کتاب ابوالعیناء روشندل، ادیب مردم دوست
ابوالعیناء روشندل
اديب مردم دوست
تهیه شده در دفتر فرهنگ معلولین
شناسنامه
ابوالعیناء روشندل
پدیدآورنده: قدرت الله عفتی
ناظر علمی: محمد نوری
امور فنی: علی نوری
تاریخ: زمستان 1391
ناشر: دفتر فرهنگ معلولین
قم، بلوار امین، خیابان گلستان، کوچه11، پلاک4
تلفن: 32913452 دورنگار: 32913552-025
www.HandicapCenter.com info@HandicapCenter.com
هرگونه برداشت و استفاده از کتاب، تنها با ذکر مأخذ و اجازه دفتر امکان پذیر است.
* این اثر یکصد نسخه منتشر شده و برای استفاده علاقهمندان به صورت الکترونیک روی وب سایت دفتر فرهنگ معلولین قرار گرفته است.
فهرست
مقدمه 5
بخش اول: حیات 7
تولد 9
نابینایی 10
وفات 12
طنزهای ابوالعیناء 12
بخش دوم: دیدگاهها 19
دانشوران ناصری 21
لغتنامه دهخدا 22
معلولین نامدار ایران و جهان 24
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی 26
دایرةالمعارف تشیع 33
نوابغ و مشاهیر معلول جهان 34
گزارش صفدی 35
بخش سوم: مأخذشناسي 45
مأخذشناسی ابوالعیناء بصری 47
مآخذ 53
مقدمه
ابوالعیناء (191-282ق) از تابعین است. او چهل سال اول عمرش را با چشمانی دارای انحراف(لوچی) گذراند و پنجاه سال بقیه عمرش را در نابینایی مطلق زندگی کرد. اما زندگی پر تحرک و فعال او میتواند الگویی برای روشندلان جهان باشد. البته از زندگی ابوالعیناء، درسهای گوناگون میتوان آموخت، ولی یک نکته از همه مهّمتر است و آن روابط عمومی او و ارتباطش با مردم یا مردمداری و مردم دوستی او است.
روشندلان بعضاً خوش اخلاق نیستند و به اين بهانه كه نمیتوانند به خواستههای خود برسند، مردمداری و خوش خلقی آنان با مردم ضعیف است. اما ابوالعیناء با اینکه زیباروی نبود اما با مزاح، طنز، خنده و شوخی هم حقایق را بیان میکرد و هم مخاطبان را جذب خود مینمود. در روایتی که کلینی در کتاب کافی از او نقل کرده، ابوالعيناء تنها مشکل خود را در دوره نابینایی پیشقدمی در سلام دانسته است. چون مخاطب را نمیدیده، از اینرو به او سلام نمیگفته و معمولاً دیگران سلام را شروع میکردهاند.
این نکته نشاندهنده اهمیت ارتباط اجتماعی از نظر ابوالعیناء است. دفتر فرهنگ معلولین درصدد است زندگینامه همه بزرگان معلول را تهیه و تألیف و به صورت شنیداری و کاغذی منتشر نمايد. اگر در این زمینه پیشنهادی هست با کمال افتخار پذیرا هستیم. همچنین از نقدها و اصلاحات همه عزیزان کمال تشکر را داریم.
محمد نوری
بخش اول: حیات
تولد
محمد بن قاسم بن خلاد بن یاسر بن سلیمان هاشمی (بالولاء) مکنی به ابوعبدالله، ادیبی فصیح و شاعری نکتهسنج و حاضر جواب بود. وی در 190 یا 191 قمری در اهواز متولد شد و در کودکی به بصره (یکی از شهرهای عراق) مهاجرت نموده و در آنجا رشد و نمو يافت.
جدّ وی «خلاد» از یمامه و از موالی منصور، خلیفه عباسی بود، از اینرو خاندان ایشان را یمامی و هاشمی خواندهاند.
هر دو چشم محمد بن قاسم لوچ بود، ایشان در دوران نوجوانی از استادش«ابو زید نحوی» درباره چگونگی تصغیر کلمه «عیناء» سؤال کرد، استاد در جواب او به دلیل لوچ بودن چشمهایش به شوخی گفت «ابوالعیناء» جواب این است. همین شوخی استاد به جای لقب و اسم اصلیاش قرار گرفت و تا آخر عمر او را ابوالعیناء ميخواندند.
ابوالعیناء در محضر استادان بزرگ مانند ابوعبیده معمر بن المثنی (درگذشت 209ق)، عبدالملک ابن قریب اصمعی (درگذشت 216ق)، ابو زید سعید بن أوس انصاری (درگذشت 215) و عتبی، علوم لغت، ادبیات را فراگرفت. و در بصره علم حدیث را آموخت. وی یکی از فصیحترین و با حافظهترین مردمان و از ظرفای مشهور است، در حاضرجوابی نظیر نداشت به طوریکه هیچکس در برابر جوابهای تند و ساکت کنندهی او تاب مقاومت نداشت. وی مخالفانش را با کنایهها، اشارات و اشعار از میدان بیرون میکرد.
نابینایی
ابوالعیناء در چهل سالگی نابینا شد و پنجاه سال دیگر زندگی را در نابینائی گذراند. او در رابطه با نابینائیاش چنین سروده:
إن یأخُذِ اللهُ مِن عَینیَّ نُورَهُما
فَفی لِسانی و سَمعی مِنهُما نُورُ
(اگر خداوند نور هر دو چشم را گرفت، در زبان و گوشم، در هر دو نوری گذاشت.)
قلبٌ زَکِیٌّ و عَقلٌ غَیرُ ذی خَطَل
وفی فَمِی صارِمٌ کَالسیَّفِ مأثُور
(قلب پاک و عقل سالم و در دهانم زبانی همانند شمشیر داد.)
ابوالعیناء در کودکیّ حافظ قرآن شد و در سنین بالاتر گفتار آتشین و گزندهای داشت. وی به شاعر دربار متوکل عباسی (علی بن جهم) که از امام علی(ع) و شیعیان بدگویی میکرد- ناسزا میگفت. در باب ولادت امام عسکری(ع) در کافی خبری مبنی بر این که ایشان امامی مذهب و مورد لطف امام یازدهم(ع) بوده، موجود است.
ابوالعینا میگوید: بر ابو محمد(ع) وارد شدم، تشنگی بر من غلبه کرد. جلالت حضرت مانع بود که آب طلب کنم. به غلامش فرمود: برای ابوالعیناء آب بیاور. و گاهی بود که تصمیم میگرفتم برخیزم و در فکر قیام بودم که حضرت فرمود: ای غلام! مال سواری برای ابوالعیناء حاضرکن .
– از او پرسیدند: از نابینایی چه زیان دیدی؟ گفت: «عدم سبقت در سلام و دیگر اینکه، گاه با فردی مباحثه و گفتگو میکنیم و او روی درهم میکشد و از سخنم اظهار کراهت میکند و من وی را نمیبینم که سخن را قطع کنم».
میگویند، وی، در سال 284ق همراه با هشتاد نفر از بغداد به بصره سفر میکند. در بین راه، کشتی با همهی سرنشینان غرق میشود و تنها ابوالعیناء به وسیله تخته پارهای از همان کشتی، خود را به ساحل رسانده و نجات مییابد.
یکی از معاصرینش به نام ابوطاهر، قصههای او را در کتابی به نام اخبار ابی العیناء جمع کرده بود که مانند دیوان شعرش از میان رفته است.
وفات
ابوالعیناء به جز یک سفر که به بغداد رفت و برگشت، بقیه عمر طولانی خودش را در بصره گذراند، وی در سن 93 سالگی در جمادی الآخر 283ق و به قولی 282ق در بصره بدرود حیات گفت و در همانجا دفن گردید.
