برخلاف «منصور» و «سفاح» از خود فکر روشن و اراده ثابتی نداشت. در بازرسی عقاید مذهبی و تهمت زدن به زندقه بسیار کنجکاوی و پافشاری میکرد چنانکه وزیر خود «ابیعبیدالله» را به همین تهمت کشت.
مهدی عباسی، میخواست خود را نگهبان دین و زنده کننده عقیده اسلام و سنت نیاکان وانمود سازد و برای این منظور سه صفت از خود نشان میداد:
1. مبارزه با زندقه
2. جلوگیری از سرودن اشعار عاشقانه و تغزل؛ چنانکه بشّار را نیز از هزل سرائی بازداشت و «ابوالعتاهیه» شاعر دربار وی نیز از سرودن غزل خودداری میکرد و تنها از خداشناسی و پرهیزگاری و بیوفایی دنیا اشعاری میسرود.
3. تعصب و غیرت بسیار درباره زنان و سختگیری در امر حجاب تا ثابت کند که او همان مهدی موعود است.
از اینرو در زمان وی این حدیث ساختگی شیوع یافت که «مهدی از ماست و نامش مانند نام من و پدرش همنام پدر من خواهد بود.» «مهدی عباسی» خلیفه نیز نامش محمدبن عبدالله و عموزاده پیغمبر اکرم و از خانواده او بشمار میرفت.
برخی عقیده داشتند؛ در دوره امویان فساد و تباهی در سراسر مظاهر زندگی رخنه یافت، از اینرو «مهدی عباسی» باید زنده کننده دین باشد و زمین را از جور و بیداد پاک کند و به جای آن عدل و داد برقرار سازد.
از سوی دیگر، بشار بن بُرد، بسیاری از بزرگان مانند یعقوب بن داوود، ابومسلم خراسانی، سیبویه، واصل بن عطاء رئیس فرقه معتزله و پیشوای جمهور علما را به باد دشنام و ناسزا میگرفت، و با دادن نسبتهای زندقه به آنان حملهور میشد. از اینرو بسیاری از حکّام، دانشمندان و گویندگان کینه او را در دل گرفته از دشمنی و بد رفتاری دربارهاش خودداری نمیکردند. یعنی آنها نیز با همان سلاح کفر و زندقه بشار را نزد عامه به بادهگساری و هرزگی متهم میکردند.
چیزی نگذشت که تهمت کفر و خدانشناسی و فساد اخلاقی او در میان مردم شایع شد و بدیهی است اینگونه بدگمانیها در نظر خلفا و اولیای امور زمان عباسیان که برخلاف امویان در جلب محبت عامه کوشش خاصی داشتند سزاوار گذشت نبود. از اینرو در شرح حال و اشعار بشار میبینیم که بارها «خلیفه المهدی» او را از سرودن اشعار انتقادی و حملات ناروا به بانوان بازداشته تا شاید آتش خشم مردم فرو نشسته و از خطر مرگ رهائی یابد.
در عصر «مهدی عباسی» از جمله کسانی که بیش از همه در معرض تهمتهای دینی قرار میگرفتند ایرانیان بودند زیرا آنان سابقه «مانویت» داشتند و دیگر اینکه، چون برای روی کار آمدن عباسیان راه را باز کرده بودند، بنابراین بیشتر از همه، هواخواهان بنیامیه کینه خاصی از آنان در دل داشتند. سوم آنکه عباسیان با از میان بردن ابومسلم خراسانی تصور میکردند که سلطه و نفوذ ایرانیان را در دستگاه خلافت در هم شکسته و از اینرو تهمت به «مانویت» و دوگانه پرستی یا اعتقاد به خدای نور و تاریکی یعنی «اهورا مزدا» و «اهریمن» را بهترین سلاح برای حمله به ایرانیان میدانستند، چنانکه علی بن منصور القارح ضمن نامهای به ابوالعلاء معرّی نوشت: بشّار را از این جهت پابند به آئین مانویت میدانند که او از نژاد ایرانی است و نسبت به ایرانیان و اوضاع و احوال آنان با کمال تعصّب اظهار علاقه میکرد.
فوت: راویان اخبار همگی بر آنند که بشار سرانجام به واسطه تهمت به کفر و زندقه جان شیرین خود را از دست داد.
هنگامیکه «خلیفه المهدی» برای سرکشی امور به بصره رفت. بشار بر بام یکی از خانهها بود. همین که از آمدن خلیفه آگاه شد به پاخاست و با بانگ رسا به گفتن اذان پرداخت. خلیفه پرسید این کیست که بیموقع اذان میگوید؟ گفتند بشار است. او را نزد خود خواند و گفت: مادرت به عزایت بنشیند، این چه وقت اذان گفتن است؟ آنگاه به جلاد زندیقها (صاحب الزنادقه) که نامش «ابن نهیک» یا محمد بن عیسی بود فرمان داد کارش را بسازند.
جلاد بشار را به همان دقایقی که مهدی عباسی سوار بر آن بود انداخت و او را زیر تازیانه گرفت تا جان داد! شاعر هنگام خوردن شلاق و احساس درد به عادت عرب میگفت: حسَّ. یکی از همراهان خلیفه گفت: ببینید! زندیق خدا را شکر نمیکند.
بشار گفت: ای بیچاره میخواهی خدا را بر این حال سپاسگزار باشم؟ پس از خوردن هفتاد ضربه تازیانه به خاک افتاده تا آنکه جان سپرد و جسدش را در آب انداختند. ولی کسانش آن را از آب گرفته به خاک سپردند. مردم بصره از شنیدن خبر مرگ وی به همدیگر تبریک گفتند.
میگویند از بزرگان و اشراف بصره، کمتر کسی از گزند و زخم زبان او در امان مانده بود، زندگانی این شاعر برای بسیاری سنگین شده بود.
بشار را در قبر حماد عجرد که او نیز در سال 166ق به تهمت زندقه بودن کشته شده بود دفن کردند.
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
ابومعاذ، ملقب به مُرعّث، شاعر بلندآوازه و نابینای ایرانی نژاد در عصر اول عباسی است. منابع کهن روایتهای گوناگون درباره اصل و نسب وی نقل کردهاند. ابوالفرج اصفهانی حدود 25 تن از اجداد ایرانی وی را ذکر کرده، و نسبش را به پادشاهان کیانی رسانده است.
