کاربردهاي استعاري، کنايي واژگان بيانگر ناشنوايي
محمدرضا موحدي
در فرهنگ واژگاني فارسي، تعبيرات گوناگوني براي بيان و مفاهيم پيرامون مطالب شنوايي و ناشنوايي وجود دارد. شنوا، از ريشة شنو، يكي از اين واژگان است. شنوا، داراي كاربردهاي مجازي نيز هست، مثلاًً به فردي كه نصيحتپذير يا فرمانپذير و مطيع است، شنوا گويند. اين تعبير گاه نيز، در تركيبهايي نظير «حرفشنو»، «سخنشنو» استعمال ميشود. سعدي، تركيب «حقايق شنو» را در اين مصرع به كار برده است: تو حقگوي و خسرو حقايق شنو.
گنگ: اين واژه مترادف لال است؛ يعني كسي كه توانايي تكلم و حرف زدن ندارد و مجبور است با اشاره و حالات بدن ذهنيت خود را منتقل كند. گنگي به معناي لكنت و گرفتگي زبان و گاه به معناي عدم فصاحت به كار ميرود و گاه گنگ به معناي مبهم و ابهام به كار رفته است. در زبان عربي به شخص داراي لكنت زبان «الكن» ميگويند.
لال: اين كلمه دربارة بيزبان و مقابل گويا و كسي كه نميتواند تكلم كند به كار ميرود. گاه كاربردهاي مجازي نيز دارد؛ مثلاً ناصر خسرو ميگويد: من جز به مدح رسول و آلش/ از گفتن اشعار گنگ و لالم.
بيزبان: مترادف لال است. البته، لال و بيزبان گاه به معناي خاموش و ساكت به كار ميرود. اين خاموشي و سكوت از سر عمد و براي عدم افشاي اسرار عرفاني يا تحت تأثير محبوب واقع شدن و قدرت بيان نداشتن است؛ چنانكه سعدي ميگويد:
سخنها دارم از درد تو در دل/ وليكن در حضورت بيزبانم.
بيزبان به روش كنايه و مجاز در معاني محجوب، با شرم، بيدست و پا، عاجز از بيان حق، عاري از فصاحت و عاجز از سخن بليغ و گفتار رسا، به كار ميرود. بيزبان و بيگفتار گاه با واژه «بيقال» بيان شده است.
بريده زبان: تركيبي كنايي از خاموش و ساكت است.
زبان ناطقه در وصف شوق نالان است/ چه جاي كلك بريده زبان بيهودهگو (حافظ).
زبان بريده به كنجي نشسته صمٌّ بكم/ به از كسي كه نباشد زبانش اندر حكم (سعدي).
زبان بسته، گاه كنايه از كسي است كه زبانش لكنت داشته باشد يا گنگ باشد يا عمداً در جايي خاموش نشسته و سكوت برگزيده است.
واژه زبان در تركيبات مختلف مانند زبانگرفته، به معناي لكنت زبان به كار رفته است.
كر: كسي كه قوه سامعه يا حس شنوايي نداشته باشد، كر ناميده ميشود و در قديم گاه به آن گران گوش ميگفتهاند.
در فرهنگ فارسي، واژههاي ديگري همچون كاليو و كلياوه مترادف كر به كار رفته است. كر همواره با كور در شعر مورد توجه شاعران بوده و در مفاهيم كنايي و استعاري هم به كار رفته است؛ مثلاً محارم دربار شاه را گفتهاند بايد كور و كر باشند، يعني اسرار دربار را منتشر نكنند. كر در اينجا به معناي واقعي نيست و فرد واقعاً قدرت شنوايي دارد، ولي بايد خود را به ناشنوايي بزند. در شعر ناصر خسرو، فردي كه تعاليم اسماعيلي را فرا نگرفته بود، كور و كر خوانده ميشد.
آنچه گفتم يادگير و آنچه بنمودم ببين/ ورنه همچون كوروكر عامه بنما كور و كر.