طنزهای ابوالعیناء
ابوالعیناء در طنز و لطیفهگویی و حاضر جوابی مثلی نداشت، و به این صفات، مشهور خاص و عام بود؛ به همین جهت نمونههای از گفتارش را متذکر میشویم:
– روزی ابوالعیناء از خانهاش خارج شد تا نزد خلیفه برود. دختر خردسالش از او پرسید: کجا میروید؟ گفت: نزد خلیفه.
دختر گفت: از این رفتن چه سودی میبرید؟
ابوالعیناء گفت: هیچ.
دختر پرسید: از نرفتن چه زیانی میبینید؟
ابوالعیناء گفت: هیچ. دختر گفت: «يَا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لا يَسْمَعُ وَلا يُبْصِرُ وَلا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئًا»
(یعنی ای بابا، چرا پرستش میکنید چیزی را که نه میشنود و نه میبیند و نه نیازمندیهای تو را تأمین میکند)
ابوالعیناء از سخن دختر متنبّه شد و چند روزی از رفتن به دربار خلیفه خودداری کرد تا آنکه خلیفه او را طلبید و علّت نیامدنش را جویا شد. ابوالعیناء ماجرا را همان طور که بود، نقل کرد. خلیفه از آن گفتار خندید و با آن که بخیل بود در حقش انعام نمود.
ـ روزی ابوالعیناء به عیادت بیماری رفت که با او میانه خوبی نداشت. از پرستار آن بیمار پرسید: حال آقا چطور است؟
پرستار گفت: آنگونه که میخواهید. ابوالعیناء گفت: پس چرا صدای ناله و شیونی نمیشنوم؟
ـ روزی متوکّل عباسی به ابوالعیناء گفت: دشوارترین چیزی که در نداشتن چشم بر تو میگذرد چیست؟ فوراً پاسخ داد: ندیدن روی شماست. متوکل لذت برد و او را مورد اکرام و انعام قرار داد.
ـ شخصی به ابوالعیناء گفت: ابراهیم بن نوح نصرانی از تو دلگیر است و از تو به نیکویی یاد نمیکند. ابوالعیناء این آیه را برای او خواند: وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ یعنی هرگز یهود و نصاری از تو خشنود نشوند مگر آن که ملت و آیین ایشان را پیروی کنی.
ـ در مجلس یکی از وزرا، ابوالعیناء از اوصاف برمکیان سخنی گفت.
وزیر گفت: در وصف برمکیان مبالغه کردی، این سخنان را مؤلفان و نویسندگان به دروغ ساختهاند.
ابوالعیناء گفت: پس چرا ارباب قلم، این دروغها را در حق تو نمینویسند. وزیر ساکت ماند و مردم از جسارت ابوالعیناء تعجب کردند.
ـ ابوالعیناء به منزل یکی از امرا وارد شد و دید شطرنج بازی میکنند. امیر به او گفت: ای اباالعیناء، تو با کدام یک از ما خواهی بود؟ گفت: من در سایه امیرم. آنگاه قدری نشست تا بازی تمام شد. امیر گفت: من مغلوب شدم، تو هم شریک من بودی، پس باید پنجاه رطل برف بدهی.
ابوالعیناء گفت اطلاع دارم. سپس برخاست و به نزد ابن ثوابه رفت و گفت: امیر شما را میخواهد. او همراه ابوالعیناء به منزل امیر آمد. ابوالعیناء زودتر شروع به صحبت کرد و به امیر گفت: یا امیر این کوه همدان است که به نزد تو آوردم، هر قدر برف لازم دارید استفاده فرمایید.
ـ روزی به مجلس یکی از وزرا وارد شد. وزیر گفت: دیر آمدی و تأخیر کردی. گفت: الاغم را دزدیدند، پیاده آمدم، دیر شد. وزیر گفت: چگونه دزدیدند؟
گفت: همراه دزدان نبودم و خبر ندارم. وزیر گفت: چرا الاغ دیگری سوار نشدی؟ گفت: دستم باز نبود که خریداری کنم و ذلت اجاره کردن و منت عاریه گرفتن را کراهت داشتم .
ـ روزی متوکل به وی گفت:«سعید بن عبدالملک» بر تو میخندد. ابوالعیناء گفت: « إِنَّ الَّذِينَ أَجْرَمُوا كَانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ ، یعنی، براستی آنان که به قبح گناه مرتکبند بر کسانی که ایمان آوردهاند میخندند.
– روزی یکی که به رسم عیادت نزد ابوالعیناء رفته بود، به او گفت: یا ابوالعیناء، در خبر آمده است که خدای تعالی هر کس را به کوری مبتلا سازد هر آئینه او را عوض روشنایی چشم، چیزی بدهد که بهتر از آن باشد، میخواهم بدانم در مقابل این ابتلا به تو چه چیزی داده است.
ابوالعیناء جواب داد: آنچه به من عنایت فرموده، این است که تو و امثال تو را نمیبینم.
ـ ابوالعیناء، بر خوان توانمندی حاضر شد که مردم را به پالوده عسل مهمان کرده بود و پالوده، حلاوتی چندان نداشت. گفت: این پالوده را قبل از آنکه پروردگار به زنبور عسل، فرمان عسل ساختن را بدهد، درست کردند.
ـ یکی از سادات به ابوالعیناء گفت: چگونه مرا دشمن میداری و حال آنکه نماز تو بدون صلوات بر محمد(ص) و آل محمد صحیح نیست و من از آل محمّد(ص) هستم. ابوالعیناء گفت: هرگاه بگویم: اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد الطیبین الطاهرین، تو از آل محمد(ص) بیرون میروی .
ـ ابوالعیناء زمانی در لباس ناشناس به اصفهان آمد، اطفال اصفهان با هم جنگ سنگ میکردند، سنگی بر سرش خورد و شکست و جامهاش خونآلود شد. در آن شهر دوستی داشت، همه روز در پی او گشت تا آنکه بعد از نماز عشاء او را یافت و به غایت گرسنه به نزد وی درآمد. اتفاقاً آن شب در خانه دوست او هیچ خوردنی نبود و دکانهای بازار نیز بسته بود و او گرسنه بود تا روز شد. اول صبح بر مهذب وزیر درآمد. مهذب از او پرسید که به این شهر کدام روز درآمدی؟ گفت: در روز نحس طولانی. گفت: در کدام ساعت؟ گفت: در ساعت فقر و تنگدستی. گفت: کجا نزول کرده بودی؟ گفت: در بیابان بدون آب و علف.
مهذب بخندید و او را به احسان وافر ممنون ساخت.
ـ ابوالعیناء، ظریف بغداد، و ابن مکرم، ظریف مصر، در مجلس یکی از حکّام، پهلوی هم نشسته بودند و در گوشی صحبت میکردند. حاکم گفت: باز با هم چه دروغ میسازید؟ ابوالعیناء گفتند: مدح شما میکنیم.
ـ آوردهاند که یکی از عوامالنّاس بر بالای سر ابوالعیناء ایستاده بود. ابوالعیناء متوجه شد و گفت: کیستی؟ گفت: مردی از اولاد آدم.
ـ ابوالعیناء گفت: مرحبا به تو، خدا تو را طول عمر عنایت کند، گمان میکردم که این نسل از روی زمین منقرض شده است.
بخش دوم: دیدگاهها
دانشوران ناصری
ابوالعیناء، محمد بن قاسم بن خلاد بن یاسر اهوازی، اصلش از یمامه است، وی در 191ق در اهواز به دنیا آمد، و در بصره نشر و نما یافت، در همان شهر به تحصیل علوم پرداخت، از محضر بزرگان بصره، ابوعبیده، اصمعی، عُتبی، ابوزید انصاری و … بهرهمند شده و در فنون ادبیات، قواعد شعری، ثبت و ضبط احادیث به مقام بلند مرتبهای رسید.