ظاهراً این شجرهنامه را خود بشار ساخته است. شاعران ایرانی بسیاری را در این دوره میشناسیم که چون از هویت پداران ایرانی خود آگاهی نداشتند، نسب خود را به شاهان ایران میرساندند تا خود را از طعن و تحقیر عربهای نژادگرا مصون دارند. از این رو، بشار نیز در برخی ابیات که البته نباید آنها را چندان جدی گرفت، با افتخار بسیار، خود را از نژاد خسروان دانسته، و نسب خود را گاه به خسرو انوشیروان ساسانی و گاه به گشتاسب کیانی، حامی زردشت رسانده است. وی حتی در بیتی مادرش را از نسل قیصران روم دانسته است.
در هر حال، از مجموع روایاتی که صحتشان به هیچوجه قابل تأیید نیست، چنین برمیآید که جدش یَرجوخ اهل تُخارستان بود که در عصر امویان به اسارت مهلّب بن ابی صفره والی خراسان درآمد و به عراق برده شد.
پدرش «بُرد» غلام «خیره» دختر «ضمره قشیری» همسر «مهلّب» بود و در محلی نزدیک بصره، معروف به خیرتان (منسوب به خیره) به بنایی یا خشتمالی اشتغال داشت.
«خیره» کنیزکی رومی به نام غزاله را به همسری برد درآورد، و سپس بُرد را به بانویی از بنی عقیل به نام «ام ظباء» همسر اوس بن ثعلبه از سپاهیان بکر بن وائل در خراسان بخشید. آنگاه که بشار از غزاله زاده شد، آن بانو بُرد را آزاد کرد.
وابستگی بشار به قبائل عرب نیز همچون نسب وی مبهم است. برخی او را از موالی بنی عقیل و برخی دیگر از موالی بنی سدوس دانستهاند. اما او خودش در ابیاتی وابستگیش را به بنی عقیل از شاخههای قیس عیلان از اعراب شمال تأیید کرده است. از این رو، برخی منابع به او نسبت عُقیلی دادهاند.
بشار در حدود سال 96ق/ 715م در بصره به دنیا آمد. چنانکه خودش تصریح کرده است، نابینا به دنیا آمد. چشمان نابینای او برجسته، گوشتآلود و پوشیده از پردهای سرخ رنگ بود و چهرهای آبلهگون و زشت داشت.
نابینایی و زشترویی از یک سو، و فقر و تنگدستی خانواده و احساس حقارت از سابقه بردگی از سوی دیگر، آثار روانی شگرفی در او به جای گذاشت که در تکوین شخصیت وی بسیار مؤثر بود.
بشار دوران کودکی را در بیکسی و در به دری میان اعراب بنی عقیل سپری کرد و چون گوشوارهای به گوش داشت (و یا چون شعری برای جوانی گوشوارهدار سروده بود، و یا به سبب پوشیدن لباس خاص)، به مُرعّث ملقب شد. بشار در ابیاتی به لقب خود اشاره کرده است.
بهرحال، در بادیه بصره زبان عربی فصیح و بلیغ را آموخت و به گفته خود در دامن 80 تن از بزرگان قبیله بنی عقیل که به فصاحت و بلاغت شهرت داشتند، بالید و زبان خود را کمال بخشید. بشار از نوجوانی در مجالس شعر و ادب که در مساجد بصره و شهر مِربَد تشکیل میشد، آمد و شد داشت و در همین مجالس علاوه بر شاعران برجسته، با فقیهان و متکلمان بزرگی مانند «واصل بن عطا» آشنا شد و از آنان فقه، علوم قرآنی و کلام را میآموخت.
بشار به روایت ابوعبیده مَعمَر بن مُثنّی، از 10 سالگی شروع به سرودن شعر کرد، شعر هجا نخستین منبع الهام شاعرانه اوست. ابیات هجوآمیز او از همان آغاز تلخ و گزنده بود. وی از هتک حرمت و ریختن آبروی هیچ کس باکی نداشت و چون خشم مردم را برمیانگیخت، بارها طعم تلخ تازیانههای پدر را چشید. ظاهراً در همین دوره، به گفته خودش، زبان به هجو جریر، شاعر نامدار عصر اموی گشود تا شاید جریر او را پاسخی بدهد تا با این طریق شهرتی به دست آورد و خود را به دربار اموی نزدیک گرداند؛ اما جریر به او و هجای او وقعی ننهاد. وی به مدیحه سرایی نیز روی آورد و نخستین مدایح خود را در 126ق/ 744م به عبدالله بن عمر بن عبدالعزیز والی عراق تقدیم کرد.
بشار علاوه بر مجالس شعر و ادب، در مجالس بحث و جدل متکلمان بصره نیز شرکت میکرد. در آغاز با بزرگان معتزله بسیار دمساز بود؛ چیزی نگذشت که سخت شیفته واصل بن عطا، پیشوای معتزلیان بصره شد و در مدح او ابیات فراوانی سرود.
منابع کهن وی را در ردیف واصل بن عطا و عبدالکریم ابن ابی العوجاء، از متکلمان آن روزگار دانستهاند، ظاهراً دوستی وی با واصل بن عطا چندان دوام نیافت. چون اندیشههای بشار، به اعتقاد واصل، به انحراف گرایید، مورد خشم وی و دیگر فقها قرار گرفت، تا آنجا که واصل بن عطا در خطبهای او را به کفر، زندیق و الحاد متهم کرد و مردم را به کشتن وی برانگیخت.
بشار نیز در ابیاتی به هجو او پرداخت و به ناچار در 127ق/ 745م بصره را ترک کرد و به حَرّان نزد سلیمان بن هشام رفت و مدایحی به او تقدیم داشت، اما چون از او نیز طرفی برنبست، در هجوش ابیاتی سرود و به عراق رفت و از هدایای یزید ابن عمر بن هبیره والی عراق بهرهمند گردید.
بشار تا سقوط دولت اموی(132ق/750م) در کوفه ماند و آنگاه به بصره بازگشت. با اینکه واصل بن عطا وفات یافته بود، جانشینش عمرو ابن عبید دست از بشار برنداشت و او را دوباره مجبور به ترک بصره کرد.