تشبيهات: در متون گرانسنگ ادب فارسي، گاهي اگر يادي از لال و كر شده است، به ديدة يك كاستي بدان نگريسته شده است؛ مانند اين رباعي از پدرِ شعر فارسي، رودكي سمرقندي: گر بر سر نفس خود اميري، مردي/ بر كور و كر ار نكته نگيري مردي.
مردي نبوُد فتاده را پاي زدن/ گر دست فتادهاي بگيري مردي.
ولي از آن بيشتر كاربرد اين دو واژه آنجاست كه زبان سَر با زبان سِر در تقابل و نيز گوشِ سَر در برابر گوش دل، قرار گرفته است. ناصر خسرو اينگونه سروده است: مگر زين مْلحدي باشد سفيهي/ كه چشم سرش كور و گوش دلش كر. چون دل شنوا شود تو را، از آن پس/ شايد اگرت گوشِ سر نباشد
از اين رو، شاعرانِ عارف، چنين لال و كر بودني را ارزشي عارفانه ميدانستند و آن را تمجيد ميكردند: رحل بگذار اي سنايي، رطل مالامال كن/ اين زبان را چون زبان لاله، يك دم لال كن (سنايي).
لالاند عارفانِ تو از شرح چند و چون/ از معرفت خبر نشد آن را كه لال نيست. شاگردِ عشقم، گر سخن گويم در معنا سَزَد/ چون عشق استادي كند، در گفتن آرد لال را (اوحدي).
عارفان شاعر عموماً زبان و گوش را در محضر عشق ناتوان ميبينند و همان گونه كه همة سخنوران را در مواجهه با عشق، لال ميانگارند، انسانهاي گنگ و لال را نيز در زير تشعشع عشق، داراي صد زبان معرفي ميكنند: شرحِِ سرِ زلف تو دُهُم من/ هر گه كه شَوُم به صد زبان لال (عطار نيشابوري).
از عشق نداد هيچ مفتي فتوا/ در عشق زبان مفتيان لال بْوُد. مستمع چون تازه آمد بيملال/ صد زبان گردد به گفتن، گنگ و لال (مولوي).
شيخ بهايي نيز در چندين مورد، زبان اهل قابل را در برابر اهل حال، لال ميانگارد و ميگويد: بگذر ز علم رسمي كه تمام قيل و قل است/ من و درس عشق اي دل كه تمام وجد و حال است. غم هجر را بهايي، به تو اي بت ستمگر/ به زبان حال گويد كه زبان قال لال است. خامشي باشد نشانِ اهل حال/ گر بجنبانند لب، گردند لال.
در همين مضمون كه انسان ميتواند با گوش و زبان و چشمي ديگر، رازهايي ديگر را دريابد، صائب تبريزي ميگويد: گوش را كر كن و بشنو كه چهها ميشنوي/ ديده بربند و نظر كن كه چهها ميبيني.
بايد دانست كه از ميان شاعران پارسيگو، بيش از همه، صائب تبريزي است كه در مضمون تراشيهاي ادبي خود به مضامين تازهاي از زندگي كرولالها دست يافته است و به زيباترين وجه آنها را بيان كرده است؛ به ويژه اين مضمون كه لال در اِِزاي بستگي زبان، گشايشهاي ديگري در زندگي مييابد و به جاي يك وسيلة بياني، ده انگشتِ او، مترجمان زبانِ دل او ميشوند: صد در شود گشاده، شود بسته چون دري/ انگشت ترجمان زبان است لال را.بر نميخيزد به تنهايي صدا از هيچ دست/ لال گويا ميشود چون ترجمان پيدا شود. بستگيها را گشايشها بُوَد در آستين/ لال را از دست خود، ده ترجمان آمد پديد. ز فضل حق نماند در گره، كارِ كسي صائب/ هر انگشتي زبان گردد زبان چون لال ميگردد. شاد در گره بستگي است دل خوشدار/ كه لال را زده انگشت ترجمان باشد. از لال هر انگشت زباني است سخنگوي/ يك در چو شود بسته، گشايند دري چند.
همچنين اين مضمون كه ميان كري و لال بودن، ارتباطي منطقي برقرار است، در زبان صائب تبريزي چنين بيان شده است: تا دخل نباشد نتوان خرج نمودن/ كز بستگي گوش، زبان لال برآيد.