ایشان روزی از استادش «ابوزید انصاری» پرسید. «عین» را چگونه تصغیر کنیم؟ ابوزید جواب داد: عیناً یا اباالعیناء. همین شوخی استاد لقب ایشان تا پایان عمر شد.
وی از فصیحان روزگار و تیزهوشان عالیمقامی بود که در سخنوری، شجاعت و حاضرجوابی کمنظیر بود.
روزی در جلسهای که یکی از وزراء شرکت داشت از جود و بخشش برمکی سخن به میان آمد، ابوالعیناء از اوصاف برمکی تعریف کرد.
وزیر گفت: ابوالعیناء، چقدر از این طائفه تعریف میکنید؟! این حرفها را تاریخ نویسان کذّاب در مدح آنها نوشتهاند، همه اینها دروغ است.
ابوالعیناء بلافاصله جواب داد: ای وزیر، چرا تاریخنویسان کذّاب این دروغها را برای شما نمینویسند!
وزیر از جواب ابوالعیناء ساکت شد و حاضرین از صراحت لهجه و شجاعت او متحیر شدند.
ابوالعیناء تا چهلسالگی بینا بود، وی از اواسط عمر به بغداد رفت و در آنجا ساکن شد، در این دوران از هر دو چشم نابینا گردید.
ایشان در اواخر عمر به بصره بازگشت، و در جمادیالثانی 283 یا 282ق فوت نمود.
پسرش«جعفر» میگوید: پدرم در بیستم جمادیالثانی درگذشت.
لغتنامه دهخدا
ابوالعیناء، محمد بن قاسم بن خلاد بن یاسر بن سلیمان، فردی نابینا مکنی به ابی عبدالله اهوازی بصری است. محل تولد او اهواز در سال 191ق، محل پرورشش بصره است. گفتهاند که اصل او از یمامه است. وی شاعر و ادیب و صاحب نوادر است. او در بصره حدیث را میآموخت و از ابیعبیده و اصمعی و ابی زید انصاری، عُتبی و … ادب را فرا گرفت. در چهل سالگی نابینا گشت.
وی یکی از فصیحترین و باحافظهترین مردمان شوخ طبع مشهور است و در تیزهوشی و حاضرجوابی نظیر نداشت. بین او و ابوعلی نابینا ماجراهای دلکش و اشعار نمکین رد و بدل شد. روزی در مجلس یکی از وزراء، سخن از بذل و بخشش برمکیان بود. ابوالعینا در بذل و بخشش آنان سخنان زیادی گفت. وزیر گفت: چقدر از اینها میگویید؛ این حرف همه ساخته مؤلفین دروغگو است. ابوالعیناء بی محابا گفت: پس این مؤلفین چرا در مورد حضرت وزیر، جعل این اکاذیب را نمیکنند؟ وزیر ساکت شد و حاضران از دلیری ابوالعیناء متعجب شدند.
– روزی او را با مردی علوی مخاصمهای درگرفت. علوی گفت با من مخاصمه میکنید، با این که هر روز چندین بار اللهم صل علی محمد و آله میگوئید؟ ابوالعینا گفت: من الطیبین الطاهرین را در آخر اضافه میکنم.
– به ابوالعیناء گفتند که متوکل عباسی گفت اگر ابوالعیناء نابینا نبودی ما او را ندیم خودمان میکردیم. ابوالعینا گفت: اگر حضرت خلیفه مرا از رؤیت هلال و قرائت نقوش محو شده انگشترها معاف کند، باقی اسباب منادمت در من جمع است.
– در زمان نابینایی او، مردی نزدیک وی ایستاد، ابوالعیناء پرسید کیستی؟ گفت: یکی از فرزندان آدم، ابوالعیناء گفت خدا تو را طول عمر دهد، من گمان میکردم این نسل از بین رفته است.
– ابن الندیم در کتاب الفهرست میگوید، او مردی فصیح، بلیغ، حاضر جواب و شاعر بود. در آخر عمر نابینا شد، میان او و ابی علی البصیر و همچنین بین او و ابی هفان مکاتبات و گفتگوهایی است. وی از اصمعی و دیگر علما روایت کرده و ابن ابی طاهر در اخبار و نوادر ابیالعیناء کتابی نوشته است. دیوان شعر ابوالعیناء نزدیک سی ورقه است. وفات ابوالعیناء در جمادی الآخره سال 283 و به قولی 282ق بوده است.
معلولین نامدار ایران و جهان
ابوالعیناء، محمد بن قاسم از احفاد سلیمان بود و در 191ق/ 806م در اهواز متولد شده و در چهل سالگی نابینا شده بود. وی از هواخواهان برمکیان بود و چندان قدرت و تهور و بیباکی داشت که گویند روزی به مجلس یکی از وزرا رفت، در آنجا حدیث جُود برامکه بود، ابوالعیناء تجلیل فراوان کرد. وزیر گفت: چقدر از کرم و جود اینها میگوید، همه این حکایتها جعل و ساخته شده مشتی وراق و مؤلف دروغگو است.
ابوالعیناء، بیمحابایی گفت: پس این وراقان و مؤلفین چرا در مورد حضرت وزیر از جعل این اکاذیب فرو ایستاده و سکوت کردهاند؟
ابوالعیناء وقتی به دیدار عبدالله بن سلیمان وزیر معتضد رفت، وزیر گفت: مرا معذور دار که کار فراوان دارم. ابوالعیناء گفت: آن روز که ترا کار نباشد مرا نیز با تو کاری نیست! ابوالعیناء طنزگوی، روزی در کنار کسی ایستاده بود، از همسایه پرسید، کیستی؟
گفت: یکی از فرزندان آدم. ابوالعیناء گفت: خدا طول عمر بدهد، من گمان بردم خیلی وقت پیش این نسل برافتاده است.
ابوالعیناء اشارهای که در باب نابینایی خود دارد. این است که وقتی متوکل خلیفه به او گفت: منادمت ما گزین. ابوالعیناء گفت: من مردی نابینا هستم، آنان که در مجلس خلیفهاند. همه خدمتگزاران هستند، و من خود به خدمتگزار نیازمندم، دیگر آنکه گاه باشد که خلیفه بر من به چشم رضا نگرد. دل او خشمناک باشد، و گاه به چشم غضب بیند و در دل رضا و خرسندی دارد، آدم چشم دار از چهره خلیفه خشم و رضایت را میبیند و خود را جمع میکند ولی نابینا به هلاکت میافتد.
چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال
چشم دلال است و گوش اهل وصال
ابوالعیناء آنقدر شوخ و بذلهگو بود که درباره شوخیهای او کتابی جداگانه نوشتهاند؛ دیوان شعری نیز داشته است. او به سال 283ق/ 896م درگذشت. از اشعار اوست:
الحمه لله لیس لی فرس/ ولا علی باب منزلی حرس
ولا غلام اذا هتفت به/ بادری نحوی کانه قبتس
ابنی غلامی و زوجتی امتی/ ملکینها الملاک و العرس
ترجمه:
خدای را شکر که اسبی ندارم و نگهبان بر در خانهام نیست.
غلامی که به او فرمان دهم نیز ندارم.
فرزندم غلام من است و زنم در حکم جاریه، این دو در مال و عدو سم هستند.
دایرةالمعارف بزرگ اسلامی
ابوعبدالله محمد بن قاسم بن خلّاد بصری(191-282ق/ 807-895م)، راوی و ادیب نکتهپرداز روزگار عباسیان بود.
جدّ وی خلاد از یمامه و از موالی منصور خلیفه عباسی بود، از این رو خاندان وی را یمامی و هاشمی نیز خواندهاند.