بشار در 145ق/762م، پس از مرگ عمرو بن عبید، به بصره بازگشت و به ستایش والیان و حاکمان عباسی پرداخت.
بهرحال، او در دوران خلافت ابوالعباس سفاح نتوانست به دربار خلافت راه یابد. گفتهاند: چون ابراهیم بن عبدالله در آغاز خلافت منصور عباسی قیام کرد، بشار در مدح ابراهیم قصیدهای سرود و او را به کشتن خلیفه تشویق کرد، اما منصور قیام وی را سرکوب کرد و او را کشت؛ بشار آن مدیحه را با زیرکی به نام منصور تبدیل کرد و همین قصیده سبب راهیابی شاعر به دربار منصور شد. بی شک خلیفه از اصل قصیده اطلاع نیافته بود وگرنه وی را همچون شاعر همروزگارش سدیف بن میمون که پایمردی و شجاعت ابراهیم بن عبدالله و یارانش را ستوده بود، زنده به گور میکرد.
بهرحال بشار در دربار منصور مقام و منزلت والایی نیافت و در منابع کهن بجز یکی دو روایت از روابط او با این خلیفه سخنی نرفته، و نیز در دیوانش قصیدهای مستقل به او اختصاص نیافته است. گویا در همین زمان بود که به موصل نزد خالد بن برمک عامل منصور عباسی رفت و مدیحهای به او تقدیم کرد و صریحاً از او پاداش خواست.
زمانی که مهدی عباسی(158ق/ 775م) به خلافت رسید، بشار که در اوج شهرت بود، یزید بن مرید شیبانی از فرماندهان سپاه را واسطه قرار داد تا او را به دربار خلافت رهنمون شود، اما چون یزید از خلق و خوی وی به خوبی آگاه بود، از این کار سرباز زد و بشار کملطفی وی را با ابیاتی هجوآمیز پاسخ داد.
شاعر سرانجام با وساطت روح بن حاتم مهلبی به دربار خلافت راه یافت و چون به مدح خلیفه پرداخت، پاداشهای بسیار گرفت و نزد او مقام و منزلتی والا یافت.
حاضر جوابی، شوخ طبعی، بذلهگویی و صدای خوش وی سبب شد که به مجالس خصوصی خلیفه نیز راه یابد و گفتهاند که خلیفه بدون حضور او در مجالس عیش و عشرت حاضر نمیشد. منابع کهن روایتها و داستانهای بسیاری درباره همنشینی وی با مهدی عباسی نقل کردهاند.
روابط صمیمانه شاعر و خلیفه چندان دوام نیافت؛ زیرا وی علاوه بر متهم بودن به داشتن عقاید کفرآمیز و افکار شعوبی، بسیار هتاک و بیبند و بار بود. بیپروا زبان به هجو نزدیکان خلیفه میگشود و برای زنان غزلهای گستاخانه میسرود. به گفته منابع و نیز به استناد ابیاتی از خود او، خلیفه بارها وی را از وصف زنان به شیوه متداول در تشبیب منع کرده بود؛ اما وی بیاعتنا به خواسته خلیفه همچنان در اشعارش به غزلسرایی و وصف زیباییهای زنان میپرداخت؛ تا اینکه خلیفه از او روی برتافت و به مرگ تهدیدش کرد.
وی که از دربار اخراج شده بود، زمانی که یعقوب بن داوود به وزارت رسید، بسیار کوشید با وساطت وی دوباره خلیفه را بر سر مهر آورد. اما یعقوب به او وقعی ننهاد؛ چون بشار در هجوش ابیاتی سخت گزنده گفت، وی در صدد انتقام برآمد و نزد خلیفه از او سعایت کرد وابیاتی زشت در هجو خلیفه به او نسبت داد و به قولی، کسانی را اجیر کرد تا نزد خلیفه به زندقه و کفر وی شهادت دادند که خلیفه سخت برآشفت و بیدرنگ فرمان قتل او را صادر کرد. گفتهاند وی را چندان تازیانه زدند تا جان باخت، آنگاه جسدش را به دجله افکندند.
در نقل دیگر آمده است: سیبویه نحوی معروف نیز در این ماجرا مداخله داشته است؛ بدینگونه که چون بشار در حلقه درس یونس نحوی ابیات زشت در هجو یعقوب بن داوود خواند، سیبویه خبر آن را به خلیفه رساند و خلیفه نیز برآشفت و دستور داد او را بکشند.
منابع کهن درباره تاریخ وفات او میان سالهای 167 و 168ق اختلاف نظردارند. به گفته ابوالفرج اصفهانی چون مردم خبر مرگ او را شنیدند، به یکدیگر تبریک گفتند، زیرا هیچ کس نبود که از نیش زبان او در امان مانده باشد. تندخوییها و بدزبانیها و نیز تبلیغات سوء دشمنانش از او شخصیتی هراس انگیز ساخته بود، چنانکه بر سر جنازهاش کسی جز یکی از کنیزانش حاضر نشد. به نقلی، پس از مرگ بشار در خانهاش نوشتهای یافتند که دوستیش را نسبت به پیامبر و نزدیکان وی اثبات میکرد و چون خلیفه «مهدی عباسی» آن را خواند، از کشتن او سخت اندوهگین و پشیمان شد و با خشم، زبان به نفرین یعقوب بن داوود، عامل قتل وی گشود.
دایرةالمعارف تشیع
ابومعاذ بشار بن برد بن یرجوج طخارستانی(95یا 96-167ق)، از بزرگترین شاعران و نویسندگان عرب در قرن دوم هجری است، وی در بصره متولد شد و ایام جوانی را در صحرا، بین عشایر عرب گذراند از اینرو زبانش فصیح و عاری از عجمه و تکلف بود. کور به دنیا آمد و از کودکی به سرودن شعر میپرداخت.
وی در بصره تحصیل کرد و همانجا با ادبا و شعرای مشهور زمان آشنا گردید. طبعش به قدری روان بود که از دهسالگی شعرش مرغوب خاص و عام شد. مثل سایر شاعران عصر با شعر کسب درآمد میکرد، و از راه مدیحهگویی یا هجوسرایی و مرثیهسازی گذران میکرد.
مدایح او درباره رجال عهد اموی مثل ابن هبیره، سلم بن قتیبه، سلیمان بن هشام بن عبدالملک و مروان جعدی و نیز خلفای عباسی مثل منصور و مهدی عباسی مشهور است.