يا اين مضمون كه لالها برخلاف بسياري از گويندگان از عقدههاي گفتاري، درامانند و راهِ مفاهمه را بهتر ميدانند، چنين عرضه شده است:
گفتوگوي خامشان را ترجمان در كار نيست/ لال ميفهمد به آساني زبان لال را. بستگي دارد گشايشها مهيا پيش دست/ گفتگو كم در زبان لال ميگردد گِره.
گاه نيز از زاويهاي ديگر به بهرهگيري لال از حركت دستها و ايما و اشارات، نگريسته و چنين ميگويد: مَزَن پُر دست و پا، گر عيب خود پوشيده ميخواهي/ كه ميگردد ز ايما و اشارات، لال رسواتر.ز شوقِ من چه تواند زبان خامه نوشت/ ضمير لال نگردد به ترجمان معلوم.
برخي موارد نيز كاملاً برخلاف آنچه كه عملكرد ده انگشت را براي لال، گشايشهاي حاصل از فضل خدا، خوانده است، لال بودن را گِرهي خدايي ميداند كه جز به لطف الاهي گشوده نميشود: گشايش نيست در طالع، گرههاي خدايي را/ كه ده انگشت نتواند زبان لال بگشايد.
صائب همچنين كر وانمودن را در زندگي عاشقانه، به زيبايي ترسيم ميكند: تا از آن شيرين سخن، حرفي مكرر بشنوم/ خويش را صائب كنم در بزمِ او، دانسته كر.
از ديگر مضاميني كه از ديرباز زبانزد اهل ادب بوده است، تشبيه خودِخواهيهاي مردمان است به خانوادهاي كر كه هر يك به هنگام شنيدن سخنان ديگري، تنها خواستة خود را گمان ميزند و آن سخنان را در مسير ميل خويش، تفسير و تأويل ميكند: افسانة عيادت كر تازه ميشود/ گاهي اگر به پرسش بيمار ميروند (صائب).
در همين مضمون، شاعر معاصر، مرحوم غلامرضا روحاني متخلّص به «اجنّه» در ديوان اشعار خود، منظومهاي نغز و زيبا دربارة فاميل كر سروده كه ابيات پاياني آن چنين است: مردمان مانند فاميل كرند/ فكر خود، ني در غم يكديگرند. خوش سروده مولوي معنوي/ در كتاب مستطاب مثنوي. هر كه نقش خويش ميبيند در آب/ برزگر باران و گازر آفتاب.
سوژهاي ديگر كه گاه موجب تفنن در شعر شاعران و نيز قدرتنمايي در برابر ديگر شاعران بوده است، وصف حال انسانهايي است كه دچار لكنت زبان بودهاند و مطلبي را با تقطيع واژگان به ديگران تفهيم كردهاند. برخي شاعران همچون انوري (از قدما) و قاآني شيرازي (از متأخران) در اين زمينه قدرتنمايي كرده و با منظوم ساختن كلمههايي كه از زبان شخصي الكن بيرون آمده، ضمن بيان ماجراي آن شخص، تسلط خويش را نيز به رخ كشيدهاند؛ قطعه انوري با اين ابيات آغاز ميشود: گويند كه در طوس گه شدت گرما/ از خانه به بازار همي شد، زنكي زال … گفتا: ددده گز حَ صِ صيري سره را چند/ ني از ﻟُ ﻟُ ﻟُ خ و ز ك كَنب وز نَنَننَال؟
ابيات آغازين قطعة قاآني نيز چنين است: پيركي لال، سحرگاه به طفل الكن/ ميشنيدم كه بدين نوع همي راند سخن.كاي ز زلفت صُصُصُبحم شاشاشام تاريك/ وي ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن …. مممن هم گُگُگُنگم مممثل تو تو تو/ تو تو تو هم گگگنگي مممثل مممن.