وی را بدان سبب ابوالعیناء لقب دادند که در نوجوانی از چگونگی تصغیر«عیناء» از استادش ابوزید نحوی پرسش نمود و استاد در پاسخ، این نوجوانان لوچ را به طنز ابوالعیناء خواند. بعدها این لقب جای نام و کنیت اصلی او را گرفت
ابوالعیناء در اهواز متولد شد و در بصره نشو و نما یافت و در آنجا به تحصیل علم پرداخت و در سالک ادیبان بصره درآمد ظاهراً وی در نیمهی اول عمر، با خانوادهاش در بصره زندگانی سادهای را میگذراند و او را با دستگاه خلافت یا وزرا و امرای عباسی کاری نبوده است، امّا در آغاز نیمه دوم عمر وی، این آرامش به ناگاه در هم ریخت.
گروهی از بصریان اتهاماتی چند، از جمله رافضی بودن، بر او بستند و او را سخت آزردند و به بیرون بصره راندند. ابوالعیناء ناگزیر به سامرا نزد قاضی ابوالولید احمد بن ابی داود رفت و با مداخله و اقدام وی از آن تنگنا بیرون رفت. داستان دیگری نیز در سبب جلای وطن ابوالعیناء از قول خود او نقل کردهاند که بیشتر به شوخی شبیه است.
ابوالعیناء در اثنای سفر به سامرا از هر دو چشم نابینا شد. وی دیگر به بصره بازنگشت و راهی بغداد شد و در آنجا به تدریس و روایت پرداخت و در زمره علما و مدرسان بغداد جای گرفت، اقامت وی در بغداد به حدود 50 سال رسید. گویا این سفر به توصیهی ابن ابی داود صورت پذیرفته است. نابینایی در بغداد او را سودمند افتاد و به قول ابن مکرم، کاتب معاصر وی، به رونق زندگی او افزود، چندانکه موجب شگفتی شاعر نابینای دیگر هم روزگارش، ابوعلی بصیر و فخر فروشی ابوالعیناء بر وی شد. درباره علت نابینایی ناگهانی وی، دو داستان با پرداخت نزدیک به هم، از خود وی نقل کردهاند که در آنها نفرین حضرت علی(ع) یا عبدالله بن حسن علوی در حق نیا یا نیای بزرگش را باعث کوری خود قلمداد کرده است. اما هیچ یک از آن دو پذیرفتنی نیست و با مضمون اشعار خود او نیز سازگار ندارد.
سالهای واپسین زندگانی ابوالعیناء که مقارن با دوران حکومت معتضد(279-289ق) بود، سخت در پرده ابهام قرار دارد. به یک روایت، وی پس از 280ق، به بصره بازگشت و مجلس درس و حدیث دائر نمود، مستمعان و شاگردان گرد او را گرفتند و این حال 2 یا 3 سال ادامه داشت. به روایت دیگر، هنگامی که با کشتی از بغداد به بصره میرفت، کشتی دچار حادثهای شد، تنها ابوالعیناء جان سالم به در برد، اما همین که به بصره رسید، درگذشت. بنا به روایت سوم، وی در بغداد درگشت و پیکرش را به بصره حمل کردند.
ابوالعیناء به رغم لوچی و زشترویی و کوتاه قدی، مهر و علاقهی همگان را جلب میکرد، چندانکه مورد عنایت و جزو خاصان خلیفه متوکل قرار گرفت.
وی در کودکی حافظ قرآن شد و صرف و نحو، لغت، فقه و دیگر مقدّمات علوم را فرا گرفت و در نوجوانی- به گفته خود- در ملاقات با خُرَیبی، محدّث بزرگ بصره، از عهدهی چند امتحان یکجا برآمد. او همچنین از استادانی چون اصمعی ابوزید انصاری، ابوالحسن اثرم شاگرد اصمعی و اسحاق بن ابراهیم موصلی بهره برد.
ابوالعیناء افزون بر استادش اصمعی از کسان دیگر نیز روایت کرده است. از جمله: جاحظ، عُتبی، ابن سلام جمحی، عیسی بن زید مراکبی، عبدالعزیز بن یحیی کنانی مکّی، شاگردان سفیان بن عیینه. از جمله راویان وی اینها را میتوان نام برد: ابوالحسن مداینی، جعفر بن قدامه، ابوبکر صولی، ابن مجاهد، محمد بن عیسی مکی، ابوعبدالله حکیمی، ابن نجیح، ابوبکر اَدَمی، احمد بن کامل قاضی.
ابوالعیناء حدود 50 سال به تدریس و روایت اشتغال داشت، امّا از آنجا که احادیث مُسنَد، بسیار کم روایت میکرد، در میان محدثان عنوانی به هم نرساند، چنانکه دارقطنی او را در حدیث قوی ندانسته است. از این روی، عنوان «اخباری» و «روایه» بیشتر برازنده اوست.
روایات ابوالعیناء غالباً در باب لغت و شعر و ادب بود. با این حال، ارزش تاریخی برخی روایات دوره ابوالعیناء را درباره خلفای عباسی و بعضی رجال دربار ایشان نباید از نظر دور داشت.
وی بسیار شیفته فضایل برمکیان بود و چندان بر نقل مناقب آنان اصرار میورزید که گاه مورد اعتراض قرار میگرفت. با اینکه بیشتر راویان، روایات وی را صحیح دانستهاند، در برخی جاها میتوان در کار او تأمل کرد؛ چنانکه در همان دوران اقامت در بصره به منظور رهانیدن دوستش ابراهیم بن ریاح از زندان واثق خلیفه عباسی، حکایتی جعل کرد و در دهان راویان انداخت. این روایت همه جا منتشر گردید و سرانجام به دربار خلیفه رسید و در محضر او قرائت شد. خلیفه با آنکه به فراست، بیاساس بودن آن حکایت را دریافت، آن مرد را آزاد ساخت.
ابوالعیناء شهرت خود را مرهون زبانآوری و حاضر جوابی است که همواره زبانزد خاص و عام بود، چنانکه معمولاً متون ادبی، فصلی از نوادر ابوالعیناء را نقل کردهاند. گویند که وی در پرتو همین ظرافت و زبانآوری، زمانی توانست خود را از زندان محمد بن عبدالملک زیّات آزاد سازد. معروفترین نمونههای حاضر جوابی او، پاسخهایی است که همواره برای متوکل آماده داشته است.
ابوالعیناء در حاضر جوابی گاه راه افراط میپیمود و کارش به بدزبانی و زشتگویی میکشید. او نکوهش را مانند ستایش لازمه معاشرت با مردمان میدانست. هیچ کس از تیغ هجو و کنایات گزنده وی در امان نبود، امیران سپاه با همه اقتدارشان از گزند زبان وی در هراس بودند. خود او گوید حتی پدرش را از سخنان نیشدار بیبهره نمیگذاشت و حتی شهرها نیز از هجو و بدگویی ابوالعینا نصیبی داشتهاند. روابط ابوالعیناء با همهی معاصرانش به همین شیوه بود و در میان معاصران او کمتر کسی از عهده زبان وی برمیآمد.
شاید تنها ابوالعبر هاشمی بود که گاه در حاضر جوابی بر ابوالعیناء چیره میشد. ابوالعیناء نه تنها خود در حاضر جوابی مهارت داشت. بلکه شیفته ترزبانیها و حاضر جوابیهای دیگران نیز بود. و حتی گاه برای حاضر جوابی جایزه و پاداش نیز میداد.
ابوالعیناء نسبت به علویان مهر میورزید و به ائمه(ع) ارادت داشت، چنانکه در سامرا با امام حسن عسگری(ع) دیدار داشت و علی بن جهم، شاعر دربار متوکل را به سبب دشنامهایی که درباره حضرت علی(ع) و علویان و شیعیان بر زبان میراند ناسزا میگفت، با این همه، صحابه را جملگی میستود و هرگاه به رافضی بودن متهم میشد، سخت در ردّ آن میکوشید.