بشار به نژاد ایرانی خود افتخار میکرد، در الاغانی نام بیست و پنج پشت ایرانی او و نیای او لهراسب شاه کیانی ذکر شده است. او شعوبی مسلک یعنی معتقد به برتری نژاد ایرانی بر عرب بود و در مذهب به اعتزال و تشیع گرایش داشت. مضامین زندقه آمیز و ثنویت و رجعت نیز در اشعار او دیده میشود.
سبک سخن او ابتکاری و انقلابی بود. در شعر عربی تحول بیسابقهای به وجود آورد و سبک صحرایی جاهلی را به سبک متمدن عصر عباسی مبدل ساخت که بعدها مورد تتبع سایر شاعران عرب گردید. اصالت سخنش در عربیت به حدی بود که مستند و شاهد نحویین بزرگ چون سیبویه واقفش شده است.
صنایع لفظی و معنوی را چنان با مهارت و دقت رعایت میکرد که شعرش سرمایه تدوین علم بدیع گردید. علی رغم نابینایی در وصف مناظر گوناگون و زوایای مختلف حیات آن قدر باریک بین و موشکاف بود که شعرش در هر زمان و برای هر سن و جنس و طبقه جذابیت دارد. خود او میگفت دوازده هزار قصیده و به قولی سیزده هزار قصیده سروده است که در هر کدام لااقل یک شاه بیت دارد. نکتهپردازیها و طنزهای او بر رونق سخنش میافزود.
تک بیتهای او در حکمت و اخلاق ضربالمثل شده است. شاید منبع این افکار فرهنگ ایرانی عهود پیشین بوده است. اشعار بشار نه تنها بر غنای شعر و ادب و زبان عربی افزود، بلکه موجب اعتبار عنصر ایرانی در برابر نژادپرستان عرب گردید. مثلاً عرب عصر جاهلی معتقد بود که مرد با تدبیر باید تنها زندگی کند و با کسی مشورت نکند و جز قبضه شمشیر محرمی نداشته باشد. لیکن بشار میگفت:
اذا انت تشرب مراراً علی القذی
ظمأت و ای الناس تصفو مشاربه
(اگر تو آبهای تلخ با خاشاک را ننوشی تشنه میشوی، کیست که همه آبشخورهای او صاف است؟)
دشمنان بشار و متعصبان ضدشعوبی و زورمندانی که مورد هجای بشار واقع شده بودند، و او را به کفر و زندقه متهم نمودند و مهدی عباسی ر ا به کشتن او برانگیختند. سرانجام شاعر هفتاد و دو ساله نابینا را در بصره آنقدر تازیانه زدند که زیر شکنجه تلف شد و جنازهاش را در بصره به خاک سپردند.
هیچکس جز یک کنیزک سیاه سندی جنازهاش را تشییع نکرد و مردم برای میرغضبی که او را کشته بود هدیهها فرستادند.
بیشتر اشعارش بعد از مرگ او تباه شد و دیوانی که چاپ شده فقط جزئی از شعرهای اوست. صاحب الذریعة آورده است که دیوان خطی او را هزار ورق دیده است. در شرح بشار کتب و مقالات بسیار تألیف شده که فهرست آنها در دائرةالمعارفها و کتب تراجم مسطور است.
دانشنامه جهان اسلام
ابومُعاذ، شاعر نابینا و بلندآوازه عرب زبان عراقی سده دوم هجری است، خانوادهاش در اصل از طخارستان یا شرق ایران بود، جدّش در زمان لشکرکشی مهلّب اسیر و به عراق برده شد. پدرش، که سرانجام به دست بانویی عرب از قبیله عُقیل بصره آزاد شد، از بنّایان آن شهر بود.
بشار در بصره زاده شد، تاریخ دقیق تولدش معلوم نیست، احتمالاً 95 یا 96 به دنیا آمد. او دیر زمانی خود را به قبیله عُقیل منتسب میکرد و در عینحال به ستایش شکوه ایران کهن، که با گرایش شعوبیتش سازگار بود، میپرداخت، و این دستاویز خوبی بود برای منحرف ساختن توجه بدگویان نسبت به حقارت خانوادگی او که حتی افسانه همخونیش با شاهان گذشته هم آن را چنانکه باید نمیپوشانید.
گفتهاند که قریحه شاعری بشار در ده سالگی نمودار شد به نقل از منبعی بصری، محیط بصره در آن روزگار او را برای پرورش قریحهای از این نوع بغایت مساعد بود؛ توقفگاه کاروانها (مِربَد)، که تا نیمههای سده سوم اهمیت بسیار زیادی داشت. برای این هنرمند جوان در حکم مکتبی بود و او در این مکتب در حیطه سنّتی شعری قرار گرفت که آن روز در عربستان مرکزی و شرقی رواج شکوفایی بود.
درباره ملاقات بشار با جریر تمیمی، که در آن زمان در اوج شهرت بود؛ این نظر «برکلمان» که این جریر با جریر معروف فقط تشابه اسمی دارد و غیر از اوست را نمیتوان پذیرفت.
بشار شاعری مدیحهسرا، مرثیهگو و هجا گو بود؛ کوری مادرزادی و کراهت منظر موجب نشد که مطرود زنان یا اعیان روزگار خویش شود. و او مهارت پیدا کرده بود که با مدایح غرّای خود، اثر خوش به جا گذارد و با هجایه های خود دیگران را مرعوب سازد.
از ابیات پراکنده یا قطعاتی که به دست ما رسیده چنین برمیآید که بشار شاعر دربار والیان اموی، مانند ابوهبیره یا سلم بن قتیبه یا امیر سلیمان فرزند خلیفه هشام بوده است. از اینرو حتی مدیحهای در دست است که در وصف مروان، آخرین حکمران اموی، شعر سروده است. با این وجود ظهور عباسیان در رونق کار بشار، که در آن روزگار 37 ساله بود، خللی وارد نیاورد. او زیرکتر از آن بود که نتواند خود را با اوضاع و احوال تازه سازش دهد. پیگیری جزئیات امر دشوار است، اما گفتهاند قصیدهای را که ابتدا در ستایش ابراهیم بن عبدالله علوی سروده بود، سرانجام به نام منصور خلیفه عباسی تبدیل کرد.