از ميان شاعران معاصر نيز غلامعلي آذرخشي (رعدي) در قصيدهاي شيوا و رسا, با عنوان «نگاه» زبانِ نگاه خويش را بسي عميقتر و رساتر از ديگر زبانها دانسته است. رعدي آذرخشي خطاب به برادر لال خويش, چنين ميآغازد: من ندانم به نگاه تو چه رازي است نهان/ که مر آن راز توان ديدن و گفتن نتوان./که شنيده است نهاني که درآيد در چشم/ يا که ديده است پديدي که نيايد به زبان….
شاعر پس از يادآوري انواعِ نگاهها (مهرورزانه و کينهورزانه) و بيان تأثيرگذاريهاي اين نگاهها، که البته تنها با نگاه دانسته ميشود و نه زبان نميآيد، در بخشي از پايان قصيده, آرزوي خود را چنين بيان ميکند: خواهم آن دم که نگه, جاي سخن گيرد و من/ ديده را برشده بينم به سرِ تختِ زبان./ دست بيچاره براد که زبان بسته بُود/ گيرم و گويم: هان! دادِ دل خود بستان./ به نگه باز نما هر چه در انديشة توست/ چو زبان نگهت هست به زير فرمان./ اي که از گوش و زبان ناشنوا بودي و گنگ/زندگي نو کن و بستان ز گذشته.
در پايان اين مضمونتراشيها و نگاههاي شاعرانه به اين عارضة انساني، مناسب است كه به اين بيت پرمعنا از شاعر معاصر، مرحوم شهريار تبريزي نيز نظري بيفكنيم:
زمينهاي است سكوت از براي صوت و صدا / ولي سكوت طبيعت زبان لال و كري [است].
ضربالمثل: واژگان گوش, گنگ، كرولال و ديگر واژگان مشابه از خانوادة ناشنوايي در ضربالمثلهاي فارسي به كار رفته و ادبيات فارسي را از اين طريق پربارتر ساختهاند. به برخي از اين ضربالمثلها اشاره ميشود: باغبان وقت ميوه، گوشهايش كر ميشود؛ سيماب در گوش دارد (اين عبارت به گونههاي ديگر مانند زيبق به گوش ريختن، نيز به كار رفته است)؛ آدمي فربه شود از راه گوش؛ از اين گوش ميگيرد از آن گوش در ميكند؛ به گوش گفتند چرا فربه نشوي؟ گفت: ز بس سخنان عجيب شنوم؛ يك گوش را در كن و گوش ديگري را دروازه؛ دوستي تو را كروكور خواهد كرد.
در دهها ضربالمثل گوش، زبان، گنگ، تكلم، و كرولال آمده است كه بسياري از آنها را علياكبر دهخدا در امثال و حِكَم خويش گردآورده است.
مآخذ:
انوري، ديوان, تهران, بيتا؛ اوحدي مراغهاي، غزليات, تهران؛ رعدي آذرخشي, غلامعلي, نگاه: مجموعهاي از اشعار، تهران، نشر گفتار، 1364؛ روحاني، غلامرضا، ديوان اجنه, تهران, کتابخانه سنايي, 1343؛ رودکي سمرقندي, کليات ديوان, به کوشش برالينسکي, مقدمه نصرتالله نوحي, تهران, کتابفروشي فخر رازي, 1363؛ سعدي, مصلحبن عبدالله, کليات, به کوشش محمدعلي فروغي, تهران, جاويدان, 1319؛ سنايي، کليات ديوان, تهران, سنايي, 1374؛ شهريار, سيدمحمدحسن، ديوان شهريار, دو جلد, چ چهاردهم, تهران, نگاه, 1373؛ شيخ بهايي، کليات اشعار و آثار شيخ بهايي, به کوشش غلامحسين جواهراتي, تهران, محمودي, 1352؛ صبوري, داريوش, برتران بيکران: نگاهي به شعر فارسي, تهران, سخن, 1378؛ عطار نيشابوري، ديوان اشعار، تهران؛ قاآني شيرازي، ديوان, تهران, نگاه, 1380؛ مولوي, جلالالدين محمد, مثنوي معنوي, به کوشش نيکلسون, تهران, مولي؛ ناصرخسرو، قصايد, تهران.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.