وی روایتی را ـکه خود تنها راوی آن بودـ به این مضمون اشاعه داده بود: «مثل اصحاب پیامبر(ص) مثل چشم است و درمان چشم دست نساییدن به آن است!». از سوی دیگر، روایت اخباری از قبیل«حدیث طیر مَشویّ» میتواند قرینهای بر گرایش وی به تشیع بوده باشد. علمای بزرگ شیعه چون سید مرتضی درباره ماجرای فدک به روایت ابوالعیناء استناد کردهاند. که میتواند تلمیحاً صداقت وی را در تشیع مورد تأیید قرار دهد. برخی از رجال شناسان شیعه نیز با استناد به توجه و عنایت امام یازدهم شیعیان به ابوالعیناء بر پایه روایتی که کلینی از خود او نقل کرده، وی را از امامیه و فردی خوش عقیده و نیک سیرت به حساب آوردهاند.
ابوالعیناء شعر نیز میسرود، اما از آنجا که در منابع موجود، شمار اشعار وی اندک «حدود 66 بیت» است، راه اظهار نظر قاطع بسته است. با این حال، اشعارش بهگونهای بوده که شاعرانی چون ابن رومی، بُحتُری و متنبی، گاه مضامین او را وام میگرفتهاند. حتی یک بار ابوالعیناء نیمی از جایزهای را که ابراهیم بن مدبّر به بحتری میداد را مدعی شد و عاقبت آن را ستاند. نثر ابوالعیناء را نیز برخی ستودهاند. ابن ندیم او را در زمرهی کاتبان مترسّل چون ابن مقفع آورده است. در منابع میتوان قطعات یا عباراتی از او یافت.
از ابوالعیناء اثری بر جای نمانده است. ابن ندیم از دیوان وی با نام کتاب شعر ابیالعیناء یاد کرده که خود آن را در حدود 30 برگ مشاهده کرده است، اما با توجه به اینکه وی بسیار کم شعر میسروده و منابع دیگر، دیوان شعری به وی نسبت ندادهاند، بعید نیست که آن دیوان از شاعر دیگری بوده باشد. یاقوت در ادبا، 42 بیت شعر برای وی برشمرده است، اما در بلدان گفته است که شعری از ابوالعیناء نزد وی به ثبوت نرسیده است. افزون بر آن 24 بیت شعر دیگر هم در منابع آمده است که مجموعاً به حدود 66 بیت میشود.
حصری کتابی در ذم احمد بن خصیب، به وی نسبت داده و قطعهای از آن را نقل کرده است. از اینرو بروکلمان چنین پنداشته که این کتاب الگوی تألیف کتاب الحمقی و المغفلین ابن جوزی است و مایهی اصلی مضامین آن را تشکیل داده است.
ابن ابیطاهر طیفور کتابی با عنوان اخبار ابیالعیناء گردآورده بوده که اینک از میان رفته، اما بخشی از محتویات آن همان اخباری است که در الاغانی و دیگر منابع آمده است. ظاهراً صاحب بن عباد نیز اخبار ابوالعیناء را جمعآوری کرده و کتابی با همین عنوان نوشته بوده است.
دایرةالمعارف تشیع
محمد بن قاسم بن خلاد بن یاسر بن سلیمان متولد 190ق، ادیبی فصیح و شاعری نکته سنج و حاضر جواب بود. اصلش از یمامه است، خودش متولد اهواز است که در بصره پرورش یافت.
وی در بصره از محضر استادان بزرگی چون ابوعبیده محمد بن المثنی متوفای 209ق، عبدالملک ابن قریب اصمعی متوفای 216ق و ابوزید سعید بن أوس انصاری متوفای 215ق علوم لغت و ادبیات عرب را فرا گرفت.
او از هوش و ظرافت بسیار خوبی برخوردار بود و در حاضر جوابی نظیر نداشت، به طوری که هیچ کس در برابر جوابهای تند و ساکتکننده او تاب مقاومت نداشت. وی مخالفانش را با کنایه، اشاره، اشعار و گاهی با دشنام از میدان بدر میکرد. در این زمینه در کتابهای ادب حکایت و اشعار زیادی از او نقل کردهاند.
یکی از معاصرینش به نام طاهر قصههای او را در کتابی به نام اخبار ابیالعیناء جمع کرده بود که مانند دیوان اشعارش از بین رفت.
وی در چهل سالگی کور شد و پنجاه سال بقیه زندگی را در کوری گذراند. در طنز و لطیفهگویی به قدری مشهور بود که متوکل عباسی گفت: اگر ابوالعیناء کور نبود ندیم من میشد و ابوالعیناء پاسخ داد: اگر خلیفه مرا از رؤیت هلال معاف دارد، سایر شرایط منادمت در من جمع است.
ابوالعیناء به جز سفر که به بغداد کرد بقیه عمر خود را در بصره گذراند و در همان شهر بدرود حیات گفت. از بعضی نوادر و نکاتی که از او نقل کردهاند گرایش او به تشیع برمیآید. از جمله این حکایت است: روزی او را با مردی علوی مخاصمه درگرفت، علوی گفت: با من مخاصمه میکنی با این که هر روز چندین بار، اللهم صل علی محمد وآله، میگویی؟ ابوالعیناء گفت: من « الطیبین الطاهرین» را نیز در آخر اضافه میکنم. (یعنی درست است که حرمت محمد، علی و فرزندانش را نگه میدارم، به دو شرط اینکه خوشخو و پاکیزه خصال باشند).
نوابغ و مشاهیر معلول جهان
ابو عبدالله ابوالعینا مشهور به هاشمی الولاء از ادبای معروف زمان خویش است. وی در اهواز به دنیا آمد. سپس برای تحصیل علوم عصر به بصره رفت. در محضر ابوعبید، ابوزید انصاری مدتها تلمذ نمود تا به اشتهار رسید. او شاعر و ادیبی حاذق و انسانی خوش محضر و حاضر جواب بود. بسیاری از مطالب را با آیات قرآنی جواب میداد و به آنها استناد مینمود. وی در چهلسالگی از نعمت بینایی محروم گردید، ولی از پای ننشست و به فعالیت ادبی ادامه داد.
از ابوعبدالله سؤال کردند: از نابینایی چه زیان دیدی. گفت: اولین زیان عدم سبقت در سلام است. دومی اگر با کس یا کسانی مباحثه کنم چون قیافه آنان را نمیبینم، لذا پی به افسردگی یا عدم رضایت ایشان نمیبرم تا سخن را کوتاه نمایم.
او همعصر متوکل عباسی بوده و در بین سالهای 282 یا 284ق به روایتی در بصره و به روایت دیگر در بغداد وفات یافت.
گزارش صفدی
این متن قدیمیترین منبع درباره ابوالعیناء است.
محمد بن القاسم بن خلاد بن ياسر اليمامى الهاشمى، مولى المنصور ، البصرى الأخبارى، أبو العيناء: ولد سنة إحدى و تسعين و مائة، و توفى سنۀ اثنتين و ثمانين و مائتين، و كان قبل العمى أحول. قال ياقوت: قرأت فى «تاريخ دمشق»: قرأت على زاهر بن طاهر، عن أبىبكر البيهقى، حدثنا أبوعبدالله الحافظ، قال: سمعت عبدالعزيز ابن عبدالملك الأموى يقول: سمعت إسماعيل بن محمد النحوى يقول: سمعت أبا العيناء يقول: أنا و الجاحظ وضعنا حديث فَدَك، و أدخلناه على الشيوخ ببغداد فقبلوه، إلا ابن شيبة العلوى، قال: لا يشبه آخر هذا الحديث أوله، فأبى أن يقبله.