بشار از نخستین روز بنای بغداد در 145، در آن شهر زندگی میکرد. ممدوحان او در آن روزگار یا بزرگان بصره، چون سلیمان حبشی (والی در 142) یا فرزندش (والی در حدود 176) بودند یا رجالی چون عقبة بن سلم والی در 147؛ و فرزندش نافع (والی در 151) بودند.
از حکایتی چند چنین برمیآید که ظاهراً بشار در روزگار خلیفه منصور بسیار مقرّب، و چه بسا در سفر حج از همراهان او بوده است، ولی بعدها مناسبات شاعر با خلیفه تیره شد. از برکت همین مراودات رسمی است که اطلاعات گرانبهای بسیاری درباره زندگی شاعر به دست ما رسیده است. اما، بیگمان، این مراودات رسمی به اندازه روابط او با نحویان بصره، مانند ابوعمرو بن علاء و ابوعبیده و اصمعی، یا با پارسیان شهر، چون حسن بصری (متوفی 110) یا مالک دینار (متوفی 131) اهمیت ندارد.
سخنان نیشدار او درباره دو شخصیت اخیر با علاقه طبیعی وی به آمیزش با کسانی که به سبب خلقیات یا معتقدات دینی خود مطرودند، همساز است و آن را تأیید میکند. نوشتههایی که بیشتر افسانهای است ، این جنبه از زندگی بشار و ماجراها و طغیانهای کفرآلودش را در نظر مجسم میکند. مثلاً درباره سفر حج خودساختهاش یا درباره پسوندش یا اباحتیان کوفه، فحاشیهای بشار نسبت به حماد عجرد همه حاکی از آن است که گاهی این مناسبات، چه حدّتی پیدا میکرد.
تندخویی و تیرزبانی، منش و بالاتر از همه حساسیتش نسبت به ناتوانی و محرومیّت خود، تا حد زیادی جنگ و ستیزهای هجایی شاعر را با رقیبان یا دشمنان نشان میدهد. با اینهمه، انگیزههای دیگر را که در عرصه اعتقادی علّت حدّت این جدالها را روشن میسازند، نباید از نظر دور داشت. اعتقادات شعوبی یکی از این علل است. ضدّیت با عقبه، آن شاعر بدوی؛ و قطعهای که در هجو عرب بدوی دیگر سرود، در آن نجیب زادهای شاعر را سرزنش میکند که «موالی» را بر اربابان عربشان شورانده است.
عقیده ناپایدار بشار نسبت به واصل بن عطا (متوفی 131 در بصره)، که گاه او را میستاید و گاه هجوش میکند، موضعگیریش را در برابر معتزله نشان میدهد. اعتقاد دینی بشار معمایی شده است؛ ظاهراً این اعتقاد در تغییر بوده و از روی فرصت طلبی کتمان شده است؛ مثلاً وی در باب شاعران مورد علاقه خود، نظیر کُمَیت یا سید حمیری که از 147 تا 157 در بصره؛ جانب احتیاط را نگه داشته، و این حاکی از آن است که وی شیعی مذهب نبوده است و بلکه معتقد است بشار آرای کاملیّه را پذیرفته است.
اتهام زندقه که بر بشار وارد کردهاند برگرفته از حکایاتی است که بیشتر شواهد مثال است تا اقامه دلیل، نمودار اصول اعتقادی نامتجانسی است که در آنها، معتقداتی مانوی، متأثر از آیین زرتشتی، دیده میشود، که این بیت مشهور او را نقل کرده است: الارض مظلمة و النار مشرقه
و النار معبودة مذکانت النار
نیز بسنجید با اشارهای به این قول بشار در ردّ صفوان معتزلی، که بشار را در زمره زندیقان= مانویان سده دوم آورده است.
ظاهراً شکایتی ژرف با این اعتقادات همراه بوده است، شکاکیّتی آمیخته با بینشی جبری که او را به بدبینی و لذتجویی رهنمون میشده است. با اینهمه بشار نیز همانند دیگر همفکرانش ناگزیر بود که توسل جدید به تظاهر در پاک اعتقادی و حمیّت دینی که با اعتقادات واقعیش تضاد تمام داشت. مثلاً برای اشعارش در ذمّ ابن العوجاء مرتدّ که در کوفه با شکنجه کشته شد، متضمن پاک اعتقادی راسخ بشار است.
این احتیاط بشار نتوانست رسوایی خلقیّات، هجویهها و بدعتهای او را به دست فراموشی سپارد. توطئهای که در بصره به مخالفت با او طرحریزی شد، سبب گردید تا وی از چشم خلیفه «مهدی عباسی» بیفتد. این توطئه ظاهراً فراگیر بوده است؛ یعنی در زمان این خلیفه، همه کسانی را که به زندیق بودن متهم شده بودند، تعقیب و آزار میکردند. بشار را به بند کشیدند و تازیانه زدند و سپس به مردابی در بطیحه افکندند و این در 167 یا 168 اتفاق افتاد؛ در آن هنگام بیش از هفتاد سال از عمر شاعر گذشته بود.
بشار در روزگار خود به عنوان خطیب و مُترسّل شهرت داشت. اما آوازه او بیشتر در شاعری است. دستاورد شعری او، زیاد و متنوع است. متأسفانه این آثار به صورت اصلی در دسترس ما نیست.
بشار به سبب نابینایی به «راویان» خود وابسته بود که از آنان چهارتن را میشناسیم، بویژه خلف احمر را که شهرت بیشتری دارد. با اینهمه، هیچ یک از این روایان به گردآوری دیوان استاد خود نپرداخت. قطعاتی که بشار به مناسبتهای گوناگون سروده بود، همراه با قلماندازهای ارتجالی و هجویههایش به اندک مدتی نایاب گردید و در عین حال اشعاری کمابیش مشکوک به او نسبت داده شد. از همان سده سوم به بعد، آثار او تنها در پرتو منتخباتی(اختیارات) شناخته شد که افرادی چون هارون بن علی (متوفی 288) یا احمد بن ابی طاهر طیفور (متوفی 280)، مؤلف اختیار شعر بشار تألیف کردهاند. ابن ندیم مجموعهای در حدود هزار صفحه از اشعار گزیده وی را دیده است؛ این کتاب به هیچ روی همان «اختیار مِن شعر بشار» دو برادر خالدی موصلی نیست که ابن ندیم هنگام بر شمردن آثار آنان از آن یاد نکرده است؛ با «اختیار مِن شعر بشار» تنها از طریق مستخرجات «تجیبی» آشنایی یافتهایم. نسخه خطی منحصر به فردی متعلق به قلمرو شرقی جهان اسلام (احتمالاً از قرن ششم) حاوی اشعاری با قوافی از «الف» تا «ر» اساس چاپ ابن عاشور قرار گرفته است که به هیچ روی رضایتبخش نیست. بنابراین، آثار بشار باید با احتیاط بررسی شود.