و كان أبو العيناء يحدث بهذا بعد ما كان، و كان جد أبى العيناء الأكبر لقى على بن أبىطالب، رضى اللّه عنه، فأساء المخاطبة بينه و بينه، فدعا عليه بالعمى له و لولده من بعده، فكل من عمى من ولد أبى العيناء فهو صحيح النسب فيهم. و قال المبرد: إنما صار أبو العيناء أعمى بعد أن نيف على الأربعين، و خرج من البصرة و اعتلت عيناه، فرمى فيهما بما رُمى، و الدليل على ذلك قول أبى على البصير فيه:
قد كنت خفت يد الزمان/ عليك إذ ذهب البصر
لسم أدر أنك بالعمى/ تغنى و يفتقر البشر
و قال أحمد بن أبى داود لأبى العيناء: ما أشد ما أصابك فى ذهاب بصرك؟ قال: اُبدأ بالسلام، و كنت أحب أن أكون أنا المبتدئ، و أحدث من لا يقبل على حديثى، ولو رأيته لم أقبل عليه، فقال له ابن أبى داود: أما من بدأك بالسلام فقد كافأته بجميل نيتك له، و من أعرض عن حديثك إنما أكسب نفسه من سوء الأدب أكثر مما نالك من سوء الاستماع. فأنشد أبو العيناء:
إن يأخذ اللّه من عينى نورهما/ ففى لسانى و سمعى منهما نور
قلب ذكى و عقل غير ذى خطل/ و فى فمى صارم كالسيف مأثور
و قال الخطيب: مولد أبى العيناء بالأهواز، و منشاؤۀ بالبصرة، و بها كتب الحديث، و طلب الأدب، و سمع من أبى عبيدة، و الأصمعى، و أبى عاصم النبيل، و أبى زيد الأنصارى، و غيرهم. و كان من أحفظ الناس و أفصحهم لسانا، و أسرعهم جوابا، و أحضرهم نادرة، و انتقل من البصرة إلى بغداد، و كتب عنه أهلها، ولم يسند من الحديث إلا القليل، و الغالب على رواياته الأخبار و الحكايات. و قال الدارقطنى: ليس بالقوى فى الحديث. و قال جحظة: أنشدنا أبو العيناء لنفسه:
حمدت إلهى إذ بلانى بحبها/ على حول يغنى عن النظر الشزر
نظرت إليها و الرقيب يظننى / نظرت إليه فاسترحت من العذر
و قال محمد بن خلف بن المرزبان: قال لى أبو العيناء: أتعرف فى شعراء المحدثين رشيد الرياحى؟ قال: فقلت: لا، قال: بل هو القائل فىّ:
نسب لابن قاسم ما تراث/ فهو لخير صاحب وقرين
أحول العين و الخلائق زين/ لا احولال بها ولا تلوين
ليس للمرء شائنا حول العين/ إذا كان فعله لا يشين
فقلت له: وكنت قبل العمى أحول من السقم إلى البلى؟ فقال: هذا أظرف خبر تعرج به الملائكۀ إلى السماء اليوم، و قال: أيما أصلح من السقم إلى البلى، أو حال العجوز. لا واخذها اللّه من القيادة إلى الزنا.
و حمله بعض الوزراء على دابة، فانتظر علفها، فلما أبطأ عليه قال: أيها الوزير، هذه الدابة حملتنى عليها أو حملتها علىّ. و قال له المتوكل يوماً: هل رأيت طالبياً حسن الوجه، قال: نعم رأيت ببغداد منذ ثلاثين سنة واحداً، قال: تجده كان مؤاجرا، و كنت أنت تقود عليه، فقال: يا أميرالمؤمنين، أو بلغ هذا من فراغى، أدع موالىَّ مع كثرتهم، و أقود على الغرباء، فقال المتوكل للفتح: أردت أن أشتفى منهم، فاشتفى منى لهم. و قال له يوماً: إن سعيد بن عبدالملك يضحك منك، فقال: «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا كانُوا مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا يَضْحَكُونَ» [المطففين: ٢٩].
و قال ابن ثوابة يوماً: كتبت أنفاس الرجال، فقال: حيث كانوا وراء ظهرك. و قال له يوماً نجاح بن سلمة: ما ظهورك و قد خرج توقيع أميرالمؤمنين فى الزنادقة، فقال له: استدفع اللّه عنك و عن أصهارك. و دخل يوماً على عبيدالله بن عبدالله بن طاهر و هو يلعب بالشطرنج، فقالت: فى أى الحيزين أنت؟ فقال: فى حيز الأمير أيده اللّه، و غُلِبَ عبيداللّه، فقال: يا أبا العيناء، قد غُلبنا، و قد أصابك خمسون رطل ثلج، فقام و مضى إلى ابن ثوابة، و قال: إن الأمير يدعوك، فلما دخلا قال: أيداللّه الأمير، قد جئتك بجبل همذان و ما سبذان ثلجاً، فخذ منه ما شئت.
و مر يوماً على دار عدو له، فقال: ما خبر أبى محمد؟ فقالوا: كما تحب، قال: فما لى لا أسمع الرنة و الصياح.
و وعده ابن المدبر بدابة، فلما طالبه قال: أخاف أن أحملك عليها فتقطعنى و لا أراك، فقال: عدنى أن تضم إليها حماراً، لأواظب مقتضياً. و وعده يوماً أن يعطيه بغلاً، فلقيه فى الطريق، فقال له: كيف أصبحت يا أبا العيناء؟ فقال: أصبحت بلا بغل، فضحك منه و بعث به إليه.
و قالت له قينة: هب لى خاتمك أذكرك به، فقال لها: اذكرى أنك طلبته منى و منعتك.
و قال له محمد بن مكرم: هممت أن آمر غلامى أن يدوس بطنك، فقال: الذى تخلفه على عيالك إذا ركبت، أو الذى تحمله على ظهرك إذا نزلت. و قيل له: ما تقول فى محمد بن مكرم و العباس بن رستم؟ فقال: هما الخمر و الميسر، و إثمهما أكبر من نفعهما.
و لما استوزر صاعد عقيب إسلامه، صار أبو العيناء إلى بابه، فقيل له: يصلى، فعاد، فقيل: يصلى، فقال: معذور لكل جديد لذة. و حضره يوماً ابن مكرم و أخذ يؤذيه، فقال ابن مكرم: الساعة واللّه انصرف، فقال: ما رأيت من يتهدد بالعافية غيرك. و قال له يوماً يعرض به: كم عدد المكديين بالبصرة؟ فقال: عدد البغایين ببغداد.
و قال ابن مكرم يوماً: مذهبى الجمع بين الصلاتين، فقال له: صدقت، تجمع بينهما بالترك. و قال له أبوالحمار المغنى: هل تذكر سالف معاشرتنا؟ فقال: إذ تغنينا و نحن نستعفيك. و قال له على بن الجهم: إنما تبغض على بن أبىطالب، رضى اللّه عنه؛ لأنه كان يقتل الفاعل و المفعول، و أنت أحدهما. و قال له يوماً: يا مخنث، فقال: «وَ ضَرَبَ لَنَا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ» [يس: ٧٨].
و قال له عبيدالله بن سليمان: اعذرنى فإنى مشغول عنك، فقال له: إذا فرغت لم أحتج إليك. و سُلِّم نجاح بن سلمة إلى موسى بن عبدالملك ليستأديه مالاً، فتلف فى المطالبة، فلقى بعض الرؤساء أبا العيناء، و قال له: ما عندك من خبر نجاح؟ قال: «فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ» [القصص: ١۵]، فبلغت كلمته موسى فلقيه، فقال له: أبا تولع، واللّه لأقومنك، فقال: «أَتُرِيدُ أَنْ تَقْتُلَنِي كَمَا قَتَلْتَ نَفْساً بِالْأَمْسِ» [القصص: 19].
و غَدَّاه ابن مكرم يوماَ، فقدم إليه عراقاً، فلما جسه قال له: قدركم هذه طبخت بالشطرنج، و قدم يوماً إليه قدراً، فوجدها كثيرة العظام، فقال له: هذه قدر أم قبر.
و قال له رجل من بنى هاشم: بلغنى أنك بغاء، فقال: و ما أنكرت من ذلك مع قول رسول اللّه(ص): «مولى القوم منهم»، فقال: إنك دعى فينا، قال: بغائى صحح نسبى فيكم.
و أكل عند ابن المكرم، فسقى على المائدة ثلاث شربات باردة، ثم استسقى فسقى شربةً حارة، فقال: لعل مزملتكم تعتريها حمى الربع.
و قال له العباس ابن رستم يوماً: أنا أكفر منك، قال: لأنك تكفر و معك خفير مثل عبيدالله بن يحيى، و ابن أبى داود، و أنا أكفر بلا خفارة.
و دخل يوماً إلى المتوكل، فقدم إليه طعاماً، فغمس أبو العيناء لقمته فى خل كان حامضاً، فأكلها و تأذى بالحموضة، و فطن المتوكل فجعل يضحك، فقال: لا تلمنى يا أميرالمؤمنين، فقد محت حلاوة الإيمان من قلبى.
و قيل لأبى العيناء: لم اتخذت خادمين أسودين؟ قال: أما أسودان فلئلا أتهم بهما، و أما خادمين فلئلا يتهما بى.
و قال ابن مكرم له يوماً: أحسبك لا تصوم شهر رمضان، فقال: ويلك، و تدعنى امرأتك أصوم.
و قال أبو العيناء: مررت يوماً فى درب بسُرَّ من رأى، فقال لى غلامى: يا مولاى، فى الدرب حمل سمين و الدرب خال، فأمرته أن يأخذه و غطيته بطيلسانى، و صرت به إلى منزلى، فلما كان من الغد جاءتنى رقعة من بعض رؤساء ذلك الدرب مكتوب فيها: جعلت فداك، ضاع لنا بالأمس حمل، فأخبرنى صبيان دربنا أنك أنت أخذته، فأمر برده متفضلاً، فكتبت إليه: يا سبحان اللّه، ما أعجب هذا الأمر، مشايخ دربنا يزعمون أنك بغاء و أكذبهم أنا و لا أصدقهم، و تصدق أنت صبيان دربك أنى أخذت الحمل، قال: فسكت و ما عاودنى. و أكل يوماً عند بعض أصحابه طعاماً و غسل يده عشر مرات ولم تنق، فقال: كادت هذه القدر تكون نسباً و صهراً.
و قال يوماً لابن ثوابة: إذا شهدت على الناس ألسنتهم و أيديهم و أرجلهم بما كانوا يكسبون شهد عليك أنتن عضو فيك. و دق عليه إنسان الباب، فقال: من هذا؟ قال: أنا و الدق سواء.
و قال ابن مكرم يوماً: كان ابن الكلبى صاحب البريد يحب أن يشم الخرى، فقال أبو العيناء: لو رآك لترشفك.
و سأل إبراهيم بن ميمون حاجةً فدفعه عنها و اعتذر إليه، و حلف له أنه صدقه، فقال: واللّه لقد سرنى صدقك لعوز الصدق عنك، فمن صدقه حرمان كيف يكون كذبه.
و لقيه بعض الكُتَّاب فى السحر، فقال متعجباً منه و من بكوره: أبا عبدالله، أتبكر فى مثل هذا الوقت؟ فقال له: أتشاركني فى الفعل و تنفرد بالتعجب.
و اعترضه يوماً أحمد بن سعيد فسلم عليه، فقال له أبو العيناء: من أنت؟ قال: أنا أحمد بن سعيد، فقال: إنى بك لعارف، ولكن عهدى بصوتك يرتفع إلىَّ من أسفل، فما له ينحدر علىِّ من علو؟ قال: لأنى راكب، فقال: عهدى بك و أنت فى طمرين لو أقسمت على اللّه فى رغيف لأعضك بما تكره.
و قال ابن وثاب يوماً لأبى العيناء: أنا واللّه أحبك بكليتى، فقال أبو العيناء: إلا بعضو واحد أيدك اللّه، فبلغ ذلك ابن أبى داود، فقال: قد وفق فى التحديد عليه.
و قال أبو العيناء: أنا أول من أظهر العقوق بالبصرة، قال لى أبى: يا بنى، إن اللّه تعالى قرن طاعته بطاعتى، فقال: «اشْكُرْ لِي وَ لِوالِدَيْكَ» [لقمان: ١۴]، فقلت له: يا أبة، إن اللّه ائتمننى عليك ولم يأتمنك علىَّ، فقال تعالى: «وَ لاَ تَقْتُلُوا أَوْلادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلاقٍ» [الإسراء: ٣١].
و سُئل يوماً عن ابن طوق مالك، فقال: لو كان فى بنى إسرائيل ثم نزلت آية البقرة ما ذبحوا غيره.
و قال يوماً لجارية مغنية: أنا أشتهى أني. . . .، قالت له: ذاك يوم عماك، فقال: يا ستى فالساعة بالنقد فقد سبق الشرط.
وبات ليلةً عند ابن مكرم، فجعل ابن مكرم يفسو عليه، فقام أبو العيناء و صعد السرير، فارتفع إليه فساؤه، فصعد إلى السطح فبلغته رائحته، فقال: يا ابن الفاعلة، ما فساؤك إلا دعوة مظلوم؟
و قدّم إليه ابن مكرم يوماً جنب شواء، فلما جسه قال: ليس هذا جنباً، هذا سريجة قصب. و ذكر يوماً ولد موسى بن عيسى، فقال: كأن أنوفهم قبور نصبت على غير قبلة. و قال له رجل من ولد سعيد بن سلم: إن أبى يبغضك، فقال: يا بنى لى إسوة بآل محمد(ص).
بخش سوم: مأخذشناسي
مأخذشناسي ابوالعیناء بصری
الف: آثار مستقل
یکم: کتاب
ابوالعيناء، الاديب البصري الظريف، ابتسام مرهون الصفار و وليد بن احمد الحسين، بغداد، وزارة التعليم العالي والبحث العلمي، جامعة بغداد؛ دارالکتب، 1408ق./ 1988م.، 224ص.
ابوالعیناء، محمد بن القاسم بن خلاد، دراسة و توثیق، فی حیاته و نثره و شعره، نوادره و اخباره و مرویاته، انور ابوسویلم، عمان، دار عمار، 1990م.، 307ص.
ابی دلامة و ابی العیناء، قدم لها و صنفها یحیی شامی، بیروت، دارالفكر العربی، 1992م، 132ص.
دیوان ابی العیناء و نوادره، محمد ابی العیناء، جمع و تحقیق : انطوان القوال، بیروت، دار صادر، 1994م.، 144ص.
نوادر ابی العیناء . مخاطباته من كتاب نثر الدرر فی المحاضرات، منصور بن الحسین اللابی، تحقیق نعمان محمد امین طه، القاهره، مطبعه المدنی، 1972م.، 125ص.
دوم: مقاله
«ابو العیناء البصری: حیاته و شعره – التتمة»، سعید الغانمی، البلاغ، سال 6، ش 8، 1396ق.، ص 25-32؛ ش 9، 1397ق.، ص 48-55.
«أبوالعیناء الضریر»، محمود النواوی، الازهر ، المجلد الثانی و العشرون، محرم 1370 – العدد 1، ص 520-525.
«الطرفة هذا الفن الأدبی الممتع طرف أبی العیناء محمد بن القاسم الیمامی نموذجاً»، صبری مسلم، العرب، السنة الخامس و العشرون، رجب و شعبان 1420 – الجزء 1 و 2، ص 22-28.