آثار او مشتمل بر قصایدی سه بخشی فاخر و پرشکوه و به سبکی متین است. این اشعار، هر اندازه که از نظر قالب و مضامین سنتی باشد، بر نوعی جدایی و گسستگی از اشعار یک نسل پیش از خود گواهی میدهند.
بشار با هجویهها و لحن زنده و آزاد آنها را سروده و در ردیف هجاگویان عصر اموی جای میگیرد؛ در هجو پردازی نیز گاهی با گرایش به غرابت یا نقیضهگویی، مثلاً در شعر از زبان الاغ خود نوآوری میکند. با اینهمه، ظاهراً به ویژه در رثائیه است که مقام ممتاز دارد. در خمریههای او کراراً گرایشی به اشعار عاشقانه دیده میشود؛ و این چه بسا آغاز سنتی باشد که اشعار تقلیدی منسوب به اعشی میمون شواهد بحث انگیزی از آن است.
بخش مهمی از آثار بشار رثائیههای عاشقانه است؛ این اشعار، که مخاطب بیشتر آنها بانویی بصری به نام عَبدَه است، به نام معشوقههای دیگری احتمالاً با نامهای تخیلّی نیز هست. این اشعار، که گاه واقعگرایانهاند و گاه آکنده از سادهدلی و معصومیّت «مؤدبانه»، گویی دو پاسخ متفاوت به جدال باطنی و دایمی انسان شرقی است.
اشعار حاوی امثال و حِکَم نیز در آثار بشار فراوان است؛ در آنها، هر چند ژرفنگری نکرده، اما توانسته است از ابتذال بگریزد و نکتههای باریکی را خاطر نشان سازد.
ویژگی «طرز» و اسلوب سخن بشار انعطاف آن است؛ وی در قصیده متصنّع و کهنه نگر است، اما در رثای عاشقانه، که زبان جواز آزادی و بیپروایی دارد، شیوه سخن نرم است و با رهایی دلپذیر از قید و بند آشنا میشود.
سنتی که بشار از شاعران بادیه به میراث برده بود البته همچنان بر او حاکم است؛ وی از بسیاری جهات به «مکتب» حجاز که جلوه آن در اشعار عمر بن ابی ربیعه دیده میشود نزدیک است؛ اما بشار در پرتو عوالم درونی و تجربه ناشی از کراهت منظر خود و تماس با جهانی ناسازگار و پر درد و رنج، این سنت را غنا بخشید.
از جایگاه بشار در تأثیر بر شعر نیمه دوم سده دوم، هر چه گفته شود اغراق نخواهد بود. گواه نفوذ او و شعرش اقبال معاصران یا نفرت آنان است. روی هم رفته بشار مایه فخر و شرف بصره شمرده شده است؛ اشعار او که اغلب با موسیقی خوانده میشد، جوانان و زنان را مجذوب میساخت؛ داوریهایی که به علمای متبحّری چون ابو عبیده، اصمعی، خلف احمر و بسیاری دیگر نسبت داده شده، ترجمان نظر ارباب فن است؛ از سوی دیگر میدانیم که جاحظ بر او قدر مینهاد.
بشار در شاعران نسل پس از خود تأثیری ژرف بر جای گذاشت؛ در زندگینامه کسانی چون ابوالعتاهیه و عباس بن احنف و ابو نواس و سلم خاسر و بسیاری دیگر، در این باب اشاراتی هست که با مطالعه «دواوین» این مطالب تأیید میشود. روشن است که منتقدان معاصر شرقی بشار را یکی از بزرگترین سرایندگان شعر عرب دانسته اند.
گزارش صفدی
قدیمیترین منبع که کامل و جامع به بشار پرداخته، صفدی (درگذشت 746ق) است. او در کتاب نکت الهمیان فی نکت العمیان اطلاعات سودمندی آورد.
این کتاب چند تصحیح دارد. نخستین بار احمد زکی آن را تصحیح در قاهره در 1910م بر چاپ سپرد. بعداً مصطفی عبدالقادر عطا تصحیح کرد. این نوشته از روی این تصحیح گرفته شده است.
همچنین با پشتیبانی دفتر فرهنگ معلولین توسط دکتر مصطفی شیروی به فارسی برگردانده شد. این ترجمه در ذیل میآید.
بشار بن برد بن يرجوخ: بفتح الياء آخر الحروف، و سكون الراء، و ضم الجيم، و بعد الواو الساكنة خاء معجمة، العقيلى، بضم العين المهملة، مولاهم الشاعر المشهور، أبو معاذ المرَعَّث، بضم الميم، وفتح الراء، و تشديد العين المهملة، و بعدها ثاء مثلثة، و هو الذى فى أذنه رعاث، و هى القرط؛ لأنه كان فى أذنه و هو صغير قرط. ذكر صاحب الأغانى فى كتابه أسماء أجداد بشار ستة و عشرين جداً أسماؤهم كلها أعجمية. ولد على الرق، و أعتقته امرأة عقيلية. وفد على المهدى و أنشده قصيدة يمدحه بها، منها:
إلى ملك من هاشم فى نبوة / و من حمير فى الملك و العدد الدثر
من المشترين الحمد تندى من الندى/ يداه وتندى عارضاه من العطر
فلم يحظ منه، فقال يهجوه:
خليفة يزنى بعماته / يلعب بالدبوق و الصولجان
أبدلنا الله به غيره / و دس موسى فى ح[. . . .] الخيزران
و أنشدهما فى حلقة يونس النحوى، فسعى به إلى الوزير يعقوب بن داود، و كان بشار قد هجاه بقوله:
بنى أمية هبوا طال نومكم / إن الخليفة يعقوب بن داود
ضاعت خلافتكم يا قوم فالتمسوا / خليفة الله بين الناى و العود
فدخل الوزير يعقوب على المهدى، و قال يا أميرالمؤمنين: إن هذا الملحد الزنديق قد هجاك، قال: بم ذاك؟ فقال: لا أطيق أقوله، فأقسم عليه فكتبهما، فلما وقف عليهما كاد ينشق غيظاً، فانحدر إلى البصرة، فلما بلغ البَطِيَحة سمع أذاناً فى وقت ضحى النهار، فقال: انظروا ما هذا؟ فإذا بشار سكران، فقال: يا زنديق، عجبت أن يكون هذا من غيرك، أتلهو بالأذان فى غير وقت الصلاة و أنت سكران، و أمر بضربه، فضرب بالسياط بين يديه على صدر الحراقة سبعين سوطاً تلف منها، فكان إذا أصابه السوط قال: حَس، و هى كلمة تقولها العرب للشيء إذا أوجع.
فقال بعضهم: انظروا إلى زندقته كيف يقول: حس، و لا يقول: بسم اللّه؟ فقال بشار: ويلك، أطعام هو فأسمى اللّه عليه؟ فقال له آخر: أفلا قلت: الحمدللّه؟ فقال: أونعمة هى فأحمد اللّه عليها؟ و بان الموت فيه، فألقى فى سفينة حتى مات سنة ثمان و ستين و مائة، و قد بلغ نيفاً و تسعين سنة. و قال فى حالة ضرب الجلاد له: ليت عينى أبى الشمقمق تريانى حيث يقول:
هَللِينَهْ هَللينَهْ / طعن قثّاةِ لِتَينهْ
إن بشار بن برد / تيس أعمى فى سفينة
و كان بشار يخاف لسان أبى الشمقمق و يصانعه فى كل سنة بمبلغ من الذهب حتى يكف عنه. و وجد فى أوراقه مكتوب بعد موته: إنى أردت هجاء آل سليمان بن على ابن عبداللّه بن العباس، فذكرت قرابتهم من رسول اللّه(ص) فأمسكت عنهم، واللّه العالم بحالهم، فيقال: إن المهدى لما بلغه ذلك ندم على قتله، و كان كثيراً ما ينشد قوله:
سترى حول سريرى / حسراً يلطمن لطما
يا قتيلاً قتلته / عبدة الحوراء ظلما
عبدة اسم محبوبته، و فيها يقول:
زودينا يا عبد قبل الفراق / [. . . . . . . . . . . .]
أنا و اللّه أشتهى سحر عينيک / و أخشى مصارع العشاق
و لما خرجت جنازته لم يتبعها إلا أمة سندية عجماء تقول: وا شيداه! وا شيداه! بالشين المعجمة، و كان بشار يرى رأى الكاملية، و هم فرقة من الرافضة يتبعون رجلاً كان يُعرف بأبى كامل، كان يزعم أن الصحابة كفروا بتركهم بيعة على بن أبى طالب، و كفر على بن أبى طالب بتركه قتالهم، و كان يلزمه قتالهم كما لزمه قتال أصحاب الجمل و صفين. و قيل لبشار: ما تقول فى الصحابة؟ فقال: كفروا، قيل له: فما تقول فى على ابن أبى طالب؟ فقال:
و ما شر الثلاثة أم عمرو / بصاحبك الذى لا تصحبينا
و قيل: إنه كان يفضل النار على الأرض، و يصوب رأى إبليس فى امتناعه من السجود لآدم، و قال:
إبليس خير من أبيكم آدم / فتنبهوا يا معشر الفجار
إبليس من نار و آدم طينة / و الأرض لا تسمو سمُوَّ النار
و قال أيضاً:
الأرض مظلمة و النار مشرقة / و النار معبودة مذ كانت النار
و كان بشار قد ولد أعمى، جاحظ العينين، قد تغشاهما لحم أحمر، و كان ضخماً، عظيم الخلق و الوجه، مجدوراً طويلاً، و هو معدود فى أول مرتبة المحدثين، و هو من مخضرمى الدولتين. و هو من الشعراء المجيدين. و كان خبيث الهجو. قال بشار: هجوت جريراً، فاحتقرنى و استصغرنى، ولو أجابنى لكنت أشعر الناس. و قال بشار: لى اثنى عشرة ألف قصيدة لعنها اللّه و لعن قائلها، إن لم يكن فى واحدة منها بيت عين.
و مر بشار برجل ندت من تحته بغلة و هو يقول: الحمدللّه شكراً، فقال بشار: استزده يزدك. و مر يوماً بقوم يحملون جنازة و هم يسرعون المشى بها، فقال: ما لهم مسرعين؟
ورفع غلام بشار إليه فى حساب نفقته جلاء مرآة عشرة دراهم، فصاح به بشار و قال: ما فى الدنيا أعجب من جلاء مرآة لأعمى بعشرة، و اللّه لو صدئت عين الشمس حتى يبقى العالم فى ظلمة ما بلغت أجرة من يجلوها عشرة دراهم.
و قال داود بن رزين: جئت بشاراً مع جماعة، فأذن لنا و المائدة موضوعة بين يديه، فلم يدعنا إلى طعامه، فلما أكل دعا بالطست، فكشف سوأته وبال، ثم حضرت الظهر و العصر و المغرب فلم يصل، فقال له بعضنا: أنت أستاذنا، و قد رأينا منك أشياء أنكرناها، قال: و ما هى؟ قلنا: دخلنا و الطعام بين يديك فلم تدعنا، فقال: إنما أذنت لكم لتأكلوا، ولو لم أرد ما أذنت لكم، قال: ثم ما ذا؟ قلنا: دعوت بالطست قُبلت و نحن حضور، فقال: أنا مكفوف و أنتم المأمورون بغض البصر دونى، قال: ثم ماذا؟ قلنا: حضرت الظهر و العصر و المغرب ولم تصل، فقال: الذى يقبلها تفاريق يقبلها جملة.