«تن آدمی شریف است … (8)»، محمد ابراهیم باستانی پاریزی، یغما، ش 302، آبان 1352، ص 456-465.
«من ظرفاء العصر العباسی: أبو العیناء 191 – 283»، صبحی إبراهیم الصالح، الرسالة، العدد 773، 17 جمادی الآخرة 1367 ، ص 472-475؛ العدد 772،10 جمادی الآخرة 1367 – ص 450-453؛ العدد 771، 3 جمادی الآخرة 1367 ، ص 415-419.
«من تراثنا الأدبی: 4- أبو العیناء»، محمود محمود خلیل، الرسالة، العدد 119، 16 رجب 1354، ص 1656-1657؛ العدد 123، 14 شعبان 1354 – ص 1824-1826؛ العدد 124، 21 شعبان 1354 ، ص 1866-1868.
« منبر حر: الخطبة الفد کیة الفراء للزهراء أو لأبی العیناء»، السید محسن الأمین العاملی، النافذه، ش 27، خرداد و تیر 1384، ص 3.
ب: آثار متضمن
برخی کتب که در آن اطلاعاتی درباره ابوالعینا آمده است. عنوانی که در گیومه است، عنوان فصل یا بخشی است که اطلاعات درباره ابوالعیناء در آن قسمت آمده است. پس از گیومه هم، نام کتاب و نام نویسنده و اطلاعات نشر آن آمده است.
«ابو العیناء »، الوافی بالوفیات، خلیل بن ایبک صفدی، بیروت، دار النشر فرانز شتاینر، جلد4، ص 341.
«ابو العیناء البصری الشریف بن طباطبا النسابه الاصفهانی القاضی ابن شبرمه الضبی الکوفی»، معالم العلماء، محمد بن علی ابن شهر آشوب، نجف اشرف، المطبعة الحيدرية، ص 152.
«ابو العیناء اللغوی»، قلاده النحر فی وفیات اعیان الدهر، جلد 2، عبد الله طیب بن عبد الله ابو مخرمه، تحقیق بوجمعه عبدالقادر مکری و خالد زواری، بیروت، دارالمنهاج، جلد 2، ص 623.
«ابو العیناء و ابن ابی دواد»، جمهرة خطب العرب في عصور العربية الزاهرة، احمد زکی صفوت، قاهره، المکتبه العلمیه، جلد 3، ص 150.
«ابو العیناء و ابن ثوابه»، زهر الآداب و ثمر الالباب، ابراهیم بن علی حصری، بیروت، دارالجیل، جلد 3، ص 844.
«ابو العیناء یرثی الحسن بن سهل»، نشوار المحاضرة و أخبار المذاکرة، محسن بن علی تنوخی، تحقیق عبود شالجی، بی جا، بی نا، جلد 6، ص 58.
«ابو العیناء»، زهر الآداب و ثمر الألباب، ابراهیم بن علی حصری، بیروت، دار الکتب العلمیه، جلد 1، ص 260.
«ابو العیناء»، منظر الانسان، احمد بن محمد ابن خلکان، ارومیه، دانشگاه ارومیه، 1381.
«ابو العیناء-محمد بن قاسم بن خلاد بن یاسر»، ریحانه الادب فی تراجم المعروفین بالکنیه او اللقب، محمدعلی مدرس، تهران، کتابفروشی خیام، جلد 7، ص 217.
«ابوالعینا و موسی بن عبدالملک»، مواقف الشیعه ، علی احمدی میانجی، قم، موسسه النشر الاسلامی، جلد 2، ص 335.
«ابوالعیناء یرثی الحسن بن سهل»، نشوار المحاضرة و أخبار المذاکرة، محسن بن علی تنوخی، تحقیق عبود شالجی، جلد 6، بی جا، بی نا، ص 58.
«ابوالعیناء»، الإعجاز و الإیجاز، عبد الملک بن محمد ثعالبی، قاهره، مکتبة القرآن، ص 211.
«النبیذیون: ابو العیناء »،التمثيل و المحاضرة، عبد الملک بن محمد ثعالبی، بیروت، دار و مکتبه الهلال، ص 132.
«جواب ابن ابی دواد : هو و ابو العیناء:»، العقد الفرید، احمد بن محمد ابن عبد ربه، بیروت، دار الکتب العلمیه، ص 140.
«جواب لابی العیناء». نشوار المحاضرة و أخبار المذاکرة، محسن بن علی تنوخی، تحقیق عبود شالجی، بی جا، بی نا، جلد 3، ص 44.
«جواب لأبي العيناء»، نشوار المحاضرة و أخبار المذاکرة، محسن بن علی تنوخی، تحقیق عبود شالجی، جلد 3، بی جا، بی نا، ص 28.
«قال ابو العیناء»، البصائر و الذخائر، علی بن محمد ابو حیان توحیدی، بیروت، دار صادر، البصائر و الذخائر، جلد 8، ص 54.
«محمد بن القاسم ابو العیناء الهاشمی، مولی عبد الصمد بن علی عتاقه»، قاموس الرجال، محمدتقی شوشتری، قم، موسسه النشر الاسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم، ص 518.
«محمد بن القاسم ابو العیناء الهاشمی»، مسند الامام العسکری ابی محمد الحسن بن علی علیهما السلام، عزیز الله عطاردی قوچانی، بیروت، دارالصفوه، ص 5.
«محمد بن القاسم ابو العیناء»، معجم رجال الحدیث و تفصیل طبقات الرواه، ابوالقاسم خویی، قم، مرکز نشر الثقافه الاسلامیه، 1372، ص 161.
«محمد بن القاسم بن خلاد بن یاسر الیمامی الهاشمی،مولی المنصور،البصریالاخباری،ابو العیناء»، نکت الهمیان فی نکت العمیان، خلیل بن ایبک صفدی و مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه، ص 251.
«نوادر أبي العيناء و مخاطباته»، نثر الدر فی المحاضرات، جلد 3، باب 6، ص 131-155.
مآخذ
باقری بیدهندی، ناصر، دانشوران روشندل، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، چاپ اول، 1376.
برجیان، منصور، نوابغ و مشاهیر معلول جهان، تهران، سروش، چاپ سوم، 1378.
بیگدلی، محمد رضا؛ محمدیزاده، منصور؛ و شمس ملایری، حسین، معلولین نامدار ایران و جهان، بیجا، وزارت آموزش و پرورش، بیتا.
جمعی از فضلاء و دانشمندان دوره قاجار، نامه دانشوران ناصری، قم، مؤسسه مطبوعاتی دارالفکر، دوم، بیتا.
دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، تهران، دانشگاه تهران، چاپ اول از دوره جدید، 1372.
صدر حاج سید جوادی، احمد، خرمشاهی، بهاءالدین و فانی، کامران، دائرةالمعارف تشیع، تهران، نشر شهید سعید محبی، چاپ چهارم، 1380.
علیاکبری، جاوید، گلشن لطائف، تهران، پیام آزادی، چاپ دوم، 1373.
کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، محقق و مصحح علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، 1407ق.
موسوی بجنوردی، سید کاظم، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، تهران، مرکز دائرةالمعارف اسلامی، چاپ اول، 1373.
یاقوت، معجم الادباء، ج18، دارالفکر، الطبعة الثالثة، 1400ق، 1980م.
صفدی، صلاحالدین خلیل، نکت الهمیان فی نکت العمیان، به کوشش مصطفی عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیة، 2007م.
دانلود فایل PDF کتاب
مراکز و کتابخانه های ویژه معلولین، همچنین افراد دارای معلولیت جهت دریافت رایگان نسخه کاغذی و چاپی یا نسخه صوتی و گویا آن می توانند با دفتر فرهنگ معلولین مکاتبه نمایند.
دیدگاهتان را بنویسید
می خواهید در گفت و گو شرکت کنید؟خیالتان راحت باشد :)