و قعد إلى بشار رجل يستثقله، فضرط عليه ضرطة، فظن أنها فلتة منه، ثم ضرط أخرى، ثم ضرط ثالثة، فقال له: يا أبا معاذ، ما هذا؟ فقال بشار: أرأيت أم سمعت؟ فقال: بل سمعت صوتاً قبيحاً، قال: فلا تصدق حتى ترى، و أنشد:
ربما ثقل الجليس و إن كان/ خفيفاً فى كفة الميزان
كيف لا تحمل الأمانة أرض/ حملت فوقها أباسفيان
و كان النساء المتظرفات يجئن إلى بشار و يسمعن كلامه و شعره، فسمع واحدة منهن فهويها و راسلها، فقالت لرسوله: قل له: أى معنى فيك لى؟ ويلك أولك فىّ؟ أنت أعمى لا ترانى فتعرف حسنى و مقداره، و أنت قبيح لا حظَّ لى فيك، فليت شعرى لأى شيء تطلب وصال مثلى؟ و جعلت تهزأ به، فأدى إليه الرسول ما قالت، فقال: عُد إليها و قل لها:
أي. . . ى له فضل على أي. . . انهم/ فإذا أشظ سجدان غير أوابى
تلقاه بعد ثلاث عشرة قائماً/ فعل المؤذن شك يوم سحاب
و كأن هامة رأسه بطيخة/ حملت إلى ملك لدجلة جاب
و جاءه رجل فسأله عن منزل رجل ذكره له، فجعل يُفَهِّمْه و لا يفهم، فأخذ بشار بيده و قام يقوده إلى منزل الرجل و هو يقول:
أعمى يقود بصيراً لا أبا لكم/ قد ضل من كانت العميان تهديه
فلما وصل به إلى منزل الرجل قال له: هذا منزله يا أعمى.
و عشق بشاراً امرأة مرة، فكان ينفذ غلامه إليها و هى تتمنع، فلما أضجرها عرفت زوجها، فقال لها: أجيبيه وعديه أن يجيء إلى هنا، ففعلت، و جاء بشار مع امرأة أنفذتها إليه، فدخل و زوجها جالس و هو لا يعلم، فجعل بشار يحادثها ساعة، ثم قال: ما اسمك؟ قالت: أمامة، فقال:
أمامة قد وصِفْتِ لنا بحسن/ و إنا لا نراك فالمسينا
فأخذت يده و وضعتها على أير زوجها و قد أنعظ ففزع و وثب، و قال:
علىّ ألِيّةٌ ما دمت حياً/ أمسك طائعاً إلا بعود
و لا أهدى لأرض أنت فيها/ سلام اللّه إلا من بعيد
طلبت غنيمة فوضعت كفى/ على شيء أشد من الحديد
فخير منك مَنْ لا خير فيه/ و خير من زيارتكم قعودى
و قبض زوجها عليه، و قال: هممت أن أفضحك، فقال: قد كفانى، فديتك! ما فعلت و لست عائداً إليها أبداً.
و كان بالبصرة رجل يقال له: حمدان الخراط، فاتخذ جاماً لإنسان، و كان بشار عنده. فسأله بشار أن يتخذ له جاماً فيه صورة طير، فاتخذه له و جاءه به، فقال له: ما فى هذا الجام؟ فقال: صورة طير يطير، فقال له: قد كان ينبغى أن تتخذ فوق هذا الطير طائراً من الجوارح، كأنه يريد صيده، فإنه كان أحسن، قال: لم أعلم، قال: بلى علمت، ولكن علمت أنى أعمى، و تهدده بالهجاء، فقال له حمدان: لا تفعل تندم، قال: أو تهددنى أيضاً؟ قال: نعم، قال: و أى شيء تستطيع أن تصنع بى؟ قال: أصورك على باب دارى فى صورتك هذه، و أجعل من خلفك قرداً ين[. . .] ك حتى يراك الصادر و الوارد، فقال بشار: اللهم اخزه، أنا أمازحه و هو يأبى إلا الجد.
و أخباره كثيرة، و أشعاره شهيرة، و هذا القدر من أخباره كاف. و من شعره و هو فى غاية الحكمة:
إذا بلغ الرأى المشورة فاستعن/ بحزم نصيح أو نصاحة حازم
و لا تحسب الشورى عليك غضاضة / فإن الخوافى رأفة للقوادم
وخل الهوينا للضعيف و لا تكن/ نؤوماً فإن الحر ليس بنائم
وادن من القربى المقرب نفسه/ و لا تشهد الشورى أمراً غير كاتم
و ما خير كف أمسك الغل أختها/ و ما خير سيف لم يؤيد بقائم
فإنك لا تستطرد الهم بالمنى/ و لا تبلغ العليا بغير المكارم
و قال حماد عجرد يهجوه:
لقد صار بشار بصيراً بد. . . ره/ و ناظره بين الأنام ضرير
له مقلة عمياء و ا. . . تٌ بصيرة/ إلى الأ. . . ر من تحت الثياب تشير
على وده أن الحمير تني. . . . ه/ و أن جميع العالمين حمير
مآخذ
اصفهانی، ابوالفرج، الأغانی، ترجمه فریدونی؛ بیجا، بینا، بیتا.
باقری بیدهندی، ناصر، دانشوران روشندل، قم، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول، 1376.
حداد عادل، غلامعلی، دانشنامه جهان اسلام، ج3، تهران، بنیاد دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، چاپ اول، 1376.
دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، ج3، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول از دوره جدید، 1373.
صدر حاج سید جوادی، احمد؛ خرمشاهی، بهاءالدین؛ و فانی، کامران، دائرةالمعارف تشیّع، ج3، تهران، نشر شهید سعید محبی، چاپ دوم، 1380.
صفدی، صلاحالدین خلیل، نکت الهمیان فی نکت العمیان، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2007م.
مشیر سلیمی، علی اکبر، سخنوران نابینا یا کوران روشن بین (شاعران کور)، تهران، مؤسسه¬ مطبوعاتی فریدون علمی، چاپ اول، 1344.
موسوی بجنوردی، کاظم، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، چاپ اوّل، 1373.
دانلود فایل PDF کتاب
مراکز و کتابخانه های ویژه معلولین، همچنین افراد دارای معلولیت جهت دریافت رایگان نسخه کاغذی و چاپی یا نسخه صوتی و گویا آن می توانند با دفتر فرهنگ معلولین مکاتبه نمایند.
عالی بود متشکرم